BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Saturday, December 20, 2008
٭ من اعتراف مي كنم كه شكست خوردم
........................................................................................--------------------------------------- اين روزهاي اخير تمام فكرم مشغول بوده است. و البته اين مشغوليت هيچ ربطي به اوضاع سياسي و اقتصادي و گرفتاري هاي بي پايان ما با پروژه ها و كارفرمايان عزيزتر از جان ندارد. مشغوليت اين روزهاي من، همه اش مربوط مي شده به غذايي كه روزها بود در فكرش بودم. ايده اوليه اين غذا از شكل معروف فراكتال مثلثي گرفته شد. هماني كه يك مثلث بود كه وسط اضلاعش را به هم وصل مي كرديم. بعد سه مثلث گوشه اي را باز به همين صورت تقسيم مي كنيم و الي آخر. فكرم اين بود كه يك مثلث بزرگ در بشقاب ايجاد كنم و بعد به همين شكل، چهار تكه اش بكنم و بعد سه مثلث گوشه اي را هم چهار تكه كنم. بعد اين سه سه تا مثلث را چيزي شبيه سنبوسه هاي كوچك بگذارم و آن مثلث بزرگ وسطي را كاهو پر كنم. يعني اين شكلي : اسمش را مي خواستم بگذارم فراكتال. بخاطر شكلش. فكرم اين بود كه هر كدام از اين مثلث ها را از چيزي پر كنم با مزه اي متفاوت. خيلي چيزهاي متفاوت مي شود در اين مثلث ها پر كرد : گوشت با پوره لوبيا و كمي پنير موتزرلا سيب زميني و ادويه و سبزيجات اسفناج و پنير مرغ و ترخون ( در مورد مرغ و ترخون بايد بعدا مفصل توضيح بدهم. مفصل ها) ميگو بادنجان و گوجه فرنگي و سير پنير گودا و به قول سحر، مخلوط هر چيزي با هر چيزي كه در يخچال هست. اينكه مثلث ها كوچك هستد، (حداكثر دو گاز) باعث مي شود كه يك خاصيت خيلي عجيب رخ بدهد : هيچوقت نمي توانيد پيش بيني كنيد كه قطعه بعدي چه مزه اي دارد. هميشه انگار برايتان معمايي وجود دارد. براي همين هم بود كه دومين ايده اين غذا شكل گرفت، اينكه هر كدام از مثلث ها مزه اي متفاوت داشته باشند و آنوقت نام اين غذا مي شد "معما". بايد البته اعتراف كنم كه به دو دليل عملي، ايده "فراكتال" عملي نشد و ناچار غذاي آماده شده، "معما" شد. دو دليل يكي اينكه بشقاب كوچكتر از آني بود كه بشود اين شكل را در آن جا داد. دومي هم اين بود كه پيچيدن سمبوسه ها به صورت مثلث هاي هم اندازه خيلي سخت است. مثلث ها بزرگ و كوچك مي شوند و در نتيجه آن شكل هندسي زيبا را نمي شود ايجاد كرد. چيزي كه عاقبت ايجاد شد اين بود: و ميز هم اين شكلي شد. (فكر بد نكنيد، همانطور كه مي دانيد محتوي آن ليوانها شربت به ليمو است) سومين بشقاب هم معلوم است كه سهم سام بود. تنها كسي كه هنوز يادش هست كه سفره ما معمولا پهن است و غذاهاي خوشمزه هم در آن پيدا مي شود و گاهي تلفني مي زند و پيدايش مي شود. يا شايد هم تنها كسي كه خانه اش نزديك است و براي رسيدن به اين سفره، در ترافيك نمي ماند. البته شربت به ليموي كذايي هم هديه ايشان بود به اين سفره. من البته اعتراف مي كنم كه شكست خوردم: سرخ شدن اين سنبوسه ها همان و هم-مزه شدن آنها همان. فارغ از محتويات، همه اين مثلث ها، يك مزه داشتند. بايد براي تلاش بعدي، فكر تازه اي بكنم، شايد بجاي سرخ كردن، از فر استفاده كنم. سحر مي گويد كه اصل ايده اين غذا بايد در سس هاي مختلف باشد، مي گويد كه بايد در كنار اين بشقاب، ميز پر باشد از همه نوع سس هاي مختلف با مزه هاي ماجراجويانه. مي گويد كه اين سس ها، ايده را كامل مي كند. موافقم ، اما با يك مشكل : وقتي كه نمي دانيم محتوي لقمه مان چيست، از كجا بفهميم كه كدام سس را مصرف كنيم؟ راستي : آن نرگس ها، اولين نرگسهاي امسال خانه مان بود. زمستان البته پيش از اينها به خانه ما رسيده بود، اما گرماي وجود عزيزترين مانع شده بود كه زودتر آمدنش را بفهمم و زودتر دنبال نرگس باشم. نوشته شده در ساعت 3:57 PM
Comments:
آقای ب عزیز : درود
برای یه روز هم که شده ماشین حساب آقای ب رو کنار بذار و چند ساعتی این شهر شلوغ رو ترک کنیم و یه اسکی بریم .
به نظر بنده، شما باید از sandwich maker استفاده کنید. اینطوری طعم هم حفظ خواهد شد و متفاوت می شود. من این کار را قبلا کرده ام. البته خوبی دیگرش هم این است که مثلث ها همه هم اندازه خواهند شد.
خوب يک ايدهي ديگر هست، که به جاي سنبوسه، نان تست را به شکل قطعات مثلي ببريم، اينطوري اندازهشان هم راحتتر يکسان ميشود. روي اين نانها را با مواد دلخواه، از سوسيس گرفته تا قطعات کوچک مرغ و ..و پر کنيم و با يک لايه پنير تست، چند دقيقه توي فر بگذاريم. مزهها متقاوت است و شکلها متقارن.
سلام
Post a Comment
برای اینکه مثلث ها یه اندازه در بیان باید از خطکش استفاده کنی. اصلا شوخی ندارم. ما اینجا همه چیز رو دقیق اندازه می گیریم. با استفاده از خطکش و ترازو، تا مطمئن شیم که همه یه اندازه هستن. برای اینکه مزه اشون بهتر حفظ بشه، فر بهتر از سرخ کردنه... میتونی روش کره ی آبگرده بدی تا یه کم سوخاری بشه. در مورد سس ها هم، مگه قرار نیست اسم غذا معما یاشه؟ خوب اینکه ندونی کدوم سس با کدوم سمبوسه هستش هم قسمتی از معماست!!!! خلاصه این که به این زودی اعلام شکست نکن. آشپز ها برای رسیدن به اون دستور غذای عالی که دارن فکرش رو می کنن گاهی سالها وفت می گذارن Saturday, November 29, 2008
٭ دل من و اين تلخي بي نهايت ريشه اش كجاست؟ *
........................................................................................--------------------------------------- اين مدت اخير احساس مي كنم كه يكي از پيامبران متاخر بني اسرائيل ام. از همانها كه هر روز كارشان اين بود كه در خيابانها داد بزنند كه آخر زمان شده است و همين فرداست كه دنيا فروبپاشد. حرفهايم شده است مثل مكاشفات يوحنا از آخر زمان. آپوكاليپس، شده است نابودي و آتش و شمشير. حرفهاي آخر زماني من گاهي جهاني است و گاهي داخلي. جهاني هايش وضعيت توسعه ناپايدار جهان است، گرمايش زمين و كمبود منابع و نابودي سيستم طبيعي و آلودگي و از بين رفتن تنوع زيستي و اينجور روضه ها كه زياد شنيده ايد. اينكه اين كره به اندازه اين همه آدم كه همه شان بخواهند زندگي خوب كنند جا ندارد. به اندازه اين همه آدم غذا، آب و انرژي وجود ندارد و اينكه كافي است چيني ها و هندي ها هم بخواهند مثل آمريكايي ها غذا بخورند كه تمام موجودي دامداري هاي كره زمين را يكي دو هفته اي بخورند. آخر زمانهاي داخلي من اما هم زمانشان نزديك تر است و هم وحشتناك ترند. مي خوانم كه حدود 30 هزار ميليارد تومان با اين قيمت نفت، آخر سال كسري بودجه مي آوريم. حساب مي كنم كه حداكثر بشود 10 هزار ميلياردش را منتقل كرد به سال بعد يا بشود از بودجه عمراني برگشت زد به جاري و ناچار ايشان (بعد از آنكه زير نوشته خليج عربي عكس گرفته دستم نمي رود مقامش را بنويسم "رئيس جمهور ايران") به بانك مركزي دستور مي دهد كه 20 هزار ميليارد تومان پول چاپ كنند. يعني 20% درصد اضافه تورم نسبت به تورم 25 تا 30 درصدي فعلي. آنوقت ديگر نور علي نور است. پيش بيني من براي زماني در حوالي بهار آينده اين است: صنعت به كل خوابيده است. پروژة هاي عمراني بي پول مانده اند، تجارت مرحوم شده است و در نتيجه مردم بيكار شده اند. تورم هم 45 تا 50 درصد بشود. اگر شورش نشود باورم مي شود كه حتما دست امام زمان در كار است. اما از قضا اين بهار، همان بهاري است كه مبارزات انتخاباتي در آن انجام مي شود. ايشان هم ( هماني كه دستم نمي رود مقامش را بنويسم) برگ برنده را رو مي كند : طرح تحول اقتصادي. با يكي از آن لبخند ها كه آدم وقتي مي بيند مي خواهد بميرد، در تلويزيون اعلام مي كند كه در راستاي مهروزي، در ماه ارديبهشت خانواده اي 500 هزار تومان يا يك ميليون تومان به حساب مردم ريخته مي شود، اما يارانه ها ازماه مرداد حذف مي شود و قيمت آب و برق و سوخت واقعي مي شود. اينطوري قبل از انتخابات پول به مردم داده است و قيمت ها را هم گران نكرده است. البته نگران نباشيد، مردم ما عادت دارند كه نمك نشناسي كنند و در نتيجه پول را مي گيرند و راي را هم نمي دهند. ( يادتان رفته با آدمي به شرافت خاتمي چكار كردند، چه حرفها كه نزدند، دلم مي خواهد بدانم دانشجوياني كه آن سال آخري دانشگاه تهران با خاتمي آنطور رفتار كردند، امروز كجا هستند؟) اما ايشان هم كه از اين همه نمك نشناسي مردم بدحوري دلش گرفته است به آقاي وزيرشان دستور مي دهد كه مستقل از اينكه چقدر راي در صندوق به چه اسمي ريخته شده است، راي ايشان را 23 ميليون اعلام كنند (كه از 22 ميليون دور دوم خاتمي بيشتر باشد) و البته براي سهولت امر هم اعلام مي كنند كه راي گيري و شمارش آرا كامپيوتري است، در نتيجه در هيچ صندوقي، هيچ كسي شمارشي از آرا ندارد كه بعدا بخواهد اعتراضي بكند. يك فايل كامپيوتري است و يك كد رمز آقاي وزير كه هر كاري دلش خواست با اعداد بكند. البته شوراي نگهبان هم هست كه نيم ساعتي بعد از اعلام نتايج آنرا تاييد مي كند. و البته مردم ايران علي الخصوص اصلاح طلبان هم كه همگي غيور...، با شنيدن اين نتيجه يكصدا به خيابانها مي ريزند و نفري يك ساندويچ هايدا يا يك ليوان آب انار يا يك ظرف فالوده بستني مي خورند و به خانه بر مي گردند. رهبران جنبش هم در يك اقدام انقلابي در تلويزيونهايشان عكس ايشان را پاره مي كنند و به عروسكشان سوزن مي زنند و يكصدا مي گويند : الهي جز جيگر بگيري. ايشان هم البته به همين كارهايي كه اين 4 ساله كرده، 4 سال ديگر هم ادامه مي دهد. در نتيجه مملكت كاملا ورشكست مي شود و مردم بيكار مي شوند. تورم هم سر به فلك مي كشد. در نتيجه مردم شورش مي كنند. ايشان هم سركوب مي كند. پيش بيني من اين است كه يكي دو شورش اول، از شهر ها و شهركهاي حاشيه تهران است. اما بعدي اش يكي از شهرهاي غربي. بعد يكي دو سالي شورش در اين شهر و آن شهر مي شود تا اينكه حكومت سقوط كند. آنوقت تازه اول بدبختي است چونكه باز مثل اول انقلاب همه مي افتند به جان هم و بساط اعدام و ترور و بمب و اين حرفها برقرار مي شود و باز دو سه سالي طول مي كشد تا آرامش برقرار شود. البته فكر نكنيد كه خيلي آرامش بدردبخوري هم خواهد بود: هميشه بعد از اينجور وقايع كسي قدرت را بدست مي گيرد كه زودتر به فكرش رسيده باشد كه اسلحه بيشتري جمع كند. هيچ ابايي هم از استفاده اش نداشته باشد. اين فعلا شده است "بدترين سناريو"ي من. چند سال پيش، فكر و ذكر من اين بود چطور كارم را گسترش بدهم، كه چطور همكاري هاي بين المللي داشته باشم، كه كدام شاخه هاي جديد را مي توانم به فعاليت حرفه اي ام اضافه كنم. اما اين مدت اخير تمام وقت در فكر اين هستم كه اگر مملكت ورشكست بشود تا چه مدتي پرسنل ام را حفظ كنم، بعد به چه ترتيبي عذرشان را بخواهم، بعد تا چه مدت مي توانم بدون كار زندگي ام را بچرخانم. براي همين هم هست كه انقدر تلخ شده ام. البته بهترين سناريو هم هست، كه كسي جاي ايشان را بگيرد كه به اندازه يك نخود مديريت بداند، رابطه هاي بين المللي را درست كند، تحريم ها را بردارد، بعد سرمايه خارجي جلب كند، آزاديهاي اجتماعي را بيشتر كند و تمام آن روياهاي شيريني كه هميشه با زنگ ساعت صبحگاهي خراب مي شود. متاسفانه اما سناريوهاي بد قابليت تحقق بيشتري دارند، چرا كه ريشه شان حماقت انسانها است و اين تنها منبعي است كه لايزال است. براي همين هم تلخ شده ام، و فكر نكنم به اين زوديها تلخي ام برود. ------------------------------------ * فدريكو گارسيا لوركا به ترجمه احمد شاملو Labels: تلخي نوشته شده در ساعت 4:07 PM
Comments:
نادر عزیز،
قضیه گرمایش زمین که هنوز زیر سوال است. حداقل این که که استاد من معتقد است (با دلیل) که طبیعت راهش را پیدا می کند. کاش بقیه موارد هم دست طبیعت بود.
نخیرم! هیچ کدوم اینایی که گفتید نمیشه. مگه یادتون نیست سر خاتمی و ناطق چقدر همه مطمئت بودن که ناطق میشه؟ یادمه ابراهیم نبوی بود فکر کنم که از قول ناطق گفته بود: چه رای بدین چه رای ندین، چشم همه بشه کور، منم رئیس جمهور. یادته؟ این بار هم نمیشه اونی که شما نوشتید. کسی می آید. حالا یا دروغی پست یا کسی که مثل هیچکس نیست.
درباره وضعيت داخلي تصميم گرفته ام كه فكر نكنم. اميدوارم به معجزه.
از قضا "گرمايش عمومي زمين" تقريبا ديگر مورد قبول دانشمندان دنيا قرار گرفته است. گزارش پانل بين المللي تغييرات آب و هوا IPCCكه در سال 2007 ارائه شد، قضيه را تقريبا روشن كرد. يك نگاهي به ويكي پديا بيندازيد بد نيست : http://en.wikipedia.org/wiki/Global_warming علي الخصوص به مراجع بحث. فيلم An inconvenient truth را هم دستتان رسيد ببينيد. مسئله خيلي ساده است : ميزان دي اكسيد كربن موجود در جو از بيشترين ركورد تاريخ كره زمين بيشتر شده است. اگر به همين شكل مصرف كنيم، تا چند دهه ديگر دي اكسيد كربن هوا به دو برابر ميزان متوسط تاريخ كره زمين مي رسد. اين عدد مرز وضعيت قابل پيش بيني است، وضعيت آّب و هواي كره و بازخورد گونه هاي گياهي و جانوري و عوامل زيست محيطي در صورت عبور از اين مرز، قابل پيش بيني نيست و ممكن است تفاوت ماهوي با وضعيت فعلي داشته باشد. آنوقت معلوم نيست كه ديگر شرايط براي زندگي انسان روي اين كره چندان هم مساعد باشد.
نادر عزیز
الان نمودارهایی که مربوط به میزان GHGدر تاریخ کره زمین است در دسترسم نیست. ولی همانطور که نوشتی بالاتر از یک محدوده مشخص از غلظت دی اکسید کربن نمی توان اثرات گلخانه ای را پیش بینی کرد. چند تا نمودار هست که بد نیست ببینی (مربوط به همان دو مورد قبلی که گفتم). سر فرصت اسکن می کنم و برایت می فرستم. این قضیه گرمایش عمومی زمین به این سادگی که در فیلم ها نشان می دهند نیست. ضمن اینکه گازهایی مثل متان و اکسیدهای نیتروژن اثر گلخانه ای به مراتب بیشتر از دی اکسید کربن دارندکه به صورت میزان معادل دی اکسید کربن بیان می شوند.
اما یک مساله ای که هست اینه که این ماهی 500000 یا یک میلیون تومن رو از کجا میخوان بدن؟ اون موقعی که این بحث رو مطرح کردن، نفت بالای 100 دلار بود و الان تقریبا 1/3 شده، اگه به حداقل 14 میلیون خانوار هم بخوان بدن (یعنی نه به همه که میشن 17 میلیون و خورده ای)، با احتساب ماهی 500000 تومان نه حتی یک میلیون تومان، میشه ماهی 7 میلیارد دلار (دلار رو 1000 تومن فرض کرده ام)، و این قضیه رو اگه بخوان حداقل دوماه ادامه بدن، یعنی اردیبهشت و خرداد، دوماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری، میشه 14 میلیارد دلار.
این پول رو از کجا میخوان بدن؟ خزانه که خالیست، درآمد نفت هم با احتساب قیمت بشکه ای 45 دلار (تازه اگه پایینتر نیاد) ماهی 2.7 میلیارد دلار است، برای پرداخت 14 میلیارد دلار، حداقل درآمد نفت 6 ماه نیاز است بدون اینکه خرج دیگری بشود، یعنی ورود بنزین قطع شود، هزینه های جاری از محل دیگری تأمین شود که بعیداست چون تازه آخر سال هزینه های جاری دولت بالا میرود(برای پرداخت عیدی و پاداش و اینها)، من فکر میکنم این وعده ای که داده شده در شرایط فعلی تحققش امکانپذیر نباشه، مگر اینکه قیمت نفت افزایش پیدا کند . حتی اگر بخواهند، دلار را بالا ببرند که میزان ریالی حاصل از تبدیل دلارهای نفتی بیشتر شود، این امر باعث تورم وحشتناکی خواهد شد که باز با فرض مساله مغایرت خواهد داشت. مگر اینکه خزانه خالی نباشد و این میزان پول رو ذخیره کرده باشند که باز بعید میدونم اینقدر آینده نگری کرده باشند. خلاصه اینکه این طرح موقع خوش خوشان قیمت نفت بالای 100 دلار طراحی شده و دیگه فکر اینجاش رو نکرده اند.
در مورد بیشتر چیزهایی که فکر میکنی رخ میده باهات موافقم، بالاخره کاساندرا قراره پیامآور وقایع شوم باشه.
در واقع پیشبینی اینکه اون برنامهی اقتصادی به کجا منتهی میشه اصلا کار سختی نبود، اما چندتا نکته: 1- نوشتی که «به بانك مركزي دستور مي دهد كه 20 هزار ميليارد تومان پول چاپ كنند. يعني 20% درصد اضافه تورم نسبت به تورم 25 تا 30 درصدي فعلي.» تا جایی که من میدونم داستان اینقدر هم خطی نیست که بشه صاف گفت چقدر اضافه میشه ولی خوب در همین حدود خواهد بود. 2- من هم فکر میکنم به زودی یکی از اون لبخندها رو خواهیم دید ولی در مورد افزایش قیمت ارز. 3- آقا از تو بعیده که سرشاخ بودن فارس-عرب اینقدر برات مهم باشه که اینکار خاصش از همهی کارای دیگهاش برات مهمتر باشه که این بشه جرقهی ننوشتن عنوانش. 4- سال 82 با هم حرف میزدیم و شدیدا ضدخاتمی شده بودی، به احتمال زیاد شبیه همون دانشجوهایی که بهشون اشاره کردی. اشتباه میکنم یا نظرت عوض شده؟ و اگه شده چرا؟ 5- در واقع میخواستم فقط همین بند رو بنویسم که بقیهاش هم اومد! واقعا فکر نمیکنم برای رفیقمون 22 یا 23 میلیون فرق خاصی بکنه. همینحالا هم داره میگه ما بهتریم و اصولا عدد براش مقیاس چیزی نیست. چرا باید خودشو به دردسر (احتمالی) بندازه؟ 6- قسمت آخر سناریومون هم یه کمی فرق داره. در واقع مال من یه کمی بدتره. نمیگم چشه که پسفردا متهم به ترویج تجزیهطلبی نشم.
تا جایی که من به یاد دارم سرکار جزو اولین کسایی بودین که گفتین : مگه خاتمی چی کار کرده؟ و از بی عرضگی و ترسو بودنش شکایت داشتین و همه جا هم پشت سرش حرف میزدین، نمیخوای بگی که یادت رفته که نه؟
راستی در مورد او پست پایینت در مورد جی دی پی نوشتی و طرف رو مسخره کردی (که البته حقش بود) ولی آماری که آوردی مال سرانه است نه مال کل، طرف هم در مورد کل حرف زده. کل جی پی دی با سرانه اون فرق میکنه. ایران تو کلش تو بیست تای اول دنیاست، ولی توی سرانه طبیتا پایین جدوله.
Just wanted to say, I don't read weblogs anymore. I don't have time, or energy or anymore intrest to follow all the blogs that I read for so many years. It's been a while that I have retired from reading and writing blogs, but your blog is the only one that I miss, I follow and I enjoy.
I don't care if you change your character every single time you write, I don't care if you have " afkaare parakande!" and I don't care how "khaandani" your blog is, but please whatever you do, don't retire. Whether you like it or not, some people are hooked to these words.
سلام
من می خواستم راجع به انتخابات ریاست جمهوری ایران صحبت کنم. خواهش می کنم این مطلب را بخونید و اگر موافق بودید شما هم بنویسید و اگر مخالفتی داشتید دلیل اش را بیان کنید. من مثل بقیه نگرانم. مهم ترین نگرانی ام هم برای زندگی خودمه. این چند سال اخیر واقعا سخت گذشت. من از سخت زندگی کردن تو کشور ثروتمندی مثل ایران متنفرم. کارم کفاف یه زندگی معمولی مستقل رو هم نمی ده. آرامش هم از زندگی ام رخت بربسته. به آینده هم هیچ امیدی ندارم. دلم هم نمی خواد سختی اش را من بکشم و با پولی که حق منه دیگران راحت زندگی کنند و قدرتمند ترو پولدارتر بشوند، حالا چه دولتمرد باشند چه اهل کشورهای دوست وبرادر. در مورد انتخابات پیش رو، به نظرم اگه می خواهیم دوباره الف نون انتخاب نشه باید فکر کنیم که کی انتخاب بشه بهتره. دیشب داشتم کتابی می خواندم این جمله اش به نظرم خیلی مناسب موقعیت الان ما است: انتخابات اغلب به نفع کسانی تمام شده است که مردم با آنها موافق نبوده اند زیرا آن شخص بیشترین توجه و انرژی را به خود جلب نموده است. اگر از سیاستمداری خوشتان نمی آید، حامی رقیب او باشید. (هیل دوسکین- کتاب راز- راندا براون – ترجمه پورآغاسی – ص 177) الف نون همینکار رادر عرض این 4 سال کرده. اینقدر مصاحبه و فعالیت کرده که همه جا حرف اونه. (تو این مورد خیلی هوشمندانه رفتار کرده). من می خوام همین کاری را بکنم که کتاب توصیه کرده. معمولا یه آدم ناشناس کاندید نمی شه. رجل سیاسی بودن فکر کنم جز شروط کاندیداتوری باشه. اغلب کاندیداها را هم کم و بیش می شناسیم. یعنی می دانیم کی واقعا اهل تدبیر و کاره و به معنی واقعی خدمت می کنه. پس راجع به چیزهایی که از رئیس جمهورمون می خواهیم و کسی که فکر میکنیم اینکار را می تواند بهتر از بقیه انجام بدهد حرف می زنیم. کارهایی که من از رئیس جمهورم می خواهم: شرایطی را فراهم کند که من آرامش داشته باشم و بتوانم برای زندگی ام برنامه ریزی کنم. (مثلا من با حقوق یک کارمند بتوانم یک زندگی عادی داشته باشم. رویای خانه دار شدن را به گور نبرم. عمرم در ترافیک کور و سلامتی ام در آلودگی هوای تهران به فنا نرود...) واقعا دلم می خواهد شرایطی در مملکتم داشته باشم که فکر مهاجرت کاملا از سرم بیرون برود. (تصور من راجع به وضعیت من مهاجر در کشورهای اروپائی و آمریکای شمالی مثل وضعیت افغان ها در کشور خودمان است: شهروند درجه دو) از قدیم گفته اند یک ده آباد بهتر از صد شهر خراب است. همین ایران را آباد کنند ، بقیه دنیا پیش کش. به عنوان شهروند تبعه ایران واقعا توقع خدمت از مدیران دارم. با کسی هم تعارف ندارم . اگر کسی نمی تواند ، دانش و تجربه و شهامت ندارد، خیانت بزرگی است که موقعیت و پستی را غصب کند که در آن کارائی ندارد و ما خودمان باید به کسانی این موقعیت را بدهیم که بیش از دیگران برای ما کار می کنند. آقای خاتمی: آدم محترمی است ولی بسیار اهل مدارا. اگر وزیر خارجه بشود موفق تر است تا رئیس جمهور. الان به کسی نیاز است که جرئت و جسارت الف نون را داشته باشد البته همراه با تدبیر. آقای قالیباف: خوب این آدم چه وقتی که در نیروی انتظامی بود چه در شهرداری خوب کار کرده . اثرات اش را هم همه می بینیم. از 110 و 137 و پارک بانوان و ... مگه ما غیر از این که مدیر مملکت کاری کنه که ما راحت تر و شاد تر زندگی کنیم و آرامش داشته باشیم چیز دیگه ای می خواهیم؟ اگر هم کسی مخالف این آدمه و چیزی ازش میدونه بگه. آقای موسوی این که ایشان زمان جنگ خوب مدیریت کرده اند دلیل کافی نیست. سالها است ایشان در صحنه سیاسی نبوده. به نظرم شرایط فعلی خیلی با آن زمان بسته و محدود جنگ و بحران فعلی جهانی با شرایط سی سال پیش فرق دارد. باز هم اگر کسی موافق ایشان است و فکر می کند او می تواند دلایل اش را بگوید. آقای کرباسچی من مدیریت این آدم را قبول دارم. اما در مورد سایر مسائل(اختلاس و زندان رفتن) نظری ندارم چون اطلاعاتم کامل نیست. شاید اگر رئیس جمهور نباشد و مقام اجرائی داشته باشد بهتر است. چون خیلی اهل سیاست نیستم، خوب آدمهای کمی را می شناسم. خیلی آدمهای دیگری هستند که می توانیم در این لیست بگذاریم و راجع به آنها بحث کنیم . حداقل فضای بسته ای در مورد انتخابات نخواهیم داشت و می فهمیم که واقعا چی می خواهیم و چه کسی می تواند انجامش دهد. من بعد از ماجرای لایحه حمایت از خانواده کمی به تاثیر اینترنت و همبستگی ایمان آوردم. انتخابات مسئله مهمی هستش. با آینده تک تک ماها سرو کار داره. پس کمی بهش فکر کنیم. مثبت هم فکر کنیم. با احتیاط هم عمل کنیم . دیدم که زمزمه کاندید شدن خاتمی که بلند شد، بهش گفته شد ترسوئه و اون هم سر جاش نشست. یعنی یه کاری نکنیم که آدم های مورد نظر ما را از همین الان بذارن کنار. یه مورد دیگه : همه جانبه فکر کنیم. مثلا راجع به اوباما : برداشتم این بود که به دلیل غیر نظامی بودنش (در برابر مک کین نظامی ) و سیاه پوست بودنش (در جامعه نژادپرست آمریکا) و جوان بودنش (در مقابل دولتمردان فعلی) انتخاب شد. حالا که انتخاب شده تا جائی که من دیدم همون سیاستهای قبل راکمی ملایمتر پیش گرفته. موقع انتخابات اش من فقط یکی دو مقاله راجع به نظرات و مشی سیاسی اش خوندم. سپاسگزارم که وقت گذاشتید و خواندید. خیلی دوست دارم نظر شما را هم بدانم . محمد احمدی
نادر عزیز،
Post a Comment
قول داده بودم که چند نمودار برایت بفرستم که یادم رفت! ولی این بحث کوچک باعث شد که مقادیری -بیشتر- روی گرمایش زمین مطالعه کنم. خواستم برایت چند تا کتاب بفرستم که ایمیلت را توی وبلاگ ندیدم. هر چند که حجم یکی از فایل ها خیلی زیاد بود و با ایمیل هم نمی شد فرستاد. 1- climate confusion by Roy Spencer 2- Meltdown by Patrick Michaels البته انتظار ندارم که این کتاب ها را بخوانی فقط به عنوان دو مرجع مخالف برایت فرستادم تا از آن تلخی بی نهایت کمی کم شود. در پاسخ به فیلم an inconvenient truth هم یکی دو تا فیلم دیدم که البته حال و هوای مخالف داشت و به نظرم کتاب ها ارجحیت دارند. فقط به خاطر اینکه یک نمونه کوچک از تاثیر منابع مالی در تایید یا عدم مخالفت با "تاثیر گازهای گلخانه ای بر گرمایش زمین" را بدانی: بودجه پروژه خودم را اتحادیه اروپا به منظور کاهش گازهای گلخانه ای یک فرایند خاص می پردازد . به هر حال اگر کتاب ها را خواستی و با نقض کپی رایت هم مشکلی نداشتی می شود به راحتی از سایت هایی مثل gigapedia دانلود کرد. Wednesday, November 26, 2008
٭ اهميت آقاي ب بودن
........................................................................................--------------------- 1- "آقاي ب" سه سالي پيش از اين بوجود آمد. قبل از آقاي ب هم اين وبلاگ بود. اين وبلاگ ، وبلاگ من بود. هنوز هم هست. آقاي ب يكي از شخصيتهاي جانبي اي است كه در اين وبلاگ آمد و شد مي كند. مثل تات و مثل صيدا. يا مثل اردشير تيرداد. 2- اينكه چطور آقاي ب شد مالك اصلي اين وبلاگ، خودم هم نمي دانم. قسمتيش بر مي گردد به آقاي رئيس جمهور كه با مزخرفاتش و با اعداد بي ربطش، به آقاي ب و ماشين حساب آقاي ب ميدان زيادي داد. آنقدر كه حتي من نويسنده وبلاگ هم از اين دو نفر خسته شدم. خسته شدم از ضرب و تقسيم اعدادي كه به هم ربطي ندارند، كه مزخرف اند. مزخرف. و اگر چه شايد قبلا ها كمتر كسي توجه مي كرد به مزخرف بودن اين اعداد، امروز تقريبا همه اين موضوع را مي فهمند و البته ماشين حساب آقاي ب هم نقش خودش را در جلب توجه به اين اعداد بازي كرد. البته آقاي ب فقط هم محدود به آقاي رئيس جمهور نبود و به خيلي چيزها پرداخت، مثلا بحث شبه علم، يا آموزش ديني كه جزو پست هاي مورد علاقه من است. 3- اما آقاي ب كم كم عوض شد. مثل خيلي چيزهاي ديگر. آقاي ب اولي كه بوجود آمد، شوخ طبع بود و سر حال. بعد كم كم تلخ شد، تند شد و بد اخلاق. نمي توانم كتمان كنم كه من هم اين سالها تلخ تر و تند تر شده ام، اما هنوز هم فكر مي كنم كه در مقايسه با آقاي ب، قابل تحمل تر و قابل معاشرت تر هستم. 4- چند باري در اين مدت اخير سعي كردم كه "آقاي ب بودن" را كنار بگذارم. وبلاگ شخصي تري داشته باشم براي آدمهاي محدودتر. مي دانم كه يك وبلاگ شخصي، توان جذب مخاطب كمتري دارد، اما حقيقتش را بگويم، مخاطبين انگشت شماري هستند كه واقعا دلم مي خواهد وبلاگم را بخوانند. 5- آقاي ب خيلي بيشتر از چيزي كه فكر مي كردم عمر كرد. خيلي بيشتر از صيدا و تات، بيشتر از مروه و ليث، بيشتر از خانواده سماواتي، و بيشتر از اردشير تيرداد. هيچكدام اينها را دور نريخته ام، هنوز هم گاهي سر و كله شان يك جاهايي پيدا مي شود. آقاي ب هنوز هم اينجا خواهد بود، اما نه به عنوان شخصيت اصلي. 6- آقاي ب بودن، ساده بود. يك تيپ مشخص كه نوشتن از زبانش خيلي ساده بود. سخت است كه باز خودم باشم، با همه پراكندگي هاي افكارم. و تقريبا مطمئنم كه وبلاگ من بعد از اين، كمتر خواندني خواهد بود. Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 12:18 PM
Comments:
من ترجیح میدادم بخشهای دیگهای از تو رو هم اینجا ببینیم حالا یا به اسم شخصیتهای جدید یا به اسم خودت.
