BOLTS




Saturday, June 21, 2008

٭
سويا و رب انار
---------------
به خاطر همين چيزهاست كه انقدر دوستت دارم
به خاطر اينكه بعد از اينهمه سال باز هم تجربه هاي تازه اي با هم داريم.
به خاطر اينكه بعد از اين همه سال باز هم چيزهاي تازه كشف مي كنيم.
براي من اهميت نماديني دارد اينكه شب سالگرد ازدواجمان يك سس تازه براي استيك اختراع مي كني.
مخلوط سس سويا، رب انار، كره و آرد.
و به خاطر تناسب تركيب اينها. به خاطر تناسب مقدار آرد سرخ شده در كره كه قوام كافي را به سس مي دهد و تناسب شوري سويا و ترش و شيريني انار.
مي داني كه تناسب چقدر براي من مهم است.
دوستت دارم به خاطر آنكه آن كسي نيستي كه بودي و آن كسي نخواهي بود كه هستي و دوستت دارم به خاطر اينكه متناسب با هم تغيير مي كنيم، رشد مي كنيم. به خاطر اينكه تجربه هاي تازه مي كنيم.
به خاطر همين چيزهاست كه انقدر دوستت دارم.



Comments:
سالگرد ازدواج تون خیلی مبارکه.چرا دیگه سورپریز پارتی نمیگیرین؟!هر سال سالگردتون پر است از خاطرات خوب برای ما.از 7 سال پیش...بازم مبارکه
 
دلمان ضعف رفت برادر رحمی بکن!
 
با تاخیر سالگرد ازدواجتون رو تبریک می گم و از اینکه دوستان خوبی مثل شما داریم خیلی خوشحالیم
 
آه ....ه ..ه ..ه .ه
 
میشه بی زحمت عشقولانه هاتون که کمی رسوب کرد و از قل قل افتاد دستور ساخت این سس رو منتشر کنید بلکم به درد یه مادر مرده ای خورد. حالا نه که حرصم گرفته باشه که بچه مچه ندارید و واسه هم هی کولا باز می کنید و این حرفااا هااا نه خدا به سر شاهد. فقط نمیدونم استیکمو با چه سسی سرو کنم. همین.
 
تبریک به شما و خانم... همیشه شاد و عاشق باشید ...

آخر شما نمی گویید اینها را ممکن است یک دختر 16 ساله بخواند و بعد دلش شوئر بخواهد ! و بعد خاک بر سر شود ! آخر چرا می نویسید!

(لطفا پابلیش نکنیدش!(
 
به یوتا: ببخشید دیدم کامنت شماست نخونده پابلیش کردم.با عرض معذرت
 
سلام آقای ب :

اولا : Warm Greetings

ثانیا دستور سس رو لطفا کامل بنویسید .
 
ممنون از تبریک ها.
راستش دستور دقیق این سس خیلی سخت است. چون فقط یکبار درست شده و تناسب محتویاتش هم چشمی بوده است. اما اگر بخواهید تقریبی درستش کنید یک چنین چیزی می شود:
50 گرم کره را آب کنید.
یک قاشق غذاخوری سرخالی آرد را در آن حدود یک دقیقه سرخ کنید.
حدود سه چهار قاشق غذاخوری سس سویا و یک قاشق رب انار به آن بزنید.
یک قمدار هم بزنید تا همه چیز خوب با هم قاطی شود.
بعد از قاطی شدن، آرد ها در سس سویا جذب خواهد شد و کره از مابقی محتویان جدا خواهد شد. پیشنهاد من این است که استیک را که خواستید سرو کنید اول یک قاشق از این کره آب شده را روی آن بدهید و بعد یک لایه از این سس را روی استیک بمالید.
یادتان باشد که این سس خیلی مزه قوی ای دارد و نباید مثل سس قارچ یا سس سفید کیلویی مصرف شود.
پیشنهاد من این است که قبل از اینکه این سس را سرو کنید، اول یک تکه کوچک استیک را در ظرف سس بزنید و مزه کنید تا ببینید که اصلا باب طبع شما هست یا نه، اگر نبود برگردید به زندگی عادی و بی هیجان خودتان و سس قارچ درست کنید.
فوت کوزه گری: یک ذره ( فقط یک ذره) دارچین.
 
