BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Tuesday, February 19, 2008
٭ آقای ب و تکالیف روشن
........................................................................................--------------------- 1- آقای ب باید خیلی جدی تکلیف خود را با "شبه علم" روشن کند. یعنی انقدری که آقای ب این مدت از دست شبه علم کشیده است، از دست دولت فخیمه نهم نکشیده است. آقای ب خواهش می کند که لطفا چند موضوع رادر خصوص مطالبی که ظاهرا علمی به نظر می رسند ولی در اصل دری وری اند مد نظر داشته باشید. اول موضوع "ابطال پذیری"، یعنی اینکه فکر کنید که در چه شرایطی می توان گفت که ادعای انجام شده غلط است. دوم مسئله تکرار پذیری است، به این معنی که با تکرار شرایط، باید اتفاق مورد ادعا تکرار شود. و سوم مسئله احتمال موفقیت موضوع است، مثلا مقایسه احتمال موفقیت یک انرژی درمانی در مقایل درمان مرسوم پزشکی. خیلی وقتها می شنویم که فلان کس، فلان بیماری را داشت که هیچ دکتری از پس درمانش بر نیامد، اما فلان شیخ با یک دعا و یک فوت درمانش کرد. باید دقت کرد که تعداد درمانهای موفق قرص آنتی بیوتیک میلیونها باز بیشتر از تعداد درمانهای فوت و دعا است. 2- چند سال پیش آزمایش بزرگی در آمریکا برای تعیین میزان تاثیر دعا بر بهبود بیماران انجام شد. 1800 بیمار قلبی مورد بررسی قرار گرفتند. بیماران در سه دسته تقسیم شدند. برای 600 نفر دعا شد بدون آنکه بدانند، برای 600 نفر دعا شد بدون آنکه بدانند و برای 600 نفر دعا شد و این امر به آنان اطلاع داده شد. نتیجه اینکه هیچ تفاوت معنا داری بین دسته اول و دوم نبود، دسته سوم هم حالشان بدتر شد! (لابد فکر می کردند که اوضاعشان انقدر خراب است که دیگر قطع امید شده اند که به دعا متوسل شده اند) 3- آقای ب باید تکلیف خود را با یک چیز دیگر هم روشن کند : آقای ب به کسانی که دور خودشان مرید جمع می کنند مشکوک است. آقای ب معتقد است که همه شان کلاه بردارند. Labels: آقای ب نوشته شده در ساعت 2:28 PM
Comments:
من قبول ندارم برادر. انسان چیزی فراتر از این جسمه. من باور می کنم که میشه انسانها رو شفا داد. باور می کنم که معجزه ممکنه. شاید این معجزه از نیروهای دورنی قوی بعضی انسانها سرچشمه بگیره... باور می کنم که چیزی بیشتر از این چیزی که به چشم میاد در مورد انسان وجود داره ولی دانش کافی ندارم که بتونم ثابتش کنم
امتحانش ساده است :
1- امتحان اول : دو عدد سکه شبیه به هم را 100 بار بالا می اندازیم. روی یکی از سکه ها کسی تمرکز می کند/ به آن دعا فوت می کند/ به آن انرژی می دهد و یا هر کار دیگری که بلد است. روی دومی هیچ کاری نمی کنیم. تعداد دفعات شیر و خط هر کدام را می شماریم. برای اطمینان از مشابه بودن شرایط، یکبار هم جای دو سکه را عوض می کنیم و دوباره موضوع را تکرار می کنیم. اگر متوسط دفعات شیر آمدن سکه ای که روی آن تمرکز/دعا/انرژی شده بود بیش از 25 عدد با آن یکی تفاوت داشت، معلوم می شود که دعا/انرژی/تمرکز واقعا اثر دارد. 2- فرض کنید که واقعا امکان شفا وجود دارد، یعنی اینکه با دعا/انرژی/تمرکز یا هر چیز دیگری که باور دارید، می شود بیماری ای را شفا داد. یعنی اینکه می شود آلودگی موجود در بدن را از میان برد. آیا باور می کنید که به همین روش بشود آلودگی چیزهای دیگر را هم از بین برد؟ مثلا "خشک شویی شیخ فوت الدین دعایی" ؟ 3- آزمایش ساده دوم ( البته با تعداد زیادی تلفات): تعداد 200 نفر آدم سالم انتخاب می کنیم. دستهایشان را با چاقو زخمی می کنیم و محل زخم را در آب جوب می زنیم. 100 نفر را به همان حال رها می کنیم و برایشان دعا/انرژی/تمرکز می کنیم. 100 نفر دیگر را بعد از شستشو، با داروی ضدعفونی محل زخمشان را می شوییم و برایشان آنتی بیوتیک تجویز می کنیم. میزان سلامت دو گروه را بعد از یک هفته اندازه می گیریم. اگر میزان سلامت دسته اول بیشتر از دسته دوم بود، من قبول می کنم که شفا امکان پذیر است. 4- علم چیز غریبی است، چند خاصیت دارد، اولینش آنکه بر آمار متکی است، وقتی که تب دارید، اگر استامینوفن بخورید، به احتمال مشخص و قابل اندازه گیری ای، تب شما پایین می آید. میزان موفقیت استامینوفن در پایین آوردن تب، در مقایسه با قرص بی خاصیتی که به بیمار داده شده است و به او گفته شده است که تب بر است ( Placebo( به شکل معنا داری بیشتر است. فرض کنید که دو دسته بیمار مشابه دارید به هر دو دسته بگویید که کسی برایتان دعا می کند. اما واقعا فقط برای یک دسته دعا کنید. آیا میزان شفا در دسته اول بیشتر است؟ 5- علم یک خاصیت ساده دارد، بر آزمایشهای مشخصی استوار است و میزان تغییرات نتیجه در اثر تغییرات پارامترها، قابل پیش بینی است. اصلا فرضیه ها کارشان همین است. هر وقت هم که تغییرات با پیش بینی ها همخوان نباشد، فرضیه ها بر اساس نتایج جدید اصلاح می شوند. اما آیا در شفا هم چنین چیزی هست، مثلا آیا می شود گفت که میزان تاثیر تعداد صلوات در پایین آمدن تب چقدر است؟ چه تعداد حمد و سوره اگر بخوانید بیمار اوردوز می شود؟ اگر یک صلوات قبل و یک صلوات بعد از حمد و سوره بگویید تاثیرش چقدر است؟ اگر هر دوتایش را بعد بگویید چه؟ 6- شیادهایی که به بیماران انرژی می دهند تا خوب بشوند، می شود که به ماشین من هم انرژی بدهند که لنت ترمزش عوض بشود، یا روغن ریزیش رفع شود؟
نادر عزیز
مثال ساده ات را رد می کنم. نمی شود به یک سکه انرژی داد. خشکشویی شیخ فوت الدین هم نمی شود. لنت ترمز ماشین تو هم اینجوری درست نمی شود چیزی که من بهش باور دارم با اون آزمایش آب جوب تو هم اثبات پذیر نیست ببین بیماریهای جسمی ما ، منشا روانی دارن. اینو قبول داری یا نه؟ در این مورد کتاب بسیار مفصلی هست به نام "شفای زندگی" نوشته لوییز هی ترجمه گیتی خوشدل بیماریهای انسانها از اندیشه هایشان سرچشمه می گیرند. افکار مختلف سطوح مخلفی از انرژی دارند که روی انرژیهای سلولهای بدن اثر می گذارند و موجب بیماری می شوند. در این کتاب به تفصیل نوشته است که چه تصورات ذهنی چه بیماریهایی می آفریند.مثل بیماریهای جنسی یا هر بیماری دیگر جسمی بیماری روش جسم است برای فهماندن ما به این که در راه درستی نیستیم. من از بیماریهای ساده ای مثل آنفولانزا حرف نمی زنم. منظورم بیماریهایی مثل سرطان است که از انباشت ترس و احساسهای بد به مرور زمان به وجود می آیند بنابراین چون باور می کنم که جسمم یک جسم صرف نیست و از سطوحی از انرژی تاثیر می گیرد که می تواند به شکل بیماری تصویر پیدا کند ، باور هم می کنم که شفایی هم از این روش ممکن باشد
1- من اول از همه تکلیفم را با این کلمه "انرژی" باید روشن کنم : این کلمه یک تعریف مشخص و روشن علمی دارد. هر گونه استفاده غیر از این تعریف روشن و مشخص، درجه ای از دروغ شبه علمی ( یا شیادی با کمک شبه علم) را به همراه دارد.
