BOLTS




Sunday, June 26, 2005

٭
امروز یک کمی جایش خوبتر شده است. احمدی نژاد را می گویم.
هرچند یک نفر قبل از انتخابات می گفت می دانید فرق بین "ارائه باطن" ( که با ادبی ترین شکلی بودکه من می تونستم برای اون موضوع پیدا کنم) و رای آوردن احمدی نژاد چیه ؟
و جواب این بود که در اثر ارائه باطن ، حداکثر دو سه ساعتی باطن آدم درد می کند. اما در اثر احمدی نژاد لااقل 4 سال باطن آدم گرفتار درد است.
حالا حکایت ماست که اگرچه حالا حالا ها باطنمان در خواهد کرد اما یک کمی دردش بهتر شده است و کمی منطقی تر شده ایم.
بنابر این برنامه زندگی ما شده است :
1- بررسی ماجرای مهاجرت از این مملکت
2- بررسی روشهایی که در این مدت باید در پیش بگیریم تا دوباره یک سری مدیر را که تازه از توی جوب در آمده اند تربیت کنیم تا بفهمند که علم و دانش و منطق و تجربه مهم است و آدم باید برای کارهایش برنامه ریزی کند و از اینجور مقدمات اولیه که نسل قبلی ما یک عمر وقت گذاشت تا به مدیران فعلی بیاموزاند و حالا ما هم باید یک عمر وقتمان را صرف این کنیم که مقدمات را به آقایان یاد بدهیم. که البته این کار به جایی هم نمی رسد و تا وقتی که آقایان این حرفها را قبول کنند و باور کنند که آدم باید لااقل سالی یکبار حمام برود، باز مردم ایران مشت محکمی به دهان خودشان می زنند و یکسری آدم دیگر را از توی جوب بیرون می آورند و پست و مقام می دهند.

در ضمن من باز هم 18 برومر لویی بناپارت را توصیه می کنم که یکبار دیگر هم بخوانید. حتی اگر 100 بار هم قبلا خوانده باشید.

آقای ونگز عزیز هم یک وبلاگ جدید گرفته است که البته مطمئن نیستم که هک نشده باشد ! چونکه نوشته آخرش همچین یک کمی عجیب می زند.



Comments:
سلام؛
در ترديد و ترديد و ترديد بودم براي رفتن كه مردم بجاي من تصميم گرفتند! من كار اول رو به سرعت انجام ميدم، چون مردمم رو نمي فهمم. غربت همين جاست نه جايي خيلي دور از اينجا و نه يك كشور ديگه، همه تلاشم رو مي كنم كه نمونم؛
تمام روزهاي انتخابات با حس اضطراب و انزجار گذشته و به اندازه يك سال انرژي مصرف كردم ؛
و حالا به نظرم، نبايد موند، به هر قيمتي

نازلي
 
هک شده است قربان شکلت! هک شده است! نوشته هم کمي عجيب نمي‌زند، خيلي عجيب مي‌زند! تصور اينکه يک نفر کار و زندگيش را ول کرده و دنبال هک کردن من افتاده راستش براي خودم قابل درک نيست، حتما براي آقاي هکر قابل درک است!
 
From Mr. Tabrizi on Iranian.com

The result of this election is perhaps most astonishing to those who boycotted it, albeit it won’t register in their minds as such. With a large turn out of the electorates (though they might dispute that, too), not only did their strategy fail but also the winner was a candidate who stood for everything they despise, from the aesthetics of his appearance to his rhetoric of Islamic social justice. The boycott camp is left with two options: first, question the validity of the tally and insist that the great majority of the people boycotted the election; second, question the maturity of the voters, condemn the masses for their backwardness.

