BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Monday, February 16, 2009
٭
........................................................................................هوي کره بز! کوفت با سس سير که غذاي ايتاليايي نيست - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - آقاي ب مي گويد، همان لحظه اول که وارد رستوران مي شويد، قدم اول به دوم معلوم مي شود که اين رستوران چند مرده حلاج است. اگر همان اول، گارسون به شما خوش آمد گفت و پرسيد ميز چند نفره مي خواهيد، بعد شما را به ميزتان هدايت کرد، صندلي خانم را برايش عقب کشيد تا بنشيند، بعد دستمال سفره هايتان را باز کرد و انداخت روي پايتان معلوم است که خوب جايي آمده ايد. معلوم است که غذاي خوبي هم در انتظارتان است. اما اگر وارد رستوران که شديد، گارسونها عين بز شما را نگاه کردند تا خودتان يک ميز پيدا کنيد و بنشينيد، بترسيد، احتمالا غذا هم به همين بدي خواهد بود. آقاي ب مي گويد: اصلا يک کاغذ سفيد برداريد و خوب رويش تمرين کشيدن اسکلت بکنيد. بعد يک نقشه تهران برداريد و بين ميدان کاج و ميدان فرهنگ، روبروي بيمارستان پارسيان، نبش کوچه، درست روي رستوران ايتاليايي رومانا يک عدد اسکلت بکشيد، يعني اينکه کلاهتان هم افتاد، وارد اين رستوران نمي شويد. رستوران ايتاليايي رومانا تمام تلاشش را براي گرفتن حداکثر نمره منفي از آقاي ب بخرج داد. اگر شوق ديدن آقاي ج که بعد از چند هفته مفقود الاثر بودن، دوباره پيدايش شده بود، نبود، لابد آقاي ب رستوران رومانا را به آتش مي کشيد، شايد هم اصلا به کلانتري محل شکايت مي کرد بخاطر سوئ قصد: توطئه بر عليه حس چشايي و بويايي آقاي ب. آقاي ب يک نکته فلسفي هم مي خواهد بگويد : از زمان آقاي افلاتون، خيلي از فيلسوفها معتقدند که انسان هم جسم مادي است و هم روح. اما آقاي ب معتقد است که بعضي انسانها روح ندارند، مثلا همين سرآشپز رستوران رومانا. اگر هم دليل مي خواهيد، آقاي ب به شما اثبات مي کند : فقط کافي است که يک تکه کوچک هويج پخته دست پخت ايشان را بخوريد. هويج از آن چيزهاست که خيلي سريع آشپز را لو مي دهد، ظاهرش ساده است، تازه کارها هم خيال مي کنند که پختنش هم ساده است، مي اندازي توي آب يا مي گذاري در بخار پز و خودش مي پزد. حال آنکه اينطور نيست. هويج پخته خوب مي خواهيد، رستوران پرديس، خيابان ولي عصر بالاتر از محموديه. يکبار که مزه کنيد مي فهميد منظور آقاي ب چيست. البته بي مزهگي هويج کمترين خطايي است که از اين رستوران سر زده است. همانطور که گفتم، رستوران ايتاليايي رومانا تمام تلاشش را براي کسب حداکثر امتيازات منفي انجام داد و الحق اين همه تلاش واقعا شايسته تقدير است. از همان اول شروع کنم: در هنگام ورود اصلا معلوم نبود که اين همه گارسون وسط رستوران مشغول چه چيزي هستند که هرکاري مي کنند بجز رسيدگي به مشتري. بعد مي رسيم به منو که پربود از غلطهاي ديکته اي، هم فارسي و هم انگليسي. دستمال سفره هايشان هم خيس بود. آقاي ب و دوستان مخلوط متنوعي از غذاها را سفارش دادند : يک سالاد سزار، يک پيتزا، يک کالزون مرغ تنوري، يک ويل کوردون بلو، يک استيک، يک سوپ سبزيجات و يک سوپ چيکن ورميشل. آقاي ب چشمش به سالاد که افتاد با خودش گفت : اي ددم واي. فکرش را بکنيد : سالاد سزار با سس مايونز سير. آقاي ب در دلش گفت : بي شعور آخر کدام احمقي سالاد ايتاليايي را مايونز مي ريزد. آنهم مايونز با طعم سير. سالاد ايتاليايي با سرکه بالزاميک سرو مي شود و با روغن زيتون. بعد نوبت غذاها شد: پيتزا آغشته به سسي بود که مخلوطي بود از سير و چيلي. ويل کوردون بلو يک تکه استيک خيلي نازک بود که يک برش ژامبون درجه دو