انرژی ای که من می شناسم همان است که حاصلضرب درونی بردارهای نیرو و حرکت است، همان است که حاصلضرب تنش در کرنش است، همان است که علم ترمودینامیک در موردش حرف می زند. انرژی ای که من می شناسم، مقدار مشخص و قابل اندازه گیری ای دارد، با دقت قابل قبولی می توان میزان انرژی حاصل از یک واکنش یا یک فعالیت را تعیین کرد، با دقت قابل قبولی می توان بهره وری یک سیستم تبدیل انرژی را تعیین کرد، یا دقت می شود گفت که از سوختن 100 گرم متان در شرایط مشخص، چه نقدار انرژی حرارتی بدست می آید، با دقت مشخصی می توان گفت که در اثر چرخش تعداد دور مشخصی از یک توربین، با سرعت مشخص، چه میزان انرژی الکتریکی بدست می آید، می شود مشخص کرد که با سوختن یک لیتر بنزین، یک ماشین چند کیلومتر راه می رود. من همین یکجور انرژی را می شناسم، انرژی حاصل از گوش دادن به آب دریا، انرژی منفی قدم زدن در قبرستان انرژی مثبت ناشی از خواندن کتاب دیپاک چوپرا و امثالهم را به کل نمی دانم که چیست. منظورم این است که این انرژِ مثبت قدم زدن در کنار دریا و انرژی منفی قدم زدن در قبرستان نسبتشان چیست؟ چند متر قدم زدن در کنار دریا معادل چند متر قدم زدن در قبرستان است؟ اگر فلان کتاب را دوبار بخوانیم، انرژی اش دوبرابر می شود؟ یا اگر نصفش را یخوانیم ، نصف انرژی به ما می رسد؟ مثلا اگر گسی تبش 37.5 باشد همینکه تا صفحه 25 کتاب را بخواند خوب می شود ولی اگر تبش 39 باشد اقلا باید تا صفحه 100 را یخواند ؟ بعد آنوقت این انرژی جطور در کتاب ذخیره می شود و چطور منتقل می شود؟ یعنی مثلا می شود 1000 نفر آدم را بنشانیم که کتاب انرژی زا بخوانند و آنوقت وصلشان کنیم به سیم برق به جای نیروگاه؟ آنوقت قانون ماده و انرژی چه می شود؟ کتاب انرژی زا را که خواندیم و ازش انرژی گرفتیم آیا با رابطه E=mc2 از وزن کتاب کم می شود؟ بعد اگر کتاب را میلیونها بار خواندیم آنوقت به کل جرم کتاب صفر می شود و کتاب در هوا معلق می شود؟ بعد یکبار دیگر هم بخوانیم و بیشتر انرژی بگیریم آنوقت جرمش منفی می شود؟ 2- بعضی از بیماریهای جسمی منشا روانی دارند. نه همه بیماریها، آنفلوانزا ناشی از ویروس آنفلوانزا است و سل ناشی از باسیل سل. وبا را میکرب وبا باعث می شود و تنفس از فیبرهای آزبست سرطان ریه می آورد. کمبود ید باعث تیرویید می شود و کمبود ویتامین ب باعث بری بری. هر چقدر هم که روحیه کسی عالی باشد، اگر ید کافی در غذایش نباشد، مشکل تیرویید پیدا می کند. علمی هست ( روی این کلمه "علم" تاکید می کنم) به نام روانشناسی. این علم البته از وقتی که علم شده است ( حدود 200 سال اخیر) هنوز زمان کافی برای تدوین کامل تناسبات علمی و انجام کامل آزمایشات لازمش نداشته است، اما در بسیاری از حالات، مثل بیماریهای شناخته شده هیستری یا وسواس، با موفقیت عمل می کند. علم روانشانسی ربطی به انرژی ندارد. دکتر روانپزشک به بیمارش انرژی نمی دهد، بلکه ارتباطات ناصحیح و توهمات شکل گرفته در ذهن بیمار را تشخصی می دهد، و مسیر درمانش را ( که خیلی اوقات هم دارویی است) نشان میدهد. افسردگی نشانه کمبود هورمن سروتونین است، درمانش هم دارویی است. به بیماری که افسردگی دارد اگر انرژی بدهید، هیچ کمکی به او نکرده اید. 3- شبه علم همیشه در سایه خانه می کند، در گوشه هایی از علم که هنوز به نتیجه نرسیده است، در بیماریهایی که هنوز درمان نشده است. اینکه شفای مورد نظر تو در مورد آنفلوانزا اثر نمی کند و اینکه سرطان را ناشر از انباشت ترس می خوانیم، ناشی از همین است که درمان آنفلوانزا و دلیل ایجاد آن به شکل علمی شناخته شده است، واکسنش هم هرسال تولید می شود، اما هنوز دلیل دقیق ایجاد سرطان مشخص نیست، درمان دارویی کامل هم برایش نداریم. چند ده سال پیش پدر مادربزرگ من از چرک کردن ریه مرد، امروز، ما امید زیادی داریم که بیماری که سینه پهلو کرده است را زنده نگاه داریم. چخد ده سال دیگر که دلیل پزشکی ایجاد سرطان به دقت مشخص شد، واکسنش ساخته شد و درمان قطعی اش تدوین شد، "شبه علم" هم عقب می کشد و آنوقت انرژی اندیشه ها و احساسات بد می شود دلیل بیماری دیگری که باز شناخته شده نیست. 4- شفای ناشی از سطوح انرژی سلولهای بدن، اگر واقعی باشد، باید با آزمایشهای مشخصی قابل راستی آزمایی باشد، باید بشود گفت که چه شکل انرژی اگر به بیماری داده شود، چه درجه ای از درمان را بدست می آورد. این روش باید قابل تکرار باشد و میزان موفقیت آن هم در مقایسه با Placebo مربوط به آن هم قابل نشان دادن باشد. برای همین هم بود که اول از همه در مورد آزمون "ابطال پذیری" نوشتم. باید بشود گفت که اگر فلان آزمایش انجام شد و فلان نتیجه حاصل شد می شود گفت که فلان تئوری غلط است. مثلا اگر به تعداد مشخصی بیمار، استامینوفن دادیم و تبشان پایین نیامد، مشخص می شود که درمان دارویی با استامینوفن در مورد تب موثر نیست. به شکل مشابه باید بشود گفت که اگر به فلان تعداد بیمار سرطانی، اندیشه های مثبت دادیم، باید غده سرطانیشان کوچک شود یا از توزیع سرطان در بدنشان جلوگیری شود. 5- من اگر سرطان بگیرم، ترجیح می دهم به روش شناخته شده جراحی، شیمی درمانی، پرتو درمانی متوسل بشوم. به خوانندگان وبلاگم هم همین روش را توصیه می کنم.
نادر عزیز
احساس من به سینا یک انرژی وسیع مادرانه است. آیا می توانی شکلش را برای من بکشی؟ آیا می توانی اندازه اش بگیری؟ آیا می توانی به من بگویی با چند بار در آغوش گرفتنش همه غصه های من از یادم می رود؟ آیا می توانی با آزمایش مشخصی برای من روی کاغذ ثابتش کنی؟آیا اینکه هیچکدام اینها ممکن نیست به این معنی است که من هیچ احساسی به سینا ندارم و چنین انرژی مادرانه ای وجود ندارد؟
1- شايد تمام بحث ما همينجا باشد : احساس تو به سينا، يك "عشق بي پايان مادرانه"است، يك احساس عميق توصيف ناشدني.
اين احساس، "انرژي" نيست. اين احساس مي تواند غصه هاي تو را از دلت پاك كند، اما وقتي سرما خورده اي ، نمي تواند درجه تب ات را پايين بياورد. اين احساس قابل اندازه گيري و تكرار شدني نيست، براي همين هم هست كه نمي توان يك روش درماني بر اساس آن ايجاد كرد. نمي شود گفت كه درمان سرماخوردگي براي مادران در آغوش كشيدن فرزندانشان است و درمان سل براي آنان، بوسيدن فرزندانشان. عشق ، زيباترين چيزي است كه من در دنيا ديده ام و عشق مادر به فرزند اين ميان شكل توصيف ناپذيري دارد. اما اين عشق، "علم" نيست. استفاده از عبارات علمي در مورد آن و تخصيص خاصيت هاي علمي پزشكي يا فيزيكي به آن، اعتبار اين عشق را بالا نمي برد، بلكه آنرا به چيزي تبديل مي كند كه نامش "شبه علم" است. شبه علم، توصيف نادرستي از دنياي واقعيات را ارائه مي كند، توصيفي كه گاه مي تواند خطرناك باشد و نتايج دردناكي در پي داشته باشد. من و تو آنقدر از علم اطلاع داريم كه بدانيم روش درمان علمي چيست و آن شبه علم برايمان، يك نگاه عارفانه و يك توصيف استعاري از جهان است، اما متاسفانه اين امر در مورد بسياري از مردم دنيا درست نيست. بسيارند كساني كه بجاي درمان درست پزشكي به نظر و دعا متوسل مي شوند و تنها هنگامي به دكتر مي رسند كه ديگر دير است. براي من، اين همان چيزي است كه شبه علم را خطرناك مي كند. چيزي كه من را انقدر ناراحت مي كند انقدر با شدت در مقابل اين موضوع جبهه گيري كنم، شايد، ماجراي استقبال عجيب بسياري از مردم، حتي تحصيل كردگان، از موضوعات چرندي مثل فيلم The secret است. نوشتن من از شبه علم، رد نگرشي است كه توجيهات بي پايه اي مانند موضوعات آن فيلم درباره جهان دارد. هدف من رد عشق نيست. اصلا چيزي كه من نوشتم، ارتباطي به عشق ندارد. 2- درباره "انرژي" و انرژي درماني، ويكيپديا نوشته جالبي دارد : http://en.wikipedia.org/wiki/Energy_therapy همچنين : http://en.wikipedia.org/wiki/Energy_%28spirituality%29 كه مثلا در آن توضيح مي دهد كه : Theories of spiritual energy are not validated by the scientific method, thus are dismissed as non-empirical beliefs by the scientific community.[4][5][2] Claims of spiritual energy producing empirical results are therefore often considered to be pseudoscience or quackery.[6] Claims related to energy therapies are most often anecdotal, rather than being based on repeatable empirical evidence. و يا : The confusion results from a disagreement over what constitutes "energy." Proponents of energy therapies argue that all matter is also energy. Scientists do not dispute this fact as first proposed by Albert Einstein in his theory of relativity. Where scientists and energy therapists come into conflict is with the idea that some energies are not measurable and can be manipulated psychically or unaided by technology. In order to distinguish between the energy used in techniques such as MRI and TMS (electromagnetism) and other unquantifiable "energy," the NIH has proposed the distinction between veritable (measurable) and putative (unmeasurable) energy.[1] Some alternative therapies, such as electromagnetic therapy, use veritable energy, but make claims that are not supported by evidence. براي منبع اين ادعا كه ، مدعاي انرژي درماني پايه علمي ندارد مي توانيد نگاه كنيد به : http://nccam.nih.gov/health/backgrounds/energymed.htm نكته جالبي كه در اين مورد هست، آن است كه يك بنياد علمي، James Randi Educational Foundation ، سالهاست كه يك جايزه يك ميليون دلاري براي كسي گذاشته است كه بتواند به شكل قابل تكرار، در يك شرايط كنترل شده، وجود انرژي حياتي را نشان دهد. و همانطور كه انتظار داريم، هنوز اين جايزه يك ميليون دلاري به كسي پرداخت نشده است.
