BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Thursday, April 23, 2009
٭ آقاي ب و خواص فريبي
........................................................................................----------------------- 1- آقاي ب از عوام فريبي ناراحت نمي شود. از اينكه بي سوادي نا مه بيندازد توي چاه، از اينكه اسپند دود كند يا چشم زخم آويزان كند به خانه اش، حداكثر افسوس مي خورد. 2- اما از "خواص فريبي" واقعا ناراحت مي شود. دلش مي گيرد از ديدن اينكه چقدر فريب دادن خواص اين مملكت ، تحصيل كرده و دنيا ديده، چقدر ساده است. 3- آقاي ب تعريف مشخصي از "خواص فريبي "دارد. از نظر آقاي ب ، خواص فريبي رواج انديشه ها و اعمالي است كه عدم ارتباطشان با واقعيت، در هاله اي از شبه آمار و شبه علم و در پوششي نامفهوم و بي معني از واژگاني تركيبي از علم، عرفان ، ادبيات و دين پنهان شده است. 4- آقاي ب از "كوانتم" ، از انرژي درماني، از جهان هولوگرافيك از شبكه شعوركيهاني، از فلسفه هاي بي معني متصل شده به نرمشهاي يوگا و اينجور چيزها به عنوان شاخص ترين نمونه هاي خواس فريبي نام مي برد و نگران است از اينكه اين همه اين عقايد گسترده شده اند. و نگران تر است از اينكه اين روزها كمتر نشانه اي از تفكر انتقادي، نگرش علمي و منطق مي بيند. 5- آقاي ب به منزل آشناي فرهيخته، با سواد، خوشفكر ، دنيا ديده و سفر كرده اي رفت و در خانه اش چنين چيزي ديد : 6- و اين آقاي طاهري و موسسه عرفان كيهاني حلقه و شعور كيهاني يك چنين چيزي هستند : http://www.interuniversal.persianblog.ir/ Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 12:21 PM
Comments:
سلام نادر
مدتی است که وبلاگت رو میخونم چند روز پیش هم عکست رو تو شام بچه های مدرسه دیدم و کلی مشعوف شدم. این پستت هم خیلی جالب بود. اگر چه با جهان بینت مبنی بر اینکه تنها روش کسب معرفت از عالم خارج تجربه علمی است موافق نیستم . اما نکته سنجی و حساسیتت در این گونه موارد ارزشمنده. شنیده بودم که اخیرا دکانهای این چنینی تو ایران خیلی رونق گرفته وقت کنم سایت این بابا رو که لینک کردی میخونم
راستش من يه بار به يه دوستي كه مثل شما از ديدن چنين چيزهايي در مورد آدمهايي كه از نظرشون تحصيلكرده بود، ناراحت شده بود گفتم:
اين آدم ها از بطن همين جامعه بيرون آمده اند، از بطن جامعه اي كه اعتقادات به ماورا و خرافه درش وجود داره و گاهي حتي ناخودآگاه در وجود آدمها رخنه ميكنه و ... اما چرا ديگه اين آدمها؟؟ چرا اونها هم ميشن مثل اون افرادي كه غير تحصيلكرده هستند و ...؟؟ دليلش ساده است در كشوري زندگي ميكنيم كه مدرك گرا هستند شما با مدرك بالاتر از رتبه احتماعي بالاتر و امتيازات اجتماعي و برخوردار هستيد. بنابراين تمايل و تلاش بريا گرفتن مدرك بيشتر و اكثر قريب به اتفاق براي دستيابي به چنين اهدافي است كه مسايل مالي هم درش نهفته است ديگه. اما از طرفي در جامعه اي كه مدرك گرايي وجود دارد، نهادهاي آموزشي هم محلي براي "پرورش انديشه" و "ياد دادن انديشيدن" نيستند. صرفا مراكز توليد انسانهايي هستند كه يك سري لغات و توصيفات و ... محفوظ كرده اند و به تجربه و با كار ياد گرفتند كه اينها رو كجا و چطوري استفاده كنند؟؟ به همين دليله كه كشوري مثل ما يك مصرف كننده علم هست نه يك توليد كننده علم، چون توليد علم نياز مند "انديشه" و "انديشيدن" هست. چيزي كه ما فاقد آن هستيم. بنابراين در چنين جامعه اي وقتي فردي رو به "علم" و "تحصيل" ربط ميدهيد، بايد يادتان باشد كه مساله "انديشه" و "انديشيدن" رو هم از اون فرد مجزا در نظر بگيريد. البته همين فرد حتي اگر در يك كشور خارجي توليد كننده علم هم به تحصيل مشغول بشه، باز هم در نهايت چيزي جز يه محفوظ و مصرف كننده علمي نخواهد بود، چرا كه اگر "انديشيدن" رو ياد گرفته بود، در همانجا تبديل به بخشي از فرايند توليد انديشه و علم ميشد. و نتيجه ميشه اساتيد تحصيل كرده خارجي كه گاهي دانشجو بيشتر از آنها آگاهي داره. يك چيز مشخصي كه نتيجه علم هست، "آگاهي" است. همان awareness اجنبي ها. كسي كه اين را نداشته باشد صرفا تبديل ميشود به يه حافظ و دارنده مدرك. ميدونم اين قانون استثنا زياد داره، كه همه قوانين دارند اما اگر نگاه كلي به جامعه ما بكنيد به طور متوسط اين قانون صادق است يك چيز ديگه هم هست. مردمان سرزمين ما نميتوانند تو يه فضاي خلا فكري از نظر وابستگي به ماورا و متافيزيك و ... زندگي كنند. به دليل مشكلات زيادي كه گريبانگيرشون هست و اون اعتقاد قديمي به خداوند و الهيات و اينكه اونه كه مشكلات رو حل ميكنه و ... مردم ما هميشه يه ذهن نيمه فعال براي اعتقاد به ماورا دارند. كه واقعا ديگه وقتي شما مذهب رو چاشني ماجرا كنيد كه ديگه بدتر. من خودم به خدا اعتقاد ندارم اما بعضي وقتها كه سختي ميكشم و ... ميگم مثلا خدايا چرا من و...؟؟ يا خدا كمكم كن و... دليلش هم اينه كه نميتوانم يه ذهن خلا يا همون انديشمند رو داشته باشم كه بدونه همه اينها زاييده ذهن منه نه يه نيروي ماورايي و ....همه در قدرت منه و ...به همين دليل ممكنه به راه هاي كمي متفاوت از اون جلوه هاي سنتي ماورايي رجوع كنم مانند اين فرد خاصي كه شما مثال زديد. حالا به نظرم بهتره "تحصيل"رو از "انديشيدن" جدا كنيد. جوامع غربي به نسبت شرايط رو مهيا كردند كه افراد ميدانند كه براي پيشبرد زندگي روزمره اشون نيازي به اعتقاد به ماورا و ... نيست اما تو جامعه ما به دليل مشكلات زيادش اعتقاد به ماورا وجود خواهد داشت و .... بهتره كمي حق بدهيم به انسانهايي كه نميتوانند و تجربه نكردند زندگي در خلا ذهني وابستگي به كسي يا چيزي مخصوصا يه ماورا. اميدوارم متوجه شده باشيد منظورم چيه؟ اميدوارم بد نگفته باشم.