صمیمانه از جانب ژیلا و خودم سالروز این وصلت رو به رشد - متغیر - متناسب و در حال تجربه های شیرین را تبریک میگویم
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, June 17, 2008

٭
ترانه هاي فراموش شده
------------------
مي دوم. هزار تا کار دارم و اين وسط مي خواهم سونوگرافي کبد هم بکنم. به خاطر کلسترول که کمي زيادتر از حد نرمال است و فکر مي کنم که اگر همين حالا جلويش را نگيرم، 30 سال ديگر حسابي دردسر ساز مي شود.
از کنار پیرمردی رد می شوم که عصازنان در پیاده رو راه می رود. قدم به قدم با مکث زیاد.
من اما می دوم.به سونوگرافی که می رسم، دکتر هنوز نیامده است. من زونکن کارهایم را که با پیش بینی معطل شدن با خودم آورده ام باز می کنم و شروع می کنم به کار.تا دکتر بیاید، کارهایم را تمام کرده ام. خوشحالم که نتیجه سونوگرای مثبت است، کبد و کلیه ام کاملا سالم است و هیچ مشکلی ندارم.
در راه برگشتن، زونکن به بغل می دوم و از کنار همان پیرمرد رد می شوم. در تمام این مدت فاصله ای دو سه کوچه ای را طی کرده است، همانطور قدم به قدم ، با مکث زیاد.
به زندگی فکر می کنم. به اینکه چقدر علاقه به زندگی در انسان هست و چطور تا آخرین لحظه ها این علاقه به زنده بودن وبه دوام با آدم همراه است.
نمی خواهم موضوعی رمانتیک یا فلسفی از این گفته بیرون بکشم، برای من حیات موضوع ساده ای است: سه نوع مولکول در دنیا وجود دارند، آنهایی که هنوز همانی هستند که میلیونها سال پیش بودند و تحت تاثیر عوامل آب و هوایی تغییر نمی کنند ، آنهایی که تحت تاثیر عوامل پیرامونی تغییر می کنند و آن چیزی نیستند که میلیونها سال پیش بودند و یک حالت سومی که اگرچه تحت تاثیر عوامل بیرونی تغییر می کنند اما می توانند یک مولکول شبیه به خودشان بسازند و در نتیجه با وجودی که مولکول اولیه خودش بعد از مدتی نابود می شود اما نمونه مشابه آن در جهان باقی می ماند. به این حالت سوم می گوییم موجود زنده.
در حالی که می دویدم، آهنگی را زمزمه می کردم. نمی توانم بگویم که آهنگ را آیا قبل از اینکه پیرمرد را ببینم هم زمزمه می کردم یا نه.
همسرم می گوید که من وقتی که سوت می زنم یا آهنگ زمزمه می کنم معنی اش این است که در فکر هستم. می گوید که هر وقت در فکر هستم سوت می زنم. خودم هیچوقت دقت نکرده ام.
آهنگهایی که این مواقع زمزمه می کنم، هیچ ربطی به فکری که دارم یا موقعیتی که در آن هستم یا آهنگهایی که اخیرا شنیده ام ندارد.مثلا شب کنکور مرحله اول تا صبح قطعه ای از موتزارت در دستگاه صوتی اتاق من پخش می شد. سر جلسه کنکور که نشسته بودم، آهنگی در گوش من شروع شد به چرخیدن که می گفت :
come on join the joy ride , be a joy rider
.که از گروهی بود به نام Roxette که آن موقع ها معروف بودند.
هیچوقت این آهنگ را دوست نداشته ام فکر هم نمی کنم که در زندگیم یکی دوبار بیشتر این آهنگ را شنیده باشم. اما آن روز از صبح تا بعد از ظهر چیزی در گوش من می گقت :
come on join the joy ride , be a joy rider
.همین و بس، و باز تکرار می شد بی آنکه تکه دیگری از آهنگ به آن اضافه شود.
از سونوگرافی که بر می گشتم، همانطور که می دویم، صدایی در گوش من بود که می گفت :
شیطون بلا، شیطون بلائه. شیطون بلا، شیطون بلائه.
فکر می کنم که آخرین باری که این آهنگ را شنیده بودم ده پانزده سال پیش بوده است. هیچوقت طرفدار اندی نبوده ام. هیچوقت هم برای خودم آهنگ اندی نگذاشته ام. اما این صدا همینطور می گفت: شیطون بلا...

