BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Saturday, December 30, 2006
٭ آقای ب و شاخ غول
........................................................................................------------------- 1- آقای ب قرار است بالاخره شاخ غول را بشکند و بعد از عمری حرکت در مسیر خانه-اداره و برگشت، بالاخره دست همسر دلبندش را بگیرد و به تئاتر برود. تئاتر مورد نظر هم "جنایت و مکافات" به روایت چیستا یثربی است. اگر خوب بود، برایتان تعریف می کند که شما هم بروید. اگر هم بد بود، لعنت می فرستد تا شما دیگر فریب نخورید و عمرتان را هدر ندهید. 2- آقای ب دیروز این فیلم mindhunters را از سینما 4 دید و حسابی لذت برد. حقیقتش این است که آقای ب دلش حسابی هوس فیلم پلیسی کرده بود. اما ماجرای این بند اصلا ربطی به فیلم مربوطه ندارد. ماجرا مربوط است به خانم چیستا یثربی. آقای ب از خودش می پرسد : این خانم یثربی یک نفر در خانواده و دوستانش نیست که برایش یک عینک درست و حسابی بخرد ؟ و اضافه می کند : حتی آقای ب هم می فهمد که این وضع ابرو برداشتن خانم یثربی افتضاح است، یعنی در اطراف ایشان آرایشگاه بهتر از این پیدا نمی شود ؟ آقای ب اضافه می کند : آخر آن چه وضع ماتیک زدن است خانم یثربی ؟ آقای ب نصیحت میکند : دخترم ، یک آرایشگاه خوب برو، یک عینک قشنگ بخر، یک ذره به خودت برس تا آدم از دیدنت در تلویزیون زهره ترک نشود. 3- آقای ب یک سوال مهم و جدی دارد : فکر می کنید که اگر آقای ب، این قضیه ماشین حساب را یک کمی جدی تر کند، آمارش را دقیق تر کند و اخبارش را هم با ماخذ و مرجع بیان کند، و اگر آنرا در یک ستون کوچک در یک روزنامه ، مثلا هفته ای یک یا دوبار چاپ کند، چقدر بر علیه حرفهای چرند توجه بر می انگیزد به جلوگیری از تصمیمات غیر کارشناسی کمک کند؟ و در ضمن فکر می کنید که آقای ب در اثر یک چنین کاری، سر و کارش با آقای قاضی مرتضوی می افتد و می رود آنجا که عرب نی انداخت ؟ و آیا فکر نمی کنید که آقای ب بهتر است کلا سرش را بیندازد پایین و کارش را بکند؟ فکر می کنید که این رسالت تاریخی و وظیفه اجتماعی آقای ب است یا اینکه اصلا آقای ب را چه به این حرفها؟ لطفا نظر بدهید. 4- آقای ب چند سال پیش یک کتابی از انتشارات سروش خرید به اسم "آنومی در رفتار اجتماعی" موضوع کتاب بررسی میزان به هم ریختگی نظم اجتماعی در شهر تهران در اوایل دهه هفتاد بود. نویسنده کتاب که آقای ب نامش را فراموش کرده است، روشی بسیار جالب از نظر آمارگیری و نظر سنجی استفاده کرده بود و نتایج جالبی هم گرفته بود. نویسنده در همان اوایل دهه هفتاد متوجه شده بود که این جامعه دارد از نظر اجتماعی دچار فروپاشی می شود. امروز ، این فروپاشی کاملا ملموس است. باورتان نمی شود، نگاهی به صفحه حوادث روزنامه ها بیندازید تا متوجه شوید که تعداد کسانی که در تهران به قتل می رسند از تعداد سربازان آمریکایی که در عراق کشته می شود بیشتر است. میزان سرقت ها، تجاوز ها و اعتیاد را هم ببینید تا متوجه شوید که خطر اصلی ای که این کشور را تهدید می کند چیست. انرژی هسته ای حق مسلم ما هست، اما من یکی ترجیح می دهم بیشتر از حق زندگی در جامعه ای امن بهره مند باشد که حق مسلم تر من است. حق مسلم تر من است که هر روز صبح که از همسرم خداحافظی می کنم تا عصر که دوباره بینمش، هزار بار دلم نلرزد. نوشته شده در ساعت 11:24 AM
Comments:
یک زمانهایی این خانم یثربی که می گویید معلم تئاتر ما بود. عجیب ترین آدمی که در زندگی ام دیده ام. بماند که کلاسهایش شاهکار بود و لذتی داشت. ولی همیشه عینکش و سر و وضعش مرا هم اذیت می کرد. همه این سوالهایی که میگویید را هزار بار از خودم پرسیدم. بعد هم بچه دار شد. کلاس و تئاتر و همه چیز را موقتن رها کرد چون بچه اش مدام جیغ می زد!!!
سوال مهم و جدیتان اگر واقعن جدی شود جز نگرانی چیزی ندارد. چیزی هم داشته باشد باز هم جز نگرانی چیزی ندارد !
به نظر من كه اگه بشه با اسم مستعار بنويسي بنويس. توي روزنامه منظورمه. غير از اين نه. از اين جك و جونورا هيچي بعيد نيست
راستي چرا ديگه پينگ نمي شي؟
آقای ب اگر روزنامه ای پیدا کردند که اجازه انتشار قضایای ماشین حساب را میدهد و آقای ب نیز هم این رسالت را در خود احساس میکند ، چرا که نه ؟
یادش به خیر روزهایی که وبلاگ اقای ب از خنده ی پروانه ای در شانگهای پینک میشد ..حالا که دیگه با بمب هیروشیما هم پینگ نمیشه؟ راستش من خودم یه دفعه زد به سرم که برم شما رو پینگ کنم ...بعد که با خودم فک کردم "مگه آقای ب پسر خالته؟" پشیمون شدم!؟
والله این ماجرای پینگ شدن و پینگ نشدن برای خود من هم معما است. من اصلا نمی دانم این پینگ چی چی هست، یک زمانی خودش می شد، حالا خودش نمی شود. چه بسا که آن زمان هم خودش پینگ نمی شد و یک بنده خدایی برای ما پینگ می کرد. شاید هم مربوط به این باشد که از بلاگر قدیمی به بلاگر جدید نقل مکان کرده ایم.
گمونم مشکل سوال جدی شما و بلکه هم بقیه با این لینک حل شه:
http://itiran.com/?type=news&id=7365 نظر ماشین حساب آقای ب چیه؟!؟ (به نظر من که از نظر ادبی اون کلمهء "موعد" ایراد داره. کل دستورالعمل/مصوبه/اعلامیه/... که دیگه خدا داند و آقای ب.)
با تاکید بر نظریه لب و عینک خانم یثربی، اتفاقا من چند روز پیش فکر می کردم اگه اوضاع روزنامه ها مثل چند سال پیش بود (که مسلما اون موقع این یارو رییس جمهور نبود) خیلی ستون هفتگی بامزه ای می شد...ولی الان پیشنهاد من هم دست نگه داشتن از انتشار چنین مطالب انحرافی ایه!;)
فعلا خودشون مشغولن ببینن کی تو فلان مجلس رقص فلان جای فلانی رو دید زده!
سلام!
