BOLTS




Sunday, November 26, 2006

٭
آقای ب و "هیچ"
-----------------
آقای ب وسوسه شدیدی دارد که این "هیچ" را در زمره موجودات افسانه ای اش بیاورد. دلش می خواهد توصیفات غریبی از "هیچ" ارائه کند و توانی فراتر از تمام آن موجوداتی که پیش از این گفته است برایش تعریف کند.
آقای ب اما منصرف می شود. فکر می کند حیف است که سوژه ای به خوبی "هیچ" را به همین سادگی خراب کند.
بعد فکر می کند که بدون تردید، "کتاب هیچ" باید یکی از کتابهای مجموعه کتاب واژگان باشد. بدون تردید.
اما تمام چیزهایی را که آقای ب می خواهد درباره "هیچ" بگوید، پرویز تناولی قبلا گفته است.
آقای ب امروز در روزنامه اعتماد ملی مصاحبه ای می خواند با پرویز نتاولی که زینت بخش آن عکسی است از مجسمه "هیچ".
آقای ب می گوید " تمام چیزهایی که درباره "هیچ" باید دانست در این مجسمه هست.
آقای ب وقتی مولتی میلیاردر شود، حتما این مجسمه را می خرد و در حیاط قصرش می گذارد.




Comments:
ما که نخوندیم اقای تناولی چی گفتن اما شنیدیم قدیم ترا گفتن
"هیچ همچون پوچ عالی نیست ....!"
 
ولی خودمونیم آقای ب عجب این "هیچ " قشنگه
اما به نظرم شما خواستی اینو بزاری تو حیاط کاختون رنگش رو فک کنم عوض کنید !
 
الآن اینجا هیچ اتفاقی نیفتاده
جناب هرمس مارانای کبیر که فرمودید اینجا به خاطر ِ کامنت هاست که پینگ میشه
اینجا هنوز کامنتی هم اکسپت نشده
من میخوام بدونم برای چی نصفه شبی اینجا الکی پینگ شد
تازه داشتم گیج ِ خواب میشدم که دیدم جناب ب مجددا پینگ شدن ، چشمام گرد شد
موندم آقای ب این روزا چی مصرف میکنن که با این سرعت دارن آپ میکنن
که اومدم دیدم خبری نیست !؟
ظاهرا اینجا دست اجانب تو کاره
 
بنده اومدم اینجا عرض ارادت مبسوطی بکنم خدمت جناب ب که آغوش کامنت دونی شون همیشه به روی همه باز هست
باشد درس عبرتی برای کامنت دونی مستهجن ِ بامداد و و کامنت دونی ِسرکاری ِ!! آقای مارانای بزرگ!؟
 
البته این جا به خاطر هر چیزی ممکن است پینگ شود. از کامنت های اکسپت شده و نشده تا مثلن پروانه ای که در شانگهای ممکن است از شنیدن خبری خنده اش بگیرد!
 
دیدم امروز اینجا پینگ نشده
نگران شدم !
 
یک این که کامنت دانی ما سرکاری نیست. حکمتی داشته لابد آن وقت که آن جوری شده که شما هنوز نمی دانید. گاس که خودمان هم هنوز ندانیم. دو هم حالا که این بنده خدا خودش الکی پینگ نمی کند شما با این کامنت عمیق تان ما را کشیدید تا این جا!
 
اقا مثل اینکه باز برای پروانه هه جوک تعریف کردن !!


ظاهرا من گیر دادم به آقای ب ، نه؟

یکی بیاد منو از تو کامنت دونی آقای ب جمع کنه تا خودشون با اردنگی بیرونم نکردن!
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, November 25, 2006

٭
آقای ب و تاری
-----------------
1- آقای ب عینکش را بر می دارد، صورتش را سفت در دستانش می فشارد و نفس عمیق می کشد.

2- آقای ب همینطور بدون عینک به صفحه کامپیوتر نگاه می کند و می نویسد. و همه چیز را تار می بیند.

3- برخی چیزها هست که تنها در تاری قابل تشخیص هست. حقایقی هست که در وضوح دیده نمی شود. چرا که حقیقت برخی چیزها در ابهام آنهاست. در راز آلود بودنشان.

4- گوش کنید :
تات و صیدا عروسکهای خیمه شب بازیند.
هریک به دستان دیگری بسته است.
بازیشان به رقصی می ماند.
می چرخند و هربار صورتشان به سمتی است.

5- آقای ب عینکش را می زند. ماشین حسابش را بر می دارد و داخل کشو می اندازد و کشو را قفل می کند.
اما صدای ماشین حساب حتی از داخل کشور قفل شده هم می آید.
ماشین حساب آقای ب از داخل کشو، بلند بلند محاسباتش را فریاد می زند. می گوید :
طبق آمار رسمی، به طور متوسط روزی 27 نفر از آلودگی هوا در تهران می میرند.
می شود به عبارتی : 27*365 = 9855 نفر
تقریبا سه برابر کشته های ماجرای یازده سپتامبر یا چهار برابر کل کشته های ارتش آمریکا درطی سه سال اشغال عراق.

ماشین حساب آقای ب می گوید : جان هر نفر آدم اقلا به اندازه یک دیه که ارزش دارد.
می گوید دیه یک نفر آدم را بگیرید 30 میلیون تومان.
آنوقت ضرر آلودگی هوا می شود :
9855*30000000 = 295650000000 تومان ناقابل
که روند می شود سیصد میلیارد تومان.
تازه این فقط ضررهای ناشی از مرگ و میر است. بیماری ها و افسردگی و کاهش ضریب هوشی و مابقی چیزها پیشکش.

ماشین حساب آقای ب می گوید اگر هر اتوبوس یکصد و پنجاه میلیون تومان باشد، با این پول می شود سالی دو هزار اتوبوس خرید.
ماشین حساب آقای ب می گوید هر یک خط مترو تهران تقریبا یک و نیم میلیارد دلار تمام می شود. با این پول می شود هر پنج سال خرج یک خط مترو را داد.

ماشین حساب آقای ب می گوید : آن کشورهای پیشرفته دنیا که مردمشان در رفاه زندگی می کنند، مدیران ارشد کشورهایشان یک عد ماشین حساب آقای ب دارند و با آن همین چیزها را حساب می کنند. اصولا فرق ما با آنها در همین چیزهاست. وگرنه سوئیس نفت ندارد. یک وجب کشور است، هیچ منابع خدادای قابل ذکری هم ندارد. بجز یکی که آن یکی را ما نداریم : شعور.



Comments:
اولاً که ما هی نادر نادر می کنیم بلکه شما گول بخورید. بعدشم یه بار ما احساساتی شدیم . باید مسخرمون کنین؟ س
 
در ضمن بیمه عمر من 16میلیونه اگر 30 ملیون بود که هرمس تا حالا من رو سر به نیست کرده بود.س
 
همین نداشتن شعور ملت هست که باعث شده این جور آدما بتونن حکومت کنن دیگه وگرنه که صاحب ِ کشور آقای شامپی -همون مخفف شامپانزه -و دوستان نبودن که !
آقا شمام یه صحبت هایی میفرمایید ها
اگه این جماعت شعور داشت که شما و هزارون نفر مث شما دیگه اصلا وبلاگ نمینوشتن و الخ...
شما متوجه نیستید اینجا مملکت گل و بلبله !
به قول مرحوم سعیدی سیرجانی ما باید همه چیمون به همه چی مون باید دیگه!
 
به گمانم ماشین حساب آقای ب کارتون جزیره‌ی گنج را ندیده!
 