صداهایی که در گوش من هستند، همیشه هم انقدر مسخره و آزارنده نیستند. معمولا مسخره نیستند و شاید هم گاهی آزارنده باشند اما همیشه نه. مثلا وقتهایی که خوابم نمی برد، در گوش من انگار تمام صداهای دنیا با هم جمع می شوند، صدها نفر همزمان با هم حرف می زنند، بعضی هایشان داد می کشند و جیغ می زنند، صدای ماشین ها و حیوانات و همه صداهای دیگری که فکرش را بکنید.
اما بیش از اینها، آن لحظات دلپذیر رویای روزانه است، آن لحظات دلپذیری که زیباترین موسیقی ها تمام سر من را پر می کنند، گاهی تنها یک ساز و گاهی ارکستری کامل از سازها و بسیار از مواقع انگار دو سه تم مختلف اند که با هم نواخته می شوند و هر کدام از زیر دیگری بیرون می آیند و مدتی می درخشند تا باز جایشان را به تم بعدی بدهند و این میان معمولا یا ویولن است و یا فلوت که وقتی که شروع به درخشش می کند انگار روح من را با خودش می برد به زیباترین مکان آن رویای روزانه.
بارها از خودم پرسیده ام که آیا بهتر نبود که به جای آنکه تمرین موسیقی را کنار بگذارم، درس بخوانم و مهندس شوم، درس را کنار می گذاشتم و موسیقی می خواندم؟
و اگرچه حسرت این کار را همیشه داشته ام، باز هم آن نیمه منطقی ذهنم می گوید که نه. می گوید که همین مسیری که رفته ام برایم بهترین راه بوده است.

با این وجود هستند صداهایی که از اعماق می آیند، مثل آن ویولنسل جادویی که گاهی مرا می ترسانند، می ترسانند که شاید یک جسم مادی نتواند این صدا را در درون خود حبس کند و شاید تمام وجودم از صدایش از هم بپاشد.

Labels:




Comments:
من مرخصی رفتن آقای ب و این پستت رو خیلی دوست داشتم
 
این قضیه هر از گاهی برای من هم پیش می آید. گمانم امتحان میدان امواج داشتم که الحق درس سختی است و درست وسط امتحان در ذهنم آهنگ بچه های آلپ شروع شد. کلی طول کشید پیدا کنم اصلا این آهنگ چی هست و بعد آنقدر خوشم آمد که پنج دقیقه ای خودکار را گذاشتم کنار چشمهایم را بستم گوش کردم.
چند وقت پیش بعد از چند سال گشتن بالاخره آهنگ را اینترنت پیدا کردم.
 
برادر جان ما وقتی نوشتی سونوگرافی و جواب مثبت به هیچ چیزی جز اینکه احتمالا حامله شده ای فکر نکردیم! گفتیم دوره آخرالزمان شده است و تو احتمالا در بلاد کفر گاف داده ای و خلاصه رفته ای دنبال سونوگرافی! چه می دانستیم رفته ای ببینی کبدت بر اثر مصرف بیش از 100 لیتر الکل در سفر اخیر هنوز سالم است یا خیر

به امید روزی که برای امور بهتری پست سونوگرافی بنویسی
 
ايندفعه با آهنگ بلا اي بلا دختره مردم ..به جاده خاكي بزنيد ...آآ
 
بیا کار ِتو ول کن برو موسیقی بخون یوهاهاهاهااا ... :ي
 
صدای همهمه های آخر شب رو این لوبیا هم دایم تجربه می‌کنه. فکر کنم مال اینه که از صبح تا شب باید همزمان به هفتصد تا چیز فکر کرد و همش رو هم به نتیجه رسوند.
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, June 04, 2008

٭
آقای ب و تنها راه نجات
--------------------------
آقای ب باید تکلیف یک چیز را خیلی صریح روشن کند :
یک راه برای نجات ایران و فرهنگ ایرانی وجود دارد و آن هم واقع بینی است.

می گویند ملتی که خاطراتش از آرزوهایش بیشتر باشد، در سراشیبی مرگ است.

متاسفانه این اتفاقی است که برای ملت ما افتاده است. تمام چیزهای خوبی که در ذهن ماست، صدها سال پیش رخ داده است.
کورش کبیر دو هزار و پانصد سال پیش حقوق بشر را می شناخته است.
ایران دو هزار سال پیش ابرقدرت بوده است.
حافظ ششصد سال پیش شعر گفته است.
معماری اصفهان هم مال چند صد سال پیش است.
ابن سینا و رازی و ابوریحان هم همینطور.

