BOLTS




Saturday, September 27, 2008

٭
به لطف منصور چيزهايي را دوباره پيدا كرده ام كه اصلا يادم نبود وجود داشته اند، مثلا اين:


سرود ناتمام‌ مرد عاشق‌ (به‌ ش‌.)
========================================

نه‌
ديگر آن‌ مرد تنها
بر راه‌ سرد برفي‌ نيستم‌.
بهار رسيده‌ است‌
با آواز چكاوكان‌
و غلغله‌ دلنشين‌ رود
كه‌ ترا عاقبت‌ يافته‌ ام‌
دست‌ در دست‌
چشم‌ بر چشم‌.


به‌ شاليزار مي‌ جستمت‌
دختران‌ همه‌ دامنهاشان‌ رنگين‌ بود
گونه‌ هاشان‌ سرخ‌
و بر لبانشان‌ يكي‌ لبخند
از آنگونه‌ كه‌ من‌ بر لبان‌ تو مي‌ خواستم‌.
من‌ مست‌ بوي‌ شالي‌ بودم‌
بوي‌ عشق‌
دختران‌ را يك‌ يك‌ خيره‌ نگريستم‌
و چشمان‌ ترا آن‌ ميان‌ نديدم‌.


شـهر ها را همه‌ به‌ دنبال‌ تو گشتم‌
كوچه‌ ها را همه‌ به‌ دنبال‌ تو گشتم‌
خانه‌ ها را پنجره‌ به‌ پنجره‌ جستم‌
از هر قط‌ـره‌ باران‌ تو را خواستم‌
از هر گل‌ كه‌ روييد تو را خواستم‌
به‌ چشمان‌ زمين‌ همه‌ خيره‌ شدم‌
و نيافتمت‌.
اما از تمام‌ درختان‌ شنيدم‌
كه‌ پرندگان‌ نام‌ تو را مي‌ خواندند
و تمام‌ راهها را
عط‌ر گيسوان‌ تو آكنده‌ بود.


ماه‌، آرام‌ از دشت‌ مي‌ گذشت‌
من‌ چوپاني‌ بودم‌ خيره‌ به‌ بركه‌ اشك‌
و آن‌ ميان‌ تو را ديدم‌
چهره‌ ات‌ بر آب‌ موج‌ مي‌ زد.


به‌ جستجويت‌
يازده‌ كرانه‌ صبح‌ را درنوشتم‌
به‌ هر يك‌ سرودي‌ خواندم‌
به‌ هر موج‌ پيغامي‌ دادم‌
و به‌ آن‌ پژواك‌ كه‌ برنيامد
بادبان‌ بركشيدم‌.


ترا آنروز يافتم‌ كه‌ ط‌وفان‌ بر آمد
ديدم‌ كه‌ باد به‌ درختان‌ پيچيد
و ديدم‌ كه‌ از هر برگ‌ سرودي‌ بر خاست‌
ديدم‌ كه‌ پرندگان‌ همه‌ سرپناهي‌ جستند
و من‌ ترا يافتم‌ كه‌ سرپناه‌ من‌ باشي‌.
چيزي‌ گفتمت‌ از عشق‌ و از ط‌وفان‌
از غافلان‌ و ناهمسازان‌
دست‌ بر شانه‌ تو نهادم‌
و تو
بي‌ كلامي‌
سر بر شانه‌ من‌ گذاردي‌.


ترا خواستم‌ كه‌ شادترين‌ دختر زمين‌ باشي‌
و تو زيباترين‌ خواهر مهتاب‌ شدي‌.


گيسوانت‌ شب‌ را ماند به‌ عط‌رش‌ مست‌ كننده‌
كه‌ قابي‌ است‌ بر چهره‌ ات‌
مهتاب‌
و ستارگان‌ تقليدي‌ دور اند
از چشمان‌ زيباي‌ تو.
لبانت‌ توت‌ فرنگي‌ هاي‌ وحشي‌ را ماند
سرخ‌ و شيرين‌.
و شانه‌ ات‌ شاخه‌ ايست‌
كه‌ من‌
فاخته‌ اي‌ به‌ گلويم‌ خونين‌ از دوري‌ تو
بر آن‌ آشيان‌ گزيده‌ ام‌.


حضورت‌ آرامش‌ هستي‌ است‌
و اط‌مينان‌ وجود
و به‌ چشمانت‌ كه‌ خيره‌ شوم‌
مي‌ دانم‌
كه‌ تو او-كه‌-مرا-تنها-خواهد-گذاشت‌ نيستي‌.