Democracy is not good only in cases that its outcome is consistent with American interests. If, despite the unprecedented global unpopularity of President Bush, the rest of the world respects American citizens’ choice for president, it should not be difficult for Bush administration to return the favor and engage the Iranian president as a legitimate counterpart.
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, June 25, 2005

٭
متاسفم برای خودم. و برای این کشور.
کاش همان سالهایی که دوستانم در راه سفر بودند، من هم رفته بودم.
از همین امروز باید شروع کنم به بررسی چگونگی مهاجرت. تا همین دو هفته پیش اگر کسی چنین چیزی به من می گفت سیلی از سخنان فخیم می شنید درباره عشق من به مام میهن و پیشرفت و آبادانی و از این خزعبلات. اما امروز ناچارم باور کنم که مام میهن فرزندانی بس کوتاه بین دارد که زندگی در جوارشان ناممکن است.



Comments:
فرزندانی کوتاه بین نداره...فرزندانی کر،کور، لال، احمق و.... داره!
بالاخره ما هم تاوان اینجا موندن رو دادیم تموم شد
 
Post a Comment

........................................................................................

Friday, June 24, 2005

٭
این نوشته ابراهیم نبوی را هم بخوانید.
از سایت Roozonline.com در اینجا کپی کرده ام :

----------------
رای علیه فاشیسم، همین!
ابراهیم نبوی
e.nabavi@roozonline.com

۳ تیر ۱۳۸۴

صدای ضربان قلبم را می شنوم، صدای ضربان قلب یک ملت را می شنوم...

قلب من با تمام مردان و زنانی می تپد که در همه این روزها هراس فروریختن آوار استبداد را بر سرشان با تمام وجود خویش باور کرده اند. گوش من همراه با میلیونها گوش در سرزمینم صدای پوتین های نظامیان را می شنود. چشم من همراه با میلیونها چشم نگران، نکبت بی حیثیت شدن را در چهره فاشیستی که می خواهد بر صندلی نمایندگی یک ملت بنشیند تا همه ماها را بی حیثیت کند، دیده است. بوی عفن ریا و دروغ را از هزاران کیلومتر دورتر با تمام وجود بوئیده ام و پشتم از سنگینی فاجعه لرزیده است. احمدی نژاد تنها یک نام نیست، او یک نشانه است، نشانه کوتوله به حساب آمدن یک ملت که سزاوار این اهانت نیستند.

از پنجره به شهر نگاه می کنم و خود را یکی از تمام آنان می بینم که چشم های نگران شان را به صفحه نمایش یکی از دشوار ترین لحظه های تاریخ کشور دوخته اند. خویش را کلمه می کنم و با تمام کلماتم تا آخرین لحظه ای که چشمانم خواب را فریب می دهد، می نویسم. می نویسم برای جنگیدن با سرنوشتی که ممکن است صفحه امروز کتاب تاریخ مان را به سیاه ترین صفحه تاریخ مان بدل کند. من، یکی از هزاران تن که می خواهند وجودشان را کلمه کنند و کلماتشان را به پیشانی استبداد نظامی و دینی شلیک کنند، استبدادی که با جان سختی می خواهد بیاید و بماند و همه را له کند. در کنار خویش همه زنان و مردان بزرگ میهنم را می بینم که تنه به تنه در سنگلاخ راه دشوار آزادی با آنان پیش می روم. درد که به عمق دندان می رسد ناگاه شوخی تلخی شکوفه می زند و دستانم بر دکمه های معجزه گر کلمه ساز فرمان می دهد. ارتش ما برای مقاومت در مقابل پوتین هایی که دارند بندهای شان را می بندند تا کلمات را هم لگد کوب کنند، 32 حرف است، 32 حرف که هزاران کلمه می سازند و دانایی را به قلب بلاهت شلیک می کنند.

