BOLTS




Thursday, October 16, 2008

٭
آقاي ب و نوستالژي و الباقي قضايا
------------------------

1- حتي يك نفر آقاي ب هم گاهي نوستالژي مي گيرد. علي الخصوص وقتي كه ياد دوستان سفركرده اش ميفتد.
2- مثلا عروسي آقاي بارون علي ونگز فاتح تگزاس كه يك عدد عكس اختصاصي براي آقاي ب فرستاده است.



3- يا مازيار و مريم كه همين يكي دوهفته ديگر بچه دار مي شوند، يا نيما كه استاد شده است ( و من واقعا دلم براي شاگرداني كه استادي انقدر سخت گير دارند مي سوزد. نيما اگر اينجا را مي خواني بخاطر من به آنها رحم كن! ياد دوران دانشجويي خودمان بيفت) يا علي پاك يا پدرام كه خودش را تازگي ديدم اما پسر نوزداش را فكر نكنم تا دو سه سال ديگر هم ببينم.
4- براي آنها كه اروپا هستند انقدر دلم تنگ نمي شود، شايد بخاطر اينكه به نظرم در دسترس ترند. شايد بخاطر اينكه آمريكا انقدر دور است و انقدر ويزا گرفتنش دشوار كه سفر را غير ممكن مي كند. شايد بخاطر اينكه بالاخره هر از گاهي گذار آدم به اروپا ميفتد و حتي اگر هم دوستانش را نبيند، لااقل امكانش هست.
5- يعني شما اگر به اندازه يك كلمه هم لب خواني بلد باشيد مي توانيد بفهميد كه حضرت بارون علي ونگز دارد در اين عكس مي گويد "الهي من بگردم".
6- آقاي ب هم دچار بيماري گودر شده است. انقدر كه گرفتار گودر است نه وقت دارد كه چيزي بنويسد، نه وقت دارد كه وبلاگ دوستانش را بيرون از گودر بخواند و در نتيجه ديگر كامنت هم براي دوستانش نمي نويسد. آقاي ب مي گويد گودر مثل اعتياد مي ماند، آقاي ب از همان روز اولي كه گودر را ديده است مي خواهد تركش كند، اما نمي شود.
7- آقاي ب چند روزي است كه زير لب زمزمه مي كند "اي به سياهي كشيدگان" و گمان مي كند كه بايد اين عبارت را جايي در شعري بكار ببرد. اما هر چقدر كه تلاش مي كند فكرش را بر شعر متمركز كند، تنها واژگاني كه در ذهنش سرازير مي شوند اين است كه : "كلنگ از آسمان افتاد و نشكست"
8- آقاي ب در شهرستان ايرانشهر راه مي رفت. پسركي كنار جوب نشسته بود. پسرك به آقاي ب گفت "تف تو روت"
آقاي ب از اين عجايب در اين منطقه زياد ديده است ، در نتيجه حتي رويش را هم بر نگرداند.
پسرك دوباره گفت : حاجي، حاجي حاجي تف تو روت.
آقاي ب سرش را هم بر نگرداند.
پسرك گفت: حاجي تف تو روت، حاجي تف تو روت
آقاي ب اماسرش را هم برنگرداند.
پسرك انقدر گفت حاجي تف تو روت كه آقاي ب دور شد و بقيه قصه را نشنيد.
9- آقاي ب مي خواست به پسرك بگويد : "كلنگ از آسمان افتاد و نشكست". ولي نگفت.
10- كسي دستمال دم دست دارد كه آقاي ب اين تف ها را پاك كند؟
11- يعني اين كلنگ واقعا چرا نشكست؟ آيا توزيع تنش در كلنگ به گونه اي انجام شد كه در هيچ نقطه اي از كلنگ ميزان انرژي در واحد حجم كلنگ از ميزان قابل تحمل آن بيشتر نشد، آيا رفتار غير خطر كلنگ ياعث شد كه انرژي زيادي در يك مد غير خطي جذب شود و در نتيجه از شكست كلنگ جلوگيري شد؟ آيا آسمان كوتاه بود و در نتيجه انرژي جنبشي كلنگ در هنگام زمين خوردن كم بود؟ آيا زمين نرم بود و در نتيجه ضربه وارده به كلنگ كم بود؟ آيا كلنگ روي كره ماه سقوط كرده بود و بدليل كم بودن شتاب جاذبه نيروي زيادي به كلنگ وارد نشده بود؟ يا آيا اصلا كلنگش لاستيكي بود؟

Labels:




Comments:
این نوشته آقای ب بود؟ بیشتر شبیه نادر بودا. بعد هم شما یک سر افتادید به افشاگری مراسم عروسی. دارید میرید خارج به سلامتی زندگی کنید؟
 
"كلنگ از آسمان افتاد و نشكست"
در مفاهیمش هنوز غرقم
 
من هم بدجور دلتنگ اين آقاي ونگز شده بودم. بي معرفت بدون ما عروسي كرد
نبوديم كه بتركونيم عروسي بهترين دوستمون رو
 
ا .شما كي حاجي شديد ما نفهميديم !!؟
 
بعدالهی من بگردم انگاری داری میگه اواااااااااا!

یا مامانم اینااااااااااااااااا!
 
Post a Comment

........................................................................................

Home