آقای ب عزیز فراموش نکن که اینجا ایران است " و زمانی شده است که به غیر از انسان ، هیچ چیز ارزان نیست!" نه ؟
 
به روح پرفتوح آقاي ب ! سر دسته لشگر بلاگ رولينگ صلوااااات
 
khedmat e aghaye B arz shavad ke mashin e hesab e ishan az eshtebahat e amigh e mohasebati ranj mibarand!
awalan ke nimi az jamiyat e dar haal marg e nashi az aalodegi zan hastand va diye ye yek zan nesf e diye ye yek mard ast!!!
dowoman ke ki gofte jaan e adam dar Iran arzesh darad ke haalaa beshavad 30 Milion toman!!!
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, November 23, 2006

٭
احساسات متناقض آقای ب
-----------------------------
1- آقای ب دچار احساسات متناقض شده است. موضوع این احساسات متناقض فعالیت های کاری آقای ب است.
آقای ب چند سال پیش برای پروژه ای درباره مقاوم سازی لرزه ای یکی از شریانهای حیاتی، پروپوزالی به غایت جالب تهیه کرد که جنبه های متعددی از موضوع را بررسی کرده بود و مطمئن بود که اصلا بیشتر این جنبه ها به عقل کارفرما نرسیده است. کارفرما بعد از بررسی پرپوزالها کار را به شرکت دیگری داد. آقای ب به طور اتفاقی شرح خدمات قرارداد آن شرکت دیگر را دید. همان پروپوزال خودش بود. با همان جمله ها و همان واژه ها. یک واو هم جابجا نشده بود.

2- آقای ب برای پروژه دیگری، یک سیستم نگهبان خاک طراحی کرد. مدیریت طرح پدر آقای ب را سر این طرح درآورد و هرچه ایراد و اشکال بنی اسرائیلی می شد از طرح گرفت و آخر سر هم با اعلام "سگ خور حالا دیگه چون فرصت بررسی بیشتر نیست همین طرح را قبول می کنیم" بالاخره طرح را با هزار منت پذیرفت.
آقای ب دیروز متوجه شد که مدیریت طرح، همان طرح آقای ب را به عنوان نمونه روش کار درست به یک نفر دیگر داده است تا ایشان هم از سیستم آقای ب استفاده کنند. تمام جزئیات اجرایی را هم درست عینا از روش آقای ب به آن دیگری ابلاغ کرده بود. بدون کوچکترین تغییری.

3- آقای ب از یک سو احساس شادی می کند و از سوی دیگر احساس عصبانیت.
احساس شادی آقای ب بدلیل اثبات حقانیت حرفه ای اش است و احساس عصبانیت اش بدلیل اینکه این همه در مورد چیزی که خودشان هم صحتش را پذیرفته اند، ایشان را آزار داده اند.

4- . آقای ب بچه که بود پرستار داشت. یک پرستار آقای ب ، یک دختر فیلیپینی بود. اسمش نورمالیتا بود.
دختر فیلیپینی صبحانه به آقای ب یک سال و نیمه، ماهی ساردین و قهوه می داد.
آقای ب هم می خورد.
دختر فیلیپینی فارسی هم یاد گرفته بود. البته مخلوط با انگلیسی.
دختر فیلیپینی می گفت : وات تایم ایز ایت/ غورباقه گوزید

5- آقای ب بعد از انقلاب باز هم پرستار داشت. اسم پرستار آقای ب فاطی بود.
اسم مادر پرستار آقای ب هم زهره بود. زهره خدمتکار مادربزرگ آقای ب بود.
فاطی و مادرش از دهات به تهران آمده بودند.
یکروز زهره به اقوامشان در دهات گفت :
اینجا خیلی خوبه. همه تون بیاین تهران.

و آنها همه به تهران آمدند

6- و وزیر و وکیل شدند.



Comments:
خیلی ممنون. دو تا دست لازم نیست. همون یکی کافیه تازه به شرط چاقو. در مورد مشکل اپیلاسیون هم اشکال نداره با سوسن بندانداز قرار می ذاریم که اول دست کذایی رو اپیلاسیون کنه و بعد در محل متصل کنه. منتهی تو که میخوای دست چلاق منو بگیری چه جوری می خوای بهش مو بچسبونی خدا می دونه
 
باشد که فقط پرستار فیلیپینی بگیریم
 
اگه این اتفاقا هم براتون نمی افتاد که فکر میکردم از سوئیس دارین مینویسین
خیالم راحت شد ایران هستین !!!
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, November 21, 2006

٭
آقای ب و تفریح اول
---------------------------

آقای ب تفریح اول صبح برای خوانندگان فراهم می کند.
آقای ب گزیده سخنان دیروز رئیس جمهور محترم را برای آنان تکرار می کند.
هیچ توضیحی هم نمی دهد. بجز یکی که اگر این یکی را نگوید حناق می گیرد.

آقای ب به آقای رئیس جمهور یادآوری می کند که درست است که آقای هابرماس آدم خیلی خوبی است و حرف هم زیاد زده است و فیلسوف معروفی است. اما مدل اقتصادی ندارد.
ماشین حساب آقای ب هم اگر یک چیزی را نگوید حناق می گیرد.
ماشین حساب آريالای ب یادآوری می کند که کل سطح تهران 70000 هکتار است و ساخت این شهر بیش از دویست سال طول کشیده. حالا چطور بعضی ها می خواستند 30000 هکتار در شهر کوچک دماوند ساخت و ساز کنند الله اعلم.
------------------


من به تمام قاره‌هاي جهان به‌جز يك قاره سفر كرده‌ام و مي‌دانم كه در آنجا چه خبر است، اكنون موجي براي شنيدن پيام ملت ايران به وجود آمده است و همه تشنه هستند كه اين پيام را بشنوند. ‌

احمدي‌نژاد گفت: دنيا دارد به سرعت احمدي‌نژادي مي‌شود و فرهنگ ايراني دفاع از عدالت و معنويت در حال گسترش است
تصميمهاي اين دولت در عرصه اقتصاد و مديريت، كارشناسي‌ترين تصميماتي است كه تاكنون اتخاذ شده و ما يك تصميم را بدون كارشناسي و انجام بررسي‌هاي لازم اتخاذ نخواهيم كرد. ‌

رئيس‌جمهور با بيان اينكه <شاخص‌هاي اقتصادي ما امروز مثبت است و به سمت خصوصي‌سازي حركت مي‌كنيم> گفت: نمي‌دانم چرا برخي فقط سعي مي‌كنند امور منفي را بيان كنند
عده‌اي تصور مي‌كنند براي اينكه كشور پيشرفت كند، بايد مانند لاك‌پشت حركت كرد و هرگونه حركت سريع را در اين ارتباط نفي مي‌كنند، در صورتي كه اين اشتباه است. ‌احمدي‌نژاد با بيان اينكه <اين دولت برآمده از راز و نياز و دعاهاي مردم است و حتي يك نفر به من گفت كه نذر كرده بودم به اندازه آراي احمدي‌نژاد صلوات بفرستم> ادامه داد: اين از خصوصيات مردم انقلابي كشور ماست. وي ادامه داد: چندي پيش يك نفر به من پيام داده بود كه آيا اقتصادي كه تو پياده مي‌كني مدل هابرماس است يا مدل فلاني؟ من به وي پيام دادم كه گويي شما هنوز متوجه نشده‌ايد؛ روش ما متاثر از اين روش‌ها و الگوهاي خارجي نيست.
مي‌روند 30 هزار هكتار زمين دماوند را مي‌خرند. مي‌دانيد با اين 30 هزار هكتار مي‌شود چه تعداد خانواده‌اي را اداره كرد؟
شما مطمئن باشيد كه ما كوچك‌ترين تصميم بررسي نشده نمي‌گيريم. اگر ديديد كه ما به سراغ سازمان مديريت و برنامه‌ريزي براي تغيير و تحولات رفتيم، مي‌ديديم كه بايد اين تغيير و تحولات صورت بگيرد. يك نفر به من گفت كه سازمان مديريت و برنامه‌ريزي در طول اين سال‌ها رئيس‌رئيس‌جمهور بوده و تازگي‌ها نيز قدرتش را بيشتر افزايش داده است. من گفتم ما براي اين امور آمده‌ايم. ما آمده‌ايم كه هر چيزي را سر جاي خود قرار دهيم و اصلاح كنيم



Comments:
زنده باد!ـ
 
تکبیرِ محمدی!
 