اما آیا آرزوی مشترکی وجود دارد که ملت ما را به هم پیوند بدهد ؟
اگر هم هست که آقای ب از آن بی خبر است.

متاسفانه ملت ما به جای شناخت درست خود و مسیرهای پیش رویش دچار نوعی خودبزرگبینی افراطی است که کمتر قرینه ای در واقعیت دارد.
اعتقاد ما به باهوشترین بودن مردم ایران در دنیا، نشانه قابل ملاحظه ای ندارد (اگر مردم ایران باهوش ترین مردم دنیا بودند لابد بزرگترین ابرقدرت روز دنیا ایران بود و بیشترین تعداد اختراعات و بزرگترین صنایع تکنولوژیک هم در ایران بود)
من مخالفتی با هوش هم میهنانم ندارد، اما ادعای "باهوش ترین" بودن ادعای خیلی بزرگی است که فاصله قابل ملاحظه ای با حقیقت دارد.

از آن بدتر این جمله "هنر نزد ایرانیان است و بس".
یعنی کسی که این حرف را زده هیچ چیزی از هنر نمی داند.
جهت توضیح : هنرهای هفت گانه به تعریفی عبارتند از : معماری، نقاشی، مجسمه سازی، ادبیات، موسیقی، رقص، هنرهای نمایشی
( که هرکدامشان زیر شاخه هایی دارند و مثلا شیشه گری جزو مجسمه سازی است و خطاطی جزو نقاشی و صد البته که این تعریف آنقدر ها هم جهان شمول نیست و تعاریف دیگری هم از هنرهای هفت گانه ارائه می شود و اصلا بعضی ها در همین هفت گانه بودنش هم حرف دارند. اما برای سادگی بحث قبول کنید که همین هفت هنر را داریم)

اول از همه معماری : قبول دارم که در معماری سنتی ما ساختمانهای زیبایی وجود دارند، در اصفهان و کاشان و یزد نمونه های زیبایی از معماری ایران دیده می شود. اما واقعا در مقایسه با فلورانس و رم و پاریس کسی می تواندمدعی شود که "هنر نزد ایرانیان است و بس" آیا کسی که معماری هند را دیده است به همین سادگی ادعای به این بزرگی می کند؟ لااقل ادعا کنیم که هنر نزد ایرانیان است و نزد بقیه افراد هم هست.

دوم، نقاشی : یعنی واقعا کسی در دنیا هست که موزه های لوور پاریس، واتیکان رم، اوفیتسی فلورانس را دیده باشد و بعد ادعا کند که در هنر نقاشی "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟

سوم مجسمه سازی : این یکی که اصلا در اسلام حرام است و ما در واقع مجسمه سازی نداریم. با ارفاق کوزه گری و شیشه گری را در این رده جا می دهیم اما واقعا کسی که یکبار قدم در موزه بارجلو (موزه مجسمه فلورانس) گذاشته باشد و یا احیانا وارد کلیسای سن پیتر واتیکان شده باشد و آثار میکل آنژ را دیده باشد می تواند ادعا کند که : "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟

چهارم ادبیات : من قبول دارم که ادبیات کهن ایران بسیار درخشان است و به شخصه از طرفداران پر و پا قرص این ادبیات هستم.
اما آیا کسی می تواند ادعا کند که فرهنگ ایران در چهارصد سال اخیر اثر قابل ارائه ای به دنیا عرضه کرده باشد؟
درست است که حافظ و مولوی و فردوسی و عطار آثار بسیار درخشانی دارند. اما مگر شاعران و نویسندگان زبانهای ایتالیایی، فرانسوی، انگلیسی و روسی آثار درخشان کم دارند؟
آیا واقعا در ادبیات "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟

پنجم : موسیقی. آیا نیازی به بحث داریم که "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟ قبول دارم که آثار موسیقی جذابی در رده موسیقی سنتی ایران ارائه شده است اما آیا شما تا بحال سمفونی شنیده اید؟

