BOLTS




Tuesday, June 17, 2008

٭
ترانه هاي فراموش شده
------------------
مي دوم. هزار تا کار دارم و اين وسط مي خواهم سونوگرافي کبد هم بکنم. به خاطر کلسترول که کمي زيادتر از حد نرمال است و فکر مي کنم که اگر همين حالا جلويش را نگيرم، 30 سال ديگر حسابي دردسر ساز مي شود.
از کنار پیرمردی رد می شوم که عصازنان در پیاده رو راه می رود. قدم به قدم با مکث زیاد.
من اما می دوم.به سونوگرافی که می رسم، دکتر هنوز نیامده است. من زونکن کارهایم را که با پیش بینی معطل شدن با خودم آورده ام باز می کنم و شروع می کنم به کار.تا دکتر بیاید، کارهایم را تمام کرده ام. خوشحالم که نتیجه سونوگرای مثبت است، کبد و کلیه ام کاملا سالم است و هیچ مشکلی ندارم.
در راه برگشتن، زونکن به بغل می دوم و از کنار همان پیرمرد رد می شوم. در تمام این مدت فاصله ای دو سه کوچه ای را طی کرده است، همانطور قدم به قدم ، با مکث زیاد.
به زندگی فکر می کنم. به اینکه چقدر علاقه به زندگی در انسان هست و چطور تا آخرین لحظه ها این علاقه به زنده بودن وبه دوام با آدم همراه است.
نمی خواهم موضوعی رمانتیک یا فلسفی از این گفته بیرون بکشم، برای من حیات موضوع ساده ای است: سه نوع مولکول در دنیا وجود دارند، آنهایی که هنوز همانی هستند که میلیونها سال پیش بودند و تحت تاثیر عوامل آب و هوایی تغییر نمی کنند ، آنهایی که تحت تاثیر عوامل پیرامونی تغییر می کنند و آن چیزی نیستند که میلیونها سال پیش بودند و یک حالت سومی که اگرچه تحت تاثیر عوامل بیرونی تغییر می کنند اما می توانند یک مولکول شبیه به خودشان بسازند و در نتیجه با وجودی که مولکول اولیه خودش بعد از مدتی نابود می شود اما نمونه مشابه آن در جهان باقی می ماند. به این حالت سوم می گوییم موجود زنده.
در حالی که می دویدم، آهنگی را زمزمه می کردم. نمی توانم بگویم که آهنگ را آیا قبل از اینکه پیرمرد را ببینم هم زمزمه می کردم یا نه.
همسرم می گوید که من وقتی که سوت می زنم یا آهنگ زمزمه می کنم معنی اش این است که در فکر هستم. می گوید که هر وقت در فکر هستم سوت می زنم. خودم هیچوقت دقت نکرده ام.
آهنگهایی که این مواقع زمزمه می کنم، هیچ ربطی به فکری که دارم یا موقعیتی که در آن هستم یا آهنگهایی که اخیرا شنیده ام ندارد.مثلا شب کنکور مرحله اول تا صبح قطعه ای از موتزارت در دستگاه صوتی اتاق من پخش می شد. سر جلسه کنکور که نشسته بودم، آهنگی در گوش من شروع شد به چرخیدن که می گفت :
come on join the joy ride , be a joy rider
.که از گروهی بود به نام Roxette که آن موقع ها معروف بودند.
هیچوقت این آهنگ را دوست نداشته ام فکر هم نمی کنم که در زندگیم یکی دوبار بیشتر این آهنگ را شنیده باشم. اما آن روز از صبح تا بعد از ظهر چیزی در گوش من می گقت :
come on join the joy ride , be a joy rider
.همین و بس، و باز تکرار می شد بی آنکه تکه دیگری از آهنگ به آن اضافه شود.
از سونوگرافی که بر می گشتم، همانطور که می دویم، صدایی در گوش من بود که می گفت :
شیطون بلا، شیطون بلائه. شیطون بلا، شیطون بلائه.
فکر می کنم که آخرین باری که این آهنگ را شنیده بودم ده پانزده سال پیش بوده است. هیچوقت طرفدار اندی نبوده ام. هیچوقت هم برای خودم آهنگ اندی نگذاشته ام. اما این صدا همینطور می گفت: شیطون بلا...