اجازه منم یه چیزی بگم؟ نادر و شیدا، به نظر من اون چیزی که موثره توی درمان انرژِی نیست، روحیه هستش که تأثیرش شاید مثل تأثیر روان درمانیه.اون بیماریهایی که ریشه روانی دارند در اثر شادابی و امیدواری بهبود(نه درمان)پیدا می کنند.ایمان داشتن به آدمی که مثلاً!!!انرژی درمانی می کنه باعث ایجاد امیدواری توی اون آدم بیمار می شه و این امیدواری باعث بهتر شدن روحیه و در نتیجه بهبود حداقل علائم ناشی از غم و غصه ایجاد شده توسط بیماریش می شه.مطمئن هستم که این مورد روی کسانی مثل من و تونادر اثری نداره ولی برای آدمی که به درمانگر،امام زاده، دعا یا حتی پزشکش باور داره و ایمان داره که اون می تونه توی روند بیماریش تأثیر بذاره،اون پروسه درمان روحی براش اتفاق می افته.با یه عالمه حرف و بحث دیگه که حالا این اعتقاد و ایمان خوبه یا بد و تا کجاش خوبه و تا کجاش بد بحثیه که اتفاقاً من و هرمس زیاد راجع بهش صحبت کردیم و خواستین راجع بهش حرف می زنیم یعنی کامنت می زنیم!!!س
نادر جان
من شیوه های علمی درمانی را رد نمی کنم. بابای خودمم دکتر است و چشم دیدن هیچ دعا نویسی را هم خانوادگی نداریم. اما با اینکه انرژی وجود ندارد موافق نیستم. با اینکه در یکی از جلسات اخیر کلاسمان صحبت از این شد که وجود هاله های انرژی در اطراف هر فرد اثبات شده است ولی من منبع علمیش را سوال نکردم - می توانم این جلسه بپرسم و برای تو هم بنویسم - به نیرو و قدرت ذهن هم اعتقاد دارم. به اینکه احساسات ما از چیزهایی که هنوز اتفاق نیفتاده است خبر می دهند. البته که من هم مثل تو موافق نیستم که اینها پایه شیادی باشد. اصولا بعضی از این تجربه ها ، تجربه های منحصر به فردیست و قابل تکرار نیست. شاید برای تو قابل باور نباشد اما با آن درد عجیب سزارین که من داشتم و واقعا هم داشتم نصف می شدم وقتی سینا را بغل می کردم هیچ دردی احساس نمی کردم، من نمی دانم اینها را چطور می توانم اثبات کنم ولی باورش دارم. در مورد هاله های انرژی حتما تحقیق می کنم و برایت می نویسم
راستی به جای اینکه بروم دنبال معماری می توانم بروم همین اثرات انرژی را ثابت کنم و یک میلیون دلار را به جیب بزنم!! مرسی از معرفی
راستی یک مطلب دیگه: عشق مادری کیلویی چنده؟ چیزی به اسم عشق مادری وجود نداره.اینها همه اش بازیه.عشق مادر به فرزندش ممکنه وجود داشته باشه و ممکنه هم وجود نداشته باشه.ممکنه کم باشه و ممکنه زیاد باشه که تمامش هم برمی گرده به خصوصیات فردی و روانی مادر.و کاملا هم با علم می تونیم علت و چرایی بودن یا نبودش را توضیح داد.نمی دونم چرا اینقدر این پست بهم مزه داد.شاید برای اینه که الان درگیرشم و دارم توی کلاسم حرص می خورم
من کلاهم را به احترام نادر بر می دارم. نه به خاطر اینکه می داند شبه علم مزخرفی برای گول زدن ذهن های ساده است، به خاطر حوصله اش در بحث با خانم شین، به خاطر استفاده دقیقش از مضامین بسیار قطعی برای رد یک مساله کاملا غلط. بحثی که من به شخصه در همان سی ثانیه اول اتاق را ترک می کردم ولی نادر می ایستد و ادامه می دهد. من این را انسان دوستی معنی می کنم.
نادر جان با تمام چیزهایی که در مورد شبه علم گفتی موافقم اما در مورد علم هم صد در صد نمیتونم موافق باشم. درسته که استونمینوفنی که مثال زدی تب رو پایین میاره، اما همین دارو امکان داره هزار کار دیگه هم تو بدنه ما بکنه که علم هنوز شناخت درستی ازش نداره. نمونه اش هم کم نسیت هر دوسه ماه یه بار سر و صدای تاثیرات جانبی یکی از همین داروهایی (که دانشمندها با همون علمی که تو ازش حرف میزنی تاثیر گذاریشو ثابت کرده بودن) تو رسانه ها دیده میشه.
من با سولماز در مورد اينكه داشتن روحيه قوي يا اعتقاد و ايمان ممكنه به بهبود بيماري كمك كنه موافقم شايد اين روحيه به بدن كمك كنه هورمونهايي ترشح بشه كه به بالا رفتن مقاومت بدن كمك مي كنن. البته ممكنه بعضي از افراد كه زمينه ژنتيكي افسردگي يا اسكيزوفرني دارند خود بخود در بدنشون هورمونهايي ترشح بشه كه روحيه اونا رو ضعيف كنه و مقاومتشونو در برابر بيماري پايين بياره.اين كه چطور محركهاي خارجي ميتونن بكمك واسطه ذهن بر جسم ما تاثير بذارن خيلي پيچيده است و تحقيقات زيادي داره روش انجام ميشه در هر صورت بنظر نمي آد ربطي به مابعدالطبيعه داشته باشه.
مطلبی که نوشتی یک عالمه ذهنمو درگیر کرده.
به نظرم مطرح کدرن مثال و سوال راه خیلی خوبی برای بهتر دیدنه. من هم دوتا سوال دیگه به ذهنم رسید. به نظرت فکر و خیال از چه جنسیه؟ ماده یا اانرژی ؟اگه انرژیه فکر میکنی علم مدرن (نه علم درونی)براش په توضیحی داره؟ فرق فکر و خیال بد و خوب چیه؟ آیا ديژاوه تو قانون کلاسیک ماده و انرژی میگنجه؟ من با اون قسمت بحثت در مورد شیادهایی که از گوشههای شناخته نشده علم سواستفاده میکنن کاملا موافقم. ولی میخواهم بگم علم و غیر علم موضعشون مثل سفیدو سیاه نیست و اینکه علم مدرن قادر به توضیح خیلی چیزها نیست. در ضمن اگه چیزی رو نشه ثابت کرد دلیل بر نبودنش نیست. در مورد انرژی هم مشکل (به نظر من) از اون جایی شروع میشه که اسم ه اونی که وجودشو "حس" میکنیم میذاریم انرژی بعد هم خوب نمیشه با مفاهیم کلاسیک انرژی توجیهش کرد .آسیای شرقیها این چیز رو "چی" صدا میکا نن. میشه صداش کرد "لبیدیبیدو". آها یه چیز دیگه، اینجا بحث کاملا غیر فرماله اما در عالم علمی و آکادمیک رفرنس دادن به ویکیپدیا یه چیزی تو مایه های جرم و خودکشی محسوب میشه.
1- مسئله اثرات جانبی دارو، منافاتی با علم نداره. اصلا همین اثرات جانبی هم از روشهای علمی مشخص می شوند. کم نیستند داروهایی که آثار جانبی غیرقابل قبولی داشته اند و از لیست داروهای مجاز خارج شده اند. برخی هایشان هم آثار جانبی فجیعی دارند و علیرغم این امر هنوز استفاده می شوند. مثلا داروی راکوتان که برای جوش داده می شود ، انقدر آثار جانبی دارد که من می ترسم از پشت ویترین داروخانه ای که راکوتان می فروشد رد بشوم ! :-)
اما مسئله این است که در برخورد با این داروها، همچنان روش علمی کاربرد دارد، یعنی اینکه آزمایشهای مشخصی معرفی می شود، مقایسه ای با جسم خنثی صورت می پذیرد. آمارگیری می شود و بعد تصمیم گیری می شود. مسئله برخورد آماری با موضوعات علمی خیلی مهم است، در واقع توجه به اینکه موضوعی که از آن صحبت می کنیم، چقدر امکان تکرار دارد است که آنرا به یک فرآیند قابل استفاده تبدیل می کند. برای مسیحیان جای تردید نیست که حضرت مسیح مرده را زنده کرده است. اما متاسفانه چنین امکانی در دسترس بیمارستانهای ما نیست که هر کدام یک پیغمبر رزیدنت داشته باشند و ناچاریم که به روشهای احیای قلبی متوسل بشویم. 2- مساله هاله انرژی دور بدن انسان هم باز از همان چیزهاست که اگر دقیقتر نگاهش کنیم، در رده شبه علم جای می گیرد. اول از همه لطفا یکی از فیزیکدانها ( مثلا آقای کاساندرا یا خانم مریم اینااا یا خانم بهار) برای ما توضیح بدهد که "هاله انرژی" اصلا یعنی چه؟ ( من یک جستوجوی کوتاه اینترنتی کردم و به این نتایج رسیدم : http://khalil118.blogfa.com/post-82.aspx http://www.metaphysic.blogsky.com/Printable.bs?PostID=71 http://darkman62.persiangig.com/Ashram/Ash2.htm http://www.aftab.ir/articles/applied_sciences/psychbiology/c12c1179392110_halo_p1.php یک کتاب هم پیدا کردم به نام "هاله درمانی با دستان شفابخش" من علی الخصوص می خواهم درباره نوشته سایت Metaphisics.blogsky.com صحبت کنم. در این نوشته آمده است : " هاله انرژی های لطیف و ظریفی است که پیرامون تمام موجودات را فرا گرفته که: 1- از جنس انرژی است. 2- انرژی هایی با فرکانس متفاوت از آنچه ما می شناسیم. به عبارتی هاله انرژی هایی با طول موج و فرکانس و ارتعاشی خارج از حوزه ادراک ما و متفاوت از انرژیهای معمول میباشد. کاملترین نوع هاله را از نظر کمی و کیفی انسان دارد. این هاله از هاله کالبد های ما می آید. می دانید انسان دارای 7 کالبد می باشد که هرکدام از این هفت کالبد یک هاله دارد وقتی هفت کالبد روی هم منطبق شوند هاله هایشان بر هم منطبق می شود و هاله ما را بوجود می آورد. و از طرفی نیز به مبداء هستی متصل است و از انرژیهای کیهانی، انرژی دریافت می کند. هاله انرژی های مرتعش شده از کالبد های ما است که به