BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Friday, February 23, 2007
٭
........................................................................................آقای ب از مناظر تهران می گوید 8- گوش کنید : تات می گوید : "تا آن زمان که باد بوزد خاکستر و خاک همسفرند" اما صیدا نورِ نور است. نورِ نور. 9- آن قبلی را برای این نوشتم که خانم شین دلبندم دوباره بعد عمری وبلاگ نوشت. این روزها، به او که فکر می کنم، عبارت"نورِ نور" به فکرم می آید. هنوز نمی دانم کجا بکار ببرمش. هنوز هم از زبان من نشنیده اش. نوشته شده در ساعت 2:30 PM
Comments:
آقا ما نیم ساعته اون مفصل ( به فتح م و سکون ف ) هی مفصل ( به ضم م و فتح ف) میخوندیم و هی نمیفهمیدیم و خلاصه دستتون درد نکنه که هی آپ میکنید و پینگ میکنید و عکس میزارید و اینا دیگه !
این آقای شایا و خانم هیلا و سینا و مازیارتان را این طرف و اون طرف میخوانیم و هی ما را نوستال میکند
تصویری که ازشان و ایضا والدینشان یه هو توی ذهن ما می آید همان عکس های بچگی خودمان و جوانی والدینمان می اندازد و ... و آن جمعی که این سالها هیچ چیز دقیقا هیچ چیز ازش نمانده است ! همه یا رفتند از ایران یا طلاق گرفتند یا نهایتا مردند........ روزگار غریبی است!!؟
خسته نباشید آقای ب. ما که هنوز داریم چرتکه میاندازیم، ببینیم چندروز از این طرف و آن طرف عید را میتوانیم به ش وصل کنیم که از این خستگی بی پایان اندکی بکاهیم...
Post a Comment
Sunday, February 18, 2007
٭ آقای ب و بیست و چهار
........................................................................................------------------------------------ 1- آقای ب می گوید : بیست و چهار منظورش از بیست و چهار هیچکدام چیزهایی که شما فکر می کنید هم نیست. منظورش نه این است که بیست و چهار ساعت هم اگرکار کند به کارهایش نمی رسد. نه این است که بیست و چهار نفر را تا بحال به قتل رسانده است. نه این است که در سن بیست و چهار سالگی ازدواج کرده است. نه این است که امسال بیست و چهار میلیارد دلار پول در آورده است. نه اینکه روزی بیست و چهار وعده غذا می خورد. نه اینکه بیست و چهار سال پیش در چنین روزی اولین بار آبگوشت خورده است. منظور آقای ب از "بیست و چهار" این است که فقط بیست و چهار روز کاری دیگر در این سال باقی مانده است. آقای ب اگر سرش را هم بزنند حاظر نیست از بیست و چهارم اسفند به بعد سر کار برود. می خواهد در خانه بخوابد و کتاب بخواند و فیلم ببیند. 2- آقای ب باید بحثی را باز کند درباره آشپزی. آقای ب معتقد است که یک غذای خوب مثل یک اثر هنری است. آقای ب از یک غذای خوب به همان گونه ای لذت می برد که از یک سمفونی. از نظر آقای ب ، غذا هم ارکستراسیون دارد. ادویه ها و طعم های مختلف هر کدام مانند یک ساز در ارکستر هستند. برخی غذا ها، مثل یک تک نوازی ساده اند، مثلا کباب. برخی غذاها مثل یک سمفونی کامل اند، مثل آش جو. آقای ب علی الخصوص روی بحث ادویه تاکید زیادی دارد. آقای ب می گوید: ادویه را باید درست، به اندازه و به جا مصرف کرد. گاهی بعضی ادویه ها را باید تنها به اندازه یک ذره ناچیز به غذا اضافه کرد. انگار که اصلا چیزی اضافه نشده است. همین مقدار ناموجود است که ابهام را در غذا می سازد و آنرا رویایی می کند. آقای ب رازش را فاش می کند. دلیل اینکه غذاهای آقای ب شما را به رویا می برد، نوری در وجودتان روشن می کند و دنیایی را نشانتان می دهد که پیش از آن نمی شناختید، تنها ذره ای ناچیز چون غبار از دارچین است. آقای ب می گوید، غذا باید از دارچین بار بگیرد، نباید در دارچین غلت بخورد. آقای ب ادامه می دهد : اکثر ادویه ها همینگونه اند. تنها آشپزهای بی استعداد هستند که غذا را بی دلیل پر از ادویه می کنند. بخصوص فلفل : غذای تند اگر خوردید ( البته غذایی که بی دلیل تند بود) بدانید که آشپز نمی دانسته چکار باید بکند تا غذایش خوشمزه شود، برای همین انقدر فلفل به غذا زده تا چشایی شما را مختل کند. 3- به جای بند سه، همان بند دو را دوباره بخوانید، درسی در آن هست برای همه. هم آنهایی که آشپزی می دانند، هم آنهایی که نمی دانند. 