آهان اين رو هم اضافه كنيد به ماجرا، اون فرد تحصيلكرده تو جامعه اي موفق به تحصيل شده كه راهيابي به مراكز تحصيلي اش براساس همون انديشه و انديشيدن نبوده براساس "تست" كردن يه سري محفوظات بوده (كنكور) كه لزوما نشاندهند انديشه و آگاهي فرد نيست. از طرفي تو شرايط اموزش قبل از كنكور هم اين رو ياد نگرفته. در ضمن از يه طبقه اجتماعي بالاتري نسبت به ساير افردا جامعه برخوردار بوده و به يه سري امكانات مالي براي پژوهش تحصيل دسترسي داشته كه همه افراد اون جامعه بهش دسترسي نداشتند و ندارند (در غير اينصورت كنكور نداشتيم ديگه درسته؟) بنابراين نيازي به تغيير تفكر و انديشه نداشته، باي ديفالت نسبت به بقيه اعضا جامعه بالاتر ديده ميشده و صرفا به خاطر يه سري تست و ... امكانات درسي و تحصيلي بهتري هم داشته و ... در نتيجه نيازي به تغيير در خودش و نگرشهاي ارثي احتمالي از اطراف نداشته. چيزي وادار به انديشيدنش نميكرده چون رقيبي در جامعه خارج نداشته و .... بنابراين چنين آدمي خاص نيست. صرفا به يه سري منابعي دسترسي پيدا كرده كه تو جامعه ما در دسترس همه نيست.
اون آدمه باي ديفالت ديگه همه چيز داره پس نيازي نيست در نگرش هاش تفكر كنه و ببينه آيا اعتقادات اين چنيني درست هست يا غلط يا ...؟؟؟ حتي اگه فرصت پيدا كنه وقتي رو هم براي اين اعتقاداتش ميگذاره. مثال ساده اش اين همه استاد و دكتراي فلان رشته كه سرشون رو بزني از دينشون برنميگردند و ... اينها هم از بين همون عوام هستند با اندك فرقي در چند تا مدرك تحصيلي. ببخشيد كه روده درازي كردم
مطلب جالبی بود . مدتی است که با گرایش یکی از بستگان به این " عرفان کیهانی" محمد علی طاهری اجبارا خرافه هایشان را خواندم و شنیدم. واقعا مات موندم از اینهمه ادعا و کلمه عجیب و غریب و دهن پر کن و از اون مهمتر از ادمائیکه بی دلیل این ادعا ها رو قبول میکنن. به هر حال متشکرم.
راستش من چندروز پیش توی یک جمعی بودم که یکی از حاضرین و همسرشون گفتن که تو کلاسهای این آقا شرکت کردن و همه حاضرین رو جمع کردن و نشوندن و گفتن که چشماتونو ببندین و تمرکز کنید و اگر چیزی دیدید نترسید و ... بعد هم دونه دونه از همه پرسیدن که چی حس کردی و ... بعد هم به کسایی که مشکل جسمی داشتن و یا جایی از بدنشون احساس درد می کردن می گفتن که صبر کن من الان اعلام می کنم تو حالت خوب میشه. من راجع به این موسسه و فعالیتش چیزی نمی دونم ولی این دونفر با این کاراشون باعث خنده و تفریح جمع شده بودن. به نظر منکه خیلی مسخره بود و ضمناً این اساسنامه شونم زیر پا گذاشتن
نادر جان ميشه بگي چرا كامنت ديروز من را روي وب نگذاشتي؟ نكنه به مذاقت خوش نيامده ؟
در ضمن چرا هميشه بايد 2*2=4 بشود خود تو تا حالاغ مواجه نشدي با اين كه بشود 5 يا حتي 4.5 در علم پزشكي هم كه البته تو از آن سررشته نداريو كاملا هم بر اساس تفكر علمي و انتقادي است هم هميشه 2*2=4 نميشود و البته يادت نره كه علم پزشكي هم بر اساس همين مشاهدات و تجربيات و فرضيات به نتيجه علمي رسيد. عرفان كيهاني هم يك فرضيه است و قطعا تو ميتوني قبولش داشته باشي يا نداشته باشي . اما قطعا من و تو با عقل جزيي و ناقصمان نميتونيم خط بطلان بكشيم بر آن يا هر فرضيه ديگري .ميتوني به يك سوگند نامه و سايت اكتفا نكني(كه البته اگه تفكر علمي داشته باشي اين كار را نمي كني) و بري ببيني چي مي گن همونكاري كه من كردم.. در هر حال خوشحالم كه جزو خواص اين مملكت شده ام به ظن تو و نميدانم چرا فكر مي كردم تو كه هميشه ادعاي خاص بودن مي كردي چرا جز عوامي به ظن خود. شادباشي نادر جان اسمم را هم نمي نويسم تا بدون پيش داوري راجع به حرفام فكر كني اگه تفكر علمي و انتقادي داري ولي مرد و مردونه كامنت را مثل قبلي سانسور نكن.