خيلي جالبه كه هر كاري كه انجام ميديم خودش دوباره روي خودمون اثر ميزاره و به همين دليل آقاي ب عوض شده چون نميشه اين همه مشكل رو ديد و بيان كرد اما عوض نشد
Post a Comment
اما بنظر من آقاي ب و ديگر شخصيتهاي احتمالي با ارزش هستند و بايد حرفهايشان را بزنند Saturday, November 22, 2008
٭ آقاي ب و دو سوال ساده
........................................................................................----------------------------- آقاي ب مي گويد، موقعيت بسيار ساده است. در نتيجه نياز زيادي به تحليل و بررسي و فلسفه بافي و اينها ندارد. فقط دو سوال است كه بايد جواب داده شود : سوال اول : آيا جهار سال بعد از "اينها كه با هم فرقي ندارن" "چه خاتمي چه احمدي نژاد، جمهوري اسلامي همينه ديگه" ، و "حالا ببينين، احمدي نژاد كه رئيس جمهور شه كنسرت گوگوش رو تو تهران آزاد مي كنه" ، "اين چيزها كه به يه نفر آدم نيست، جريان جهاني شدنه و اصلاح طلب و اصولگرا بايد با دنيا رابطه داشته باشن" و اينجور حرفها كه همه مان آن موقع شنيديم، آيا مردم ايران متوجه شده اند كه با چه موجوداتي طرف هستند؟ سوال دوم: با توجه به وزير كشور شدن آقاي محصولي، نتيجه انتخابات از قبل معلوم است، آقاي احمدي نژاد با 23 ميليون راي ( كه از 22 ميليون راي دور دوم خاتمي بيشتر باشد) در همان دور اول برنده اعلام مي شود، مستقل از اينكه چه كسي در مقابلش باشد و اينكه واقعا چه كسي چقدر راي داشته باشد. سوال اينكه آيا در اين شرايط مردم ايران به اندازه مردم اوكراين به رايشان اهميت مي دهند، به خيابان مي آيند و از رايشان حفاظت خواهند كرد يا خواهند گفت " نه بابا به اون بدي هم كه شما مي گين نيست، تازه ميخواد پول نفتمون رو هم بياره دم در خونه" و خواهند رفت درخانه هايشان كه اگر يكوقت پستچي پول نفتشان را آورد ، پشت در نماند؟ Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 6:19 PM
Comments:
ابراهیم نبوی ها کماکان فریاد می کشند که بروید به خاتمی رای دهید.
دو حالت دارد : حالت اول- به تعدادی که برد اصلاح طلبان منطقی باشد مردم در انتخابات شرکت می کنند اما اصلاح طلبی از صندوق بیرون نمی آید. نتیجه: ابراهیم نبوی تا 3 سال فریاد می کشد تقصیر مردم و احمد زید آبادی است و سال چهارم شروع به دعوت مردم برای شرکت در انتخابات می کند. حالت دوم- مانند انتخابات مجلس گذشته که حتی مشارکت مردم مشهد تنها 16% بود ( اصولگرا + اصلاح طلب + حذب اللهی و الخ )، این بار مشارکت مردم کمتر نباشد بیشتر هم نیست. نتیجه : دوباره یک نفر غیر اصلاح طلب از صندوق بیرون می آید و چون مورد تایید نظام است کشور را به گند می کشد. بازی جناح های قدرت در ظاهر به ضرر مردم اما در بلند مدت به سود مردم و به ضرر نظام است. - حالت فوق العاده خاص: چه مردم شرکت کنند و چه نکنند خاتمی از صندوق بیرون می افتد. 8 سال دیگر مردم را سر کار می گذارد. روزنامه نگاران و دانشجویان به زندان می افتند. اوضاع اقتصادی اما خوب نمی شود چون غنی سا....... حال شما چه طوره؟
باشد که مردم بالغ شوند و بدانند که کسی نمی آید به دادشان برسد... اعم از ائمه ازمنه تا دول غربیه و شرقیه... تا در خانه به تماشای وی او ای مشغولند وضع همین است
Post a Comment
باشد که کمی از تنبلی ما در تغییر روش زندگی ما کاسته گردد تا هر بی سر و پایی ادعای رهبری بر دنیا نکند باشد که دائی جان! دیگر نداشته باشیم باشد که من بمیرم و این همه احمق در خیابان نبینم باشد که وبلاگ مستدام گردد و مطلب نویسی پایدار خرمی روز افزون Monday, November 10, 2008
٭ آقاي ب و دروغ
........................................................................................------------------- 1- آقاي ب اصولا از دروغ و دروغگوها خوشش مي آيد. اگر دروغگوها نبودند، آقاي سال تا سال هم نمي توانست وبلاگ بنويسد. 2- آقاي ب جمله هاي زيادي شنيده است كه به صورت X از ايمان است. مطرح مي شوند، مثلا نظافت از ايمان است. اما اخيرا متوجه شده كه دروغگويي از ايمان است. 3- مثلا همين آقاي سيد ايمان ضيابري و اين مقاله اش : http://www.atlanticfreepress.com/news/1/5888-understanding-the-reality-of-iran-.html 4- آقاي سيد ايمان مدعي شده اند كه : GDP ايران از پرتغال، جمهوري چك، اسرائيل، ايرلند، فنلاند و لوكزامبورگ بيشتر است. آمار صندوق بين المللي پول البته چيز ديگري نشان ميدهد: GDP ايران در سال گذشته برابر 10570 دلار سرانه بوده است كه ايران را در مقام 71 جهان قرار مي دهد. در مقايسه لوكزامبورگ Gdp سرانه 79660 دلار دارد و مقام دوم را به خود اختصاص داده. ايرلند با 43414 دلار در مقام هفتم است. فنلاند با 35340 دلار در مقام 20 ام است. اسرائيل با 27147 دلار در مقام 31 است. جمهوري چك با 24229 دلار در مقام 35 است. و پرتغال با 21779 دلار در مقام 39 ام قرار گرفته است. نگاه كنيد به : http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_countries_by_GDP_(PPP)_per_capita 5- آقاي سيد ايمان مدعي شده اند كه ايران جزو بيست كشور جهان در مقالات ISI است. ليست 20 كشور اول مقالات ISI به شرح زير است: - آمريكا - ژاپن - آلمان - انگلستان - فرانسه - چين - كانادا - ايتاليا - روسيه - اسپانيا - استراليا - هلند - هند - كره جنوبي - سوئد - سوئيس - برزيل - تايوان - لهستان - بلژيك نگاه كنيد به : http://www.in-cites.com/countries/2007allfields.html 6- آقاي سيد ايمان مدعي شده اند كه ايران مقام 35 جذب توريست را با 2.5 ميليون توريست در سال دارد. و بالاتر از برزيل، هند، پرتغال ، دانمارك و امارات متحده عربي قرار دارد. صد البته بديهي است كه اين ادعاي ايشان هم دروغ شاخدار است. ايران اصلا جزو 50 كشور اول دنيا در جذب توريست هم نيست. در عوض : پرتغال مقام 20 ام را دارد با 12.3 ميليون توريست. امارات 32 ام است با 7.1 ميليون مسافر برزيل و هند 41 ام و 42 ام اند با 5.0 ميليون مسافر و دانمارك هم 43 ام است با 4.7 ميليون مسافر. البته آمار فوق مربوط به سال 2007 است كه در ماه جون 2008 توسط Worl Tourist organization سازمان ملل ارائه شده است و اصولا معلوم نيست كه آقاي سيد ايمان آمار سال 2008 را قبل از پايان اين سال چگونه ارائه كرده اند. نگاه كنيد به : http://www.tourismroi.com/Content_Attachments/27670/File_633513750035785076.pdf 7- آقاي سيد ايمان مدعي شده اند كه در تاريخ ايران، اشغال و خشونت وجود نداشته است. احتمالا ايشان تاريخ شان ضعيف است. با عرض شرمندگي بايد عرض كنم كه وجود داشته است. نمونه اش حمله نادر شاه به هند و قتل عام 50 هزار نفر در دهلي و غارت هر چيزي كه بدست سپاه ايران افتاده است شامل قسمت قابل توجهي از جواهرات فعلي موزه جواهرات ايران. 8- آقاي ب تقريبا مطمئن شده است كه دروغگويي از ايمان است، چه از نوع سيد اش چه غير از آن. 9- آقاي ب از خانواده هاي محترم ضيابري، رجبي، احمدي نژاد و خاندانهاي وابسته بابت تهيه ماده خام لازم جهت نوشتن وبلاگ تشكر مي كند. 10- فربد. Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 11:17 AM
Comments:
اون ایمان با این ایمان فرق می کنه، مجید جون! نمی دونم شما عربی ات هم به خوبی ریاضی ات هست یا نه. اما ایمان در "ایکس از ایمان است" به زبان عربی با ال می آید ولی این آقای ایمان را هر کاری کنید نمی توانید ال بر سرش بگذارید. ه
راستی سلام.ه
خوب ببینم این سایت آتلانتیک Free Press یک شورای سردبیری یا همچین چیزی ندارد که چک کنند محتوای مطالب ارسالی شان را؟
سلام آقای ب
پست بسیار جالبی بود. آقای ایمان این لوگزامبورگ را خیلی خوب آمده بود! بلکه هم به قول سانلی آن را با بورکینا فاسو اشتباه گرفته بود. جهت تایید بند هفت کافی است گوشه چشمی به جهان گشایی های سلسله هخامنشی یا ساسانی بیاندازیم. خشونت جنگ هشت ساله هم قسمتی از تاریخ معاصرمان معحسوب می شود مگر نه؟
جولیا جان این آسید ایمان یا کوروش یک پسر کم سن و سالیه که متاسفانه وقتی بعضی جاها تحویلش گرفتند و گفتند که جوونترین خبرنگار دنیاست احتمالا دیگه خدا رو بنده نیست ! یادمه وقتی 14-13 سالش بود میگفت من به 6-5 زبون تسلط کامل دارم... متاسفانه بلد نیست هوشش رو درست هدایت کنه و بیشتر هدفش رو مطرح شدن قرار داده
Post a Comment
Monday, November 03, 2008
٭ آقاي ب و علم پزشكي
........................................................................................----------------------- آقاي ب ارادت ويژه اي به پزشكان و علم پزشكي دارد. اما اين مانع نمي شود كه يك مورد خيلي جدي را درباره اين موضوع مطرح نكند. آقاي ب جمعه شب، بعد از دو روز احساس ضعف، بالاخره تب كرد و رهسپار دكتر شد. آقاي دكتر، از آقاي ب سوال كرد كه مشكلش چيست. آقاي ب هم طبق معمول خيلي دقيق توضيح داد. آقاي دكتر يك نگاه به حلق آقاي ب انداخت، يك نگاه به گوشش كرد و شروع كرد به نوشتن: دو عدد آمپول پني سيلين، يك عدد آمپول مسكن، يك آمپول ضد حساسيت كه بايد هر چهارتايشان با هم همان شب تزريق مي شد. ده عدد هم آنتي بيوتيك سفيكسيم كه بايد در طي روزهاي آتي خورده مي شد، يا يكسري خرت و پرت ديگر. آقاي ب از مطب دكتر كه بيرون آمد، كمي با خودش فكر كرد و تصميم گرفت قبل از اينكه چهار آمپول فوق را يكچا تزريق كند، نظر دكتر اورژانس بيمارستان بغلي را هم بداند. دكتر اورژانس بيمارستان بغلي، يك نگاه به گلوي آقاي ب كرد، يك نگاه به گوشش انداخت و بعد گفت كه بيماري ويروسي است، يك قرص سرماخوردگي نوشت، با ويتامين ث و مولتي ويتامين. آقاي ب شديدا به علم و روش علمي اعتقاد دارد. قسمتي از اين اعتقاد شامل تكرارپذيري و يكتايي وقايع است. آقاي ب قبول دارد كه بسياري از روشهاي علمي، صد در صد دقيق نيستند، اما نمي تواند بپذيرد كه بررسي علمي يك واقعه از سوي دو نفر متخصص هم ارز به نتايجي انقدر متفاوت بيانجامد. آقاي ب مي داند كه در شغل او، هر دو نفر متخصصي كه در مورد يك مسئله نظر بدهند، در نهايت به نتايجي خيلي نزديك به هم مي رسند. (بگذريم از تفاوت هاي سليقه اي). نمي شود كه يك نفر به اين نتيجه برسد كه ابعاد ستونهاي يك ساختمان دو متر در دو متر است و ديگري تشخيص بدهد كه ده سانت در ده سانت كافي است. براي همين آقاي ب نمي تواند اين اختلاف نظر دو پزشكي را كه به آنها مراجعه كرده است درك كند. آقاي ب معمولا وقتي با يك مسئله روبرو مي شود، معمولا زمان قابل توجهي براي بررسي آن و مطالعه جوانب آن صرف مي كند. آقاي ب از خودش مي پرسد: يعني هيچكدام از اين دكتر ها به خودشان زحمت ندادند كه لااقل يك درجه براي آقاي ب بگذارند؟ شايد آقاي ب دروغ گفته بود كه تب دارد؟ يا شايد اشتباه كرده بود كه خيال مي كرد فقط يك درجه تب دارد و شايد 4 درجه تب داشت؟ آقاي ب فقط و فقط يك دكتر در اين چند سال اخير ديده است كه با دقت تمام و با حوصله تمام به حرف آدم گوش مي دهد، با حوصله و دقت معاينه مي كند و داروي بي خودي هم نمي نويسد. آقاي ب مي پرسد : چه بلايي به سر نسل جديد دكترهاي اين مملكت آمده است؟ چرا آن دكترهاي خوب قديمي به اين موجودات بي حوصله، بي دقت و كم سواد تبديل شدند؟ آقاي ب بايد در انتها تبليغ آن يك دكتر خاصي كه نام برد را هم بكند: خانم دكتر پريسا پورصميمي. چند سال پيش در ميدان كاج مطب داشت. بعد تر هم در بيمارستان آسيا بود. آقاي ب دو سه سالي است كه از ايشان خبر جديدي ندارد. آقاي ب دو سه سالي است كه از بسياري از چيزهاي خوب قديمي خبر جديدي ندارد. Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 10:08 AM
Comments:
خوب طبق معمول باید توضیحاتی صرفا من باب روشن شدن بدم. به عنوان دفاعیه نخوندیش. در مورد این نمونه خاص که مطرح کردی اساسا یک سری بیماریهای فصلی مثل سرماخوردگی و آنفولانزا که همه گیر می شود مراجعین مطبها زیاد می شوند و با توجه به شرح حالی که بیمار می دهد معمولا با نسخه ای روانه می شود. اینکه چرا درجه تب گرفته نمی شود حق با شما است اما معمولا حال عمومی و شرح حال بیمار در این وضع تشخیص سرماخوردگی ویروسی را مسجل میکند. اینکه چرا نظر دو متخصص متفاوت است به خاطر تفاوت نگاه علمی شون نیست به خاطر فرهنگ حاکم بر بیمارانه. به عبارتی چون در ایران بین بیمار و پزشک رابطه پولی وجود داره. شما مجبوری برای از دست ندادن بیماران مطابق میل شون رفتار کنی. اگر به بیمار عام جامعه بگی ویروسیه و صرفا با خوردن مایعات و گرم نگه داشتن و نهایتا استامینوفن بیماریت ون خوب میشه و نیاز به آنتی بیوتیک نداره دفعه بعد به مطب نمیاد و میره سراغ دکتری که براش سوزن بنویسه یا لااقل کوآموکسی کلاوی سفیکسیمی چیزی بنویسه.درنتیجه برای اون دکتر صرف نمیکنه که با نگاه به طرفش و مصاحبت باهاش ببینه از چه قشری از اجتماعه تا مطابق با سطح فرهنگش براش نسخه بپیچه. لذا ممکنه یکی از همکاران به جنبه اقتصادی توجه نداشته باشه و علم رو مد نظرش داشته باشه و برای سرما خوردگی ویروسی 4 تا پنی سیلین تجویز نکنه. دیگری جنبه اقتصادیش براش مهم باشه و عادت کرده باشه مطابق میل بیمارش رفتار کنه درنتیجه آمپول رو مینویسه که اگر فایده ای نداره ضرری هم نداره ولی خوب مقاومت دارویی رو زیاد میکنه که بعدها سبب بیچارگی میشه. ولی تاکید میکنم باز هم اشکال از سیستمه تا آن پزشک خاص.در آخر هم طبق نوع نگاه خودت باید بگم اون جمله چرا به این موجودات کم سواد و بی حوصله و ... تبدیل شده اند حاصل یک مشاهده غلطه. یعنی چون آماری و جامعه آماری از پزشکان قدیمی تر و سوادشون نداری و هکذا جدیدی ها نمیتونی چنین ادعایی بکنی. اینکه این روزها آدم این چیزها رو بیشتر می شنوه به خاطر فاکتورهای دیگه ای که ناشی از گذر زمانه. برای همین هم اون یک جمله از بیخ و بن میتونه یک گزاره غلط باشه
آقا سه صنف هستن که رمز موفقیتشون در اینه که بهشون یقین داشته باشی. پزشک و معلم و آخوند. اگه شک کنی بهشون دیگه نمیتونن کارتو راه بندازن. طرف اگه دارونما هم بهت میداد (که در عمل همینکار رو کرده) اثرش زیاد فرقی با دارو نداشت.
بهت گفته بودم جز دندونپزشک، چشمپزشک و ارتوپد به بقیهی پزشکها اعتماد ندارم. فرق اینا با بقیه اینه که میفهمم دارن چه میکنن!
من جمله ام در مورد پزشکان خوب قدیمی رو تصحیح می کنم. طبق معمول حق با آقای دکتر رضا است. یعنی اینکه تصور من از پزشکان قدیمی مشمول مرور زمان و مشمول گرد خاطرات شده است. علاوه بر اینٰ خاطرات خوب من از پزشکان متخصص قدیمی با مشاهدات بد من از پزشکان معمولی اورِِژانس مقایسه شده است.
در ضمن قدیم تر هاٰ من انقدر بد اخلاق و سخت گیر و موشکاف نبودم.
فكر نمي كنم اينجوري باشد كه دكترهاي جديد با دكترهاي قديم فرقي نداشته باشند!
همانطور كه استادهاي جديد با استادهاي قديم متفاوت هستند دكترها هم متفاوتند نه همه! اما تعداد كسانيكه متفاوت هستند بيشتر شده همانطور كه راننده تاكسيهاي جديد با قديم متفاوت هستند. همانطور كه سبزي فروش محل با سبزي فروش الان متفاوت است يه دليل مهمش ماديات هستش!! و عدم نظارتهاي مناسب، اينكه هر كسي به راحتي توي هر كاري وارد نشده كه خب در اينجا اصلا كسي اين موضوعات رو بررسي نميكنه يك دليل ديگه هم اينه كه بعضي ها فكر مي كنند كه خدا هستند و خيلي درك بالايي دارند!! براي همين اين مشكلات پيش مياد
خطاب به رضا: و شما حتما میدونید که با تجویز بی رویه آنتی بیوتیک سهم خودتان را در ایجاد باکتریهای مقاوم به آنتی بیوتیک به خوبی ادا می کنید؟ باکتریهایی که ممکن است روزی باعث عفونت و اپیدمی خطرناکی بشوند که آن وقت نه تو مانی و نه من.
Post a Comment
Tuesday, October 28, 2008
٭
........................................................................................اسب حيوان نجيبي است --------------------- اينكه مي گويند اسب حيوان نجيبي است بي خود نيست. آقاي ب اينرا با حساب و كتاب مي گويد. آقاي ب مي داند كه ابعاد اسكناس 100 دلاري تقريبا 15.6 * 6.6 سانتي متر است. آقاي ب فرض مي كند كه اين اسكناس از ورق 80 گرمي توليد بشود ( البته اين فرض غلط است و اسكناس سبك تر از اين است اما شما اين فرض غلط را بر آقاي ب ببخشيد). ماشين حساب آقاي ب كه از اينجا رشته كار را بدست مي گيرد حساب مي كند كه وزن يك برگ اسكناس 100 دلاري عبارت خواهد بود از : 15.6*6.6*80/10000=0.82 gr/note آقاي ب مي داند كه يك اسب هر روز حدود 10 كيلوگرم غذا مي خورد. در نتيجه اگر اين اسب بخواهد از اسكناس هاي 100 دلاري تغذيه كند خوراك هر روزش عبارت خواهد بود از : 10*1000/0.82=12195 note يا 1219500 دلار ناقابل. در نتيجه ميزان خوراك اين اسب نجيب در طي يك دوره چهار ساله عبارت خواهد بود از : 1219500*(3*365+366)= 1781689500 Dollar يا همان 1.78 ميليارد دلار ناقابل خودمان. با توجه به اينكه آقاي رئيس جمهور موفق شده اند كه يك تنه 80 ميليارد دلار ناقابل (همان چرك كف دست سابق) را در طي اين مدت سه سال و اندي مصرف كنند مي شود گفت : 80/1.78=44.94 در واقع ايشان يك تنه به اندازه 45 عدد اسب اسكناس 100 دلاري خورده اند. عجيب نيست كه چند روزي است كه خبري از ايشان نيست. خودشان مي گويند در اثر خستگي مفرط است اما به نظر مي رسد كه ايشان رودل نموده اند. اقاي ب پيشنهاد مي كند كه برنامه غذايي اسب مذكور از اسكناس 100 دلاري به اسكناس 5000 توماني تغيير كند، در اين حالت تعداد اسبهايي كه سير مي شوند از مجموع تعداد اعضاي هيات دولت و نمايندگان مجلس با خانواده هايشان هم بيشتر مي شود. تازه از تاپاله هاي حاصله هم مي توان در بهبود كشاورزي استفاده كرد. كم نيست، 656 تن تاپاله مي شود. تقريبا 100 كاميون. Labels: آقاي ب, اسب, ماشين حساب آقاي ب نوشته شده در ساعت 11:18 AM Sunday, October 26, 2008
٭ كوكوي دو شب مانده آقاي نامجو
........................................................................................(يا چه كسي گل گلدون خانم غانم را شكست) 0(يا چيزي كه دلقك آقاي ديلان به دزدشان گفت)0 ----------------------------------------- يكم. آقاي ب مي خواهد از اين پست سيستم شماره گذاري اش را عوض كند. بجاي 1 مي خواهد بنويسد يكم و بعد آنرا بولد كند. دوم. آقاي ب بايد قبل از هر چيز تكليف خودش و شما را روشن كند: آقاي ب از آقاي نامجو خوشش مي آيد. اين حرف يه معني اين نيست كه فكر مي كند كه همه آهنگهاي آقاي نامجو خوب است، آقاي ب فكر مي كند كه بعضي از آهنگهاي آقاي نامجو خوب است و بعضي ديگرشان هم تجربيات خيلي جالبي هستند. سوم. چيزي كه نظر بسياري از طرفداران آقاي نامجو را گرفته است،ترانه هاي متفاوت ايشان است تا تجربيات موسيقايي شان. عبارت عشق پانزده سانتي خيلي بيشتر از چهچه زدن روي صداي گيتار برقي در ياد ما مانده است. چهارم. و از قضا همين ترانه ها موضوع صحبت آقاي ب هستند. پنجم. آقاي ب كه نوجوان بود، طرفدار پر و پا قرص پينك فلويد بود. بعد تر آيرون ميدن ، امگا و جين را كشف كرد و آخر از همه باب ديلان را. وقتي از آقاي ب نوجوان مي پرسيديد كه چرا اينها را دوست دارد مي گفت بخاطر "اشعار"شان. ششم. آقاي ب دفتر سياه كوچكي داشت كه جمله ها و عباراتي را كه از اين آهنگها دوست داشت در آنها مي نوشت. جمله هايي كه هنوز هم بسياري شان در ياد آقاي ب هست و هنوز هم گاه گاه با خودش زمزمه مي كند.مثل آن "There must be some way out of here" اي كه دلقك آقاي ديلان به دزدشان مي گفت. هفتم. اين آهنگ را آقاي ب آخر روي ب نواري داشت كه روي الف اش كنسرت زنده اي بود از يو تو. روي ب اين نوار ملقمه اي بود از چيزهاي مختلفي كه آقاي ب تا سالها خيال مي كرد كه باز هم از يو تو هستند و به همين خاطر آنها را هم مي پرستيد. آقاي ب بعدها فهميد كه روي ب نوار ملقمه اي بوده از امگا، جين و باب ديلان. آقاي ب مطمئن است كه آن آهنگ All along the watch tower اي كه در اين نوار بود، حتما به صداي خود باب ديلان نبود، اما اينكه به صداي چه كسي بود، هنوز هم نمي داند. هشتم. نوارهاي سوني آبي رنگ كه بعدتر ها با نوارهاي بي رنگ ماكسل تكميل شد، گنجينه بزرگ آقاي ب بود. آن سالها، سخت بود پيدا كردن آثار خاص موسيقي. براي آقاي ب، پيدا كردن Piper at the gates of down سخت تر از پيدا كردن نسخه اصل كارهاي پيكاسو بود. نهم. آقاي ب بعدتر ها كه بزرگ شد، "شعر" انگليسي هم خواند و بعد فهميد كه نسبت ترانه هاي پينك فلويد به اشعار ادبي انگليسي مثل نسبت ترانه هاي ابي است به اشعار حافظ. بعد از اين با دقت بيشتري كلمات "ترانه" و "شعر" را بكار برد. دهم. يكي از چيزهايي كه ترانه را از شعر جدا مي كند، اين است كه ترانه خيلي وقتها فاقد ساختار درست و حسابي است. يك شعر در تماميت خود انسجام دارد اما ترانه مي تواند از مجموعه اي جمله بي ربط به هم تشكيل شده باشد. فقط كافي است كه اين جمله هاي بي ربط در يك فضاي حسي و با يك ريتم باشند. مثلا در همين ترانه معروف "گل گلدون"، يكبار اگر متن اين ترانه را بخوانيد متوجه مي شويد كه الحق نصف اين جمله ها بي معني هستند يازدهم. آن سالهايي كه آقاي ب به هزار زحمت و از هزار سوراخ يك كاست جديد پيدا مي كرد، اينترنت هنوز نبود، بعدها هم كه آمد، ترمينالهاي سبز و سياه دانشگاه بود. قبل از Http، فقط gopher بود و ftp لعنتي. بايد آدرس سايت را مي داشتي، بعد دايركتوري فايل مي گرفتي و اگر چيزي كه مي خواستي بود، مي گرفتيش. گاهي گرفتن متن يك آهنگ يك ساعت طول مي كشيد. دانلود كردن آهنگ كه اصلا حتي در روياهاي ما هم نبود. دوازدهم. آقاي ب عاشق انسجام منطقي است. عاشق ساختار اثر هنري است. عاشق نظم و دقت در توليد اثر هنري است. براي همين هم گاف هاي اثر هنري بدجوري توي ذوقش مي زند. خارج شدن اثر از انسجام منطقي هم به همچنين. اصلا بخاطر همين گافها و عدم انسجامها است كه بعضي نويسنده ها از چشم آقاي ب افتاده اند، مثلا صادق هدايت كه اگر وق وق ساهاب اش نبود آقاي ب كلا اسمش را هم نمي آورد. سيزدهم. آقاي ب به اوضاع دنيا و از همه بدتر اوضاع مملت نگاه مي كند و مي گويد: There must be some way out of here. و به ميمنت عدد سيزده اين پست را تمام مي كند. Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 2:28 PM
Comments:
salam, ba'd az moddat haaye madid, goftam ye sari be webloget bezanam bebinam chetori. va khob be nazar zamane jalebi sar zadam ke in poste akharet kheili az khaterate ajibe gozashta ro baram zende kard. jane, Omega, Eloy, lyrics haaye kazaee baa ftp. Otagh terminal ghable inke dastgaahaaye VAX/VMS biaad too daneshkadehaa, irc, telnet...rasti ghable oon navar Sony aabia, Sony ghermezaa boodan CHF aa :) zamane ziaadi gozashte amma man hanooz bazi az oon ahangaa ro goosh midam. Chand vaght pish hodoode ye maah roozi 7-8 baar "saucerful of secret" version e Pompei ro goosh mikardam va hanooz zibast chon fekr konam vaghean zibaa baashe! dar morede lyricsaa bahat 100% movafegham, amma khob, oon trip haa ham ye jooraaye mode roshanfekr namayaneye rooz bood dige. movaffagh bashi :)
یعنی شما جدی جدی "اشعار" ایرون میدن را دوست داشتید؟
من یکی دو تا آلبومشان را گوش کردم اما یادم می آید دقیقاً به خاطر همین اشعارشان هیچوقا باهاشون ارتباط برقرار نکردم در مورد آهنگ "واچ تاور"، شاید اون آهنگی که گوش می کردید مال جیمی هندریکس بوده
آخ آخ اسم اون نوار ها رو آوردی کلی نوستالژیمان قلمبه شد. تازه قبل تر از اونها سونی قرمز و مکسل آبی هم بود. وقتی نوار اریژینال می رسید چه کیفی می داد که از روش کپی کنی و بعد هم با لتراست ها اسم و عنوان می نوشتیم و چه حالی می کردیم. در مورد نامجو هم موافقم. هرچند که من بیشتر کارهاش رو دوست دارم. ولی ترانه هاش بیشتر ماندگاره تا موسیقی. و البته نحوه اجرای ترانه اش هم مهمه در این حس.
این پست آقای ب بیشتر از اینکه مطلبی در باب ترانه و شعر باشه حس نوستالژی روزهای نوجوانی رو داشت. حداقل برای من.
از شما چه پنهان كه ما نيز كمي تا قسمتي برخي از ترانه هاي ايشان را.. بله!
و اما در مورد اينترنت كه نبود و موبايل كه نبود و هزار چيز ديگر كه نبود و از همه بدتر اين دفترچه هاي خوشگل با جلدهاي مكش مرگ ما كه نبود بايد يك پست اساسي نوشت.. شايد شما هم يادتان باشد آن دفترچه هاي 60 برگ با كاغذهاي كاهي كه اول سال به دانش آموزان مي دادند چونكه تحريم بود و حتي كاغذ هم نبود ! و پشتش نوشته بود "تعليم و تعلم عبادت است"! كه ميشد بنويسد "آموزش و پرورش كاري نيكوست"... بماند حالا. و چه خوب بود با اينهمه آن روزگار بخصوص از اين بابت كه موبايل نبود كه دائم همراهت باشد بدون هيچ احساسي.. دستكم ياد ما مي آيد كه آنوقتها "مجنون" هفته اي يكبار صبح دوشنبه ساعت 10 به ما زنگ مي زد و كلي حال مي كرديم بعد اين موبايل "گوربگور" شده اختراع شد و از صبح تا شب بيخ گوش ما زنگ زد و حال كه نكرديم هيچ! چقدر هم باعث دعوا و مرافعه شد
آقاي ب جان.
من هم مثل شما شعر را خيلي دوست دارم و انسجام آثار هنري را و همچنين نامجو را بسيار بسيار ... هم تجربه هاي موسيقيايش را هم ترانه هاي عجيب غريبش را كه تويشان سشوار دارد!!! در ضمن به كلكسيون علاقه مندي هاي اينجانب يك چيز ديگر اضافه شد: آقاي ب !!!!
من از محسن نامجو متنفرم چون فقط داره تقليد ميكنه.. در صورتي كه تمام شهرت صاحبان سبك فقط و فقط بخاطر ابداع و خلاقيتيه كه داشتن و دارن..ما هم بعد از سالها حال كردن با MARK KNOPFLER(dire straits),SCORPIONS,IRON MAIDEN,SMOKIE,QUEEN,Super tramp,Nirvana,Leonard Cohen,Pink,Bob,Slayer,sepultura,panthera,va,,,, ميتونستيم مثله اين نامجو الكي الكي خواننده و نوازنده بشيم.. چون هيچ هنري لازم نداشتيم غير از اين كه تقليد كار خوبي باشيم كه نامجو هم تقليد كاره ماهريه!!! به قول شاعر كه ميگه : تقليد كاره ميمونه..ميمون جزء حييييييييووووووونه !!!
اگه امثال mark knopfler,ozzy,jane,scorpions,iron maiden,eloy,smokie,queen,cohen,bob,nirvana,joe satriani,va ... تقليد كار بودن به هيچ جا نمي رسيدن..نامجو بايد اينو بفهمه.. هرجند نرود ميخ آهني در سنگ... راستي اون موقع كه نوار سوني و مكسل جمع مي كردم فقط 8 سالم بود...به هيچ كس هم آرشيومو نميدادم..هنوزم دارمشون..ولي خوب از وقتي اينترنتو سي دي اومد امثال نامجو هم به اين سبكها دسترسي پيدا كردن و نيومده خواستن تا تهش برن...
