BOLTS




Thursday, March 30, 2006

٭
قبل از انکه آن چیزی را که می خواهم بگویم، بگویم، باید عذرخواهی کنم.
بابت اینکه کامنت ها را در این وبلاگ به صورت مدیریت شده در آورده ام و دیگر نمی شود اینجا کامنتی نوشت که من تایید نکرده باشم.
دلیلش هم انسان کم شعور ناشناسی است که برای پست قبلی من ( همان که تبریک سال نو گفته بودم و آرزوی عشق کرده بودم) کامنتی سراسر ناسزاهای زشت نوشته بود. ناسزاهایی که هیچ دلم نمی خواست کسی در این وبلاگ ببیند.
با این حال قرار من در مدیریت کامنت ها این خواهد بود که هر چیزی را که ناسزای بی ادبانه نباشد خواهم پذیرفت و هر چیزی را که خوب نیست زن و بچه مردم بخوانند رد خواهم کرد.
این از این.

اما اصل مطلب این بود که کلیک کنید روی لینک وبلاگ شش و یک ( همانی که با اسم تینا در این گوشه می بینید) و این شعر آخری را که نوشته بخوانید. همان که شروع می شود با

سه آرزوی دور
دو آّرزوی نا ممکن

تاريکی
هم آوا با غروب تنهايی،
خفته در سپيده ی روزها


و امیدوارم از آن همانقدر لذت ببرید که من بردم.
و البته امیدوارم از تعطیلاتتان هم تا اینجا لذت برده باشید و از مابقی اش هم لذت ببرید.
این عید البته برای ما یک مایه دلخوری هم داشت که جناب هرمس مارانای دوست داشتنی ما نوشتن در وبلاگش را متوقف کرد و حال ما را گرفت. امیدواریم اقلا آن دستاورد فرانک را که قرار بود به ما بدهد را به این مناسبت به ما بدهد و بعد برگردد به بارگاهش در المپ.



Comments:
این که ما می گوییم از پشت ابر هم همان خورشید همیشه گی شما هستیم یکی از معانی اش یعنی همین که آن چهارلیتری کذایی شما را همین روزها می دهیم جبراییل برای تان بیاورد. سری به حرا بزنید این روزها پسرم. ـ
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, March 20, 2006

٭
آقای ب تبریک آغاز سال می گوید
----------------------------------
آقای ب آغاز سال جدید خورشیدی را به همه دوستانش تبریک می گوید.
آقای ب آرزو می کند که سال خوبی پیش رو باشد.
آقای ب در حالی که این آرزو را می کند نگاهش را از روزنامه هایی که کنار دستش انبار کرده است بر می گرداند تا تصویر این سال خوبی که آرزو کرده است تیره نشود.

آقای ب توصیه می کند که عشق را فراموش نکنید. وقتی اوضاع اینگونه است، تنها مایه دلخوشی ای که می ماند عشق است.
آقای ب آرزو می کند که در سالی که می آید عاشق باشید و عاشق بمانید.



Comments:
ما هم آغاز سال نوی طبیعت را به آقای ب و بانوی محترمه تبریک میگوییم. باد که بهترینها همواره از آن ِ دوستان باد...
 
امیدوارم همیشه عاشق باشی
سال نو مبارک
 
چه آرزوی قشنگی... اگر چه کلا به آقای ب خیلی نمیاد، این آرزو، ولی ما اینو نادیده می گیریم و فقط از خود این آرزوی قشنگ لذت می بریم در سال جدید! سال نوتون مبارک
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, March 13, 2006

٭
آقای ب کبکش بلبل می خواند
--------------------------------------
کبک آقای ب بلبل می خواند. شما هم جای او بودید وضعتان همینطور بود.
منظورم این است که آقای ب قراردادی برای انجام پروژه ای دارد که ترتیب پرداختش به این شکل است:
30 درصد پیش پرداخت
30 درصد نصف زمان قرارداد
30 درصد هنگام تحویل نقشه ها و مدارک
10 درصد هنگام تصویب طرح
در ضمن کل زمان قرارداد هم 40 روز بوده است.
آقای ب مبلغ پیش پرداخت را 20 روز بعد از شروع قرارداد و هنگام تحویل نیمی از مدارک دریافت کرده است.
سه هفته پیش هم کلیه مدارک را تحویل داده است.
حالا آقای کارفرما مدعی شده است که برای تحویل آن 30 درصد دومی که باید بیش از یکماه پیش پرداخت می کرده اول باید طرح تصویب شود.
آقای ب به آقای کارفرما می گوید : پدر آمرزیده 10 درصد آخر مال تصویب است. تصویب چه ربطی به 30 درصد یکماه و نیم قبل من دارد.
آقای ب اضافه می کند : در ضمن علاوه بر این باید آن 30 درصد سومی هنگام تحویل مدارک را هم بپردازید.
آقای کارفرما به آقای ب می گوید : "باش تا بدیم".