سلام جناب آقای تفکر
رسم من در این وبلاگ آن است که همه کامنت ها را تایید کنم، گاهی پیش می آید که چند روزی فرصت تایید کامنت ها پیش نمی آید و در تایید آنها تاخیر می شود ولی یادم نمی آید که کامنتی را پاک گرده باشم. در هر حال اگر قصوری از جانب من بوده عذر می خواهم. قرار هم نیست که کامنت ها حتما به مزاق من خوش بیاید تا تایید شود، اگر نمی خواستم یک گفنگوی واقعی شکل بگیرد، بجای وبلاگ نوشتن، با خودم حرف می زدم و خودم برای خودم دست می زدم و هورا می کشیدم. اما برگردیم سر بحث : من تا بحال به موردی بر نخورده ام که 2 بعلاوه 2 برابر 4 نشود. می دانم که حالتهای پیچیده ای وجود دارند که در مدلسازی آنها فرمولها یا روشهای ساده شده ای استفاده می شود و در نتیجه تاثیر برخی عوامل نادیده گرفته می شوند. عواملی که معمولا تاثیر ناچیزی دارند اما ممکن است در حالتی خاص، تاثیر آنها تعیین کننده بشود و در نتیجه این تصور حاصل شود که رابطه مورد استفاده نادرست است. اما این نادرستی تنها ناشی از ساده سازی های انجام شده است. در واقع باید توجه شود که روابط علمی مورد استفاده برای تعریف مدلها، محدوده جوابی دارند، همانطور که محدوده جواب فیزیک نیوتنی، سرعتهای پایین و جرمهای نه خیلی کم و نه خیلی زیاد است. در مورد علم پزشکی بارها اعتراف کرده ام که اطلاعات ناقص و جسته گریخته ای دارم. اما همین اطلاعات ناقص هم به من می فهماند که برای آنکه روش درمانی ای مورد تایید و مورد استفاده قرار بگیرد باید دو شرط را تامین کند : اول آنکه از نظر تئوری بتوان گفت که در اثر اعمال این روش درمانی چه تاثیراتی حاصل می شود (مثلا گفته شود که فلان دارو باعث می شود که میزان فلان هورمون در بدن پایین بیاید و فلان نتیجه حاصل شود) و دوم اینکه بتوان با تعداد قابل قبول از نظر آماری نشان داد که روش درمانی مورد بحث، نتیجه قابل قبولی دارد. تا آنجا که من از عرفان حلقه فهمیده ام، این روش تمام بیماریها را مستقل از دلیل و منشا بیماری درمان می کند، هزینه ای هم ندارد. در نتیجه برای جناب استاد و شاگردانشان نباید کاری داشته باشد که یکی از بیمارستانهای تهران را انتخاب کنند و با اسکن تمامی بیماران کاری کنند که تمام بیماران این بیمارستان درمان قطعی پیدا کنند. همینکه چنین عمل انسان دوستانه ای انجام نمی شود، من را نسبت به صحت این روش مشکوک می کند. من به شخصه حاضرم که به عنوان یک نمونه شاهد مورد استفاده قرار بگیرم : از هر روزیکه شما بفرمایید، من اول یک آزمایش خون خواهم داد و بعد داروهای کلسترولم را قطع می کنم بعد شما و جناب استاد و دیگر شاگردانشان بنده را اسکن کنید ( آنطور که استاد ادعا کرده اند نیازی به حضور فیزیکی من هم نیست، من در منزلم استراحت می کنم و استاد از میان حلقه شان من را اسکن کنند) بعد از دو هفته مجددا یک آزمایش خون خواهم داد، اگر میزان کلسترول خون من به حد طبیعی برگشته بود حرف شما را باور می کنم. پیشاپیش بعضی حرفها را قبول نمی کنم، مثلا : 1- ا! خوب ببین کلسترولت از 231 به 231 کاهش پیدا کرده دیگه. معلومه که کاهش پیدا کرده. 2- ممکنه کلسترولت پایین نیومده باشه، اما عوضش رنگ و روت خیلی باز شده 3- بی خیال کلسترول، مهم روحته که الان اعتلا پیدا کرده و هاله ات هم خیلی تمیزتر شده 4- نه قبول نیست خونه شما سقفش ضد تشعشع است، برای همین حلقه بهت اثر نکرده 5- تو چون روحت خیلی کثیف بوده حلقه هرچی اشعه تابونده خراب شده. 6- حلقه فعلا یکی دو روز خرابه داره آپگرید میشه، سرور هامون رو که عوض کنیم همه چی درست می شه. و جواب هایی شبیه به این.
شاید در مورد استفاده من از عبارت "خواص فریبی" هم سوئ تفاهمی پیش آمده باشد. منظور من از این عبارت آن نیست که کسانی که به عرفان حلقه اعتقاد ندارند ، عوام هستند. بلکه با استفاده از این عبارت می خواستم بیان کنم که روشهای فریبنده ای هست که برای تاثیر بر خواص استفاده می شود، همانقدر که اعتقادات خرافی و مذهبی برای تاثیر بر عوام استفاده می شود.
در مورد کامنتی هم که فرمودید سانسور کرده ام، گمانم منظورتان کامنتی باشد که برای پست مورخ 10 May گذاشته شده است به شرح زیر :
سلام مي خواستم راجع به مطلب آقاي ب و خواص فريبي بنويسم و آن اينكه فهميدم شما جز خواص نيستيد كه فريب نخورديد.بعد هم اينكه آيا شما واقعا در اينمورد تحقيق علمي كرديد كه ببينيد برپايه يك تفكر علمي هست يا نه؟ و اساس و بنيان آن كجاست؟ راست گفتند دوستانتان ما مردم ايران ................. # posted by Anonymous : 9:45 AM که ملاحظه می فرمایید که تایید شده است و سانسور نشده.
این ادرس ارزش مطالعه دارد خصوصا بخش نظرات.