داخلش پيچيده بودند با مخلوطي از سير و سبزيجات لهيده. کالزون مرغ تنوري يک تکه خميز پيتزا بود که داخلش مرغ گذاشته بودند با سس سير، نمک هم يادشان رفته بود. استيک با سس قارچ هم فقط چند قطره اي سس رويش ريخته بودند و البته اين آخري تنها چيزي بود که مي شد فرو داد بجز سيب زميني هاي سرخ کرده که آقاي آشپز هرچقدر سعي کرده بود ايده اي براي گندزدن به آنها پيدا نکرده بود. سوپ ها هم يک مخلوط لهيده اي بود از يک ماده تند فلفلي. بعد همه اينها هم به همراه سس کچاپ سرو شده بود. هر کسي که يکبار وارد يک رستوران در ايتاليا شده باشد مي داند که کچاپ براي غذاي ايتاليايي از فحش ناموس هم بدتر است. پيتزا ايتاليايي با سسي پخته مي شود که شبيه رب گوجه است، اما کمي رقيق تر. الباقي غذاهاي ايتاليايي هم با سس هاي مخصوص خودشان خورده مي شوند. در يک رستوران ايتاليايي، اگر کچاپ بخواهيد، سخنراني طولاني اي خواهيد شنيد در مورد اينکه آمريکايي ها بي شعورند و به همه چيز کچاپ مي زنند (و اين تازه در صورتي است که فکر کنند که شما آمريکايي هستيد) بعد هم با کمال خشونت به شما يادآوري خواهند کرد که در رستورانشان کچاپ ندارند. آقاي ب مي گويد: درست است که سير يک جزئ اصلي از غذاهاي ايتاليايي است، اما هر کوفتي که سس سير به آن بزنيد که غذاي ايتاليايي نمي شود. آن هم سس هاي بي ربط ، مايونر سير، سير با چيلي، سير با کچاپ. لااقل نکرده بودند بجاي سس سير، از خود سير تازه استفاده کنند. بعد ظاهرا هيچکس هم چيزي در مورد روغن زيتون بکر بودار يا پنير موتزورلا و پارمسان و از بازيليکوم که اجزاي ديگر غذاهاي ايتاليايي هستند، به آقاي آشپز نگفته بود. آقاي ب مي گويد : پدر جان، قبل از اينکه سر آشپز بشوي رستوران ايتاليايي نرفته باشي ايراد ندارد، يک کتاب آشپزي بخر، دستور غداهايش را نگاه کن. نمي خواهي پول کتاب بدهي، لااقل دستور غذاها را از اينترنت دانلود کن. کم هستند رستورانهايي که آقاي ب وقتي که به خانه بر مي گردد، اولين کارش اين باشد که نخ دندان بزند، دهان شويه قرقره کند و مسواک کند تا مزه غذا از دهانش بيرون برود. رستوران ايتاليايي رومانا از معدود رستورانهايي است که به اين افتخار نائل شده. Labels: آقای ب, نقد رستوران نوشته شده در ساعت 12:18 AM
Comments:
تازه پاستا با مرغ هم سرو می کنن که یک بار نزدیک بود بخاطر درخواستش در رستورانی در ایتالیا کتک بخوریم
اينها را كه خواندم ياد آن يارو منتقد غذا در راتتويي افتادم ..ميشناسيدش يا نه ؟ در ضمن اين جور رستورانها را براي امثال ما درست ميكنند كه بلانسبت سرمان را مثل گاو مي اندازيم پايين و هرچه جلويمان گذاشتند با كچاب و بي پارمزان ميخوريم ..بعد هم همه جا مينشينيم و ميگوييم به رستوران ايتالياي رفته ايم
با پاراگراف اولتون کاملا مخالفم.
حداقل در ایران که در بیشتر از نیمی از رستورانها اوضاع برعکس است. یعنی بسیاری از رستورانهای لوکس (به خیال خودشان) با کلی اهن و تلپ و دوتا خوشامدگویی اجباری گارسون و گذاشتن دستمال سفره و قیمتهای آنچنانی به خود حق میدهند که هر چیزی را به عنوان غذای خوب به مشتری قالب کنند و مشتری هم بسان مردم شهر آن پادشاه لخت باید به به و چه چه کند وگرنه بی کلاس!! است. بهترین غذاها را در رستورانهای بی تکلف و کم ادعا و ساده، از همانهایی که خودمان باید برویم یک میز پیدا کنیم و بنشینیم، خورده ام. و کاملا با این مطلب وبلاگ "آقا اجازه" موافقم: http://aghaejaze.wordpress.com/2008/12/28/gastronomy-1/ و البته کاملا با بقیه مطلبتان موافقم.
yad e ratatouille oftadam! :)
vali rast migi be khoda! be khosus enteghadet nesbat be sos e sir e bi rabt ro hastam.