منابع عظیم انرژی کیهانی و مبدا هستی متصل است. هاله در ابتدا دریافتش از درون بود ولی از آنجا که فیزیک پیشروی می کند و وارد حوزه های متافیزیک می شود هر روز بیشتر با ابزار فیزیکی قابل درک می شود. امروزه تکنولوژی روز از هاله به صورت فیزیکی عکس و فیلم می گیرد. این فیلم و عکس ها کاربردهای زیادی در حوزه پزشکی، روان شناسی و ... دارند. در دنیا دانشکده های هاله شناسی وجود دارند که کارشان بحث های مرتبط با هاله می باشد. امروزه برای اثبات هاله به شدت روی فیلم برداری و عکس برداری از آن کار شده است بطوری که سیستم های مختلف و متفاوتی از آن ساخته شده است. در علم امروز هیچ جایی برای انکار و تردید در بحث هاله نورانی وجود ندارد. نظریه ها در مورد هاله: 1- هاله نورانی طیف های انرژی فیزیکی پایین تر و بالاتر از دامنه قابل رویت می باشد. 2- هاله نورانی مربوط به امواج فرا فیزیکی هستند. امواج حاصل از آناتومی ما دارای طول موج زیاد و فرکانس کم و امواج حاصل از فیزیولوی ما دارای فرکانس زیادتر و طول موج کمتر هستند. آنچه شما از هاله می بینید بصورت رنگی که شما می شناسید تداعی می شود. صاحبنظران به این دو تئوری – فیزیکی نامرعی و ماورایی- برای هاله اعتقاد دارند ولی در حقیقت انرژی های هاله تلفیقی از هر دو می باشد. می دانید همه چیز در عالم ذراتی است که در حالت موج می باشند. هاله نوسان یا امواجی است که هر موجود زنده و غیر زنده را احاطه می کند. هاله فضای روانی و ذهنی پیرامون ما است. " نویسنده عزیز وبلاگ متافیزیک به خوبی تمام آن چیزهایی را که نشاندهنده "شبه علم" بودن این ماجرای "هاله انرژی" است شرح داده است. به زبان خودمانی بگویم : "شبه علم، شیادی ای است که از عدم اطلاع عموم از مطالب علمی سوئ استفاده می کند و چرندیات را با آمیختنشان به کلمات علمی بی ربط به خورد خلق الله می دهد". تمام چیزهایی که نویسنده مطلب وبلاگ متافیزیک نوشته است، پرت و پلای کامل است : الف- ایشان اول ادعا کرده اند که "هاله ، فرکانسی متفاوت با آنچه ما می شناسیم دارد." گمان می کنم که ایشان به کل از معنای "فرکانس" و همینطور از معنای انرژی بی خبرند. دوست عزیز ما نمی داند که انرژی فرکانس ندارد. بعد هم مدعی شده اند که : "هاله انرژی هایی با طول موج و فرکانس و ارتعاشی خارج از حوزه ادراک ما و متفاوت از انرژیهای معمول میباشد." و البته بنده خدا توجه نکرده است که بسیاری از امواج خارج از محدوده درک بی واسطه ما هستند که معروفترینشان امواج رادیویی است. و البته این امر باعث نمی شود که "متفاوت از انرژیهای معمول" باشند. ظاهرا این بنده خدا تنها نوع انرژی ای که می شناسد، آتش شومینه است. ب- ـم بخش را در مورد هفت کالبد انسان و هاله های متفاوت آنها فقط جهت تفریح و سرگرمی شما خوانندگان عزیز آوردم و قصد ندارم که چیزی در آن مورد بنویسم. ج- ایشان مطرح نموده اند که که : "هاله انرژی های مرتعش شده از کالبد های ما است که به منابع عظیم انرژی کیهانی و مبدا هستی متصل است." این "انرژی کیهانی" اصلا یک چیزی است که کاملا روی اعصاب آقای ب است. آخر این "انرژی کیهانی" مورد ادعای دوستان "انرژی" باز ما چیست؟ منظورشان تشعشع ستارگان است؟ جهت اطلاع ذکر کنم که درست است که ستارگان انرژی زیادی از خود پراکنده می کنند، اما این انرژی در فضا توزیع می شود و میزان شدت آن با مجذور فاصله نسبت عکس دارد. میزان انرژی ای که از نزدیک ترین ستاره به ما می رسد، از میزان انرژی حاصل از یک چوب کبریت کمتر است. د- ایشان نوشته اند : "امروزه برای اثبات هاله به شدت روی فیلم برداری و عکس برداری از آن کار شده است بطوری که سیستم های مختلف و متفاوتی از آن ساخته شده است. در علم امروز هیچ جایی برای انکار و تردید در بحث هاله نورانی وجود ندارد." ظاهرا نگارنده فراموش کرده است که قبلا نوشته بود که "هاله" مورد نظر "قابل ادراک" نیست. بالاخره وقتی آقای رئیس جمهور با آن دبدبه و کبکبه می گوید "نفت سر سفره" را من نگفتم و آقای رئیس مجلس با آن یال و کوپال می گوید "ژاپن اسلامی" را من نگفتم، شما از یک وبلاگ نویس یک لا قبا چه انتظاری دارید؟ به هر حال، هر چیزی که قابل عکس برداری باشد، یعنی اینکه یک تابش (یا بازتابش) امواج نورانی از آن صورت می گیرد و این امواج فرکانس های قابل اندازه گیری و شناخته شده ای دارند. اصولا "فرکانس شناخته نشده" احتمالا از کشفیات نگارنده وبلاگ کذایی است. هر چیزی هم که تابش یا بازتابش اشعه داشته باشد، می شود همانطور که از آن عکس گرفته می شود، انرژی اش هم توسط نوعی از سلول نوری جذب شود. در نتیجه همه نیروگاههای دنیا ول معطلند و برای تولید انرژی فقط کافی است که یک سری سلول نوری به هر آدمی ببندند تا به کل جامعه بی نیاز از انرژی ( اعم از هسته که حق مسلم ماست و دیگر انرژی ها که لابد حق مسلم ما نیست) بشوند. ه- یک چیزی است که "شبه علم" باز ها خیلی از آن صحبت می کنند و آن "علم روز" است. منظورشان از "علم روز" هم چیزهای چرندی است که بدون هیچگونه مرجع علمی قابل استناد در وبلاگ خاله جانشان خوانده اند. آقای ب اصلا این کلمه "علم روز" را که می شنود، تنش می لرزد و حالش یکجوری می شود و حس ششمش به او خبر می دهد که یک "شبه علم" همین نزدیکی ها است. و- ایشان نوشته اند : " امواج حاصل از آناتومی ما دارای طول موج زیاد و فرکانس کم و امواج حاصل از فیزیولوی ما دارای فرکانس زیادتر و طول موج کمتر هستند." آقای ب این مورد را هم فقط جهت انبساط خاطر تکرار کرد تا توجه شما را به موضوع مفرح "امواج حاصل از آناتومی" و "امواج حاصل از فیزیولوژی" جلب کند. البته آقای ب می تواند یک جوک خیلی با مزه بر این اساس بسازد که چون آدم با ادبی است اینکار را نمی کند. ز- آن چرندیات در مورد "هر چیزی هم حالت موجی دارد و هم ذره ای" که نیازی به پاسخ ندارد. دارد ؟ ( آقای ب خیلی خیلی وقت است که فیزیک نخوانده اما از همان چیزی هم که یادش است باید به دوستان یادآوری کند که برای آنکه حالت موجی یک جسم قابل تشخیص باشد باید جرمش خیلی خیلی خیلی کم باشد. در حد جرم ذرات بنیادی. اجسام بزرگتر از آن، فقط خاسیت ذره ای از خودشان بروز می دهند) ح- پس اصلا این "هاله انرژی" که دور آدمها می بینیم و عکس هم از آن می گیریم چیست؟ آقای ب یک نظریه ساده دارد : شما "تفرق(پراش) نور در لبه اجسام" می دانید چیست؟ http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D8%A7%D8%B4 این مقاله ویکیپدیا را خوب بخوانید تا متوجه شوید که چقدر این موضوع "هاله انرژی" حرف بی اساسی است. ت- متاسفانه خیلی از موضوعات "شبه علم"ی در اثر اظهار نظر افراد فاقد تخصص در موضوع رخ می دهد. ممکن است که کسی پزشک خوب یا روانپزشک خوب و یا استاد معرکه ای باشد، اما دلیل نمی شود که فیزیکدان خوبی هم باشد. عدم اطلاع از فیزیک هم گاهی به اظهار نظرهایی از نوع "هاله انرژی" منجر می شود.
من خواندن این مراجع را هم در مورد "هاله انرژی" توصیه می کنم :
http://en.wikipedia.org/wiki/Aura_%28paranormal%29 http://skepdic.com/auras.html http://csicop.org/si/2000-05/i-files.html این یکی هم زبان ساده ای دارد و لب مطلب را ادا کرده است : http://www.phact.org/e/skeptic/field.htm
این یکی هم درباره جایزه یک میلیون دلاری :
http://en.wikipedia.org/wiki/James_Randi_Educational_Foundation#The_One_Million_Dollar_Paranormal_Challenge
این پستتون عالی بود. هم خود پست و هم جوابهای خیلی خوبی که به کامنتها داده بودید و البته این پست باعث آشنایی من با وبلاگ خوبتون شد. (از طریق وبلاگ خانم شین)
من که ابنقدر دور و برم حرف از انرژی شنیده بودم و خونده بودم از آدمهای مختلف که اصلا شک کرده بودم کسی موافق من و مخالف این انرژیها!!! پیدا بشه. اصلا داشت کم کم تعریف انرژی یادم می رفت! باز کنار دریا یک انرژی پیدا میشه، انرژی برخورد امواج با ساحل! اما این انرژی سنگها و سنگ درمانی و اینها دیگه بدجوری رفته روی اعصابم. خوبه همش هم دور و برم مثلا آدمهای تحصیلکرده هستند!! راستی یک چیزی بگم، روانشناس و روانپزشک با هم فرق دارند، یک روانشناس هیچوقت دارو نمیدهد چون اصلا پزشک نیست و روانپزشکها هم معمولا مشاوره نمیدهند و فقط دارو به خورد طرف میدهند!!!