Post a Comment
http://www.roozevasl.com/tamolat.aspx?cat=tamolat&id=2561 Thursday, April 02, 2009
٭ آقای ب و قرمه سبزی
-------------------------------------- کسی که آشپزی نکرده باشد خيال می کند که پختن قرمه سبزی کار سختی است، اما نيست. برعکس خيلی هم ساده است و آقای ب در چند خط خيلی سريع آنرا به شما ياد می دهد. اولين قسمت پختن قرمه سبزی، تهيه سبزی آن است. قديمتر ها که آقای ب کودک خردسالی بود، سبزی آماده هنوز اختراع نشده بود. هروقت که قرمه سبزی می خواستيم، سبزی قرمه سبزی می خريديم و پاک می کرديم و خرد می کرديم و سرخ می کرديم. آن قديم تر ها خيلی چيزهای ديگر را هم بايد در خانه تهيه می کرديم. مثلا باقالی و نخود که پاک کردنشان جزو تفريحات دوران کودکی آقای ب بود. نخود سبز را بايد از سرش گرفت و بعد به طرف مقابل کشيد، سر غلاف نخود سبز با الياف موجود در دو سر آن کشيده می شوند و غلاف را به دو قسمت جدا از هم تقسيم می کنند و آنوقت می شود نخودسبزها را جدا کرد و توی يک ظرف ريخت. باقالی هم مثل همين. با اين فرق که باقالی را بايد بعد يکبار هم با چاقو از وسط نصف کرد و بعد فشارش داد تا از پوست دومش هم بيرون بيايد .مقدار سرخ شدن سبزی تاثير بسيار تعيين کننده ای در مزه قرمه سبزی دارد. بعد ها که در خانه پدری آقای ب بحث کلسترل مطرح شد، متاسفانه سبزی سرخ شده از قرمه سبزی حذف شد و سبزی به صورت خام در قرمه سبزی اضافه می شد. آقای ب هميشه اين عمل را يکنوع جنايت بر عليه بشريت به حساب آورده است .آقای ب می گويد مرگ بر کلسترول. به خاطر کلسترول آقای ب يک دوره تخم مرغ بدون کلسترول دارای امگا 3 می خورد که مزه تخم مرغهای قديمی زمان جنگ را می دهد و از خوردن تخم مرغهای با زرده های خوش عطر و رنگ محروم بود. آقای ب از جنگ و هر چيزی که به آن مربوط می شود متنفر است : حتی از تخم مرغهای زمان جنگ.آقای ب يادش می آيد که روزی که جنگ شروع شد، هنوز مدرسه نمی رفت : از پدرش پرسيد: چرا جنگ شده است ؟ و پدرش گفت که يک رودخانه ای هست که ايران می گويد مال من است و عراق می گويد مال من است. آقای ب آن زمان نفهميد که موضوع از چه قرار است و با خودش فکر کرد که : اينکه دعوا نداره، خوب با هم نصف کنند. آقای ب هنوز هم نمی فهمد که موضوع از چه قرار است و هنوز هم فکر می کند که بجای جنگيدن می شود چيزها را نصف کرد. همان سال شروع جنگ بود که آقای ب قرمه سبزی خوشمزه ای را خورد که هنوز هم که هنوز است مزه اش را يادش نرفته : خانه عمه اش مهمان بود. هنوز پلو دم نکشيده بود و آقای ب گشنه بود. عمه مهربان آقای ب ، قرمه سبزی را برايش در يک کاسه کشيد و با مقداری نان به او داد. آقای ب هنوز هم فکر می کند که قرمه سبزی با نان خوشمزه تر از قرمه سبزی با پلو است. گوشت قرمه سبزی را نبايد ريز کرد. آشپزهای بی سليقه ای که گوشت قيمه ای در قرمه سبزی می ريزند از آشپزی هيچ چيزی نمی دانند. يک آشپز بايد بداند که قيافه غذا گاهی حتی از مزه اش هم مهمتر است. اول از همه در زودپز مقداری پياز داغ درست کنيد. شعله را زياد کنيد و بعد گوشت را بريزيد و يک تفت بدهيد. فلفل و زردچوبه را هم همينجا اضافه کنيد.لوبيا را هم که از قبل خيس کرده ايد و چند بار هم آب اش را عوض کرده ايد با گوشت تفت می دهيد. اين تفت دادن خيلی مهم است. باعث می شود که گوشت مزه خودش را حفظ کند و به يک تکه موجود بی مزه و بی خاصيت تبديل نشود. آقای ب معتقد است که تفت دادن در خيلی موارد مهم است. مثلا عشق. آقای ب می گويد عشقی که عاشق و معشوق در آن کمی تفت داده نشده باشند زود بی مزه می شود و آبکی از آب در می آيد. آقای ب اما نمی تواند اين تشبيه را کامل کند چون در عشق چيزی که جايگزين پيازداغ و لوبيا باشد پيدا نمی کند. اين مسئله هميشه آقای ب را زجر می دهد که تشبيهات جالبی پيدا می کند که بعدها معلوم می شود که اصولا هيچ شباهتی در آنها نبوده است. شايد بخاطر سرخوردگی ناشی از اين امر است که آقای ب به کل معتقد شده است که تشبيه چيز مزخرفی است. شايد هم بخاطر کتاب واژگان باشد که باعث شده آقای ب هر چيزی را به صورت يک موجود مستقل ببيند و نتواند شباهت آنرا با چيزهای ديگر در افکارش منظور کند. گوشت که تفت داده شد، سبزی را در زودپز می ريزيد. آب هم اضافه می کنيد و درب زودپز را می بنديد. چيزی حدود دو دقيقه زير زودپز را زياد نگه می داريد و بعد زير آنرا کم می کنيد و می رويد تا حدود يک ساعت بعد. بعد درش را باز می کنيد و چند عدد ليمو عمانی را سوراخ می کنيد و در زودپز می اندازيد و از اينجا به بعد درب زودپز را باز می گذاريد تا خورشت خوب بپزد و جا بيفتد. نمک را هم همينجا اضافه می کنيد. نمک را اگر زود تر اضافه کرده باشيد، گوشت سفت می شود. جا افتادن همان چيزی است که غذاهای ايرانی را از غذاهای بقيه ممالک دنيا جدا می کند : غذای ايرانی بايد آنقدر روی آتش بماند که جا بيفتد. و البته تمام ويتامينهايش هم در اثر اين عمل نابود شود. آقای ب معتقد است که ريشه تمام مشکلات ما در همينجاست.قرنهاست که علم پزشکی اثبات کرده است که ويتامين ها برای سلامت انسال لازم اند و نبود آنها باعث بيماری می شود. پس عجيب نيست که جامعه ای که غذاهايش به کل بدون ويتامين هستند انقدر بيمار باشد مشکل اصلی هم نبود ويتامين آ است.برای همين است که مردم ما تا نوک بينی شان را بيشتر نمی توانند ببينند. Labels: آقای ب نوشته شده در ساعت 11:47 PM
Comments:
قرمه سبزی در زودپز؟ جنایت است آقا!!! از ریخت و قیافه و مزه میفتد. بهترین روش پختن قرمه سبزی روی حرارت بسیار کم و به مدت طولانی است.