در ضمن commente منو بذاريد.. چون ما حق داريم آزادانه نظرمون رو بديم.. و اينكه من نامجو رو قبول ندارم نظر منه.. ميتونم بگم.. [-(
Post a Comment
Thursday, October 16, 2008
٭ آقاي ب و نوستالژي و الباقي قضايا
........................................................................................------------------------ 1- حتي يك نفر آقاي ب هم گاهي نوستالژي مي گيرد. علي الخصوص وقتي كه ياد دوستان سفركرده اش ميفتد. 2- مثلا عروسي آقاي بارون علي ونگز فاتح تگزاس كه يك عدد عكس اختصاصي براي آقاي ب فرستاده است. 3- يا مازيار و مريم كه همين يكي دوهفته ديگر بچه دار مي شوند، يا نيما كه استاد شده است ( و من واقعا دلم براي شاگرداني كه استادي انقدر سخت گير دارند مي سوزد. نيما اگر اينجا را مي خواني بخاطر من به آنها رحم كن! ياد دوران دانشجويي خودمان بيفت) يا علي پاك يا پدرام كه خودش را تازگي ديدم اما پسر نوزداش را فكر نكنم تا دو سه سال ديگر هم ببينم. 4- براي آنها كه اروپا هستند انقدر دلم تنگ نمي شود، شايد بخاطر اينكه به نظرم در دسترس ترند. شايد بخاطر اينكه آمريكا انقدر دور است و انقدر ويزا گرفتنش دشوار كه سفر را غير ممكن مي كند. شايد بخاطر اينكه بالاخره هر از گاهي گذار آدم به اروپا ميفتد و حتي اگر هم دوستانش را نبيند، لااقل امكانش هست. 5- يعني شما اگر به اندازه يك كلمه هم لب خواني بلد باشيد مي توانيد بفهميد كه حضرت بارون علي ونگز دارد در اين عكس مي گويد "الهي من بگردم". 6- آقاي ب هم دچار بيماري گودر شده است. انقدر كه گرفتار گودر است نه وقت دارد كه چيزي بنويسد، نه وقت دارد كه وبلاگ دوستانش را بيرون از گودر بخواند و در نتيجه ديگر كامنت هم براي دوستانش نمي نويسد. آقاي ب مي گويد گودر مثل اعتياد مي ماند، آقاي ب از همان روز اولي كه گودر را ديده است مي خواهد تركش كند، اما نمي شود. 7- آقاي ب چند روزي است كه زير لب زمزمه مي كند "اي به سياهي كشيدگان" و گمان مي كند كه بايد اين عبارت را جايي در شعري بكار ببرد. اما هر چقدر كه تلاش مي كند فكرش را بر شعر متمركز كند، تنها واژگاني كه در ذهنش سرازير مي شوند اين است كه : "كلنگ از آسمان افتاد و نشكست" 8- آقاي ب در شهرستان ايرانشهر راه مي رفت. پسركي كنار جوب نشسته بود. پسرك به آقاي ب گفت "تف تو روت" آقاي ب از اين عجايب در اين منطقه زياد ديده است ، در نتيجه حتي رويش را هم بر نگرداند. پسرك دوباره گفت : حاجي، حاجي حاجي تف تو روت. آقاي ب سرش را هم بر نگرداند. پسرك گفت: حاجي تف تو روت، حاجي تف تو روت آقاي ب اماسرش را هم برنگرداند. پسرك انقدر گفت حاجي تف تو روت كه آقاي ب دور شد و بقيه قصه را نشنيد. 9- آقاي ب مي خواست به پسرك بگويد : "كلنگ از آسمان افتاد و نشكست". ولي نگفت. 10- كسي دستمال دم دست دارد كه آقاي ب اين تف ها را پاك كند؟ 11- يعني اين كلنگ واقعا چرا نشكست؟ آيا توزيع تنش در كلنگ به گونه اي انجام شد كه در هيچ نقطه اي از كلنگ ميزان انرژي در واحد حجم كلنگ از ميزان قابل تحمل آن بيشتر نشد، آيا رفتار غير خطر كلنگ ياعث شد كه انرژي زيادي در يك مد غير خطي جذب شود و در نتيجه از شكست كلنگ جلوگيري شد؟ آيا آسمان كوتاه بود و در نتيجه انرژي جنبشي كلنگ در هنگام زمين خوردن كم بود؟ آيا زمين نرم بود و در نتيجه ضربه وارده به كلنگ كم بود؟ آيا كلنگ روي كره ماه سقوط كرده بود و بدليل كم بودن شتاب جاذبه نيروي زيادي به كلنگ وارد نشده بود؟ يا آيا اصلا كلنگش لاستيكي بود؟ Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 12:34 PM
Comments:
این نوشته آقای ب بود؟ بیشتر شبیه نادر بودا. بعد هم شما یک سر افتادید به افشاگری مراسم عروسی. دارید میرید خارج به سلامتی زندگی کنید؟
من هم بدجور دلتنگ اين آقاي ونگز شده بودم. بي معرفت بدون ما عروسي كرد
Post a Comment
نبوديم كه بتركونيم عروسي بهترين دوستمون رو Saturday, September 27, 2008
٭ به لطف منصور چيزهايي را دوباره پيدا كرده ام كه اصلا يادم نبود وجود داشته اند، مثلا اين:
سرود ناتمام مرد عاشق (به ش.) ======================================== نه ديگر آن مرد تنها بر راه سرد برفي نيستم. بهار رسيده است با آواز چكاوكان و غلغله دلنشين رود كه ترا عاقبت يافته ام دست در دست چشم بر چشم. به شاليزار مي جستمت دختران همه دامنهاشان رنگين بود گونه هاشان سرخ و بر لبانشان يكي لبخند از آنگونه كه من بر لبان تو مي خواستم. من مست بوي شالي بودم بوي عشق دختران را يك يك خيره نگريستم و چشمان ترا آن ميان نديدم. شـهر ها را همه به دنبال تو گشتم كوچه ها را همه به دنبال تو گشتم خانه ها را پنجره به پنجره جستم از هر قطـره باران تو را خواستم از هر گل كه روييد تو را خواستم به چشمان زمين همه خيره شدم و نيافتمت. اما از تمام درختان شنيدم كه پرندگان نام تو را مي خواندند و تمام راهها را عطر گيسوان تو آكنده بود. ماه، آرام از دشت مي گذشت من چوپاني بودم خيره به بركه اشك و آن ميان تو را ديدم چهره ات بر آب موج مي زد. به جستجويت يازده كرانه صبح را درنوشتم به هر يك سرودي خواندم به هر موج پيغامي دادم و به آن پژواك كه برنيامد بادبان بركشيدم. ترا آنروز يافتم كه طوفان بر آمد ديدم كه باد به درختان پيچيد و ديدم كه از هر برگ سرودي بر خاست ديدم كه پرندگان همه سرپناهي جستند و من ترا يافتم كه سرپناه من باشي. چيزي گفتمت از عشق و از طوفان از غافلان و ناهمسازان دست بر شانه تو نهادم و تو بي كلامي سر بر شانه من گذاردي. ترا خواستم كه شادترين دختر زمين باشي و تو زيباترين خواهر مهتاب شدي. گيسوانت شب را ماند به عطرش مست كننده كه قابي است بر چهره ات مهتاب و ستارگان تقليدي دور اند از چشمان زيباي تو. لبانت توت فرنگي هاي وحشي را ماند سرخ و شيرين. و شانه ات شاخه ايست كه من فاخته اي به گلويم خونين از دوري تو بر آن آشيان گزيده ام. حضورت آرامش هستي است و اطمينان وجود و به چشمانت كه خيره شوم مي دانم كه تو او-كه-مرا-تنها-خواهد-گذاشت نيستي. عشق بر زمين جاري شد بر فرش سرخ و گل قالي ما را در بر گرفت راست همانگونه كه گل، گرده را به خود مي پذيرد و زمين، دانه را و عشق ما غنچه اي بود و گلي شد. ملكه تمام روياها دامنش را بر مي گيرد و قدم به رود مي گذارد اما آب را زهره آن نيست كه پايش را تر كند. من اين سوي رود آغوش گشوده ام اش. نه ديگر چوپان تنهاي دشت برفي نيستم تمام ترديد از دلم رخت بربسته و تمام انتظار مرا پايان رسيده است. قلبم از يقين پر است. انگشتان من قلمي را ماند محو جوهر سياه گيسوان تو و چنين سرود ناتمام مرد عاشق را مي نويسمت تا شهريار فاتح تمام قصه هاي تو باشم. 25/2/79 نوشته شده در ساعت 6:09 PM
Comments:
Post a Comment
٭ بعضي عكس ها يك نقش خاصي در وبلاگستان دارند.
مثلا عكس من ، خانم پرده و رنگ، خانم مكين و آقاي منصور، سر هرمس مارانا و خانم كوكا لايت. محل: عروسي آقاي كورش بيدار و خانم خيلي پرنور توضيح عكس: معلوم است ديگر، كراوات يعني آقاي ب. بقيه هم كه كلا معلوم است كي به كي است. نوشته شده در ساعت 11:37 AM
Comments:
وااای! چه خوب. چه عکس جالبی. این مکین خانوم بدجوری شبیه یکی از رفقای ماست. از پشت سر و از روی موهای گوگولی ویگولیش. چقدر هم دنیا کوچیکه ماشالا. پس این عروس خانوم از دوستان شما هستن؟ ایشالا به سلامتی.نمیشه عکس عروس و دومادم بذارید؟
من شناسایی تون کردم از راست به چپ : منصور - مکین - کوکا لایت - خودت - خانمت - هرمس
راستی نادر چرا کرواتت رو پشت کله ات بستی؟
شناساييش راحت بود، من كه هميشه با كراوات شناسايي مي شم، هرمس هم با ابعاد، مي مونه منصور.
از خانم ها هم كه كوكالايت، لباسش رنگ كوكا لايته! پرده و رنگ هم كه طبق معمول يك جايي قايم شده كه معلوم نباشه، مكين هم كه از گلگلي بودن لباسش ميشه فهميد كه مكينه. كراوات من اولش جلو بود، بعد فكر كردم كه تو عكس ممكنه معلوم نشه من كدومم، مجبور شدم( مي فهمين، مجبور شدم) كراواتم رو بندازم عقب!
عكس عروس داماد رو شرمنده ام، عكس پشت سر ازشون ندارم، اما يك عكس دارم كه درست موقع عكس يكي اومد جلوي دوربين، فقط پشت كت اون طرف توي عكسه، اونو اگه بخواين مي تونم بذارم!
آخی. این عکسه.خیلی خداس! راستی کی گرفتتش ؟
Post a Comment
یه عکس از ما داشتین اتفاقن که همونجا گفتیم به درد وبلاگ میخوره. چی بود ؟خیلی یادم نمیاد! خیلی خوبه این عکس. عکسا رو که گرفتم عکس این رو اون رو شده-اش رو میفرستم برای هر شش تاتون. :)
٭
........................................................................................آقاي منصور، حسابي امروز من را ساخته است، با فرستادن نوشته هاي قديمي اي كه در شبكه پيام نوشته بودم. يكي شان حسابي اين روزها مصداق دارد، چونكه همين يكي دو هفته ديگر حضرت بارون علي ونگز فاتح تگزاس مي رود خانه بخت. علي ونگ علي ونگ دلم شده برات تنگ چرا نمي زني زنگ ؟ بيا بخونيم آهنگ بيا با هم بريم جنگ به جنگ ديو افرنگ به اون قلعه هفت سنگ بكوبيمش با كلنگ تير بندازيم با تفنگ بايد باشيم شوخ و شنگ دنيا رو پر كنيم رنگ (آذر 78) (كي گفته من هميشه بايد حرفهاي خيلي مهم جدي بزنم، شايد يكروزهايي هم دلم براي دوستان سفركرده تنگ شده باشد، آقاي منصور هم نوستالژي ما را كوك كرده باشد...) نوشته شده در ساعت 10:43 AM
Comments:
Post a Comment
Sunday, September 21, 2008
٭ بسي رنج برديم در اين سال سي
كه رنج برده باشيم فقط. مرسي. نوشته شده در ساعت 5:13 PM
Comments:
Post a Comment
٭ ماشين حساب آقاي ب و همين يك ساعت
........................................................................................-------------------------------- به مناسبت شب هاي قدر، ساعت كار بانك ها در روزهاي شنبه و چهارشنبه يك ساعت ديرتر آغاز مي شود. ماشين حساب آقاي ب خوانده است كه ميزان نقدينگي در كشور ايران حدود 164 هزار ميليارد تومان است. با حساب بهره 12 درصد، ميزان بهره (همان كارمزد خودمان) سالانه 19680 ميليارد تومان مي شود. هر ماه كاري 194 ساعت و در نتيجه كل سال كاري2328 ساعت است. در نتيجه بهره اين پول در اين دو ساعتي كه بانكها تعطيل هستند مي شود تقريبا 17 ميليارد تومان. با اين پول مي شود 15 عدد مدرسه ساخت يا 6 عدد پل. فرق ما با كشورهايي كه پيشرفت مي كنند در همين يك ساعت هاست. Labels: ماشين حساب آقاي ب نوشته شده در ساعت 8:42 AM
Comments:
کاملا موافق نیستم، شاید تا حدودی باشم. فرق ما با کشورهای پیشرفته در خیلی چیزهای بیشتر و بنیادیتر است. این دو ساعتها فقط ارزش حضور قیافهای دارد. حضور با بازده با حضور قیافهای فرق دارد.
در آمریکا هم اگر تعطیلات رسمی به تعطیلات آخر هفته وصل شده باشد، بطور غیررسمی اما سنتی مردم چند ساعت زودتر محل کار را ترک میکنند. حتی شاید بلافاصله بعد از ناهار. شاید این طور استدلال کنی که این تعطیلیهای گاه به گاه نشانه این است که ما کار کردن را با خاله بازی اشتباه گرفتهایم. در آن صورت تا حدودی موافقم. اما اگر سیستم آن گونه که مثلا در آمریکا مستحکم بنا میشود بنا شده باشد، این یکی دو ساعتها نباید اثر مخربی داشته باشد.
مسئله حضور قيافه اي كه شما گفته ايد در واقع تفاوت شركت هاي دولتي و خصوصي است.
يك شركت خصوصي چاره اي بجز كاركردن با تمام بازده ندارد. در نتيجه روشهاي مديريتي و شيوه هاي گردش كاري را برقرار خواهد كرد كه هر يك ساعت كار پرسنلش را بصورت مفيد استفاده كند. در سازمانهاي دولتي اصلا اين امر وجود ندارد. در شركت نسبتا كوچك ما، هزينه حقوق پرسنل در هر ساعت، بيش از صد هزار تومان است. در نتيجه براي ما مهم است كه هر يك ساعت كار پرسنلمان را به شكل مفيد بهره برداري كنيم. در سازمانهاي دولتي، همه اين يك ساعت ها صرف خميازه كشيدن و غيبت كردن مي شود. در نتيجه صحبت شما درست است، در اين يك ساعت ها در ادارات دولتي اصولا كاري انجام نمي شود، چه تعطيل باشد و چه نباشد.
می شه به این ماشین حسابتون بگید حساب کنه ببینه هزینه ی ساخت یه ضریح چقدره ؟ و باهاش چند تا مدرسه می شه ساخت ؟
آقا مسیری که برای محاسبه انتخاب کردی ایراد داره در واقع حجم نقدینگی رو برای این داستان استفاده نمیکنن چون بحث راکد بودنش پیش میآد و همینطور هم نرخ بهره مشکل حجم سرمایهگزاری داره.
کاری که باید بکنی از جیدیپی میگذره. با فرض اینکه دهدرصد جیدیپی ایران در ادارت و از این دهدرصد دهدرصدش صبح کلهی سحر تولید میشه و با در نظر گرفتن جیدیپی تعدیل شده (با قدرت خرید) و نگاه به سیآیای فکتبوک عددی که درآوردم، هزار برابر کوچکتره یعنی ۲۰ میلیارد تومن. شک دارم که ۲۰ میلیارد در مقابل افزایش احتمالی بهرهوری یا کاهش احتمالی بیماری ناشی از کمخوابی یا کمتفریحی چندان مهم باشه.
اذيت نكن ديگه! 17 ميليارد تومن كجاش 1000 برابر 20 ميليارد تومنه؟
تخمين به اين خوبي زدم با دو تا ضرب و تقسيم كوچولو، بدون جي دي پي اصلاح شده، به سي آي اي فكت بوك هم نگاه نكردم، كلا 15 درصد خطا داشتم.
جالب بود... اولاً دلم خيلي براتون تنگ شده. دوم اينكه توي اين عكس خيلي باحال كه البته عكاسش خيلي باحال بوده لابد، من فقط خود شما و سر هرمس را تشخيص دادم.. از بس كه گيج و گنگم احتمالاً.. و اما درباره ي قصه هاي پريان كه مطلب قبلي شماست، ميدونيد وقتي بچه بودم خاله ام بعد از ظهرها برام قصه ي دختر شاه پريان را تعريف مي كرد هميشه هم نصفه ميموند چون خوابش ميبرد و منو توي خماري ميگذاشت چون من كه البته خوابم نميبرد از بس وروجك بودم ! حالا گاهي فكر مي كنم شايد واسه خاطر همينه كه ته قصه ي زندگي خودم اينقدر بد از آب دراومده... بگذريم. راستش چند روز پيش وقتي كه رفتم "پروفايل لعنتي ياهو 360 ام" رو پاك كردم فقط يه جمله توش جا گذاشتم
" nothing id forever"
ببخشید من یه بیدقتی موقع مقایسه جوابم با جواب تو کردم و عدد مربوط به یکسال (19680 ميليارد تومان) رو بهجای یکروز (17 ميليارد تومان) گرفتم. اون ضریب ۱۰۰۰ از اینجا میآد حق با توست.
Post a Comment
Saturday, September 20, 2008
٭ 1- دلم يك قصه ساده مي خواهد. يك چيزي به سادگي قصه هاي دوران كودكي مان. قهرمان شجاعي كه با انواع ديوها و اژدها ها مبارزه مي كند و شاهزاده قصه را از برجي كه در آن زنداني است نجات مي دهد. يك چيزي شبيه "زيباي خفته" با آن آهنگ فراموش نشدني :
........................................................................................I know you , I've danced with you once upon a dream. http://corky.net/scripts/SleepingBeauty.html http://disney.go.com/disneyatoz/familymuseum/exhibits/articles/sleepingbeautymusic/index.html 2- زير لب با خودم مي گويم : once upon a dream. 3- Once upon a dream آقاي ب از خواب بيدار شد و ديد كه تمام عنان مملكت در دست اوست. تمام مردم مملكت پاي پنجره آقاي ب جمع شده اند كه قانون اساسي جديد را بنويسد، كه رئيس جمهور جديد را برايشان انتخاب كند، كه ساختار جديد قوه قضائيه را مشخص كند و در مورد چگونگي كنترل قوانين مجلس و تطابق آن با قانون اساسي تصميم بگيرد. آقاي ب اول از همه از قانون انتخابات شروع كرد، آقاي ب نوشت: كليه شهروندان كشور ايران مي توانند براي كليه انتخابات نامزد شوند، مگر آنكه در دادگاه صالحه به محكوميت از حقوق شهروندي به طور قطعي محكوم شده باشند. دادگاه محكوميت از حقوق شهروندي نمي تواند براي يك شخص پس از شروع رقابت هاي انتخاباتي شروع بكار كند و محكوميت قطعي فوق بايد پيش از نام نويسي به اطلاع فرد رسانده شده باشد. براي هر يك از رده هاي انتخاباتي ، فرد بايد تعداد مشخصي امضا كه در كلانتري هاي محل به ثبت رسيده باشد جهت پشتيباني از نامزدي خود ارائه دهد: براي نامزدي انتخابات شوراها در شهرهاي بزرگ : 500 امضا براي نامزدي انتخابات مجلس در شهرهاي بزرگ : 5000 امضا براي نامزدي انتخابات رياست جمهوري : 50000 امضا . . . ( يا يك چيزهايي شبيه به اين) ب تمام نامزدهاي انتخابات مي توانند در تمام حوزه هاي راي گيري نماينده داشته باشند. نماينده نامزدها در صورت تشكيك در روند راي گيري يا شمارش آرا، مورد را با ذكر شواهد و دلايل به دادگاه انتخابات اعلام مي نمايد، دادگاه موظف است ظرف مدت 24 ساعت حكم قطعي را درباره وضعيت صندوق مورد بحث ارائه كند. كليه شواهد و برگه هاي آرا تا زمان اعلام راي قطعي دادگاه بايد حفظ شود. . . . ( و يك چيزهايي شبيه به اين) ب. 4- Once upon a dream آقاي ب كارفرمايي خواهد داشت كه از جوب بيرون نيامده است. كارفرمايي كه يك كلمه حرف خواهد فهميد، كارفرمايي كه حق الزحمه آقاي ب را خواهد پرداخت. كارفرمايي كه برنامه زمانبندي حالي اش مي شود و خودش هم براي پروژه اش برنامه ريزي منطقي دارد و انقدر آقاي ب را خون به جگر نمي كند. 5- Once upon a dream آقاي ب بي خيال همه چيز مي شود، جنگلي به زيبايي آنچه در "زيباي خفته" بود پيدا مي كند، دست عزيزترينش را مي گيرد و مي رقصد و آواز مي خواند. 6- Once upon a dream... Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 10:00 AM
Comments:
درود.
اگر من رهبر بودم هر کار غیر رسمی ای را انجام می دادم و راه رسانه ها برای اطلاع رسانی در مورد آن را باز می گذاشتم تا قداست رهبری از بین برود و همه ی آحاد ملت (!) بدانند که رهبر هم یکیست مثل خودشان. به بار می رفتم مشروب می خوردم و سیاه مست می شدم و می زدم زیر آواز و لپ فیلمبرداری را که با ترس این صحنه ها را می گرفت می کشیدم به او می گفتم "سلام گوگوری" قانون اساسی جدید را که می نوشتم وسایلم را از کاخ رهبری جمع می کردم و می رفتم آنجا که دست کسی به من نرسد. در طول حکومتم به همه اعلام می کردم که من یک دیکتاتورم اما تا پایان نگارش قانون اساسی بر شما حکومت خواهم کرد. once upon a dream کتری دارد خشک می شود بروم چای را درست کنم.
مورد 4 رو اگه پیدا کردید و کاری درزمینه جوشکاری آلومینیوم و اینها داشت مارو خبر کنیدو عجالتا جنگل و دشت و کوه و بیابانم آرزوست..
Post a Comment
Wednesday, September 10, 2008
٭
........................................................................................آقاي ب نمي داند بخندد، گريه كند، زوزه بكشد يا دوبامبي توي سر خودش بزند ------------------------------------------------------------------ منبع : سايت تابناك به دستور مديران راه و ترابري استان کرمان و معاونت راهسازي اين اداره کل، ورود ارباب رجوع زن به اين اداره ممنوع شد. به گزارش خبرنگار «تابناک» به نقل از يک سايت محلي، زنان ارباب رجوعي که در مورخ 13/6/87 به ساختمان معاونت راهسازي يکي از ادارات دولتي استان کرمان مراجعه کردند، با صحنهاي دور از انتظار روبهرو شدند؛ نگهبانان اين اداره کل، بنا بر دستور، از ورود اين زنان که عمدتا نمايندگان شرکتهاي پيمانکاري و مهندسان مشاور طرف قرارداد اين اداره هستند، به ساختمان معاونت راهسازي جلوگيري کردند. اين عده در پاسخ به اعتراضهاي خود، اين پاسخ را دريافت کردند که: «از اين به بعد، بايد همه نمايندگان شرکتهاي پيمانکاري و مهندسان مشاور، مرد باشند و ديگر به زنان اجازه ورود به اين اداره کل و پيگيري کارهايشان داده نخواهد شد.» يک روز بعد، يعني در تاريخ 14/6/87 تعدادي از زنان يادشده با نوشتن نامهاي به مدير کل اداره مذکور به اين موضوع اعتراض کرده و خواستار آن شدند که وضعيت به حالت سابق برگردد و يا مجاز نبودن ورود بانوان به اين اداره کل به صورت کتبي به شرکتهاي متبوعشان اعلام شود. البته تاکنون پاسخي به اين نامه داده نشده است و مسئولان آن اداره کل، از دادن دستور کتبي در اين باره سر باز ميزنند. گفتني است، به رغم گذشت چندين روز از آغاز اين ماجرا، هنوز هم دبيرخانه اين اداره، هيچ نامهاي از ارباب رجوعهاي زن تحويل نميگيرد و پاسخ هيچ نامهاي را هم به آنها نميدهد، در حالي که مردان به راحتي و همچون سابق به مراجعات خود و پيگيري کارهايشان ادامه ميدهند. Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 12:37 PM
Comments:
واقعاً؟ چه وضعي.. آدم ميماند چي بگويد.. راستي چه جالب بود نوشتن قصه اي از دريچه ي چشم ديو... موافقم هميشه اگر از دريچه ي چشم ديگران نگاه كنيم همه چيز متفاوت است ولي اينرا نمي دانم كه اصولاً لازم است خود را مجبور كنيم از دريچه ي چشم كسي نگاه كنيم يا نه.. چون فكر مي كنم در هر حال باز هم جز خودمان كسي را در حقيقت درك نتوانيم بكنيم
امشب شب یازده سپتامبره، پیشنهاد می کنم به جای کارهایی که گفتی یه عملیات انتحاری ترتیب بده؛ دوبامبی!! برو تو ویرانه های برج دوقلو. بهتر نیست؟
اون موقع حال نداشتم حالا نظرم رو می گذارم در مورد احترام به عقاید مذهبی
Post a Comment
می دونید فرقش چیه چون اون اعتقادات برای اونها مهم و ارزشه اما برای شما نه. مثلا حجاب داشتن برای اونها ارزشه اما برای کسی که نداره نداشتنش ارزش نیست اینه دلیل اون احترام گرچه در مورد حجابش خیلی ادای احترام نیست.بابا از شماو انسانیتتون بعیده این عناد Saturday, September 06, 2008
٭ از "ميناي شهر خاموش" خوشم آمد.
........................................................................................فقط بخاطر يك لحظه، يا شاهد هم كمتر از يك لحظه. بخاطر يك صدا. آواز تمام مردگان زمين كه كه در جزئي از لحظه در موسيقي فيلم آنجايي كه قبرستان بم را نشان مي داد شنيده شد. صداهاي زيادي را در زندگيم شنيده ام. موسيقي هاي خيلي جذاب و روح نواز. اما اين اولين باري بود كه صداي تمام مردگان زمين را يكجا شنيدم. نوشته شده در ساعت 7:32 PM
Comments:
Post a Comment
Sunday, August 31, 2008
٭ آقای ب و احترام به آداب و اعتقادات مذهبی
........................................................................................-------------------------------------- 1- آقای ب می پرسد : چرا باید به اعتقادات و آداب مذهبی احترام گذارد؟ 2- چرا هیچکس در عوض به اعتقادات و افکار غیر دینی دیگران احترام نمی گذارد. مثلا چرا بی اعتقاد ها، جلوی فامیل مذهبی شان روسری سر می کنند اما با اعتقادها جلوی فامیل بی دین شان مینی ژوپ نمی پوشند؟ چرا فکر می کنید که نباید جلوی آدم مذهبی در مورد اشتباهات عقاید دینی حرف بزنید اما جلوی آدم کمونیست به کمونیسم فحش می دهید؟ 3- آقای ب فکر می کند که وقت آن است که این تابو شکسته شود: آداب دینی هیچ چیز ویژه ای ندارند که شایسته احترام ویژه باشند. 4- هیچ دلیلی ندارد که جلوی روزه دار غذا نخوریم یا سیگار نکشیم یا آب ننوشیم. 5- اصولا آقای ب هیچ ویژگی شایسته احترامی درغذا نخوردن نمی بیند. هیچ خاصیتی هم برای روزه قائل نیست. 6- خیلی ها مدعی اند که روزه برای سلامتی مفید است. این ادعا هیچ اساس علمی ندارد. تنها چیزی که می تواند چنین ادعایی را اثبات کند آن است که نشان داده شود که میزان مراجعات مردم به پزشک بعد از ماه رمضان کمتر از قبل از آن است. فکر می کنم که تمام ما می دانیم که چنین مطلبی صحت ندارد. آن چیزی که می تواند برای سلامتی مفید باشد ،خوردن غذای سالم و احتمالا در مورد بعضی ها رژیم گرفتن است. اما آب نخوردن به مدت 12 ساعت هیچ کمکی به بهبود سلامتی نمی کند. ( آقای ب پزشک نیست اما انقدرها می فهمد که کلیه برای کارکردن احتیاج به آب دارد و نمی تواند تصور کند که در چه مورد خاصی ممکن است بدن بدون آب بهتر کار کند) 7- آقای ب علی الخصوص حرصش می گیرد از کسانی که در ماههای دیگر سال همه جور فسق و فجور می کنند اما در ماه رمضان روزه می گیرند. آقای ب حتی یک نمونه خیلی جالب سراغ دارد که اصلا به وجود خدا اعتقاد ندارد اما روزه می گیرد. آقای ب می تواند درک کند که کسی به دینی معتقد باشد و آداب آن دین را رعایت کند اما اصلا نمی پذیرد که توجیهات بی ربط علمی برای عمل به این آداب مطرح شود. ( مثل ارتباط اشعه کیهانی و وارد شدن به توالت با پای چپ یا تشعشع اشعه از موی نامحرم) 8- آقای ب می گوید : اگر آدمها اقلا به اندازه یک نخود از مغزشان استفاده می کردند، دنیا جای بهتری بود.. Labels: آقای ب نوشته شده در ساعت 12:26 PM
Comments:
آقای ب عزیز
باید همان بند 2 و 3 را اصولی ادامه داد. دقت کرده باشی در همه چیز جامعه مان همین است. مثلا مطلبی می نویسی باب مساله ای و چون آخرش نتیجه را سر راست می گویی همه می گویند چرا توهین می کنی؟ یا همین که شما گفتید. باید پی این قضیه را گرفت و پرسید اصولا چرا چیزهایی که مثلا منطقی نیستند باید مورد احترام واقع شوند؟
salam.postet baram jaleb bud chun daghighan hamin diruz dashtam ba dusti harf mizadam ke eteghad dasht bayad baraye ehteram gozashtan be afrade mazhabi hengame huzure una rusary sar kard va man man mesale moshabehy zadam ke khob pas age bahse ehterame unha ham bayad dar jame ma chador va rusary ro az sar bardaran va injury be eteghade ma ehteram bezaran,ke albate un duste aziz ghabul nakard ... hala ina ro goftam ke begam postet kheyly behem chasbid.vasam kheyly jaleb bud ke mozuii moshabe ba chizy dare ke fekre mano mashghul karde....be nazare man ehteram gozashtan be eteghad afrady ke dar jameshun hastim shayad rasme adab bashe va kare mosbaty bashe vali dar suraty ke fekr nakonim in faghat adam haye mazhabi an ke layeghe in ehteram hastand
منظور من دقیقا همین است. من مخالف به جا آوردن رسم ادب نیستم. اما نمی توانم متقاعد شوم که چیزی را صرفا بخاطر آنکه دستوری مذهبی است رعایت کنم.
متقابلا فکر می کنم که این "به جا آوردن رسم ادب" باید متقابل باشد، وقتی وزیر سویسی در ایران حجاب سر می کند، آقای خاتمی هم باید در مراسم رسمی شام در فرانسه شراب بنوشد.
فقط نارسایی کلیه و مراحل انتهایی بیماریهای کبدی از نخوردن آب سود می برند و چند تای دیگه که خیلی نادرند .:)))
ببین من کلین حرفت رو قبول دارم ولی اول در مورد اون مثال آقای خاتمی و وزیر سویسی این هست که آقای خاتمی اعتقاد دینیاش باعث میشه که اصلا نتونه شراب بخوره ولی وزیر سویسی اعتقاد نداره که نباید روسری بپوشه. و همین طور فرانسه این قانون رو نداره که همه باید حتما شراب بخورن.
تا یه حدی این در مورد روابط خانوادگی هم هست. منی که حجاب ندارم مخالفتی هم با حجاب ندارم. به نظرم احترام نیست compromise بیشتر میشه اسمش رو گذاشت.
خوب دیگه اینجا ایران است. من یک نمونه ی قشنگ تر هم میشناسم. طرف گی بود و ادعای مسلمانی میکرد. به خودش میگفت روشنفکر دینی. مماکت قشنگی داریم.