Post a Comment
راستش به نظر من مشکل که درست نمی شه هیچ شاید فکر کنن سوپاپی و به عنوان مظاهر دموکراسی در ایران خیلی هم ازت استقبال کنن. Tuesday, December 26, 2006
٭ آقای ب زبانش مو درآورد
........................................................................................--------------------- 1- آقای ب می گوید : بازی شب یلدا بازی غریبی بود. همان یک چیزی که هرگز نمی خواستید از زیر زبانتان در برود، تمام ذهنتان را پر کرده بود. مگرنه ؟ هر چیزی که می نوشتید، باید دوباره برمی گشتید و دوباره می خواندید و آنوقت می دیدید که ناخودآگاه در تمام بندها نوشته ایدش. بعد تمام نوشته تان را پاک می کردید و به جایش می نوشتید که لاک پشت دوست دارید یا اینکه چپ دست هستید یا اینکه در اصل از سیب زمینی سرخ کرده متنفرید. بعد که نوشته تان را پابلیش کردید، صدبار خودتان به سایتتان سر زدید تا مطمئن شوید که آن یک چیز را ناخودآگاه ننوشته باشید. 2- آقای ب زبانش مو درآورد انقدر که درباره حرفهای بی ربط مردم اظهار نظر کرد. آقای ب با نمایندگان مجلس موافق است که نمایندگی مجلس شغل مهمی است و باید سواد و تجربه کافی برای آن داشت. به شخصه با محدود کردن نمایندگی به مدرک کارشناسی ارشد و تجربه 5 ساله هم موافقت بیشتری دارد تا مدرک فوق دیپلم و فقدان تجربه. اما یک چیزی را نمی تواند نگوید : از کجا معلوم که فوق لیسانس برای محلس مناسب باشد و لیسانس ناکافی. یا شاید هم فوق لیسانس هم کافی نباشد و دکترا لازم باشد . چه کسی بر اساس چه بررسی ای چنین حرفی را زده ؟ آیا مثلا بررسی شده است که فلان نماینده که لیسانس دارد نسبت به فلان نماینده که فوق لیسانس دارد در انجام وظابف نمایندگی خود ناتوان تر است ؟ از آن خنده دار تر مسئله 5 سال تجربه کاری است. چرا 4 سال و نه ماه نه؟ چرا پنج سال و 4 ماه نه ؟ یعنی یک نفر تحقیق کرده و نشان داده که کسی با چهار سال و یازده ماه تجربه کاری از پس وظابف نمایندگی بر نمی آید و با 5 سال بر می آید ؟ نماینده ای که پیشنهاد این طرح را داده بود گفته بود که وقتی می خواهند برای سر کار مهندس استخدام کنند هم 5 سال سابقه می خواهند و به همین دلیل 5 سال را پیشنهاد کرده بود. حقیقتش را بگویم، ما 5 سال تجربه را برای افراد زیر دست الزامی می کنیم، مهندس ناظر ما در پروژه ها اقلا باید 15 سال تجربه داشته باشد. از آن بدتر، وقتی قبول کنیم که نمایندگی مجلس نیاز به کارشناسی ارشد و 5 سال تجربه دارد، آنوقت وزارت و ریاست جمهور و مدیر کلی چه مدارک و چه سوابقی می خواهد؟ مشاغل قضایی چه ؟ مثلا به نظر شما می شود که یک نفر که دانشجوی دوره فوق لیسانس است، بشود قاضی دادگاه مطبوعاتی که روزنامه جامعه و توس را می بندد ؟ آقای ب می گوید : خانمها و آقایان! لطفا قبل از حرف زدن فکر کنید. لااقل قبل از اینکه عدد بر زبان بیاورید فکر کنید. اعداد موجودات موذی ای هستند. حرف هیچکس را گوش نمی کنند و آدم را رسوا می کنند. از همه بدتر هم اینکه یک رابطه مخفیانه جاسوسی هم با ماشین حساب آقای ب دارند. 3- حضرت آقای کوروش ویکفول به مملکت اسلامی قدم نهاده اند. ما منتظریم که ایشان را ببینیم و از وجودشان بوی حضرت ونگز تگزاسی را حس کنیم. ما البته منظورمان آن بوی قدسی یار است که از وجود نورانی حضرت بارون علی ونگز فاتح تگزاس تراوش می کند. هیچ ارتباطی هم به رایجه خوش خدمت که از جوراب آقای رئیس جمهور تراوش می کند ندارد. نوشته شده در ساعت 6:44 PM
Comments:
Post a Comment
Sunday, December 24, 2006
٭ این بازی شب یلدا بدجوری فکرم را مشغول کرده است.
اول می خواستم شرکت نکنم، اما وقتی که علی ونگز کبیر آدم را دعوت کرده باشد، مگر می شود نپدیرفت. 1- قدیمی ترین خاطره زندگی من اینه که توی آشپزخونه، یک گوجه فرنگی رو با فشار توی تستر له کردم. بعد از اینکه تمام دستام قرمز شده بود فکر کردم که دستم خون اومده و زدم زیر گریه. واقعا نمی دانم چند سالم بود. شاید یک سال. 2- من از چهارم دبستان تا سوم دبیرستان دلم می خواست که مهندس کامپیوتر بشم. بعد از خر شیطان آمدم پایین. وقتی که هنوز سوار خر شیطان بودم، تمام فکر و ذکرم برنامه نویسی کامپیوتر بود. امروز یک برنامه ساده بیسیک هم به زور می نویسم. 3- روزی که رتبه کنکورم رو فهمیدم، اومدم توی اتاقم، آهنگ phantom of the opera از Iron Maiden رو گذاشتم و هزار تا جیغ زدم. 4- من تا 13-14 سالگی به شکلات، آجیل، شیر، گوجه فرنگی ، نوشابه، سوسیس و کالباس لب نمی زدم : حساسیت داشتم و انقدر سرفه می کردم که به حال خفگی میفتادم. پوره سیب زمینی را به جای شیر با آب درست می کردم و ماکارونی را هم بدون سس و رب گوجه. پیتزا هم فقط پیتزا پنیز می خوردم. 5- نگین وسط حلقه ازدواجم افتاده. یکبار قبلا افتاده بود، دادم درستش کردند. دوباره افتاد. من هم به نوبه خودم دعوت می کنم : ساکاری بهار صندوقخونه نیما کوروش و تینا و البته هیچ عجیب نیست که خانم شین عزیز خودم را دعوت نکردم : اصلا اهلش نیست. راستی یک چیز جالب : سانلی الان از پاریس زنگ زد .توی پرلاشز داشت دنبال قبر هدایت می گشت و پیدا نمی کرد. همین شد که من یاد باغ بهار افتادم نمی دانم چرا تازگی انگلیسی شده است. قبلا ها فارسی بود. اولش او را هم دعوت کرده بودم، بعد دیدم که خودش هم توی بازی است و تازه من را هم دعوت کرده است. مجبور شدم که مهمانها را عوض کنم که یک نفر جدید اضافه کنم. نوشته شده در ساعت 7:41 PM
Comments:
نادر جان انگليسي شده جون توي پست 25 آذرش نوشته داره ميره جاييكه فونت فارسي نداره. شمااگر بهجاي شجره نامه سيريوس بلك وبلاگها رو بادقت ميخوندي ميفهميدي!درس اجتماعي كه نيست دودر كني وبلاگه!:)س
Salam
man ke goftam 2 hafte be keyboard o zabon e farsi dast resi nadaram pedar e man daram miram to weblogam address e ghabr e doost e azizemon ro benevisam
یک سالگی مرجع توهم بودی ها
Post a Comment
من هم دبیرستان خیلی دنبال برنامه نویسی و این چیزا بودم از خر شیطون هم نیومدم پایین اما لیسانس دانشگاه سراسری کامپیوتر قبول نشدم
٭ آقای ب هوس آش می کند
........................................................................................------------------------------ 1- آقای ب هوس آش کرده است. آش پشت پای جناب سر هرمس مارانای ونیزی. الحق که وبلاگستان بدون ایشان لطفی ندارد. آقای ب در این راستا یک شعری هم از یک شاعر گمنام شونصد سال پیش دزدیده است که اینجا نقل می کند. اگر شما آن شاعر گمنام را می شناختید و فهمیدید که هیچ هم گمنام نیست و خیلی هم نامدار است ، هیچ به روی خودتان نیاورید. آن بنده خدا که شونصد سال است مرده و چه فرقی به حالش دارد که ما شعرش را بدزدیم . بیت : بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود / آوارگی کوه و بیابانم آرزوست تفسیر بیت : به زئوس قسم که وبلاگستان بدون شما لطفی ندارد و برای ما هربار به اینترنت وصل شدن مثل شنیدن رایحه خوش خدمت است. آرزوی ما این است که در اثر دوری شما این شهر را ترک کنیم و یک هفته برای اسکی به بلاد فرنگ برویم ( مگر ما چی مان از محمدرضا شاه کمتر است که برای اسکی می رفت سوئیس ) و آنجا در دوری از شما گریه کنیم چرا که از قدیم هم گفته اند که یک دل سیر گریه در کنار مون بلان کلی ثواب دارد آن هم در دوری دوست. 2- گفتیم آش، یادمان آمد که لابد شما هم مثل یک هفته پیش آقای ب ، آش ساده بلد نیستید درست کنید. حال آنکه خیلی ساده است. مواد لازم : گوشت چرخ کرده 200 گرم پیاز یک عدد درشت. لپه نیم پیمانه برنج یک پیمانه سبزی آش نیم کیلو. شلغم یک عدد روش کار : نصف پیاز را پیاز داغ می کنیم. لپه را اول یک دقیقه در پیاز داغ تفت می دهیم و بعد روی آن آب می ریزیم و می گذاریم نیم ساعت بپزد. در این فاصله، گوشت را با جزئی از برنج و مشتی سبزی آش مخلوط می کنیم و بقیه پیاز را هم در آن رنده می کنیم. خوب چنگ می زنیم و بعد به صورت کوفته در می آوریم. لپه که نیم ساعت پخت، همه بقیه چیزها ، یعنی کوفته ، برنج و سبزی و شلغم و نمک و فلفل و زردچوبه را به آن اضافه می کنیم و می گذاریم تا حدود 45 دقیقه بپزد. بعد هم آبلیمو یا ماست می زنیم و می خوریم. تفسیر غذا : یعنی متوجه نشدید ؟ منظورمان انتخابات شورا ها بود دیگر ! 3- آقای ب از کتاب خواندن اشباع شده است. هنوز چندتایی کتاب نخوانده دارد، شامل "جزیره روز پیش" از اومبرتو اکو، Hocus pocus و Jailbird از کورت ونه گات و یکی دو کتاب دیگر. اما دلش هیچکدام اینها را نمی خواهد. اومبرتو اکو را که هنوز دارد از پاندول فوکویش نفس نفس می زند. کورت ونه گات را هم که هنوز در خماری صبحانه قهرمانانش است. آقای ب دلش هوس یک کتاب سبک کرده است، یک کمی هم پلیسی باشد که چه بهتر. اصلا شاید آقای ب دلش هری پاتر بخواهد. یا شاید هم دلش می خواهد یک فیلم چند بار دیده، را دوباره هم ببیند. مثلا Snatch یا شاید هم دلش هیچکدام اینها را نخواهد. شاید مشکل اصلی آقای ب این است که از تمام آهنگهایی که دارد خسته شده است. هر چیزی را که می شنود، می بیند که انقدر آنرا شنیده است که دیگر حالش را به هم می زند. 4- گوش کنید : راه رفتن بر لبه تیغ است مسیر عشق. و صیدا اینرا خوب می داند. عشق از ابهام زاده می شود، از اینکه تات بداند که صیدا او را می خواهد و اما صیدا هربار او را پس بزند و درست در لحظه ای که تات ممکن است رها شود، دوباره بگیردش. صیدا می داند که عشق درست در لحظه ای زاده می شود که تات درست روی این مرز باریک نگاه داشته شده است. اما یک چیز دیگر هم هست: عشق زمان می خواهد. صیدا و تات باید زمانی را روی این لبه تیغ بازی کنند. و زمان چیزی است که این روزها، از هر چیز دیگر نایابتر است. گاهی صبر باید کرد. بی هیچ حرکتی. بی هیچ حرفی. 5- ما مدتی است که می بینیم که اینترنت نورانی شده است. خوب که گشتیم فهمیدیم از نور چهره حضرت بارون علی ونگز فاتح است. 6- ماشین حساب آقای ب دمغ است. می گوید، آقای رئیس جمهور هیچ همکاری نمی کند. نه سخنرانی ای، نه سفر استانی ای. آقای ب به او دلداری می دهد. می گوید نگران نباش عزیزم. ایشان خودش هم دلش نمی آید که شما از نان خوردن بیفتید. قول می دهم که همین فردا یک سخنرانی بکند و خوراک یک هفته تان را تامین کند. نوشته شده در ساعت 7:19 PM
Comments:
2. آش شله قلمکار را که اینطوری درست نمیکنند...
4. فوق العاده. با اجازه کپیش کردم. 6. نه فقط آقای رئیس جمهور، هیچ زمامدار دیگر هم از زمان صدور قطعنامه علیه ایران، جرات حرف زدن پیدا نکرده! فکر کرده بودند بلوف میزنند، میگیرد، نگرفت، از ادعایی که کرده بودند، وحشت کردند...
ای بابا المیرا خانوم شما چه انتظاراتی از ما دارید! ما تازه آش ساده را یاد گ رفته ایم. هنوز مانده تا به شله قلمکار برسیم.
Post a Comment
Wednesday, December 20, 2006
٭ ماشین حساب آقای ب دود کرد
........................................................................................------------------------------ 1- از ماشین حساب آقای ب دودهای شدیدی به رنگهای سبز و بنفش و مشکی درحال تراوش است. وزارت عزیز کشور آن چنان آمارهایی از انتخابات ارائه می کند که واقعا ماشین حساب ایشان دیگر کشش ندارد. مثلا این مورد که ابراهیم نبوی کشف کرده است : آرای هاشمی از 5910 صندوق 1579270 رای، از 6229 صندوق 1564197 رای آرای امامی کاشانی از 3300 صندوق 788842 رای، از 4571 صندوق 780385 رای آرای شیخ محمد یزدی از 5910 صندوق 974749 رای، از 6229 صندوق 970192 رای آرای کازرونی از 5910 صندوق 797193 رای، از 6229 صندوق 716828 رای آرای خرازی از 5910 صندوق 975659 رای، از 6229 صندوق 688212 رای آرای قمی از 5910 صندوق 703318 رای، از 6229 صندوق 543688 رای آرای مرعشی از 5910 صندوق 578867 رای، از 6229 صندوق 518129 رای این امر نشان می دهد که وزارت کشور برای اولین بار در تاریخ جهان موفق به کشف رای منفی در انتخابات شده است. اما آمار صندوقهای شمارش شده شهر تهران از همه بامزه تر است : کلا 3120 صندوق در تهران هست و تعداد آرا هم دو میلیون و 235 هزار رای اعلام شده است. از این 3120 صندوق ، تا حالا نتیجه 2770 صندوق اعلام شده است که در آنها یک میلیون و 254 هزار تا رای بوده است. در نتیجه متوسط تعداد آرا در این 2770 صنودق عبارتست از : 1254000/2770 = 453 رای در هر صندوق تعداد صندوقهای باقی مانده عبارتست از : 3120 - 2770 = 350 تعداد آرای باقی مانده عبارتست از : 2235000-1254000=981000 رای در نتیجه متوسط آرا در صندوقهای باقی مانده برابر است با : 981000/350=2803 رای در هر صندوق جالب تر از اینها توجه به آرای محسن قمی در انتخابات خبرگان است : این آقای محسن قمی کاندیدای اختصاصی اعتماد ملی است. تعداد آرای ایشان شاخص مناسبی برای مشخص شدن آرای اعتماد ملی می باشد. تعداد آرای ایشان 544 هزار رای است. این تعداد با اختلاق تقریبی رفسنجانی با نفر دوم هم همخوان است ( تقریبا 600 هزار رای ) در نتیجه باید انتظار داشت تعداد آرای تقریبی کاندیداهای اطلاح طلبان در انتخابات شوراها هم لااقل با تعداد آرای آقای محسن قمی برابر باشد. بنابراین چنانچه در نتایج اعلام شده نهایی انتخابات شوراها، تعداد آؤای هریک از اطلاح طلبان از 544 هزار رای کمتر باشد، لابد یک جای کار ایراد دارد. 2- آقای وزیر کشور پریروز اعلام کرده بود که نتایج نهایی انتخابات شورا در تهران تا دیروز ظهر اعلام می شود. نشد. بعد گفت که تا آخر شب اعلام می شود . باز هم نشد. الان که امروز ظهر است هم هنوط چیزی اعلام نشده است. به نظر شما یک جای کار ایراد ندارد ؟ آقای ب که فکر می کند ماجرا همان است که ایشان قبلا هم گفته بود : دوستان یک برنامه هایی در ذهنشان بوده است که نگرفته است. حالا هرچه می خواهند ماجرا را جمع کنند ، نمی شود. 3- راستی با انقلاب مخملی چطورید ؟ یادتان هست که ؟ : انقلاب های مخملی همه شان در اعتراض به تقلب انتخاباتی انجام شدند. یعنی فکر می کنید چند نفر آدم در این شهر حاضر باشند برای صیانت از رایشان به خیابان بیاییند. مثلا فرض کنید، این پنج شنبه یا جمعه ؟ یک نفر آیا ؟ یا حتی یک نفر هم نه ؟ نوشته شده در ساعت 10:28 AM
Comments:
اگر قرار را همین آخر هفته گذاشتید که ما و خاندان مان به خیابان می آییم. البته بعید می دانیم آن بغلی مربوطه را که از دسترنج آقای فرانک لبریز شده با خودمان نیاوریم. اگر هم هفته های دیگر است که ما ترجیح می دهیم برای صیانت از آرای هم وطنان کردمان به میدان برویم پسرم!ـ
avalan ke khosh'halam az didane aksare tahlil haat, chon man be dalile dashtane tafakkoraate taghriban moshaabeh be meghdaare ziadi fohsh mikhoram (agar che dige poost koloft shodam o sedamo balataram mibaram).
dar morede araaye Mohsen Ghomi va entezaar dashtan baraye didane araaye moshaabeh baraye kandidahaye eslah talabe shoraye shahr, fekr konam bayad deghate kheili bishtari kard. 1. hanooz tafakkore hezbi dar mioone mardome maa jaa nayoftaade (hatta tahsil karde o eslaah talab o liberal o etc). dar natije mibinim ke dar mioone eslaah talaba ham mardom be oonaaee bishtar rai dadan ke bishtar mishnakhtan. (be hamin tartib baraye osoolgaraa haa) 2. mizaane taghallob va jabejaaiye aa'raa kheili moshakhas nist. agar che age hameye ettelaa'aat e ammari mojood baashe, mishe besoorate gheire mostaghim ye takhmine nazdik daasht. 3. baraye dashtane taghribe monaaseb az te'daade adamaaee ke baa sharayete fe'li mishe rooshoon be onvaane haamiane ghat'iye jaiane eslaah talabi hesaab kard, bayad be te'daade araaye paaeen tarin kandidaahaaye eslah talaba dar rade bandie nahaiye shoraye shahr negaah kard. mosallaman beine araaye chand nafare aakhareshoon ye correlation e ghavi vojood khahad dasht ke in mitoone dar dashtane dide dorost be sharayet kheili komak kone.(agar che kheili be nazar omidvar konande nemiad) 4. man moteassefaane natoonestam araye tafkik shodeye manateghe tehran ro jaaee peyda konam, ayaa aslan hast? 5. harf bara goftan ziaade, age doost dashti barat dar jaaye monaseb tar minevisam.