به جناب Anonymous:
Post a Comment
قرمه سبزی بدون پیاز؟ شما اصلا یک غذای ایرانی نام ببرید که بدون پیاز درست بشود! اصلا پختن مرغ و گوشت به روش ایرانی بدون پیار نمیشود قربان، اگر میشد من هم کمی تا قسمتی خوشحال میشدم.
٭ آقای ب و هاله
........................................................................................--------------------------- 1- انقدری که آقای ب این روزها از دست هاله حرص خورده است، از دست رئیس جمهورتان نخورده است. 2- قضیه از یک عدد قابلمه شروع شد. یکجور قابلمه مخصوص که اسمش هست : Singing Bowl 3- این قابلمه کذایی طرز کارش این است که یک وسیله چوبی شبیه یکجور گوشت کوب نازک را آرام به دور تا دور لبه اش می کشند و صدایی شبیه به یکجور صدایی زنگ مداوم ایجاد می شود. 4-دوست خیلی عزیزی که با آقای ب در سفر اخیرش به نپال همسفر بود، دربه در دنبال این قابلمه آوازخوان بود. آقای ب پرسید که این قابلمه به چه درد می خورد و دوست خیلی عزیزش جواب داد که همسرش این قابلمه آوازخوان را برای "پاک کردن هاله" اش لازم دارد. 5- آقای ب معمولا سعی می کند که احترام مردم را نگاه دارد، اما اینبار نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و صاف در صورت دوست عزیزش زد زیر خنده. 6- دوست عزیز آقای ب در یکی از بهترین دانشگاههای ایران، مهندسی خوانده است. همسر این دوست عزیز هم لیسانس مهندسی و فوق لیسانس مدیریت از بهترین دانشگاه ایران دارد (یعنی شما فهمیدید که آقای ب وسط این قضیه یک تعریفی هم از دانشگاهش کزد؟) هر دو این دوستان هم آدمهایی بسیار باهوش هستند و در زندگیشان هم خیلی موفق اند. با این وجود فکر می کنند که گاهی هاله آدم کثیف می شود و باید چوب کشید بر لبه قابلمه آوازخوان تا هاله آدم پاک شود. 7- آقای ب از سفر که برگشت این ماجرا را به عنوان سوژه خنده برای دونفر از دوستان عزیز دیگرش هم تعریف کرد. هر دو آنها با یک نگاه عاقل اندر سفیهی به آقای ب نگاه کردند که یعنی : تو دیگه از پشت کدوم کوه اومدی. خب معلومه که آدم هاله داره. یکی شان حتی با اصرار مطرح می کرد که از هاله آدم عکس هم می اندازند و در درمانهای پزشکی هم از این عکس هاله استفاده می کنند. تاکید هم می کرد که این هاله در اثر میدان الکترومعناطیسی بدن انسان است. اصرار می کرد که این یک مسئله صد درصد تایید شده علمی است. 8- آقای ب قبل از اینکه وارد بحث درباره میدان الکترو مغناطیسی بدن انسان بشود، یادآوری می کند که یک مطلبی در فیزیک نور هست به نام پدیده تفرق یا پراش که موضوعش این است که از لبه های یک جسم صلب، تشعشع نورانی صورت می گیرد. مطلب انقدر ابتدایی است که در کتاب فیزیک دبیرستان هم مطرح شده است. اصلا اگر یادتان باشد یکی از راههای تعیین خاصیت موجی نور همین پدیده پراش بود.( یادتان هست : یک فیلم عکاسی را می گرفتیم و دو تا خط روی آن می انداختیم بعد آنرا جلوی منبع نور می گرفتیم بعد سایه اش موجدار می شد) اگر گاهی یک جسمی (مثلا حتی یک آدمی) را نگاه می کنید و بعد خیال می کنید که دورش یک هاله ای چیزی هست، چه بسا باید این بخش از فیزیک دبیرستان را به یادتان بیاورید. 9- اما ماجرای میدان الکترو مغناطیسی بدن انسان : همه ماجرای هاله، ماجرای تله پاتی، ماجرای انرژی درمانی و همه اینجور کلاهبرداری ها بر مبنای این فرضیه است که سیستم عصبی بدن انسان دارای جریان الکتریکی است و این جریان الکتریکی ایجاد میدان مغناطیسی می کند بعد این میدان باعث همه موضوعات فوق ( هاله، تله پاتی، انرژی درمانی، مانیتیسم،...) می شود. 10- البته نمی شود تبادل اطلاعات در سیستم عصبی را به همین سادگی یک نوع جریان الکتریکی دانست. در حقیقت این امر ترکیبی است از جریانهای الکتریکی و واکنش های شیمیایی. کل پروسه چیزی حدود 50 سال پیش توضیح داده شده و مدل ریاضی اش هم ساخته شده و از قضا به کاشفان این امر هم جایزه نوبل اهدا شده. http://en.wikipedia.org/wiki/Hodgkin-Huxley_model اما می شود یکجورهایی با ساده سازی هایی مسیر سیستم عصبی را شبیه یک سیم دانست. با یک چنین ساده سازی ای، آنوقت می شود میدان مغناطیسی حاصل ار ایجاد جریان در یک چنین سیمی را هم تعیین کرد. 11- یک فرمول ساده دیگر از فیزیک دبیرستان : شدت میدان مغناطیسی ناشی از عبور جریان در یک سیم با شدت جریان رابطه مستقیم و با فاصله نقطه از سیم رابطه معکوس دارد. (عدد ثابت این رابطه هم برای هوا برابر 2 در 10به توان -7 است) 12-مقاله مفصل ارائه شده در این مرجع (http://electroneubio.secyt.gov.ar/Electric_processes_in_neurons.htm( نه فقط یکبار کل ماجرای فیزیک را درباره الکتریسیته و مغناطیس دوره می کند، که تبادل های سیستم عصبی را هم مطرح می کند و محاسباتی هم درباره ولتاژ، شدت جریان، و شدت میدان مغناطیسی در سیستم عصبی انسان ارائه می کند. 13- جایی در آخرهای این مقاله 62 صفحه ای، مجاسبه می شود که شدت جریان در سیستم عصبی انسان، چیزی حدود 0.6 آمپر در متر مربع است. و لابد اگر فرض کنیم که سطح مقطع نخاع حدود 1 سانتی متر مربع باشد، شدت جریان عبوری از نخاع در شرایطی که کل اعصاب