BOLTS




Thursday, February 25, 2010

٭
آخرين بارهاي آقاي ب
--------------------------
1- آخرين باري كه انقدر يك نفس، انقدر بي فكر پيش نوشته بودم كي بود؟ كي بود كه صفحه را باز كردم، شروع كردم بنويسم، شماره يك را گذاشتم چون تنها چيزي كه مي دانستم اين بود كه مي خواهم زياد بنويسم و شاخه به شاخه؟ اصلا آخرين باري كه نوشتم كي بود؟ منظورم اين حرفهاي هر روزه نيست، منظورم چيزهايي است كه روزها در ذهن آدم مي چرخد، واژه هايي كه هفته ها در گلو مي ماند.

2- آخرين باري كه شعر خواندم كي بود؟ آخرين شعري كه نوشتم، آخرين چيزي كه اسمش را شعر مي گذارم، همان "من به دنيا آمدم تا براي تو باشم" بود. بعدش هيچوقت احساس نكردم كه حرف تازه اي دارم. آخرين حرف تازه ام بود، همه چيزي كه درباره عشق مي دانستم.

3- آخرين باري كه انقدر احساس نفرت كرده بودم را البته يادم هست، دو هفته هم نشده، ديروز فيلم حمله به كوي را ديدم، قبلش 22 بهمن بود. اينكه درباره احساس و افكارم در زمان ديدن اين فيلم نمي نويسم دليلش ادب نيست، دليلش اين نيست كه فحشهايي بايد بدهم كه معمولا از زبان من نمي شنويد، دليلش اين است كه اصلا واژه اي براي توصيف احساس من از ديدن اين همه حيوانيت وجود ندارد.

4- آخرين باري كه يك نفس كتاب خواندم را اما خوب يادم هست، همين چند روز پيش بود، پيش نويس داستاني از خانم شين. مهمانهايمان كه رفتند شروع كردم به خواندن، 3 صبح بود. يازده صفحه كه خواندم كتاب از دستم افتاد. هفت صبح بيدار شدم به نيت خواندن. خواندم تا تمام شد. يك نفس. بعد دوباره خواندم و عصرش بار سوم. آخرين باري كه قبلش انقدر راحت كتاب خوانده بودم و انقدر بي وقفه، و انقدر داستان روان از جلوي چشمهايم گذشته بود، "چراغها را من خاموش مي كنم" بود.كتابش لابد مدتي ديگر مي رود براي مجوز و چاپ و لابد چند ماه ديگر مي خوانيدش. وسط خواندنش اگر هوس كوه رفتن كرديد، هوس عدسي هاي كافه هاي بين راه، خبري هم به من بدهيد، دسته جمعي برويم.

5- آخرين باري كه قبل از خواب فكرم آسوده بود را يادم نيست، آخرين باري كه قبل از خواب همه كارهاي كرده و نكرده ام را دوره نكرده باشم، ليست كارهاي فردا ننوشته باشم در فكرم. يك دوره آموزشي بايد بروم پيش اسكارلت اوهارا

6- س

7- باورتان مي شود كه اين هفته هم گذشت. از شنبه اش در فكر بودم كه كي 5 شنبه مي شود. يك هفته ديگر كه دوام بياورم قسمت بزرگي از بارهاي كاري ام برداشته مي شود. سه هفته ديگر هم كه عيد است. مي ترسيدم كه هيچوقت اين سال تمام نشود، باهمه نكبتش تا ابد بماند. مي ترسيدم كه يك نفر با باتوم بزند روي تقويم، بزند روز اول سالش را بشكند، دعاي تحويل را ببندد به گاز اشك آور، ماهي سر سفره را ببرد زندان، حتي سمنو را هم زنداني كند، بعد سنجد فراري بشود از كشور،سكه هايمان را بدزدند و سركه را دار بزنند يك نفر با ماشين از روي سيب رد بشود و ما همه مان سبزي هايمان را پنهان كنيم در پستو. پيغام كه بفرستيم "گندمهايم جوانه زده، سبز شده" فيلتر بشود، حتي جوانه عدس هم فيلتر بشود.
اين سه هفته كاش زودتر بگذرد و همه نكبت اين سال را ببرد.



Comments:
آمین که سال نکبتی دیگری در پیش رو نداشته باشیم...
 
وقتی کسی در ده فوریه پست آزادی میگذارد باید، باید! دوازده فوریه یه پست دیگر بگذارد آقای بولتس! نگرانمان کردید
.
امیدوارم آخرین های بد، دور و آخرین های شیرین نزدیکمان شوند
ایدون باد
...
 
واي آقاي بلت عزيز چه خوب كه نوشتيد نگرانتان شده بودم جدا.به اميد سالي دگرگونه وواقعا نو!
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, February 10, 2010

٭

آزادي مال ماست



Comments:
شکوه.آزادی.با.ماست
 
amoo bolts
:(
plz take care u all
waiting 4 u 2 write here again
:(
 
:(
 
Post a Comment

........................................................................................

Home