آقای ب انسان ساده لوحی است. همین کارفرما اول سال پروژه دیگری با آقای ب داشت. آقای ب طبق معمول 30 درصد پیش پرداخت را گرفت و کار را تحویل داد و تصویب کار را هم اوایل تابستان گرفت و تا الان نصف کار هم ساخته شده است اما از 70 درصد باقیمانده قرارداد آقای ب خبری نیست.
آقای جبریئیل که معمولا به در می گوید تا آقای ب بشنود می گوید : مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود.
آقای فیلسوف هم که معمولا به در می گوید تا آقای ب بشنود می گوید : عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود.
آقای ب به آقای جبرئیل می گوید : والله چه عرض کنم.
آقای ب به آقای فیلسوف می گوید: والله چه عرض کنم.
خود آقای ب به آقای ب می گوید: تازه خوبه که آقای جبرئیل و آقای فیلسوف نمی دانند که بار چهارمی است که از همین یک سوراخ گزیده شده ای.

آقای ب حساب می کند که با مطالباتی که از این یک کارفرما دارد می تواند یک دستگاه بوگاتی یک میلیون دلاری، یک قصر در حوالی ورسای، یک ویلا در سواحل مدیترانه و یک عدد جت شخصی بخرد.


شاید کبک آقای خ بتواند خروس بخواند اما کبک آقای ب فقط می تواند بلبل بخواند.
بر همین اساس کبک آقای کاف کرکس و کبک خانم میم هم مرغ مگس خوار می خواند.



Comments:
با این حساب و کتاب جناب آقای ب، کبک ما لابد هویج می خواند ـ!ـ
ـ(شاید هم می خورد)ـ
 
نادر جان، اگه مبلغ بالاست و می‌خوای یقه‌شونو بگیری یه زنگ به بابای من بزن. الان تهران نیست ولی امروز فردا پیداش می‌شه.
 
نه خدا را شکر معمولا دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز خیلی ندارد.
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, March 11, 2006

٭


آقای ب برای قصر صادق هدایت در بهشت آجری از طلا می فرستد
------------------------------------------
آقای ب پیش از اینها از ارادتمندان آقای هدایت بود. هرچه آقای هدایت نوشته بود را با ولع بی پایان می خواند. و به نظرش می آمد که آقای هدایت از بهترین نویسندگانی است که می شناسد.
آقای ب شش هفت سالی می شود که دیگر اینطور فکر نمی کند. ماجرا هم از اینجا ناشی شد که در آن زمانها که آقای ب نقد می نوشت، یکبار تصمیم گرفت که بوف کور را با همان دقتی بخواند که آثاری را که نقد می کرد می خواند و همانقدر هنگام خواندن آن یادداشت بردارد. بعد از این بود که آقای ب به نظرش آمد که بوف کور آنقدر ها هم کتاب خوبی نیست و بعضی جاها را هم آقای نویسنده حواسش نبوده که چند صفحه پیشترش چه ها گفته یا کجا بوده. این قضیه خیلی آقای ب را ناراحت کرد و شروع کرد به خواندن دقیق بقیه آثاری که دم دست داشت و از این ایرادها در آنها زیاد دید و بعد آقای هدایت از چشمش افتاد.
آقای ب به آقای هدایت گفت : هدایت تو هم ؟
و منظورش از این حرف این بود که اینکار آقای هدایت مثل خنجری بود که بروتوس به سزار زد.
اما بعضی از آثار هدایت هیچوقت از چشم آقای ب نیفتاد و همیشه به عنوان نگین درخشان کتابخانه اش درست در جمع کتابهایی که افتخار اینرا یافته اند که بالای سر آقای ب در اتاق خوابش باشند باقی ماتدند. مثل حاجی آقا و وق وق صاحاب.
آقای ب کاملا معتقد است که وق وق صاحاب یکی از بهترین نمونه های طنز این زبان است و عمق استعداد آقای هدایت را می رساند.
آقای ب امروز صبح که بیدار شد، اصلا حال رفتن به سر کار نداشت. وق وق صاحاب را برداشت و چند صفحه ای خواند و حالش خوش شد.
آقای ب گفت : الهم صل علی محمد و آل محمد. و گفت : ثواب این صلوات برسد به روح آقای هدایت.
آقای ب می داند که هر صلواتی که برای مرده فرستاده شود بصورت آجری از طلا در قصر آن مرحوم در بهشت در می آید.
آقای ب برای اینکه آجرش به آدرس اشتباه نرود گفت : آقای فرشته اشتباه نرو، آدرسش اینجاست :
پاریس، پرلاشز. بالای پله ها، وسط شمشادها، آن قبری که رویش یک هرم گرانیتی است.
آقای ب به این دلیل آدرس را با توضیحات دقیق گفت که می دانست حتما آقای فرشته کلی مجبور است دنبال قبر آقای هدایت بگردد چرا که خود آقای ب با وجود هوش ذاتی اش و توانایی ماورای انسانی اش در پیدا کردن آدرس ها، به سختی قبر آقای هدایت را پیدا کرد. عوضش قبر آقای ساعدی را در همان محل زود پیدا کرد. قبر جیم موریسون را هم به هکذا.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, March 08, 2006