بحث جالب و هيجان انگيزی است و بنابراين اظهار نظر ميکنم!
۱- با شما آقای ب در مورد کل مطلب بسيار هم عقيده ام. اما همانطور که اشاره کرديد شبه علم جايی وارد ميشود که علم هنوز توانايی کافی برای رفع شبهات را ندارد. در مورد سيستم فيزيولوژيکی بدن هم دقيقا وضع همينطور است: فرايند عملکرد سيستم عصبي بدن انسان و پاسخگويی به محرکها پيچيده تر از حد دانش امروز ماست. اما به شخصه فکر ميکنم مثل هر واکنش شيميايی ديگري يک محرک بيرونی ميتواند مثل کاتاليزور عمل کند و واکنش را تسريع ببخشد. البته خود هورمون ها هم کاتاليزورهای بدن هستند برای آنکه شکل به خصوصی از واکنش مورد نظر در بدن شدت بگيرد؛ اما عوامل محيطی (مثال ساده اش نور خورشيد و مثال بحث برانگيزش اعتقاد درونی) ميتوانند در ترشح هورمونها نقش داشته باشند و مثلا باعث شوند که بنده امروز حال خوشتری داشته باشم تا ديروز و به اصطلاح بگويم امروز سطح انرژيم بالاتر است. ۲- فکر ميکنم جوابهايتان در مورد هاله کمی اغراق شده بود. فيزيک کوانتوم به درستی نظريه Wave-particle duality را بيان ميکند: يعنی ميتوان هر سيستمی را با يک wave function بيان کرد (معادله شرودينگر Schrödinger equation )؛ که جواب کلی معادله شرودينگر هم يک تابع موجی است: pi = exp (ikx) = cos kx -i sin kx بنابراين هم انرژی فرکانس دارد و هم جرم (هر فوتون به جای هر ذره معادل يک بسته hf انرژی دارد) اما اين که انرژی هاله فراتر يا فرکانسش متفاوت با انرژی های شناخته شده است حرف کاملا چرندی است: انرژی کوانتيزه شده است و تنها سطوح معينی ميتواند داشته باشد. فکر ميکنم انچه اين وبلاگ در مورد هالهی پيرامون گفته تفسيری من درآوردی از مساله كاملا شناخته شدهی انرژی حاصل از حرکت ارتعاشی و چرخشی اتم هاست که مثلا به صورت گرمای تابش شده از بدن ميتوان آنرا با کمک اشعهی مادون قرمز ديد. فکر ميکنم کل ماجرای شبه علم هم از همين برداشتهای من درآوردی (يا محترمانهترش ميشود تفسير انتخابی) از موضوعات علمی نشات ميگيرد و بنابراين هيچگاه جامعيت ندارند. همين ميشود که نتايج و مثالهای ارائه شده توسط شبه علم قابل تکرار نيستند. پديده های باورنکردنی و غير قابل توزيح با علم امروز اتفاق ميفتند اما همانطور که گفتيد به علت تکرار ناپذير بودنشان قابل تعميم و نظريه پردازی نيستند. به هر حال علم هم مثلا ثابت ميکند که Tunneling effect وجود دارد يعنی اگر دو جسم به حد مشخصی به هم نزديک شوند احتمال پرش الکترونها از سطح ديوار انرژی وجود دارد؛ اما روند توزيع اين فرايند طبق Boltzmann distribution است و به صورت اکسپوننشيالی کم ميشود؛ يعنی من هر چقدر هم به يک ديوار نزديک بشوم نميتوانم از آن عبور کنم ولي احتمال آن كاملا صفر هم نيست! ببخشيد خيلي آشفته نوشتم.
من فکر می کنم این پدیده شبه علم از ایرادی منطقی هم رنج می برد. بیشتر استدلال هایی که در دفاع از شبه علم شنیده ام چیزی شبیه این هستند:
یک - چیزی بیشتر از این چیزی که به چشم میاد (در حال حاضر کشف شده است) وجود دارد* دو - این چیز می تواند سبب پدیده های شگفت انگیز و خارق العاده شود سه - پدیده ای شگفت انگیز و خارق العاده اتفاق افتاده اند. برای مثال شخصی با زنجیر کردن خود به حرم امام رضا سر انجام شفایش را از شخص امام بزرگواردریافت کرد. نتیجه - وجود این پدیده های شگفت برای ما راهی را باقی نمی گذارد جز آنکه وجود آن چیزهای که به چشم نمی آیند را قبول کنیم و از آن مهم تر مصداث هایی را هم برای آنها می توان پیشنهاد کرد. انرژی درون یکی از همین هاست. * برگرفته از کامنت خانم شین
در ضمن من دفعه اولی هست که وبلاگ شما را مطالعه می کنم. از حوصله تان در بحث خیلی خوشم آمد.
اما راستش یک جایی را خیلی تند رفته بودید. انرژی و فرکانس. همان طور که خانم پانته آ گفت انرژی و فرکامس کاملا به هم مربوطند و در واقع نسبت برقرار کردن بین انرژی و فرکانس به فرمی کوانیزه یکی از انقلابی ترین ایده های فیزیک بوده است و به همراه یکی دو اصل انقلابی دیگر پایه های مکانیک کوانتوم را تشکیل می دهد. البته من حرف شما را در پرت و پلا بودن استدلال دوست هاله دوستمان می فهمم اما چیزی که می خواهم یاد آوری کنم این است که شاید بهتر باشد حداقل دانشمندان گاهی ذهنشان را باز بگذارند و به ایده های عجیب عریبی از این دست هم فکر کنند و به بهانه شبه علم از پا گذاشتن به غلمرو نا مربوط معادل بودن انرژی و فرکانس نترسند.
نادر جان، من هم مثل آن کامنت دهنده ی دیگر صبر و حوصله و دقت ات را در این بحث تحسین می کنم. می خواستم چیزی بگویم اما شاید جای اش در این بحث نباشد، در واقع بحث در همین دوگانگی علم-شبه علم مانده است. اما باید حواسمان باشد که در دفاع از علم در مقابل شبه علم از آن طرف گرفتار علم گرایی نشویم، و در واقع با علم مثل یک دین رفتار نکنیم. البته از بحث ها و مثال های تو چنین برداشتی نمی شود. (محض ادای دین به فایرآبند و کوهن عرض کردم این تذکر را
با اجازه چون این موضوع از علئق شخصی من هم هست چند تا نکته بگم:
1- همه این بحثها برمیگرده به نوع نگاه کردن به قضایا. دو دسته میشن آدمها. آدمهایی که علم رو به عنوان تنها امکان موجود قبول میکنن که خوب تکلیف شون مشخصه. غرب هم از زمان لاوازیه هرکسی رو که خلاف این نگاه رو داشت آتیش زد و سوزوند تا از جادوگری و خرافه پرستی جلوگیری کنه. این قسمت هم وابسته است به تجربه پدیری یعنی هر واقعه ای تا تکرار پذیر و قابل به وجود اومدن در شرایط مشابه نباشه توجیهی براش نیست و مورد قبول هم نیست. اما دسته دوم که معتقد به متافیزیک اساسا اون قسمتهایی رو که علم در توجیهش دلیلی نداره یا در رده استثنا محسوب میشه رو به ماورالطبیعه نسبت میدن. این دسته هم تکلیفشون مشخصه. هیچکدوم از این دو دسته در نهایت نمیتونن نظر خودشون رو به طرف دیگه اثبات کنن چون اساسا مثال برای رد نظریات دوطرف بسیاره. 2- اما تاثیرات دعا یا روحیه مثبت و ... وجود داره چون باعث ترشح هورمونهایی میشه که مثلا سیستم دفاعی بدن را تقویت میکنه. مثلا امروزه پلاسبو یا همان دارونما اثرات اثبات شده ای داره که در بررسی ها مشخص شده که خوردن دارونما هم باعث فعال شدن قسمتهایی از مغز و ترشح هورمونهایی میشه که در بدن به طور ذاتی وجود داره و میتونه در بدن به مقابله با بیماریها بپردازه. 3- شاید سخت ترین حوزه برای علم تجربی همین حوزه روان باشه. چون بیشتر مکانیسمهاش ناشناخته است و به علاوه شرایطی گاها در بیماریهاش به وجود میاد که واقعا با هیچ توجیهی قابل اثبات نیست. یکی از این فرایندها پدیده فیوجی -فرار- است. بنابراین اصولا وارد کردن بحث در حوزه روان قابلیت اثبات در هیچکدام از طرفین رو نداره 4- اما این واقعیت وجودداره که آدمها در سطوح مختلف قرار میگیره . چه از لحاظ جسمی چه روانی. برای مثال دو نفر از یک غذا میخورن یکی دچار دیسانتری حاد میشه دیگری ککش هم نمیگزه. همین قضیه در سطح روان هم جاریه. ممکنه شما توانایی کنترل و تقویت مکانیسمهای درونی خودتون رو داشته باشید و دیگری نداشته باشه. در نتیجه کسی با تمرکز میتونه درد رو تسکین بده و دیگری نمیتونه . ولی با این نگاه تجویز کردن دعا و انرژی و ... برای عموم جنایت محسوب میشه. مثل کاری که علی اکبری میکنه و عملا کاری که میکنه اینه که پروسه درمان رو عقب میندازه. 5- اگه درباره این قضایا میخواین کتابی بخونین من جهان هولوگرافیک رو که تازه خوندم پیشنهاد میکنم حداقلش اینه که در این کتاب خیلی از مباحثش بر اساس تحقیقات علمی و آژمایشهای فیزیکیه.اما همین نظریات هم تقریبا توسط اکثر علمیون رد شده اما باز خوندنش خالی از لطف نیست 6- یک نکته آخر . به حرفهای دکتر هلاکویی هم زیاد رفرنس ندید یه مقدار مبسوطی اش بی اساسه. 7- در نهایت فکر کنم بر طبل شبه علم کوبیدن اونم در جامعه ما که همینجوری تا نگفتی ف همه در فرحزاد به سر میبرن جز ضرر و زیان و دامن به خرافه زدن چیزی به همراه نداره.