البته سس سالاد سزار رو تقریبآ درست آورده. سالاد سزار رو با سرکه و روغن زیتون نمیخورن.
اطلاعات بیشتر: http://www.foodtv.ca/recipes/recipedetails.aspx?dishid=5594
خطاب به کسی که کامنت بالا رو نوشته: ببخشید؟! مگه میشه روغن زیتون و سرکه رو حذف کرد و با مایونز خورد؟! رجوع کنید به
http://en.wikipedia.org/wiki/Caesar_salad استفاده از مایونز یه بدعته مثل بقیه کثافت کاریایی که آمریکایی ها تو غذاها می کنن. این سایتی هم که شما مثال آوردین مال یه سایت کاناداییه که اونا هم دست کمی از آمریکایی ها در عادات غذایی ندارن، چون اونا هم چیزی از خودشون ندارن و همش تقلیده و باید طوری غذاها رو عوض کنن که به مذاق مردم کشورشون خوش بیاد.
سالاد سزار با سرکه بالسامیک و روغن زیتون درست نمیشه! (سالاد ایتالیایی رو نمی دونم منظورتون چیه). سس سالاد سزار مخلوط سس مایونز و پنیر پارمزون فراوون با سیر است.
نخوردی بخون اقلاً آقای ب کلاه سرت نگذاره
کاملا موافقم
آشغال بوده غذاش،چون خودم هم تجربه کردم این رستوران خواسته ادای ناپولیه قیطریه رو در بیاره که با عرض معذرت ریده!
اصرار به اینکه مایونز جزو سس این سالاده واقعاً مضحکه! یه جستجوی ساده ظرف چند دقیقه بهتون نشون میده که دستور اصلی این سالاد مایونز نداره و روغن زیتون و سرکه داره، سرکه توی سس انگلیسیه که جزو سالاده. اگه برای دوستان تایپ کردن و گشتن سخته به همون لینک بالا از ویکی پدیا یا لینکای زیر مراجعه کنن.
http://www.reluctantgourmet.com/caesar.htm http://www.relishmag.com/recipes/view/21507/the-original-caesar-salad.html http://recipes.epicurean.com/recipe/16775/the-original-caesar-salad.html و ده ها منبع دیگه که همه تقریباً همینو نوشتن. این گندی که سلیقه احمقانه و بازاری آمریکایی ها به همه چیز میزنه باعث میشه که خیلیا به اشتباه بیفتن و از اشتباهشون با حرارت دفاع کنن!
من امروز کلی از ارشیو وبلاگت رو خوندم یه نظر کلی دارم از رو
شناخت کوچولوی که پیدا کردم ازت نمیدونم چقدر برات جالبه در مورد مسائل سیاسی و ماشین حسابت کلا کارت حرف نداره و بینظیره کمتر کسی رو مثل تو دیدم راجع به مسائل اجتماعی احساسی بیشتر منطق ریاضی داری که خیلی جالب به نظر نمیرسه یه جورای کلان خودتو عقل کل میدونی و فکرمیکنی تمام فرضیات و نظریات تو منحصر به فرد و بینظیره و دنیا باید از دریچه چشم ادم منحصر به فرد و خاصی مثل تو بگرده! البته این طرز فکری هست که خودت نسبت به خودت داری اینکه دانای کل هستی و خودبینی فوق العاده زیاد که اگر راحت تر بگذارند دوست داری دنیا رو انگشتان و در جهت افکار تو بچرخه خیلی زیاد دوست داری بگی ارررره اینجوره .اینطوریه که من میگم در غیر اینصورت اشتباهه غلطه نا ممکنه و.... خیلی دوست داشتم و گشتم که مسائلی راجع به عشق احساس دلبستگی و خیلی مسائل اینطوری پیدا کنم که موفق نشدم. ادمی هستی که تو یه حباب بزرگ زندگی میکنی و توی اون حباب تو هستی دوستانت که تائیدت کنن و شاید خانوادت .دنیا رو از توی اون حباب بزرگ که خودت ساختی میبینی .میخوای . و لمس میکنی .یک دنیای محدود.با یک سری ادم محدود.تو جامعه اطرافت رو لمس نکردی فقط دیدی از تو همون حبابه. تمام مسائل سیاسی رو بسیار عالی انالیز میکنی گاهی فکر میکنم تو سیاست ادم فوق العادهای میشدی که به ندرت کسی بتونه رو دستت بلند بشه ولی تو مسائل دیگه شدیدا لنگ میزنی شدیدا.شاید به خاطر اینکه یاد گرفتی همه جا اون ماشین حساب در بیاری و 2*2=4 بکنی .بعضی نوشته هات واقعا اعصاب ادمو خرد میکنه این از حس تافته جدا بافته بودنت این حس از خود متشکر بودنت این حس دانای کل بودنت اینکه تو حضرت پروردگار هستی و میخوای با اون ماشین حساب نا قابلت همه چیزو تغییر بدی میزان عشق رو محاسبه کنی میزان دلتنگی رو محاسبه کنی میزان دلواپسی رو.... ببخشید که طولانی شد خودش یه پست شد البته کاملن قبولت دارم وگرنه زحمت تایپ اینو نمیکشیدم