عشق‌ بر زمين‌ جاري‌ شد
بر فرش‌ سرخ‌
و گل‌ قالي‌ ما را در بر گرفت‌
راست‌ همانگونه‌ كه‌ گل‌، گرده‌ را به‌ خود مي‌ پذيرد
و زمين‌، دانه‌ را
و عشق‌ ما غنچه‌ اي‌ بود
و گلي‌ شد.


ملكه‌ تمام‌ روياها
دامنش‌ را بر مي‌ گيرد
و قدم‌ به‌ رود مي‌ گذارد
اما آب‌ را زهره‌ آن‌ نيست‌
كه‌ پايش‌ را تر كند.
من‌ اين‌ سوي‌ رود آغوش‌ گشوده‌ ام‌ اش‌.


نه‌
ديگر چوپان‌ تنهاي‌ دشت‌ برفي‌ نيستم‌
تمام‌ ترديد از دلم‌ رخت‌ بربسته‌
و تمام‌ انتظ‌ار
مرا پايان‌ رسيده‌ است‌.
قلبم‌ از يقين‌ پر است‌.


انگشتان‌ من‌ قلمي‌ را ماند
محو جوهر سياه‌ گيسوان‌ تو
و چنين‌
سرود ناتمام‌ مرد عاشق‌ را مي‌ نويسمت‌
تا شهريار فاتح‌ تمام‌ قصه‌ هاي‌ تو باشم‌.

25/2/79



Comments:
عكس قشنگي بود اين پايين اون شعر قبلي علي ونگ هم
 
بولتن دانشجويان و دانش‌آموختگان فلسفه ايران

Iranian Students of Philosophy

www.isphilosophy.com
 
Post a Comment

٭
بعضي عكس ها يك نقش خاصي در وبلاگستان دارند.
مثلا عكس من ، خانم پرده و رنگ، خانم مكين و آقاي منصور، سر هرمس مارانا و خانم كوكا لايت.
محل: عروسي آقاي كورش بيدار و خانم خيلي پرنور


توضيح عكس: معلوم است ديگر، كراوات يعني آقاي ب. بقيه هم كه كلا معلوم است كي به كي است.



Comments:
وااای! چه خوب. چه عکس جالبی. این مکین خانوم بدجوری شبیه یکی از رفقای ماست. از پشت سر و از روی موهای گوگولی ویگولیش. چقدر هم دنیا کوچیکه ماشالا. پس این عروس خانوم از دوستان شما هستن؟ ایشالا به سلامتی.نمیشه عکس عروس و دومادم بذارید؟
 
من شناسایی تون کردم از راست به چپ : منصور - مکین - کوکا لایت - خودت - خانمت - هرمس

راستی نادر چرا کرواتت رو پشت کله ات بستی؟
 
شناساييش راحت بود، من كه هميشه با كراوات شناسايي مي شم، هرمس هم با ابعاد، مي مونه منصور.
از خانم ها هم كه كوكالايت، لباسش رنگ كوكا لايته!
پرده و رنگ هم كه طبق معمول يك جايي قايم شده كه معلوم نباشه، مكين هم كه از گلگلي بودن لباسش ميشه فهميد كه مكينه.

كراوات من اولش جلو بود، بعد فكر كردم كه تو عكس ممكنه معلوم نشه من كدومم، مجبور شدم( مي فهمين، مجبور شدم) كراواتم رو بندازم عقب!
 
عكس عروس داماد رو شرمنده ام، عكس پشت سر ازشون ندارم، اما يك عكس دارم كه درست موقع عكس يكي اومد جلوي دوربين، فقط پشت كت اون طرف توي عكسه، اونو اگه بخواين مي تونم بذارم!
 
آخی. این عکسه.خیلی خداس! راستی کی گرفتتش ؟
یه عکس از ما داشتین اتفاقن که همونجا گفتیم به درد وبلاگ میخوره. چی بود ؟خیلی یادم نمیاد!
خیلی خوبه این عکس. عکسا رو که گرفتم عکس این رو اون رو شده-اش رو میفرستم برای هر شش تاتون. :)
 
نخیرم! فکر کری هیشکی نمی‌دونه تو هم مث منصور غیرتی‌ای خانوم پرده و رنگ رو خودت قایم کردی؟
 
در افق یک هرمس عظیم می‏بینم
 
Post a Comment

٭
آقاي منصور، حسابي امروز من را ساخته است، با فرستادن نوشته هاي قديمي اي كه در شبكه پيام نوشته بودم.
يكي شان حسابي اين روزها مصداق دارد، چونكه همين يكي دو هفته ديگر حضرت بارون علي ونگز فاتح تگزاس مي رود خانه بخت.