فاشیسم چهره کریهی دارد و این کراهت وقتی به پول هم پشتگرم شود چنان دلگرم و قدرتمند می شود که مقاومت در برابر آن فقط از ذهن فعال و چشم بیدار و هشیاری یک ملت برمی آید. من از احمدی نژاد می ترسم، نه از این نکبت کوته قامت عقب مانده ای که دیدن چهره اش کفاره گناه بی سیاستی ماست، نه، از این می ترسم که این کوتوله نماینده پنج میلیون از کسانی است که صلاح شان را در سلاح شان می بینند و قدرت شان را به زور تبدیل می کنند، تا تاوان ناکامی و قدرت خواهی شان را از آزادی و زیبایی بگیرند. این کوته قامت همه نشانه های رهبران فاشیستی را دارد، چهره ای چون فقرا دارد و چشمانی سرد و بی زندگی. کلماتش از پشت بلندگو گلوله می شود و به سوی مردمان پرتاب می شود. در عجب نباشید اگر بدانید که جنبش خمرهای سرخ در کامبوج حاصل فقر و فلاکت کامبوجی های فقیر بود در مقابل خارجیان و ثروتمندان. جوانان پانزده ساله تفنگ هایی را که هم قدشان بود به دست گرفتند و به مردان محترمی که دست های شان زبری کار در مزرعه نداشت شلیک کردند. آنان مردانی زشت خو بودند که انقلاب می خواستند، انقلابی برای گرسنگی، آنان انقلاب کردند و پس از چند سال که از انقلاب گذشت حاصل انقلاب شان نمایشگاهی از صدها هزار جمجمه قربانیان بود. در عجب نمانید اگر بدانید که هیتلر جوانی ساده دل و هوشمند و هنرمند بود که از فقر و فلاکت و ناکامی ملتش پس از جنگ اول جهانی استفاده کرد و به اسم عدالت و سوسیالیسم و ملیت و مقابله با خارجیان و یهودیان و برای آلمان بزرگ و حکومت بر جهان، کودکان و نوجوانان را در بسیج نظامی اش بکار گرفت تا از آنان با کلمات آتشین و نفرت آورش قاتلینی بسازد که توانایی شلیک تیرخلاص را در مغز میلیونها یهودی و غیر یهودی و اهل خرد و آزادیخواه داشته باشند. در عجب نمانید اگر بدانید که ملاعمر، که زشت رویی و زشت خویی اش طاقت دوربین را هم نداشت با طالبانش که به فرزندان مصباح و دارودسته اش بی شباهت نبودند، برای مبارزه با فساد و ناامنی و فقر و اجنبی رهبری جنبشی را در دست گرفتند و آنگاه که قدرت یافتند، میدان های شهر را برای بریدن سر و دست خطاکاران آماده کردند و زنان را در گورهای خانه زندانی کردند و چنان کردند که مردم با هلهله از حمله خارجی حمایت کردند. قهرمانان جنبش های فاشیستی همواره در منجلاب فقر و فساد رشد می کنند، به یکباره نیرویی عظیم می شوند و در کنار چکمه پوشان همه چیز را ویران می کنند. این یک خطر جدی است. احمدی نژاد یکی از هزاران آدمی است که می تواند قهرمان جنبش عدالتخواهی فاشیستی شود. شرم می کنم که در شرایط خطیری قرار گرفته ایم که احتمال می دهیم احمدی نژاد رئیس جمهور شود.

فاشیسم اگر چه از راه توسعه بی قانونی و به سوی رفتار فراقانونی به نفع تهیدستان آغاز می شود، اما بزودی بدلیل ساختار نظامی اش می تواند تبدیل به حکومتی منظم از نظامیان و شبه نظامیان شود، با این تفاوت که اینکه شبه نظامیان و نظامیان خود به موازات جنبش فاشیستی حرکت می کنند. جنبش فاشیستی وقتی قدرت یافت همه را خفه می کند، هر مخالفی را نابود می کند و بر اساس تمایلات رهبر فاشیسم همه چیز را تاسرحد نابودی پیش می برد.