ششم : رقص. "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟ حرفی بود؟

هفتم : هنرهای نمایشی. قبول دارم که بعضی از تئاترهای ارائه شده در ایران جالب اند. به تعداد انگشتان یک دست هم فیلم خوب داریم. اما آیا اصلا تعداد آثار قابل توجه ما با آثار انگلیسی یا فرانسوی قابل مقایسه است؟ آیا "هنر نزد ایرانیان است و بس" ؟

آقای ب می گوید " خودمان را بشناسیم. حقیقت را در مورد خودمان قبول کنیم." دنیا را هم بشناسیم و خودمان را درست با دنیا مقایسه کنیم. از خودبزرگنمایی و گم کردن خود در گذشته دور هیچ چیزی عاید ما نمی شود.
تنها چیزی که می تواند به داد ما برسد این خودشناسی است و تلاش برای بهتر شدن.
ما باهوشترین مردم دنیا نیستیم. هنرمندترین و هنرپرورترینشان هم نیستیم. پول نفت ما هم چیز دندانگیری نیست.
اما آرزوهایمان، خلاقیتمان و تلاشمان اگر دست به دست هم دهد، خیلی چیزها می توانیم باشیم.



Comments:
قربان،
بنده ضمن اعلام همبستگی کلی با نوشته جنابعالی، در مورد بند 6 اندکی مسئله دارم! اگر شما به حافظه مراجعه بفرمایید انصافن کدام ملت دنیا حرکات موزون رو مثل دوست مشترک عزیز سابقن ساکن در تگزاسمون انجام میدند؟ آیا شما میخواهین هنر ایشون رو نادیده بگیرید؟
به نظر من همین یک نمونه میتونه مستند اینکه حداقل هنر حرکات موزون در قبضه ما هست قرار بگیره...
در ضمن شما که به این خوبی فارسی مینویسین کجایید الان؟ هنوز در بلاد کفرید؟ اگه اینطوره، به آقای راننده عزیز طیاره بفرمایید که سر فرمون رو اندکی به سوی قطب شمال کج کنه کمی "آفتاب نیمه شب" مهمون ما باشید
ایدکم الله برادر
 
سلام دوست عزیز.
با احترام، من به طور کلی نه با نظراتتان که با شخص شما مشکل دارم. شما که حتی هویت درستی ازتان سراغ ندارم و خود را پشت الفاظ و حروفی همانند Bolt و آقای ب. پنهان می‌کنید و معتقدم اگر هم قرار است "بحث" یا "نقد"ی صورت بگیرد، باید از سوی دو طرفی انجام شود که ماهیت و شناسنامه‌ی مشخص و معلوم دارند.
متشکرم
 
جل الخالق! ما چند ماه پیش یک پست در رد باهوشی ایرانیان نوشتیم به قاعده این هوا، کلی برای خودمان کلاس گذاشتیم. حالا هر جا می رویم می بینیم همه در همین راستا یک پستی داده اند. ظاهرا ایرانیان دارند نسبت به اینکه در دنیای امروز عدد خاصی نیستند خود آگاه می شوند! حالی بکنیم با بحران هویتی که از پس این آگاهی خواهد آمد!

و اما در مورد «هنر نزد ایرانیان است و بس»، زرین کوب اعتقاد داشت که شعر تحریف شده و در اصل «هنر نیز زایرانیان است و بس» بوده و دلایلی را هم می آورد. هم با نظر زرین کوب مخالفم، و هم حتی با فرض درستی نظرش، با معنی جدید شعر. ولی جهت اطلاع عرض شد! کلا برادر فردوسی وقتی در چنین میدانی عبارت «و بس» را آورده، به خودش رکب زده!
 
خدا مرگم بده چقدر دلم براي خودمون بسوزه اخه .ايتاليا خوش گذشت ؟
 
ممنون از این پست جالب. متاسفانه ما دچار یک خودبزرگ بینی خطرناک شدیم که از تبعاتش ایجاد تفکرات راسیستی در ذهن ماست. نتیجه ی این تفکرات راسیستی اینه که ما نه تنها ملتهای دیگه رو (مثل عرب ها و افغانی ها) از خودمون پایین تر میدونیم بلکه حتی به هموطن های خودمون هم رحم نمی کنیم و به راحتی اونا رو تحقیر می کنیم. حالا بیاین ببینیم این ملت با هوش از خود راضی وضع هوشیش از دید آماری چطوره؟ لینک پایین رده بندی ضریب هوشی ملتهای مختلف رو نشون میده که از ویکی پدیا بر اساس کتابی از دکتر لین و وانهانن گرفته شده. دقت کنید این ملت سرشار از هوش و هنر رتبه ی چندمه !!

http://en.wikipedia.org/wiki/IQ_and_the_Wealth_of_Nations

جالبش اینه که ضریب هوشی انسان نرمال باید بالای 85 باشه. یعنی بطورمتوسط ایرانی ها از نظر هوشی مرزی هستند!!! حالا اینا رو ولش کن بابا بریم سراغ جوک گفتن خودمون !!!!
 