لابد يك جاي كار ايراد ندارد . حتماً يك جاي كار ايراد دارد. قطعاً يك جاي كار ايراد دارد. 100% من دارم حرص ميخورم. اصلاً همش تقصير توِِ كه اون 500000نفر رو جور نكردي. فقط زورت به من رسيد ها؟س
حق با آقای آرمان است : من در تحلیل آماری انتخابات چند اشتباه فاحش داشتم . اول اینکه آرای خبرگان در کل استان شمارش می شود و آرای شورا در تهران. بنابراین آرای کاندیداهای خبرگان بیشتر ار کاندیداهای شورا خواهد بود. دوم اینکه ، همانطور که ایشان فرموده اند، آرای مردم آنقدرها هم حزبی و لیستی نیست و در حقیقت باید آرای کف لیست ره به عنوان رای لیست در نظر گرفت نه رای میانه لیست را. و سوم اینکه برای تحلیل درست، باید نتایج تفکیکی آرای صندوقها ( یا لااثل نتایج تفکیکی مناطق شهر) را داشت .
Post a Comment
با این وجود که اشکالات متعددی در تحلیل ابتدایی من از آرا بود، اما حداقل گمان می کنم که جهت گیری تحلیل و منطق ابتدایی آن رگه هایی از صحت داشته باشد. یک چیز دیگر هم باید بگویم : این "ماشین حساب آقای ب" گاهی اوقات دقتش زیاد نیست. اما یک منطق درست دارد و آن اینکه باید حرف"حساب" زد. Monday, December 18, 2006
٭ آقای ب و سلامتی
........................................................................................----------------- 1- آقای ب جو گیر شده است. هر پنج دقیقه یکبار به اینترنت متصل می شود که ببیند خبر جدیدی از انتخابات هست یا نه. آقای ب ته دلش بیشتر راضی است که تعداد اصلاح طلبان شورا کمتر از نصف اعضا باشد. آقای ب به چهار نفر راضی است اما می گوید چه بسا که پنج نفر بهتر باشد. به حق پنج تن آل عبا. دلیل این امر هم همان است که احمد زیدآبادی در سایت روزآنلاین نوشته بود : شورایی که اکثریت آن در دست اصلاح طلبان باشد را دولت فلج می کند، بودجه اش را نمی دهد و جلوی هر کاری بخواهد بکند را می گیرد. بعد هم یک نفس می گوید که تمام مشکلات دنیا در اثر شورای شهر تهران است، از ترافیک و آلودگی گرفته تا گرانی و بیکاری. اما در عوض یک اقلیت چهار تا پنج نفری در شورا باعث می شود که شورا همچنان شورای اصولگرا نامیده شود و تمام مشکلات شهر به پای آن نوشته شود اما وجود اصلاح طلبان مانع از آن می شود که ماجرای سیصد میلیارد تومانی که در حسابهای احمدی نژاد گم شده است پیش بیاید. 2- آقای ب این عدد سیصد میلیارد را هربار که می شنود نمی دانید که تا کجایش می سوزد. آقای ب از خودش می پرسد : می شود درآمد چند ماه من ؟ و عددی بدست می آورد که شش رقمی است . 3- آقای ب به موزیک های راک و جاز فارسی علاقه خاصی دارد. علی الخصوص به آرش سبحانی و گروه کیوسکش که قرار است همین روزها دومین آلبومشان را هم بعد از "آدم معمولی" به بازار بدهند. آقای ب چند روز پیش در جایی یک موزیک جاز فارسی خیلی با مزه شنید. متن آن موزیک این بود : یک روز یک گاریچی پاپتی الاغ بیماری خرید پلنگ از توی بیشه اومد الاغ بیمار رو درید شب که الاغه خورده شد اومد به خواب پاپتی گاریچی پرسید چه خبر الاغه گفت : سلامتی بعد همینجور تکرار می کند : الاغه گفت : سلامتی 4- آقای ب ماشین حساب جدید عزیزش را خیلی دوست دارد. آقای ب اگر این ماشین حساب را نداشت، نصف سوژه هایش را هم نداشت. البته نباید در این امر همکاری آقای رئیس جمهور را هم نادیده گرفت. در حقیقت نصف سوژه های آقای ب ناشی از همکاری نزدیک و تنگاتنگ آقای رئیس جمهور و ماشین حساب آقای ب است. آقای رئیس جمهور دیروز در ستاد انتخابات وزارت کشور گفته است : "روزانه هزاران پیام از مردم کشورهای دیگر و بیشتر از اروپا و آفریقا به من می رسد، از استاد دانشگاه گرفته تا کارگر و کشاورز، آنها با عشق نسبت به ملت ایران صحبت می کنندو تقاضاهای گوناگون برای کمک دارند " ماشین حساب آقای ب می گوید : "هزاران" یعنی لااقل دو هزار. ماشین حساب آقای ب خلاصه ترین حالت ممکن پیام را هم به شکل زیر تخمین می زند : Dear Mr. Ahmadinejad, I'm writing from germany. I love you and I love Iran. we need your help in organazing our financial system in our country. yours sincerely, gerhard schmidt university professor ماشین حساب آقای ب زمان می گیرد و متوجه می شود که خواندن این پیام 10 ثانیه وقت لازم دارد. آقای ب فقط دو ثانیه هم وقت نفس تازه کردن بین هر دو پیغام در نظر می گیرد. ماشین حساب آقای ب ضرب می کند : دو هزار پیام ضربدر 12 ثانیه = بیست و چهار هزار ثانیه ماشین حساب آقای ب تقسیم می کند : بیست و چهار هزار ثانیه تقسیم بر 3600 ثانیه در هر ساعت = شش ساعت و چهل دقیقه ماشین حساب آقای ب می گوید : آقای رئیس جمهوری که روزی شش ساعت و چهل دقیقه به خواندن پیام های رسیده از مردم کشورهای دیگر می گذراند، کی وقت می کند به مسایل مملکت خودش برسد ؟ 5- آقای ب این مدت سه عدد کتاب ناب به خوانده هایش اضافه کرده است : بررسی اسطوره شناسی داستان اصحاب کهف از جلال ستاری ( راستش اسم دقیق کتاب یادم نیست ) پاندول فوکو از اومبرتو اکو و صبحانه قهرمانان از کورت ونه گات 6- پاندول فوکو الحق نفس آقای ب را گرفت انقدر که این کتاب پر از مطلب بود و انقدر که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در این کتاب هفتصد صفحه ای نوشته شده بود. از عرفان یهودی گرفته تا تاریخچه مسیحیت تا شوالیه های معبد تا رمزشناسی کامپیوتری تا ماجراهای آرسن لوپن. اول هر فصل هم با جمله ای از کتابی یا کسی شروع می شود. یکی از فصل هایش هم با جمله ای از امام صادق شروع می شود ! آقای ب می گوید، اگر راز داوینچی را دوست داشته اید، پاندول فوکو اصل ماجراست. همانقدر اصل تر که مولوی نسبت به پائولو کوئیلو. محض اینکه در خماری باشید هم، اصولا در یکی از فصول کتاب، ادعا می کند که مسیح به کل مصلوب نشده است و آن یوسف حواری ای که مریم مجدلیه با او به فرانسه آمده است، در حقیقت خود مسیح است که دست زن و بچه اش را گرفته و به فرانسه مهاجرت کرده است. آقای ب به فکر افتاد که این کتاب را ترجمه کند، اما بعد منصرف شد، چرا که ارجاعات کتاب خیلی به فرهنگ مسیحی وابسته است. خوانندگان فارسی زبان شاید نصف کتاب را هم متوجه نشوند. مگر اینکه مثل آقای ب یک نگاهشان به کتاب باشد و نگاه دیگرشان به انکارتا و ویکیپدیا. همین هم شد که خواندن این کتاب یک ماه و نیم وقت آقای ب را گرفت. 7- آقای ب از آقای رئیس ستاد انتخابات می خواهد سوالی بپرسد که جوابش را پیش پیش می داند. آقای ب از آقای هاشمی ثمره می پرسد: چه خبر و آقای هاشمی ثمره جواب می دهد : سلامتی 8- آقای ب از اینکه خبری از انتخابات پخش نمی شود، کمی هم خوشحال است. می گوید این نشان می دهد که تقلب ها کارساز نبوده است. اگر کارساز بود که تا امروز اعلام کرده بودند که رایحه خوش خدمت ( جوراب احمدی نژاد ) صد درصد آرا را بدست آورده است. همینکه چیزی اعلام نمی کنند، نشاندهنده آن است که برنامه هایشان پیش نرفته است. 9- صبحانه قهرمانان از آن کتابهاست که اگر کورت ونه گاتی هستید، حتما باید بخوانید. البته در کتابفروشی های فارسی دنبالش نگردید، قابل ترجمه به فارسی نیست. یعنی منظورم این است که قابل چاپ به فارسی نیست. یک کتاب ناب ونه گاتی با درخشش کیلگور تراوت و البته با نقش آفرینی جانبی آقای روزواتر ( همانی که در بیمارستان روانی در سلاخ خانه شماره 5 با بیلی پیلگریم هم اتاقی بود ) آقای ب اصولا از اینکه شخصیت های داستانهای کورت ونه گات به صورت متقاطع در استانهای مختلف نقش آفرینی می کنند خوشش می آید. آقای ب به آقای وونه گات می گوید : سلامتی 10- ما آخرش نفهمیدیم آن فامیل خانم مکین در انتخابات چه شد ؟ رای آورد؟ ائتلاف کرج بزرگ شیعه به کجا کشید ؟ 11- آقای ب داستان های اسطوره ای و داستانهای تاریخی را که می خواند، همیشه از خودش می پرسد که اصل ماجرا چه بوده است. مثلا آقای ب معتقد است که قضیه "بردیای دروغین" به کل دروغین است. آن بنده خدا "بردیای راستین" بوده است. آقای ب می گوید : آقای داریوش و رفقا وسط راه مصر، سر کمبوجیه را زیر آب می کنند که خودشان شاه شوند. به پایتخت که می رسند می بینند بردیا شاه شده است. تصمیم می گیرند که کلک بردیا را هم بکنند اما می بینند که نمی توانند در روز روشن شاه مملکت را بکشند، مدعی می شوند که این بابا اصلا شاه نیست و گئوماته است که بردیا را کشته و به جایش شاه شده است و اصلا به کل بردیای دروغین است. بعد هم کلک آن بدبخت را می کنند. ماجرای شیهه کشیدن اسب هم به کل الکی است. داریوش این ماجرا را علم می کند که بقیه رقبا را شبانه به محلی بکشد که سربازان وفادارش کمین کرده اند که همه شان را بکشد و خودش شاه بشود. آقای ب در مورد قضیه اصحاب کهف هم فکر می کند که غار مربوطه در یک کوه با فعالیت آتش فشانی قرار دارد که در آن گازهای گوگردی موجود است. این بندگان خدا با سگ شان به شکار می روند که در این غار گاز می گیردشان و خفه می شوند. در اثر وجود گاز گوگزد هم در این غار میکرب ها نمی توانند فعالیت کنند و در نتیجه جسد این بندگان خدا سالم می ماند. در افسانه هست که هر کس به غار آنها نزدیک می شده است، از دچار هراس می شده است و بر می گشته است. دلیل آن هم این بوده است که هر کس به آن غار نزدیک می شده دچار گازگوگرد می شده و حالش دگرگون می شده. در افسانه اصحاب کهف یملیخا وقتی به نانوایی سکه عهد دقیانوس را می دهد، نانوا می پرسد : چه خبر و یملیخا می گوید : سلامتی 12- آقای ب یک موزیک جاز فرانسوی شنید : خواننده می گفت : تو نه گاوی نه بوقلمون نه مرغ و من عاشقتم 13- آقای ب نه گاو است نه بوقلمون و نه مرغ. 14- آقای ب زندگی آملی را دوباره دید و دوباره هم همانقدر لذت برد. آقای ب نمی داند آن ساختار روایی استادانه است که این فیلم را انقدر جذاب می کند یا این سادگی شعف انگیز داستان. شاید هم آن نگاههای شیطنت آمیز بازیگر نقش آملی باشد که آقای ب نامش را هیچوقت یادش نمی ماند. نوشته شده در ساعت 8:58 PM
Comments:
1- منم همينطور
Post a Comment
2-چقدر درآمدتان بالاست آقاي ب،ببين ما تا كجامون ميسوزه 10-منم خبر ندارم . چي شد مكين جان؟ 11-و خانوم شين عاشقش است 14- اودري تاتو. منم خيلي اين فيلم رو دويت دارم و با اينكه 3 بار ديدمش حاضرم 10 بار ديگه ببينمش.س Thursday, December 14, 2006
٭ برگرفته از نوشته مسعود بهنود در سایت شهر فردا :
"برای شهری که زنده است " ----------------------------------------- ... احمدی نژاد وقتی در شهرداری تهران نشست. کار به جای جالب افتاد. شهرداری تهران که از زمان کرباسچی شده بود ويترین کارآمدی نظام و عمليات مردمی و فرهنگی ناگهان دست گروهی افتاد که برنامه مشخصی داشت: دور ريختن برنامه و جمع آوری پول و تقسيم به بهانه های مختلف بين مردم . هياتی و نذری خوری. صندوق آماده و دل بی رحم. بسم الله. جناح راست هم بدش نیامد چون آماده می شد که همین ريتم را در مجلس هم پیاده کند. کردند و شد. مجلس را هم گرفتند. و رسيدند به رياست جمهوری و همين شده است که می بينید و می دانید. اینک از دل آن آش دوم خرداد که سرد شده اش وقتی که ضرب شد در شعار تحريم، خوراک عجيبی به دست آمده است که عطر و هیبتش دنيا را گرفته ، امروز روز نماينده و مظهر ايرانی شده است آقای احمدی نژاد که عکس و تفصيلاتش همه جا هست و مرد سال هم ممکن است بشود. هم اکنون همايش هولوکاستش کار صد بمب اتم کرده است و باش تا حاصلش به بار نشیند. ما که نتوانستم منادی گفتگوتمدن ها باشیم و کار کوروش را تکرار کنیم. اما خرابکاری که می دانیم. همدستی با مقتدا صدر و برپائی همایش هولوکاست که میدانیم. حالا اين شده چهره ايران. طبقه متوسط ناراضی است طبیعته . در هيات دانشجو فرياد می زند. در هيات کارمند دولت گرچه پول بيش تر میگیرد اما می داند که بی ارزش شده. می داند سرش کلاه رفته . می داند سنگک سیصد تومان است. حالا ای طبقه متوسط چه می خواهی بکنی. يک طرف کسانی ايستاده اند و میگویند معلوم است بايد رای نداد و به مشروعیت رژيم کمکی نکرد. یک طرف ما ايستاده ايم و می گوئیم رای بدهید و اشتباه شورای دوم و مجلس هفتم ودولت نهم را جبران کنید که انسان عاقل از گذشته درس می گيرد. از کامنت های نوشته پيش هم بر می آید که بعضی آماده اند حرف ما بشنوند و بعضی هم نه. طبیعی هم هست. اما خوب است بدانيد که هر نسل، ده بار امکان اين پیدا نمی کند که اشتباه خود و ديگران را جبران کند. چنان که نسل ما چنین فرصتی نیافت و دارد می رود. اما چند سئوال کوچک : شما که در دادن رای عادی مشکل دارید. می خواهید برای اصلاح وضع جامعه مان چه کنيد. آيا حال انقلاب و مقابله با ده ميليون بسيجی را دارید. یا منتظريد که بچه های انگلیسی و آمريکائی اين مهم را به عهده بگیرند. با تفنگ وارد شوند و برای ما دموکراسی بیاورند و مهم تر از آن به ما دموکراسی هم نیاموزند. چون اگر تصمیم بگیرند بیاموزند متهمشان می کنیم به همدستی با جمهوری اسلامی. ما را بی توجه به اين که مانند عراقی ها هستیم اما به معجزه ای مانند آلمان و ژاپن کنند. بيايند در ايران کشته شوند که شايد شما به سينمائی و آزادی و مدرنیزم برسيد. اگر این دومی است به نظر می رسد بهترست سی سالی صبر کنید که مانند ويت نام اين فاجعه از یاد افکارعمومی آمريکا برود و یکی مانند جورج بوش پيدا شود و آن حلقه محال را به جنبش