انانيموس عزيز
راستش خيلي سخت است كه به همين سادگي كسي را از وبلاگش تحليل كني. آدمهاي زيادي را مي شناسم كه چندتا وبلاگ دارند و هر كدامشان حال و هواي متفاوتي دارند. همين وبلاگ كوچك من هم در اين 5-6 سال كلي حالتش عوض شده است. آقاي ب دو سه سال بيشتر نيست كه جزو شخصيت هاي اين وبلاگ شده، قبل ترش كلي آدمهاي ديگر هم اينجا بوده اند، مثلا "صيدا و تات" يا "ليث و مروه" كه موضوع نوشتنشان تحليل موقعيت هاي انساني (عاشقانه) بوده است. آقاي ب ، و ماشين حسابش، برخي از خصوصيات احلاقي من را ارث برده اند. مثلا اينكه چيزها را با معيارهاي رياضي مي سنجم، مثلا اينكه شيفته علم هستم و اينكه باورهاي ماوراي طبيعي قابل ذكري ندارم. ماشين حساب آقاي ب به لطف آقاي رئيس جمهور براي خودش كلي مطلب پيدا كرد. آقاي رئيس جمهور انقدر اعداد بي معني و چرند سر هم كرد كه ماشين حساب آقاي ب را حسابي رونق داد. متاسفانه تصور من از انسان هم خيلي شامل مفاهيم متعالي اي نمي شود. اين اندك دانش بيولوژي كه به صورت پراكنده مي دانم به اين تصور من دامن مي زند كه انسان بسيار بيش از آنكه خيال مي كند تحت تاثير هورمونها و مواد شيميايي و عوامل محيطي است. به همين دليل بعيد نمي دانم كه بشود با اندازه گيري فاكتورهاي زيستي در انسان ميزان عشقش را سنجيد يا با تزريق موادي، احساساتش را تشديد كرد. بدون ترديد، نمي شود از نوشته هاي من اين ايده را گرفت كه من "حضرت پروردگار" هستم. چرا كه در هستي خودم ترديدي ندارم اما نامبرده وجود و اوصافش به نظرم موضوع سوالات جدي است. در اينكه تعداد آدمهاي مورد مصاحبت من هم (مثل تمام ابناي بشر) محدود است، شكي نيست. به نوبه خودم، كمي دنيا و ايران را گشته ام. سعي هم در تنوع معاشرين داشته ام، اما انكار نمي كنم كه در معاشرت حلقه دوستان نزديكم لذت وافري مي برم. بديهي است كه چنين امري ، همانطور كه گفته ايد، به ايجاد حبابي مي انجامد. كه گمانم ناگزير باشد.
استاد همه اينها را گفتي كه بگي مايه داري و همه رستورانها را هم سر مي زني كه هيچ؟ اما چرا توهين مي كني؟ بااددب. بز. ......
اولا- ببین من زیاد این چیزا سرم نمیشه و نمی دونم سالاد سزار چی هست، اما ویکی پدیا می گه با آبلیمو و روغن زیتون- اسم یه سس دیگه رو هم گفته ک یه چیزی شایر هستش، که همون سس انگلیسیه و فکر کنم توش سرکه بالزامیک داشته باشه، از رنگش حدس زدم- حالا اما یه سوال، ابلیمو و سرکه بالزامیک که با هم خوب نمیشه- اما این ویکی هی تاکید کرده آبلیمو هم تو سالاد هست
دویما- این قضیه دولا راست شدن گارسون ها رو هم زیاد قبول ندارم، حالا همین فوقش بهت میز نشون بدن، دیگه باید خیلی سوسول باشن که دستمال بندازن رو پات- نمی دونم تو ایتالیا چه جوریه البته
كجايي آقاي "ب"؟!! يه چي بگم؟ موبايلم فرمن شده شماره ي خونه تون و موبايل كه ازتون داشتم پاك شده رفته... اگه اينجا رو مي خوني يه تماسي با من بگيرين
salad ceaser ( ba talafoz e SEEZER )ke be eshtebah be farsi SEZAAR behesh gofte mishe !!! tashkil shode az mayonese,tokhme morgh,panir,khardel,limo,sir ....
pas aghaaye B doroste ke salad haye italy bishtar balsamic daran ama har gerdi gerdoo nist,manam nomreye khoobi be rest. Romana nemidam ama ceaser salad hamine,hame jaye donya :)
Your blog keeps getting better and better! Your older articles are not as good as newer ones you have a lot more creativity and originality now keep it up!