علي‌ ونگ‌ علي‌ ونگ‌
دلم‌ شده‌ برات‌ تنگ‌
چرا نمي‌ زني‌ زنگ‌ ؟
بيا بخونيم‌ آهنگ‌
بيا با هم‌ بريم‌ جنگ‌
به‌ جنگ‌ ديو افرنگ‌
به‌ اون‌ قلعه‌ هفت‌ سنگ‌
بكوبيمش‌ با كلنگ‌
تير بندازيم‌ با تفنگ‌
بايد باشيم‌ شوخ‌ و شنگ‌
دنيا رو پر كنيم‌ رنگ
(آذر 78)

(كي گفته من هميشه بايد حرفهاي خيلي مهم جدي بزنم، شايد يكروزهايي هم دلم براي دوستان سفركرده تنگ شده باشد، آقاي منصور هم نوستالژي ما را كوك كرده باشد...)‌



Comments:
ای خدا بگم چی کارت کنه که من اشکم در اومد این شعر رو خوندم!
روزهایی بودها نادر ... ۹ سال گذشته!
 
مسالتن!‌ سقف كوتاه بود كه لوستر چسبيده بود به سر مردان رعناي عكس ديگر؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Sunday, September 21, 2008

٭
ماشين حساب آقاي ب و همين يك ساعت
--------------------------------
به مناسبت شب هاي قدر، ساعت كار بانك ها در روزهاي شنبه و چهارشنبه يك ساعت ديرتر آغاز مي شود.
ماشين حساب آقاي ب خوانده است كه ميزان نقدينگي در كشور ايران حدود 164 هزار ميليارد تومان است.
با حساب بهره 12 درصد، ميزان بهره (همان كارمزد خودمان) سالانه 19680 ميليارد تومان مي شود.
هر ماه كاري 194 ساعت و در نتيجه كل سال كاري2328 ساعت است.
در نتيجه بهره اين پول در اين دو ساعتي كه بانكها تعطيل هستند مي شود تقريبا 17 ميليارد تومان.
با اين پول مي شود 15 عدد مدرسه ساخت يا 6 عدد پل.

فرق ما با كشورهايي كه پيشرفت مي كنند در همين يك ساعت هاست.

Labels:




Comments:
مشكل همه ما اينه كه دنبال يه راهيم كه بيشتر استراحت كنيم. فكر كنم كم خوني گرفتيم!!!!!!
 
کاملا موافق نیستم، شاید تا حدودی باشم. فرق ما با کشورهای پیشرفته در خیلی چیزهای بیشتر و بنیادی‌تر است. این دو ساعت‌ها فقط ارزش حضور قیافه‌ای دارد. حضور با بازده با حضور قیافه‌ای فرق دارد.

در آمریکا هم اگر تعطیلات رسمی به تعطیلات آخر هفته وصل شده باشد، بطور غیررسمی اما سنتی مردم چند ساعت زودتر محل کار را ترک می‌کنند. حتی شاید بلافاصله بعد از ناهار.

شاید این طور استدلال کنی که این تعطیلی‌های گاه به گاه نشانه این است که ما کار کردن را با خاله بازی اشتباه گرفته‌ایم. در آن صورت تا حدودی موافقم. اما اگر سیستم آن گونه که مثلا در آمریکا مستحکم بنا می‌شود بنا شده باشد، این یکی دو ساعت‌ها نباید اثر مخربی داشته باشد.
 
مسئله حضور قيافه اي كه شما گفته ايد در واقع تفاوت شركت هاي دولتي و خصوصي است.
يك شركت خصوصي چاره اي بجز كاركردن با تمام بازده ندارد. در نتيجه روشهاي مديريتي و شيوه هاي گردش كاري را برقرار خواهد كرد كه هر يك ساعت كار پرسنلش را بصورت مفيد استفاده كند.
در سازمانهاي دولتي اصلا اين امر وجود ندارد.