درآورد، شايد هدفش ايران باشد. البته اگر در آن زمان از نفت و گاز ايران چیزی مانده باشد که بیارزد. وگرنه سودان است و دارفور. پاسخ ديگر به کسانی است که نوشته اند بگذارید خراب شود چون خرابی از سر بگذرد آب می گردد. اين از آن شعارهاست که برای انشا خوب است مانند همان البته واضح و مبرهن است که علم... روزگاری یک جوان مالزيائی که شاگردم بود و در تهران ادبيات فارسی می خواند. شنيده بود که خواندم با سوز "خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر" گریبان من گرفت که چه خوشی دارد آدمی که همه دارائی اش را باخته و به روز سیاه نشسته، اما چندان معتاد قمارست که مانند داستایوفسکی آرزو دارد سکه ای در جو پیدا کند و باز پای میز برود. این بدبخت است چه خوشی دارد. جز خنده چه می توانستم به تازه زبان آموخته ای چون او تحويل بدهم فقط گفتم اين مفاهيم برای اجرای لغت به لغت نیست. مفهومی کلی در دل آنست که همان داستایوسکی می داند. حالا حکايت ماست. چه خرابی، کدام آبادی. کس دیگری نوشته آن چه در سوم تیر رخ داد به نفع ما بود چون که احمدی نژاد آنقدر خرابکاری میکند که جمهوری اسلامی را ويران میکند. این هم از آن شعارهاست. هیچ چنين امکانی نيست. هم الان چند ترمز برای او کار گذاشته شده. هم اکنون نمی گذارند با دانشگاه آزاد هر کار بخواهد بکند. هم اکنون قوه قضاييه به او اجازه نمیدهد که همه رقیبایش را به عنوان دزد بيت المال بگیرد. دور و بری های احمدی نژاد خيلی جسورتر و تندروتر از اين هستند که عمل می کنند اما اجازه به آن ها داده نمی شود و از همین رو تعداد سخن های معنا که میگوید و امکان اجرا نمیباید بیش از بیش است. پس امکان آن که احمدی نژاد مخالفان را به آرزو برساند نیست. اما او می تواند وضعیت ایران را سال ها عقب ببرد. جوانان حاضر در روستاها و شهرهای کوچک را با فروش آینده آن ها به خود جلب کند. می تواند همان کار پوپولیست های جهان را با پول نفت انجام دهد و کشور را روز به روز تبه تر کند. سمی که به آرامی در جان جامعه فرومی ریزد. آیا آماده چنین سرزمینی هستیم. به قول حریفی انجام ندادن کار، کاری است که همه بلدیم. اگر راست می گوئید برای وزن کردن همفکرانتان پیشنهاد انجام کاری بدهد تا ببنيم ميزان نفوذتان چقدرست. به شرطی که تقلب نکنیم ها. مانند آن گوینده خوش صدا که پارسال شنيدم پيشنهاد کرده بود ساعت دوازده شب جمعه مردم لامپ های خانه را خاموش کنند. و در لحظه موعود گزارش ها پخش می کرد از کسانی که می گفتند سعيدجان مبارک باد این پیروزی. تهران. چه تهرانی ... خاموش... مانند شهر مرده هاست. خاموش... به نظرم باید آماده شویم برای زندگی در شهرواقعی و نه باسمه ای و دکوری. شهری که زنده است. نوشته شده در ساعت 10:58 AM
Comments:
Post a Comment
٭ ماشین حساب جدید آقای ب و "جنبش مظلومان شهر"
........................................................................................-------------------------------------------- آقای ب هنوز وارد شهر نشده بود که در میدان آزادی شعار جنبش مظلومان شهر توجهش را جلب کرد. جنبش مظلومان شهر ( اصغرزاده و دوستان ) وعده داده بود که در صورت انتخاب شدن در شورای شهر در عرض سه سال به سه میلیون جوان تهرانی خانه قسطی بدهد. ماشین حساب جدید آقای ب که هنوز بوی نویی می دهد، از خوشی برق زد. ماشین حساب آقای ب فرض کرد : فرض کنیم همه این سه میلیون جوان با هم ازدواج کرده باشند و کلا یک و نیم میلیون خانه لازم باشد. فرض کنیم تمام این خانه های 50 متری باشند فرض کنیم که همه این خانه ها متری 800000 تومان قیمت داشته باشند ( بگذریم که خانه 800000 تومانی دیگر در این شهر پیدا نمی شود ) بر این اساس هر خانه 40 میلیون تومان قیمت خواهد داشت. فرض کنیم که هر زوج ده میلیون تومان پول داشته باشند و سی میلیون دیگر را قسطی بپردازند. بر این اساس باید جنبش مظلومان شهر به میزان یک و نیم میلیون عدد وام سی میلیون تومانی در مدت سه سال بپردازد. ماشین حساب جدید آقای ب حساب کرد : 30/000/000 * 1/500/000 = 45/000/000/000/000 تومان که می شود سالی 15/000/000/000/000 تومان آقای ب به آقای اصغرزاده یادآوری می کند که کل بودجه شهرداری تهران یک دهم این مبلغ هم نیست. آقای اصغرزاده خیال کرده است که وقتی پنجاه هزار تومان، پنج میلیون رای می آورد، سهام عدالت هفده میلیون رای می آورد، لابد خانه قسطی پنجاه میلیون رای برای ایشان خواهد داشت. برای همین است که می گویم اگر جنبش مظلومان شهر رای بیاورد معلوم می شود که مردم ایران، جمع هفتاد میلیون نفرشان هم به اندازه یک ترب سیاه عقل ندارند. برعکس اگر رای اندکی بیاورد، معلوم می شود که مردم دیگر به این راحتی دروغهای شاخدار انتخاباتی را باور نمی کنند. همین چند روز دیگر معلوم می شود که چه می شود، آقای ب که احساسی دارد که مسئله ترب سیاه بیشتر به آن نزدیک است. آقای ب خواهش می کند : خواهش می کنم که رای بدهید. خواهش می کنم. لطفا با در خانه ماندنتان اجازه ندهید اوضاع شهر از اینکه هست خرابتر شود. نوشته شده در ساعت 10:36 AM
Comments:
Post a Comment
Wednesday, December 13, 2006
٭ برای رای دادن باید نام کامل و کد انتخاباتی را نوشت.
نام کامل و کد انتخاباتی کاندیداهای ائتلاف اصلاح طلبان به شرح زیر است : محمد علی نجفی 4685 معصومه ابتکار 1849 احمد مسجد جامعی 5384 قاسم تقی زاده خامسی 1568 کامل تقوی نژاد 1658 افشین حبیب زاده 8145 پیروز حناچی 5745 اسماعیل دوستی 1458 الهه راستگو 6587 هادی ساعی 8569 زهرا صدراعظم نوری 6158 شهاب الدین طباطبایی 1374 حسن کریمی 3719 عباس میرزا ابوطالبی 4567 علی نوذرپور 3145 می دانم، شما هم مثل من ممکن است بگویید ، تنها بعضی از اینها را قبول دارید، مصلا نجفی ، ابتکار ، خامسی و صدراعظم نوری. اما خواهش می کنم به همه آنها رای بدهید. هر رای نداده، یا هر رای نیمه، اثری برابر با رای به تیم احمدی نژاد دارد. شما که نمی خواهید این "رایحه خوش خدمت" بیشتر از این فضای ظهر را آکنده کند ؟ راستی ، تا هنوز زمان تبلیغات تمام نشده، این فهرست "جنبش مظلومان شهر" با آن وعده خانه قسطی اش برای سه میلیون جوان شهر تهران، فهرست اصغرزاده است. اگر این فهرست رای بیاورد، با این وعده الکی ای که داده، باید قبول کرد که فاتحه این مملکت خوانده است و مردم این مملکت جمعا به اندازه شلغم هم مغز ندارند. نوشته شده در ساعت 8:53 AM
Comments:
جسارتاً ... مطمئنی نادر؟ من این لیست رو ذیل همون خوش خدمتی ها دیده بودم که چشمام چپ شده بودهااا!!! فکر کنم توطئه ای چیزی در کاره، برای اینکه ملت اشتباه کنن و ...