Post a Comment
Wednesday, February 11, 2009
٭
........................................................................................The Exorcism of Emily Rose ----------------------------------- 1- بعضي واژه ها در ترجمه گم مي شوند."جن گيري" ترجمه خوبي براي Exorcism نيست. در واژه انگليسي مفهوم "راندن" و رها كردن از دست شياطين و ارواح خبيثه وجود دارد كه در معادل فارسي اش حس نمي شود. شايد دليلش آن باشد كه اصلا در عقايد ديني ما چنين چيزي نيست كه شيطاني يا روحي خبيث كسي را تسخير كند و بعد وردي بخوانيم و كارهايي بكنيم كه رهايش كند. شايد بخاطر اين است كه ارواح خبيث ما را براي هميشه مسخر مي كنند و رهايمان نمي كنند. يا شايد هم بخاطر اين است كه ما نمي توانيم رها شويم. 2- هفته پيش كلاسي درس مي دادم كه نيمي از زمانش را به موضوع "خلاقيت" اختصاص داده بودم. در طي اين بحث، بطور مداوم تكرار مي كردم كه: مرزها را بشكنيد از محدوده هايتان فراتر برويد اين مرزها و محدوديت ها واقعي نيستند و از اينجور جمله ها. پيش كه مي رفتم و تمرينهاي بيشتر و بيشتر كه ارائه مي كردم، كه راه حل همه شان كمابيش همين بود كه فكر رها شود از مرزهاي پيش فرض، احساس كردم كه كلاس را شعفي گرفته است. رها شده بودند انگار از چنگال روحي خبيث. انگار با هربار تكرار "مرزها را بشكنيد" بندي باز مي شد از پايشان. 3- از كلاس كه برگشته بودم ، خودم هم در شعف آنها سهيم بودم، انگار مرا هم اين احساس رهايي در خود گرفته بود. خانه كه آمدم، كتاب دوست داشتني "ماجراي عجيب سگي در شب" را داشتم كه بخوانم. سبك شيرين روايي و ماجرايي سر راست و راحت اين كتاب به حس خوب من اضافه كرد. آنقدر حس خوبي داشتم كه نشستم "سويني تاد" را هم كه نگاه داشته بودم براي روزي كه روحيه ام جواب بدهد، را ديدم و با توجه به علاقه خاص من به ديوانگي هاي آقاي برتون دوست داشتني، از آن هم لذت بردم. 4- اين رها شدن از ارواح خبيثه را وقتي كه سفر مي كنيم هم همه مان احساس كرده ايم. همينكه هواپيما مرزهاي ايران را ترك مي كند، احساس مي كنيم سبك شده ايم، احساس مي كنيم كه انگار باري برداشته شده از دوشمان، انگار كه فشاري روي ذهن ما بوده كه برداشته شده. در خبرها مي ديدم كه در ايستگاه قطاري در لندن، هركسي با موسيقي آيپادش مي رقصيد و مي پرسم كي رها مي كندمان اين بندي كه ارواح خبيثه بر قلب ما تنيده اند كه نمي توانيم برقصيم. فكر مي كنم كه اصلا براي همين هم هست كه رقص هايمان هم انقدر بي ربط اند، يا خيلي بسته اند و بي تحرك، يا به شكل اغراق آميزي پر تحرك اند، بي آنكه كوريوگرافي معقول و متناسبي داشته باشند. 5- چيزهاي دردناكي هم در كلاس ديدم، وقتي از دانشجويان پرسيدم كه "كدامتان يك علاقه جدي بجز درس را دنبال مي كنيد، كتاب مي خوانيد، موسيقي گوش مي دهيد يا مي نوازيد، فيلم يا تئاتر مي بينيد، فلسفه مي خوانيد، ..." تعداد كساني كه دستشان را بلند كردند كمتر از يك سوم كلاس بود. تازه كلاسي كه دستچيني بود از دانشگاههاي مختلف كشور. 6- از اين بدتر هم بود، جلسه اول كلاس كه موضوعش را "حرفه مندي و اخلاق حرفه اي" قرار داده بودم، با مثالهايي همراه بود از موقعيتهايي كه تصميمات دشوار اخلاقي بايد اتخاذ مي شد، متاسفانه