4- سر هرمس مارانای کبیر می آیند. ما اینرا بر اساس مقدمات ظهور متوجه شده ایم. دنیا در انتظار بازگشت سر هرمس است. ما اینرا هم از رصد ستارگان دیده ایم هم از شواهد مربوطه، ظهور خر دجال و شقه شدن ماه و خورشید و فروپاشیدن کوهها و اینجور چیزها. بر اساس مشاهدات نجومی ما، ایشان همین فردا به بارگاه آسمانیشان قدم می گذارند. آقای ب می گوید: پدرت بسوزد ای زئوس که ایشان را این همه مدت فرستادی پی نخود سیاه. 5- آقای ب به جناب بارون علی ونگز فاتح تگزاس می گوید : "به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را" و البته این شعر "به کجا چنین شتابان" را از شنیدن نوار جدید عصار یادش افتاده است. اگر نشنیده اش، سریعتر بخریدش و بشنویدش. از دستتان می رود. اینکه چرا آقای ب به جناب بارون چنین صحبتی را می کند برای خود ایشان هم مشخص نیست، شاید همینجوری خواسته باشد که حرفی زده باشد. نباید که همه حرفها و کارهای آقای ب دلیل داشته باشد. 6- بیست و چهار. فقط بیست و چهار روز دیگر. نوشته شده در ساعت 6:57 PM
Comments:
عالی بود مخصوصا قسمت بارون!
تو اراده کن، من سینهخیز تا شکوفهها و باران میروم نادر جان. دل دیگه دل نیست، یه پارچه آتیشه، اما مگه این نادر اصلا حالیشه؟ این شعر رو هم ما از شنیدن نوار حمیرا از تهران تا ساری در ماشین یه آقای جوادی یادمان آمده! آقا دلم واقعا واسهات یه ذره شده ای .. .... .... این کنسول رو!
خوب شد این بلاگو خوندم چون الان که دارم آبگوشت هویج درست می کنم یادم رفته بود که باید توش دارچین بزنم.
Post a Comment
Saturday, February 10, 2007
٭ آقای ب به باد می گوید که بگریزد از این بند
........................................................................................-------------------------------------- 1- باز نزدیک عید شد و آقای ب افسردگی گرفت. دلیل افسردگی آقای ب نیازی به توضیح ندارد : تمام دستگاههای مملکت یازده ماه از سال را خواب هستند، اواخر بهمن که می شود یادشان می افتد که پروژه هایشان خوابیده است و بودجه شان در شرف برگشت خوردن است، بنابر این دست به دامن امثال آقای ب می شود که تا عید نشده، زود برایشان یک پروژه طراحی کنند. به همین دلیل ، آقای ب ، بهمن و اسفند که می شود وقت سر خاراندن هم ندارد. آدمی هم که سرش می خارد و نمی تواند آنرا بخاراند، خوب معلوم است که افسرده می شود. 2- اقای ب کتابی خریده است به نام "ودیگران" که البته تا امروز چند پاراگراف بیشتر از آنرا نخوانده است، اما به نظرش جالب آمده است. لطفا کسانی که خوانده اند، نظرشان را بگویند که آیا کتاب خوبی است و باید بقیه اش را خواند یا اینکه ارزش خواندن ندارد و بهتر است به جایش کتابهای بهتری خواند. 