من احساس خطر می کنم. جامعه ایران مانند بیابانهای اطراف اهواز و آبادان و شلمچه و ایلام است که هنوز پس از ده سال میدان های مین آن خنثی نشده است. ما داریم روی میدان مین زندگی می کنیم. میدان مین های خنثی نشده فقر و بی عدالتی، میدان های مین های خنثی نشده فساد و کجروی، میدان مین های خنثی نشده بی توجهی و تبعیض. جنبش فاشیستی دارد مثل دیوی که از خواب بیدار شده است تنوره می کشد. زنده است و مرگ می خواهد. زنده است و مرگ و قدرت و سیاهی می خواهد. فاشیست ها وقتی بیایند به هیچ چیز رحم نمی کنند، تهی دستان با فرومایگان پیوند می خورند و بازیچه دست نظامیان می شوند و به اسم مبارزه با چپاولگران تمام زندگی و آزادی های فردی را از مردم می گیرند. از این باید ترسید. چرا که فاشیست ها در آستانه قدرت با زورمندان و اهل تزویر کنار آمده اند و دشمن شان ملت شان می شود. آنگاه هرکه مانند آنان نباشد نابود می کنند. از این باید ترسید.

جامعه استبدادزده، جامعه فقرزده و فسادزده همواره آماده پذیرش جنبش فاشیستی است و فاشیسم وقتی قدرت می یابد که هرج و مرج توسعه پیدا کند. در ایران فقط یک راه آرامش برای فردای ما وجود دارد. دقت کنید، منظورم امروز است. امروز ی که می گویم امروز مجازی و تمثیلی نیست، منظورم امروز، سوم تیرماه است. ما می توانیم جنبش فاشیستی را همین حالا خفه کنیم، می توانیم با رای مان فاشیست ها را سرجای شان بنشانیم. و پس از پیروزی در انتخابات میان بد و وحشتناک به فردایی فکر کنیم که این جنبش فاشیستی همچنان یک خطر خواهد بود.

فردا مهم ترین روز تاریخ سرنوشت ماست. یک قانون مهم اجتماعی و سیاسی می گوید؛ جمعیت صدهزار نفری را با بیست هزار فاشیست وفادار می توان تارومار کرد، اما جمعیت سه میلیون نفری را هیچ نیروی فاشیستی نمی تواند از بین ببرد. ما تک تک آرای مردم را می خواهیم. هیچ برگی سفید نماند.

امروز دچار ناسازه ای دشواریم، مردم هاشمی را دوست ندارند، اما نمی دانند احمدی نژاد چقدر خطرناک است. نام هاشمی رفسنجانی برای ما نامی خوش آواز و رنج آور است. او خاطرات بدی را به ذهن ما می آورد، اما هر چه که هست او سدی است در برابر فاشیسم. بعد از اینکه با موفقیت از فاجعه گذشتیم باید فکری جدی کنیم تا هم از هاشمی بخواهیم تا با کسانی که از او حمایت کردند کنار بیاید و هم لانه زنبوری را که نظامیان در آن خانه کرده اند ویران کنیم.

محمود احمدی نژاد موجودی بی مقدار است که دندانهای گرسنگان را شمرده است، او وعده نان می دهد، چنانکه فاشیست های قبلی چنین وعده دادند، اما مثل همه فاشیست ها دندان طلای مردگان را خواهند کشید و مخالفان خویش را به زندان خواهند افکند. پیش از اینکه چنین نکبتی بر سرنوشت مان سایه افکند پای صندوق های رای برویم و هر که را می شناسیم مجبور کنیم که برای زنده ماندن و تحقیر نشدن به هاشمی رای دهد.

پیروزی در این انتخابات وقتی اهمیت دارد که معلوم شود ما بسیاریم و جنبش فاشیستی رای بالایی ندارد. اما به خاطر بسپاریم، حتی در صورت پیروز در این انتخابات نیز خطر جنبش فاشیستی جدی است، باید برای آن فکری کرد. امروز باید دست به دست هم بدهیم و این لکه ننگ را از پیشانی ملت مان پاک کنیم. وجود احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور ایران توهین به تاریخ، شرف، حیثیت و فرهنگ و هنر ایرانی است. با رای مان فاشیست ها را سرجای شان بنشانیم.