صداهایی که در گوش من هستند، همیشه هم انقدر مسخره و آزارنده نیستند. معمولا مسخره نیستند و شاید هم گاهی آزارنده باشند اما همیشه نه. مثلا وقتهایی که خوابم نمی برد، در گوش من انگار تمام صداهای دنیا با هم جمع می شوند، صدها نفر همزمان با هم حرف می زنند، بعضی هایشان داد می کشند و جیغ می زنند، صدای ماشین ها و حیوانات و همه صداهای دیگری که فکرش را بکنید.
اما بیش از اینها، آن لحظات دلپذیر رویای روزانه است، آن لحظات دلپذیری که زیباترین موسیقی ها تمام سر من را پر می کنند، گاهی تنها یک ساز و گاهی ارکستری کامل از سازها و بسیار از مواقع انگار دو سه تم مختلف اند که با هم نواخته می شوند و هر کدام از زیر دیگری بیرون می آیند و مدتی می درخشند تا باز جایشان را به تم بعدی بدهند و این میان معمولا یا ویولن است و یا فلوت که وقتی که شروع به درخشش می کند انگار روح من را با خودش می برد به زیباترین مکان آن رویای روزانه.
بارها از خودم پرسیده ام که آیا بهتر نبود که به جای آنکه تمرین موسیقی را کنار بگذارم، درس بخوانم و مهندس شوم، درس را کنار می گذاشتم و موسیقی می خواندم؟
و اگرچه حسرت این کار را همیشه داشته ام، باز هم آن نیمه منطقی ذهنم می گوید که نه. می گوید که همین مسیری که رفته ام برایم بهترین راه بوده است.

با این وجود هستند صداهایی که از اعماق می آیند، مثل آن ویولنسل جادویی که گاهی مرا می ترسانند، می ترسانند که شاید یک جسم مادی نتواند این صدا را در درون خود حبس کند و شاید تمام وجودم از صدایش از هم بپاشد.

Labels:




Comments:
من مرخصی رفتن آقای ب و این پستت رو خیلی دوست داشتم
 
این قضیه هر از گاهی برای من هم پیش می آید. گمانم امتحان میدان امواج داشتم که الحق درس سختی است و درست وسط امتحان در ذهنم آهنگ بچه های آلپ شروع شد. کلی طول کشید پیدا کنم اصلا این آهنگ چی هست و بعد آنقدر خوشم آمد که پنج دقیقه ای خودکار را گذاشتم کنار چشمهایم را بستم گوش کردم.
چند وقت پیش بعد از چند سال گشتن بالاخره آهنگ را اینترنت پیدا کردم.
 
برادر جان ما وقتی نوشتی سونوگرافی و جواب مثبت به هیچ چیزی جز اینکه احتمالا حامله شده ای فکر نکردیم! گفتیم دوره آخرالزمان شده است و تو احتمالا در بلاد کفر گاف داده ای و خلاصه رفته ای دنبال سونوگرافی! چه می دانستیم رفته ای ببینی کبدت بر اثر مصرف بیش از 100 لیتر الکل در سفر اخیر هنوز سالم است یا خیر

به امید روزی که برای امور بهتری پست سونوگرافی بنویسی
 
ايندفعه با آهنگ بلا اي بلا دختره مردم ..به جاده خاكي بزنيد ...آآ
 
بیا کار ِتو ول کن برو موسیقی بخون یوهاهاهاهااا ... :ي
 
صدای همهمه های آخر شب رو این لوبیا هم دایم تجربه می‌کنه. فکر کنم مال اینه که از صبح تا شب باید همزمان به هفتصد تا چیز فکر کرد و همش رو هم به نتیجه رسوند.
 
Post a Comment

........................................................................................

Home