والا دنيا رو نمي دونم ولي من خودم كم كم احساس مي كنم دارم احمدي نژادي مي شوم يعني تا احمدشو شدم ! نژاديش مونده اونم ايشالا سال ديگه مي شم
 
این ماشین حساب آقای ب را باید انداخت در کشو و درش را قفل کرد که انقدر حساب پرت و پلا نکند.
امروز داشت حساب می کرد که آن بنده خدا که به اندازه آرای احمدی نژاد نذر کرده است الان در چه حالی است.
ماشین حساب آقای ب اول زمان گرفت و متوجه شد که هر صلوات 3 ثانیه طول می کشد.
با فرض 17 میلیون رای آقای احمدی نژاد و با فرض اینکه فرد مربوطه بدون وقفه یک نفس صلوات بفرسد. و با فرض اینکه کار و زندگیش را ول کرده است و روزی هشت ساعت تمام و در تمام روزهای کاری و تعطیل صلوات می فرستد داریم :
17000000 * 3 = 51000000 ثانیه
تقسیم بر هر ساعت 3600 ثانیه و هشت روز کاری و 365 روز سال =
51000000/3600/8/365 = 4.85 سال
در واقع نامبرده تا ده ماه بعد از اتمام دور اول آقای احمدی نژاد هم باید یک نفس صلوات بفرستد.
تازه آرای مرحله اولش را حساب نکردیم !
آنرا حساب می کردیم
آنوقت باید 11 سال و هفت ماه یک نفس صلوات می فرستاد.
 
ببخشید منظورم شش سال و هفت ماه بود.
 
جسارت نباشه حضور ماشین حساب آقای ب، ولی من هی نتایج این سرشماری اخیر رو که میشنوم، هی یاد ایشون میکنم، هی یادم میاد که نرخ رشد جمعیتمون یه زمانی 3.2 بود، بعد با کلی تدبیر رسید به 1.8 و دوباره برگشت به 2.5 و باز یادم میاد که سرشماری قبلی (ده سال پیش) جمعیت مملکت 68 میلیون بود (که 65 میلیون اعلام شد) و باز یاد نتایج اخیر میفتم که جمعیت مملکت رو 69 میلیون اعلام کرده ن و هی برام سوال پیش میاد که مگه نرخ فرار مغزها دیگه چقـــــــــــدر بوده آخه؟!؟

و خب طبیعیه که یاد سرشماری برره هم بیفتم، نه؟!؟..
 
Post a Comment

........................................................................................

Sunday, November 19, 2006

٭
پراکنده گوییهای آقای ب
--------------------------

1- آقای ب باز دچار یکی از آن سردردهایی شده که پیشترها تعریفش را کرده بود.
آنقدر هم کار دارد که نمی تواند به خانه اش برود، مسکن بخورد و بخوابد.
برای همین هم هست که تلخ شده است. چیزهایی خواهد گفت که مزاج شما را هم تلخ خواهد کرد.
آقای ب پیشنهاد می کند که این نوشته را نخوانید.
اخطار هم می دهد : خواندن این نوشته برای کلیه مادران و پدران ممنوع است. بخصوص مادران شیرده.
آقای ب با توجه به این اخطاری که داده است، خود را از هرگونه نفرینی که توسط نامبردگان فوق ( که تقریبا تمام خوانندگان این وبلاگ را تشکیل می دهند) مبرا می دارد.

2- آقای ب بالاخره کتاب "پژوهشی در اندیشه سیاسی اخوان الصفا" را یافت و همانطور سرپا در حال قدم زدن در خیابان یک فصلش را خواند و حظ وافر برد.
این "اخوان الصفا" یکی از جالب ترین گروههای مخفی در تاریخ این قسمت از دنیا است.
گروه اخوان الصفا متشکل از تعدادی دانشمند است که لااقل برخی از آنها ایرانی تبار هستند و محل تشکیل آن شهر بصره در نیمه دوم قرن چهارم هجری بوده است.
این گروه که اسامی اعضای آن ناشناخته است و تنها تعدادی از اعضای آنها بر حسب حدس و گمان شناخته می شوند، تاثیری بزرگ بر اندیشه قرون بعد از خود داشته اند و بسیاری از دانشمندان معروف بعد از آنها از کتب نوشته شده توسط این گروه استفاده کرده اند که ابن سینا از این دسته است.
اخوان الصفا 51 جلد کتاب در رشته های مختلف فلسفه و ریاضیات و علوم طبیعی و حتی سجر و جادو دارند.
تشکل مخفی این گروه که هدف خود را اعتلای دانش معرفی کرده اند و یکی از نمونه های جالب تساهل را در تاریخ شکل داده اند، در بسیاری از شهرها شاخه دوانده بوده است.
آقای ب علی الخصوص به دوستانی که راز داوینچی و فرشتگان و شیاطین را خوانده اند و از گروههای مخفی تاریخی به هیجان آمده اند توصیه می کند که درباره اخوان الصفا چیزی بخوانند.

3- آقای ب مدت زیادی را به دنبال این کتاب "اخوان الصفا" گشت. دلیل این امر به هیچوجه علاقه خاص او به دانستن اندیشه سیاسی این گروه نبود. آقای ب قبل از اینکه نام نویسنده کتاب را بداند هیچ چیزی درباره اخوان الصفا نشنیده بود.
نویسنده این کتاب "دکتر ابوالفضل دلاوری" است. دکتر دلاوری پیش از اینکه دکتر دلاوری بشود، آقای دلاوری بود.
کسی هم که اسمش آقای دلاوری باشد معلوم است که معلم تاریخ مدرسه آقای ب بوده است.
آقای ب برای اینکه اثبات کند که ایشان یکی از دوست داشتنی ترین معلمین تاریخ بوده است فقط یک نکته کوتاه را تعریف می کند ( و البته یادآوری می کند که عبارت "یکی از دوست داشتنی ترین معلمین تاریخ" به خاطر مشکلات اضافات در زبان فارسی به این شکل درآمده است. منظور آقای ب این نبوده است که ایشان معلم تاریخ دوست داشتنی ای بوده است، منظور ایشان این بوده است که ایشان یک معلم دوست داشتنی با گستره ای تاریخی می باشند).
آقای دلاوری اولین چیزی که روز اول کلاس تاریخ گفت این بود:
"بندازین دور این کتاب دروغ رو. سر کلاس من نبینم کسی کتاب تاریخ دبیرستان آورده باشه."

4- آقای ب می پرسد : "واقعا با چه دل و جراتی بچه دار شدید ؟"
و این همان بندی از نوشته اش است که خواندنش برای پدرها و مادرها ممنوع است، علی الخصوص مادران شیرده.
به همین دلیل آقای ب معلوم نیست این سوال را از چه کسی پرسیده است.
...
آقای ب این بند را شخصا پاک کرده است. بی خود به پراکسی و فیلتر فحش ندهید.
...

5- آقای ب گوشهایش تیز است. همان یکسال و نیم پیش صدای چکمه را شنیده بود. دوستان اما تازه الان دارند می فهمند که در آن بهار چه بر سرشان آمده است.
آقای ب می گوید : دیر شده است. آب رفته به جوی برنمی گردد.
اما راهی برای نجات از عذاب وجدان کشدنده وجود دارد : اینکه لااقل در این انتخابات شوراها و خبرگان رای بدهید.

6- ماجرای تحریم کم کم دارد جدی می شود، بی سر و صدا. شرکت آقای ب برای پروژه ای از سه تا از تولیدکنندگان معروف جهانی استعلام پله برقی و آسانسور کرده است. یک ماه است که هیچکئامشان جواب نداده اند. حال آنکه قدیم ترها بیست و چهار ساعت بعد داشتند پاشنه شرکت را در می آوردند.

7- آقای ب می گوید "موجود شریفی بود این خاتمی. از سر این مملکت زیاد بود."

