BOLTS




Wednesday, September 17, 2003

٭
شعري كه حرفش را زده بودم، نامش «يك قصيده سياسي» است. نه بخاطر اينكه حتي كلمه اي از سياست در آن باشد، بلكه بخاطر اينكه مايوس كننده و نفرت انگيز است.
طرحي كه برايش دارم در چهار اپيزود است. برابر با چهار فصل.
هر اپيزود با تعريف كردن منظره اي از پنجره خانه اي در ميان طبيعت شروع مي شود :
منظره اي زيبا و دوست داشتني كه در جمله پاياني اپيزود چيزي بسيار نفرت انگيز در ميان آن ديده مي شود.
يك ترجيع بند هم براي ميان اپيزود ها فكر كرده ام، چيزي با مضمون اينكه :
برهم مي زنم اين واژگان را
تا اندوه مستتر را برگيرم از آنان
و باز شعري بع شادي بسرايم
جونان آوازه خواني كه پرده عوض مي كند از حزن
تا باز در شور بخواند.

يا يك چيزي در همين مايه ها.
مطمئن نيستم كه چيز خيلي بدرد بخوري بشه، ولي لااقل فكر مي كنم كه تصور من را از جهان اطرافم خيلي خوب نشان مي ده.

راستي «شهريار» ماكياولي را هم پيدا كنيد و بخوانيد. عالي است. حتما در روزهاي ديگر چيزي از آن را مي نويسم.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Sunday, September 14, 2003

٭
نواري خريده ام از يك خواننده فرانسوي :جان فرات.
متن تمام آهنگهايش از اشعاز لويي آراگون است.
هيچوقت پيش از اين از آراگون چيزي نخوانده بودم. واقعا اشعار جالبي دارد.
خيلي خوب نمي توانم با گوش دادن به آهنگ بفهمم كه چه مي گويد :‌طبيعي هم هست، يك ذره اي كه فرانسه مي دانم براي فهميدن اشعار آراگون خيلي ناكافي است. اما يك كار جالب به فگرم رسيد :‌همزمان با آهنگ ،‌به شعري فكر مي كنم كه ارتباطش با شعر اصلي شايد فقط در چند كلمه باشد.
بعد از يكي دو سال،‌فكر مي كنم كه ممكن است باز هم بتوانم شعر بنويسم.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Home