Comments: Post a Comment

٭
حقیقتش را بگویم : انقدر نگرانم که نمی دانم چه کنم. صبح از نگرانی از خواب بیدار شدم. نمی دانستم چه کنم. تصور اینکه ممکن است احمدی نژاد رئيس جمهور
این کشور بشود تنم را می لرزاند. یک هفته است که نگرانم. از شدت نگرانی سالگرد ازدواج مازیار و مریم را هم یادم زنگ بزنم و تبریک بگویم.
تصور اینکه کشورم به این شکل سرازیر ورطه فاشیسم شود می ترساندم. می دانید ؟ هنوز جنگ یادم نرفته است، صدای آژیر ها و بمب ها و توپهای ضد هوایی.
یاد کمیته و ایست های خیابانی که می افتم تنم می لرزد. یاد اینکه چقدر کتاب در این کشور سوخته است از ترس آنکه یافته شود و صاحبش به آنجا رود که بازگشتی
ندارد. یاد اینکه هر روز نام کوچه ای و خیابانی به نام شهیدی تغییر می کرد.
می دانید ؟ از مرگ متنفرم. از سکوت هم همینطور. صدای چکمه را پیش پیش در خیابانها می شنوم و می ترسم.
از یک چیز دیگر هم هست که می ترسم و آن شکستن باورم است به اینکه این کشور در مسیر پیشرفت است. شکستن باورم به اینکه در این کشور می توان زندگی کرد
و پیشرفت کرد.
می ترسم از اینکه تصمیم گرفته ام که در این کشور بمانم و این تصمیم من باعث ماندن همسرم هم شده است. می دانم که هیچوقت زندگی کردن در اینجا را دوست
نداشته و بخاطر من اینجا مانده است و باور کرده است به این حرف من که می شود در اینجا زندگی کرد. و می ترسم که فردا صبح دیگر تنوانم در چشمانش نگاه
کنم. می ترسم از اینکه بگوید به خیال خام من این سالهای زندگیمان را در اینجا هدر داده ایم و دیگر برای رفتن دیر شده است.
می ترسم. خیلی می ترسم.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Sunday, June 19, 2005

٭
همه چیزهایی را که ممکن است بر علیه هاشمی بگویید قبول دارم. قتلهای زنجیره ای، فساد مالی، وضعیت اجتماعی، ورشکستگی مملکت ، همه را قبول دارم.
اما با این وجود باز هم از همه خواهش می کنم که به هاشمی در دور دوم رای بدهید

منظورم دقیقا این نیست که به هاشمی رای بدهید، منظورم دقیقا این است که به رقیب احمدی نژاد رای بدهید

خواهش می کنم. تا بحال اینطور خواهش عمومی نکرده ام. اما نمی توانم وضعیتی را متصور بشوم که رئیس جمهور کشوری که در آن زندگی می کنم احمدی نژاد باشد. نمی توانم جواب آیندگانی را بدهم که می پرسند : چطور در کشوری زندگی کردید که حلقه گمشده داروین رئیس جمهورش بود.

و البته چنین هم نخواهم کرد. منظورم این است که در کشور که رئیس جمهورش احمدی نژاد باشد زندگی نخواهم کرد. این اتفاق یکی از تنها روشهایی است که می توان من را به ترک این کشور مجبور کرد.



Comments:
سلام نادر جان....دقیقا من هم وقتی احمدی نژاد شهردار شده بود می گفتم تنها در یک صورت هست که من به ترک اینجا فکر می کنم...اون هم سرکار اومدن یکی مثل این عمله در راس کاره
 
hey hey roozegar!
dirooz sobh ke bidar shodam o nataayej ro check kardam ta shabesh tooye shock boodam, vali fekr mikardam emkaan nadaare ke mellat be in baba tooye marhaleye dovvom ray bedan

emrooz sobh ke bidar shodam, shock bartaraf shode bood vali vaghti davaha ro khoondam be in natije residam ke hich ba'eed nist AhmadiNejad entekhaab beshe, khob khaarej kheili ham jaaye badi nist, age doost daashtin mitoonin chand vaghti khooneye man bemoonin ta jaa bioftin! ghadametoon sare cheshm!

jaalebe, hameye osoolgarayan daaran havaar mizanan ke hame be AhmadiNejad ray bedid, bad hameye oonvaria daaran davaa mikonan! kheili vaght daarim aghayoon davaa ham mikonan, Moiin jaan ham e'laam kard ke az Hashemi tarafdaari nemikone

vali entekhaabe AhmadiNejad shayad ba'es beshe hameye doostam be zoodi biaan pisham!
 