8- "بیهودگی است. بیهودگی است. زندگی سراسر بیهودگی است. همه چیز خسته کننده است. آنقدر خسته کننده که زبان از وصف آن قاصر است. آنچه بوده باز هم خواهد بود و آنچه شده باز هم خواهد شد . زیر آسمان هیچ چیز تازه ای وجودندارد. همه چیز از پیش از ما از گذشته های دور وجود داشته است. یادی از گذشتگان نیست. آیندگان نیز از ما یادی نخواهند کرد.
من هرچه را که زیر آسمان انجام می شود دیده ام. همه چیز باطل اباطیل است. مانند دویدن بدنبال باد."

اشتباه نکنید.
آقای ب امروز تلخ هست، اما نه انقدر.
اینها را آقای ب نگفته بود.
جملات سلیمان نبی بود. از تورات. کتاب جامعه.

باورتان نمی شد ؟ نه ؟ کتاب آسمانی به این نهیلیستی ندیده بودید !

9- امروز فردای دیروز است و آقای ب کمتر از دیروز تلخ است. به همین دلیل بند 4 را با تمام سوالاتی که در آن بود و تمام هراسهایی که بیان شده بود،پاک می کند.

10- آقای ب بالاخره خودکار مورد علاقه اش را پیدا کرده است. خودکار مورد علاقه اقای ب Staedtler triplus ball M فلزی سرمه ای رنگ است.
آقای ب البته همانطور که متوجه شدید بدلیل پورسانتی که از شرکت استدلر می گیرد این بند را نوشته است.

11- آقای ب هفته ای دو عدد فیلم می گیرد. از این دو عدد فیلم گاهی نصف یکی شان را می بیند. بعد سر هفته که می شود و آقای فیلمی عزیز می آید، آقای ب حساب می کند که کرایه فیلم می شود 1100 تومان ولی خریدن فیلم می شود 1500 تومان و به همین دلیل فیلم را می خرد. آقای ب کم کم دارد صاحب یک کلکسیون فیلم ندیده می شود که معلوم هم نیست که کی ممکن است وقت کند آنها را ببیند.

12- نزدیک محل کار آقای ب یک کافی شاپ هست به نام کافه دونات ( سر جام جم ). این کافه دونات فضای خیلی دوست داشتنی ای دارد با قهوه ها و دونات های خیلی خوب. آقای ب البته به شخصه فقط از دونات های این کافه استفاده کرده است و هرگز فرصت نکرده که در این کافه بنشیند و فهوه بنوشد و لذت ببرد.
آقای ب یک دیالوگ را در تخیلش شکل می دهد.
زمان دیالوگ مثلا 20 سال دیگر است.

آقای ب : بله مازیار جان از این کافه ها که می گی زمان ما هم بود. مثلا یکی شان سر کوچه شرکت ما بود.
مازیار : جدی می گین عمو ب ! اونوقت شما هر روز اونجا پلاس بودین.
اقای ب : نه عمو جان راستش من هیچوقت اونجا نرفتم.
مازیار : یعنی مگه میشه که شما هر روز وسط کار جیم نشده باشین و کافه نرفته باشین.
آقای ب : بله ، خوب ...
مازیار : چرا ؟
آقا ب : ... !

13- آقای ب از خودش می پرسد واقعا چرا ؟ و بعد به مبارکی عدد 13 همینجا پستش را تمام می کند.



Comments:
بله قربان
غزل غزل های سلیمان یکی از مخوف ترین نوشته های جهان است.
 
گفتم چراغ اول ُ روشن کنم !
 
البته این عباراتی که نقل شده بود، از کتاب جامعه بود.
جناب سلیمان نبی دو عدد کتاب دارند، یکی کتاب جامعه و یکی کتاب غزل غزلهای سلیمان.
یکی از یکی مخوف تر ! ( به قول جناب سروش)
آن غزل غزلها که حقیقتا جالب است ، بخصوص اگر ترجمه شاملو را پیدا کنید، شعر ناب است.
 
آخ چه جالب!! اتفاقا هفته پیش داشتم عکسهای مدرسه رو می دیدم کلی یاد آقای دلاوری کردم. آدم خوبی بود (و انشالله هنوز هم هست). طفلکی چقدر حرص میخورد از دست ما
 
من جامعه رو خیلی دوست دارم. یادمه وقتی تورات می‌خوندم بعد از صفحات متمادی بی‌منطقی یهو رسیدم به کتاب جامعه که انگار یه نیهلیست اساسی ۳۰-۴۰سال پیش نوشته. نوشته‌ات تلخ بود ولی چسبید. شاید چون خودت شیرینی که الهی من بگردم! بد دلم برات تنگ شده خداییش
 
نباید می خواندم. مخصوصا که منع ویژه هم گذاشته بودی. اما خواندم. دلم میخواد بنویسم: با همان جراتی بچه دار شدم که درختها شکوفه می کنند ، زمینها بارور می شوند و آبشارها سرریزمی کنند. با همان جراتی بچه دار شدم که دارم زندگی می کنم و به آن مغرورم

پ.ن. به نظر من محتویات بند 4 رو نباید پاک می کردی... یا اینکه کل بند رو باید پاک می کردی ... بدون تیتر... نه ؟
 
عمو ب من خودم رفتم كافه دونات دونات هم خوردم! توش هم نشستم مامان و باباهم قهوه خوردن.من خيلي دونات دوست داشتم. اينه كه براي اينكه اين اتفاق نيفته يه قرار بذارين باهم بريم كافه دونات ،قهوه و دونات بخوريم.درضمن من چون ديگه شير مامانم رو نمي‌خورم حيف شد كه پاك كردين!م
 
يه بار نوشتم نمي‌دونم اومد يا نه آخه ارور داد.حالا دوباره اگر اونيكي اومده بود شما اين رو پابليش نكن! عمو ب من خودم كافه دونات رفتم اونم با مامان و بابام من دونات خوردم و اونا هم قهوه . خيلي هم دونات دوست داشتم. اگر خواستين براي اينكه بعداً من بهتون گير ندم بياين يه روز باهم بريم. ديگه يادم نيست چي نوشته بودم. يه چيزي تو مايه هاي چرا اون بند 4 رو پاك كردين من كه ديگه شير مادر نمي‌خورم.م
 
فقط خواستم بگم احسنت به آقای ب ی همیشه اول در صدر جدول پینگ شدگان !!
 
خانوم شين شما باز زود احساساتي شدي؟ اين چون حسوديش شده اينجوري نوشته بابا!نديدي تو مهمونيا با چه حسرتي نگاه مي‌كنن به بچه‌هاي ما!س
 
سه بند برگزیده:

بند 4 . بند 5 خیلی جالب هستند
شاید برای من و تو که به جرات می اندیشیم و قوانین برای خودمان وضع کردیم جرات می خواهد به نظر من ترس بزرگیست که شاید تعدادی مثل من در ذهن دارند

بند 8 نفس گیر است . بهترین بند در میان بندها
 
salam! man az avale bloge shoma ro ta inja khundam, 2rost mesle ye ketab. hala shoma chon dar amre takhmin ostadi mituni ba mashin hesabe aziz hesab koni ke tebghe barnameye madresamun age gharar bud in vaght ro sarfe dars khundan konam ta alan chand ta test zade budam!
aghaye B aziz o gerami alan Dge vaght khabam gozashte vali baz ham khdmat miresam. :)
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, November 11, 2006

٭

آقای ب ، تانک و سوپرمن

----------------------------------
1- هفته اول از کلاس اول دبستان علی تمام نشده بود که یکروز عصر پیش مادرش (خاله آقای ب) آمد و گفت که تصمیمش را گرفته است.
مادرش پرسید : چه تصمیمی عزیزم؟
علی به این نتیجه رسیده بود که درس خواندن را دوست ندارد و تصمیم گرفته بود که سپور بشود.
دوازده سال بعد ، که الان باشد، علی شاگرد اول یک کالج بزرگ در آمریکا است.

