BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Thursday, May 20, 2004
٭ خوابيده صيدا. نگاهش مي كند تات و نگاهش مي كند آنقدر كه اشكي در چشمانش مي پيچد. مي گويد با خود كه فرشته ايست از معصوميت. مي غلطد صيدا و گيسوانش در صورتش مي ريزد.
........................................................................................خواب آلوده دستش را بالا مي آورد و موهايش را از روي صورتش كنار مي زند. با همان چشمان بسته مي پرسد تو نمياي بخوابي. تات اما چنان غرق نگاه است كه خواب به چشمش نمي آيد. همانجا تكيه داده به درگاهي مي ماند. نوشته شده در ساعت 8:36 PM
Comments:
سلام نادر جان
Post a Comment
خدا به اين اركات خير بده كه خيلي از رفاقت -هاي گمشده رو زنده كرده. از ديدن عكست، خوندن وبلاگت و نوشته هات اساسي حال كردم. موفق باشي Sunday, May 16, 2004
٭ به نظر شما ممكنه كه بالاخره اين وبلاگ هم به لطف بلاگر كامنت دار بشه ؟
........................................................................................نوشته شده در ساعت 10:40 PM
Comments:
Post a Comment
Tuesday, May 11, 2004
٭ از اينكه صيدا و تات ديگر به كلي مال خود من اند خوشحال نيستم.
........................................................................................نمي توانم خوشحال باشم از اينكه كساني كه جرقه اوليه اين دو شخصيت را از آنها گرفته بودم ، رابطه اي را كه به نظرم انقدر زيبا بود به پايان رسانده اند. صيدا و تات از اين به بعد به كلي مال خود من اند بي آنكه به هيچ كس ديگري در دنيا اشاره اي داشته باشند. شك دارم كه تات هرگز در سراسر زندگيش همراهي مانند صيدا بيابد. هر چند گمان هم نمي كنم كه قدر صيدا را انگونه كه بود شناخته باشد. شك هم دارم كه افسوسي بر اين امر بخورد. در ضمن بايد اضافه كنم كه به نظر من انسانها دستمال توالت نيستند كه مصرف شوند و بعد دور انداخته شوند. نوشته شده در ساعت 8:51 AM
Comments:
Post a Comment
|