خدا پدر این برادر ریچارد را بیامرزد که هر وقت ما می آییم در این وبلاگ یک چیزی را از کتاب توهم خدای ایشان شما تقریر می فرمایید
اگر يك نفر بياد به شما بگه سوپرمن وجود داره و حتي بعد پرواز رو پشت بوم اونا فرود مياد چيكار مي كنين؟
من اگر تو مود خيلي خوبي باشم به روش نميارم بعدا ميگم عجب مشنگي بود مذهب هم همين طوره و اگر جدا از باياس سيستم حاكم تحقيق بكنيم شواهد صحه گذارنده رو حقانيت مذهب در حد وجود سوپر منه.... حالا اينكه چرا كسي بخاطر نقد اين عقيده بايد بميره يا بايكوت يا مؤاخذه بشه سواله و اينكه اگر كسي واقعا تحمل نقد شدن رو نداره نبايد ديگران رو نقد كنه كه اين صريحا مخالف حكم مذهبه
ب جان
اولن كه راست ميگي چرا اونا به ما احترام نميزارن خوب ؟ چرا اين موضوع به ذهن من نرسيده بود كه احترام دوطرفه است ؟ دوما كه من هم خودم از اين جور آدما ميشناسم كه ميگي ..همين فردريك خودمون پارسال شب 21 رمضان كه در ديار شيطان بزرگ بوديم و بچمون بدنيا اومد يك عدد شامپاين باز كرد و نوش جان كرد !! حالا امسال ميگه بيا اين يك شيشه شراب قرمز كادوئي را نا ماه رمضان نيومده زود تمام كنيم ..آخر من به اين بشر چه بگويم !! ديگر اينكه من خودم براي رفتن به حال و هوا و تغيير و تنوع بدم نمي آيد يكي دو روز روزه بگيرم ..اما نمازهايش را ميدهم كس ديگري برايم بخواند .....والسلام عليكم و رحمت الله
javabesh kheili asoone ke. iran ye mamlekate eslamie. mardome iran ye roozi ray dadan ke oonja ba ghavanine eslami edare beshe. baraie hamin baiad be rooze girande ehteram gozasht va joloie maz'habi roosari sar kard. hame jaie donia ke injoori nist. mishe ba ye adame maz'habi ke chaador sareshe va roozast beshini sare ye miz va mashroobeto bokhori va fun ham dashte bashi. (wow cheghad man baahoosham:D hehe)
يك نكته جالب اينه كه من كسي رو مي شناسم كه روزه مي گيره و خونه دوست پسرش هم مي رهو مي گه همه كار مي كنم فقط بخاطر اينكه روزم باطل نشه ساك نمي زنم.
اینها منطق قشنگی نیست
به اعتقادات یکدیگر احترام بگذاریم الا به اعتقادات مذهبی هم. یا من به اعتقادات مذهبی احترام نمیگذارم چون مذهبی ها به من احترام نمیگدارند. یا من به دیگران نگاه میکنم بعد نصمیم میگیرم چگونه رفتار کنم یا چون چیزهایی که دیگران دارند مثلا آداب دینی شان هیچ چیز ویزه ندارند ما به آن احترام نمیگذارم مثل بقیه که هیچ چیز خاص ندارند یعنی من فقط به چیزهای خاص احترام میگذارم
یا اینکه نه تنها آئینی چون روزه گرفتن که همان غذا نخوردن است بلکه هیچ آئین دیگری هم چیز ندارد که بدان احترام بگذاریم.
درک چنین از مذهب کمی شبیه ...... آنچه که شایسته احترام نیست شاید تندروی باشد در همه چیز.
من با بند 2 موافقم یعنی فکر میکنم که باید انقدر ظرفیت داشته باشیم که برای عقاید دینی و غیر دینی همدیگه احترام قائل بشیم که خوب کار خیلی سختیه.مذهبی نیستم و کاری به درست و غلط بودنش "سعی می کنم " که نداشته باشم ولی از طرفی توقع دارم که فرد مقابل هم همونقدر برای عقاید غیر مذهبی من به عنوان یک موجود بالغ احترام قائل بشه
1- اقای ب عزیز ؛ احترام گذاشتن میتواند از دو عامل مادی و معنوی ناشی شود ...عامل مادی بخاطر حفظ جان و مال و انگیزه هایی از این دست صورت می پذیرد ( مثلا کشوری مثل دانمارک برای حفظ بازار صادراتش به کشور های مسلمان ناگزیر است هرچند ناگوار باشد این مساله را رعایت کند.... یا شمای نوعی بفرض تک و تنها در قبیله افریقایی بدوی باشید ؛ایا انقدر شهامت دارید که به ایین های انان هرچند مسخره باشد ؛ بی احترامی کنید؟اینجا حفظ جان احترام اجباری میاورد.... خب عامل معنوی هم میتواند درک و شعور یک فرد باشد که بدون اینکه مجبور باشد بخاطر احترام و دوست داشتن طرف مقابلش به اعتقادات او نیز احترام بگذارد .
2- اگر اخباری سیاسی را دنبال کنی میبینی که مثلا بوش یا پوتین به ژاپن میروند و آنجا کیمونو میپوشند ؛ اما ایا انتظار داری که انان اگر به اسرائیل بروند ، انجا به خاطر احترام به میزبان ؛ خودشان را ختنه کنند؟ پس این احترام گذاشتن چه در مسائل مذهبی و چه در اداب و رسوم " بستگی " دارد ... ذهن خودت را از نظام سیاسی کشور خالی کن مثالهای زیادی از زندگی و احترامات متقابل در همین تهران بین مسلمانان و ... حداقل در قبل از انقلاب و در تاریخ معاصر کشور پیدا کرد ..... راجع موضوع کمونیست و ... این ذهنیت شماست . در کل پاسخ همان جواب بند یک است . 3- آقای ب بهتر است بداند که مساله احترام به مذهب تابو نیست که کسی بخواهد بشکند . این یک مساله عرفی است . شما با لحاظ موضوع بند 1منطقا میباید عرف جایی را که در آن زندگی میکنی رعایت کنی تا مشکلی برایت بوجود نیاید .اگر به دموکراسی اعتقاد دارید ؛پس میدانید که موضوع اکثریت و اقلیت مطرح است . چه خوشمان بییاید چه نیاید . گره ذهنی شما این است که عرف جوامع کشورهای جهان سوم را با کشورهای صنعتی میسنجید . نا گفته نماند که فکر و انتظار شما غلط نیست بلکه موضوعی ایده ال است که همانند جامعه امریکا همه ؛ باهر دین و مذهبی ؛ کنار هم زندگی کنند . 4- مسلما بااین نگاه ؛ واضح و مبرهن است که خوردن و آشامیدن در جلوی فرد روزدار اشکالی ندارد .اما اگربا توجه به بند یک ،با دیدگاه معنوی به موضوع نگاه کنید این عمل را حتی المقدور انجام نمیدهید .برای درک مطلب در نظر بگیرید که بخواهید در جلوی بیماری که خوردن اب برایش مضر است اما مدام اب میطلبد ؛ اب بخورید... ایا اینکار را میکنید هرچند که مختارید؟ ... پس باید از این زاویه به مساله نگاه کنید . 5و6- ببین دوست عزیز . نباید نگاه یک وجهی به موضوع روزه داشت . از نظر من هم ؛همین نخوردن و نیاشامیدن و ... میتواند مسخره و خنده دار باشد . اما حس میکنم انچه منظور و هدف این ایین مذهبی است ؛این است که منجر به تقویت اراده فرد شود ... نمونه هایی زیادی از توصیه های روانشناسان و روانپزشکان میتوان یافت که از فرد میخواهند که برخی از کارهای هنجار را انجام ندهد ... بنابراین از دید من موضوع روزه از زاویه تقویت و کنترل اراده قابل توجیه است و کاری به وجود خدا یا عدم وجود خدا ندارم ؛ نه اینکه اعتقاد نداشته باشم منظورم این است با این دیدگاه راجع روزه، میتوانید همانند حرف خودت شخصی لامذهب بود اما روزه گرفت .... به گمانم لازم به توضیح نیست که همانند یک برنامه ورزشی ساده که زمان شروع و پایان دارد و شامل دستورالعملی راجع چگونگی انجام حرکات است برای روزه هم دستورالعملی باشد . 7- حق باشماست . 8- شاید فکر کردی من ادم مذهبی هستم اما خیر .محض اطلاع ،بنده یک روز هم روزه نمیگیرم .... فقط خواستم بگویم این توصیه استفاده به اندازه یک نخود به من میگوید اینجور انتقاد کردن به روش شما دردی را دوا نمیکند .
این آقای ب عجب دنیایی شبیه آقای اووف در وبلاگ دنیای کوچک آقای اووف دارد.
این هن دوست داشتنی است. صریح. کوتاه. نکته سنج. منتقد. طناز. قول میدی بری سراغ آقای اووف تا خاطرم جمع شود سهمی از آن زیبایی نصیب تو هم شده ؟
1- من گمان مي كنم كه شايد حرفم را درست ننوشته ام : حرف من خيلي ساده است :"مسئله احترام به عقايد، سلوك و روش زندگي ديگران، مستقل از اين است كه اين عقايد مذهبي اند يا نه. مذهبي بودن يك عقيده يا يك روش زندگي نبايد براي آن به عنوان نكته اي متمايز كننده منظور شود.
منظورم ساده است : اگر قبول داريم كه براي عاشورا مي شود ميدان محسني را بند آورد، براي 4 شنبه سوري هم مي توان. اگر يك هيات مي تواند با صداي بلند تمام كوچه را آزار بدهد، يك پارتي هم حق دارد كه همين كار را بكند. اگرنه، هيچكدامشان نبايد مزاحم ديگران باشند. اينكه در هيات صداي نوحه مي آيد و در پارتي آهنگ رقص دليل برتري حقوقي نوحه بر پارتي نيست. 2- مسئله احترام و التزام با هم متفاوت است، دموكراسي اگرچه شرط اولش اجراي نظر اكثريت است اما اين شرط محدود به رعايت حقوق اقليت مي شود. مسلمانان ايران به حكم اينكه اكثريت دارند مي توانند حكم كنند كه در ادارات دولتي ناهار داده نشود، حتي شايد با اغماض هم بتوانند حكم كنند كه رستورانها بسته شوند، اما نمي توانند حكم كنند كه بنده به جرم روزه خواري بايد شلاق بخورم. 3- اصلا همين "شلاق" است كه باعث مي شود نظر من بر عليه دين انقدر جانبدارانه باشد، گمان مي كنم كه هركسي كه جاي 80 ضربه شلاق كذايي را بر بدن كسي ديده باشد، تصوري اين چنين از دين خواهد داشت. 4- آقاي ب معمولا به عقايد ديگران احترام مي گذارد، معمولا جلوي روزه داران غذا نمي خورد، همسر آقاي ب هم جلوي اقوام مذهبي اش روسري سر مي كند، البته آقاي به به همين نسبت جلوي سلطنت طلبها هم به شاه فحش نمي دهد، با كمونيستها هم از جنايات استالين حرف نمي زند. آقاي ب معتقد نيست كه كسي كه متفاوت با او زندگي مي كند را بايد شلاق زد يا كشت. نقطه افتراق آقاي ب و مذهب هم از همينجاست. يك مذهبي كه واقعا بخواهد به دستورات دينش عمل كند بايد ("بايد!") آقاي ب را بكشد، اما آقاي ب قرار نيست كسي را بكشد. 5- مسئله احترام به مذهب، يك سره شده است، همه بايد به مذهب و مذهبي ها احترام بگذارند اما مذهبي ها به هيچكس احترام نمي گذارند. اينجاي كار است كه اشكال دارد. من هيچ مشكلي با اينكه كسي عقايد مذهبي داشته باشد ندارم، اما نمي توانم قبول كنم كه كسي را بخاطر عقايد مذهبي اش از شغل يا از تحصيل در دانشگاه محروم كرد. من به خاطر ندارم كه كسي از مذهبي هاي اين كشور در باره حق ديگران (مثلا فرض كنيد بهايي ها) براي تحصيل در دانشگاه چيزي گفته باشد. شما چيزي خاطرتان هست كه چنين چيزي را سر منبري شنيده باشد؟ 6- مسئله عمل به احكامو مزاياي آن جاي بحث هاي زيادي دارد. درباره مزاياي روزه خيلي صحبت مي كنند، مي مي پرسم : آيا براي سلامت آدم بهتر است كه سالي يك ماه روزه بگيرد، يا هفته اي يكروز يا روزي 4 ساعت؟ آيا متابوليسم آدم انقدر به گردش ماه به دور زمين وابسته است كه گاهي 30 روز روزه گرفتن براي بدن مفيد است و گاهي 29 روز. مثلا آيا 26 روز روزه يا 34 روز روزه بهتر نيست؟ آيا متابوليسم همانقدر كه به ماه مربوط است به خورشيد هم مربوط است كه سلامت آدم در صورت روزه داري از طلوع تا غروب رعايت مي شود و مثلا از يكساعت و نيم بعد از طلوع تا نيم ساعت بعد از غروب بهتر رعايت نمي شود؟ 7- جايي درباره سالهاي قمري مي خواندم كه سال قمري هم كبيسه دارد، هر سه سال يكبار يك ماه سيزدهم به سال اضافه مي شود. در نتيجه ماههاي سال قمري هم نبايد تغيير كند. اگر توجه كنيد كه اسم ماههاي عربي "ربيع الاول" يا "ربيع الثاني" دارد، نمي شود تصور كرد كه ماه ربيع الاول (سعني اول بهار) سر از وسط پاييز در بياورد. همانجا مي خواندم كه سال قمري هم اين كبيسه را داشته است و بعدها گويا توسط پيامبر كبيسه بودن سال حذف شده است و در نتيجه سال قمري شناور شده است. اگر برگرديم به اينكه سال واقعي قمري چطور بايد باشد و اگر ربيع الاول را اول بهار بگيريم، رمضان تقريبا معادل مهرماه مي شود. آيا خيلي دور از ذهن است كه فكر كنيم كه در مهرماه در عربستان قحطي و خشكسالي مي شده است و مردم ناچار بوده اند كه كمتر بخورند و كمتر بياشامند؟ مثلا توجه كنيم كه از خرداد تا مهر در منطقه مكه تقريبا هيچ بارشي صورت نمي گيرد و در نتيجه در مهرماه چشمه ها و چاهها به خشك ترين حالت خود مي رسند... http://www.weather2travel.com/climate-guides/index.php?destination=mecca 8- آقاي ب اصولا از اينكه چيزهاي بي ربط به هم به هم ربط داده شوند حس خوبي ندارد، گردش ماه به دور زمين و گردش زمين به دور خودش با عملكرد دستگاه گوارش ما چقدر مربوط اند؟ چرا بايد با تناوبهاي مشخصي از گردش ماه، در فاصله مشخصي از گردش زمين به دور خودش، دستگاه گوارش ما اگر خالي باشد براي سلامتي مان بهتر باشد و در مابقي اوقات اگر پر باشد؟ 9- قضيه آن يك نخود همين است : اگر دروغگويي بد است، در تمام ماهها بد است. اگر مال مردم خوري بد است ، هم همينطور. پرخوري هم هميشه بد است و هميشه بايد به فكر فقرا هم بود. 10- قضيه عرف ذهني من و علاقه من به جوامع صنعتي هم همينطور : من با تمام وجود علاقمند به روش زندگي ليبرال و آزاديهاي ليبرالي هستم. از قضاي روزگار اينطور به نظر مي رسد كه اين روش با پيشرفت و صنعتي شدن هم ( كه علايق بعدي من هستند) ارتباط تنگاتنگ دارند. در نتيجه : بله. من اعتراف مي كنم كه واقعيت هاي زندگي در كشورهاي توسعه نيافته را با نرم هاي زندگي در جوامع توسعه يافته مي سنجم. و اميدوارم كه اين نرم ها، روزي به عرف رايج در كشور من هم تبديل شوند. 10- من هم كاملا موافقم كه تندروي كار خوبي نيست، طرفدار پر و پا قرص اعتدال هستم. بخصوص اميدوارم كه در شلاق خوردن بخاطر روزه خواري اعتدال برايم رعايت شود.
جانا سخن از زبان ما ميگويي :).... دوست خوبم اين چيزي كه الان اشاره كردي كه مو لاي درزش نميرود... يك جايي بوده به اسم عربستان و پيامبري باهوش امده و براي ثبات و توسعه دين جديد همه چيز را به هم دوخته از قبول و پذيرش احكام ماههاي حرام در فرهنگ آن موقع عرب تا اجراي احكام و مجازات عرفي ان زمان مانند سنگسار و شلاق تا بتواند بر اساس فرهنگ ان منطقه پيرواني جذب نمايد و .... كه خود استاديد در اين بحث . ومسلما اجراي اين مسائل واحكام در حال حاضر بسيار احمقانه است و اگر واقعا خدا- اين اسمي كه براي ندانمسته هايمان در عالم هستي گذاشته ايم - و جود داشته باشد و او دغدغه اش راستگاري ما باشد كه به همين خاطر زرتشت.؛ موسي و عيسي و ... و محمد را فرستاده باشد حدااقل به گمان من ، اين مذهب چيزي جز رعايت اخلاقيات جامعه نخواهد بود حال كه اخلاقيات امري نسبي است پس ممكن است عرفيات و اخلاقيات جوامع نيز مختلف باشند انچه مهم است اخلاقيات مبتني بر عقل فصل خطاب خواهد بود كه همه به ان توجه كنند چنانچه اين موضوع اشائه يابد نيازي به اسامي عيسي و محمد و ... نخواهيم داشت و به گمانم همان زرتشت پيامبر با شعار پندار نيك گفتار نيك و كردار نيك براي كل جوامع كفايت ميكند...... با اين اوصاف ما اختلاف نظري نداريم اما انچه نگرانم ميكند موضوع بند 4 توست كه كسي جانش را در برابر تعصب احماقانه مذهبيون افراطي بگذارد . .... در تاريخ اورده اند كه پيامبر فرد يا افرادي را كه به او ناسزا ميگفتند و بر روي او سيرابي ( شكمبه) گوسفند خالي ميكردند مي بخشيد و ....اما همين آقايان الان مجازات اعدام را براي كسي كه به پيامبر دشنام دهد در نظر گرفته اند پس ميبيني كه چقدر تنهايي حركت كردن در اين جريان خطرناك است برادر گلم .
يك سوالي را كه فراموش كردم در انتهاي كامنت قبلي بياورم در اينجا ميپرسم؛ دوست عزيز دغدقه من و تو ي نوعي همين است كه به قشنگي نوشته ايي اما ميخواهم بگويي كه چه بايد كرد؟ چه كنيم كه توسعه فرهنگي پيدا كنيم ؟
من سال هاست که به رسم مسلمانی روزه می گیرم..از همون 13-14 سالگی و از همون موقع هم همیشه معذب می شدم از اینکه کسایی که روزه نیستن ،به خاطر روزه ی من ملاحظه کاری کنن و چیزی نخورن...آزار میدیدم چون روزه ی من برای اذیت کردن و محدود کردن اونها نبود، برای امتحان اراده ی خودم بود..همیشه هم تعجب می کنم از روزه دار هایی که توقع دارن دیگران جلوشون چیزی نخورن ، تعجب می کنم از اینکه یادشون رفته برای چی روزه گرفتن
با بند 8 موافقم و به نظرم این حکومت اسلامیه که با تعصبات بیجا و تفکرات تاریکش هم اسلام ُ خراب کرده و هم زندگی ما رو تلخ
رفیق فکر کنم باید بین دستورهای سلبی و ممتنع فرق گذاشت.
یعنی این که بین اینکه «نباید الکل خورد» با اینکه اگه بود میخوریم اگه نبود آبپرتقال هم هست فرق هست به نظرم. اینو یه جورایی وارد سیستمت کن به نظرم.
یک تفاوت ظریفی بین عقاید حکمی (سلبی و ایجابی) و عقاید ممتنع وجود دارد. به نظرم، اینجا این دو دسته عقیده، با هم قاطی شده اند. البته، واضح است که ادیان، سعی دارند استانداردهای خودشان با به همه تعمیم بدهند. طبیعتشان اینگونه است. اما به هر حال، تشخیص ندادن و مراعات نکردن مرز بین این دو نوع عقیده، قدری بی دقتی است
ماشین حساب آقای ب می خواهد حساب کند که مهمانی خدا چقدر خرج بر می دارد. ماشین حساب آقای ب توجه کرده است که یک عروسی خیلی شیک درجه اول دهها میلیون تومان هزینه دارد، در نتیجه مهمانی خدا باید خیلی هزینه زیادی داشته باشد.
ماشین حساب آقای ب البته از همه هزینه های مهمانی خدا، فقط آن قسمتی را که به هزینه حقوق کارمندان دولت محسوب می شود حساب می کند. ماشین خساب آقای ب تخمین می زند که تقریبا 7 میلیون نفر کارمند دولت در این کشور هستند. ( این تخمین از اینجا ناشی می شود که ماشین حساب آقای ب فرض می کند که از هر خانواده 5 نفری یک نفر کار کند و نصف این افراد کارمند دولت باشند. ) ماشین حساب آقای ب توجه می کند که بخشنامه دولت برای ساعات کار ادارات در ماه رمضان (از 9 صبح تا 2 بعد ازظهر) یعنی حدود 120 ساعت کار در ماه بجای 192 ساعت کار در ماه. در نتیجه دولت حدود 70 ساعت حقوق اضافی پرداخت می کند. فرض کنید که متوسط حقوق و مزایای این کارمندان 380 هزار تومان باشد ( یعنی 2000 تومان به ازای هر ساعت کار) در نتیجه به ازای هر نفر 140 هزار تومان و سر جمع هزار میلیارد تومان ناقابل هزینه مهمانی خدا بر دوش بودجه جاری مملکت ( فقط از بابت حقوق کارمندان) است. هزار میلیارد تومان. مهمانی خداست دیگر، بالاخره خرجش از عروسی من و شما بیشتر است. البته با هزار میلیارد تومان می شد که به سه دهک فقیر این کشور، نفری 500 هزار تومان پول داد. یا می شد یک خط کامل مترو ساخت. یا دویست عدد پل یا 500 عدد بیمارستان یا هزار عدد مدرسه. ظاهرا خدا بدلیل اینکه خیلی باحال است، مهمانی را به مترو و پل و بیمارستان و مدرسه ترجیح می دهد. حق هم دارد، من و شما هم باشیم مهمانی را به مدرسه ترجیح می دهیم.
ولی آقای ب، به نظرم کارمند بخش دولتی هرچی کمتر بره بیرون و کمتر کار کنه به نفع مملکت باشه. هزینه صبحانه و ناهار، هزینه ایاب و ذهاب. اگه کلا تعطیلش کنن بهتر نیست؟ مگه مملکت رو پول نفت نمی گرده؟ تو اداره ها دقیقا چه کاری انجام میشه؟ خیلی همت کنن صورت وضعیت ما پیمانکارهای جزء رو تایید کنن که اونم به دلیل نبود بودجه کلهم معوق و تعطیل و اینهاست.
نمیدونم کجا در مورد کبیسهی سال قمری خوندی ولی اگه واقعا همچین چیزی بوده باشه و در زمان پیامبر حذف شده باشه باید شواهد و مدارک خیلی خیلی زیادی براش موجود باشه. هست؟
از طرف دیگه میدونیم که تقویم پسرعموهای یهودی عربها اینجوریه که تو توضیح دادی در نتیجه زیاد تعجب نمیکنم اگه تقویم عربها هم اینجوری بوده باشه. اما اگه بخش قابل توجهی از دلیل اینجوری بودن تقویم عربها اسم ماههاست خبر بد اینه که بعد از ماههای ربیع، ماههای جمادی شروع میشه که با پیشنهاد تو یعنی توی خرداد و تیر یخبندون داشتن که زیاد طبیعی به نظر نمیآد. در کل به نظرم استدلال روی اسم این ماهها زیاد قوی نباشه. بیشتر رندوم به نظر میآن!
ن هم احترام به اعتقاد را اينطور كه شما گفتهايد قبول ندارم. من فكر ميكنم منظور از احترام به اعتقاد، احترام به فرد معتقد است. من اگر به حجاب اعتقاد نداشتم دليلي نميديدم جلوي آدم مذهبي روسري سرم كنم، مگر اينكه خودم ته دلم به حجاب (لااقل كمي) معتقد بودم و نميخواستم با بي حجابي جلوي يك مذهبي با اين اعتقاد مخالفت كرده باشم يا اينكه در جمع افراد باحجاب احساس مشخص بودن ميكردم و خجالت ميكشيدم. اگر هم اهل روزه نبودم به خاطر احترام خوردن و آشاميدن رو كنار نميذاشتم مگر اينكه خودم اندك اعتقادي به آن داشتم. اما درعين حال اگر با مذهب يا حجاب يا هر چيز ديگر مخالف باشم لازم ميدانم كه اين مخالفت را با احترام ابراز كنم، يعني با صحبت منطقي و محترمانه و بدون فحش دادن و مسخره كردن و جوك تعريف كردن. اين احترام بايد بين مذهبيها و غير مذهبيها دوطرفه باشد، يعني مذهبيها هم بايد از مسخره كردن عقايد مذاهب و مكاتب ديگر و يا بستن يه سري تهمتها به آدمهاي بي اعتقاد خودداري كنند. با اين قسمت حرفتان موافقم: "مسئله احترام به عقايد، سلوك و روش زندگي ديگران، مستقل از اين است كه اين عقايد مذهبي اند يا نه."
مطلب ديگري هم هست و آن اين است كه معمولا ما آدمها اگر بخواهيم با كسي رابطهي خوبي برقرار كنيم سعي ميكنيم دنبال نقاط اشتراك بگرديم و آنها را برجسته كنيم و برعكس اختلافات را كمرنگ كنيم. به خاطر همين سعي ميكنيم با هم همراه بشيم. طبيعتا آدم مذهبي نميتواند به خاطر همراهي حجاب نداشته باشه، اما ديگران ميتوانند اگر بخواهند روسري سر كنند. ضمنا من دقيقا منظور از عقايد غير مذهبي را نفهميدم. آدم معتقد چيزهايي دارد كه بر خودش لازم ميداند به آنها عمل كند، حالا اين اعتقاد ممكن است به اسلام باشد، يا يك دين ديگر يا يك مكتب زميني (كه معمولا دستورات ريز و مشخصي ندارد). شايد منظور از عقايد غير مذهبي همين عقيده به يك مكتب زميني يا يك سري قوانين شخصي باشد، اما كسي كه اعتقادي به هيچ مذهب و مكتبي ندارد، بايد و نبايدهاي مشخصي هم ندارد كه ديگران بخواهند با آن همراهي كنند. البته چون شما از دستورات ديني مثال زديد من اين را گفتم، اما اگر منظورتون معني عميقتري از اعتقاد بود كه -قبلا هم گفتم- بايد به ديگران احترام گذاشت. در ضمن فكر ميكنم كساني كه به خدا هم اعتقاد ندارند ولي روزه ميگيرند دقيقا به خاطر اين اينكار را ميكنند كه فكر ميكنند روزه برايشان فايده دارد ومثلا لاغر ميشوند (خودم چند نمونه سراغ دارم). اين هيچ ربطي به خود روزه و احترام ندارد. افرادي هم كه در ماههاي ديگر هزار جور فسق و فجور ميكنند اگر در اين ماه روزه بگيرند و ادعاي مسلمانيشان بشود و فكر كنند گناهان سالشان جبران شده است هيچ چيز از دين نفهميدهاند و هيچ فايدهاي نبردهاند. اما اگر چنين ادعاها و تفكري نداشته باشند همين يك ماه تمرين خوبي است براي اينكه قدري شيوهي زندگيشان را تغيير بدهند. اين كه گفتهايد: "اگر دروغگويي بد است، در تمام ماهها بد است. اگر مال مردم خوري بد است ، هم همينطور. پرخوري هم هميشه بد است و هميشه بايد به فكر فقرا هم بود." هم كه بديهي است اما انسانها نياز به مراسم و مناسكي دارند كه با هم انجامش بدهند و از آن لذت ببرند. ضمنا اين يادآوريها و تمرينها چه اشكالي دارد؟ من فكر ميكنم اگر شما تابهحال يك روز با اعتقاد روزه گرفته بوديد نميگفتيد كه روزه به خاطر قحطي در عربستان بوده است! اشكال ديگري از روزه در همهي مذاهب هست. روزه تمرين بسيار خوبي براي اراده است و يادآوري بسيار خوبي براي خيلي چيزها. اين را هم بگم كه من اينجا كلا در مورد احترام گذاشتن با اختيار صحبت كردم و كاري به قوانين اجباري ندارم.
نگران حقوق اضافهاي كه دولت ميدهد نباشيد آقاي نادر، بقيهي حقوقي هم كه ميدهد اضافه است! (در كمال تاسف)
به اين دليل است كه ما ايراني ها همه چيز را به ديد دين نگاه مي كنيم! به كسي كه اعتقاد ندارد نمي گوييم "روح آزاد" دارد (ترجمهء تحت لفظي Free Spirit)
مي گوييم بي دين! ايراني هايي كه به دين اعتقادي ندارند، بي اعتقادي شون از بابت روسري نپوشيدن و كلا رعايت نكردن اون چيزهايي كه به اسم شئونات اسلامي از اون ياد ميشه هست! دين از همان اول در تمام تفكرات ما ريشه دارد! حتي "بي دين" هاي ما از نگاه "دين" به رفتارهاشون نگاه مي كنند!
اين قضيه اي كه ماههاي جمادي بعد از ماههاي ربيع هستند بدجوري زد وسط تئوري من! راستش من ربيع الاول رو گذاشتم اولي بهار ، بعد ديدم رمضان افتاد اول پاييز. بعد رفتم نمودار بارش رو ديدم و متوجه شدم كه بدجوري اين قضيه با نمودار بارش هماهنگ است...
ديروز هرجئري سعي كردم كه اين قضيه ربيع و جمادي رو حل كنم نشد، حتي فكر كردم كه شايد ربيع الاول معادل آبان باشه (فكر كردم كه عربها ممكنه كه بارش بعد از 4 ماه گرما و خشكسالي به نظرشون "بهار" باشه) اما باز هم چيز بدردبخوري پيدا نشد. فكر كنم كه همونطور كه تو مي گي اسم ماههاشون يكجورهايي بي خودي چيده شده باشه و ربطي به چيزي نداره.
agha man kollan kasi ke be din gerayesh dare barash hich ehterami ghael nistam! age basham be khatere dinesh nist shayad chizaye khoobe dige dare! chon din hamishe vasileye sooe estefadeye ye mosht adame avazi va tojihe har kesafat kari boode(jang keshvar goshayi dokhtarbazihaye payambaro peyrovanesh! ) va tamame elale door az tamaddon boodane mellat ! amma agha rooze chize khoobie :D age yeki ab albate bokhore bahash va baraye har kas ye moddat zamani dare yeki 4 sa@ yeki dige 12 sa@,ye edde ham nabayad begiran! ba baghyeye bloget kheily moafegham!(roozaro age pezeshk tajviz kone baraye har adam va ashghalaye mazhabesham hazf konan man moafegham)
راستش با جمله اول شما اصلا موافق نيستم.
Post a Comment
من آدمهاي ديندار زيادي را مي شناسم كه از دوست داشتني ترين انسانهاي روزگارند. بين عزيزترين ها براي من و محترم ترين ها، انسانهاي ديندار هم كم نيستند. اما احترام و عزت آنها ناشي از تعداد ركعت نمازهايشان نيست. بخاطر روح بزرگ و قلب عاشق و احساسات انساني شان است. دين تا زماني كه موضوعي شخصي است، به انتخاب هاي شخصي افراد بر مي گردد. چيزي كه من با آن مخالفم، اجازه دخالت دين در امور جامعه و در زندگي ديگراني است كه به آن معتقد نيستند. در يك كلام : دين حكومتي. Thursday, August 28, 2008
٭ 1- هنوز فکرهام رو جمع نکرده ام. اما این وسط یک چیزی رو پیدا کردم. شیوه دفاعی "گله ای".
........................................................................................2- حیوانات زیادی از این شیوه استفاده می کنند. خیلی از ماهیها مثلا.وقتی که گله به اندازه کافی بزرگ باشه، حیوان مهاجم گیج میشه. نمی دونه دنبال کدوم شکار بره و گله هم با رقص عجیبش اون رو گیج تر هم می کنه.فکر می کنم که راه حل مبارزه با چماق بدست ها باید یک چیزی شبیه به این باشه. 3- یک چیز دیگر هم هست که فکرم را مشغول کرده است. یک ضرب المثل:حواستان باشد که چه چیزی را آرزو می کنید، چون ممکن است آرزویتان به حقیقت بپیوندد.درست مثل آرزوی جمهوری اسلامی. 4- وسط این فکرهای مغشوش که انگار جمع شدنی نیست، اما یک چیزی هم هست. یک نبرد اساطیری.فکر می کنم که انگار زندگی ما نبرد اسطوره هاست. اسطوره هایی که هرکداممان ساخته ایم یا انتخاب کرده ایم برای اینکه ارزشهای زندگی ما را شکل بدهند که سر مشق ما بشوند و انگار این نبرد سنت و مدرنیست ما خودش را در یک نبرد اساطیری بین علی و فاطمه از یک طرف و بیل گیتس و پاریس هیلتون از طرف دیگر نشان می دهد.چیزی که مشخص است این است که علی و فاطمه موفق شدند که گوگوش و جان وین را شکست بدهند. اما معلوم هم نیست که از پس بیل گیتس و پاریس هیلتون هم بر بیایند 5- از یک نفر سنی می پرسم که به اعتقاد سنی ها آخر زمان چه می شود، می گوید قیامت، می پرسم یعنی قبلش منجی نمی آید، می گوید "نه". 6- باورتان می شود که به همین راحتی، مرکز تصورات دینی شیعیان را،90 درصد بقیه مسلمانان قبول ندارند. نوشته شده در ساعت 12:05 PM
Comments:
بله ما باورمان ميشود .....به كي بگوييم ؟ ضمنا همچين زياد هم دلمان نميخواهد امثال پاريس هيلتون برنده بشوند حالا باز بيل گيتس يك چيزي
الان که اینو خوندم میبینم دقیقا روش گله ای یه روش دفاعیه ! مثال آدمیش رو هم در نزدیکان خودمون داریم و جواب داده فوق العاده ولی خب شرطش انسجام زیاده و تفاهم!!