3-آقای ب می تواند اثبات کند که با یکدست تعداد خیلی زیادی هندوانه می شود برداشت : آقای ب با یک دست همه این هندوانه ها را یکجا با هم برداشته است : آقای ب مدیر یک بخشی است در یک شرکتی. که به اندازه دو شیفت کامل وقت لازم دارد. در ضمن معاون فنی یک شرکت دیگر هم هست. که دو نصفه روز در هفته وقتش را برای آن صرف می کند. در ضمن عضو کمیته اجرایی یک تشکل حرفه ای است. که هفته ای یک بعد از ظهر وقتش را باید برای آن بگذارد. عضو کمیته راهبردی یک تشکل دیگر هم هست. که ماهی دو نصفه روزش را باید برای آن بگذارد. و البته برای این ماه یک مسئولیت اضافه هم پذیرفته است که روزی نیم ساعت هم باید برای آن وقت بگذارد. آقای ب یک دوره آموزشی ثبت نام کرده است که هفته ای یک نصف روز به علاوه تقریبا روزی یک ساعت وقت می گیرد. آقای ب علاوه بر اینها عضو سردبیری یک نشریه هم هست که هر دو هفته یکبار هم نصف روز وقت جلساتش است و تقریبا همین مقدار هم باید برای انجام کارهایش وقت اضافی بگذارد. 4- آقای ب وقتی که نوجوان بود، خوره کامپیوتر بود، دلش می خواست که در دانشگاه کامپیوتر بخواند. بعد فکرش را عوض کرد و به جایش مهندس عمران شد. یکی از دلایل این تغییر فکر، اسکی بود. آقای ب عاشق ورزش اسکی است. آقای ب در نوجوانی با خودش فکر کرد : از کامپیوتر که پولی در نمی آد، برم سر وقت یک کاری که ازش پول در بیاد که بتونم برم اسکی. آقای ب امروز مهندس عمران است. اما وقت ندارد که اسکی برود. آقای ب چند سال پیش ها که کارمند بودريال سالی سه چهار روز می توانست مرخصی بگیرد و اسکی برود. بعد تصمیم گرفت که کار شخصی اش را داشته باشد که اجازه اش دست خودش باشد که هر وقت دلش خواست برود. آقای ب از پیرارسال اختیار کارش دست خودش است. آقای ب پیرارسال فقط یکبار اسکی کرد. پارسال دو تا نصفه روز اسکی کرد. امسال هنوز پایش به پیست نرسیده است. 5- بیخود نیست که آقای ب می خواهد بگریزد از این بند. 6- راستی امروز و فردا کنفرانس کذایی مونیخ است که قرار است تکلیفمان در آن مشخص شود. 7- باور کنید که خدا هم که به روز هفتم رسید استراحت کرد، بنابر این انتظار نداشته باشید که آقای ب بند هفتم را بنویسد. 8- راستی : Volver را ببینید. فیلم خوبی است با تصویرپردازی های خوب و صحنه پردازی و نورپردازی و فیلمبرداری عالی. هرچند آقای ب نفهمید که چرا به خاطرش به پنه لوپه کروز جایزه دادند، اما این چیزی از ارزشهای این فیلم کم نمی کند. فقط حواستان باشد : زیر نویس انگلیسی اش ناقص است. خیلی جاها را مجبورید از شنیدن اسپانیایی اش با فهمیدن یکی دو کلمه ای که معلوم است معنی اش چیست حدس بزنید. بخصوص آخرهای فیلم که دارد گره ماجرا باز می شود. نوشته شده در ساعت 4:40 PM
Comments:
به همه اينا اضافه كنين وقتي كه براي گروه خورشيد خانوم بايد بذارين و وقتي كه بايد فكر كني و بهانه تراشي كني و غيره
Post a Comment
Sunday, February 04, 2007
٭ آقای ب خوش آمد می گوید
........................................................................................------------------ 1- آقای ب به آقای ب خوش آمد می گوید.در واقع اگر یک نفر در دنیا به صورت کاملا مشروع حق داشته باشد که آقای ب امضا کند، همین آقای بابک خان است که وبلاگ "پاپوش" اش از همین هفته به راه افتاده است. البته این آقای بابک خان آن آقای بابک خان که داداش ما است نیست. یک آقای بابک خان دیگر است که ما مثل داداشمان دوستش داریم. 2- آقای ب به خانم مانا هم خوش آمد می گوید. حقیقتا جای"مامان مانا" ی ایشان در وبلاگستان خیلی خالی بود. ما وبلاگ شایای ایشان را از قبل می خواندیم اما حرفهای خود ایشان یک هوای دیگری دارند. 