بدن انسان در حال تحریک باشند (مثلا درسته افتاده باشد در دیگ روغن داغ) می شود 0.00006 آمپر. فرض کنیم که نخاع تا پوست بدن هم 2 سانتی متر فاصله داشته باشد. بنابر این شدت میدان مغناطیسی در پوست انسان درست در جوار نخاع می شود : 6 در 10 به توان -10 تسلا. یعنی چیزی در رده میلیونیم شدت میدان مغناطیسی کره زمین. برای همین است که سوزن ته گرد به بدن آدم نمی چسبد. وقتی هم که کسی از جلوی قطب نما رد بشود، قطب نما منحرف نمی شود. تازه این برای نخاع است، عصب دست و پا را حساب کنید ، کلی کمتر از این می شود. (خیلی خوب قبول، مچ من را گرفتید، همان عدد ثابت رابطه شدت میدان برای هوا را برای محیط بدن آدم حساب کرده ام، هیس صدایش را در نیاورید) 14- فیوز برق خانه های ما گاهی 16 آمپر است و گاهی 25 آمپر. فرض کنیم که استفاده معمول یک خانه فقط 5 آمپر باشد. ( می شود میزان مصرف یک اتو ) باز فرض کنیم که جایی که فرد ایستاده است تا سیم برقی که این 5 آمپر از آن عبور می کند 10 متر فاصله داشته باشد. آنوقت شدت میدان مغناطیسی ناشی از عبور این برق برابر خواهد بود یا 10 به توان -7 تسلا یعنی تقریبا 200 برابر میدان مغناطیسی بدن این فرد. در واقع برای اینکه میدان مغناطیسی بدن فرد در میدان مغناطیسی ناشی از سیم برق گم نشود، باید یک فاصله 2 کیلومتری از نزدیکترین اتو یا جاروبرقی یا سشوار داشته باشد. 15- قبول دارم، همه این محاسبات خیلی تقریبی است، بر مبنای خیلی فرضیات ساده شده ای هم هست، چیزهایی مثل جریان الکتریکی در عضلات را هم نادیده گرفته است. اما فکر کنم که برای روشن شدن ماجرای هاله ( و تله پاتی و انرژی درمانی و مابقی اینجور حقه بازی ها) کافی باشد. 16- اصلا فرض کنید که همه محاسبات فوق هم بی خود. اصلا فرض کنید که میدان مغناطیسی بدن انسان خیلی هم زیاد باشد. چه ربطی به هاله دارد؟ مگر شما وقتی به آهنربا نگاه می کنید یا وقتی به ترانسفورماتور پشت یخچالتان نگاه می کنید، دورش هاله می بینید؟ 17- مجبورید مگر؟ بگویید صدای زنگ قابلمه آوازخوان را که می شنوم احساس آرامش می کنم، بیخود بحث پاک کردن هاله را نکشید وسط . همان یک دانه هاله نور داشتیم که جورابش افتاد توی سد کرج وبا آمد،پایش را گذاشت در استادیوم بعد 40 سال به عربها باختیم، برای هفت پشتمان بس است Labels: آقای ب نوشته شده در ساعت 12:07 PM
Comments:
آقای ب عزیز، خرافات ربطی به تحصیلات ندارد. این جماعت همانطور تربیت شدهاند که والدینشان. فقط لفاظی و لغات دهن پرکن اینها بیشتر است. مادرانشان به جن، جن میگفتند ولی اینها "بیوارگانیک" میگویند. آنها حاجتشان را از حضرت خضر میگرفتند، اینها از آقای دکتر(استاد) محمد علی طاهری! اگر کسی تب و لرز میکرد، آنها پالان الاغ سیاه را در رختخوابش میگذاشتند تا مرض به ان الاغ بختبرگشته منتقل شود، اینها انرژی درمانی میکنند. آنها دست به دامن جنگیر میشدند و اینها قابلمه نپالی میخرند. آنها برای رفع چشمزخم یواشکی ماتحتشان را میخاراندند، اینها را نمیدانم با این یک قلم چطور مبارزه میکنند
اصل قضیه که همان اعتقاد به خرافات است پابرجاست، فقط دستهای از خرافات از بین رفتهاند و اعتقادات تازه جایش را گرفتهاست. اما آن قدیمها این اعتقادات سینه به سینه منتقل میشد و فوقش رمالها این وسط به نوایی میرسیدند در حالیکه حالا بابتش کلاس میگذرانند و پول هم میپردازند! این دیگر خیلی حرف دارد
رفیق نادیده،
ب عزیز؛ این مورد خاص تنها از این جهت عرض میشود که حس میکنم عدهای از خوانندگان شما از نوشتههای جنابعالی واقعاً تأثیر میگیرند و از این نگرانم که نوع استدلالات شما، آنها را از نظراتی اشتباه، به نظرات اشتباه دیگری سوق دهد. برای مثال در این نوشته، شما تلهپاتی و انرژیدرمانی را با استدلالات فیزیکی نفی کردهاید. به عنوان اهل دانش و افرادی دانشگاه رفته، ما تنها میتوانیم استدلال کنیم که با دانش امروزین فیزیک ما (به معنی شناخت ساختاری ما از هستی)، چنین مفاهیمی معنی ندارند. متأسفانه اطلاعات ما در این موارد ناقصند و کارهای تحقیقاتی زیادی هم به دلیل عدم اولویت، در این موارد انجام نشدهاند. از آنجا که ما نمیخواهیم و نمیتوانیم علم را در جای مذهب بنشانیم و با جزمیت در مورد موضوعی اظهار نظر کنیم، نمیتوانیم با اطمینان موارد مذکور را نفی کنیم. این البته یکی از مشکلات بشر است که معمولاً در افراد، «خرد» با «اطمینان» رابطه عکس دارد و اهل علم به دانش خود اطمینان زیادی ندارند! معتقدم در چنین مواردی، میباید اولویت بیشتری به فلسفه داده شود تا آنچه «خرد» نامیده میشود و بر پایه «عقل سلیم» قرار دارد، بر ناآگاهی و اعتقادات ناشی از ترس و تکرار فائق آید. در غیر این صورت، شما غیرمستقیم و غیر مسئولانه، علم را در مقامی نشاندهاید که در نظر عام نادان، منجر به بیاعتباری آن خواهد شد. امیدوارم تا این جا، معلوم شده باشد که بنده در اکثر مواردی که منجر به دوانیده شدن ماموت خاردار بر اعصاب حضرتعالی میشود، با شما اتفاق نظر دارم. با این وجود متأسفانه استدلالات علمی، به سختی میتوانند موجب نفی موضوعات مورد اشارهی نوشتهی شما، و تغییر نظر عام نادان شوند.