اولين چيزي كه همه دانشجويان به عنوان راه حل انتخاب مي كردند، راه حل فسادآميز بود، اينكه رشوه بدهند، اينكه وارد زد و بند بشوند و اينكه مناقع جمعي را فداي منافع فردي خود يا كارفرمايشان بكنند. سخت بود قبولاندن اينكه بدون رشوه هم مي شود زندگي كرد، قبولاندن اينكه اصلا رشوه بد است و قبولاندن اينكه يك مهندس مسئوليت اجتماعي اي هم دارد. 7- آقاي ماركس مي گفت : اخلاق حاكم، اخلاق حاكمان است. 8- تمرينهاي خلاقيتي كه مطرح كردم، سوال هايي بود كه بايد در محدوده هايي برايشان راه حلي پيدا مي شد. بدون استثنا در تمام تمرينها از من مي پرسيدند :"اجازه داريم اينكار را انجام دهيم" و من مداوم تكرار مي كردم كه هيچ محدوديتي فراتر از موضوع سوال وجود ندارد، تكرار مي كردم كه اصلا موضوع اين تمرين اين است كه محدوده هايتان را بشكنيد كه ياد بگيريد كه كارهايي بسيار بيشتر از آنچه در نگاه اول به چشم مي آيند مجازند. تكرار مي كردم كه "هر كاري كه در متن سوال ننوشته ام كه ممنوع است، مجاز است" و مي گفتم "آزاديد كه هر كاري خواستيد بكنيد" و باز از من مي پرسيدند " ببخشيد استاد اجازه داريم ..." و من عصباني مي شدم كه بله اجازه همه كار داريد.. مي گفتم محدوديت هايتان محدودند و آزادي هايتان بي شمار. يكي از دانشجوها دستش را بلند كرد و گفت "ببخشيد استاد ما عادت داريم كه آزاديهامون محدود باشه و محدوديتهامون بي شمار" 9- ارواح خبيثه قوي تر از آنكه فكرش را مي كنيم ما را تسخير كرده اند. با صليب و دعا و آب مقدس هم رانده نمي شوند. نوشته شده در ساعت 4:13 PM
Comments:
آقای قبادی اسم فیلمش را میگذارد "لاک پشتها هم پرواز میکنند" بعد یکی بر همین وزن فیلم "ماهیها هم عاشق میشوند" را می سازد. نفر سوم هم کتاب "ماهیها شبها میخوابند" را می نویسد
همین اواخر حداقل چهار کتاب کافه دار به بازار آمده است. "کافه نادری"، "کافه پیانو"، "کافه کاکائو"، "کافه پری دریایی". کامبوزیا پرتوی فیلم "کافه ترانزیت" را می سازد. سه سال بعد سامان مقدم فیلم "کافه ستاره" را کارگردانی میکند. تازه اینها اهل فرهنگ و ادب و هنر هستند. آنوقت توقع دارید که کسی بیسکوئیت "سارا طلایی" را بر وزن و شکل و شمایل "ساقه طلایی" تولید نکند؟ آقای بولتس عزیز، قضیه کمی هم به تنبلی ذاتی ما ایرانیها برمیگردد. زحمت خلاقیت را به خودمان نمیدهیم
قدرت این ارواح خبیثه اونقدر زیاد هست که بعد از چندسال زندگی در محیط آزاد باز هم به سراغ آدم میاد و آأم رو بدجوری غاقلگیر می کنه! اینجاش دیگه واقعاً زور داره. لوبیا نمی دونه آیا واقعاً می شه از شرشون خلاص شد یا نه؟
درود بر آقای BOLTS.
گفتی تیم برتون یاد آندره برتون افتادم! و از آنجایی که امشب ( یعنی دیشب ) مقادیر متنابهی پیرامون صادق خان هدایت بحث کردیم یاد آن جمله ی آندره برتون پیشروی سورئالیسم افتادم که بااشاره به "بوف کور" گفته بود : "اگر یک داستان سورئال شاهکار باشد، همین کتاب است" یا یک چیزی در همین مایه ها که حال که گوگل می کنم اینطور پیدا شد : "اندره برتون که مؤسس حرکت سوررئالیستی در فرانسه بود، وقتی ترجمه فرانسه بوف کور را خواند، گفت که کتاب هدایت جزو بیست کتاب شاهکار قرن بیستم است." حالا یا حافظه ی من باد داده، یا این جمله را هم گفته.