در شركت نسبتا كوچك ما، هزينه حقوق پرسنل در هر ساعت، بيش از صد هزار تومان است. در نتيجه براي ما مهم است كه هر يك ساعت كار پرسنلمان را به شكل مفيد بهره برداري كنيم.
در سازمانهاي دولتي، همه اين يك ساعت ها صرف خميازه كشيدن و غيبت كردن مي شود.
در نتيجه صحبت شما درست است، در اين يك ساعت ها در ادارات دولتي اصولا كاري انجام نمي شود، چه تعطيل باشد و چه نباشد.
 
می شه به این ماشین حسابتون بگید حساب کنه ببینه هزینه ی ساخت یه ضریح چقدره ؟ و باهاش چند تا مدرسه می شه ساخت ؟
 
آقا مسیری که برای محاسبه انتخاب کردی ایراد داره در واقع حجم نقدینگی رو برای این داستان استفاده نمی‌کنن چون بحث راکد بودنش پیش می‌آد و همین‌طور هم نرخ بهره مشکل حجم سرمایه‌گزاری داره.
کاری که باید بکنی از جی‌دی‌پی می‌گذره. با فرض این‌که ده‌درصد جی‌دی‌پی ایران در ادارت و از این ده‌درصد ده‌درصدش صبح کله‌ی سحر تولید می‌شه و با در نظر گرفتن جی‌دی‌پی تعدیل شده (با قدرت خرید) و نگاه به سی‌آی‌ای فکت‌بوک عددی که درآوردم، هزار برابر کوچکتره یعنی ۲۰ میلیارد تومن. شک دارم که ۲۰ میلیارد در مقابل افزایش احتمالی بهره‌وری یا کاهش احتمالی بیماری ناشی از کم‌خوابی یا کم‌تفریحی چندان مهم باشه.
 
اذيت نكن ديگه! 17 ميليارد تومن كجاش 1000 برابر 20 ميليارد تومنه؟
تخمين به اين خوبي زدم با دو تا ضرب و تقسيم كوچولو، بدون جي دي پي اصلاح شده، به سي آي اي فكت بوك هم نگاه نكردم، كلا 15 درصد خطا داشتم.
 
جالب بود... اولاً دلم خيلي براتون تنگ شده. دوم اينكه توي اين عكس خيلي باحال كه البته عكاسش خيلي باحال بوده لابد، من فقط خود شما و سر هرمس را تشخيص دادم.. از بس كه گيج و گنگم احتمالاً.. و اما درباره ي قصه هاي پريان كه مطلب قبلي شماست، ميدونيد وقتي بچه بودم خاله ام بعد از ظهرها برام قصه ي دختر شاه پريان را تعريف مي كرد هميشه هم نصفه ميموند چون خوابش ميبرد و منو توي خماري ميگذاشت چون من كه البته خوابم نميبرد از بس وروجك بودم ! حالا گاهي فكر مي كنم شايد واسه خاطر همينه كه ته قصه ي زندگي خودم اينقدر بد از آب دراومده... بگذريم. راستش چند روز پيش وقتي كه رفتم "پروفايل لعنتي ياهو 360 ام" رو پاك كردم فقط يه جمله توش جا گذاشتم
" nothing id forever" ‌
 
ببخشید من یه بی‌دقتی موقع مقایسه جوابم با جواب تو کردم و عدد مربوط به یک‌سال (19680 ميليارد تومان) رو به‌جای یک‌روز (17 ميليارد تومان) گرفتم. اون ضریب ۱۰۰۰ از این‌جا می‌آد حق با توست.
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, September 20, 2008

٭
1- دلم يك قصه ساده مي خواهد. يك چيزي به سادگي قصه هاي دوران كودكي مان. قهرمان شجاعي كه با انواع ديوها و اژدها ها مبارزه مي كند و شاهزاده قصه را از برجي كه در آن زنداني است نجات مي دهد. يك چيزي شبيه "زيباي خفته" با آن آهنگ فراموش نشدني :
I know you , I've danced with you once upon a dream.

http://corky.net/scripts/SleepingBeauty.html
http://disney.go.com/disneyatoz/familymuseum/exhibits/articles/sleepingbeautymusic/index.html

2- زير لب با خودم مي گويم : once upon a dream.