2- آقای ب وقتی کوچک بود دوستی داشت به نام ساسان.
آقای ب و ساسان قرار بود بزرگ که بشوند داروی مخصوص سوپرمن شدن را اختراع کنند.
قرار هم بود که یک تانک خیلی بزرگ بسازند که از همه تانکها قوی تر باشد.

آقای ب بزرگ شد اما داروی مخصوص سوپرمن شدن را نساخت.
ساسان هم همینطور.
عوضش، ساسان هرچه داروی مخصوص سوپرمن شدن بود را خورد و نوشید و کشید.

ساسان انقدر داروی مخصوص سوپر من شدن کشید که نه ماه پیش مرد.

3- آقای ب تانک خیلی بزرگی که از همه تانکها قوی تر باشد را هم نساخت.
آقای ب از تانک متنفر است.
کار آقای ب این است که برای مردم خانه بسازد.
کار تانک این است که خانه مردم را خراب کند.
آقای ب از تانکی که از همه تانکها قوی تر باشد، از همه تانکها متنفر تر است.

4- گوش کنید :
خود را گم کرده تات.
عاشق اگر بخواهد باشد، دیگر آنی نیست که بود.
و اگر آنی بخواهد باشد که بود، عاشق نیست.
صیدا اما آرام آرام تار می تند.
چنان ظریف که تات به هر سو رو کند گرفتار شود.

5- آقای ب وقتی کوچک بود، به کنسرت موسیقی رفت. و هیچوقت پس از آن عشقش به موسیقی از میان نرفت.
آقای ب هر وقت که تنهاست، در سرش صداهایی می آید، دهها ساز می نوازند و صدایشان تمام سر آقای ب را پر می کند.
آقای ب اما موسیقیدان نشد. چند سالی دستی به پیانو زد و بعد هم فراموش کرد.
اما صداهای درون سر آقای ب همیشه با او هستند. چه بنوازدشان. چه نه.

6- برادر آقای ب به او می گوید که کسی دم در خانه پدریشان آمده است که گفته است که دوست آقای ب بوده است و سراغ ایشان را گرفته است. نشانه های نامبرده با هیچکدام از دوستان کودکی آقای ب نمی خواند. اما نامبرده خیلی خوب آقای

ب را می شناخته است و خاطرات زیادی هم از کودکی آقای ب و دیگر دوستان کودکی آقای ب برای برادر آقای ب تعریف کرده است. خاطراتی که تا جایی که آقای ب به خاطر دارد، درست هستند.
آقای ب با خودش فکر می کند : دوستان کودکیش ( تا دبستان ) چه کسانی بودند.
آقای ب می گوید :
- ساسان : داروی مخصوص سوپرمن شدن خورد و مرد
- سارا: با دوست آقای ب ازدواج کرد و از ایران رفت
- علیرضا: مهندسی معدن خواند و کافی شاپ باز کرد
- علی : متالورژی خواند و طلاساز شد و الان گلدکوئست باز است
- بابک کوچیکه: در قم مجموعه ورزشی دارد
- افشین: کامپیوتر خواند و خبر جدیدی از او نیست
- بهین: همان سالها از کوچه رفت و دیگر خبری از او نشد.
- امیر: همان سالها با خانواده اش به کانادا رفت.
- برمک: مهندسی هوافضا خواند و شرکت بیمه باز کرد
- نیما: الکترونیک قبول شد، فیزیک خواند و دکترایش را همین اخیرا گرفت.
- شهرام: مهندسی برق خواند. ازدواج کرد. به کانادا رفت و طلاق گرفت.
- تیسافرن: مهندسی برق خواند. به کانادا رفت و گمان می کنم دکترایش را هم گرفته است.

7- آقای ب به لیست اضافه می کند :
- نادر بزرگه : از روز آخر مهدکودک پوپل خبر دیگری از او نیست.
- شیرین: از روز آخر مهدکودک پوپل خبر دیگری از او نیست

هردو آنها حسابی چاق و چله بودند. آقای ب مثل نی قلیون بود.
سال آخر مهدکودک بالماسکه برگذار شد. نادربزرگه کابوی شد. آقای ب دهاتی شد. شیرین هم پرستار.
آقای ب ، ده یازده سال پیش یاد این دو نفر افتاد. فکر کرد که شاید سر نخی از آنها در مهدکودک پوپل پیدا کند. اما مهدکودک پوپل مرکز بهداشت بینایی کودکان شده بود.
آقای ب هیچوقت اسم فامیل این دو نفر را هم نشنیده بود. اما یکبار سعی کرد با پیدا کردن لیست تمام نادرها و شیرین هایی که همزمان با آقای ب کنکور قبول شده بودند، سرنخی بدست بیاورد.
اما تعداد آنقدر زیاد بود که منصرف شد.

آقای ب قرار بود بزرگ که شد با شیرین ازدواج کند.

بجایش آقای ب امروز با شیرینترین ازدواج کرده است.

8- آقای ب از سوپرمن متنفر است. از تانک هم متنفر است. آقای ب دلش نمی خواست سپور بشود اما از درس خواندن هم متنفر بود.
اما آقای ب از کودکی اش متنفر نبود.
کودکی آقای ب در دوران جنگ و زیر بمباران، با شادی و خوشی گذشت.
دلیلش هم سه نفر بودند : مادرش، پدرش و مادربزرگش.
آقای ب بزرگ هم که شده است، زندگیش با شادی و خوشی می گذرد.
دلیلش چند نفر هستند : مادرش، پدرش، مادربزرگش، همسر دلبندش ، برادرانش و دوستانش.
آقای ب خوشحال است که دوای سوپرمن شدن را اختراع نکرده است.
خوشحال است که تانک نساخته است.
و خوشحال است که با شیرینترین ازدواج کرده است.

9- آقای ب می گوید : فالله خیر حافظا و هو ارحم و راحمین. و به طرف خودش می گوید : فوت فوت فوت.
آقای ب اسپند هم بلد است دود کند: آقای ب می گوید:
اسفند و اسفندونه
اسفند صد و سی و سه دونه
اسفند خودش می دونه
از خویش تا بیگونه
روی زمین ، زیر زمین
جن ، انس ، پریزاد، آدمیزاد
شنبه زاد، یکشنبه زاد
دوشنبه زاد، سه شنبه زاد
چهارشنبه زاد، پنج شنبه زاد، جمه زاد
با شب و روزش
هرکی دیده، هرکی ندیده
هرکی چشمش به اقای ب گرفته، بخوره به این اسفند دود شه بره هوا.

10- آقای ب اسفند دود کردن را از مادربزرگش یادگرفته است. فالله خیر حافظا ... را هم.
آقای ب وقتی که کنکور مرحله اولش را داد، مادربزرگش چایزه به او یک گردنبند الله داد.
آقای ب اعتقاد درست و حسابی ندارد. هیچ وسیله زینتی بجز حلقه ازدواجش هم ندارد.
آقای ب در خیلی از لحظات مهم زندگیش این الله را داشت. الله به آقای ب قوت قلب می داد.
آقای ب الله را به شیرینترینش داد. چون با یک نگاه هر دویشان را می دید و دوبرابر قوت قلب می گرفت.


1- ماشین حساب آقای ب به کل خودسر شده است. آمده است آخر نوشته ما برای خودش از اول شماره زده است : 1
ماشین حساب آقای ب برای خودش روزنامه هم می خواند.
مثلا امروز آقای ب که داشت روزنامه می خواند، ماشین حسابش همینطور در بین سخنان آقای رئیس جمهور سرک می کشید.
آقای رئیس جمهور گفته بود :
" این افراد از بیت المال بسیار ارتزاق کرده اند... آنها با استفاده از یک درصد پولی که از بیت المال بدست آورده اند می توانند دوهزار نفر آدم برای خودشان استخدام کنند به نحوی که این افراد دائم برای آنها هورا بکشند.

چشمان ماشین حساب آقای ب برقی از شادمانی زد.