پسر عمو کوچیکه!نبینم به دکتر هولاکویی بگی حرف هاش بی اساسه.البته من را که می بینی از مریدانش هستم نمی گم همه حرف هاشو قبول دارم.اصولا من سالهاست که با تعصب و لجاجت خداخافظی کردم.خودم هم بر حسب اعتقادات خودم به بعضی از حرف هاش عمل نمی کنم .ممثلا دید" رفنار گرایانه اش" را.ولی اینکه یک مقدار مبسوطی ازش بی اساسه را به هیچ عنوان قبول ندارم!!
آقای ب چقدر این پست همراه با کامنت هاش به من مزه داد.به عیر از اینجا کلی خارج از کامنت دونی هم با دوستان بحث کردیم.هر چند که اعتقاد قلبی من اینه که باورها را با یک پست و چند تا کامنت نمیشه تغییر داد ولی نظریات و طرز فکر بقیه را دانستن همیشه به من مزه میده
آقای ب، ببخشید که این کامنت بیربط است. یادتان میآید که میخواستید درمورد رستوران کوه نور کیش مطلب بنویسید؟ میشود فقط بگویید که نظرتان مثبت بود یا منفی؟ چون من دارم میروم کیش و نظرتان برایم مهم است در رفتن یا نرفتن به این رستوران.
من از خوانندگانم عذر می خواهم که این کامنت به شبه علم ربط ندارد و عوضش به شکم ربط دارد :
رستوران کوه نور یکی از بهترین رستورانهایی است که در این مدت اخیر رفته ام : هم غذایش خیلی خوب بود و هم سرویسش. در حقیقت تنها رستورانی در ایران است که من دیده ام که گارسونهایش تمام نکات خدمت رسانی به مشتری را دقیقا طبق ضوابط مربوطه رعایت می کنند. یعنی راستش آنقدر دقیق رعایت می کنند که من کم آوردم ! من به شخصه خیلی از این رستوران خوشم می آید و تقریبا هروقت که کیش می روم، اگر فرصت بشود، حتما یک سر به این رستوران ( و همینطور به کافی شاپ آن که در طبقه بالای آن است) می زنم.
1- من متاسفانه نه فيزيکدانم و نه پزشک. بنابر اين احتمال خيلي زيادي دارد که نکات فيزيکي يا پزشکي اي که در مثالهايم استفاده کرده ام، ايرادهاي خيلي جدي داشته باشد.
2- اما در مورد فرکانس داشتن انرژي فکر کنم که همان يک ذره دانش فيزيکي من کفايت مي کند که بگويم که انرژي فرکانس ندارد. منظورم خيلي روشن است : درست است که انرژي را مي توان به عنوان حاصلضرب ثابت پلانک در فرکانس نوشت اما اين دليل نمي شود که انرژي فرکانس داشته باشد. همانطور که مي توان انرژي را به عنوان ضريبي از حاصلضرب جرم و مجذور سرعت يا جرم و ارتفاع نوشت اما عبارت سرعت انرژي يا ارتفاع انرژي خيلي معنا ندارد. 3- اما اصلا موضوع اين بحث اين نبود که فلان قانون فيزيکي چه مي گويد، موضوعش اين بود که تناسب علم و شبه علم چيست. 4- من به شخصه از علم خيلي خوشم مي آيد، اما کاملا کامنتي که يادآوري کرده بود که علم را نبايد مثل يک دين دنياي جديد ديد، را هم قبول دارم. 5- فرق علم با شبه علم ( و با مذهب ) همين است، علم قطعيت دين را ندارد. لازم نيست به نکته اي علمي ايمان بياوريم و به آن باور داشته باشيم. کافي است که بدانيم که فلان رابطه علمي يا فلان نظريه، نتايجي مي دهد که با واقعيت تجربه شده به اندازه کافي نزديک است. و قبول دارم که گاهي تقريب هايي که در علم وجود دارد بسيار بزرگ است، خيلي از روابطي که در حرفه من استفاده مي شود آنقدر تخميني است و آنقدر از پارامترهاي ناشناخته اي تشکيل شده است که استفاده از آن، خيلي هم تفاوتي با حدس تجربي فلان بناي دوران کهن ندارد. اما اين امر استثنا است. علم اين توان را دارد که پارامترهاي تاثير گذار در نتيجه را با دقت مناسبي پيش بيني کند. و آنجا که اين دقت هنوز خيلي خوب نيست، درست همانجايي است که علم هنوز به نتيجه نرسيده است. آب با دقت مناسبي در 100 درجه به جوش مي آيد. سوختن هيدروژن درصد مشخصي آب توليد مي کند. استامينوفن هم با درصد موفقيت شناخته شده اي باعث کاهش تب مي شود. اين همان چيزي است که علم را از شبه علم جدا مي کند. همان چيزي است که بين پزشکي و مثلا آب درماني (که چند سال پيش خيلي مد بود و امروز ديگر از مد افتاده است) فاصله مي اندازد. فرق ب کمپلکس و قارچ کمبوچا هم همين است. 6- شبه علم خيلي وقتها به چيزي استناد مي کند که مدعي است که وجود دارد، اما قابل تشخيص نيست. من معتقدم که چيزي که قابل تشخيص نيست، اصلا اهميتي ندارد که وجود داشته باشد يا نه، يعني از نظر من اصلا وجود ندارد. چون چيزي که قابل تشخيص نيست يعني هيچ اثري بر هيچ چيزي نداشته است، چرا که در غير اينصورت بوسيله اثرش شناخته مي شد و قابل تشخيص بود. مثالهاي بچه گانه اي که در کتابهاي مذهبي مي زننند در مورد اينکه جريان برق هم قابل تشخيص نيست و يا شادي و غم قابل تشخيص نيست کاملا غلط است. جريان برق را آمپرمتر نشان مي دهد. غم و شادي را هم مي توان از حالات و از چهره فرد فهميد و هم از تغيير ترکيب هورموني اش. با تست هاي روانشناسي هم لابد بايد آنرا بشود تشخيص داد. 7- شبه علم از واژگان و مفاهيم علمي سوئ استفاده مي کند. نام انرژي را مي آورد اما آنرا در مفهومي استفاده مي کند که با مفهوم اصلي تفاوت بنياديني دارد، به آزمايشات و تحقيقاتي اشاره مي کند که بنيان علمي ندارند. چيزهايي از فلسفه و عرفان از شرق و غرب جمع مي کند و با به نام علم به خورد خلق الله مي دهد. شبه علم ملقمه اي است از حلاج و بودا و هايدگر که اسانس شرودينگر به آن خورده است.
با اجازه خانم شين و آقاي ب با اين كه خودم شخصا به شبه علم اعتقادي ندارم ولي ميخواهم در دفاع از نظر خانم شين (كه جديدا وبلاگ باحالش رو پيدا كردم) مطالبي را بگويم. حتما اسم هاميوپاتي را شنيديد. هاميو پاتي داراي دو مفهوم اصلي است. اول مشابه درماني (كلمه هاميوپاتي هم به همان مفهوم است) كه يعني در اين روش از موادي براي درمان استفاده ميشود كه مصرف آنها در انسان سالم عوارضي مشابه عوارض بيماري مورد نظر ايجاد ميكند. دوم رقيق كردن هاي فوق مولكولي داروها. مثلا ممكن است يك قطره دارو را در 10 قطره آب بريزند و سپس محلول به دست آمده را يك تريليون بار و حتي بيشتر رقيق كنند. چند نكته اساسي در اين روش درماني وجود دارد كه ميتواند چالش خوبي براي آقاي ب باشد:
1- هاميو پاتي قطعا شبه علم است بعد از اين ميزان رقيق كردن خيلي اوقات از نظر مولكولي نميتوان گفت چيزي از ماده اوليه در دارو باقي مانده است. يعني آن چه توليد شده از منظر علم جديد ارزشي بيشتر از آب هم وزن خود ندارد ولي از نظر معتقدين به هاميوپاتي هاله انرژپي ماده اوليه در آب حل شده (!) و اتفاقا هر چه ميزان رقيق شدن بيشتر باشد قدرت دارو بيشتر است. 2- اثر هاميوپاتي با آزمايشهاي علمي اثبات شده است همان طور كه آقاي ب توضيح دادهاند اساس علم جديد بر آزمايشهاي تكرارپذير و تحليل آماري نتايج اين آزمايشهاست. آزمايشهاي ثبت شده فراواني در مورد استفاده از داروهاي هاميوپاتي وجود دارد كه نتايج موثر اين داروها را اثبات كردهاند. 1+ 2: حداقل يك مورد شبه علم داريم كه با روش علمي اثبات شده است. نتيجه اين كه: يا بايد وجود هاله انرژي در مواد را از شبه علم بيرون بياوريم و به عنوان علم قبول كنيم يا بايد شرط محكمتري (غير از اثبات به روش آزمايشهاي تكرار پذير) براي يك گزاره علمي قرار دهيم. در ضمن واژه انرژي قبل از اين كه در فيزيك تحديد معنايي شود در زبان انگليسي به معناي قدرت (power) به كار ميرفته است و به نظر ميرسد در تركيباتي چون هاله انرژي معناي عام آن مورد نظر است
1- اول بروم سر وقت هومیوپاتی :
چند سال پیش تلویزیون جلسه ای را نشان می داد بین جمعی از پزشکان کلاسیک و چند نفر ( یا شاید هم یک نفر، رئیس انجمن هومیوپاتی) طرفدار هومیوپاتی. تا آنجا که من از بحث بین این دو گروه متوجه شدم، پزشکان کلاسیک با توضیحات طرفدار هومیوپاتی قانع نشدند. من هم قانع نشده بودم. دلیلش هم همان چرندیات در مورد رقیق شدن فوق مولکولی و انرژی دادن به آب مقطر و اینجور چیزها بود که به کل با گروه خونی من نمی خواند. ( اصلا کسی که واژه "رقیق شدن فوق مولکولی" را گفته، هیچ چیزی از علم شیمی می دانسته ؟ ) 2- با اینکه من پزشک نیستم و اطلاعات من از این علم محدود به اطلاعات عمومی می شود، می توانم حدس بزنم که آنچیزی که باعث موفقیت هومیوپاتی می شود ناشی از دو اثر است : اول اثر عزیز و دوست داشتنی پلاسبو و دوم توجه پزشک به بیمار. با آنچه از هومیوپاتی شنیده ام، پزشکی که با این روش اقدام به درمان می کند، زمان زیادی را صرف می کند که تشخیص دهد که مزاج بیمار در کدام دسته بندی هومیوپاتی می گنجد ( یک چیزی شبیه مزاج بلغمی!) همین امر که پزشک به بیمار توجه بیشتری نسبت به برخورد خشک و از سر بیحوصلگی پزشکان کلاسیک نشان می دهد، تاثیر مثبتی در بهبود بیماری دارد. 3- یک چیز دیگر هم هست که هومیوپاتی باید نشان دهد : آزمایش روی حیوانات. در پزشکی رایج ابتداآثار داروها روی حیوانات آزمایش می شود و در صورت تاثیر مثبت نسبت به آزمایشات انسانی اقدام می شود. برای من جالب است که بدانم آیا آب کاکتوس که یک میلیارد بار رقیق شده است و به آن انرژی داده اند، روی خوکچه هندی هم اثر دارد یا نه؟ 4- در مورد اینکه کلمات دو معنی دارند، معنی علمی و معنی گفتاری، با شما هم عقیده ام. در واقع معنای علمی کلمات معمولا استعاره ای از معنای گفتاری آنها است. چیزی که برای من جالب توجه است این است که امروزه، معنای علمی تبدیل به معنای مرکزی شده است و معنای گفتاری با توجه به آن سنجیده می شود. برای من این پیروزی بزرگی برای علم است. 5- موافقید که این بحث را دیگر تمام کنیم و برویم سر وقت بحث شیرین آمار و شبه آمار ؟ یا اینکه برویم سر وقت بحث شیرین تر آموزش و کودکان ؟ 6- راستی آن مقالات مجله شهروند امروز رادر مورد عشق خواندید ؟ در مورد اکسی توسین و دیاپرین و نوراپی فرین و امثالهم ؟ اگر نخواندید بدجوری از دستتان رفته است ( بدجوری ها!).