٭
آقای ب و استقرای منطقی
-----------------------
آقای ب با استفاده از اصل استقرا که یک اصل مسلم ریاضی و منطقی و علمی و چیزهای دیگر است توانست که یکی از معماهای بزرگ عالم بشریت را حل کند.
آقای ب با استفاده از استقرا نام همسر آینده آقای جیم را کشف کرد.
آقای ب دقت کرد که همسر آقای الف، خانم شین است. همسر آقای ب هم خانم شین است و در نتیجه با استفاده از استقرا متوجه شد که همسر آینده آقای جیم هم خانم شین است.
آقای ب لازم می داند که توضیحاتی را در این زمینه ارائه کند :
بعضی ها با توجه به اینکه همسر ما خانم شین است و همسر آقای الف هم خانم شین است به این نتیجه رسیده اند که ما همان آقای الف هستیم حال آنکه نیستیم.
دلیلش هم اینکه دو تا مثل ما فقط در قسمت شکم آقای الف جا می شود ( بگویید ماشالله و اسفند دود کنید که چشم نخورد).
علاوه بر این تفاوت بسیار چشمگیری بین خانم شین ما و خانم شین آقای الف وجود دارد :
درست است که هم اسم خانم شین ما با شین شروع می شود و هم اسم خانم شین آقای الف اما تفاوت واقعی اسامی آنها در حرف آخر اسمشان است:
حرف آخر اسم خانم شین ما الف است در حالی که حرف آخر اسم خانم شین آقای الف، الف است. حرف دو تا مانده به آخر اسم خانم شین ما هم ی ولی حرف دو تا مانده به آخر اسم خانم شین آقای الف ی است.
تازه به همه اینها اضافه کنید این حقیقت را که ما آدم بسیار فرهیخته و علم دوستی هستیم و همسری اختیار کرده ایم که فوق لیسانس مهندسی دارد حال آنکه آقای ب بدلیل عوامی و نافرهیختگی همسری انتخاب کرده است که فوق لیسانس مهندسی دارد.
در ضمن خانم شین ما موجودی دوست داشتنی و فرهیخته و متفکر و هنرمند است حال آنکه خانم شین آقای الف موجودی فرهیخته و دوست داشتنی و هنرمند و متفکر است.
اما مهمترین فرق خانم شین ما و خانم شین آقای الف این است که اسم پسر خانم شین آقای الف سینا است حال آنکه خانم شین ما دو تا پایش را در یک کفش کرده که اگر زمانی بچه دار شدیم باید اسمش را بگذاریم صمد. اصلا هم شوخی نمی کند و اگر هم کسی در این مورد شوخی کند کلی بهش بر می خورد.



