BOLTS




Sunday, September 18, 2005

٭
وبلاگ ما را هم فیلتر کردند.
مبارکمان باشد.
البته همچنان می توانیم بنویسیم ولی خودمان نمی توانیم بخوانیمش.
هرچند به دلمان خیلی هم بد راه نمی دهیم. بالاخره نصف خوانندگان اندکمان در خارج از این مملکت به سر می برند و فیلتر ندارند.
خوش به حالشان.



Comments: Post a Comment

٭
حرفهایش را شنیدید ؟

خوشحالم که فرزندی ندارم که نگرآن آینده اش باشم.

کاشکی حرفهای آقای هرمس مارانای کبیر درست از آب در می آمد.
کاشکی کابینه هم همانطوری بود که آقای الف پیش بینی کرده بود.
اما حیف که پیش بینی دایی حان ناپلئون درست از آب درآمد :
چیزی که حدی ندارد حماقت است.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Thursday, September 15, 2005

٭
راستی! کسی نمی خواهد دیگر کتاب واژگان بنویسد ؟
یهچ سوژه ای به فکر هیچکس نرسید ؟



Comments:
allo... 1..2 .. 3.. azmayesh mikonam.. in chera farsi neminevise?!!!
dar har hal .. man dar sadad neveshtan yek ketab-e GOlVazhegan hastam... sozhash ham hamine ke Golvaghe bashe avaz Vazhe... taghdimesh ham mikonam be ALI WANGZ va observation hayash...
 
Post a Comment

٭
نازلی هم رفتنی شد.

سام و سارا هم که همین روزها می روند.
افسانه و علی هم می روند.
ما می مانیم و حوضمان.

در ضمن برخی مطلعین خانم نازلی را دیده اند که بک پر در کلاهش گذاشته است و دارد تمرین تیرو کمان می کند. اینطور که از برخی اخبار تایید نشده فهمیده ایم، ظاهرا رابین هود با ماریان به هم زده است و حالا به خانم نازلی پیشنهاد ازدواج داده است.
" به طرف جنگل شروود" !



Comments:
نگران نباش نادر جان! ما تا وقتی ترکیه نرفته تو اتحادیه اروپا همینجاها هستیم!! (یعنی حداقل تا 40 سال دیگه) نه ؟
 
سلام ، یکی از دوستان گفته بود که از رابین هود و اینها صحبت کردی، گفتم هر چقدر هم فرصت کوتاهه بیام سری بزنم اینجا، ببینم چه خبره. از آخر به اول وبلاگت رو خوندم... تا به میرا رسیدم،میخواستم بنویسم که میرا قدیمی تر از اون حرفهاست که بشه گفت کهنه ست سوژه اش... مدتها زیر میزی بوده و مثلا من فتوکپیش رو خوندم ...
بعد می خواستم بپرسم سیمای زنی در دوردست رو دیدی؟
و دست آخر اینکه، از کجا ماجرای رابین هود رو متوجه شدی، ما که خیلی قایمش کرده بودیم!
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, September 07, 2005

٭
آقای سر هرمس مارانای کبیر در مرقومه شان به ما نوشته اند :

نكنه كه ما فقط داريم ذهنيت هامون رو زندگي ميكنيم

و البته وعده هایی هم داده اند از باغچه ای که در آن هم استیک هست و هم نوشامیدنی فرانک.

من هم نگران این ذهنیتی هستم که در آن زندگی می کنم.

منظورم این است که اگر این دنیا ذهنیت من است و این همه بدبختی شامل الفنون و بمب اتم و آفریقا و فقر و کاترینا و گنجی و امثالهم در ذهنیت من اتفاق می افتد، حقیقتا نیازمند یک روانشناس هستم تا این کابوسهای غریب را از ذهن من بیرون بکشد.
هرچند که آن استیک را بدون کمک روانشناس هم می توانم بخورم. بخصوص با ارادتی که به جناب فرانک دارم.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Sunday, September 04, 2005

٭
"میرا" را عاقبت خریدم و خواندم. می دانستم که نباید بخرمش. دو سه باری پیش از این بازش کرده بودم و نیم صفحه ای خوانده بودم و می دانستم که خوشم نخواهد آمد. اما عاقبت آقای صفار هرندی کارش را کرد. منظورم این است که از ترس اینکه تا چند سال دیگر کتاب بدرد بخور در کتاب فروشی پیدا نکنم، رفتم و هر چیزی را که ممکن بود در این مدت بخوانم خریدم.
میرا را بیشتر بخاطر لیلی گلستان خریدم. بخاطر اینکه سلیقه اش را در انتخاب کتابهایی که ترجمه می کند دوست دارم. یا بهتر بگویم، قبل از اینکه میرا را بخوانم سلیقه اش را در انتخاب کتابهایی که ترجمه می کند دوست داشتم.
حقیقتش این است که میرا کتاب بدی نبود. مشکلش این بود که ایده اش انقدر پوسیده و نخ نما و تکراری بود که حالم را به هم می زد.
باورتان نمی شود ؟ گوش کنید :

کتاب در آینده دوری می گذرد که یک دولت با اقتدار کامل همه را تحت کنترل دارد و همه موظفند که همدیگر را دوست داشته باشند و همیشه حکایت های بامزه تعریف کنند و همیشه بخندند و همه دیوارهای تمام خانه ها شیشه ای است و هرکس هم که از این چیزها خوشش نیاید جراحی اش می کنند تا خوشش بیاید. در ضمن یک ماسک خندان هم به صورتش پیوند می زنند. هرکس باز هم خوب نشد می کشندش. در ضمن هر وقت هم کسی یک کمی پیر شد و از کار افتاد می کشندش

به نظر شما بوی ایده گندیده و پوسیده نمی آید ؟ یک چیزی مثل اینکه کسی از ته ظرف آشغال تکه های باقی مانده یونی کامپ و بیسکوییت سبز و دنیای شکفت انگیز نو و سه چهارتا اثر دوست داشتنی قدیمی دیگر را بیرون کشیده باشد و با تف به هم چسبانده باشد تا قصه ای سر هم کند.



Comments:
يك چيز كوچك را فراموش كرديد عزيز برادر

چاپ اول كتاب ميرا مال سال 54 است يعني سي سال پيش

واسه اون موقع كه اين همه كهنه نبوده، بوده؟
 
راستش تاریخ چاپ اول را ندیده بودم. اگر اینطور باشد که سلیقه خانم گلستان را دوباره تبرئه می کنم. حتی حاضرم اعاده حیثیت هم بکنم. کتاب برای 30 سال پیش قدیمی نیست. آن موقع ها هنوز این سوژه تازه بود.
 
Post a Comment

........................................................................................

Home