آقای ب عزیز با اجازه می خواستم یک یادداشت دیگر در ادامه بحث شبه علم بگذارم. اگر خواستید می توانید منتشر نکنید.
1- در مراجعی که من راجع به شبه علم خواندم کلیه آزمایش های دارویی مثل آزمایش های پزشکی مدرن بود. یعنی هم از دارونما در کنار داروی اصلی استفاده می شد و هم بر روی بیمارانی که اصلا اعتقادی به این روش درمانی نداشتند آزمایش می شد تا نتایج دقیق به دست بیایند. 2- در مورد آزمایش بر روی خوکچه هندی اطلاعی ندارم ولی جمعی از دوستانم که شاگرد دکتر ناصری (یکی از سردمداران هامیوپاتی در ایران) بودند آزمایش های جالبی روی گیاهان انجام داده بودند. اگر اشتباه نکنم یکی از آزمایش ها این بود: در 2 گلدان مثل هم گندم می کاشتند و یکی را با آب نمک چند هزار بار رقیق شده آبیاری می کردند و دیگری را با آب خالص و بعد از رشد گندم ها میزان مقاومت آنها را در برابر سرمازدگی با هم مقایسه می کردند. گلدانی که با آب نمک آبیاری شده بود خیلی دیرتر از گلدان دیگر در با سرما از بین می رفت. آنها از این آزمایش نتیجه می گرفتند که آب نمک چند هزار بار رقیق شده (که عملا چیزی از نمک در آن نمانده بود) حاوی هاله نمک است که خواص خود را به گیاه منتقل کرده است. من نمی دانم نظریه هاله انرژی تا چه حد به واقعیت نزدیک است ولی به نظر می رسد که لااقل چندین مشاهده علمی( آزمایش تکرار پذیر) وجود دارد که نظریه های علمی موجود پاسخ دقیقی برای آن ندارند. ( قبول کنید که وقتی علم دلیل یک پدیده را به تاثیر تلقین ارجاع می دهد یعنی پاسخ دقیق برای آن ندارد) و نظریه ای جدید آن را توصیف می کند.
تو هنوز هیچ چیزی ننوشتی؟ ببین کامنت آخرت واقعا حرص منو در آورد. اگر تو می خوای عشقت رو در سطح اکسی توکسین و بقیه مزخرفات پایین بیاری البته مختاری ولی من یکی که خودمو و احساساتمو بالاترین از این می دونم که با یه زیر و رو کردن ساده مواد شیمیایی بشه شبیه سازیش کرد
ابوعلی سینای بیچاره با تمام رازهای دانسته ات از هستی... ای نیوتن بدبخت فلک زده ... ای داوینچی کلک ...و ای هزارها دانشمند قدیمی و معاصری که خدا پرست بوده اید... ببینید علم چه چیزهایی را کشف کرده است؟ خاک بر سرتان که یک عمر خدا را ستایش کردید... اگر علمتان به اندازه ویکی پدیا بود به جای آن می نشستید و فرمولها را عبادت می کردید و حال دنیا را می بردید
متاسفانه مجله شهروند امروز یک وبسایت درست و حسابی ندارد، بحایش یک وبلاگ دارد که مقالات مجله روی آن قرار می گیرد.
آدرس وبلاگ هفته نامه شهروند امروز هست : http://shahrvandemroz.blogfa.com/ و لابد باید مقاله مربوط به شیمی عشق باید در بخش "دانش" این مجله باشد.
نادر جان من شخصا خيلي از موضوعات مربوط به انرژي و فوت و اين چيزها رو قبول ندارم
اما فكر كنم تو بكل هيچكدوم رو قبول نداري درصورتيكه من بعضي موارد رو تا حدي قبول دارم حالا چرا ميگم تا حدي؟ به اين علت كه توي اين مدت به اين نتيجه رسيده ام كه خيلي مهم نيست هر موضوعي از كجا آب مي خورد مهم عملكرد آن است مثلا من قبول دارم كه اگه كسي تصميم بگيره و اراده كنه كه كاري رو انجام بده امكان انجام دادن اون كار براش بيشتره حالا اين موضوع مربوط به انرژي ميشه! يا به كيهان! يا به اراده يا به موادي كه از طرف مغز در بدن توليد ميشه خيلي برام فرق نمي كنه . دوست دارم بدونم چه عاملي وجود داره اما خودم رو خيلي درگيرش نميكنم. اما در مورد انرژي بايد بگم كه افرادي هستند كه از انرژي برخوردارند اما اينكه اين انرژي اصلا ارتباطي به مسائل ديگه داره يا نه رو من نمي دونم بهترين مدلهايي كه قبول دارم اونهايي نيستند كه شفا مي دهند! اونهايي هستند كه كار فيزيكي انجام ميدن و من هم مثل تو به كار قابل تكرار اعتقاد بيشتري دارم كه بشه ديد
مثلا كساني كه مي توانند اجسام را حركت دهند يا افرادي مشابه به عنوان مثال افرادي كه ذهنشان قدرت تخريب دارد و ... حتي بعضي از اين افراد نمي توانند كارهايي كه صورت مي دهند را كنترل كنند. نظرت راجع به اين افراد چيه؟
من هميشه به اين موضوع به عنوان يه مبحث خيلي جدي نگاه كرده ام. در ضمن خودم در مورد دعا خيلي مثبت فكر نمي كنم و قبول ندارم با دعا مشكل حل ميشه حتي با نفرين هم همينطور نميگم اصلا نميشه اما در حالت كلي ميگم نميشه يعني اگه يكي بگه نفرينت كردم ميگم دستت درد نكنه و برام مهم نيست
يه موضوع مهم اينه كه موضوعات شبه علمي راه خيلي خوبي براي دزدي كردنه و به همين علت مي بينيم كه متاسفانه بيشتر جاهايي كه از اينجور موارد سخن مي گويند تماما ساختاري كلاه بردار دارند. حتي خيلي از كتابها رو كه در اين زمينه ببيني داد مي زنند كه چرت محض هستند
1- راستش اینکه کسی بتواند با ذهنش چیزی را جابجا کند یا تخریب کند حتی از اینکه شفا بدهد هم نامربوط تر است. لااقل کسانی که به شفا معتقدند ادعایی در مورد ارتباط ذهنی و ارنژی مغزی و اینجور چیزها دارند، اما جابجایی اشیا فیزیکی یا تخریب آنها مستقیما نیازمند انرژی مکانیکی است. یعنی همانی که حاصلضرب نیرو در جابجایی است.
انتقال انرژی مکانیکی هم که می دانیم نیازمند یک واسطه فیزیکی است : یک وسیله مکانیکی، میدان الکتریکی یا مغناطیسی، میدان گرانشی و امثال آن. بدیهی است که وسیله مکانیکی در هنگامی که کسی چیزی را با فکرش جابجا می کند دخیل نیست. بنابراین لابد یکی از میادین نیرو باید دست اندرکاری باشند. این میادین نیرو هم چند تا خاصیت دارند، یکی اینکه در تمام جهان گسترده می شوند و میزان چگالی میدان هم به فاصله مربوط است ( اگر فرض کنیم که مرکز میدان مغز شخص انرژی دهنده است، شدت میدان با مجذور فاصله رابطه عکس دارد). در نتیجه شدت میدانی که در فاصله مثلا یک متری باعث می شود که اتفاق کوچکی مثل عوض شدن شیر یا خط یک سکه رخ دهد، در فاصله نزدیک باعث خواهد شد که دماغ کسی که دارد انرژی می دهد از جا کنده شود یا ابروهایش آتش بگیرد... 2- هفته نامه سلامت در این شماره اش مقاله ای دارد در مورد عشق. و شباهت آن با بیماری روانی وسواس.