درود بر آقای ب

البته با شما کاملا موافقم فقط گفتم بابت گوشزدی بیان کنم نمونه ی سمفونی در موسیقی سنتی ایران وجود دارد. نی نوای حسین علی زاده یکی از آنهاست. البته بسیار کم است.

این چیزهایی که شما گفتید کاملا درست است. می گویند ایرانیان در جای خود جهش زدند در صورتی که به عقیده ی من ایرانیان به عقب برگشتند. دلیلش را هم که مثل روز بر من و بسیاری دیگر روشن است اما نمی گویم که 2 روز بعد بیشتر از این فحش نشنوم.

موفق باشی
 
بزنم این کورش ضیابری رو بمرگونما
 
آقا چیزی که گفتی خیلی واضحه لازم نبود اصلن این همه دلیل بیاری و ثابتش کنی. حالا من یه چیزی عرض کنم در باب اعتماد به‌ نفس کاذب: شما می‌دونین آقای علی خامنه‌ای رو کی ولی امر مسلمین جهان کرد؟ و آیا کسی می‌تونه پای این حرف وایسه و ثابت‌ کنه یا فقط منطق هر کی مخالفت کنه می‌زنیم تو دهنش هست؟
 
nayanesh , bache ast, gonah dare !
oon ham bozorg mishe khoob mishe.

(kheyli heyf shod, yek hafte font farsi nadaram)
 
in harf z va y ro keyboard ina barakse jAsh !
 
دوشنبه 20 خرداد1387 ساعت: 3:24http://www.archive.org/details/efshaghari

افشاگری غافلگيرانه يک مسئول قوه قضائيه عليه گارگزاران فاسد رژيم آخوندی 14 در جمع دانشجويان همدانی دست به /2/ دبير کميته تحقيق و تفحص قوه قضائيه "عباس پاليزار" روز شنبه 87 افشاگری پشت پرده های مفاسد اقتصادی کشور زد. اين افشاگری ها که من از روی متن فيلم سخنرانی او استخراج کرده ام به اين شرح است: - يکی از اقايان علما آمد گفت يک پسرمعلول جسمی دارم و می خواهم يک موسسه توانبخشی بسازم که پسرم هم زير نظر خودم باشد. ما هم موسسه را ثبت کرديم. بعد آمد گفت که اقا من ساپورت مالی می خواهم فلان معدن سنگ دهبيد فارس را که بهترين معدن سنگ دنياست به من بدهيد. بعد از چند وقت گفت کم است معدن ديگری در زنجان را هم به من واگذار کنيد و تا به حال اين اقا چهار معدن را تصاحب کرده به بهانه ساپورت يک موسسه توانبخشی. در اين زمان دانشجويان با اصرار خواستند که نام اين شخص چيست. پاليزار گفت آيت الله امامی کاشانی (عضو شورای نگهبان و يکی از 4 امام جمعه موقت اما پای ثابت تهران) -2 آيت الله… آمدند نزد مقام رهبری گفتند که می خواهيم يک دانشگاه قضايی بسازيم برای خواهران در قم. مجوز داده شد. بلافاصله بعد از مجوز رفتند سراغ ساپورت مالی که بله کارخانه لاستيک دنا را مجوزش را بدهيد . آقای نعمت زاده هم گفت کارخانه را در ازای 126 ميليارد به شما واگذار می کنيم. در حالی که قيمت واقعی ان 600 ميليارد بود. بعد اين آقايان نامه نوشتند به نعمت زاده که ...
 
استادی عزیزی داشتم که علاوه بر بسیاری جملات نغز، این یک یرا هم معتقد بود: "شعر، ضعیف ترین پای استدلال است." به گمانم، "هنر نزد ایرانیان است و بس" هم به درد استدلال نخورد. هرکه به کار برد، در استدلالش شک کنید. خواستید بحث را ادامه دهید، نخواستید، نه!