جناب دلگرم
معلوم است كه شما به تازگي به خوانندگان اين بلاگ پيوستيد. آقاي ب قبلاً گفته اند كه همين طور كه ندانستن چيزي دليل بر نبودن آن نيست به طريق اولي دليل بر بودن آن هم نمي تواند باشد. هومن
دوست عزيز، جناب دلگرم
علم تعريف مشخصي دارد. ميزان قطعيت و حتميت پيش بيني هاي علمي هم همينطور. تلاش علم در اين است كه با تقريب مناسبي، وقايع دنيا را توضيح بدهد و با احتمال قابل قبولي، پيش بيني كند كه در صورت تكرار شرايط، چه اتفاقي خواهد افتاد. همينكه واژه هاي تقريب و احتمال مطرح مي شود، نشاندهنده آن است كه علم را نمي شود در جاي مذهب نشاند و از جزميت در آن صحبت كرد. اگر كسي به نيوتن ناسزا بگويد، اعدامش واجب نمي شود. وقتي هم كسي مدعي شود كه مجموع زواياي مثلث 180 درجه نيست هم زنش بر او حرام نخواهد بود. اما موارد مشابه در مورد اعتقادات مذهبي مي تواند عواقب بدي داشته باشد. من نفي يا اثبات انرژي درماني و تله پاتي از نظر علمي را در اين مي دانم كه بشود نشان داد تاثيرات قابل اثباتي دارند. اثبات كاركرد صحيح تلفن در آن است كه اگر دو نفر در دو سوي يك مسير تلفني نشسته باشند و اطلاعاتي تصادفي را كه طرف ديگر از آن مطلع نيست با يكديگر رد و بدل كنند، ميزان قابل توجهي از اين اطلاعات درست منتقل مي شود. آيا شما گمان مي كنيد چنين مطلبي در مورد تله پاتي هم صحيح است؟ اگر كسي را مي شناسيد كه مدعي تله پاتي است، من به شخصه حاضرم مبلغ قابل توجهي به كسي كه بتواند يك متن كوتاه (مثلا 30 جمله) را از طريق تله پاتي منتقل كند نقدا بپردازم. مطمئن باشيد كه دستگاههاي جاسوسي و نظامي براي چنين امري حاضرند ميلياردها دلار بپردازند. در مورد عملكرد انرژي درماني هم مي شود آزمايش ساده اي كرد. البته لازم است ضوابط آماري در اين مورد به دقت رعايت شود يكي از شيوه هايي كه مرسوم است اين است كه نمونه برداري به صورت Double blind باشد. مثلا اينكه چهار دسته بيمار مشابه انتخاب كنيم (به صورت تصادفي، مثلا بر اساس رقم چهارم شماره ملي شان، يا دهگان دقيقه اي كه به بيمارستان مراجعه كرده اند) ، فرض كنيد كه بيماراني را انتخاب كنيم كه همگي در اثر سرماخوردگي معمولي زمستاني دچار تب هستند، به دسته اول آب مقطر تزريق مي كنيم، بدون آنكه به آنها انرژي بدهيم، به دسته دوم آب مقطر تزريق مي كنيم و به آنها انرژي مي دهيم بدون آنكه بدانند و به دسته سوم اطلاع مي دهيم كه به آنها انرژي داده ايم اما نمي دهيم، به چهارمين دسته هم اطلاع مي دهيم و هم انرژي مي دهيم. گروهي از پرشكان كه از دسته بندي ما بي خبرند را انتخاب مي كنيم كه چگونگي بهبود بيماران و كاهش تب آنها را بررسي كنند، چنانچه تفاوت معناداري بين آنها كه انرژي گرفته اند و آنها كه نگرفته اند ديده شد، قبول مي كنيم كه در محدوده اين آزمايش انرژي درماني اثر مثبت دارد. بنيادي هست به نام James Randi Educational Foundation كه جايزه اي يك ميليون دلاري براي كسي كه بتواند هر گونه نشانه اي از فراواقعيت نشان دهد در نظر گرفته اند، اگرچه اين بنياد در سال 1996 بنيان نهاده شده، اما اين جايزه از سال 1968 (با مبلغ كمتر) برقرار بوده است. در 41 سال اخير كه كسي نتوانسته نشانه قابل قبولي درباره وجود امر ماوراطبيعي مطرح كند و جايزه يك ميليون دلاري كذايي را ببرد. من هم با شما هم عقيده ام كه تاكيد بر خرد و منطق و همچنين بر روش علمي تاثير تعيين كننده اي بر نگرش انسان دارد. اميدوارم كه روزي در كشور ما ، موارد فوق هم جزوي از برنامه آموزشي كودكان ما باشد.
نادر جان،
وبلاگت رو مرتب میخونم و مرتب اعصابم خورد میشه که هر بار که مطالبی مثل مطلب اینبار مینویسی آخرش باید علم رو برای مردم تعریف کنی و توضیح بدی که روش علمی چی هست؟!
آقای نادر,
زمانی که گالیله گفت زمین گرد است و دور خورشید میچرخد هم علمای زمان او را مسخره کردند همانطور که شما دوستانتان را. اگر علم شما امروز قدرت تفسیر برخی حقایق و اتفاقات پبرامون را ندارد دلیل بر عدم آنها نیست. همانطور که عدم پذیرش علمای قرون وسطی صرفا به دلیل ناتوانی در توجیه بود. گرچه باید ازعان داشت برخی خرافات همچون پاکسازی هاله با قابلمه هم دیگر افراط است ولی شما هم بر دیواری تکیه زدی که بر خلاف ظاهر قدرتمندش بسیار سست است. روشهای علمی را باید گذاشت در همان قابلمه و پاکسازی کرد. شما که به نظر میرسد اهل مطالعه و علم هستید بهتر است بدون پیش داوری کتب و مقالات معتبری که در این زمینه منتشر شده را مطالعه کنید و بپذیرید که عصر فلسفه نیوتن به پایان رسیده و اکنون فلسفه های جدید تری رواج دارد. در عصر اطلاعات حیف است آدم اهل مطالعه ای مثل شما هنوز در قرون گذشته بوده و خود را پشت دیواری از اعداد پنهان کند.