والله خیلی هم معلوم نیست که علی و فاطمه گوگوش و جان وین رو شکست داده باشند. خیلی از فاطمیون اون زمان پشیمونند. تازه چه پشیمون باشند و چه نباشند یواشکی طرفدار گوگوش نباشند طرفدار هایده هستند.
Post a Comment
Monday, August 11, 2008
٭ آقای ب و تفکر انتقادی
........................................................................................----------------------------- 1- آقای ب مدتی است که خیلی خیلی در فکر است. 2- فکر های آقای ب ربط چندانی به ماجرای مدرک تقلبی آقای کردان ندارد. 3- فکر آقای ب معطوف به این است که آقای ب واقعا چه می خواهد 4- منظور آقای ب خیلی ساده است: بسیاری از ما می دانیم که چه چیزی نمی خواهیم. اما آیا واقعا می دانیم که چه چیزی می خواهیم 5- آقای ب مشخصا منظورش مسایل سیاسی است. خیلی ها وضعیت فعلی را نمی خواهند، اما هیچ هم معلوم نیست که چه چیزی می خواهند. تنها فکری که دارند این است که "اینها" بروند اما هیچ فکری نمی کنند که چه کسانی بیایند. 6- رو راست باشیم : فرض کنیم که نظارت استصوابی نیست. تقلبی هم در کار نیست، بسیج و سپاه هم دخالت نمی کنند. آیا کسی وجود دارد که شما به عنوان کاندیدای مطلوب خود برای انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری معرفی کنید؟ آقای شازده؟ یا دارو دسته دلقک ها و رقاص ها به سرکرده گی ضیا آتابای؟ فرض کنید که فردا به شما می گویند که قانون انتخابات را شما بنویسید، آیا هیچ ایده ای دارید از اینکه انتخابات سالم از نظر شما یعنی چه؟ 7- آقای ب مدتی است که در فکر است و مدتی دیگر هم باز در فکر خواهد بود پیش از اینکه بنویسد. آقای ب در پست های بعدی اش خواهد نوشت که اگر آقای ب توان آنرا داشته باشد که یک سیستم برقرار کند، چه جور چیزی باید انتظار داشت. آقای ب فکر می کند که اگر اول همه ما فکر کنیم که اصلا چه چیزی را می خواهیم، خیلی بهتر می توانیم به آن برسیم. آقای ب فکر می کند که اول باید تعریف کنیم که آرمانهای ما برای زندگی چیست. آرمانهایی که بر اساس آن زندگی دلخواهمان را می چینیم. آقای ب تا اینجا به این آرمانها فکر می کند ( و البته فکر هایش که پیش برود لابد آرمانهایش هم تغییر می کند) : - صداقت و شفافیت کامل - آزادی های لیبرالی - عدالت قضایی - عمل برنامه ریزی شده و تصمیم کارشناسی 8- آقای ب می گوید : "آزادیهای لیبرالی" آآآآآااااااه. "آزادیهای لیبرالی" Labels: آقای ب نوشته شده در ساعت 5:25 PM
Comments:
من با آزادی های لیبرالی موافقم و هروقت به : این ها بروند" فکر می کنم پشتم می لرزد که یعنی کی بیاید و به چه قیمتی؟ دلم نمی خواهد باقی عمرم در تب و تاب انقلابی دیگر بسوزد. می خواهم با اندکی آزادی بیشتر از این آزادی هایی که دارم زندگی کنم و کشورم یک روند رو به رشد آرام را طی کند.
خدمت شما عرض كنيم جناب آقاي ب عزيز : براي ما فرق نميكند دلقك بيايد يا شازده ما دلمان ميخواهد اين لچك را از سرمان برداريم ...والسلام نامه تمام
لچك و صد البته آبجو ...
من كه فكر مي كنم اگر اين دو تا موضوع حل شده بود، حالا حالا ها مشكلي نداشتم. اما به هر حال، مسئله فقط اينها نيست، براي من "آزاديهاي ليبرالي" بسته نسبتا بزرگ و كاملي از آزاديهاي فردي و اجتماعي را در بر مي گيرد.
قضيه "لچك" يكي از اولين جرقه هاي اين مجموعه فكر براي من است، كتاب "لوليتا خواني در تهران" را مي خوانم، هفته پيش آ« فصلي را مي خواندم كه درباره اول انقلاب بود و اينكه چطور اين "لچك" بر سر زنان اين كشور آمد.
آن زمان سن من آنقدر نبود كه درست بفهمم كه چه اتفاقي افتاد، چيزهاي گنگي يادم هست. چند روز پيش ماجراها را از مادرم پرسيدم. انقدر افسوس خوردم كه حد ندارد.
ماجراي "لچك" كذايي البته راه حلش ساده تر از بقيه آزاديهاي ليبرالي مورد نظر من است.
فرض كنيد كه يكروز، يك ميليون نفر از زنان اين كشور ( يعني فقط 3 درصد زنان و 1.5 درصد جمعيت)تصميم بگيرند كه بدون حجاب از خانه شان بيرون بروند و فرض كنيد كه بعضي هايشان هم اصول دفاع شخصي بلد باشند يا شوهر، پدر يا برادر قلچماقي داشته باشند كه آنروز را قدم به قدم با آنها همراهي كنند. اتفاقي كه مي افتد اين است كه در روز اول تعدادي (بگوييد يكصد هزار نفر) از اين زنان بي حجاب دستگير مي شوند. فرداي آنروز حكومت به اين نتيجه مي رسد كه يك توطئه بر عليه اسلام اتفاق افتاده و دستور مي دهد كه هر كسي را كه بي حجاب بود هم دستگير كنند هم شلاق بزنند هم وسط خيابان با باتوم به جانشان بيفتند. يكصد هزار نفر ديگر هم فرض كنيد كه در روز دوم گرفتار شوند. بعد ديگر تمام زندانها و بازداشت گاههاي مملكت پر مي شود و جاي ديگري براي زنداني كردن بي حجاب هاي بعدي نيست. در نتيجه به جاي آنكه زنداني كنند، بر مي گردند به ماجراهاي اول انقلاب و با چماق و قمه مي افتند به جان مردم ( چه بسا بعضي جاها رگباري هم به تجمعي بسته شود). بگوييم يكصد هزار نفر ديگر هم در اين روز سوم كشته و زخمي بشوند، هنوز هفتصد هزار نفر از آن يك ميليون نفر اوليه مانده است. از طرف ديگر هم سيصد هزار نفر كشته، زخمي و زنداني روي دست حكومت مانده است. هيچ حكومتي نمي تواند در چنين ابعادي سركوب كند. در نتيجه اتفاقي كه خواهد افتاد اين خواهد بود كه حكومت تا آنجاها نخواهد رفت و ناچار خواهد شد در مورد قضيه حجاب كوتاه بيايد. اما سوالي كه هست اين است : آيا يك ميليون نفر حاضرند با احتمال 20 درصد زنداني شدن و 10 درصد كشته شدن بدون حجاب بيرون بروند تا مسئله حجاب حل شود؟
به طرف میگن یا ریشتو بزن یا سبیل بذار وگرنه فوتبال نمیذاریم بازی کنی!!! یه لحظه خداییش به این قضیه فکر کن! نمیذاریم فوتبال بازی کنی! چی-برالی؟
بله درست مي فرماييد ظاهرا بدون آبجو نميشود ..درمورد يك مليون بي حجاب هم من بارها بهش فكر كردم اما وقتي خودم فكر ميكنم يكي از اين يك ميليون ها باشم كه قراره بدست اين اراذل بيفتم پشتم تير ميكشه ..حالا من كه دلم آبجو و زندگي بي لچك ميخواد اينطور فكر كنم بقيه اون يك ميليون نفر حسابشون مشخصه !!ا
Post a Comment
Monday, July 28, 2008
٭ آرشيو خواني
........................................................................................---------------- 1- تمام آرشيوم را خواندم. تك تك پست هايي كه اين مدت نوشته بودم ، با تمام كامنتهايي كه براي من گذاشته بوديد. 2- بعد رفتم سراغ آرشيو شبكه پيام و كلي از آرشيو شبكه پيام را خواندم. حيف كه برنامه اي كه با ويندوز qwk باز كند ندارم و مجبورم آن چيزهاي اندكي را بخوانم كه در فايل متني ضبط كرده ام. 3- آرشيو خواندن من دليلش نوستالژي نبود. در جستجوي چيز مشخصي مي گشتم : اينكه از كي و چطور رابطه من با ادبيات انقدر دور شد. از كي ديگر ننوشتم؟ 4- جوابش هم خيلي ساده بود : از وقتي كه ديگر وقت نداشتم. از وقتي كه انقدر فكرم مشغول بود كه نمي توانستم به واژه ها و آهنگ آنها فكر كنم. 5- اما در ميان آرشيو محدودي كه از شبكه پيام دارم، چيزهاي بسيار درخشاني بود، مثل "چه شاعرانه نمي گويمت" خانم شين و مثل "كژال" ها. 6- "كژال" ها مجموعه غريبي بودند. يادتان كه هست؟ خيلي گنگ و شخصي و به نظر من هميشه سرشار از فاجعه اي ناگفته. هرچند مطمئن نيستم كه نويسندگانش با من هم عقيده باشند كه تمام اين داستان ها حول موضوع گنگ هراسناكي بود كه توصيف نمي شد. 7- ماجراهاي "ماه بانو" هم بود. همان داستان دسته جمعي اي كه بعد از دو سه قسمت اول، واقعا "تي آي " شد. و اصلا دليلي شد كه من آقاي مارانا را كشف كنم. 8- در آرشيو هايم اما چيز ديگري هم ديدم كه خوشحالم كرد: از همان ده سال پيش هم ، در بحث ها معتقد به منطق، به عدد و رقم و طرفدار پر و پا قرص آزادي هاي ليبرالي بوده ام. 9- "آزادي هاي ليبرالي" آآآآآااااااااه. "آزاديهاي ليبرالي". يعني فكر مي كنيد به عمر من قد بدهد كه در كشورم چنين موجود دست نيافتني اي را تجربه كنم؟ Labels: آرشيو خواني نوشته شده در ساعت 2:11 PM
Comments:
ضمن اعلام موافقت با هرگونه نوستالژی پراکنی شبکه پیامی، آقا من الان دوسه ساله به طرز شدیدی دارم دنبال اون مطالب می گردم. از نوشته های خودم هم حتا بک آپ ندارم. جونِ جدت، اون «ماه بانو» ها رو اگه داری، یک جوری برسان به: المپ، بلوار شهید آپولوزاده، دستِ چپ، مجاور کبابی مارانا و برادران، شماره ی 6
می دهیم آفرودیتی، کسی ماچت کند آقاجان
آآآ ! منم اومده بودم از اون تیآیبازیهای ماهبانو یادکنم که این هرمس زودتر پریده وسط، یه دودقه گوشی نادر جان.
هرمس جان، دلبندم مگه این سانی دلبرتون تمام اون شبکه پیامتون رو دیکد نکرد بهت داد کلی هم ماچمالیش کردی از راه دور و نزدیک؟ خلاصه که با هرگونه آرشیوخوانی و پراکنی و حتا اگه باشه نوستالژیش و ایشالله لیبرالیش هستیم نادر خان.
آخ گفتی..... راستی متنهای قدیمی رو با چه نرم افزاری باز می کنی؟ من متن ها رو دارم ولی هیچ نرم افزاری ندارم برای باز کردنش. آپادانا ادیتور داری؟ برای من می فرستی؟
هرچند كه من فقط اسم شبكه پيام شمارو شنيدم ولي بسيار مشتاقم بخونم ببينم چي بوده كلا؟ بعد هم چطور شد كه شما يكهو اينهمه وقت پيدا كرديد براي آرشيوخواني؟
من به روش کاملا بدوی آرشیو پیام رو می خونم. فایل هایی که من دارم فایل متنی است. در نتیجه میرم در Command line بعد صفحه رو Full screen می کنم و بعد Vegaf رو اجرا می کنم و اونوقت با Nc فایل ها را باز می کنم.
یک ادیتور Shedit هم از اون موقع دارم که می تونه اینها رو باز کنه ولی خودم اون روش بالایی رو انجام می دم.
منظورم از "کشورم" کاملا معلومه. حتی اگه یک زمانی هم پاسپورت یک کشور دیگه رو داشته باشم، یا جای دیگری زندگی کنم، همیشه برای من اونجا "کشورشون" است.
مکین، میشه بگی آقای سانی چجوری اون متن ها رو دیکود کرده؟ برنامه خاصی داره؟ تو رو خدا من هم التماس دعا دارم...
من هارد اون موقعم رو هنوز دست نزم. اینه که هر وقت دچار نوستالژی پیامی میشم، سیستمم رو با اون هارد میارم بالا و کلاً DOS علیه الرحمه و این حرفها. اما هنوز راهی برای تبدیل اون متون به یه چیز قابل رویت در NTFS دست پیدا نکردم. کسی واسه این یکی راه حلی نداره؟!؟
Post a Comment
Monday, July 21, 2008
٭ آقاي ب و جوراب
........................................................................................------------------- آقاي رئيس جمهور ديروز عصر ميزبان تعدادي از فعالان اقتصادي بوده اند و به گزارش تابناك : رييس جمهوري با تاکيد براينکه کلمات «نمي شود و نمي توانيم» در مقابل اراده و همت بلند مردم ايران اسلامي مفهومي ندارد، گفت: مي توانيم به سرعت و در زمان کوتاه تري به اقتصاد اول جهان دسترسي پيدا کنيم. آقاي رئيس جمهور احتمالا هيچ ايده اي از اينكه تناسب اقتصاد ما با اقتصاد اول جهان چيست ندارند. احتمالا يادشان هم رفته است كه در سند چشم انداز بيست ساله به عنوان يك آرزو مطرح شده است كه كشور اول منطقه ( آن هم منطقه اي به اين درب و داغاني) بشويم. آقاي ب فقط يك عدد ارائه مي كند تا ببينيد كه ادعاي آقاي رئيس جمهور كه در همين سخنراني فرموده اند كه 10 ساله اقتصاد اول جهان مي شويم چقدر پرت است. آن يك عدد هم مربوط مي شود به توليد فولاد. توليد فولاد ايران در سال حدود 10 ميليون تن است. امسال به اميد خدا نيم ميليون تن به اين مقدار اضافه مي شود. براي مقايسه با توليد كننده اول دنيا آقاي ب يادآوري مي كند كه توليد فولاد چين در سال نزديك به 500 ميليون تن است. با فرض اينكه تمام دنيا يك مدت دست نگه دارند و هيچ بهبودي در وضع خودشان ايجاد نكنند، با اين وضع ما هزار سال وقت لازم داريم كه از نظر توليد فولاد به چين برسيم. هزار تا از اين هزار سال ها هم البته وقت لازم داريم كه از نظر چيزهاي ديگر به بقيه دنيا برسيم. آقاي ب مي گويد : نمي شود يك عدد جوراب بچپانيم در دهان آقاي رئيس جمهور كه انقدر مزخرف نگويد؟ آقاي ب يكبار دو سال و نيم پيش هم اين ايده را داده بود، اينكه يك كاميون پر قرص واليوم به خورد ايشان بدهيم كه 4 سال تمام بخوابد و نتواند چرند بگويد. اگر همان موقع اين ايده خلاقانه آقاي ب اجرا شده بود ، كلي وضعمان بهتر از الان بود. آقاي ب گفت جوراب و ياد ماجرا وبا افتاد... هي جواني كجايي كه يادت بخير. Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 4:20 PM
Comments:
در حال حاضر به كاميوني از اين جورابها نياز داريم. شايد هم ميليونها چراغ قوه به منظور تنوير عضوي از آدميزاد (بهتر است ساكن كشور ما باشند) براي اينكه نيازمان به جوراب را كم كند. هرچه باشد كلاس چراغ قوه از جوراب بالاتر است گيريم تعداد مورد نياز چراغ قوه بيشتر باشد يك چيزهاي ديگري در كشورمان داريم مي فروشيم پولش را مي دهيم.
فکر نمیکنید برای همچین دهانی جوراب کفایت نمیکند ؟ همان کامیون پر از قرص پیشنهاد بهتری بوده .خدا خیرتان بدهد
اون برنامه جوراب كه عملي نيست اما خودمون فكر كنم همه داريم مشاوره-لازم مي شيم. اما قرض از مزاحمت: اين آدرس فيد اين وبلاگ چيه؟ من خواستم شما رو به اين بلاگ رولم اضافه كنم گفت فيد رو نتونسته بيابه.
persian.anarkhanoom.com
راستش من هنوز درست قضيه اين "فيد" و "ريدر" و "گودر" و اين جريانات را نفهميده ام.
اما انقدري كه از help بلاگر فهميده ام بايد يك چيزي شبيه به اين باشد : http://bolts.blogspot.com/feeds/posts/default?alt=rss من وقتي اين را در گوگل ريدر نوشتم وبلاگ خودم را ديدم. آدرس صفحه مربوطه از help بلاگر هست : http://help.blogger.com/bin/answer.py?answer=97933&topic=12455 خدا خير بدهد كسي را كه نيم ساعت وقت بگذارد و به من بگويد قضيه اين ريدر و فيد و اينها چيست.
سلام
چه جالب كه خيليها را مي بينم كه از بچه هاي بي بي اس پيام بودند. راستش يه سوال دارم و اون اين كه من از ان موقعها يه سري كپچر دارم كه الان باز نميشود. نميدانم داستانهاي آرش روشن رو ميخوندين يا نه. آنها را به صورت آرشيو دارم اما متاسفانه با هيچ فارسي سازي نتونستم بازشون كنم. شما راه حلي براش سراغ دارين؟؟ -- آه يادش به خير
احتمالاً 500 نفر قبل از من توضیح داده اند، ولی بهرحال
Post a Comment
فلسفه کلی ریدر این است که بنده به جای اینکه هرازچندگاهی به وبلاگ شما سر بزنم تا ببینم چیز تازه ای نوشته ای یا نه، از گوگل ریدر استفاده می کنم: وبلاگ هایی که دوست دارم را به ریدر معرفی می کنم و اون هم زخمت می کشد هر وقت وبلاگهای مزبور آپ شدند نشانشان می دهد من اگر خواستم همانجا توی ریدر می خوانمش، یا اینکه مطابق روش سنتی می آیم توی بلاگ اصلی می خوانمش برای اینکه بتوان بلاگ شما را با ریدر دنبال کرد، باید فید داشته باشید تا به ریدر معرفی اش نمود، که دقیقاً همان آدرسی است که معرفی کردید... و بیشتر بلاگها اتوماتیک آن آدرس فید را دارند Saturday, July 19, 2008
٭ چند روزی است که افتاده ام به آرشیو خوانی. شروع کرده ام از اول همه چیزهایی را که در این وبلاگ نوشته ام می خوانم.
........................................................................................خواندم که آن اوایل نوشته بودم که وبلاگ قرار است جای خالی ادبیات را برای من پر کند. و البته در این 6 سالی که می نویسم، وبلاگم هر روز از ادبیات خالی تر شده است. راستش دلم تنگ شده است برای نوشته های ادبی. منظورم این نیست که خیال می کردم که نوشته هایم خیلی خوب است. راستش باید اعتراف کنم که بیشتر نوشته های من "اتودهای زبانی" بوده اند. تمرینهایی برای بررسی توانایی ها و محدودیت های زبان. خیلی کم پیش آمده که نوشته هایم را چیزی بیشتر از این بدانم. در واقع برای من نوشتن متن ادبی کاری بسیار طاقت فرسا است. نوشتن و خط زدن و باز نوشتن و باز خط زدن. شاید ماهها یا هفته ها برای نوشتن متنی چند خطی وقت صرف کنم. برای همین هم هست که خیلی حسی از تولید اثر هنری به من نمی دهد. خیلی کم اند نوشته هایی که واقعا دوستشان دارم و به یادشان می افتم. مثل این یکی که فکر می کنم که آخرین نوشته ای است که می توانم نام شعر رویش بگذارم. غزل مهر ( براي ش.) ---------------------------------- عشق براي آن است كه جهان شايسته زيستن باشد چون آب كه براي خاك يا نور كه براي شب من به دنيا آمدم تا براي تو باشم. تا براي تو باشم چون هوا كه براي پرنده هاست يا اميد كه براي غم يا ما كه براي هم من بدنيا آمدم تا براي تو باشم چشمه براي آب است تا از آن بجوشد و خاك براي گياه تا درآن ريشه كند عشق براي جهان است تا آنرا شايسته زيستن كند و من بدنيا آمدم تا براي تو باشم. مهر 82 نوشته شده در ساعت 3:40 PM
Comments:
یادم نمیره ساله ۸۲ چند بار این شعرتو خوندم و لذت بردم
یکی از بهترین نوشته هاته و ضمنا دل برای شما بد تنگ شده جناب ...
چه جالب که شما هم به آرشیو خونی افتادید. پس شعر هم می گفتید. اونوقت از کی آقای بلت و شما راهتون از هم سوا شد؟
راستش من و آقاي ب راهمان از هم سوا نشده. آقاي ب همينجا بقل دست من نشسته است اما من خيلي فرصت حضور برايش فراهم نمي كنم.
Post a Comment
سه چهار روز است كه نشسته است كه آقاي رئيس جمهور در مصاحبه با شبكه اول گفته كه "من به 40 كشور خارجي سفر كردم" اما ليست سفرهاي خارجي اش را كه بشماريد 24 تا بيشتر نمي شود. ( حالا شايد دو سه تا هم از چشم آقاي ب جا اقتاده باشد، اما عمرا از 30 تا بيشتر شود.) اما راستش ماجرا از اين حرف ها گذشته است. با ضرب و تقسيم ماشين حساب آقاي ب چيزي درست نمي شود. با تلاش آقاي ب براي جا انداختن علم هم چيزي درست نمي شود. براي همين هم هست كه من برگشته ام به جايي درون خودم. چون اميدي به بهبود اوضاع بيروني، حداقل در ماههاي آتي ندارم. ترجيح مي دهم خيلي به اوضاع بيروني فكر نكنم. Saturday, July 12, 2008
٭ آيا تاريخ تكرار مي شود؟
--------------------- آقاي ب قبول دارد كه تاريخ موضوع تكرار پذيري نيست و حتي در وقايعي كه بسيار مشابه به نظر مي رسند، تفاوت هاي زيادي وجود دارد. اما شما تا بحال كتاب هجدهم برومر لويي بناپارت نوشته آقاي ماركس را خوانده ايد؟ مثلا اين صفحات را: ص 184 : بناپارت از یکسو گرفتار الزامات متناقض موقعیت خویش است و از سوی دیگر مثل چشم بندی گرفتار اینکه حواس بینندگانش را با تردستی های جدید ، دائم به خود جلب کند که ببینند "بدل" ناپلئون مشغول چه کاری است و در نتیجه خود را ناچار می بیند که هر روز "مینی" کودتایی راه بیندازد، دست به کارهایی می زند که کل اقتصاد بورژوایی را آشفته می کند، به همه چیزهایی که از نظر انقلاب 1848 مقدس می نمود دست می برد، کاری می کند که گروهی از مردم تسلیم انقلاب اند و گروهی دیگر شائق به انقلابی دیگر، و به نام نظم، هرج و مرج می آفریند ضمن آنکه با آلوده کردن حکومت به پلیدی و با رسوای خاص و عام کردنش، دیگر حرمتی برای حکومت باقی نگذاشته است. صفحه 183 : در وزارتخانه ها، در راس ادارات و ارتش، جماعت عجیب و غریبی هجوم آورده اند که در بهترین حالت هم معلوم نیست از کجا سر و کله شان پیدا شده، دار و دسته ای پر هیاهو از غربتی های گرسنه و غارتگر... صفحه 180 : تلاشهای از هر جهت متناقض این مرد بیانگر تناقضهایی است که در حکومت او وجود دارد. حکومتی که کورمال کورمال رفتن های آشفته، گاه در صدد بدست آوردن دل این طبقه است و گاه مهیای خوار کردن این یا آن طبقه دیگر، سرانجام هم به نتیجه ای نمی رسد جز اینکه همه آنها را در عین حال بر ضد خود بشوراند. این تزلزل عملی با مشی همایونی و قاطع مشهور در اقدامات حکومتی که با سر به راهی کامل از مشی عمو ( منظورش ناپلئون بناپارت است) تقلید می شود تضادی خنده دار دارد. صفحه 176 : خود ارتش هم دیگر گل سر سبد نسل جوان دهقانی نیست، خار بیابان لمپن روستایی است. این ارتش حالا قسمت اعظمش از بدل ها و جایگزین ها تشکیل می شود ، درست مثل خود بناپارت که بدل و جایگزین ناپلدون است. عملیات قهرمانی این ارتش هم حالا منحصر به سرریز به خانه های روستاییان و بزرن و ببند آنهاست. صفحه 182 : بناپارت دلش می خواهد که همه او را پدر نیکخواه همه طبقات جامعه بدانند ولی هر چیزی که او به یکی از طبقات می دهد ناگزیر باید از طبقه ای دیگر بگیرد... بناپارت دلش می خواهد منت گذار ترین مرد فرانسه باشد و کاری کند که همه مالکیت و کار فرانسه به دٍین شخصی او تبدیل شود. دلش می خواهد که کل فرانسه را بدزدد تا بعد آنرا به خود فرانسه هدیه کند. البته بايد اعتراف كنم كه اينها را يكبار ديگر هم در همين وبلاگ نوشته بودم. داشتم آرشيوم را نگاه مي كردم، چشمم به اينها افتاد و به نظرم آمد كه هنوز هم تازه اند. Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 6:06 PM
Comments:
سلام :) من همیشه تعجب میکنم از این همه علاقه ی شما به این کتاب چون گذشته از چیزهایی که نقل میکنید این کتاب در دورانی نوشته شده که مارکس به گسست نهایی از بورژوازی رسیده و در این جزوه و از این به بعد همیشه خیلی بیشتر از اشاره به مستبدین و مرتجعین و عوام فریب ها ، عنصر بورژوا و جامعه ی بورژوایی و دموکراسی بورژوایی رو به تمسخر میگیره و محکوم به فرومایگی ، سقوط اخلاقی و ریاکاری میکنه. با ادبیاتی که در اوج پرخاشگری هوشمندانه ست و پر از کینه و تنفر. در هر صورت از موضع دموکراسی خواهی و لیبرالیستی و غرب گرایی خیلی سخت بشه به مارکس رفرنس داد. من پیشنهاد میکنم از همون راههای کلاسیکتر و بیخطرتر مثلا مدیریت علمی و علم مدیریت و MBA و کارآفرینی و نمیدونم علم فوتبال و علم چی و علم چی و ... برای مقابله با این لویی بناپارت :) استفاده کنید. خوش باشید. فرهنگ
من کاملا با شما موافقم در مورد اینکه مارکس با علایق من ( لیبرالیسم، دموکراسی و امثالهم) خیلی همخوانی ندارد. اما نمی توانم انکار کنم که مارکس یک منتقد بسیار تیزبین وقایع تاریخی است.
راستش زبان تند و تیزش هم در این کتاب، وقتی که مشابهت ها با تاریخ امروز ما دیده می شود، دل آدم را خنک می کند! قبول دارم که مارکس متفکری نیست که عقایدش با من خیلی هم نزدیک باشد، اما نمی توانم تاثیر گذار بودن این عقاید را انکار کننم. می توانم بگویم که نتیجه گیری های مارکس و پیشگویی هایش به نظر من درست نبوده است، اما نمی توانید انکار کنید که تحلیلش از وقایع خیلی خواندنی است. کتاب "جهان مسطح" توماس فریدمن را که می خواندم ( درباره وضعیت اقتصاد و صنعت در هزاره سوم) به قسمتی رسیدم که نوشته بود " این متن بهترین توصیف از وضعیت فعلی صنعت و جهانی سازی است" و متنی که نوشته بود واقعا هم اینطور بود. وقتی که متن تمام می شد، ذکر کرده بود که آن متن گزیده ای بوده از مانیفست کمونیست. و نه مقاله ای از یک اقتصاد دان آمریکایی هزاره سوم .
این کتاب مال جوانیهای آقای سیبیلو بوده است و جز کتابهایی هست که لیبرالها دوستش دارند!
Post a Comment
و احتمالا می دانید که د ر مرام چپ ها لیبرال نا سزا محسوب می شود!
٭ آقاي ب و عباس
........................................................................................------------------- آقاي ب خاطرات خوبي از عباس دارد. سالهاي سخت قديم كه انقدر وفور نعمت نبود، تنها نوشاميدني اي كه گير ما مي آمد عرق آبراهام بود. تماس كه مي رفتي بايد مي گفتي "سلام اقا آبراهام، با عباس يك سر خونه ما نمي زنيد؟" و اگر دو تا يا سه تا گالن مي خواستيد مي گفتيد " با هر دو تا عباس ها" يا "عباس و دو تا داداش هاش". به خاطر همين عباس بود كه محل عيش و عشرت ما، نامش شده بود "عباس آباد". اگرچه واقعا يك جايي در اتوبان صدر بود. اما آن عباسي كه اين پست را درباره اش مي نويسم به اقاي آبراهام مربوط نيست. آن يكي عباس مجازي بود و اين يكي حقيقي. باروتان نمي شود، اين هم عكسش. اين عباس يكي از خلايق دوست داشتني دنياست. اصلا يكي از دلايلي است كه من از شهر هانوفر خوشم مي آيد. اگر گذارتان به آلمان افتاد و راهتان به هانوفر كشيده شد، حتما همانجا در مركز شهر، روبروي ايستگاه مركزي قطار، به ماركتاله ارنست آگوست Ernst August Markthalle برويد و آن وسط رستوران ايتاليايي آموروزا Amorosa را پيدا كنيد. بعد به عباس بگوييد كه برايتان يك ليوان بزرگ آبجوي سياه بريزد و يك عدد اسنك هم برايتان بياورد. يادتان نرود كه سلام من را هم برسانيد. اينكه چرا آقاي عباس از خلايق دوست داشتني دنياست، بخاطر چيزي است كه در دنيا ديگر سخت پيدا مي شود: صداقت. وقتي كه به شما مي خندد ( يا با شما مي خندد) پشت خنده اش هيچ چيزي نيست بجز همان صوزت خندان، پشت صورت خندانش نه زهر هست و نه خنجري و نه انتظاري. و باور كنيد وقتي كه ادعا مي كنم از اين خنده ها ديگر در دنيا كم پيدا مي شود. از ايستگاه قطار هانوفر كه پياده شديد، صاف ميدان را رد كنيد و آن روبرو، به طرف كروپكه ، در ورودي ماركتاله است. وارد كه شديد، ده قدم صاف برويد و همان وسط آموروزا را پيدا كنيد و به عباس بگوييد : عباس آقا يك ليوان بزرگ آبجوي سياه به ياد آقاي ب. آبجوي سياه نوشاميدني محبوب من است و البته كشف آنرا هم مديون يك نفر هستم : همين آقاي عباس. Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 3:07 PM
Comments:
Post a Comment
Saturday, June 21, 2008
٭ سويا و رب انار
........................................................................................--------------- به خاطر همين چيزهاست كه انقدر دوستت دارم به خاطر اينكه بعد از اينهمه سال باز هم تجربه هاي تازه اي با هم داريم. به خاطر اينكه بعد از اين همه سال باز هم چيزهاي تازه كشف مي كنيم. براي من اهميت نماديني دارد اينكه شب سالگرد ازدواجمان يك سس تازه براي استيك اختراع مي كني. مخلوط سس سويا، رب انار، كره و آرد. و به خاطر تناسب تركيب اينها. به خاطر تناسب مقدار آرد سرخ شده در كره كه قوام كافي را به سس مي دهد و تناسب شوري سويا و ترش و شيريني انار. مي داني كه تناسب چقدر براي من مهم است. دوستت دارم به خاطر آنكه آن كسي نيستي كه بودي و آن كسي نخواهي بود كه هستي و دوستت دارم به خاطر اينكه متناسب با هم تغيير مي كنيم، رشد مي كنيم. به خاطر اينكه تجربه هاي تازه مي كنيم. به خاطر همين چيزهاست كه انقدر دوستت دارم. نوشته شده در ساعت 5:22 PM
Comments:
سالگرد ازدواج تون خیلی مبارکه.چرا دیگه سورپریز پارتی نمیگیرین؟!هر سال سالگردتون پر است از خاطرات خوب برای ما.از 7 سال پیش...بازم مبارکه
میشه بی زحمت عشقولانه هاتون که کمی رسوب کرد و از قل قل افتاد دستور ساخت این سس رو منتشر کنید بلکم به درد یه مادر مرده ای خورد. حالا نه که حرصم گرفته باشه که بچه مچه ندارید و واسه هم هی کولا باز می کنید و این حرفااا هااا نه خدا به سر شاهد. فقط نمیدونم استیکمو با چه سسی سرو کنم. همین.