3- آقای ب از صبح دارد من را کلافه می کند. می گوید که تنبلی کرده ام. یک چیزهایی در زمینه عرق ریزان روح هم می گوید. می گوید که "بگو به باد بگریزد از این بند" ایده خوبی بوده که خرابش کرده ام. پرورش اش نداده ام. کلی تصویرهای خوبی که می شد به آن اضافه کرد را ول کرده ام و تنها، همان دو جمله ای را نوشته ام که یک هفته است در سرم است. شاید هم حق دارد. اما به من هم حق بدهید. واقعا از سر تنبلی نبوده که هیچ چیزی به آن اضافه نکرده ام. هرچیز دیگری که اضافه می کردم مزه نوشته را می گرفت. مثلا این اتودها را ببینید : -بگو به باد بگریزد از این بند بگو فرا رود از مرزهای درد و جسم مرا با خود ببرد چرا که روح من اینجا مانده است در پس این میله ها که راه گریزی نمی دهد -هزار آهنگر مست این قفس را ساخته اند بر سندانهاشان از سنگ و با یتک هاشان فولاد -بگو بهار بیاید از فراز بیدمشک و بید چرا که روح من اینجا مانده است زخمی صد تیغ تلخ -هزار آهنگر مست این تیغ ها را ساخته اند بر سندانهاشان از سنگ و بازوانشان ستبر -آهنگران مست هزار لعنتتان باد و بر سندانهاتان و بر پتک هاتان -آهنگران مست اما بر سندانهاشان می کوبند و گوش به فرمان گرگ پیری اند که به زنجیرشان کشده است. قبول دارم که اهل کم و گزیده گفتن نیستم. معمولا هر حرفی را هزار را می پیچانم ، اما حیفم آمد که چیزی اضافه کنم به ان نوشته که برای خودش کامل بود. 4-آقای سر هرمس مارانای کبیر آمد و رفت و البته لذت دیدارشان به ما هم دست داد. آقای ب البته بسیار مشعوف شد از دیدن جناب مارانا، اما راستش دلش برای ایشان سوخت. آقای ب می گوید : اگرچه جناب مارانا در باب مزایای یکی دو ماه دور بودن از قبل و قال کار و زنگ تلفن و کارفرما و نامه و پیوست و کارگاه بسیار سخن گفت، اما آقای ب نمی تواند انکار کند که گرد کلافگی از بیکارگی مطلق خدمت نظام از وجود ایشان به سختی زدودنی بود. برای همین است که آقای ب خوشحال است که خدمت زیر پرچم نکرده است : طاقت این همه بیکارگی را ندارد. باور کنید : وقتی که آقای مارانا با آن همه انرژی مثبتشان، گرد کلافگی بر تنشان می نشیند، آقای ب اگر جایشان باشد، حتما دیوانه می شود. 5- ماشین حساب آقای ب انقدر گرفتار ضرب و تقسیم ابعاد تیر و ستون است که به روزنامه خواندن نمی رسد. 6- آقای علی ونگز کبیر، فاتح سر بلند تگزاس، اشارتی کرده اند به روز هجرتشان. آقای ب آن قدیمها، از هجرت دوستان، زیاد دلش می گرفت. این روزها دیگر عادت کرده است. اصلا اگر هر یکی دو ماه یکبار، دوستی هجرت نکند، آقای ب اموراتش نمی گذرد. نوشته شده در ساعت 8:03 AM
Comments:
آقای ب عزیز
سر راه که منزل تشریف می برید، یک سر به ما بزنید از بابت تبلیغات تان یک پاکت برای تان گذاشته ایم.
من برای این پست کامنت نذاشته بودم؟ یا پاک شده؟ من کم حافظه شدم؟ هیچکدام؟توهم زدم؟حالم خوب نیست؟ بی ناموسی بود پاک شد؟
در هر حال ممنون از اینکه پینگ میشید :دی
واقعا خوشحالم که ذوباره بعد مدتها یه شعر گفتی. یاد اون طوماری افتادم که سال 73 برام درست کرده بودی و گوشه های کاغذشو سوزونده بودی که قدیمی بنظر بیاد.نمی دونم چرا یه دفعه هوس کردم برم سر جعبه نامه ها و کاغذای قدیممون مثل پیرزنا.
ای بابا
Post a Comment
دختر÷سز عضب (عذب ؟ازب ؟اذب؟اظب ؟عظب ؟اضب ؟عزب؟)از اینجا رد میشه خانم شین اقای ب رعایت دل این جوونا رو بکنید :دی (من الآن احساس کردم خانوم شین تو دلشون گفتن دختره ی لوس ِ بی مزه ی فضول ، درسته؟):دی Saturday, February 03, 2007
٭ بگو به باد بگریزد از این بند
........................................................................................-------------------------------- هزار آهنگر مست این زنجیر ها را بافته اند سندانهاشان از سنگ و پتک هاشان فولاد (بهمن 85 ) نوشته شده در ساعت 8:37 AM
Comments:
اومدم بنويسم دستشويي خونه ما كه پنجره نداره چيكار ميكني؟ ديدم پست جديد گذاشتي.به هر حال خيلي حضور شما و خانوم شين براي من لذت بخشه،بيشتر بياين. س
Post a Comment
|