جناب قلم،
اينكه علم توانايي تفسير واقعه اي را نداشته باشد، عجيب نيست. خاصيت علم است كه ناقص و ناتمام باشد. خاصيت علم است كه هرروز تغيير كند،با هر آزمايش تازه اي كاملتر شود و تفسير دقيقتري از جهان ارائه كند. اما ارتباطي بين توانايي علم در تفسير وقايع با وجود آنها وجود ندارد. از طرف ديگر،همينكه حرفي عجيب زده شود كه با علم موجود در تضاد باشد، دليل بر درستي ادعا و نقصان علم نيست. از قضا در عموم موارد، عكس اين امر صادق است. بحث من در اين مجموعه نوشته ها، هرگز اين نبوده است كه علم كامل و بي نقص است،اما ادعا كرده ام كه بهترين ابزار در دست براي بررسي جهان است: اگر مقايسه كنيم بين مجموعه چيزهايي كه از روش علمي شناخته شده اند و مجموعه راه حلهايي كه به كمك علم بدست آمده اند، و چيزهايي كه از روشهاي غير علمي حاصل شده اند، شما هم با من هم راي خواهيد بود كه علم قابل اعتمادتر از غير-علم است. من قبول دارم كه بر خي بيماران با انري درماني بهبود پيدا كرده اند، اما گمان مي كنم كه تعداد بيماراني كه از روشهاي شناخته شده پزشكي درمان شده اند يا بهبود وضعيت داشته اند، بارها بيشتر از روشهاي جايگزين است. توصيفاتي هم كه علم فيزيك از وقايع دنيا ارائه مي دهد، بارها دقيقتر از روشهاي عرفاني و شبه عرفاني است. من به شخصه از مطالعه متون عرفاني لذت وافري مي برم، اما مطمئنم كه هواپيمايي كه بر اساس اصول آيروديناميك طراحي شده است، خيلي ايمنتر از آني است كه بر اساس ادعيه و اوراد ساخته شود. به عنوان يك نكته جانبي (و البته بدون مباناي علمي و فلسفي) در زمينه اعتبار ادعاهاي عجيب هم، شايد بد نباشد به اصل پايه دنياي سرمايه داري نگاه كنيد :هر چيزي فرصتي براي كسب ثروت است. در نتيجه اگر كسي راهي مي شناسد كه از انرژي فكري انسان استفاده كند،لابد خواهد توانست برق ارزانتري ايجاد كند،كسي كه مي تواند تله پاتي كند، بدون هزينه لازم جهت سرمايه گذاري در زير ساختهاي مخابراتي موفق به انتقال اطلاعات خواهد شد، بيمارستاني كه بدون استفاده از دارو بيماران را شفا دهد، با قيمت كمتري موفق به درمان خواهد شد و در نتيجه سود بيشتري خواهد برد. اگر هركدام از ادعاهاي مواراي طبيعي درست باشد، مطمئن باشيد كه كساني ازآن استفاده مستقيم خواهند كرد و در نتيجه صحت ادعا با قوت اثبات خواهد شد. همينكه شركت نوكيا و لابراتوارهاي بل مبدل تله پاتي به فكس نمي سازند،نشانه خوبي است براي اينكه ادعاي تله پاتي به حقيقت نزديك نيست. و مشابه همين حرف هم براي ديگر ادعاهاي ماوراي طبيعي صادق است.
آقای نادر
Post a Comment
ایده ات را خیلی پسندیدم. گرچه به اندازه قصه های ژول ورن دست نیافتنی به نظر میرسد ولی شاید یک روز تله پاتی را به فکس تبدیل کنند. دو مورد را دوست دارم یاد آوری کنم : 1- As far as the laws of mathematics refer to reality, they are not certain; and as far as they are certain, they do not refer to reality. ~Albert Einstein~ 2- در کشورهای مختلف از جمله هند و آمریکا بیمارستانهایی است که بیماران نا علاج و رانده شده توسط علم پزشکل را مداوا میکنند. موفقیت 100% نیست ولی بسیار در خور توجه است. اگر اینها را ماورا الطبیعه نامیده اند نه به این دلیل است که منافاتی با طبیعت دارند بلکه فقط به این دلیل است که نتوانسته اند توجیه کنند. همانطور که قابلیتهای عجیبی که در حالت هیپتنوتیزم به دست مسآید را ماشین حساب آقای ب نمیتواند حساب کند. من این را غیر از علم نمیدانم. این هم علمی است کمتر توسعه یافته و همچون سایر علوم در برخی دانشگاه ها که تعداد زیادی از آنها در آمریکا هستند در حال بررسی و پژوعش است. انرژی درمانی مبانی ساده ای دور از خرافات دارد و بر پایه فعالیتهای مغز است ولی به غلط انرژی درمانی نامیده میشود. بسیاری از آنچه شما از آنها خرافات نام بردید هم چنین است. همانطور که پیشتر هم اشاره شد بهتر است پیش از تخطئه و مغلطه کمی به دور از پیش داوری در این زمینه مطالعه کنید. آنوقت میبینید که مقایسه شما در خصوص طراحی هواپیما مشابه این است که در صورت دل درد به یک مهندس مکانیک سیالات مراجه کنید زیرا که مهندس میتواند با ماشین حساب کار کند ولی کار پزشک ماشین حساب نمیخواهد. آیا این کار را میکنید؟ در هر آنچه هنوز کاملا شناخته نشده خرافات راه پیدا میکند ولی این که به این دلیل کل مبحث را زیر سوال ببریم و دوستانمان را تمسخر کنیم عاقلانه نیست. اگر فیزیک نیوتنی نتواند رفتار اجسام در سرعتهای نزدیک به سرعت نور را توجیه کند دلیل بر چه میدانی؟
|