This is a school for me. I feel like your student. I learn something from you everytime I read whatever you write. I thank you for that.
از نوشته خوبتان در باره جن گیری و صداقت کلماتتان که روان بر دل می نشیند، شادمان شدم و به همراه نوروز به شما شادباش می گویم
Post a Comment
در باره کافه ها و به نظر شما تکرارشان و به باور من استقلالشان با شما هم اندیش نیستم باید آن ها را خواند آن گاه داوری کرد که آیا عنوان ها بری از آفرینندگی اند؟ به هر روی پیروز و پایدار باشید غلامحسین Wednesday, February 04, 2009
٭ من اين شهر را مي سوزانم
........................................................................................با كاغذهاي مانده از شعرهاي نگفته ام آن كه از ارغوانها و آينه بود براي نيمه راست و آنكه از سنگهاي تيره و خورشيد بود براي نيمه چپ من اين شهر را مي سوزانم نوشته شده در ساعت 8:57 AM
Comments:
Post a Comment
Monday, February 02, 2009
٭ نيمه كشف نشده مغز
........................................................................................------------------------------ عقيده رايجي هست كه انسان از بسياري از توانايي هاي مغزش استفاده نمي كند. تقريبا تمام كساني كه معتقد به نيروهاي ذهني اند، معتقدند كه با مغزشان مي توانند انرژي بدهند، بر دنيا تاثير بگذارند، ارتباط برقرار كنند با آن سر دنيا يا صدا بشنوند از كيلومترها دورتر، نقطه اتكايشان اين است كه توانايي هايي در مغز هست كه بلا استفاده مانده، كه ناشناخته مانده و لابد اين توانايي خارق العاده ايشان، از همان بخش هاي مغز آمده. من نمي توانم چنين ادعايي را باور كنم. در كدام موجود زنده، در كدام عضوش، آيا ديده ايد كه توانايي است كه بي استفاده مانده؟ اصلا اگر يك ذره به مفهوم پايه اي تكامل توجه كنيم متوجه مي شويم كه چنين نظري چقدر پرت است. توانايي ها، هميشه ذره ذره و گام به گام بوجود مي آيند، بعد اگر وجودشان لازم بود، اگر به توانايي هاي بقاي موجود زنده كمك مي كرد، گسترش مي يابند.ذره ذره. زرافه گردنش ناگهان 50 متر دراز نشده، بعد هزاران سال فكر كند تا ببيند با گردن درازش چكار مي تواند بكند. تازه آنوقت هم از چند مترش استفاده كند و الباقيش بي مصرف بماند. ميمون هم از همه 5 انگشتش استفاده مي كند، نه اينكه فقط با دو تايشان شاخه را بگيرد. الباقي اعضاي انسان هم همينطور است. چرا بايد فقط مغزش باشد كه يك توانايي هاي خاص كشف نشده و استفاده نشده داشته باشد؟ كدامتان باور مي كنيد اگر كسي ادعا كند كه فقط نصف معده اش در هضم غذا موثر است، و الباقي معده به كار ارتباط روحي با بمبئي مي آيد؟ كدامتان باور مي كنيد كه آدم فقط با يك پايش راه مي رود و پاي دوم مخصوص درمان سرطان است؟ البته مغز انسان چندتايي توانايي خيلي مشخص و كشف شده و بسيار پر استفاده دارد كه همه توانايي هاي نامبرده، همه انرژي هاي مربوطه از آن مي آيند، مثلا خيال پردازي، يا توهم. نوشته شده در ساعت 8:40 AM
Comments:
دقیقا همین طوره. اینکه چقدر از مغز بدون استفاده می مونه در واقع مربوط به ظرفیت مغز هست در همان اموری که براشون طراحی شده. این کاملا درست هست که مغز از بدو تولد تا مرگ همواره در راستای اینکه چقدر و در چه زمینه ای ازش کار بکشی, یک سری از اتصالات عصبیش رو می سازه و یک سری رو تخریب می کنه. حالا هر چی بیشتر کار بکشی ازش از ظرفیت بیشتریش می شه استفاده کرد و همواره هم امکان عظیمی برای استفاده بیشتر از این ظرفیت وجود داره. ولی خوب در تایید همون حرف شما مثل اینه که بگیم عضله بازو ظرفیت رسیدن به اندازه تنه درخت رو داره ولی ما فقط از بخشی از اون استفاده می کنیم. ولی نه اینکه ما تنها از بخشی از ظرفیت عضلاتمون استفاده می کنیم. وگرنه می تونستیم پرواز کنیم!