ماشین حساب آقای ب حساب کرد :
دوهزار نفر آدم ضربدر ماهی دویست هزار تومان حداقل حقوق می شود : چهارصد میلیون تومان در ماه
بعد به این عدد 60 درصد بابت بیمه، مالیات، مرخصی، سنوات؛، عیدی و امثالهم اضافه کرد و شد ششصد و چهل میلیون تومان در ماه
بعد ضربدر دوازده کرد و شد : هفت میلیارد و ششصد و هشتاد میلیون تومان در سال بابت هورا کشیدن.

بعد ماشین حساب آقای ب بر اساس صحبت های آقای رئیس جمهور که گفته بود با یکدرصد پولی که از بیت المال بدست آورده اند چنین کاری انجام شده است، مبلغ فوق را در صد ضرب کرد و بدست آورد:
هفتصد و شصت و هشت میلیارد تومان در سال.
با توجه به اینکه جناب رئیس جمهور از صفت جمع برای نامبردگان استفاده کرده است می توان درک کرد که نامبردگان لااقل دو نفر هستند و در نتیجه
هفتصد و شصت و هشت میلیارد تومان در سال ضربدر دو می شود هزار و پانصد و سی و شش میلیارد تومان در سال

ماشین حساب آقای ب می گوید : آقای رئیس جمهور یا هزار و پانصد و سی و شش میلیارد نمی داند چند تا است یا اینکه تا بحال تومان ندیده است.

ماشین حساب آقای ب برای آقای رئیس جمهور توضیح می دهد که هر بسته اسکناس هزار تومانی تقریبا 8 سانت در 16 سانت در دو سانت است.
در نتیجه هزار و پانصد و سی و شش میلیارد تومان بیش از 3932 متر مکعب جا اشغال می کند.
هر کامیون پر حدود 6 متر مکعب بار حمل می کند و در نتیجه بیش از ششصد و پنجاه و پنج کامیون پول از بیت المال در هر سال به سود همین دو نفر فرضی خارج می شود.
ماشین حساب آقای ب طول کامیون را حدود 8 متر تخمین می زند و با احتساب یک فاصله دو متری بین دو کامیون متوالی متوجه می شود که این کامیونها قطاری از کامیون به طول بیش از شش و نیم کیلومتر تشکیل می دهند.
یعنی بیشتر از فاصله ونک تا تجریش.



Comments:
سلام آقای ب
نمیدونم توی کدوم سایت دنبال چی میگشتم که از وبلاگ "کاساندرا" سردرآوردم
،یه مطلب کمابیش طولانی بود درمورد خطای محاسبه زاویه
چون یکی از عزیزترین دوستانم در کار محاسبات نجومی هست لینک مطلبو براش فرستادم
طبق عادت همیشگی شروع کردم به خوندن یکی دوتا پست دیگه از وبلاگ تا اگه چیز دندون گیری باشه به فیورتم اضافه اش کنم
که از قضا بود
در همین حین چشمم خورد به امضای نویسنده که عجیب آشنا بود
بعد از یه خورده قند سوزوندن -فسفر که ندارم در مقابل شما- شدم مثل اون همشهری که گفت :" صبر کن صبر کن داره یه چیزیایی یادم میاد" البته با یه پسوند "رجا" که آشنا نبود، خلاصه شروع کردم به گشتن توی وبلاگ که نشونه ای، عکسی ، چیزی پیدا کنم که هویت صاحب "چمدان" رو احراز کنه
یه چندتا عکس بود که شباهتی به خاطراتم ازش نداشت ولی نشونه ها خیلی شبیه بود
آخرش دل رو به دریا زدمو و براش میل زدم و ازش یه چیزی درمورد "امانیه" پرسیدم

درافکارم یاد فوتبال بازی کردنا جلوی "بلال" افتادم و یه دفعه یاد آقای ب افتادم
یادم افتاد که احتمالا آخرین باری که آقای ب رو دیدم سال 76 یا 77 بوده
بعد یادم افتاد که یه بار تلفنشو از برادر کوچیکه آقای ب گرفتم ولی هیچوقت بهش زنگ نزدم! شرم آوره! نه؟
یادم افتاد که علی گفته بود آخرین بار آقای ب رو توی جردن با یه دسته گل دیده، میگفت همونطوری مثل نی قلیون بود

گفتم چیکار کنم چیکار نکنم! خلاصه راهی رو که تاحالا برام جواب نداده بود مثلا نتونسته بودم باهاش "سپهر" رو پیدا کنم یه بار دیگه امتحان کردم
یعنی دست به دامن گوگل شدم، بعد از نوشتن اسم و قسمت اول فامیل آقای ب با خوشحالی دیدم که کلی جواب معتبر گرفتم
البته بگذریم که بیشترشون مال برادر بزرگ آقای ب بود، ولی در نهایت از وبلاگ "روزبه" به اینجا رسیدم

طبیعتا شروع کردم به خوندن ، ولی نویسنده مطلب خودشو آقای ب معرفی میکرد که خوب من دلیلی نمیدیدم که آقای ب خودشو ب معرفی کنه! گفتم شاید برادر آقای ب هست که با هم از یک وبلاگ برای نوشتن استفاده میکنن که اونم بعید هست، یا شاید داره خاطره ای رو از برادرش تعریف میکنه که از لفظ آقای ب استفاده میکنه! اگرچه همیشه خودشو خوب تحویل میگرفت! تا اینکه رسیدم به بند 6 و دوستان آقای ب، دو نفر اول که غریبه بودن و اسم سوم هم کمکی نکرد ولی با رسیدن به علی و گلدکوئست دیدم که بعله! خود آقای ب هست با طول و تفصیلات، بعدشم که در ادامه لیست به اسم خودم رسیدم
راستی شاید اون آقاهه سپهر بوده! نه!؟

دیگه زیاد روده درازی نمیکنم،اینجا ساعت 4 و نیم صبح شده اگرچه از شوق پیدا کردنت خواب از سرم پریده، فقط جونم برات بگه بعد از دانشگاه که با هر جون کندنی بود تموم شد یه مدت توی یه شرکت کار کردم بعدشم برای یه روزنامه عکاسی کردم، بعدشم فرانسه خوندم، ولی نه خیلی، بعدشم رفتم خدمت مقدس، بیست ماه یه روز کمتر خدمت کردمخدا رو شکر به خیر گذشت ، بعدشم مثل برق کاسه کوزه ام رو جمع کردم و اومدم فرانسه مثلا برای ادامه تحصیل، موهامو بلند کردم، ولی نه زیاد،چاق شدم، یه خورده، بقیه اش رو هم فعلا نمیگم
انشاالله برای ژانویهم میام ایران، یه کاری کن ببینمت

فعلا موفق و سلامت باش تا بهت بگم
دیگه فکر نکنم نیاز به معرفی باشه

پ.ن : از دوستام دیگه که لطف کردن و کامنت شخصی منو خوندن معذرت میخوام - یعنی زیاد فحش ندین لطفا- تحریک حس کنجکاوی آقای ب مزه میده
 
چقدر عجیب !
کلی حال کردم.
تنها چیزی که فکرشو نمی کردم این بود که این پست باعث بشه کسی از دوستان قدیم رو پیدا کنم.

افشین جان اگه وقت داشتی یک ایمیل به من بزن و عکسی چیزی از خودت برام بفرست . آدرس ایمیل من هست : اسمم آندرلاین حرف اول دو تا فامیلم. اولیش رو که خودت حتما می دونی، اما دومیش حرف ام است( کلا با احتساب آندرلاین می شود 8 حرف ) ، ات یاهو دات کام.

قضیه آقای "ب" هم این است که این وبلاگ اسمش بولتس بود. تا همین یک مدت پیش هم نویسنده اش اسم و نشانی درست و حسابی داشت. بعد یکروز سپاه ارهابیون اسلام یا اسلام سپاهیون ارهاب یا ارهابیون اسلام سپاه یا یک چیزی در این مایه ها تصمیم گرفتند که یک چاقو درسته در شکم آقای ب بکنند. بعد آقای ب هم که شجاع ! تصمیم گرفت که اقلا اسم و رسمش را از وبلاگ پاک کند. برای اسم مستعار مجبور شد خیلی فکر کند. یعنی اینکه چشمش به وبلاگ خودش افتاد و دید که اسم وبلاگ با "ب" شروع می شود و اسم خودش را هم گذاشت آقای "ب" که به هیچ چیزی هیچ ربطی نداشته باشد !
 