ما راستش گاهی کامنت هایی می گیریم از اساتیدی که خیلی دلگرم می شویم. نمونه اش همینی که این زیر می نویسیم که البته کامنت نیست و قسمتی از ایمیلی است که یکی از دوستان فیزیکدان ( فیزیکدان ها! دارنده مدال و اینجور چیزها) برای ما نوشته است :
Alan dashtam on matlabe marboot be "Shebhe elm" o energy darmani ... ro mikhondam va residam be onja ke gofte bodi ke taklife maro ba in "Energy" rooshan konin. Mashti harfe dele mano zadi ... har dafe mishnavam ke in mellat migan energy-e mosbat, energy-e manfi mikham saramo bezanam be divaar. Nemidonam dastane in energy-e manfi ke migan chie? Ehtemalan chizi ke energy-e manfi dare bayad damaye manfi dar meghyase Kelvin dashte bashe !!! Man hamishe migam ke baba toro khoda be in chiz nagin energy. Ye esme dige bezarin khiale maro rahat konin. Taklife energy kheili vaghte rooshan shode va anva o aghsaamesh shenakhte shode.
من عليالظاهر خيلي دير رسيدم؛ اما توضيحاتات و استدلالهات تويِ کامنتها شديداً بهم چسبيد! اتفاقاً چند روزي پيش، يه بحثي مشابهِ اين داشتيم با چند تا از رفقا، که ادعاهاي عجيب و غريبي در مورد روح و جن و آيندهگويي و اين حرفا داشتن. و حرفِ اصلي من هم در مخالفت باهاشون، همون موضوعِ «تکرار پذيري» بود.
بازم ممنونام شديداً...
آقا من ظاهرا خیلی دیر رسیدم و اون پلوی چرب و دستمالی شدهی ته ظرف بهم رسیده.
Post a Comment
به نظر میآد که اون چیزی که مردم در اون چارچوب بهش میگن انرژی با چیزی که فیزیکپیشهها بهش میگن انرژی فرق داره که در خوشبینانهترین حالت تصادف و در بدبینانهترین حالت سواستفاده است. انرژی در فیزیک تعریف مشخص و روشهای اندازهگیری مشخصی داره. بنابراین اصولا بحث سر چیزهایی مثل اینکه ربط انرژی و فرکانس چیه یا معنی انرژی منفی چیه منتفی میشه. راستی بد نیست به جریان سوکال که مریم هم در موردش نوشته اشاره بکنی. Sunday, February 17, 2008
٭ آقای ب و کار دنیا
........................................................................................------------------ 1- یعنی اگر درست دقت کنید متوجه می شوید که این قدیمیها یک چیزهایی می دانستند که یک حرفهایی می زدند. مثلا اینکه می گفتند کار دنیا برعکس است، بی خودی نبود. یکی اش اینکه آقای ب که همیشه می نوشت، وبلاگش خاک می خورد و خانم شین دلبند آقای ب (همان ملکه زیبای پرده ها و رنگها) که وبلاگش همه اش خاک می خورد این روزها چند تا جند تا پست می نویسد. یا مثلا آقای پاپوش که وبلاگ ایشان هم دیگر داشت زیر خاکی می شد، آپدیت شده است و وبلاگ آقای ب هنوز خاک می خورد. 2- اینطور نیست که آقای ب اصلا ننوشته باشد، آقای ب یک چیزهایی این وسط نوشته است، در مورد دو سه تا رستوران، پاستا فکتوری، رستوران کوه نور کیش و رستوران گیلانه. اما هنوز تمام نشده است. یک چیزهایی هم در مورد سیاست و اصلاح طلبی و پیش بینی های سیاسی مربوط به انتخابات و اینها هم نوشته است، اما انقدر تلخ است که حتی خودش هم دلش نمی خواهد بخواندشان. 3- آقای ب وسط آن یکی کتاب قبلی که داشت می خواند، یک کتاب دیگر هم شروع کرد که اسمش هست : The God delusion نوشته یک آقایی که زیست شناس مشهوری است به نام ریچارد داوکینز که اگر اشتباه نکنم روزنامه شرق هم یک زمانی مقالاتی از ایشان چاپ می کرد. البته ذکر نمی کرد که ایشان از مبلغین مشهور Atheism است. همه ما انواع کتاب و برهان درباره اثبات وجود خدا خوانده ایم، اما خواندن کتابی در اثبات عدم خدا واقعا جالب است. اصلا شما می دانستید که در کنار برهانهای اثبات وجود خدا، برهانهای اثبات عدم خدا هم داریم؟ 4- ما راستش خیلی وقت است که می خواهیم بابت تبرک، اقلا یک داستان کوتاه بخوانیم و ضبط کنیم و برای آقای الف بفرستیم که در مجموعه کتابهای صوتی اش بگذارد، اما واقعا زندگیمان یک جوری شده که حتی وقت حرف زدن با همسر دلبندمان را هم نداریم. چه برسد به اینکه کتاب صوتی ضبط کنیم. برای همین می گذاریمش در کنار همه کارهای خوبی که دلمان می خواست انجام بدهیم و انجام نمی دهیم. مثل اینکه می خواستیم هر از گاهی یک مدخل در ویکی پدیا بنویسیم ولی تا بحال فقط یک مدخل نوشته ایم و یکی را هم تکمیل کرده ایم. 5- یک چیز جالب می دانستید؟ اینکه چرا پروانه ها به طرف شمع می روند و می سوزند ؟ دلیلش این است که پروانه ها و شب پره ها و امثالهم، مسیرشان را با استفاده از نور ماه پیدا می کنند. مثلا اینکه یادشان هست که راه برگشت به خانه شان این است که باید ماه در زاویه 30 درجه نسبت به مسیر حرکتشان باشد. اما فرق ماه و شمع این است که ماه یک منبع نور در بینهایت است و در اثر حرکت ناظر، زاویه اش تغییر نمی کند اما شمع یک منبع نقطه ای نزدیک است. در نتیجه وقتی که پروانه می خواهد زاویه حرکتش را با آن به مقداری ثابت نگاه دارد، مسیر حرکتش یک مسیر حلزونی می شود که آخرش پروانه را به سوختن می دهد. چون از اختراع شمع چد هزار سال بیشتر نگذشته است، هنوز پروانه ها آنرا درک نمی کنند. 6- به آن بند قبلی زیاد فکر نکنید. بقیه عشق ها به احمقانگی عشق پروانه و شمع نیستند. Labels: آقای ب و کار دنیا نوشته شده در ساعت 6:51 PM
Comments:
زیست شناس؟؟
ولی کتاب "از بیگ بنگ تا سیاهچاله ها"شم خیلی جالبه. جالب تر اینکه به فارسی ترجمه شده و تو ایران به فروش می رسه.
آنکه شما میگویید هاوکینگ است دخترم. اینکه این سرور و برادر ما میگویند داوکینز است. فرقشان به اندازه تفاوت وزن بنده و این برادرمان آقای بولتس است!
آره تو شرق چاپ می کرد، که بعد به هم میهن و شهروند هم کشیده شد- همه اش کار این رفیق عشق داوکینز ما کاوه فیض اللهی است
Post a Comment
راستی آقای ب، می دونم شما انگلیسی تان خوب است و در حال خواندن اصل کتاب هستید، اما ترجمه کتاب رو به صورت آنلاین پیدا کردم http://www.secularismforiran.com/dawkins-pendarekhoda-index.htm Sunday, February 10, 2008
٭
........................................................................................آقای ب و مشت محکم--------------- 1- آقای ب می خواهد مشت محکم بزند. 2- اما قبل از اینکه مشت محکم بزند لازم است که حسابی تقویت شود، وگرنه مشت آرام می زند. 3- برای همین آقای ب موفق شده است از اول بهمن تا بحال 5 کیلو اضافه وزن پبدا کند. 4- محتویات این اضافه وزن هم عبارتند از انوع کباب، آش جو، آش رشته، باقالی قاتق و کوفته 5- باقالی قاتق کذایی، شام دیشب آقای ب است در ستوران "پله کبابی گیلانه" که لابد یکی از همین روزها درباره اش خواهید خواند. 6- انتخابات مجلس اوضاعش از پیش بینی چند ماه پیش آقای ب بدتر شد. البته تقصیر آقای ب است که تئوری جاودانه خودش یعنی تئوری "بدترین سناریو" را در این زمینه بکار نبرد. دلیلش هم این بود که یادش رفته بود که "چیزی که حدی ندارد حماقت است". 7- تقصیر آقای ب نیست که این مدت غیبت صغری داشته است. تقصیر کارهای بی پایان است. و تازه راستش را بخواهید الان اوضاع خوب است. اقای ب در برنامه اش می بیند که برای شش ماه اول سال آینده به اندازه دوبرابر متوسط کار سالانه اش، کار دارد. خدا آخر و عاقبت همه ما را بخیر کند. 8- آقای ب از فیلم پرسپولیس خیلی خوشش نیامد، خیلی ضعیفتر از کتاب بود. در واقع کتاب پرسپولیس کتاب معتدلی بود که روزهای خوب و بد زندگی را در کنار هم داشت، اما فیلم پرسپولیس فقط گزیده روزهای بد بود. باید اعتراف کنیم که همه روزهای ما هم به آن بدی که در این فیلم تصویر شده است نبود. هرچند باید اعارف کرد که هر چیزی که در آن فیلم از روزهای سیاه نشان می دهد، واقعی است. همه ما زندگیشان کرده ایم. 9- آقای ب در حال خواندن کتابی است به نام The world is flat درباره جهانی شدن و اوضاع کسب و کار در این دوره. راستش آقای ب حسابی تحت تاثیر قرار گرفته است و شب و روزش در فکر وضعیتی است که در سالهای آتی رخ خواهد داد. آقای ب هشدار می دهد : باید آماده بود وگرنه بنیادمان بر باد می رود. 10- حالا قدر خاتمی را می دانید ؟نوشته شده در ساعت 2:42 PM
Comments:
واقعا چیزی که حدی ندارد حماقت است. حالا شما می گین چی می شه.؟ لوبیا گاهی فکر می کنه که نکنه مصیبت هم حدی نداشته باشه!! لوبیا خیلی نگرانه.:(
کاملا بی ربط
Post a Comment
خواستم بگم مندوباره شروع کرد پاپوش رو آپدیت کردن بخونید و حتما کامنت بدب کاری که کمتر می کنید! papoush.persianblog.ir
|