Comments:
نادر جون، نمیدونم منو یادته یا نه. من یه سال پایینتر از تو بودم و سال کنکور کلی ازت راهنمایی گرفتم. الان مدتیه که سایتتو میخونم که خیلی باحاله. از این آقایون الف و ج و مارانا و ونگز کسیشون از بچه های مدرسه هست که من بشناسمش؟ خوب خوش باشی رفیق قدیمی
 
به به ایمان عزیز، سلام ، مگه میشه شما رو فراموش کرد.
از بین کسایی که لینکشون این بغل هست متاسفانه کسی از مدرسه ما نیست. ولی پرده و رنگ ، صندوق خونه و نازلی سمپادی هستند.
 
اوپس! ما را فراموش کردید جناب نادرخان!
گیرم که ما مرکز کائنات سمپاد بودیم و از این بالا با آن آقای اژه ای شما ارتباط داشتیم جانم
!
 
ای فغان !
شما سمپادی بودی و ما این همه سال نمی دانستیم ؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, March 07, 2006

٭
آقای ب و موزیک
---------------------------
حقیقت این است که آقای ب یکی از بزرگترین موزیسین های روزگار ماست.
آقای ب علاوه بر آهنگسازی که از تخصص های ویژه اش است، توانایی نواختن حداقل 84 نوع انواع سازهای زهی و بادی و کوبه ای و اکترونیکی و دیگر انواع سازهای موسیقی را دارد.
اما مهمترین هنری که آقای ب در موسیقی از خودش صادر می کند سوت بلبلی است.

آقای ب فعلا چند روز است که بیست و چهار ساعته مشغول صدور انواع موسیقی های بدیع و کم نظیر بوسیله سوت بلبلی است.
آقای ب هر روز صبح ، اول صبح ، اخبار را می خواند. اول روزنامه شرق و بعد هم روزآنلاین و بعد هم سوت بلبلی می زند.
برادر آقای ب از او می پرسد : ماجرای هسته ای به کجا کشید ؟ و آقای ب سوت بلبلی می زند.
پدر آقای ب از او می پرسد : این بودجه چی شد ؟ و آقای ب سوت بلبلی می زند.
آقای ب از خودش می پرسد : یعنی راست راستی دو هفته دیگر گنجی آزاد شده است ؟ و در جواب خودش هم سوت بلبلی می زند.

آقای ب با تخصصی که در موسیقی دارد، این توانایی را پیدا کرده است که به محض شنیدن نام شورای حکام، شورای امنیت، تحریم، بودجه، تورم، نرخ رشد نقدینگی ، آزادیهای مدنی، آزادی بیان و همه چیزهای دیگری که فکرش را بکنید سوت بلبلی بزند.

آقای ب بزرگترین موسیقیدان زنده روی کره زمین است. در همین هفته اخیر چند بار آقای بتهوون به خواب آقای ب آمده است و از او خواسته است کنسرتو سوت بلبلی اش را برای حظ عموم جهان عرضه کند، اما آقای ب از بسکه بخیل است آثار هنری اش را فقط برای خودش نگه می دارد.
----------------------------------------------------------------
آقای ب یک نصیحت هم برای جوانان دارد : یک چند روزی حوالی جردن پیدایتان نشود. امروز باز داشتند مردم بدبخت را در جردن می گرفتند و سوار می نی بوس می کردند.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Sunday, March 05, 2006

٭
پراکنده گویی های آقای ب
------------------------
1- آقای ب وبلاگ آقای مارانای سینیور را خواند و حظ وافری برد. هرچند باعث برخی سوئ تاهم ها برای آقای ب شد. آقای ب می داند که آقای سر هرمس مارانای کبیر از موجودات آسمانی است و بارگاهی بر فراز ابرها دارد. بنابر این ایشان نتیجه گرفته بود که جناب مارانای سینیور باید از خدایان هم دوره پلوتون و زئوس و نپتون باشد. اما بیشتر به نظر می رسد که آقای مارانای سینیور کسی باشد مثل خود ما و جایگاهش بر روی کره زمین باشد.
آقای ب می خواهد بنویسد که از نوشته های آقای مارانای سینیور همانقدر لذت برده است که از شنیدن خاطرات مادربزرگ مهربانش و حتی به سرش می زند که خاطره ای از قول مادربزرگش تعریف کند اما وقتی که می خواهد بنویسد خاطره ای به یادش می آید که مرتبط است با "باد" و "باد" برای آقای ب مرتبط است با چیزی که مدتی است تمام فکرش را پر کرده و اما نمی خواهد بنویسدش.
بعد آقای ب بی خیال خاطره می شود و تصمیم می گیرد که سیاسی بشود و از ماجراهای هسته ای و ماجرای دختران در پشت دروازه های ورزشگاه آزادی بنویسد و بعد می خواهد نام نوشته را هم بگذارد :
"دختران بر دروازه های آزادی"
و بعد یاد بودجه می افتد و با خودش فکر می کند که با این بودجه امسال مملکت بر باد است و باز این "باد" انگار که از هر روزنه ای سر می کشد به فکر اقای ب تا نگذارد از چیز دیگری بنویسد.
آقای ب می گوید : رویاها انسان را باعث می شوند و هر انسانی متشکل است از رویاهایش. و بعد نصیحت می کند که : رویاهایتان را فراموش نکنید. رویاهایتان را تغییر ندهید. رویاهایتان را از دست ندهید وگرنه به چیزی بدل می شوید که هیچ چیز نیست. و برای عبرت سرگذشت کسی را به یادتان می آورد که زمانی کس دیگری بود و بعد آرزو لعل شد و بعد به کل محو شد.