یه کم هم منطقی و بدور از هیجان (اگرچه این هیجان "خشم" باشه!) :

1- روی کار آمدن احمدی نژاد یعنی یک دوره خفقان و بعد انفجار ملت (به عبارت دیگر، احمدی نژاد کسی است که گندها را واضح می زند، واکنش واضح هم خواهد دید.)

2- روی کار آمدن هاشمی یعنی دوران "آرامش" مجدد و سازی که صبح صدایش در خواهد آمد (به عبارت دیگر، آب زیرکاهی، گندهای وسیعی در تمام عرصه های مملکت خواهد زد و گلستانها و ترکمانچای های مخفیانه ای امضا خواهد کرد که زمان روشدن، واکنش مردم "نوشدارو"ی حضرت فردوسی اعظم خواهد بود و بس.)

حالا خودت انتخاب کن ترجیح میدی فرزندانت در آینده با عاقبت کدامیک از این دو انتخاب مواجه باشن؟!؟

---
پس از نگارش: البته "رای دادن" یعنی حضور آحاد ملت در صحنه و آقای هاشمی خواه ناخواه می داند چگونه رای ها باید خوانده شوند و به مقصود نهایی از برپایی این همه نمایش که همانا دستیابی به میزان معتنابهی از رای ملت باشد (منبابا رقابت با فردی که قبلا با محبوبیت کم نظیری پس از انقلاب انتخاب شده بوده)، خواهد رسید. اما "رای ندادن" یعنی تکرار واقعهء شورای شهر تهران. پس شما درواقع فقط دو انتخاب دارید: رای دادن یا رای ندادن...
 
Post a Comment

........................................................................................

Sunday, June 12, 2005

٭
با عرض احترام فراوان به آقای گنجی بزرگ در همینجا اعلام می کنم که من رای می دهم.
به اندازه ده بیست تا بلاگ هم دلیل برای این کارم دارم.
اولیش اینکه من حافظه دارم و یادم نرفته است که زمان آقای هاشمی چه بلاها بر سرم آمده است.
برعکس خیلی هم خوب یادم مانده.

ضمن احترام به کلیه دوستان عزیز که رای نمی دهند، اینجانب در روز 27 این ماه به آقای دکتر مصطفی معین رای خواهم داد.



Comments:
نمی دونم آزمایش پائولوف را یادت هست ؟

پائولوف هر وقت به سگهایش غذا می داد زنگی رو به صدا در می آورد در نتیجه پس از مدتی هر وقت زنگ را به صدا در می آورد اسید معده سگ ها ترشح می شد در حالیکه از غذا خبری نبود. فکر می کنم این اتفاق در ایران شدیدا در حال اتفاق افتادن است. کل حکومت مجبور شده فضا را آزاد کند تا پایدار بماند این ربطی به اینکه کی رییس جمهور شود ندارد. مطمئن باش خاتمی نبود که اراذل و اوباش حزب ا.. را از خیابان جمع کرد همون فرمان تشخیص مصلح بود برای پیشگیری از بحران.
خاتمی دوم خرداد و آزادی را برای ما نیاورد بلکه نتیجه اش بود. من فکر می کنم اصلاحات بیرون از حکومت بیشتر حکومت را تحت فشار می گذارد تا درون حکومت، فشاری که در دوم خرداد وارد شد از بیرون بدنه حکومت بود. فشاری که هرگز از داخل هزارتوی حکومت قابل وارد کردن نیست. با همه احترامم برای معین، تصلاح گری خارج از حکومت را مفید تر می دانم و رای نمی دهم چون اصولا رییس جمهور اختیاری برای ایجاد تغییرات ندارد که دل ببندیم به او
 
حالا به نظرت هاشمي بهتره يا احمدي نژاد؟؟؟
 
منم که #### به معین رای دادم، پس چرا همچین شد؟!؟.........
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, June 11, 2005

٭
نباید در علم قاطعانه صحبت کرد و باید همیشه وجود استثنائات را در نظر گرفت.
مثلا ارسطو معتقد بود که وظیفه مغز فقط خنک کردن خون است و وظیفه دیگری ندارد.
اگرچه نظر این دانشمند برجسته تاریخ بشری در مورد اکثر ابنای بشر درست است اما تعداد انگشت شماری استثنا هم بر این قاعده در تاریخ دیده شده است. مثلا خود من!