3- Once upon a dream آقاي ب از خواب بيدار شد و ديد كه تمام عنان مملكت در دست اوست.
تمام مردم مملكت پاي پنجره آقاي ب جمع شده اند كه قانون اساسي جديد را بنويسد، كه رئيس جمهور جديد را برايشان انتخاب كند، كه ساختار جديد قوه قضائيه را مشخص كند و در مورد چگونگي كنترل قوانين مجلس و تطابق آن با قانون اساسي تصميم بگيرد.
آقاي ب اول از همه از قانون انتخابات شروع كرد، آقاي ب نوشت:
كليه شهروندان كشور ايران مي توانند براي كليه انتخابات نامزد شوند، مگر آنكه در دادگاه صالحه به محكوميت از حقوق شهروندي به طور قطعي محكوم شده باشند. دادگاه محكوميت از حقوق شهروندي نمي تواند براي يك شخص پس از شروع رقابت هاي انتخاباتي شروع بكار كند و محكوميت قطعي فوق بايد پيش از نام نويسي به اطلاع فرد رسانده شده باشد.
براي هر يك از رده هاي انتخاباتي ، فرد بايد تعداد مشخصي امضا كه در كلانتري هاي محل به ثبت رسيده باشد جهت پشتيباني از نامزدي خود ارائه دهد:
براي نامزدي انتخابات شوراها در شهرهاي بزرگ : 500 امضا
براي نامزدي انتخابات مجلس در شهرهاي بزرگ : 5000 امضا
براي نامزدي انتخابات رياست جمهوري : 50000 امضا
. . .
( يا يك چيزهايي شبيه به اين) ب
تمام نامزدهاي انتخابات مي توانند در تمام حوزه هاي راي گيري نماينده داشته باشند. نماينده نامزدها در صورت تشكيك در روند راي گيري يا شمارش آرا، مورد را با ذكر شواهد و دلايل به دادگاه انتخابات اعلام مي نمايد، دادگاه موظف است ظرف مدت 24 ساعت حكم قطعي را درباره وضعيت صندوق مورد بحث ارائه كند. كليه شواهد و برگه هاي آرا تا زمان اعلام راي قطعي دادگاه بايد حفظ شود.
. . .
( و يك چيزهايي شبيه به اين) ب.

4- Once upon a dream آقاي ب كارفرمايي خواهد داشت كه از جوب بيرون نيامده است. كارفرمايي كه يك كلمه حرف خواهد فهميد، كارفرمايي كه حق الزحمه آقاي ب را خواهد پرداخت. كارفرمايي كه برنامه زمانبندي حالي اش مي شود و خودش هم براي پروژه اش برنامه ريزي منطقي دارد و انقدر آقاي ب را خون به جگر نمي كند.

5- Once upon a dream آقاي ب بي خيال همه چيز مي شود، جنگلي به زيبايي آنچه در "زيباي خفته" بود پيدا مي كند، دست عزيزترينش را مي گيرد و مي رقصد و آواز مي خواند.

6- Once upon a dream...

Labels:




Comments:
درود.

اگر من رهبر بودم هر کار غیر رسمی ای را انجام می دادم و راه رسانه ها برای اطلاع رسانی در مورد آن را باز می گذاشتم تا قداست رهبری از بین برود و همه ی آحاد ملت (!) بدانند که رهبر هم یکیست مثل خودشان.

به بار می رفتم مشروب می خوردم و سیاه مست می شدم و می زدم زیر آواز و لپ فیلمبرداری را که با ترس این صحنه ها را می گرفت می کشیدم به او می گفتم "سلام گوگوری"

قانون اساسی جدید را که می نوشتم وسایلم را از کاخ رهبری جمع می کردم و می رفتم آنجا که دست کسی به من نرسد.

در طول حکومتم به همه اعلام می کردم که من یک دیکتاتورم اما تا پایان نگارش قانون اساسی بر شما حکومت خواهم کرد.

once upon a dream کتری دارد خشک می شود بروم چای را درست کنم.
 
مورد 4 رو اگه پیدا کردید و کاری درزمینه جوشکاری آلومینیوم و اینها داشت مارو خبر کنیدو عجالتا جنگل و دشت و کوه و بیابانم آرزوست..
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, September 10, 2008

٭

آقاي ب نمي داند بخندد، گريه كند، زوزه بكشد يا دوبامبي توي سر خودش بزند

------------------------------------------------------------------

منبع : سايت تابناك

به دستور مديران راه و ترابري استان کرمان و معاونت راهسازي اين اداره کل، ورود ارباب رجوع زن به اين اداره ممنوع شد.

