BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Saturday, July 12, 2008
٭ آيا تاريخ تكرار مي شود؟
........................................................................................--------------------- آقاي ب قبول دارد كه تاريخ موضوع تكرار پذيري نيست و حتي در وقايعي كه بسيار مشابه به نظر مي رسند، تفاوت هاي زيادي وجود دارد. اما شما تا بحال كتاب هجدهم برومر لويي بناپارت نوشته آقاي ماركس را خوانده ايد؟ مثلا اين صفحات را: ص 184 : بناپارت از یکسو گرفتار الزامات متناقض موقعیت خویش است و از سوی دیگر مثل چشم بندی گرفتار اینکه حواس بینندگانش را با تردستی های جدید ، دائم به خود جلب کند که ببینند "بدل" ناپلئون مشغول چه کاری است و در نتیجه خود را ناچار می بیند که هر روز "مینی" کودتایی راه بیندازد، دست به کارهایی می زند که کل اقتصاد بورژوایی را آشفته می کند، به همه چیزهایی که از نظر انقلاب 1848 مقدس می نمود دست می برد، کاری می کند که گروهی از مردم تسلیم انقلاب اند و گروهی دیگر شائق به انقلابی دیگر، و به نام نظم، هرج و مرج می آفریند ضمن آنکه با آلوده کردن حکومت به پلیدی و با رسوای خاص و عام کردنش، دیگر حرمتی برای حکومت باقی نگذاشته است. صفحه 183 : در وزارتخانه ها، در راس ادارات و ارتش، جماعت عجیب و غریبی هجوم آورده اند که در بهترین حالت هم معلوم نیست از کجا سر و کله شان پیدا شده، دار و دسته ای پر هیاهو از غربتی های گرسنه و غارتگر... صفحه 180 : تلاشهای از هر جهت متناقض این مرد بیانگر تناقضهایی است که در حکومت او وجود دارد. حکومتی که کورمال کورمال رفتن های آشفته، گاه در صدد بدست آوردن دل این طبقه است و گاه مهیای خوار کردن این یا آن طبقه دیگر، سرانجام هم به نتیجه ای نمی رسد جز اینکه همه آنها را در عین حال بر ضد خود بشوراند. این تزلزل عملی با مشی همایونی و قاطع مشهور در اقدامات حکومتی که با سر به راهی کامل از مشی عمو ( منظورش ناپلئون بناپارت است) تقلید می شود تضادی خنده دار دارد. صفحه 176 : خود ارتش هم دیگر گل سر سبد نسل جوان دهقانی نیست، خار بیابان لمپن روستایی است. این ارتش حالا قسمت اعظمش از بدل ها و جایگزین ها تشکیل می شود ، درست مثل خود بناپارت که بدل و جایگزین ناپلدون است. عملیات قهرمانی این ارتش هم حالا منحصر به سرریز به خانه های روستاییان و بزرن و ببند آنهاست. صفحه 182 : بناپارت دلش می خواهد که همه او را پدر نیکخواه همه طبقات جامعه بدانند ولی هر چیزی که او به یکی از طبقات می دهد ناگزیر باید از طبقه ای دیگر بگیرد... بناپارت دلش می خواهد منت گذار ترین مرد فرانسه باشد و کاری کند که همه مالکیت و کار فرانسه به دٍین شخصی او تبدیل شود. دلش می خواهد که کل فرانسه را بدزدد تا بعد آنرا به خود فرانسه هدیه کند. البته بايد اعتراف كنم كه اينها را يكبار ديگر هم در همين وبلاگ نوشته بودم. داشتم آرشيوم را نگاه مي كردم، چشمم به اينها افتاد و به نظرم آمد كه هنوز هم تازه اند. Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 6:06 PM
Comments:
سلام :) من همیشه تعجب میکنم از این همه علاقه ی شما به این کتاب چون گذشته از چیزهایی که نقل میکنید این کتاب در دورانی نوشته شده که مارکس به گسست نهایی از بورژوازی رسیده و در این جزوه و از این به بعد همیشه خیلی بیشتر از اشاره به مستبدین و مرتجعین و عوام فریب ها ، عنصر بورژوا و جامعه ی بورژوایی و دموکراسی بورژوایی رو به تمسخر میگیره و محکوم به فرومایگی ، سقوط اخلاقی و ریاکاری میکنه. با ادبیاتی که در اوج پرخاشگری هوشمندانه ست و پر از کینه و تنفر. در هر صورت از موضع دموکراسی خواهی و لیبرالیستی و غرب گرایی خیلی سخت بشه به مارکس رفرنس داد. من پیشنهاد میکنم از همون راههای کلاسیکتر و بیخطرتر مثلا مدیریت علمی و علم مدیریت و MBA و کارآفرینی و نمیدونم علم فوتبال و علم چی و علم چی و ... برای مقابله با این لویی بناپارت :) استفاده کنید. خوش باشید. فرهنگ
من کاملا با شما موافقم در مورد اینکه مارکس با علایق من ( لیبرالیسم، دموکراسی و امثالهم) خیلی همخوانی ندارد. اما نمی توانم انکار کنم که مارکس یک منتقد بسیار تیزبین وقایع تاریخی است.
راستش زبان تند و تیزش هم در این کتاب، وقتی که مشابهت ها با تاریخ امروز ما دیده می شود، دل آدم را خنک می کند! قبول دارم که مارکس متفکری نیست که عقایدش با من خیلی هم نزدیک باشد، اما نمی توانم تاثیر گذار بودن این عقاید را انکار کننم. می توانم بگویم که نتیجه گیری های مارکس و پیشگویی هایش به نظر من درست نبوده است، اما نمی توانید انکار کنید که تحلیلش از وقایع خیلی خواندنی است. کتاب "جهان مسطح" توماس فریدمن را که می خواندم ( درباره وضعیت اقتصاد و صنعت در هزاره سوم) به قسمتی رسیدم که نوشته بود " این متن بهترین توصیف از وضعیت فعلی صنعت و جهانی سازی است" و متنی که نوشته بود واقعا هم اینطور بود. وقتی که متن تمام می شد، ذکر کرده بود که آن متن گزیده ای بوده از مانیفست کمونیست. و نه مقاله ای از یک اقتصاد دان آمریکایی هزاره سوم .
این کتاب مال جوانیهای آقای سیبیلو بوده است و جز کتابهایی هست که لیبرالها دوستش دارند!
Post a Comment
و احتمالا می دانید که د ر مرام چپ ها لیبرال نا سزا محسوب می شود!
|