ولی آخه واقعاً یعنی چی؟!؟.. اینقدر مردم خنگن؟!؟!؟...
آقاي ب من قسم ميخورم فردا نيايم خونتون ميشه دعاي برف رو كنسل كني من ظهر به بچم برسم. آخه محل كار من توي محدوده دعاي برف شماست متاسفانه!!!در ضمن مما ميخواستيم رأي بديم اين آقامون ميخواد ما رو ببره كرج.حالا شايد زورمون رسيد قبلش به اينا رأي داديم.س
المیرا جان چند نفر از اینارو با چند تا خوش خدمت قاطی کرده یک جماعتی اسمشم گذاشته شهر فردا (نه اون سایت شهر فردای واقعی) که مردم قاطی کنن...تو روزنامه ها هم چند روزه اخطار میدن که به ما ربطی ندارن
Post a Comment
٭ مقایسه ابعاد دستها و پاهای آقای ب
........................................................................................------------------------------- متفکرین و محققین بسیار زیادی طول دست ها و پاهای آقای ب را اندازه گیری کرده اند. مقایسه این دو عدد نشان دهنده آن است که دست های آقای ب از پاهایش درازتر است. یا لااقل امروز صبح که اینطور بود. باورتان نمی شود ، به تصویری که دوربین مخفی ما از محل بازرسی گذرنامه در فرودگاه نیس که هواپیمای اختصاصی آقای ب در آنجا فرود آمده بود نگاه کنید : البته ما خود تصویر را برایتان در اینجا نمی گذاریم بلکه آنرا تعریف می کنیم : آقای ب کوله پشتی به دست به طرف مامور بازرسی گذرنامه می رود و گذرنامه اش را به طرف ایشان می گیرد. آقای مامور بازرسی گذرنامه نگاهی به گذرنامه و نگاهی به آقای ب می اندازد و بعد گذرنامه را زیر نور مخصوص می گیرد تا صحت ویزای شنگن آقای ب را کنترل کند. بعد چشمهایش را ریز می کند و به آقای ب نگاه می کند و می گوید : ( ببخشید به دلیل نبود امکانات ترجمه و زیر نویس، این قسمت از فیلم با زبان اصلی پخش می شود ) ( ما پیشاپیش بابت غلط های دیکته ای و گرامری معذرت می خواهیم، امکانات دوربین مخفی ما در فرودگاه نیس خیلی مناسب نبود ( - Aah , Vous etez M. B ? - Tu me connais ? - Bien sur que je te connais. - Mais comment ? - Il y a quelque mois , je ne sens pas bien, j'etais toujours triste, je suis alle chez le psychologue et il m'a dit que j'ai le "Hashtarztap". quand j'ai demande ce qui est Hashtarztap il m'a dit de regardez a votre blog. - mais c'est en Persan... - J'ai un ami a Monaco qui s'apple M. Hedayat. Il a traduit les textes pour moi. - et alors vous savez M. Hedayat, c'est lui qui m'a invite' . - Je sais. mais je ne peux pas te laisser passer. - mais pour quoi ? - parce que votre Madam shin ( l'autre madam shin ) ne'st pas d'accord de votre voyage. بعد آقای مامور بازرسی گذرنامه فرودگاه نیس از صندلی اش بلند می شود. تعظیم می کند و درب خروج به طرف هواپیما را نشان آقای ب می دهد. آقای ب هم لب ور می چیند و دست از پا درازتر به طرف هواپیمای بازگشت به وطن راه می افتد. ناگهان آقای مامور بازرسی گذرنامه از پشت صندلی اش بلند می شود. از کیوسکش بیرون می آید و به طرف آقای ب می دود. آقای ب امیدوارانه به او نگاه می کند. مامور به آقای ب که می رسد ، از جیب کتش یک بسته بیرون می آورد و به طرف آقای ب می گیرد. - voyez accepter ce cadeaux , c'est un calculator nuveau pour vous. آقای ب کادو را باز می کند، یک ماشین حساب نو خوب درخشان از آن بیرون می آید. آقای ب انگار دنیا را به او داده باشند، می خندد و به سرعت به طرف هواپیما می دود تا چیزی از اخبار روز ایران را از دست نداده باشد. در حال دویدن هم حساب می کند : هر قدم آقای ب مساوی یک متر، فاصله هواپیما تا سالن ترانزیت هفتصد متر. سرعت آقای ب شش کیلومتر در ساعت. پس فاصله زمانی آقای ب تاهواپیما = هفت دقیقه. همین عدد خوش یمن هفت است که روی ماشین حساب آقای ب می درخشد وقتی که او به هواپیما می رود و روی هفتمین صندلی از ردیف هفت یک هواپیمای بوئینگ هفتصد و هفتاد و هفت به مقصد ایران می نشیند. نوشته شده در ساعت 8:42 AM
Comments:
Post a Comment
Monday, December 11, 2006
٭ یادم نمی آید که در این وبلاگ چیزی را از کسی خواهش کرده باشم.
........................................................................................اما خواهش می کنم که این جمعه،حتما رای بدهید. انقدر دلیل برای این حرفم دارم که حد ندارد. اما برای اینکه شما رای بدهید، یک دلیل کافی است و آن اینکه من از شما خواهش کرده ام. همین یکبار. روی من را که زمین نمی اندازید ؟ ------------------------------- چرا بايد رأي داد مسعود بهنود m.behnoud@roozonline.com - دوشنبه 20 آذر 1385 [2006.12.11]از جمله دردها که ما در جواني از بزرگ تر ها به ارث بردیم و به همين درد حالا لايق انتقادها شده ايم، همين بود که يک نگاه صد در صدي [اوج بدانديشي] به مسائل جامعه و سياست در جانمان، در استدلال هايمان و در حرکت ها و بي حرکتي هايمان بود. وقتي در سال 1355 ماجراي حزب رستاخيز به گوش ها رسيد. بعض افراد متفکر در گوش ما خواندند که شاه قصد دارد فضاي سياسي را باز کند. صاحب اين قلم در همه اين سال ها از امثال روزنامه کيهان دشنام شنيده چرا که در آن سال به شوق آمده براي اولين بار در عمر خود اعلام داشت که راي مي دهم و در مقاله اي هم اين را نوشت و به همه توصيه کرد که راي بدهند. حالا بيائيد با خود تجسم کنيم که اگر شاه آن بازي "فضاي باز سياسي" را تا آخر ادامه داده بود. يعني همان طور که قول داده شده بود براي هر حوزه انتخابيه حزب سه نفر را نامزد مي کرد و مردم کاملا آزاد بودند که از بين آن ها يکي را انتخاب کنند. در شباهت صوري به همان روشي در کشورهاي مردم سالار مثل آمريکا رايج است و دو حزب نامزدها را از صافي خود مي گذرانند و معرفي مي کنند و مردم عملا مختارند که از بين نامزدهاي دو حزب يکي را به نمايندگي مجلس و رياست جمهوري انتخاب کنند. اما در آن سال همين که معلوم شد در چند حوزه مانند تبريز و همدان، چند تائي که ساواک نمي پسنديد از چهره هاي با سابقه نظام جلوترافتاده اند و دارند بازي را مي برند، ساواک وارد شد و خلاصه همان شد که قبلا بود. اما فرض محال که محال نيست. اگر چنان نمي شد. و اگر اکثريتي از مردم هم مانند من راي مي دادند و در سال 55 مجلس آزادي نماينده خواست هاي مردم تشکيل مي شد، آيا بهتر نبود. در آن روزگار تنها امري که باعث شد تا طبقه متوسط شهري، در آن انتخابات شرکت نکند اين استدلال بود که هر عملي که رژيم استبدادي را تقويت مي کند نبايد کرد. کسي هم نمي گفت که شرکت کردن يا نکردن در انتخاب چه مي تواند به استفاده و يا به زيان نظام وقت انجام دهد. با همين نگاه صد درصدي، اکثر طبقه متوسط که بايد تصميم گيري به جايش وضعيت کشور را روشن کند، انديشه اصلاح در سر نداشت. راي داد. نظام هم نشان داد ظرفيت چنين ظرافت هائي ندارد و همه کار را زماني مي کند که آب از سر گذشته است. جلوتر بروم، از دوران مشروطه نيز چون نيک به دوران بنگريم. مراجع و ماخذي که بايد طبقه متوسط را به حرکت در مي آوردند