دیدم یه میل از افشین دارم. گفتم عجب تصادف باحالی درست دیروز دیدم تو در موردش نوشتی. اومدم لینک این نوشته رو بهش بدم. دیدم خودش سر و کله اش پیدا شده! آقا منم بدجوری دلی هوای فوتبال جلوی مسجد بلال کرده. البته یادتون باشه که فقط امانیه. شادی سوراخه!!!
 
آقای ب عزیز. به عمر چندین و چند هزارساله مان هم چین تعبیر بکر و گویا و زیبایی نشنیده بودیم پسرم. دست تان درست.
این را می گوییم:
هرچه داروی مخصوص سوپرمن شدن بود را خورد و نوشید و کشید.
 
ای آقا
هی اینجا پینگ میشه
هی ما میایم سر میزنیم میبینیم که آپ نشده
مردم رو سر کار گذاشتین؟
;-)
 
بعضی وقتا فکر می کنم که گذشته ها گذشته و اونی که تو بودی و خاطراتت حالا خیلی هم مهم نیست که چی باشن چون معلوم نیست که اگه تو اون آدما و فضا ها رو دوباره ببینی چه احساسی بهت دست می ده ولی بعضی وقتام فکر می کنم شخصیت فعلی آدم از تکه های پازل بچگی و نوجوونیت شکل گرفته و اون آدما هر کدوم یه ردی تو روح تو گذاشتنو رفتن.
 
این هم از کلک های این آقای ب ی ما است دیگر! چون هر کامنتی را باید تایید نماید برای هر بار تایید مجبور به ریفرش است و لذا بلاگ رولینگ بلاگرفته تصور می کند ایشان آپ فرموده اند. گرچه به زعم ما که این سیستم نمایش کامنت ها را خیلی دوست داریم به نظرمان بلاگ رولینگ درست فکر می کند این بار استثنائن!

sir hermes marana
 
به هر حال هر كوفتي كه هست يه بار ديگه ببينم الكي پينگ شدي موام رو مي‌كنم . اگر پنجشنبه ديدي كچلم تقصير خودته!س
 
سلام نادر جان
!احتمالا خنگ بازی دراوردم ادرستو درست متوجه نشدم
ادرس من afshin5671@yahoo.com هست
یه ریپ برام بزن لطفا
فعلا
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, November 04, 2006

٭

آقای ب و "سولدات"

--------------------------------
در بین تمام موجودات افسانه ای جهان ، "سولدات" بیش از همه با آقای ب در ارتباط است.
سولدات البته با زیلط هم بی ارتباط نیست.
اگر آقای ارسطو هنوز زنده بود می گفت که اگر سولدات با زیلط در ارتباط است و سولدات با آقای ب در ارتباط است، پس آقای ب همان زیلط است.
از اینجا مشخص می شود که همان بهتر که آقای ارسطو مرد و چنین نتیجه گیری مزخرفی نکرد.
یک نتیجه دیگر هم از این حرف گرفته می شود و آن اینکه منطق ارسطویی چیز مزخرفی است.
اصولا اگر کسی می خواهد اصل منطق را درک کند چاره ای ندارد بجز اینکه کتاب واژگان بخواند.

سولدات معمولا به صورت پودر وجود دارد.
و البته بدیهی است که این پودر قابل دیدن نیست.
اما قابل چشیدن هست.

در حقیقت همین سولدات است که دلیل خوشمزه شدن غذاها است.
آقای ب و کسانی که مانند ایشان آشپزی در گوشت و خونشان است، سولدات را به صورت ارادی و به میزان لازم مصرف می کنند.
کسانی که آشپزی در گوشت و خونشان نیست، سولدات را به صورت اتفاقی و اشتباه مصرف می کنند.
برای همین هم هست که فقط گاهی غذاهای آنها قابل خوردن است و بقیه مواقع فقط به درد رفع گرسنگی می خورد.
برای همین هم هست که هیچ احساسی با غذاهایشان منتقل نمی شود.

آقای ب و بقیه کسانی که مصرف درست سولدات را می دانند، با هر غذایی که می پزند، تمام افکار و احساساتشان و حتی تمام تاریخچه زندگی و تجربیات حیاتشان را در غذایشان نشان می دهند.
وقتی که آقای ب غذا می پزد، کسی که غذا را بخورد احساس عشق می کند.
چون آقای ب عاشق است.

آقای ب چیزی یادتان می دهد که روش درست استفاده از سولدات را با آن به شما بیاموزد :
مواد لازم : شش عدد فیله مرغ بزرگ
یک عدد سیب زمینی بزرگ
دو عدد هویج بزرگ
یک شاخه گل سرخ

روش کار :
فیله ها را سرخ می کنید. وقتی که تقریبا آماده بودند، آنها را از ماهی تابه خارج می کنید و در ابعاد مستطیلی دقیقا مساوی هم می برید. لبه های فیله ها را می توانید بعدها در غذای دیگری بکار برید. ابعاد مستطیل را با توجه به ابعاد سرخ شده فیله ها انتخاب کنید. ( تقریبا 2 سانت در 8 سانت ) و بعد دوباره در ماهیتابه قرار دهید تا خوب سرخ شود.
سیب زمینی ها را دقیقا با همان ابعاد فیله ها ببرید. ضخامت هر قسمت نباید از نیم سانتی متر بیشتر باشد. سیب زمینی ها را نمک و فلفل بزنید و سرخ کنید.
هویج ها را با کمی شکر و چند قطره آبلیمو بپزید. بعد آنها را هم به قطعاتی مستطیل شکل در همان ابعاد قبلی ببرید.
مسئله ابعاد در این غذا خیلی مهم است. فیله ها، سیب زمینی ها و هویج ها باید دقیقا برابر هم باشند.
بعد یک بشقاب سفید ساده بردارید.
در سمت راست بشقاب سه عدد مرغ را بگذارید. بعد سه عدد هویج و بعد سه عدد سیب زمینی.
مرتب . کنار هم.
به همه اینها کره می زنید و چند قطره آب لیمو ترش و کمی هم نمک.
بعد آن گل سرخ را پر پر می کنیم و و گلبرگهایش را روی محتویات بشقاب می ریزیم.

می پرسید : پس سولدات را کی اضافه می کنیم ؟
اما این سوالی است که آقای ب جوابش را به شما نمی گوید. اینرا خودتان باید بدانید.

می پرسید : اقلا بگویید چطور به غذا سولدات می زنیم ؟
اما آقای ب جواب این سوال را هم به شما نمی گوید. فقط یک راهنمایی کوچک می کند :
غذایی که دست آشپز به آن نخورده باشد خوشمزه نمی شود. آشپز باید حتما به غذایش دست بزند.



Comments:
چی بگم که هر چی گفتی درست گفتی، مخصوصا در مورد دست آشپز! و البته از لینک ها هم ممنون. و حالا در مورد دستور غذا، به نظر من اگر با گلبرگ ها یک سس درست کنی و بریزی کنارش خیلی درست تر و بهتره،3 تا از گلبرگ ها رو برای تزئین نگه دار... البته این فقط نظر منه
 
آی کیف میده یه روز که خسته از سر کار اومدی یه همچین غذایی سولدات زده و حاضر آماده روی میز باشه. اصولا تئوریا وقتی باحال می شن که به مرحله عمل در بیان.
 
1-به ساکاری : راستش خودم هم خیلی به این قضیه فکر کردم ولی اینکه ایده ای برای سسی که بشود با گلبرگ درست کرد نداشتم. تو ایده ای داری ؟
2- به این یکی خانم شین که همان خانم شین دلبند خودمان باشد :
چشم ! شما امر بفرمایید ما هر روز و شب برای شما غذای مملو از سولدات می پزیم.
 