اما در مورد باهوش ترین، گرچه خودم هیچگاه این مورد را در هیچ استدلالی لحاظ نمی کنم، فکر می کنم باید یک ایرادی باشد که هیچکس در این مملکت دیگری را قبول ندارد و رئیس همانقدر خود را از کارمند باهوش تر میبیند که کارمند خود را از رئیس و طبیعتاً هیچوقت هیچ کار مشترکی به انجام نمی رسد. کار فردی درخشان -از ایرانیان- که کم سراغ نداریم در سراسر دنیا، داریم؟! منابع طبیعی و خاک و سرزمین هم که فراوان...
 
just wonderfull.
koorosh jan kare shoma mipasandam
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, June 03, 2008

٭
آقای ب و زندگی در سفر
------------------------
شما از خودتان می پرسید که این آقای ب قرار نبود یک مدتی این طرفها پیدایش بشود، پس چی شد؟ و جوابتان هم این است که آن روزهایی که آقای ب قرار نبود این طرفها پیدایش بشود، روزهایی بود که من خیلی تلخ شده بودم. نوشته های نیمه ای نوشته ام از آن روزها در باب تاملات فلسفی درباره زندگی و اینجور چیزها که احتمالا همانطور نصفه دور می اندازمشان.
اما بشنویم از آقای ب.
آقای ب معمولا سفر را با ماراتن اشتباه می گیرد. آقای ب با خودش فکر می کند که چند روز اندک فرصت کوتاهی دارد که تمام نقاط دیدنی شهری را که به آن سفر کرده است ببیند. در نتیجه آقای ب ) و همسر دلبندش( اول صبح به خیابان می روند و آخر شب در حال مرگ از خستگی و پس از دیدن شونصد موزه و اثر تاریخی و هنری به هتل بر می گردند و بی هوش می شوند. حتی خیلی اوقات وقتشان را برای غذا خوردن هم تلف نمی کنند و همینطور در حال دویدن از این اثر هنری به آن دیگری ساندویچشان را گاز می زنند.

اما این سفر آقای ب یک کمی با سفرهای قبلی اش تفاوت دارد. اولین تفاوتش هم این است که تمام این نقاط دیدنی ای را که می خواهد در این سفر ببیند قبلا دیده است.
در نتیجه اینبار می توان به جای دیدن، اینبار زندگی کند.
آقای ب قبلا ایتالیا را دیده است اما اینبار می خواهد چیزهای دیگری را تجربه کند :
آقای ب در این سفر به اندازه موهای سرش ( که البته خیلی هم زیاد نیست) اسپرسو خورد. تقریبا همین تعداد هم پیتزا ایتالیایی خورد. به هر رستورانی که رسید بشقاب مخصوص رستوران با شراب آن رستوران را سفارش داد و کلا خیلی خیلی به خودش خوش گذراند.
آقای ب باید اعتراف کند که تجربه غذا خوردن در رستورانهای ایتالیا به اندازه دیدن آثار تاریخی این کشور لذت بخش است.
مثلا اینجا : رستورانی در کنار موزه بارجلو در فلورانس. منوی ناهار تقریبا 13 یورو شامل سالاد ، پاستا، غذا، شراب و قهوه.


آقای ب واقعا از غذای این رستوران و از فضای این رستوران لذت برد و این لذت بردن را از چهره آقای ب هم می شود فهمید. شاید اصلا فضای این رستوران بود که بیشترین جذابیت را برای آقای ب داشت.


بعضی از مفسرین تفاوت چهره آقای ب را با چهره ای که معولا دیده اند ناشی از آن تنگ کوچک روی میز می دانند اما ایشان به شدت این امر را تکذیب می کند و اعلام می کند که محتویات تنگ مذکور آب هویج است.



Comments:
سلااام. دارم پرتقال می خورم و وبلاگ می خونم. با یک حساب سرانگشتی حدس می زنم که هنوز درسفرید-البته خودتونم توی تیتر اشاره کردید- به هر حال پرتقال می خورم و آب هویج شمارو تو دهنم مزه مزه می کنم. راستی بیشتر از چند خط نوشتید و حسابی مزه داد.
 
Post a Comment

........................................................................................

Home