2- آقای ب چیز دیگری هم می خواهد بگوید : آقای ب مطمئن است که هگل ترجمه بدی از کتاب واژگان را خوانده بوده است و مطالب آنرا درست نفهمیده است.
آقای ب برای آقای هگل توضیح می دهد که چیزها به سوی متضادشان پیش نمی روند ، جوهر ه متضادشان را هم در بر ندارند بلکه با متضادشان یکی هستند.
آقای ب توضیح می دهد که هر چیزی هم خود آن چیز است و هم متضادش و برای این ادعایش قرینه تاریخی هم فراوان دارد از تاریخ همین روزها و همین ماهها. راه دور هم لازم نیست برویم.

3- گوش کنید :

تا آن زمان که باد بوزد،
خاکستر و خاک همسفرند
تا آن زمان که باد بوزد

4- کمتر از دو هفته مانده است تا اکبر گنجی آزاد شود.



Comments:
نگارش شما جماعت عین همدیگه شده... و به یک اندازه تهوع آور
 
تشابه و تناسب مثبت جماعت دوستان اصل مسلم دوستیه
تهوع اور رفتار کسانیه که توانایی فهم این موضوع رو ندارند
 
من خوشحالم که در کشوری که همه چیز انقدر دوست داشتنی است، بنده و دوستانم توانسته ایم با ارائه چیزهای تهوع آور کمی هم تنوع ایجاد کنیم.
البته ما بجز وبلاگ خودمان یک چیز دیگری هم می شناسیم که تهوع آور است و آن عرق آشوت است که از لیوان پنجم به بعد تهوع می آورد. پیشنهاد می کنیم که این آقای رامین ناشناس بجای خواندن وبلاگ ما از عرق آشوت بخورند که برای همه جایشان خوب است.
 
اول این که ما این آقای ب را از آن آقای قبلی که در این وبلاگ می نوشت خیلی بیش تر دوست داریم
دوم این که خصلت ماراناییک ما ایجاب می کند فرزندم که پدر و پسر این جوری بشوند. مگر آن مسیح طفلک نبود که بابای اش خدا بود و مادرش انسان و خودش یک چیز بین الوسط؟
سوم این که داشتیم فکر می کردیم این اقای رامین ناشناس این وسط کجای اش سوخته که این همه حرص خورده؟
 
تهوع‌آوره خوب نخون! اي بابا!
 
ما گفتیم یک چیزی بگوئیم لال از دنیا نرویم چون وقتی هرمس و علی و نادر جمع اند ما کلی احساس می کنیم که باید حتما ما و منوچهر هم باشیم که خب، منوچهر الان دارد بچه شیر می دهد دستش بند است! ما جورش را می کشیم... راستش تهوع آورترین چیز دنیا این است که آدم وقتی از نوشته ای خوشش نیاید بنویسد : "متهوع" است! چون شاید بعضی ها می خواهند متهوع باشند، به کسی مگر مربوط است؟ ما هم برای همراهی با آقای بولتس کبیر (که الان یک مهاراجه کاملا اصیل هم شده اند) چند روزی مهوع می شویم تا دنده های حسودان نرم شود.
 
من فقط میخواستم بگم با سریال آقای ب به شدت حال میکنم. گاهی هم احساس میکنم آدما از صفات در زمان و مکان مناسب استفاده نمیکنن... بار اول هم نیست
!
 
Post a Comment

........................................................................................

Home