تبریک به شما و خانم... همیشه شاد و عاشق باشید ...
آخر شما نمی گویید اینها را ممکن است یک دختر 16 ساله بخواند و بعد دلش شوئر بخواهد ! و بعد خاک بر سر شود ! آخر چرا می نویسید! (لطفا پابلیش نکنیدش!(
ممنون از تبریک ها.
راستش دستور دقیق این سس خیلی سخت است. چون فقط یکبار درست شده و تناسب محتویاتش هم چشمی بوده است. اما اگر بخواهید تقریبی درستش کنید یک چنین چیزی می شود: 50 گرم کره را آب کنید. یک قاشق غذاخوری سرخالی آرد را در آن حدود یک دقیقه سرخ کنید. حدود سه چهار قاشق غذاخوری سس سویا و یک قاشق رب انار به آن بزنید. یک قمدار هم بزنید تا همه چیز خوب با هم قاطی شود. بعد از قاطی شدن، آرد ها در سس سویا جذب خواهد شد و کره از مابقی محتویان جدا خواهد شد. پیشنهاد من این است که استیک را که خواستید سرو کنید اول یک قاشق از این کره آب شده را روی آن بدهید و بعد یک لایه از این سس را روی استیک بمالید. یادتان باشد که این سس خیلی مزه قوی ای دارد و نباید مثل سس قارچ یا سس سفید کیلویی مصرف شود. پیشنهاد من این است که قبل از اینکه این سس را سرو کنید، اول یک تکه کوچک استیک را در ظرف سس بزنید و مزه کنید تا ببینید که اصلا باب طبع شما هست یا نه، اگر نبود برگردید به زندگی عادی و بی هیجان خودتان و سس قارچ درست کنید. فوت کوزه گری: یک ذره ( فقط یک ذره) دارچین.
صمیمانه از جانب ژیلا و خودم سالروز این وصلت رو به رشد - متغیر - متناسب و در حال تجربه های شیرین را تبریک میگویم
Post a Comment
Tuesday, June 17, 2008
٭ ترانه هاي فراموش شده
........................................................................................------------------ مي دوم. هزار تا کار دارم و اين وسط مي خواهم سونوگرافي کبد هم بکنم. به خاطر کلسترول که کمي زيادتر از حد نرمال است و فکر مي کنم که اگر همين حالا جلويش را نگيرم، 30 سال ديگر حسابي دردسر ساز مي شود. از کنار پیرمردی رد می شوم که عصازنان در پیاده رو راه می رود. قدم به قدم با مکث زیاد. من اما می دوم.به سونوگرافی که می رسم، دکتر هنوز نیامده است. من زونکن کارهایم را که با پیش بینی معطل شدن با خودم آورده ام باز می کنم و شروع می کنم به کار.تا دکتر بیاید، کارهایم را تمام کرده ام. خوشحالم که نتیجه سونوگرای مثبت است، کبد و کلیه ام کاملا سالم است و هیچ مشکلی ندارم. در راه برگشتن، زونکن به بغل می دوم و از کنار همان پیرمرد رد می شوم. در تمام این مدت فاصله ای دو سه کوچه ای را طی کرده است، همانطور قدم به قدم ، با مکث زیاد. به زندگی فکر می کنم. به اینکه چقدر علاقه به زندگی در انسان هست و چطور تا آخرین لحظه ها این علاقه به زنده بودن وبه دوام با آدم همراه است. نمی خواهم موضوعی رمانتیک یا فلسفی از این گفته بیرون بکشم، برای من حیات موضوع ساده ای است: سه نوع مولکول در دنیا وجود دارند، آنهایی که هنوز همانی هستند که میلیونها سال پیش بودند و تحت تاثیر عوامل آب و هوایی تغییر نمی کنند ، آنهایی که تحت تاثیر عوامل پیرامونی تغییر می کنند و آن چیزی نیستند که میلیونها سال پیش بودند و یک حالت سومی که اگرچه تحت تاثیر عوامل بیرونی تغییر می کنند اما می توانند یک مولکول شبیه به خودشان بسازند و در نتیجه با وجودی که مولکول اولیه خودش بعد از مدتی نابود می شود اما نمونه مشابه آن در جهان باقی می ماند. به این حالت سوم می گوییم موجود زنده. در حالی که می دویدم، آهنگی را زمزمه می کردم. نمی توانم بگویم که آهنگ را آیا قبل از اینکه پیرمرد را ببینم هم زمزمه می کردم یا نه. همسرم می گوید که من وقتی که سوت می زنم یا آهنگ زمزمه می کنم معنی اش این است که در فکر هستم. می گوید که هر وقت در فکر هستم سوت می زنم. خودم هیچوقت دقت نکرده ام. آهنگهایی که این مواقع زمزمه می کنم، هیچ ربطی به فکری که دارم یا موقعیتی که در آن هستم یا آهنگهایی که اخیرا شنیده ام ندارد.مثلا شب کنکور مرحله اول تا صبح قطعه ای از موتزارت در دستگاه صوتی اتاق من پخش می شد. سر جلسه کنکور که نشسته بودم، آهنگی در گوش من شروع شد به چرخیدن که می گفت : come on join the joy ride , be a joy rider .که از گروهی بود به نام Roxette که آن موقع ها معروف بودند. هیچوقت این آهنگ را دوست نداشته ام فکر هم نمی کنم که در زندگیم یکی دوبار بیشتر این آهنگ را شنیده باشم. اما آن روز از صبح تا بعد از ظهر چیزی در گوش من می گقت : come on join the joy ride , be a joy rider .همین و بس، و باز تکرار می شد بی آنکه تکه دیگری از آهنگ به آن اضافه شود. از سونوگرافی که بر می گشتم، همانطور که می دویم، صدایی در گوش من بود که می گفت : شیطون بلا، شیطون بلائه. شیطون بلا، شیطون بلائه. فکر می کنم که آخرین باری که این آهنگ را شنیده بودم ده پانزده سال پیش بوده است. هیچوقت طرفدار اندی نبوده ام. هیچوقت هم برای خودم آهنگ اندی نگذاشته ام. اما این صدا همینطور می گفت: شیطون بلا... صداهایی که در گوش من هستند، همیشه هم انقدر مسخره و آزارنده نیستند. معمولا مسخره نیستند و شاید هم گاهی آزارنده باشند اما همیشه نه. مثلا وقتهایی که خوابم نمی برد، در گوش من انگار تمام صداهای دنیا با هم جمع می شوند، صدها نفر همزمان با هم حرف می زنند، بعضی هایشان داد می کشند و جیغ می زنند، صدای ماشین ها و حیوانات و همه صداهای دیگری که فکرش را بکنید. اما بیش از اینها، آن لحظات دلپذیر رویای روزانه است، آن لحظات دلپذیری که زیباترین موسیقی ها تمام سر من را پر می کنند، گاهی تنها یک ساز و گاهی ارکستری کامل از سازها و بسیار از مواقع انگار دو سه تم مختلف اند که با هم نواخته می شوند و هر کدام از زیر دیگری بیرون می آیند و مدتی می درخشند تا باز جایشان را به تم بعدی بدهند و این میان معمولا یا ویولن است و یا فلوت که وقتی که شروع به درخشش می کند انگار روح من را با خودش می برد به زیباترین مکان آن رویای روزانه. بارها از خودم پرسیده ام که آیا بهتر نبود که به جای آنکه تمرین موسیقی را کنار بگذارم، درس بخوانم و مهندس شوم، درس را کنار می گذاشتم و موسیقی می خواندم؟ و اگرچه حسرت این کار را همیشه داشته ام، باز هم آن نیمه منطقی ذهنم می گوید که نه. می گوید که همین مسیری که رفته ام برایم بهترین راه بوده است. با این وجود هستند صداهایی که از اعماق می آیند، مثل آن ویولنسل جادویی که گاهی مرا می ترسانند، می ترسانند که شاید یک جسم مادی نتواند این صدا را در درون خود حبس کند و شاید تمام وجودم از صدایش از هم بپاشد. Labels: موسیقی نوشته شده در ساعت 5:10 PM
Comments:
این قضیه هر از گاهی برای من هم پیش می آید. گمانم امتحان میدان امواج داشتم که الحق درس سختی است و درست وسط امتحان در ذهنم آهنگ بچه های آلپ شروع شد. کلی طول کشید پیدا کنم اصلا این آهنگ چی هست و بعد آنقدر خوشم آمد که پنج دقیقه ای خودکار را گذاشتم کنار چشمهایم را بستم گوش کردم.
چند وقت پیش بعد از چند سال گشتن بالاخره آهنگ را اینترنت پیدا کردم.
برادر جان ما وقتی نوشتی سونوگرافی و جواب مثبت به هیچ چیزی جز اینکه احتمالا حامله شده ای فکر نکردیم! گفتیم دوره آخرالزمان شده است و تو احتمالا در بلاد کفر گاف داده ای و خلاصه رفته ای دنبال سونوگرافی! چه می دانستیم رفته ای ببینی کبدت بر اثر مصرف بیش از 100 لیتر الکل در سفر اخیر هنوز سالم است یا خیر
به امید روزی که برای امور بهتری پست سونوگرافی بنویسی
صدای همهمه های آخر شب رو این لوبیا هم دایم تجربه میکنه. فکر کنم مال اینه که از صبح تا شب باید همزمان به هفتصد تا چیز فکر کرد و همش رو هم به نتیجه رسوند.
Post a Comment
Wednesday, June 04, 2008
٭ آقای ب و تنها راه نجات
........................................................................................-------------------------- آقای ب باید تکلیف یک چیز را خیلی صریح روشن کند : یک راه برای نجات ایران و فرهنگ ایرانی وجود دارد و آن هم واقع بینی است. می گویند ملتی که خاطراتش از آرزوهایش بیشتر باشد، در سراشیبی مرگ است. متاسفانه این اتفاقی است که برای ملت ما افتاده است. تمام چیزهای خوبی که در ذهن ماست، صدها سال پیش رخ داده است. کورش کبیر دو هزار و پانصد سال پیش حقوق بشر را می شناخته است. ایران دو هزار سال پیش ابرقدرت بوده است. حافظ ششصد سال پیش شعر گفته است. معماری اصفهان هم مال چند صد سال پیش است. ابن سینا و رازی و ابوریحان هم همینطور. اما آیا آرزوی مشترکی وجود دارد که ملت ما را به هم پیوند بدهد ؟ اگر هم هست که آقای ب از آن بی خبر است. متاسفانه ملت ما به جای شناخت درست خود و مسیرهای پیش رویش دچار نوعی خودبزرگبینی افراطی است که کمتر قرینه ای در واقعیت دارد. اعتقاد ما به باهوشترین بودن مردم ایران در دنیا، نشانه قابل ملاحظه ای ندارد (اگر مردم ایران باهوش ترین مردم دنیا بودند لابد بزرگترین ابرقدرت روز دنیا ایران بود و بیشترین تعداد اختراعات و بزرگترین صنایع تکنولوژیک هم در ایران بود) من مخالفتی با هوش هم میهنانم ندارد، اما ادعای "باهوش ترین" بودن ادعای خیلی بزرگی است که فاصله قابل ملاحظه ای با حقیقت دارد. از آن بدتر این جمله "هنر نزد ایرانیان است و بس". یعنی کسی که این حرف را زده هیچ چیزی از هنر نمی داند. جهت توضیح : هنرهای هفت گانه به تعریفی عبارتند از : معماری، نقاشی، مجسمه سازی، ادبیات، موسیقی، رقص، هنرهای نمایشی ( که هرکدامشان زیر شاخه هایی دارند و مثلا شیشه گری جزو مجسمه سازی است و خطاطی جزو نقاشی و صد البته که این تعریف آنقدر ها هم جهان شمول نیست و تعاریف دیگری هم از هنرهای هفت گانه ارائه می شود و اصلا بعضی ها در همین هفت گانه بودنش هم حرف دارند. اما برای سادگی بحث قبول کنید که همین هفت هنر را داریم) اول از همه معماری : قبول دارم که در معماری سنتی ما ساختمانهای زیبایی وجود دارند، در اصفهان و کاشان و یزد نمونه های زیبایی از معماری ایران دیده می شود. اما واقعا در مقایسه با فلورانس و رم و پاریس کسی می تواندمدعی شود که "هنر نزد ایرانیان است و بس" آیا کسی که معماری هند را دیده است به همین سادگی ادعای به این بزرگی می کند؟ لااقل ادعا کنیم که هنر نزد ایرانیان است و نزد بقیه افراد هم هست. دوم، نقاشی : یعنی واقعا کسی در دنیا هست که موزه های لوور پاریس، واتیکان رم، اوفیتسی فلورانس را دیده باشد و بعد ادعا کند که در هنر نقاشی "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟ سوم مجسمه سازی : این یکی که اصلا در اسلام حرام است و ما در واقع مجسمه سازی نداریم. با ارفاق کوزه گری و شیشه گری را در این رده جا می دهیم اما واقعا کسی که یکبار قدم در موزه بارجلو (موزه مجسمه فلورانس) گذاشته باشد و یا احیانا وارد کلیسای سن پیتر واتیکان شده باشد و آثار میکل آنژ را دیده باشد می تواند ادعا کند که : "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟ چهارم ادبیات : من قبول دارم که ادبیات کهن ایران بسیار درخشان است و به شخصه از طرفداران پر و پا قرص این ادبیات هستم. اما آیا کسی می تواند ادعا کند که فرهنگ ایران در چهارصد سال اخیر اثر قابل ارائه ای به دنیا عرضه کرده باشد؟ درست است که حافظ و مولوی و فردوسی و عطار آثار بسیار درخشانی دارند. اما مگر شاعران و نویسندگان زبانهای ایتالیایی، فرانسوی، انگلیسی و روسی آثار درخشان کم دارند؟ آیا واقعا در ادبیات "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟ پنجم : موسیقی. آیا نیازی به بحث داریم که "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟ قبول دارم که آثار موسیقی جذابی در رده موسیقی سنتی ایران ارائه شده است اما آیا شما تا بحال سمفونی شنیده اید؟ ششم : رقص. "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟ حرفی بود؟ هفتم : هنرهای نمایشی. قبول دارم که بعضی از تئاترهای ارائه شده در ایران جالب اند. به تعداد انگشتان یک دست هم فیلم خوب داریم. اما آیا اصلا تعداد آثار قابل توجه ما با آثار انگلیسی یا فرانسوی قابل مقایسه است؟ آیا "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟ آقای ب می گوید " خودمان را بشناسیم. حقیقت را در مورد خودمان قبول کنیم." دنیا را هم بشناسیم و خودمان را درست با دنیا مقایسه کنیم. از خودبزرگنمایی و گم کردن خود در گذشته دور هیچ چیزی عاید ما نمی شود. تنها چیزی که می تواند به داد ما برسد این خودشناسی است و تلاش برای بهتر شدن. ما باهوشترین مردم دنیا نیستیم. هنرمندترین و هنرپرورترینشان هم نیستیم. پول نفت ما هم چیز دندانگیری نیست. اما آرزوهایمان، خلاقیتمان و تلاشمان اگر دست به دست هم دهد، خیلی چیزها می توانیم باشیم. نوشته شده در ساعت 1:14 AM
Comments:
قربان،
بنده ضمن اعلام همبستگی کلی با نوشته جنابعالی، در مورد بند 6 اندکی مسئله دارم! اگر شما به حافظه مراجعه بفرمایید انصافن کدام ملت دنیا حرکات موزون رو مثل دوست مشترک عزیز سابقن ساکن در تگزاسمون انجام میدند؟ آیا شما میخواهین هنر ایشون رو نادیده بگیرید؟ به نظر من همین یک نمونه میتونه مستند اینکه حداقل هنر حرکات موزون در قبضه ما هست قرار بگیره... در ضمن شما که به این خوبی فارسی مینویسین کجایید الان؟ هنوز در بلاد کفرید؟ اگه اینطوره، به آقای راننده عزیز طیاره بفرمایید که سر فرمون رو اندکی به سوی قطب شمال کج کنه کمی "آفتاب نیمه شب" مهمون ما باشید ایدکم الله برادر
سلام دوست عزیز.
با احترام، من به طور کلی نه با نظراتتان که با شخص شما مشکل دارم. شما که حتی هویت درستی ازتان سراغ ندارم و خود را پشت الفاظ و حروفی همانند Bolt و آقای ب. پنهان میکنید و معتقدم اگر هم قرار است "بحث" یا "نقد"ی صورت بگیرد، باید از سوی دو طرفی انجام شود که ماهیت و شناسنامهی مشخص و معلوم دارند. متشکرم
جل الخالق! ما چند ماه پیش یک پست در رد باهوشی ایرانیان نوشتیم به قاعده این هوا، کلی برای خودمان کلاس گذاشتیم. حالا هر جا می رویم می بینیم همه در همین راستا یک پستی داده اند. ظاهرا ایرانیان دارند نسبت به اینکه در دنیای امروز عدد خاصی نیستند خود آگاه می شوند! حالی بکنیم با بحران هویتی که از پس این آگاهی خواهد آمد!
و اما در مورد «هنر نزد ایرانیان است و بس»، زرین کوب اعتقاد داشت که شعر تحریف شده و در اصل «هنر نیز زایرانیان است و بس» بوده و دلایلی را هم می آورد. هم با نظر زرین کوب مخالفم، و هم حتی با فرض درستی نظرش، با معنی جدید شعر. ولی جهت اطلاع عرض شد! کلا برادر فردوسی وقتی در چنین میدانی عبارت «و بس» را آورده، به خودش رکب زده!
ممنون از این پست جالب. متاسفانه ما دچار یک خودبزرگ بینی خطرناک شدیم که از تبعاتش ایجاد تفکرات راسیستی در ذهن ماست. نتیجه ی این تفکرات راسیستی اینه که ما نه تنها ملتهای دیگه رو (مثل عرب ها و افغانی ها) از خودمون پایین تر میدونیم بلکه حتی به هموطن های خودمون هم رحم نمی کنیم و به راحتی اونا رو تحقیر می کنیم. حالا بیاین ببینیم این ملت با هوش از خود راضی وضع هوشیش از دید آماری چطوره؟ لینک پایین رده بندی ضریب هوشی ملتهای مختلف رو نشون میده که از ویکی پدیا بر اساس کتابی از دکتر لین و وانهانن گرفته شده. دقت کنید این ملت سرشار از هوش و هنر رتبه ی چندمه !!
http://en.wikipedia.org/wiki/IQ_and_the_Wealth_of_Nations جالبش اینه که ضریب هوشی انسان نرمال باید بالای 85 باشه. یعنی بطورمتوسط ایرانی ها از نظر هوشی مرزی هستند!!! حالا اینا رو ولش کن بابا بریم سراغ جوک گفتن خودمون !!!!
درود بر آقای ب
البته با شما کاملا موافقم فقط گفتم بابت گوشزدی بیان کنم نمونه ی سمفونی در موسیقی سنتی ایران وجود دارد. نی نوای حسین علی زاده یکی از آنهاست. البته بسیار کم است. این چیزهایی که شما گفتید کاملا درست است. می گویند ایرانیان در جای خود جهش زدند در صورتی که به عقیده ی من ایرانیان به عقب برگشتند. دلیلش را هم که مثل روز بر من و بسیاری دیگر روشن است اما نمی گویم که 2 روز بعد بیشتر از این فحش نشنوم. موفق باشی
آقا چیزی که گفتی خیلی واضحه لازم نبود اصلن این همه دلیل بیاری و ثابتش کنی. حالا من یه چیزی عرض کنم در باب اعتماد به نفس کاذب: شما میدونین آقای علی خامنهای رو کی ولی امر مسلمین جهان کرد؟ و آیا کسی میتونه پای این حرف وایسه و ثابت کنه یا فقط منطق هر کی مخالفت کنه میزنیم تو دهنش هست؟
nayanesh , bache ast, gonah dare !
oon ham bozorg mishe khoob mishe. (kheyli heyf shod, yek hafte font farsi nadaram)
دوشنبه 20 خرداد1387 ساعت: 3:24http://www.archive.org/details/efshaghari
افشاگری غافلگيرانه يک مسئول قوه قضائيه عليه گارگزاران فاسد رژيم آخوندی 14 در جمع دانشجويان همدانی دست به /2/ دبير کميته تحقيق و تفحص قوه قضائيه "عباس پاليزار" روز شنبه 87 افشاگری پشت پرده های مفاسد اقتصادی کشور زد. اين افشاگری ها که من از روی متن فيلم سخنرانی او استخراج کرده ام به اين شرح است: - يکی از اقايان علما آمد گفت يک پسرمعلول جسمی دارم و می خواهم يک موسسه توانبخشی بسازم که پسرم هم زير نظر خودم باشد. ما هم موسسه را ثبت کرديم. بعد آمد گفت که اقا من ساپورت مالی می خواهم فلان معدن سنگ دهبيد فارس را که بهترين معدن سنگ دنياست به من بدهيد. بعد از چند وقت گفت کم است معدن ديگری در زنجان را هم به من واگذار کنيد و تا به حال اين اقا چهار معدن را تصاحب کرده به بهانه ساپورت يک موسسه توانبخشی. در اين زمان دانشجويان با اصرار خواستند که نام اين شخص چيست. پاليزار گفت آيت الله امامی کاشانی (عضو شورای نگهبان و يکی از 4 امام جمعه موقت اما پای ثابت تهران) -2 آيت الله… آمدند نزد مقام رهبری گفتند که می خواهيم يک دانشگاه قضايی بسازيم برای خواهران در قم. مجوز داده شد. بلافاصله بعد از مجوز رفتند سراغ ساپورت مالی که بله کارخانه لاستيک دنا را مجوزش را بدهيد . آقای نعمت زاده هم گفت کارخانه را در ازای 126 ميليارد به شما واگذار می کنيم. در حالی که قيمت واقعی ان 600 ميليارد بود. بعد اين آقايان نامه نوشتند به نعمت زاده که ...
استادی عزیزی داشتم که علاوه بر بسیاری جملات نغز، این یک یرا هم معتقد بود: "شعر، ضعیف ترین پای استدلال است." به گمانم، "هنر نزد ایرانیان است و بس" هم به درد استدلال نخورد. هرکه به کار برد، در استدلالش شک کنید. خواستید بحث را ادامه دهید، نخواستید، نه!
Post a Comment
اما در مورد باهوش ترین، گرچه خودم هیچگاه این مورد را در هیچ استدلالی لحاظ نمی کنم، فکر می کنم باید یک ایرادی باشد که هیچکس در این مملکت دیگری را قبول ندارد و رئیس همانقدر خود را از کارمند باهوش تر میبیند که کارمند خود را از رئیس و طبیعتاً هیچوقت هیچ کار مشترکی به انجام نمی رسد. کار فردی درخشان -از ایرانیان- که کم سراغ نداریم در سراسر دنیا، داریم؟! منابع طبیعی و خاک و سرزمین هم که فراوان... Tuesday, June 03, 2008
٭ آقای ب و زندگی در سفر
........................................................................................------------------------ شما از خودتان می پرسید که این آقای ب قرار نبود یک مدتی این طرفها پیدایش بشود، پس چی شد؟ و جوابتان هم این است که آن روزهایی که آقای ب قرار نبود این طرفها پیدایش بشود، روزهایی بود که من خیلی تلخ شده بودم. نوشته های نیمه ای نوشته ام از آن روزها در باب تاملات فلسفی درباره زندگی و اینجور چیزها که احتمالا همانطور نصفه دور می اندازمشان. اما بشنویم از آقای ب. آقای ب معمولا سفر را با ماراتن اشتباه می گیرد. آقای ب با خودش فکر می کند که چند روز اندک فرصت کوتاهی دارد که تمام نقاط دیدنی شهری را که به آن سفر کرده است ببیند. در نتیجه آقای ب ) و همسر دلبندش( اول صبح به خیابان می روند و آخر شب در حال مرگ از خستگی و پس از دیدن شونصد موزه و اثر تاریخی و هنری به هتل بر می گردند و بی هوش می شوند. حتی خیلی اوقات وقتشان را برای غذا خوردن هم تلف نمی کنند و همینطور در حال دویدن از این اثر هنری به آن دیگری ساندویچشان را گاز می زنند. اما این سفر آقای ب یک کمی با سفرهای قبلی اش تفاوت دارد. اولین تفاوتش هم این است که تمام این نقاط دیدنی ای را که می خواهد در این سفر ببیند قبلا دیده است. در نتیجه اینبار می توان به جای دیدن، اینبار زندگی کند. آقای ب قبلا ایتالیا را دیده است اما اینبار می خواهد چیزهای دیگری را تجربه کند : آقای ب در این سفر به اندازه موهای سرش ( که البته خیلی هم زیاد نیست) اسپرسو خورد. تقریبا همین تعداد هم پیتزا ایتالیایی خورد. به هر رستورانی که رسید بشقاب مخصوص رستوران با شراب آن رستوران را سفارش داد و کلا خیلی خیلی به خودش خوش گذراند. آقای ب باید اعتراف کند که تجربه غذا خوردن در رستورانهای ایتالیا به اندازه دیدن آثار تاریخی این کشور لذت بخش است. مثلا اینجا : رستورانی در کنار موزه بارجلو در فلورانس. منوی ناهار تقریبا 13 یورو شامل سالاد ، پاستا، غذا، شراب و قهوه. آقای ب واقعا از غذای این رستوران و از فضای این رستوران لذت برد و این لذت بردن را از چهره آقای ب هم می شود فهمید. شاید اصلا فضای این رستوران بود که بیشترین جذابیت را برای آقای ب داشت. بعضی از مفسرین تفاوت چهره آقای ب را با چهره ای که معولا دیده اند ناشی از آن تنگ کوچک روی میز می دانند اما ایشان به شدت این امر را تکذیب می کند و اعلام می کند که محتویات تنگ مذکور آب هویج است. نوشته شده در ساعت 10:47 PM
Comments:
سلااام. دارم پرتقال می خورم و وبلاگ می خونم. با یک حساب سرانگشتی حدس می زنم که هنوز درسفرید-البته خودتونم توی تیتر اشاره کردید- به هر حال پرتقال می خورم و آب هویج شمارو تو دهنم مزه مزه می کنم. راستی بیشتر از چند خط نوشتید و حسابی مزه داد.
Post a Comment
Wednesday, May 28, 2008
٭ درست 21 ساعت و بيست و سه دقيقه است که دارم مداوم، بی وقفه و با بازدهی 200 درصد کار می کنم.
........................................................................................يعنی دقيقا از 5 صبح ديروز تا الان که 2 و 23 دقيقه صبح امروز است. اگر اين مدت نمی نويسم دليلش اين است که اوضاع کارم اينطوری است. و البته يک مدت دیگر هم شايد ننويسم که آن يکی دليلش این است که 6 ساعت ديگر سوار هواپیما می شوم و دو هفته می روم استراحت. و چه بسا آنجا دلم هوس کرد و با همان فونت های انگلیسی چند خطی وبلاگ نوشتم. شايد هم نه. اين پوست عوض کردن از قالب آقای ب به قالب جديد کار سختی است، خيلی هم پيچيده است و نمی شود با پينگيليش بی خود خرابش کرد. نوشته شده در ساعت 2:20 AM
Comments:
این چطوره؟
Post a Comment
http://gaahigodaari.tripod.com/cgi-bin/pinglish.cgi?1 البته این اولین جایی بود که توی جستجوی من اومد. فکر کنم بهتر از این هم باشه. سفر خوش بگذره. Monday, May 26, 2008
٭
........................................................................................نوشته شده در ساعت 9:12 AM
Comments:
سابقن بودن خانوم هایی که موقع پریودیشون یه ستاره ی قرمز میزاشتن توی وبلاگشون، آقای ب این ستاره ی مشکی ِ شما چه معنی میتونه داشته باشه؟ :دی
Post a Comment
Thursday, May 15, 2008
٭ مرخصی آقای ب
........................................................................................------------------- 1- حتی خودم هم از آقای ب خسته شده ام. از ماشین حساب هم خسته شده ام. خسته شده ام از اینکه از زور بی سوژگی اعداد چرند اخبار را بردارم و ضرب و تقسیم کنم. 2- اصلا همه مان می دانیم که اعداد چرندند، ایشان هم مزخرف می گوید. در ضمن عقل و منطق هم خوب است و به بلور آب هم نمی شود انرژی داد، خوب که چی؟ 3- خسته شده ام از آقای ب، خسته شده ام از این پرسونای منطق و حساب و کتاب. دلم می خواهد مدتی خودم باشد. خود خودم. 4- برای همین، آقای ب را مدتی به مرخصی می فرستم، با ماشین حسابش. برای مدتی اینجا دوباره وبلاگ من است، وبلاگ خود خودم 5- من اینجا حرفهای غیر منطقی هم خواهم زد، حرف بی حساب، حرف چرند. فقط برای اینکه دلم می خواهد. دلم تنگ شده است برای حرفهای شخصی، برای احساسات درونی و برای کمی ادبیات، موسیقی و هنرهای دیگر. 6- البته نه برای همیشه. آقای ب زود بر می گردد، قول می دهم. برای ماشین حسابش هم باتری نو می خرم. Labels: آقای ب نوشته شده در ساعت 12:21 PM
Comments:
تازه ماشين حساب آقاي ب داره شهرتي براي خودش دست و پا ميكنه.پست توكا نيستاني راجع به "اردشير رستمي" رو بخوني منظورمو مي فهمي.
اقای ب و ... جالب بود . ;)
Hafez is every Iranian’s great poet. Everyone reads him and believes that Hafez has talked to him/her directly. Every Iranian lives with Hafez and heeds his advice. A poet whose poetry never ages, and for seven hundred years has provided lovers and those in need of advice a poetic way of expression. I live with Hafez .I have a small collection of twelve Hafez books .Share your favorite Hafez poetry, or, if you feel like it, please open a Faal for us. I have already made my wish and I’m waiting to hear from you. Best Regards…. منتظرتم
نادر عزیز،
Post a Comment
بسیار از نوشتههایت لذت بردم (نوشتههای قبلی در واقع!)، و من هم با کسی که گفته بود حوصلهات در توضیح دادن و دفاع منطقی از نظراتت انسان دوستانه است. این نظر برای پستهای قبلی بود، اینجا مینویسم که نظرت را جلب کند! از آنجا که من هم حوصلهام در خواندن کم نیست، با توجه به نظرهای مخاطبان وبلاگت حس میکنم مهمتر از بحث در مورد شبه علم و شبه آمار، باید توضیح ×بسیار× مفصلی در مورد علم بدهی (با مثال و ...). استفاده مخاطبان (از جمله همسر محترمتان) از کلماتی مانند "اعتقاد" در میانه یک بحث علمی (و بخصوص متودولوژیک)، نشان دهنده عدم آشنایی با فلسفه علم و نحوه بحث علمی است. هر چند که با توجه به نوع نوشتهها و علایقت حس میکنم در رشتهای مرتبط با علوم ریاضی و مهندسی تحصیل کردهای، ولی شاید گریز به مسائلی مانند تکامل و یا مرگ، بتواند این عدم شناخت مخاطبان با فلسفه علم را با وضوح بیشتری نمایش بدهد. آن وقت است که تعداد کسانی که نمیخواهند از نسل میمون باشند، به مراتب بیشتر از کسانی میشود که نمیخواهند عشق - حتی به شوخی هم شده - با فعل و انفعالات شیمیایی قابل توضیح باشد. من فرصت نکردم همه نوشتههایت را بخوانم، به همین دلیل اگر در نظرم به چیزهایی اشاره کردم که قبلا نوشته و یا توضیح دادهای، میباید نادانی مرا با لطف خودت ببخشی. Sunday, May 11, 2008
٭ آقاي ب و اعداد
........................................................................................--------------- فقط ماشين حساب آقاي ب نيست كه به اعداد لطف ويژه اي دارد، خود آقاي ب هم با اعداد بيگانه نيست. و البته نوع اعدادي كه آقاي ب با آنها كار دارد با نوع اعدادي كه ماشين حسابش با آنها كار دارد فرق دارد. در واقع يك تقسيم كار دقيق بين آنها انجام شده است: آن اعدادي كه نيازمند چهار عمل اصلي اند تا چرند بودنشان مشخص شود را ماشين حساب آقاي ب مورد عنايت قرار مي دهد. آن اعدادي هم كه خودشان به خودي خود چرندند نصيب آقاي ب مي شود. مثلا همين عدد سي. نه اينكه عدد سي به خودي خود عدد چرندي باشد ها، اما استفاده هاي چرندي از آن مي شود، مثلا اينكه آقاي رئيس جمهور به كليه دستگاهها و استانها ابلاغ كرده اند كه به مناسبت سي امين سالگرد انقلاب، امسال سي پروژه اصلي خود را آماده افتتاح كنند. آقاي ب مي پرسد : حالا اگر بررسي مديريتي كرديم و ديدم كه يك دستگاه اگر 29 پروژه را پيش ببرد كافي است و ديگري 32 پروژه ضروري دارد، آنوقت يك پروژه الكي براي اولي تعريف مي كنيم و دو تا از پروژه هاي دومي را حذف مي كنيم؟ از آن بدتر افتتاح اين پروژه ها در دهه فجر است : يعني اينكه هيچكدام اين سي تا پروژه روز 10 بهمن آماده نيستند؟ هيچكدامشان هم خداي نكرده تكميلشان تا 25 بهمن طول نمي كشد؟ يعني فرض كنيد كه اين سي پروژه در سي استان كشور ( 900 پروژه سر جمع) هر كدامشان يك ميليارد تومان هزينه شان شده باشد ( كه اگر قرار باشد كه پروژه هاي اصلي مملكتي باشند خيلي بيش از اينها هم مي شود)، آنوقت 900 ميليارد تومان هزينه اين پروژه هاست. ( و از اينجا ماشين حساب آقاي ب كنترل امور را به دست مي گيرد) حالا فرض كنيد كه اين پروژه ها متوسط فقط طول دهه فجر را براي رسيدن آقاي رئيس جمهور و مراسم افتتاح معطل بمانند، آنوقت با بهره 24 درصد بانكي خواهيم داشت : 900000000000*.24*10/365=5917808000 تومان يعني تقريبا 6 ميليارد تومان ناقابل. به اين مي گويند مديريت علمي و استفاده بهينه از منابع. Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 5:26 PM
Comments:
مشكل حكومتهاي ايدئولوژيك اينه كه مي خوان به همه چيز رنگ و بوي معنوي و تبليغي بدن. حالا چقدر هزينه بايد تو اين تبليغات هدر بره اينو ديگه خدا ميدونه.