به نظر من یه چیزی تو مایه های "مربای گل" خوبه فقط چند قطره آبلیمو احتیاج داره تا اون شیرینی زیادیش رو بگیره... امتحان کن ببین به درد می خوره یا نه. اگر هم مربای گل تا حالا نخوردی، بگو دستورش رو از آسی ماما بگیرم و برات بفرستم
 
راستش خودم هم فکرم به مربای گل بود. اما یکی اینکه شیرینی زیادش به نظرم خوب نبود که راه حلش رو گفتی. اما دومین مشکلم اینه که مربای گل بلد نیستم درست کنم. کسی رو هم ندارم که برام درست کنه ! :) اگه بشه دستورش رو بگیری که عالیه. بخصوص که آسی ماما تو این قضیه بی نظیره.
یادمه که مامان که آرش رو حامله بود ( یا تازه بدنیا آورده بود) یک ظرف مربای گل براش درست کرده بود که من گاهی بهش نوک می زدم و انقدر عالی بود که بعد از بیست و خورده ای سال هنوز مزه اش یادمه.
 
Post a Comment

٭
آقای ب و سادات
--------------------
اشتباه نکنبد، "سادات" نام یکی از موجودات افسانه ای نیست. آن موجود نامش "سولدات" است.
"سادات" یک کلمه عربی است که جمع "سید" است.
"سید" هم که همه مان می دانیم به نوادگان حضرت محمد گفته می شود.
و البته بیشترمان هم می دانیم که "سید" بودن کلی مزیت دارد، مثلا اینکه آدم به جهنم نمی رود ( و به جایش به زمهریر می رود ) و اینکه فطریه سادات می گیرد و کلی چیزهای خوب دیگر هم می گیرد.

ماشین حساب آقای ب مسایل جالبی را در زمینه میزان سیادت سادات نشان می دهد.
با توجه به اینکه شخص پیامبر فرموده اند که انسانی مانند بقیه مردم هستند، می توان حدس زد که ایشان نیز مانند تمامی مردم دارای 46 کرومزوم و حدود سه میلیارد واحد پایه ژنتیکی هستند.

ماشین حساب آقای ب می داند که از زمان وفات پیامبر حدود 1350 سال می گذرد ( و البته این عدد فقط برای ساده شدن محاسبات منظور شده است )
و می داند که حدود هر سی سال یک نسل عوض می شود.
بنابر این حساب می کند که از زمان پیامبر تا کنون 45 نسل گذشته است.
بنابر این میزان ژنهای پیامبر در بدن سادات فعلی یک تقسیم بر دو به توان 45 ام واحد های ژنتیکی پیامبر است.

ماشین حساب آقای ب تقسیم می کند :
سه میلیارد تقسیم بر دو به توان 45 مساوی است با هشتاد و پنج هزارم.

و در واقع می توان گفت که از چهار نسل پیش به این سو، یعنی حدود 120 سال گذشته، هیچکدام از سادات حتی یک واحد ژنتیکی هم از پیامبر به ارث نبرده اند. و در حقیقت هیچ تفاوتی با غیر سادات ندارند.

آقای ب می پرسد: حالا که سادات و غیر سادات تفاوتی ندارند، می شود ما در عید قدیر به جای اینکه سینه سادات را ببوسیم، از پاملا اندرسن به این منظور استفاده کنیم؟



Comments:
دیدید چه شد ؟
این "ماشین حساب آقای ب" برای خودش تبدیل به یک موجود مستقل شده است و سر خود یک کارهایی می کند و یک اطلاعاتی هم دارد. اصلا یک موجود "خودسر" شده است که باید هرچه زودتر داروی نظافت بخورد.

حیف که آقای ب خلاقیت آن سفرکرده را ندارد که هر اسمی را شخصیتی می بخشید و برایش زندگی ای می ساخت وگرنه که ماجراهای این "ماشین حساب آقای ب" هم برای خودش چیزی می شد.
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, November 01, 2006

٭
فرزندان آقای ب
-----------------------------
1- آقای ب می گوید : فرزندان من گوش کنید :
تمام ایده ها و افکار و خواسته های بندیادین و اهداف زندگی باید به صورت عددی و قابل اندازه گیری بیان شوند.

آقای ب تاکید می کند که هر کسی که این گونه چیزها را با بیانی شورانگیز اعلام کرد و اما هیچ برنامه عددی شده ای برای آن بیان نکرد و یا روش اندازه گیری آن را نگفت، حقه باز و دروعگو است.

آقای ب مثال می زند :
هر کسی که گفت عدالت چیز خوبی است و هدفش در زندگی اجرای عدالت است تا زمانی که نگفته است منظورش از عدالت یعنی اینکه فلان درصد از جامعه بالای خط فقر باشند، نسبت درآمد دهک بالا به دهک پایین جامعه فلان عدد باشد، تعداد زندانیان نسبت به جمعیت فلانقدر باشد و امثالهم، تنها دروغگویی پلید و رذل است.

آقای ب می گوید :
اگر کسی برنامه یا فلسفه یا ایده و یا هدفش اش را با مفاهیمی گنگ و غیر قابل اندازه گیری بیان کرد، بدانید که با موجودی کلاهبردار طرف هستید که به احتمال زیاد کاملا برعکس گفته اش رفتار خواهد کرد.

آقای ب ادامه می دهد :
عدالت علوی یعنی چه ؟
تابحال چه کسی تعریف کرده است که عدالت علوی یعنی اینکه تعداد محاکم نسبت به جعیت فلان مقدار باشد، تعداد احکامی که در دادگاه استیناف عوض می شوند نسبت به کل احکام فلان درصد باشد و تعداد محکومینی که به غلط محکوم شده اند از فلان عدد تجاوز نکند ، میزان رشوه گیری در دستگاه قضایی به فلان عدد محدود شود و ... ؟

آقای ب همچنین می گوید :
بررسی نتیجه طرح ها که کاری ندارد، آقای رئیس جمهور می گویند تغییر ساعت بانکها ترافیک را کم کرده است، بقیه می گویند کم نکرده است. بیایند یک بررسی بکنند و بگویند مثلا تعداد تقاضای سفر در ساعت 8 صبح فلان مقدار بوده ، الان این مقدار شده است و طول زمان ترافیک صبحگاهی آنقدر بوده و اینقدر شده است.
آمار برای همین کارها است دیگر.

آقای ب می گوید :
بترسید از تمام این واژه هایی که قشنگ اند و خواستنی اما امکان عددی شدن و اندازه گیری ندارند.
این واژه ها معمولا معنا و نتیجه ای کاملا بر عکس آن چیزی که شما فکر می کنید دارند...

2- آقای ب می گوید :
آدمها بزرگ که می شوند، آرزوهایشان کوچک می شود.

آقای ب می گوید :
سورن ، هیلا، سینا، مازیار، و شایای عزیز من
کودک بمانید.



Comments:
در یک مقاله ای سالها پیش می خواندم که برای اینکه محدوده طرح ترافیک لندن را افزایش دهند چند سال مطالعات کارشناسی شده است و حتی بررسی شده است که سالمندانی که از آن محدوده استفاده می کنند تا چه مقدار خرج وسایل نقلیه عمومی می کنند و با توجه به درآمدبازنشستگی آنها تا چه اندازه فشار به آنها وارد می شود و..... همین
 
Shahkaar bood, man har az chand gaahi miyaam, minevisam shahkar bood. AKhe khodaaeesh kheili ghashang minevisi
 
چه تفاهمي! صبح كه با همكارم داشتيم مي‌اومديم شركت(من كارپول مي‌كنم!) بهش داشتم مي‌گفتم خب چرا يه آمار نمي‌گيرن ببينن كه ترافيك كم شده يا زياد. گفت خب آخه گندش در مياد!! س
 
Post a Comment

........................................................................................

Home