تقریبا جواب این سوال به این راحتی ها بیان نمی شه. اگه به مغز به عنوان تنها یک عضو مجسم! ( جسم )نگاه کنید شاید بتونید با عضوی مثل دست و ÷ا و معده مقایسش کنیدو گرچه ایننظریه یه نظریه قدیمیه . تا حالا و مخصوصا این روزها با سرعت زیادی علوم نوروساینس در حال ÷یشرفت هست که شما تا انتهای افکارتون می تونید سوال بپرسید. و باز می بینید هزاران سوال وجود خواهد داشت. یکسری توانایی های مغز هست شما آثارشو مشاهده یکنید. شاید به خاطر همینه که نمی تونید قبول کنید نیمی از توانایی های مفز به کار گرفته نمی شه!... ببخشید توضیحات می تونه خیلی مفصل باشه. من فقط جون موافق نبودم نوشتم! باید کلمات رو جور دیگه ای تزیین کنند !( در مورد این جمله بخوصوص می گم!) شاید نزدیکتر به علوم جدید.
Although I am agree with the whole idea, and think that the legend of " we use less than half of our brain" is an exaggerated idea, but the reasoning and use of evolutionary fact is non-sens here! it is more Lamarckian.
There is a big difference between surviving and progress. For example we can't say that the ability to paint is something that was there in the hand, brain or... and depends on evolution.The complex of brain have the great ability for progressing ( which is different from survival needs and evolutionary rules). There are some people who can play music perfectly, they use the same brain as I do, but they use the ability of their brain, they practice it, they make it stronger. And because the Music is not something vital, those homo sapiens who has not improve this ability are still alive. But those legend of Brain energy and ... are kind of a metamorphosed religion and superstitions and seems more illusions come for the pocket of some people.
من فكر مي كنم كه تضادي بين باور داروينيستي و توانايي هاي هنري مغز وجود نداره.
از قضا، اينكه مغزي توانايي موسيقي داشته باشه، در جامعه بشري به معني اينه كه فرصت بهتري بدست مياره كه بتونه شريك مناسب تري براي زندگيش فراهم كنه. به عنوان يك مثال ساده، در شرايط برابر، بين دو نفري كه يكي شان در يك مهماني پيانو نواخته است و ديگري در گوشه اي بيكاره بوده است، نفر اول شانس بهتري دارد كه مصاحبت كسي را كه مورد علاقه اش است بدست آورد. از سوي ديگر، اينكه كسي درك هنري بهتري داشته باشد، همانقدر عادي است كه كسي توان عضلاني بيشتري داشته باشد. نمي توان از اين موضوع كه كسي درك هنري دارد و ديگري ندارد، نتيجه گرفت كه مغز كسي توانايي درمان سرطان را داشته باشد. (همانطور كه عضله كس ديگري هم چنين خاصيتي ندارد) برايم خيلي عادي است كه كسي حافظه قوي اي داشته باشد، يا ديگري خيلي سريع محاسبات رياضي انجام دهد. خيلي منطقي است اگر از مغزي تصوير الكترومغناطيسي گرفته شود و ديده شود كه قسمتهايي از آن كم-كار اند. به سادگي تصور مي كنم كه بخظهايي از سلولهاي مغزي كه حافظه بشري را مي سازند، همگي شان با هم هميشه فعال نيستند. ما همزمان به كارمان و به تمام خاطرات زندگيمان و به تمام درسهايي كه خوانده ايم يا جاهايي كه رفته ايم فكر نمي كنيم، پس لابد سلولهايي كه اطلاعات مربوط به اين موارد را در خود جاي داده اند، در بسياري از اوقات فعاليت اندكي دارند. اما اينكه تصور كنيم كه با آن سلولهايي كه در تصوير الكترومغناطيسي مغز تيره افتاده اند مي شود انرژي ساطح كرد يا مي شود از كاتماندو صدا شنيد با عقم من جور در نمي آيد.
یک تفاوتی بین ظرفیت موجود و ظرفیت ممکن، وجود دارد. این قضیه را باید وارد سیستمت بکنی. مثلا همین انگشت، می تواند پیانو بزند، درعین حال که ممکن است اگر ماهیچه ها و رباطها و سیستم عصبی اش را رها کنی؛ حتی نتواند یک مداد را درست به دست بگیرد. همین
من با حرفت موافقم فقط خواستم بگم مغز یهکمی فرق میکنه با معده. یعنی دوتا نصفه مغز کمتر از یه مغز کامل هستن ولی دوتا نصفه معده با یه معده فرقی ندارن. ماهیت مغز خطی نیست.
Post a Comment
|