Post a Comment
Thursday, May 08, 2008
٭ ماشین حساب آقای ب و اعداد
........................................................................................---------------------- ماشین حساب آقای ب می گوید اعداد موجودات موذی و پلیدی هستند. باید خیلی دقیق از آنها استفاده کرد وگرنه دست آدم رو می شود و آدم حسابی (حسابی ها!) ضایع می شود. مثلا همین آقای اصغر کتابچی مدیر عامل شرکت عامل تخصصی فرودگاههای کشور که این حرفها را زده : " با بازنگرى در طرح جامع فرودگاه امام خمينى (ره) و ايجاد امكانات زيرساختى و رفاهى در آن، اين فرودگاه به شهر فرودگاهى تبديل مى شود. به گزارش خبرنگار «ايران»، مديرعامل شركت مادرتخصصى فرودگاه هاى كشور ضمن اعلام اين خبر، اظهار داشت: در طرح جامع جديد ظرفيت جابه جا يى مسافر فرودگاه امام (ره) به ۹۰ تا ۱۰۰ ميليون افزايش خواهد يافت كه در كنار اين افزايش با احداث زيرساخت هاى مورد نياز و مجموعه هاى رفاهى شامل هتل، مجتمع هاى رفاهى خريد و شهربازى به شهر فرودگاهى تبديل خواهد شد. وى اضافه كرد: ما آمادگى پذيرش سرمايه بخش خصوصى تا چهار هزار ميليارد دلار را داريم كه شامل شهر فرودگاهى امام خمينى (ره) و ساير فرودگاه هاى بين المللى در سطح كشور مى شود." منبع : روزنامه ایران ، سه شنبه 17اردیبهشت دو "عدد" در حرفهای ایشان که صفحه اول روزنامه ایران به آن اختصاص یافته وجود دارد. اولی ظرفیت فرودگاه امام که قرار است به 90 تا 100 میلیون مسافر افزایش یابد. جهت اطلاع در حال حاضر ظرفیت این فرودگاه حدود 5 میلیون مسافر در سال است ( منبع ) برای تشخیص اینکه این عدد قدر چرند است باید توجه شود که بزرگترین فرودگاه بین المللی دنیا از نظر تعداد مسافر فرودگاه هیترو لندن است. تا قبل از افتتاح ترمینال 5 این فرودگاه که مدت کوتاهی پیش انجام شد، ظرفیت طراحی شده این فرودگاه بین 45 تا 55 میلیون مسافر بود اما با تمهیداتی سالانه تعداد 67 میلیون مسافر در آن تردد می کردن (و البته با مشکلاتی بدلیل این تراکم بیش از حد روبرو می شدند)د. و با این تعداد تردد بیشترین مسافر در جهان را داشت. با افتتاح ترمینال 5 ( که البته هنوز هم کامل نیست) ظرفیت این فرودگاه 30 تا 35 میلیون مسافر در سال افزایش خواهد یافت و پیش بینی می شود که امسال همان 67 میلیون مسافر در آن تردد کنند ( البته با راحتی بیشتر). (منابع + و + ) ماشین حساب آقای ب بدون آنکه به حساب و کتاب متوسل شود می پرسد : عقل سلیم شما آیا باور می کند که فرودگاه امام یک و نیم برابر فرودگاه هیترو لندن مسافر داشته باشد؟ البته ماشین حساب اقای ب بدون چهار عمل اصلی اموراتش نمی گذرد در نتیجه حساب می کند : فرض کنید که تمام هواپیماهایی که در فرودگاه امام به زمین می نشینند بوئینگ 747 باشند و اصلا از این هواپیماهای خرده ریز در این فرودگاه فرود نیایند. بوئینگ 747 بسته به کلاس مسافران بین 400 تا 500 صندلی دارد که فرض کنیم این مقدار بیشتر در تمام بوئینگ هایی که در فرودگاه امام به زمین می نشینند وجود داشته باشد. در نتیجه برای آنکه 100 میلیون مسافر در این فرودگاه تردد کنند باید 200 هزار پرواز به این فرودگاه در هر سال وجود داشته باشد. سال شمسی هم که می دانیم که تقریبا 365 روز است ( این تقریبا را برای اقای نیما آمدم که بعدا از ما خرده نگیرد) هر روز هم که تقریبا 24 ساعت است ( این تقریبا هم به ایضا) و هر ساعت هم 60 دقیقه است. ( این یکی دیگر دقیق است) در نتیجه خواهیم داشت : 2.628 = 200000 / 60 * 24 * 365 یعنی هر دو دقیقه و سی و هشت ثانیه باید یک پرواز در فرودگاه امام به زمین بنشیند. آن هم به شرط اینکه تمام 24 ساعت روز و تمام 365 روز سال وضعیت همین باشد. اما برسیم به عدد دوم : 4000 میلیارد دلار سرمایه گذاری در فرودگاه سازی. این بنده خدا اصغر آقای کتابچی انگار تا بحال نه دلار دیده است، نه می داند میلیارد به چه چیزی می گویند. نه اصلا ایده ای از اینکه خرج یک فرودگاه چقدر است دارد. برای مقایسه : بودجه کل کشور آمریکا حدود 2000 میلیارد دلار است ( نصف مبلغ مورد نظر ایشان) و بودجه کشور ایران حدود 200 میلیارد دلار ( یک بیستم مبلغ مورد نظر ایشان، یعنی درواقع ایشان معتقدند که کل هزینه ها و مخارج بیست سال کشور را در فرودگاه سازی سرمایه گذاری کنیم). درباره هزینه های فرودگاه سازی هم بد نیست دقت کنیم که هزینه ساخت برج مراقبت جدید فرودگاه هیترو حدود 100 میلیون دلار شده است و در نتیجه با عدد مورد نظر ایشان می شود چهل هزار برج مراقبت ساخت. هزینه ساخت ترمینال 5 فرودگاه هیترو هم که بزرگترین ( شاید هم دومین، در مورد فرودگاه جدید پکن اطلاعات دقیق ندارم) ترمینال دنیا است، حدود 8 میلیارد دلار شده است. در نتیجه ایشان تصمیم دارند که پانصد برابر بزرگترین ترمینال دنیا فرودگاه بسازند علاوه بر این اصولا تعداد کل شهرهای کشور ایران حدود 150 عدد شهر است و در نتیجه ایشان تصمیم دارند که در تمام شهرهای ایران، در هر کدامشان 3 عدد فرودگاه هیترو بسازند. Labels: ماشین حساب آقای ب نوشته شده در ساعت 11:40 AM
Comments:
راستی شما این وبلاگ ملکه زیبای پرده ها و رنگها را از دست ندهید ها.
یعنی همه چیزهایی که ما می خواهیم بگوییم گفته اما با بیان فیلسوفانه و عالمانه ای که از ما بر نمی آید.
ما که البته از دستش نمی دیم ولی شیوه های تبلیغی شما هم بامزه است ها. به جاش اگه شما هم از این ماسماسک ها داشتید که وبلاگایی که بروز میشن رو بلدشون می کنه، اونوقت راحت تر بود. بعد اگه شد به ما هم بگید چیکار باید کرد و اینا. ضمنا من فکر می کنم اینها تو سخنرانی هاشون یکوقتایی دلار و ریال رو اشتباه می گیرن. اگه ریال بشه درسته اونوقت؟
آقا من تو کف این نکته بینی تو موندم. واقعا دست خوش. البته باز جای شکرش باقیه که نمی خوان این بودجه رو توی بولیوی و کاراکاس و لبنان و ... فرودگاه بسازن !!!
قربان؛
حال سرکار؟ آقا ما هرچی بگیم که چه اندازه کیفور میشیم از خواندنتان سخنی به گزافه نگفتیم... میگم تو مملکتی که میشه 5 میلیارد دلار رشوه برای واردات سیگار داد، چرا نشه 4000 میلیارد دلار هم تو فرودگاه مرحوم امام راحل (ره) سرمایه گذاری کرد؟ فکر میکنم مشکلی در کالیبراسیون آمار و ارقام در دولت عدالت گستر پیش اومده... نه که همش در حال گسترش عدالتند، حواسشون پرته هم چیز و با یه ضریب نا قابل 1000 توضیح میدند... حالا اگه شما این 1000 رو به عنوان ضریب مبنا در نظر بگیری و هرچی اینا میگند و تقسیم بر اون کنی شاید به نتایج جالبتری هم برسی... مثلا وقتی گفته میشه میلیون ها نفر مسلمون چشمشون به ایرانه یا چندین هزار پروژه انجام شده یا چند هزار مصوبه تصویب شده و مواردی از این دست؛ میشه فهمید که مقصود هزاران نفره یا چند پروژه یا چند مصوبه هست که خیلی هم عدد غیر منطقی ای نیستش... آقا وعده ما 7 خرداد میدان بهارستان: انتخابات هیأت رئیسه مجلس اصولگرا؛ رأی ما: حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا «آقا تهرانی» مؤید باشید
اینقدر به این ماشین حساب بدبخت گیر نده، اولا که این بیچاره چقدر سواد داره و این سواد از چه طریقی حاصل شده، سواد داشته که وارد دانشگاه شده یا اینکه وارد دانشگاه شده تا بلکه باسواد بشه. دوما ماشین حساب این آقای محترم از اون ماشین حسابهایی که شما از آن استفاده میکنید نیست فرق فوکوله . حسابهای ساده تر هم که نیازی به ماشین حساب نداره و شما با مغزت انجام میدی ایشان با جای دیگری از بدنشان این کار را انجام میدهند.پس جای گله ای باقی نمیمونه.
ببخشید اگر خاطر شما باشه پدر جد همه اینها فرق هزار و میلیارد رو نمیدونست.
جمله ایشون رو نشنیدین که میگه زندگی معنوی صدها هزار میلیون نفر رو به بازی گرفتید!؟ این لینک رو ببینید بد نیست (بنظر من) http://www.youtube.com/watch?v=W5Gmmuf9HP8
بولت عزیز
Post a Comment
ببخشید بابت امور بیمارستانی که مزاحم خودت هم شدم این پستت را با دو هفته تاخیر دیدم.اطلاعات کمی در مورد فرودگاهها دارم که به موضوع مورد نظرت کمک میکند :آقای کتابچی به نمایندگی از سوی نظام که معمولا" بجای شعور از شعار استفاده میکنند رقم 90 تا 100 میلیون را مطرح کرده که آنهم به علت برنامه فرودگاه دبی است که آنها میخواهد ظرف 15 سال آینده ظرفیتش را به 80 میلیون مسافر برساند ( حال دلیل 90 تا 100 را متوجه میشوی )که البته طرح جامع توسعه فرودگاه امام با همین ظرفیت توسط آ - د - پ در دست طراحیست ضمنا" بر اساس آخرین آماریکه منتشر شده است (پایان سال 2006 ) بزرگترین فرودگاه دنیا از نظر تعداد مسافر - فرودگاه Hartsfield-jakson International A. درآتلانتا ی ایالت متحده امریکاست با ظرفیت 84.8 میلیون مسافر در سال و هیترو مقام سوم را در حال حاظر در جهان دارد دادا Thursday, April 24, 2008
٭ و عاقبت "شبه آمار"
........................................................................................------------------- 1- راستش آن همه جاده خاکی رفتن هم برای خودش عالمی داشت. آن حس شیطنتی را می داد که وقتی باید کاری را بکنی و به جایش کار دیگری می کنی. هر چند شاید بی ربط هم نبود همه آن بحث با به این بحث "شبه آمار" و لابد شاید یک روزی کسی که از من در این بحث ها وارد تر است، این قضیه را بهتر شرح بدهد. 2- شاید هم نام اشتباهی را انتخاب کرده باشم، شاید نام بهتری که می تتوانستم به جای شبه آمار استفاده کنم، نمونه گیری غلط بود. 3- بگذارید یک مثال ساده بزنم: همه ما معتقدیم که درست همان روزی که کارواش می رویم باران می آید. (باورتان نمی شود آن پست آقای الف را بخوانید که نوشته بود حاضر است به سازمان هواشناسی کمک کند. یا آن پست قدیمی من را که نوشته بودم آماده ام پروژه کویر زدایی را با کارواش رفتن وسط کویر لوت به نتیجه برسانم، یا آن نوشته خیلی قدیمی ابراهیم نبوی را که پیش بینی کرده بود که آن شب باران خواهد آمد چون آنروز عصر کارواش رفته است) 4- مثال پیچیده تری هم می توانم مطرح کنم : اینکه بلور آب زمزم از همه آب های دنیا زیبا تر است و اینکه اگر به بطری آب بگوییم دوستت دارم بلورش زیبا می شد و اگر بگوییم از تو متنفرم بلورش زشت می شود. 5- شبه آمار یکی از اصلی ترین ریشه ها و پشتیبان های شبه علم است. مشاهدات غلطی که انجام می شوند، به نتیجه های غلط می انجامند و از آنجا که آن نتایج به مشاهدات ظاهرا علمی متکی اند، علمی دانسته می شوند. 6- دکتر علی اکبری می تواند با آمارگیری از بیمارانی که پشت در خانه اش جمع می شوند ثابت کند که درصد بالایی از آنها بوسیله انرژی درمانی بهبود یافته اند. 7- آن آقای ژاپنی هم می تواند به استناد عکس هایی که با میکروسکوپ از بلور آب گرفته است اثبات کند که بلور آب زمزم از همه بلورهای دیگر دنیا زیبا تر است. 8- من و شما هم با یک مراجعه ساده با حافظه مان می توانیم بگوییم که در اکثر روزهایی که کارواش رفته ایم باران آمده است. 9- اما آیا واقعا باران و کارواش به هم ربطی دارند؟ نه. اما هر دو آنها با حافظه ما ربط دارند. آن بارهایی که وقتی کارواش رفته ایم باران آمده است، از حرصی که خورده ایم، یادمان مانده است. اما آن روزهایی که باران آمده و ما کارواش نرفته ایم یا آن روزهایی که کارواش رفته ایم و باران نیامده است یادمان نمانده است. 10- بلور آب هم با دوستت دارم زیباتر نمی شود، مسئله این است که از کدام قسمت از بلور آب در زیر میکروسکوپ عکس بگیریم، وقتی که معتقد باشیم که بلور آب با دوستت دارم زیباتر می شود، زیر میکروسکوپ دنبال بلورهای زیبا می گردیم و بلورهای خیلی معمولی را که قسمت اعظم بلورهای یخ را شکل داده اند مورد توجه قرار نمی دهیم. برعکس در بلور یخ بطری ای که به آن گفته ایم از تو متنفرم، اولین بلور مزخرفی که جلوی چشممان می آید را عکس می گیریم. 11- دقت کرده اید : همیشه آخرین کلید در را باز می کند. این یکی به دلیل این است که شروع می کنیم به امتحان کردن کلید ها، وقتی که در باز شد دیگر به امتحان کردن بقیه کلیدها ادامه نمی دهیم. در نتیجه آخرین کلیدی که امتحان کرده ایم در را باز کرده است. 12- آیا درصد بالایی از بیماران بوسیله انرژی درمانی شفا پیدا می کنند؟ نه ، درصد بالایی از بیمارانی که مستعد تلقین هستند بهبود علایم بیماری را نشان می دهند. اما چون فقط آن بیمارانی که مستعد تلقین هستند پشت در خانه آقای علی اکبری جمع می شوند آمارگیری از آنان نشاندهنده موفقیت این روش است. درست مثل آن است که آمارگیری نظر مردم ایران درباره رابطه با آمریکا را در نماز جمعه انجام بدهیم. 13- ایرانی ها باهوش ترین مردم دنیا هستند، از 12 نفر پذیرفته شه دکترا در دانشگاه استنفورد ، هفت تایشان ایرانی هستند. نه ایرانی ها باهوش ترین مردم دنیا نیستند، استنفورد فقط یکی از دانشگاههای خوب دنیا است، سال مورد نظر هم فقط یک سال از چند صد سال فعالیت این دانشگاه است. در همان سال آمار دانشگاه ییل و یا دانشگاه جورجیوتک یا ام آی تی ملت دیگری را به عنوان باهوشترین مردم دنیا معرفی می کند. در همان دانشگاه هم کافی است که یک سال دیگر یا یک رشته دیگر را مورد توجه قرار دهیم تا به این نتیجه برسیم که کره ای ها یا هندی ها یا چینی ها باهوش ترین مردم دنیا هستند. 14- ناسا را هم مهندسان ایرانی نمی گردانند. به خدا قسم ! 15- مشکل "شبه آمار"، مشکل نمونه برداری غلط است، انتخاب نادرست محل نمونه برداری، نمونه برداری گزینشی، اتکا به حافظه به جای ثبت علمی نتایج. و با همین نمونه های نادرست، نتایج نادرستی بدست می آوریم که گاهی بسیار با واقعیت موضوع تفاوت دارند. Labels: شبه آمار نوشته شده در ساعت 2:15 PM
Comments:
من اسمش رو گذاشته ام دستچین کردن داده ها
نمونه گیری جهت دار هم بهش می گن cherry picking, biased sampling
خدا عمرت بده که اینا رو مینویسی. دو نکته فقط:
یکی اینکه اون قضیه کارواش و بارون بعضی وقتا یه جمله است که عصبانیت آدم رو میرسونه نه اینکه واقعا بهش اعتقاد داری. یک نکته دیگه هم اینکه خودت نباید به این استحکام و بدون منبع حکم صادر کنی. احتمال بارون اومدن رو قبول دارم که سالیان ساله روش تحقیق شده.در مورد انرژی درمانی هم تحقیق زیاد شده گرچه فکر کنم هنوز هم میشه. ولی مثلا در مورد تعداد ایرانیها و اینا نمیشه به این راحتی نظر داد. باید اول یه کسی یه آمارگیری درستی بکنه (یعنی اگه بخوایم معیار هوش رو پذیرش تو دانشگاههای خوب بگیریم) مخصوصا بر اساس جمعیت تا بعد بشه نظر داد. اگه از اون طرف بگی که کلا توزیع هوش در همه مردم دنیا یکنواخته و اصلا هیچ ملتی از ملت دیگه باهوشتر نیست باز یه چیزی.
salam
man hameye posteto nakhoondam, vali kamelan ba harfat movafegam. (albate dar mahdoodye sample hayee ke az matnet gereftam.) man daneshjooye PhD dar Canada hastam. reshtam Geostatistics hast. (yek no amare fazayi) kheli vagta age sample ma ham dorost bashe , rahat mishe be natayeje galat resid. masalan, age shoma harjaye donya be jahaye ke kelisa(ya masjed) bishtare berin mibinin ke gatl o jenayat ham bishtare. vali ino ham bayad dar nazar gereft ke kelisaha va masajed jahayi ke jamiyat bishtare sakhte tedadeshoon ham bishtare, pas amar e jenayat ba mizane masjed ya kelisa ziyad ertebati nadare. ;)
کیف کردم.
باورت میشه در پست بعدی ام میخواستم راجع به مخالفتم با اعتقاد به تولد در ماه خاص و مثلا اینکه من چون شهریوری ام فلان جورم و این اخلاق را دارم حرف بزنم!البته در 2 پست بعدی ام
سلام دوست عزیز
مدتهاست نوشته هات رو می خونم. بلاخره از گوگل ریدرم اومدم بیرون تا بهت تبریک بگم به ذهنی که انقدر قشنگ این مطلب رو ادا کرده. ضمنا بی اجازت لینک رو هم گذاشتم تو وبلاگم همیشه شاد و موفق باشی
راستش بوتلز عزيز اينهايي كه گفتي رو من خودم شخصا خيلي شبه آمار نمي دونم بلكه بيشترشون رو اصلا قبول ندارم
يعني حتي نمي گم آيا اين داده ها جزو آمار حساب ميشه يا نه من شبه آمار رو چيزي مي دونم كه واقعا آماري بشه ازش گرفت و روش كمي فكر كرد قبل از اون بزار يكي دو تا از بندهايي رو كه نوشتي يكم باز كنم از ديد خودم داستان كارواش و باران كه خب از ديد من يه تخيل بسيار جالبه! در مورد بلور آب و كلمه زيبا و كلمه زشت نمي تونم بگم كه آيا واقعا همچين شكلي تشكيل شده يا نه و آيا با كلمه زيبا بلور هم زيبا شده است يا نه به دو دليل اولا زيبايي رو ما تعريف مي كنيم پس بلوري كه از ديد ما زشت است شايد اصلا زشت نباشد دوم اينكه ممكنه من كلمه زيبايي رو بگم و بلور هم زيبا بشه اما احتما خيلي زيادي وجود داره كه از تن صدا و امواج اين شكل ايجاد شده باشه؟ پس من ميرم بلور رو در همه كشورها و از همشون مي خوام كه كلمه خوب و كلمه بد بگن خب مشخصا زبانهايي پيدا مي شن كه با اينكه كلمه خوب ميگن بلور زشت ميشه و يا وقتي كلمه زشتي رو ميگن بلور به زيباترين حالتش در مياد در مورد دانشگاه كاملا مشخصه چرا تعداد ايراني ها كم نيست! چون كار ديگه اي ندارند كه انجام بدهند و تنها مجبورن برن دانشگاه و درس بخونن. اين انقدر واضحه كه من تعجب مي كنم مردم فكر مي كنن ملت ايران خيلي باهوشه! تازه اين باهوشهاي ما اغلب در مهندسي و پزشكي هستند. باهوش اقتصادي و باهوش روانشناسي و باهوش بيزينس و ... كجان؟؟ حالا ديد من از شبه آمار مي تونه مثال زير باشه اگه يك فضايي آماري از موجودات كره زمين بگيره نتيجه اي كه بهش برسه شايد اين باشه كه كره زمين در دست حشرات است!! و اين موجودات توانسته اند زمين را در اختيار بگيرن. مشكل آمار در اينجا اينه كه فقط به تعداد كار داره و كارآمدي رو نمي بينه. يعني درسته كه حشرات بسيار زيادند اما اگه كسي بخواد بياد روي زمين زندگي كنه اين انسانها هستند كه براش مشكل اول خواهند شد و نه حشرات. انسانها هستند كه بهش حمله خواهند كرد
bemiri blogger!! pir shodam ta in comment ro bezaram :
نادر عزیز اصلا نمی خواستم دوباره وارد بحث کذایی بشوم ولی کامنت تو قلقلکم داد. تو احیانا ترکیه را با تونسی جایی اشتباه نگرفتی؟ در ترکیه فاحشه خانه ها به طور رسمی فعالیت می کنند. فاحشه ها کارت دارند و مرتب مورد مداوا و آزمایش قرار می گیرند. مجله های پ.ورنو و س.ک.س شاپها در هر خیابان موجود است و آن موقعی که خیلیها دیکته تاپ لس بلد نبودند بنویسند ( 20 سال پیش) من با همین چشمهای خودم در سواحل مارماریس در ترکیه خانمهای تاپ لس را دیدم! خواستم روشنت کنم برادر که در تصورات اشتباه نمانی. آیا واقعا در جوامع آزاد تجاوز جنسی صورت نمی گیرد؟ شبه آمار و این برنامه ها؟! داشتیم؟
من كاملا به اشتباهم اعتراف مي كنم.
احتمالا دليلش چشمان پاك من است كه چنين چيزهايي را نديده بودم. البته من فقط آنتاليا و كوش آداسي را ديده ام و در هيچكدام آنها نه كسي را تاپ لس ديدم نه مغازه سكس شاپ. چراغ قرمز هم نديدم سر در خانه اي باشد. احتمالا دليلش اين بوده كه من دنبالش نبوده ام. اما حق با شماست : فحشا در تركيه آزاد است، پورنو گرافي هم همينطور : http://www2.hu-berlin.de/sexology/IES/turkey.html#8 همانطور كه شما به خوبي نوشته ايد، كامنت من نمونه واضحي از شبه آمار بود، نتيجه گيري بر اساس مشاهدات شخصي، بدون مراجعه به منابع علمي. بدون استفاده از اطلاعات گردآوري شده بر اساس روش علمي، كه به نتيجهگيري اشتباهي انجاميده است.
خیلی حرفه. آدم از دسامبر 2002 بنویسه و بعد من خیلی اتفاقی بیام اینجا ببینم ... ای دل غافل ! یک بلاگ توپ پیدا کردم. نمی خوام مثل خیلی ها کلاس بزارم که:
"آره من خیلی وقته می خونم اما تا به حال کامنت نذاشته بودم اما ... " جدا حالم گرفته شد که چرا زودتر من به اینجا نیومده بودم. نشستم از اون پست 12 مارچ 2008 تا الان رو خوندم و خیلی خوشحالم که یک ذهن استدلال گر دیگه پیدا کردم. آقا ما لینک کردیم شمارو. خواهشا اگه آپدیت کردی پینگ بده بیایم سراغت.
آقای ب عزیز خواهشی داشتم از شما که اگر لطف کنید و پاسخ دهید بسیار سپاسگزار خواهم بود. در مطلب "آقای ب و تکالیف روشن" (19 فوریه) به آزمایشی اشاره کرده ایدکه در امریکا در ارتباط با تاثیر دعا بر درمان بیماران انجام شده بود. دوستی دارم که مشتاق است منبع اصلی این خبر را بداند که احتمالا در نشریه ای که دارند از آن استفاده کند. سپاسگزار خواهم شد اگر مقدور است آدرس یا رفرنس اصلی این مطلب را برایم ارسال کنید.
ممنونم آدرس من elahe.x@gmail.com
سلام.
من بتازگي شروع به نوشتن كرده ام. خوشحال مي شوم نظر تيزبينانۀ شما را در مورد اولين پستم بدونم. با سپاس
سلام، من هنوز همه چیز را کامل نخوندم که نظر بدم فقط یه چیزی نظرمو جلب کرد که برای اطلاع عموم بگم ،در کوش آداسی سکس شاپ هست،خوبشم هست. من خودم هر سال یک سری بهش میزنم.آخه حیفه تا اونجا بری و سری به سکس شاپش نزنی،نادر جان سفر قبلیت باطل شد باید دوباره بری.
ببخشید موضوع بی ربط بود اما خواستم کسی تا اونجا میره بی نصیب نمونه.
آقای جولیا این رو لطفا برای اصلاح «ی»ها و استفاده از نیم فاصله دانلود کنید
Post a Comment
http://khabgard.com/traylayout-1.2.zip http://www.khabgard.com/?id=1564547662 Sunday, April 20, 2008
٭
........................................................................................ماشين حساب آقاي ب و سيب ------------------ صحنه يك قلعه قرون وسطي اي را نشان مي دهد كه در مه فرورفته است. صداي يك ارگ از نوع كليسايي از داخل قلعه شنيده مي شود كه موسيقي خيلي ترسناكي را مي زند. دوربين نزديك و نزديك تر مي شود و صداي ضرب طبل هم بر هيجان ماجرا مي افزايد. دوربين روي در قلعه زوم مي شود و ناگهان درقلعه با شدت باز مي شود و نور خيلي تندي از قلعه بيرون مي زند. از ميان اين نور سايه اي از هيكل هيولايي را مي بينيم كه فرياد مي زند: I'm ALIVE بعد نور اندك اندك كم مي شود و مي توانيم موجودي را كه در دروازه قلعه ايستاده است تشخيص بدهيم: ماشين حساب آقاي ب است كه بعد از مدتها دوباره پيدايش شده است. چيزي كه به ماشين حساب آقاي ب زندگي دوباره داده است، صحبت هاي جديد آقاي رئيس جمهور است در قم. البته ايشان اين مدت از اينجور صحبت ها زياد كرده بود اما شايد ماشين حساب آقاي ب خيلي روي فرم نبوده است. يا شايد هم ايشان در حرفهاي نغزش عدد و رقم ارائه نداده است. (البته خداييش آن سخنراني قبلي هم بد طعمه اي نبود براي ماشين حساب آقاي ب( بگذريم، جناب ايشان يك قلم در صحبتهايشان در مورد فساد فرموده اند كه : "رييس جمهوري افزود: آقايي كه هنوز هم در يكي از مراكز است و زياد هم مصاحبه ميكند و ادعاهاي خيلي گنده ميكنه و تحليلهاي عجيب و غريب، اين آقا را صدا زده و گفته تو ميخواهي سيگار وارد كني. گفته بله. گفته است پنج ميليارد دلار بايد بدهي به فلان آقا. گفته است براي چي بايد بدهم؟ گفته مگر نميخواهي سيگار وارد كني؟ گفته بله ميخواهم وارد كنم و عوارض قانوني را ميپردازم و سيگار مورد قبول بهداشت را وارد ميكنم .گفته است نخير نميشود تا تو اين پول را ندهي امكان ندارد بتواني سيگار وارد كني." http://www2.irna.com/fa/news/view/menu-151/8701285672124025.htm ماشين حساب آقاي ب يادش است كه مدتي پيش جايي خوانده بود كه واردات سيگار در كشور ايران سالانه 850 ميليارد تومان است. http://www.agri-peri.ir/AKHBAR/85/10,,,14.htm ماشين حساب اقاي ب مي گويد : فرض كنيد كه وارد كننده 20 درصد كل اين مبلغ را سود خالص داشته باشد. فرض كنيد كه اين آقاي وارد كننده جديد مورد نظر رئيس جمهور هم بتواند با وارداتش ناگهان نصف بازار را به دست بگيرد. آنوقت سود ايشان در سال مي شود 85 ميليارد تومان. و اگر اظهارات گهربار آقاي رئيس جمهور درست باشد (كه صد در صد اينطور است و كلا افاضات ايشان مو لاي درزش نمي رود) وارد كننده مورد نظر بايد كل سود شصت سال وارداتش را را جرينگي به رشوه خوار مربوطه بپردازد. ماشين حساب آقاي ب مي پرسد : اصلا آقاي رئيس جمهور مي داند پنج ميليارد دلار يعني چقدر ؟ ايشان كلا تا حالا دلار ديده است؟ مي داند ميليارد چقدر است؟ و اصولا با خودش فكر نمي كند كه آقاي بيل گيتس با آن علم و كتل اش كلا چند ده ميليارد دلار بيشتر ثروت ندارد، چطور مي شود كه يك قلم رشوه يك نفر در يك سال 5 ميليارد دلار باشد؟ ماشين حساب آقاي ب يادش است كه قبلا ها در مهد كودك ها با كشيدن تعدادي سيب، اعداد و جمع و تفريق را ياد بچه ها مي دادند. احتمالا آقاي رئيس جمهور آن روزها مهد كودك نمي رفته است. هرچند هنوز هم دير نشده است، اگر ايشان پنج ميليارد سيب بكشد و سيب ها را قرمز و برگهايش را سبز كند، حتما حساب كار دستش مي آيد. ماجراي قاچاق سيگار براي ماشين حساب آقاي ب البته دستگرمي است. سخنان گهربار ايشان در قم انقدر سوژه دارد كه مي شود يكسال در موردش وبلاگ نوشت. مثلا ماجراي مسكن: ايشان در افشاني كرده اند كه : " احمدي نژاد اضافه كرد: از وزير ان اطلاعات و اقتصاد خواستم كه به سرعت موضوع را بررسي كنند زيرا اخباري داشتيم كه باند ويژهاي نشستهاند و در ارتباط با برخي بانكهاي خصوصي و دولتي منابع بانكي را وارد بازار مسكن كرده اند. رييس جمهوري خاطرنشان كرد: وزير اطلاعات گزارش داد برخي بانكها بيش از يك هزار و ۵۰۰ميليارد تومان پول را به افراد خاص داده اند، وقتي خواستيم با اين موضوع برخورد كنيم دستهاي فراواني وارد كار شد و برغم اينكه دولت بانك مركزي را موظف كرد كه بر قانون اعطاي وامها نظارت كند، برخي عوامل مقاومت كردند . " ماشين حساب آقاي ب مطمئن است كه قطعا همينطور است كه ايشان فرموده اند و بعضي ها 1500 ميليارد تومان وارد بازار مسكن كرده اند كه وضعيت بازار را به هم بريزند. ايشان اما ظاهرا به همان دليل پيش گفته ( ماجراي سيب و اين چيزها) خيلي متوجه نيست كه تناسب 1500 ميليارد تومان و وضعيت بازار مسكن ايران چقدر است. ماشين حساب آقاي ب يادآوري مي كند كه كلا اين 1500 ميليارد تومان مي شود يك درصد نقدينگي موجود در كشور ايران. اثرش هم همان اندازه يك درصد است. اگر دنبال مجرم مي گرديد، سراغ آن كسي برويد كه در دو سال گذشته حدود هشتاد هزار ميليارد تومان نقدينگي به بازار ريخته است (يعني بانك مركزي كه زير نظر رئيس منسوب ايشان اداره مي شود). و البته يادمان نرفته است كه ماجراي وام 18 ميليون توماني مسكن كه از ابتكارات ايشان بود. اما برگرديم به 1500 ميليارد تومان وام. طبق آمارهاي شهرداري مجموع پروانه هاي ساختماني صادره در سال 85 حدود13.6 ميليون متر مربع است. http://www.tehran.ir/Default.aspx?tabid=12712&language=en-US مساحت شهر تهرن حدود 600 كيلومتر مربع و مساحت آن با محدوده اش نزديك به 2000 كيلومتر مربع است. آقاي ب فرض مي كند كه تراكم كلي سطح ساختمانها در شهر تهران 50 درصد مساحت كل اين شهر باشد. در نتيجه حدود 300 ميليون متر مربع ساختمان در اين شهر وجود دارد. اين عدد با اين فرض كه نقريبا هر 25 سال يكبار كل اين شهر نوسازي شود همخواني دارد. قيمت متوسط اين ساختمانها در حال حاضر بايد چيزي حدود متري 1.5 ميليون تومان باشد (متوسط قيمت مسكن در تهران طبق آمار شهرداري در سال 85 برابر 831 هزار تومان بوده است). و در نتيجه قيمت كل املاك و مستغلات شهر تهران برابر خواهد بود با 450 هزار ميليارد تومان. در نتيجه ميزان نقدينگي وارد شده به بازار مسكن كلا چيزي در حدود 0.3 درصد قيمت املاك شهر تهران است و اگر فرض كنيم كه كل قيمت املاك متناسب با جمعيت كشور پخش شده است، مي شود چيزي حدود 0.06 درصد كل قيمت املاك در ايران. آقاي رئيس جمهور اگر فكر مي كنند كه با تزريق 0.06 درصد به يك بازار مي شود آن بازار را اينطور به هم ريخت واقعا بايد آن تمرين سيب ها را انجام بدهد. نوشته شده در ساعت 2:26 PM
Comments:
آقا خوش به حالت. عجب ذهن ساختیافته ای داری. بیشتر این چیزهایی که می گی تو کله ی ما هم هست اما نمی تونیم اینجوری به تفکیک بیانش کنیم. احتمالا بخاطر داشتن همون پدر و مادر استثنایی بوده که خودت گفتی. مال ما هم اثتسنایی بودن البته
در مجموع می توان برای پربار تر کردن این سایت
http://uncyclopedia.org از این سخنان و سایر سخنان ایشان در مورد اقتصاد، انرژی هسته ای، فرهنگ، نفت، گمرک، بانکها و ... استفاده کرد. شاید هم uncyclopedia بخواهد با الفنون قرار داد طولانی مدت امضا کند
به جاي اين حرفها و مانع تراشي لطفا ماشين حسابت رو بده بهش. تو كه كامپيوتر داري مرفه بي درد. خوب تو از ماشين حساب كامپيوترت استفاده كن مال خودت رو بده به اون. دعاي ملتي رو پشت سر خواهي داشت.