به گزارش خبرنگار «تابناک» به نقل از يک سايت محلي، زنان ارباب رجوعي که در مورخ 13/6/87 به ساختمان معاونت راهسازي يکي از ادارات دولتي استان کرمان مراجعه کردند، با صحنه‌اي دور از انتظار روبه‌رو شدند؛ نگهبانان اين اداره کل، بنا بر دستور، از ورود اين زنان که عمدتا نمايندگان شرکت‌هاي پيمانکاري و مهندسان مشاور طرف قرارداد اين اداره هستند، به ساختمان معاونت راهسازي جلوگيري کردند.

اين عده در پاسخ به اعتراض‌هاي خود، اين پاسخ را دريافت کردند که: «از اين به بعد، بايد همه نمايندگان شرکت‌هاي پيمانکاري و مهندسان مشاور، مرد باشند و ديگر به زنان اجازه ورود به اين اداره کل و پيگيري کارهايشان داده نخواهد شد.»

يک روز بعد، يعني در تاريخ 14/6/87 تعدادي از زنان يادشده با نوشتن نامه‌اي به مدير کل اداره مذکور به اين موضوع اعتراض کرده و خواستار آن شدند که وضعيت به حالت سابق برگردد و يا مجاز نبودن ورود بانوان به اين اداره کل به صورت کتبي به شرکت‌هاي متبوعشان اعلام شود. البته تاکنون پاسخي به اين نامه داده نشده است و مسئولان آن اداره کل، از دادن دستور کتبي در اين باره سر باز مي‌زنند.

گفتني است، به رغم گذشت چندين روز از آغاز اين ماجرا، هنوز هم دبيرخانه اين اداره، هيچ نامه‌اي از ارباب رجوع‌هاي زن تحويل نمي‌گيرد و پاسخ هيچ نامه‌اي را هم به آنها نمي‌دهد، در حالي که مردان به راحتي و همچون سابق به مراجعات خود و پيگيري کارهايشان ادامه مي‌دهند.

Labels:




Comments:
واقعاً؟ چه وضعي.. آدم ميماند چي بگويد.. راستي چه جالب بود نوشتن قصه اي از دريچه ي چشم ديو... موافقم هميشه اگر از دريچه ي چشم ديگران نگاه كنيم همه چيز متفاوت است ولي اينرا نمي دانم كه اصولاً لازم است خود را مجبور كنيم از دريچه ي چشم كسي نگاه كنيم يا نه.. چون فكر مي كنم در هر حال باز هم جز خودمان كسي را در حقيقت درك نتوانيم بكنيم
 
نه! نه ! نه نه نه نه نه !!! باورم نمیشه؛ هیچ جور باورم نمیشه... ؛
 
نه كه حرفي نباشه آدم بزنه
بلكه انقدر حرف هست نمي دوني كدوم رو بگي
 
ب جان شما همان بخندي بهتر است فكر نميكنم اينجور كارها ديگر براي ما تازگي داشته باشد
 
امشب شب یازده سپتامبره، پیشنهاد می کنم به جای کارهایی که گفتی یه عملیات انتحاری ترتیب بده؛ دوبامبی!! برو تو ویرانه های برج دوقلو. بهتر نیست؟
 
پوشیدن رنگ سفید هم گویا چند وقت پیش در کرمان ممنوع شده بود. طالبان راهت ادامه دارد.
 
Talibanism is coming slowly!
 
اون موقع حال نداشتم حالا نظرم رو می گذارم در مورد احترام به عقاید مذهبی
می دونید فرقش چیه چون اون اعتقادات برای اونها مهم و ارزشه اما برای شما نه. مثلا حجاب داشتن برای اونها ارزشه اما برای کسی که نداره نداشتنش ارزش نیست اینه دلیل اون احترام گرچه در مورد حجابش خیلی ادای احترام نیست.بابا از شماو انسانیتتون بعیده این عناد
 
ما هم در وضعیتی شبیه سه راهی شما گیر کرده ایم
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, September 06, 2008

٭
از "ميناي شهر خاموش" خوشم آمد.
فقط بخاطر يك لحظه، يا شاهد هم كمتر از يك لحظه.
بخاطر يك صدا.
آواز تمام مردگان زمين كه كه در جزئي از لحظه در موسيقي فيلم آنجايي كه قبرستان بم را نشان مي داد شنيده شد.

صداهاي زيادي را در زندگيم شنيده ام. موسيقي هاي خيلي جذاب و روح نواز.

اما اين اولين باري بود كه صداي تمام مردگان زمين را يكجا شنيدم.



Comments:
فيلم در كل خوب بود؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Home