در ضمن ما دیروز رفته بودیم قدم بزنیم، عکس انتخاباتی یکی از کاندیداها را دیدیم و کلی خوشحال شدیم چونکه متوجه شدیم صدها سال جستجوی علمی دانشمندان بالاخره به نتیجه رسیده است و حلقه گمشده داروین پیدا شده است. بله درست حدس زدید. ما از جلوی ستاد انتخاباتی شهردار محبوب تهران رد شده بودیم.
ما به همین مناسبت توجه شما را به یکی از نوشته هیا قدیم وبلاگمان جلب می کنیم :

"من کم کم به اين فکر افتادم که آرزوي زندگي کردن در کشوري که علم و منطق در اون حکمفرما باشه رو بايد به گور ببرم.
به همين دليل من يک سرود هم سروده ام که البته يک سرود ملي ميهني و فولکلوريک هم هست و به وزن سرود ملي ميهني و فولکلوريک ( واي واي واي دلم واي دلم) سروده شده است.

سرود ملي ميهني آييني و فولکلوريک درباره انتخابات رياست جمهوري آتي بدون تغيير در صورت انتخاب هرکدام از کانديداهاي ممکن
----------------------------------------------------------
از تو جوب در اومدم رفتن رئيس جمهور شدم
خط و ربطم که درست شد با آقايون جور شدم
واي دلم
واي واي واي دلم
واي دلم

از تو جوب در اومدم رفتم رئيس جمهور شدم
اولش گمنام بودم بختم زد و مشهور شدم
چشمام اولش درست بود ، پول رو ديدم کور شدم
واي دلم
واي واي واي دلم
واي دلم

از تو جوب در اومدم رفتم رئيس جمهور شدم
بسکه پاي منقل نشستم شبيه وافور شدم
و الي آخر."

این بود پیشگویی روشن بینانه ما از وضعیتمان که چند ماه پیش انجام شده بود. در ضمن اگر دیدید خبری از ما نشد بدانید بدلیل برخی مسایل ما رفته ایم آنجا که نباید و اگر یکروز ما را در تلویزیون دیدید که داریم اعتراف می کنیم که یک خرگوش خائن هستیم هیچ تعجب نکنید.



Comments: Post a Comment

٭
به جدم قسم که من این نوشته را از یک سایت پورنو ترجمه نکرده ام. به خدا این نوشته یک آدم خیلی شناخته شده است درباره یک آدم خیلی شناخته شده دیگر که در صفحه آخر روزنامه ای شناخته شده چاپ شده است.
من فقط اسم سوژه را برداشته ام و به جایش نوشته ام "او" :

دستم را به آرامی روی دست او گذاشتم. داغ بود.. حرارت دستش تا اعماق وجودم را گرم کرد. عشق به او بی تابم کرد. مایل بودم بوسه ای بر لبهای خشک و پژمرده اش بزنم. شرم کردم. لب هایم را روی نقطه ای از سرش که مو نداشت گذاردم. آنجا هم داغ و مرطوب بود. بی اختیار با زبانم کمی از رطوبت را برداشتم. او با گرفتن انگشت شستم که روی دستش بود، پاداشم را داد.

به جدم قسم که این قسمتی از خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی است از آخرین روزهای امام در بیمارستان که در صفحه آخر روزنامه شرق در تاریخ شانزدهم خرداد امسال چاپ شده است. من فقط هرجا نوشته بود امام، به جایش نوشتم او. همین. باز بگویید در ایران آزادی مطبوعات نیست و سانسور هست.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Home