!پسر معرکه بود میفهمی؟ معرکه
Post a Comment
ما هر موقع از این رقم ها میشنویم مغزمون باد در میکنه و اصلآ بهش فکر نمیکنیم که چقدر میتونه درست باشه و چقدر غلط ولی شما با اون ماشین حساب دقیقات نشون دادی حرفی رو الکی قبول نمیکنی و من واقعآ از اینکه این رو میبینم لذت میبرم موفق و موید باشی قربانت ، بای Tuesday, April 15, 2008
٭ روح آقاي ب
........................................................................................-------------- حتي آقاي ب هم گاهي خسته مي شود. گاهي دلش مي خواهد روزها و روزها بخوابد. دلش مي خواهد كه تلفنش را آتش بزند. دلش مي خواهد كه همه كارهايش را تعطيل كند و هفته ها و هفته ها فقط بخوابد و كتاب بخواند. حتي گاهي يك نفر آقاي ب هم روحش خسته و آزرده مي شود. و حتي گاهي آقاي ب هم مي خواهد به باد بگوبد كه بگريزد از اين بند. نوشته شده در ساعت 3:53 PM
Comments:
سلام آقای ب
Post a Comment
نازلی کامنت شما در وبلاگ خانوم شین را گذاشته بود و به نظرم آمد که این مسالهی آموزش برای کودکان برای شما هم جالب باشد. نمیدانم شاید شما هم بدانید که یک کتاب خیلی خوبی را دوستان ترجمه کردهاند در این مورد و الکترونیکی منتشر کردهاند. http://kudakaniran.com/ Tuesday, April 08, 2008
٭ آقاي ب همچنان در جاده خاکي مي تازد
........................................................................................------------------- 1- آقاي ب واقعا دلش مي خواهد برگردد به بحث شبه آمار، به اينکه چقدر نگاههاي گزينشي به وقايع طبيعي باعث مي شود که نتايج نادرست از آن اخذ شود. اما انگار اين بحثي که شروع کرده است بدون آنکه موضوع را به اخلاق بکشد قابل جمع شدن نيست. 2- آقاي مهدي در کامنت هاي وبلاگ آقاي الف ابراز تعجب کرده اند از اينکه کسي که به خدا (و جهان پسين)اعتقاد ندارد، قتل و دزدي نکند.منظور ايشان به زبان ساده آن است که اخلاق، بدون اعتقاد ديني ممکن نيست. 3- آقاي مهدي در ادعاي خود تنها نيست. بسيارند کساني که معتقدند که اخلاق بدون اعتقاد به جهان پسين، به خداوند و به دين، قابل اعمال نيست. 4- حقيقت آن است که چنين بحثي نيازمند دو پايه است : اول اينکه تعريف دقيق و مشخصي از اخلاق و دين ارائه شود و دوم اينکه آمار و اطلاعات مشخصي از ميزان رفتار اخلاقي دينداران و بي دينان در دسترس باشد. 5- متاسفانه هيچ يک از دو پايه فوق را نمي توان بدون ابهام ارائه کرد، تعاريف اخلاق و دين از ديدگاه هر يک از متفکرين و در هر يک از فرهنگها متفاوت اند و آمارهايي که از رابطه رفتار اخلاقي و ميزان دينداري ارائه مي شوند، بسياري شان"شبه آمار" اند. به اين معني که نمونه غلطي را براي بررسي انتخاب کرده اند. 6- اما مي توان يک تعريف ساده از اخلاق ارائه کرد : اخلاق مجموعه اي از روشها و منش هاست که تداوم زيست اجتماعي را ممکن مي کند.اگرچه مطمئنم که مي توان سالها بحث کرد و نظرات مختلفي را درباره ميزان کامل بودن چنين تعريف ساده اي ارائه کرد، اما گمان مي کنم که دو عاملي را که من در مورد اخلاق مد نظر دارم، در اين تعريف مي توانم بگنجانم، اول اينکه اخلاق يک مجموعه روش و منش به هم پيوسته است، دوم اينکه به زيست اجتماعي انسان وابسته است. سخت مي توان اخلاقي را تعريف کرد که براي يک انسان تنها و مجزا در يک جزيره دور افتاده قابل اعمال باشد. 7- تعريف دين اما شايد چندان هم با تعريف اخلاق متفاوت نيست، دين هم مجموعه اي از باورها، روشها و منش هاست که نگاه انسان را به هستي و رابطه انسان را با ديگران و با هستي شان مشخص مي کند.در اين تعريف هم به اندازه کافي جاي بحث هست اما گمان مي کنم که نکته اي را که مد نظرم هست با اين زوج تعريف نشان داده ام :دين شامل اخلاق هم هست و اما آنرا همراه با مجموعه اي باور ارائه مي کند. 8- شايد براي همين هم هست که اخلاق به عنوان جزئي از دين ديده مي شود، و فراموش مي شود که اگرچه اديان مشتمل بر اخلاق مربوط به خود هستند، اما دين تنها منشا اخلاق نيست. 9- از قضا شايد به کل دين منشا اخلاق نباشد. 10- فلاسفه متعددي در اين زمينه بحث کرده اند، از آنجمله پيشنهاد مي کنم که لينک هاي زير را دنبال کنيد: http://plato.stanford.edu/entries/religion-morality http://plato.stanford.edu/entries/kant-hume-morality کلا اين سايت Plato.stanford.edu را از دست ندهيد. جاي جذابي است. 11- چنانچه در مقالات فوق مي خوانيد، برخي از فلاسفه تاثير گذار سده هاي اخير (مانند کانت) به کل معتقدند که اخلاق از دين جداست. و از قضا در مورد ايشان، برهان وجود خداوند در وجود اخلاق دانسته مي شود ( رابطه اي درست برعکس چيزي که بسياري مي انديشند). 12-منشا هاي متعدد غير ديني مي توان براي اخلاق بر شمرد، مثلا يکي از معروفترينهاشان، قاعده کلي "چنان رفتار کن که بخواهي رفتارت قانون عمومي رفتار مردم اجتماع باشد" به خوبي مي تواند آن تعريف اوليه "روشهايي که تداوم زيست اجتماعي را ممکن کنند" را برآورده کند.تعريفهاي ديگري هم هست، مثلا تعريفي که با الهام از داروينيسم گرفته شده است : چنان رفتار کن که به تداوم نسل بشر کمک کند.يا باز تعريف ديگري هست : چنان رفتار کن که سود بيشتري به تعداد بيشتري از مردمان برسد. 13- از قضا کم نيستند فلاسفه اي که معتقدند که عملي که از ترس جهنم يا به اميد بهشت انجام شود، عمل اخلاقي نيست، عمل کاسبکارانه است. 14- اما آيا اصلا مي توان گفت که دين منشا اخلاق هست يا نيست؟ 15- بررسي و تحقيق درباره چنين امري آنچنان هم ساده نيست، اما از سوي ديگر در برخي جنبه ها مي تواند با ساده سازي مطالعه، به نتايح ملموسي منجر شود.گمان مي کنم که چند سال پيش، خيلي از ما آن ايميلي را دريافت کرديم که دعوت مي کرد که در يک آزمون اخلاقي اينترنتي شرکت کنيم که موضوع تحقيق يکي از متفکران آمريکايي بود. هماني را مي گويم که مجموعه اي از سوالات خيلي شبيه به هم داشت درباره تصميمي که مي گيريم در شرايطي که جان انسانهايي در خطر است. و مثلا سوالهايش شروع مي شد با اينکه شما در کنار سوزن ريل قطار ايستاده ايد و مي بينيد که در دو مسير مختلف ريل، در يکي شان يک کارگر بدليل حادثه اي در زير ريل گير کرده است و در مسير ديگر 5 کارگر و اينکه در شرايطي که قطار در حال حرکت به سوي 5 نفر است، آيا شما حاضريد خط قطار را عوض کنيد، آنرا به طرفي که تنها يک کارگر هست برانيد و آن 5 نفر را در ازاي جان آن يک نفر نجات دهيد (و با اينکار قاتل آن يک نفر باشيد) ؟ و وارياسيونهاي متعددي از دهها سوال مشابه اين. 16- جالب است اگر توجه کنيد که نتيجه اين بررسي نشان مي دهد که مستقل از جنسيت، نژاد، سن ، فرهنگ و دين، پاسخهاي انسانها به پرسشهاي ارائه شده در اين تحقيق بسيار به هم نزديک است. به گونه اي که نمي توان بر اساس اين پرسش هاي اخلاقي، دين پاسخ گوينده (و اصولا دينداري يا بي ديني او ) را مشخص کرد. و جالب تر است که بدانيم که همين پرسشها با تغييراتي براي همخواني با فرهنگ بدوي، در ميان برخي قبايل هم ارائه شده است و نتيجه بسيار مشابه نتايج بدست آمده از ديگر نقاط است. 17- پس ايا واقعا مي توان گفت که مسلمانها از بودايي هاي با اخلاق ترند؟ يهودي ها از کمونيست ها با اخلاق ترند؟ کاتوليک ها از بت پرست ها با اخلاق ترند؟راستش بر اساس چنين مطالعه اي، هيچ مستندي براي چنين ادعايي بدست نمي آيد. 18- يکي از شبه آمارهاي معروف که آتئيست ها بدان استناد مي کنند از قضا کاملا برعکس اين را نشان مي دهد. طبق اين شبه آمار، تناسب بزهکاران در زندانها (ي مثلا آمريکا) به شدت به سمت دينداران سوق دارد، به اين معني که درصد زندانياني که خود را آتئيست معرفي مي کنند بسيار کمتر از درصدي از کل جمعيت است که خود را آتئيست معرفي کرده اند( و به ادعايي، حتي يک آتئيست هم در زندانهاي آمريکا نيست، راست و دروغش گردن مدعي). و بر اين اساس مدعي مي شوند که برعکس ادعاي انجام شده، بي دين ها با اخلاق تر از دينداران اند. 19- همانطور که نوشتم ، ادعاي فوق بر اساس يک شبه آمار است. نمونه اخذ شده براي اين ادعا درست نيست، به اين دليل که آتئيست ها عموما از قشرهايي از اجتماع هستند که سطح تحصيلات ، فرهنگ، مطالعه و درآمد بيشتري از متوسط جامعه دارند و در نتيجه عجيب نيست که ميزان جنايات انجام شده توسط آنان کمتر از متوسط جامعه باشد. اين گروه عموما متعلق به لايه هاي بالاي اجتماع هستند، بنابر اين اين ادعا که نبود زنداني آتئيست به معني با اخلاق تر بودن آتئيست هاست، چندان هم استدلال قوي اي نيست. 20- اما گوشه اي از حقيقت هم در ادعاي فوق هست، اينکه وقتي کسي تصميم مي گيرد که مجموعه از روشهاي منطقي و عقلاني را دستمايه زندگيش کند، سخت تر مي تواند از کلاه هاي شرعي که دين به راحتي در اختيار دينداران قرار مي دهد استفاده کند. دين با تعريف مصلحت هاي بالاتر و با تعريف شرايط متناقض و متضاد اين اجازه را براي دينداران فراهم مي کند که طبق خواسته خود عمل کنند . بي اينکه هيچ فشار اخلاقي بر وجدانشان باشد، دروغ مي گويند و نامش را تقيه مي گذارند، مال مردم را مي دزدند و به حکم طاغوت دانستن صاحب مال، تصرف مالش را مجاز مي دانند، به حکم کفر، ريختن خون آدم را هم مجاز مي دانند. آتئيست ها به اين سادگي نمي توانند تصميماتي به اين سنگيني بگيرند، وجدانشان محصور عقل و منطق و انديشيدن به عواقب عملشان است و نمي توانند به سادگي به استناد آيه اي عمل غير اخلاقي را انجام دهند. 21- بله دقيقا منظورم انجام عمل غير اخلاقي به استناد دستورات ديني است. با مثالهاي متعددي مي توانم نشانتان دهم که دين (هر کدامشان را که مد نظرتان باشد) پر است از دستورات غير اخلاقي.دين اسلام دستور مي دهد که کسي را به خاطر توهين به پيامبرش بکشيد. دين يهود دستور مي دهد که فرزندي را که به پدرش فحش داده است بکشيد. خداوند موسي دستور داده است که تمام زنان و فرزندان سرزمين فلسطين را بکشند و جسدشان را بسوزانند. 22- اما تمام ما به خاطر آنکه آن دستورات، ديني هستند، به آن احترام مي گذاريم و قبولشان داريم. مطالعه معروفي انجام شده است روي کودکان يهودي، محققي به دو کلاس همجوار در مدرسه متني از تورات را داده است، هماني که يوشع نبي به شهر اريحا حمله مي کند و تمام انسانها را از زن و بچه و پير و جوان مي کشد و حتي به حيوانات هم رحم نمي کند و بعد هم شهر را مي سوزاند. آن کلاسي که متن را دقيقا به همان شکل توراتي اش ديده بودند، همگي معتقد بودند که عمل يوشع کاملا درست و اخلاقي بوده است و تعابير و تفاسير متعددي هم براي نظرشان ارائه کرده اند. اما در کلاس همجوار، عين همان متن ارائه شد با اين فرق که به جاي يوشع نبي نوشته شد ژنرال لي و به جاي اريحا نوشته شد پکن. و درست با همين تفاوت کوچک تمام کلاس نظر دادند که ژنرال لي يک جنايتکار جنگي است و عملش به هيچوجه قابل قبول نيست. 23- همين است که باعث ميشود من اين بحث را تا به اينجا بکشم، همينکه نام دين باعث مي شود تصور انسانها از ميزان اخلاقيت يک عمل تغيير کند، همينکه عملي غير اخلاقي را که بوسيله يک ديندار انجام شده است را اخلاقي مي دانيم. اينکه دستور غير اخلاقي ديني را عين صواب مي دانيم و اينکه به سادگي عقل و منطقمان را تعطيل مي کنيم، عواقب عملمان را هم به حساب نمي آوريم. 24-ديندارها با اخلاق تر نيستند. رابطه مشخصي بين دينداري و با اخلاقي نيست. اخلاق يا بي اخلاقي يک ديندار شاخص هيچ چيز نيست. بايد آمار را در نمونه هاي بزرگتر ديد. نمونه مناسبش را مي توانيد در بررسي ميزان جرم در کشورها ببينيد. آيا جرم در ايران کمتر از چين رخ مي دهد؟ آيا اردن جنايات کمتري از کره جنوبي دارد؟ آيا دزدي و رشوه خواري در مصر کمتر از سوئد است؟ آيا جان انسان در سودان ارزش بيشتري از سوئيس دارد ؟ متاسفانه میزان دینداری در جوامع رابطه مثبتی را با افزایش اخلاق در جوامع نشان نمی دهد. 25- آقاي ب اعتقادات ديني قابل ذکري ندارد، با اين وجود دزدي نمي کند، قتل هم نمي کند، حتي چراغ قرمز را هم رد نمي کند. اما بيشمار مثال مي داند از اينکه دينداران چه کارها که نمي کنند. آقاي ب فيلسوفترين و متفکرترين از ميان آنها که اعتقادات ديني ندارند نيست، اما گمان مي کند که اعمالش خيلي اخلاقي تر از شناخته شده ترين رهبران ديني است. (مثالهايش را هم که خودتان مي دانيد). 26- اما چيز ديگري هم هست : ديندارهاي امروز عمومشان به ديني انتخابي عمل مي کنند، نماز مي خوانند اما مي گساري هم مي کنند، روزه مي گيرند اما به همسرشان خيانت هم مي کنند. براي نماز شب بيدار مي شوند اما بدون حجاب جلوي نامحرم مي رقصند.اينکه اين گروه از دينداران نماز مي خوانند، دليلش اين نيست که خدا دستور داده است، خدا از قضا دستور هم داده است که بايد سلمان رشدي را بکشند. اما هيچکدام آنها به چنين کاري دست نمي زنند. اينکه روزه مي گيرند هم دليلش اين نيست که خدا دستور داده است، خدا از قضا دستور به عدم ميگساري هم داده است اما هر کداممان بسيار کساني را مي شناسيم که روزه مي گيرند اما مشروبات الکلي هم صرف مي کنند. گيرم بعد از افطار، يا شايد بعداز ماه رمضان.آن چيزي که معيار انتخاب در اين دسته از دينداران است، همان چيزي است که معيار زندگي بي دينان است، نوعي تعقل بنيادي. نوعي نگرش باز به جهان پيرامون. اين دسته از دينداران به اين روشن بيني رسيده اند که شايد دستورات ديني در زمان خودشان دلايلي داشته اند که اين دلايل در دنياي امروزه ديگر مطرح نيستند و بنابراين به خودشان اجازه اجتهاد مي دهند. اجازه مي دهند که دستوراتي را عمل کنند که عقلشان به آن حکم مي دهد و آنها را که برخلاف عقلشان است به کنار بنهند. و اين عمل به اعمالي که عقل به آن حکم مي دهد، درست همان کاري است که بي دينان مي کنند. 27- ديندارها با اخلاقتر يا بي اخلاقتر از بي دينان نيستند. ديندارهاي بسيار با اخلاق وجود دارند، پاکترين و با اخلاقترين انساني که مي شناسم از دينداران است. اما بي دينهاي بسيار با اخلاق هم وجود دارند. بي اخلاق هم در بين هر دو گروه زيادند. اما دين و بي ديني آنها منشا اخلاقشان نيست.رابطه مشخصي بين اين دو موضوع وجود ندارد. نوشته شده در ساعت 9:54 AM
Comments:
سلام
با توجه به بند 26 از فرمایشات حضرتعالی این سوال برای من پیش آمد که دینداری مستلزم عدم تعقل هست ؟ ".....که دستوراتي را عمل کنند که عقلشان به آن حکم مي دهد و آنها را که برخلاف عقلشان است به کنار بنهند." من فکر می کنم این نوع دینداری به هر حال یک درجه بهتر از تقلید کور کورانه باشه.اگر چه نباید در اجرای احکام گزینشی عمل کرد اما اینکه یک فرد دیندار مسئله ای رو حلاجی کنه و بعد اون رو بپذیره یا رد کنه اصلا قابل مقایسه با فرد بی دینی نیست که اون حکم رو به صرف دینی بودن رد می کنه. به عبارتی اینکه حکمی داده شده مبنی بر قتل سلمان رشدی ،آیا من که به آزادی بیان و اندیشه پایبندم و از طرفی مسلمان هستم باید مرتکب قتل بشم تا دیندار باشم ؟ آیا همه بی دین ها عاقل و فیلسوف هستند و این احتمال وجود نداره که فرد بی دین به اخلاقیات هم پایبند نباشه چون به هر حال محدودیت آوره ؟ "ين عمل به اعمالي که عقل به آن حکم مي دهد، درست همان کاري است که بي دينان مي کنند." و نکته آخر اینکه دین تکیه گاه اخلاقیات است ،شاید چون همه آدم ها شعور درک اخلاقیات رو ندارند دین به وجود آمده تا با واسطه بهشت و جهنم این دسته از افراد رو کنترل می کنه .
Dear Mr. B,
Why are you numbering your text? I read it without the numbers and it was fluent, continuous and crystal clear. Regards, Bahar
با اینکه نوشته هاتون یک خورده سخته تا ته خوندنشون و کامل خوندنشون، بس که منطقی و شمرده شمرده می نویسید از خوندنش لذت می برم. ضمنا کاش درمورد تونس قبلش باهاتون مشورت می کردیم.واقعا خیلی بنداز بنداز بود.
تا ته خوندمش. عالی بود.با اجازه پرینت گرفتم برای همکارم که خیلی با هم از این بحث ها داریم. البته بهش میگم که از کجا برش داشتم ولی اصلا اهل اینترنت نیست که بیاد و بخونه.
متاسفانه میزان دینداری در جوامع رابطه مثبتی را با افزایش اخلاق در جوامع نشان نمی دهد.
من با این موافق نیستم مطمئنا اخلاق فقط وابسته به دینداری یا بی دینی افراد نیست و معلول خیلی از علل دیگه مثل وضعیت اقتصادی، فرهنگی و ... نیز هست. البته فکر کنم شما هم منظورتون همین بوده.
قربان، ایدکم الله!
انشاالله نزد خداوند ماجور باشید و حضرت حق شما را با اولیائش محشور کناد که اینقده ما کیفور میشویم از خواندن شما وعده ما کماکان پای صندوقهای رای، سلام بنده رو به حاج خانم کروبی برسانید
:) عالی بود. جدیدا نمیدونم چرا همش با متنهات موافقم:)) اما در مورد دین انتخابی به نظرم اسمش دین نیست. دین یه تعریف خاصی داره. اما از اونجا که ما با آموزه های دینی رشد میکنیم و بعد هم در جامعه مذهبی زندگی میکنیم و شخصیت مون هم با مبنای دینی و ترس از جهنم و مرگ شکل میگیره ناخوداگاه نمیتونیم جلوی این حس قوی رو بگیریم. نتیجه میشه این که وقتی عقل رس شدیم و پارادوکسها رو دیدیم نه میتونیم بزنیم زیر تفکر مذهبی مون نه میتونیم از آموزه های عقلی فاکتور بگیریم. پس شروع میکنیم به هرس کردن. یه سری دلایل برای موارد مطرحه دینی میاریم و بعضا اونها را وابسته به مکان و زمان خاص میدونیم در حالیکه اصل دین همین قصایا است که بهش توصیه هم شده. نتیجه میشه وضع فعلیمون که به تعداد آدمهای مسلمان ایران دین اسلام داریم.
جالبه كه من هم متاسفانه به يه تضادي در خصوص اعتقاد و اخلاق رسيدهام و افراد با دين و ايمان رو بيشتر در حال انجام كارهاي غير اخلاقي ديدهام
چند سال پيش يكيشون كه بنظر من از لحاظ شخصيتي تقريبا يه انسان مزخرف بود مي خواست زوركي من رو بيشتر با دين آشتي بده!!
من در حقیقت با این نوشته می خواستم تاکید کنم که از نظر من، مردم به دو دسته دیندار و بی دین تقسیم نمی شوند، به دو دسته منطقی تحلیل گر و غیر منطقی بی تحلیل تقسیم می شوند.
از نظر من کسی که به دین انتخابی معتقد است در کنار کسی که بی دین است ( یا به تعریفی دین انتخابی اش شامل صفر قسمت دین می شود) در دسته تحلیل گر ها قرار می گیرد. آن کسی که به دلیل اینکه پدرش دیندار است دیندار می شود هم در کنار آن کسی قرار می گیرد که چون از قیافه آقای خزعلی خوشش نیامده، ضد دین شده است. برای آقای رضا هم باید بگویم که دقیقا منظور من همین بود: میزان اخلاقی بودن جامعه ربطی به میزان دینداری آن ندارد. بیشتر به وضعیت توسعه اقتصادی و اجتماعی اش مربوط است. اما از قضای روزگار این توسعه اجتماعی و اقتصادی معمولا به کمرنگ شدن اعتقاد دینی می انجامد. در واقع داستان این است که توسعه اجتماعی و اقتصادی نیازمند عقلانیت و عقل ابزاری است، این امر هم به آن می انجامد که اگر دینداری ای هم در چنین جامعه ای وجود داشته باشد، غالبا از نوع انتخابی باشد. پیشاپیش اجازه بدهید که مثال نقض آمریکا را نقض کنم : آمریکا یک کشور و یک جامعه نیست، پنجاه کشور و پنجاه جامعه است. نیو مکزیکو و نیویورک به همان اندازه با هم فرق دارند که اردن و انگلیس. از قضا این امر در همانجا هم صادق است، عموما ایالات توسعه یافته تر و ثروتمند تر سطح اعتقاد مذهبی پایین تری دارند و ایالات میانی ( کمربند انجیلی) کمتر صنعتی هستند. یک توجه دیگر : هر جا که حواسم بوده از قیود "عموما" "معمولا" و مانند آن استفاده کرده ام تا نشان بدهم که منظورم یک مورد خاص نیست. تقریبا همیشه در مسایل اجتماعی می شود یک مثال نقض پیدا کرد، اما چیزی که مهم است تصویر بزرگ تر و داده های آماری است.
مرتبط:
http://shabnamefekr.blogspot.com/2008/02/blog-post.html و http://shabnamefekr.blogspot.com/2008/02/blog-post_24.html
چقدر نوشته هاتون زيبا است و آدم را وادار به تفكر بيشتر ميكند. ممنون از اين نوشته ها.
ولي چند تا سوال داشتم: چرا پس بين دسته تحليل گر ها هم بگو مگو وجود دارد؟ و اينكه من هم باهاتون موافقم كه توسعه اجتماعي و اقتصادي معمولا به كمرنگ شدن اعتقاد ديني مي انجامد اما هنوز هم نتوانستم جوابي براي اين سوالم پيدا كنم كه چرا اكثر اديان الهي در دنيا و حتي پيروان اعتقاداتي مانند اعتقادات مثلا هندوها يا چيني ها و ژاپني ها و ... مانع توسعه اجتماعي و اقتصادي نشد ولي محض رضاي خدا در بين كشورهاي اسلامي حتي يك نمونه هم پيدا نميشود كه توسعه يافته باشد؟ ---------------------------- راستي من دو سه سالي هست كه اين وبلاگ رو مرتب ميخوانم اما سيستم پيغامگيرتان باز نميشد :( كه بالاخره اينبار باز شد! شما ايميل هم داريد؟ چرا ايميلتان در وبلاگتون نيست؟
آن پرسونایی را که گفته بودی، اتفاقن یادم هست بدجور. یعنی خیلی پیش آمده که به فکرش بودم و به ایده اش. راستش همیشه هم دوست داشتم در یک فرصتی با هم در باب آن آدم حرف بزنیم. حالا گاس که دفعه ی بعدی که کله مان به کوری چشم ارهابیون گرم شد!
سلام
Post a Comment
بحث خیلی خوبی درباره اخلاق و دین مطرح شد. در نظرات نویسنده یک نکته به چشم میخورد که باعت ایجاد نگرانی قابل درکی برای آقای الف شد. موردی که به نظرم مطرح نشده باقی مانده و من می خواهم به آن اشاره کنم را در چند قسمت بیان می کنم.برخی نکات تکرار مطالب دوستان و برخی اشاره نشده اند. - برخلاف تصور ما، رفتار های ما تنها از دین یا عقاید (آن هم به شکل منطقی) سرچشمه نمیگیرند. مثالهای نویسنده صفحه در مورد مشروب، نماز، دزدی، روزه و ... بسیار خوب این مساله را نشان می دهد. اما این تناقض رفتاری را من به دین خود ساخته یا شبه دین یا دین تغییر داده شده نسبت نمی دهم. این نوع نسبت دادن زمانی می تواند درست باشد که رفتارهای ما صرفا ناشی از اصول فکری یا دینی ما باشد. من بعید می دانم چاقوکشانی که در مراسم عزاداری دو آتشه سینه می زنند بگویند ما شبه دین یا دین خود ساخته ای داریم که بر اساس آن هم می توان چافوکشی کرد و هم عزاداری. بلکه باید به دنبال علل موازی دیگری برای رفتار ها علاوه بر دین و اعتقاد بود. در نظر آنها دینشان همان دین کلاسیک است اما با توجیه هایی تناقض بین رفتارهای غیر دینی خود را که منشا غیر دینی هم دارند با دین کلاسیک خود از بین می برند؛ که البته این توضیح ها بسیار مضحک از آب در خواهد آمد. - این موضوع محل بحث است که آیا رفتارهای تحت عنوان دین واقعا جزیی از دین هستند یا خیر. پیروان یک دین ابراهیمی غیر از اسلام در قرون وسطی افرادی که موی قرمز داشتند را 20 دقیقه زیر آب نگاه می داشتند تا ببینند آیا با شیطان ارتباط داشته است یا خیر !!! اگر زنده می ماند او را با توجیه اینکه به کمک شیطان زنده مانده است می کشتند و اگر خودش می مرد می گفتند پس با شیطان ارتباط نداشته است !!!!! بعید می دانم که پیروان فعلی آن دین اکنون این رفتار را جزیی از دین خود بدانند. در حالی که یک تحلیلگر قرون وسطی به احتمال خیلی زیاد این عمل را عین دین می دانست. سرچشمه این رفتارها در ابعاد وجودی دیگر بشر نهفته است و نه در دینی که به آن اعتقاد دارند. چنین مراحلی در خیلی تمدنها که دینی خاص دارند اتفاق می افتند و می گذرند. من آنرا به مردمان آن قوم و تمدن نسبت می دهم نه به خود دین آن مردمان .
|