در همان نقطه بودند که مرد بزرگ ميزرا جهانگير خان شيرازي[ مدير صور اسرافيل] شهيد بزرگ قلم، در شماره دوم نشريه خود بدان متوهم بود. او نوشت احاد مردم ايران تک تک از تمامي وجود خواهان حريت [بخوانيد آزادي] شده اند. اين توهم، وقتي کاملا توهم است و واقعيت نيست که بدانيم در آن زمان نود و هشت در صد مردم ايران بي سواد بودند و "حريت" به گوششان هم نخورده بود. بگذريم که هنوز بعد از صد سال هنوز نمي توان گفت تک تک احاد ايران خواهان حريت هستند. براي اين که گمان بد نکنيد بگويم که به نظر من اين مجامله را با هيچ جامعه پيشرفته اي هم نمي توان کرد. کدام جامعه است که واقعا آزادي براي تمام مردمش تک به تک داراي چنان اهميتي باشد که ميرزا جهانگير خان تصور کرده بود. يک سوي اين توهم همان است که جان نازنين صور اسرافيل را تبه کرد، اما زيان ديگرش اين است که آدمياني که چنين مي انديشند حق دارند بر اساس اين پندار مثلا استدلال کنند که نبايد به چيزي کمتر از صد رضايت داد. درست هم هست واقعا اگر مردم جامعه اي تک تک تمام خواستشان آزادي باشد و حکومتي و يا گروهي آنان را از آن آزادي محروم کند، البته که اوضاع فوق العاده شکننده است و بايد منتظر ماند که به وزش نسيمي دگرگون شود. اما اين ها که در عالم واقع نيست داستان طبقه متوسط ما و فرهيختگانش به ماجراي حريف بلغاري رضازاده که با نام قطري در مسابقات آسيائي شرکت داشت مي ماند. بدان مي ماند که وزنه برداري از بلند کردن وزنه 250 کيلوئي [مثلا] ناتوان نشان دهد، در دفعات دوم و سوم هم نتواند آن وزنه را بلند کند، اما وقتي باز فرصتي براي او پيدا شود مربي دستور دهد که حالا 350 کيلو بردار. آيا اين شرط عقل است. يا درست تر اين که اگر 250 کيلو نشد وزنه 225 کيلوئي طلب شود. طبقه متوسط ايراني در دوم خرداد رائي داد و گروهي را به ميدان فرستاد، وزنه 250 کليوئي برداشت. جامعه [ که عبارت است از مردم و حکومت] همان وزنه را نتوانستند به سينه بکشانند. تحمل اصلاحاتي که در سال اول و دوم دولت خاتمي خود را نشان داد، به خود دروغ نگوئيم، از عهده مان بيرون بود. آقاي خاتمي [وقتي که ماجراي وزارت اطلاعات و نوار معروف پيش آمد] وقتي که صد نشريه تعطيل شد و آب از آب تکان نخورد، وزنه کوچکتري طلب کرد. به جاي دکتر مهاجراني و آقاي عبدالله نوري، جناب مسجدجامعي و جناب موسوي لاري را به ميدان آورد، کرباسچي نشد مرتضي الويري را در شهرداري نشاند. مردم در انتخابات سال هشتاد نشان دادند که به خاتمي اعتماد دارند، اما فرهيختگان صد در صدي چه نکردند. جالب آن است که کساني که بنا به اسناد معلوم در دوم خرداد سهم و نقشي نداشتند و تحريم کرده بودند مانند همه سال ها، اما بعد از آن که شور مردم را ديدند به ميدان در آمدند، با پذيرش ناسزاي همراهان خود اصلاح طلب شدند، به فاصله کوتاهي [ همزمان با تجربه اي که گفتم و محدوده زمانيش به آخراي دوره اول دولت خاتمي مي رسد] برگشتند به جاي خود. عيبي هم ندارد. البته که هر کس بنا به معيارهاي خود تصميم مي گيرد و مسوول تصميم خويش است. اما وضع وقتي دگرگون شد که در دور دوم و همزمان با انتخابات دوم شوراها شعار تحريم [صد در صد] فضاي سياسي را پر کرد. در شهر تهران که هنوز الگوي اصلي در انتخابات است گرفت و گروه در کمين نشسته توانست با پانزده در صد آرا شام شب ما را که اعتصاب غذا کرده بوديم بخورد چاق شود به انتخابات مجلس هفتم برود که در اين جا ديپر شوراي نگهبان داور بود و ايستاده بود که انواع دوپينگ ها و کمک ها را بکند که کرد، و وقتي آن جناح که تابلوي خود را عوض کرده و به جاي جناح راست [ يا بازار] که در دوران اصلاحات به مجامله تبديل به جناح محافظه کار شد، نام خود را گذاشتند اصولگرا بر سر مجلس نشست. توان آن داشت که چنان پاس هاي محکمي به گروه ضد اصلاحات بدهد که حاصلش همان شد که شد در سوم تير پارسال. اما باز گمان بد نکنيم. مردم وفادار ماندند. اتفاقا در انتخابات سوم تير تفکيک و جداسازي آمار نشان مي دهد که پيروزي احمدي نژاد بيش تر حاصل اشتباهات رهبران اصلاحات بود که نتوانستند با هم ائتلاف کنند، ورنه کل آراي مردم در دوره اول انتخابات [ جمع آراي دکتر معين، مهدي کروبي] براي پيروزي در دور اول هم کافي بود چه رسد که به هر حال قاليباف و مهرعلي زاده و هاشمي رفسنجاني هم در اين معامله به معناي چيزي نبودند که اينک رخ داده است. و اين جا ديگر نمي توان گفت خطاي مردم بود. جناح راست با تابلوي جديد در گوشه اي کمين کرده بود و آن چه برسر جامعه ايراني آمد نتيجه دويست و پنجاه هزار راي [تفاوت کروبي و احمدي نژاد] در دور اول انتخابات است، يعني يک در صد آرا، بحث تقلب ها و بداخلاقي ها را فعلا ناديده مي گيرم که حتما سهمش بيش از يک در صد بود و فغان آقاي کروبي به جاست، اما به فرض سلامت کامل هم بايد گفت شعار تحريم وقتي از دهان عزيزاني در داخل و بزگواراني در خارج از کشور بلند شد نمي توان گفت که اين اندازه اثر نداشت. اما نمي توان و نبايد زيان اين انتخاب را به حساب تحريم کنندگان نوشت و بايد بيش تر از آن کساني دانست که بازي سياسي را اداره مي کردند و نامزد برمي گزيدند. سياست مي ورزيدند. اين قصه پرغصه بزرگي است و به اين سادگي و کوتاهي هم نمي توان بازش کرد. و خوب مي دانم که به ويژه در دنياي مجازي [اينترنت] اکثريتي از کاربران با اين استدلال مخالفند و صد در صد را بيش تر خوش مي دارند، اما بايد در همين فرصت اندک درهاي ذهن خود گشوده و گفته باشم حالا که سياست ورزان دانستند و درس درست گرفتند و ائتلافي کردند، حالا که از آن بار بهاي سنگيني به دوش مردم مانده بايد جامعه متوسطه شهري بجنبد و باز هم حلقه نجاتي بفرستد. گروه به دولت رسيده با حراج خزانه و سرمايه ملت دارد براي خود راي مي خرد. اگر در انتخابات اين هفته، ترمزي به حرکت اين گروه [ منظورم دولت احمدي نژاد] است نزنيم، به قول طنزنويس محبوب روئي کم نکنيم، براي چندين سال کارمان به تاخير مي افتد. اين ها همه گفتم که سهم خود ادا کرده باشم. و اين سند را نگاه مي دارم تا در آينده وقتي – بودم يا نبودم – کسي از آن اتهام ها زد که امروز به روشنفکران نسل پيشين زده مي شود، مدرکي براي دفاع داشته باشم. از خبرگان حرفي نمي زنم که موضوعي ديگرست و حکايتي ديگر. گرچه مي فهمم که بعضي در آن هم رعايت ها مي بينند، ولي باري از شدت سنگيني و دشواري در حوصله مان نيست. اما در انتخابات شوراها و به ويژه در شهرهاي بزرگ، شرايط برد فراهم است، نسل جوان ايران برخلاف ما فرصت دارد که اشتباه خود را زود جبران کند. بايد رفت و راي داد و منسجم و ساماندهي شده هم راي داد. نه پراکنده .
نوشته شده در ساعت 8:56 AM
Comments:
ای اف به این روزگار که دم انتخاباته و ما نمیتونیم به عادت مألوف یه گپ حسابی با شما بزنیم و صفا کنیم، نادر جون حتی ما اینجا واسه رای دادن با سفارت هم تماس گرفتیم گفتند که فقط ریاست جمهوری میشه رای داد... البته اگه میشد یه چند روزی عقب انداختش میتونستیم بیایم و اونجا رای بدیم
Post a Comment
Sunday, December 10, 2006
٭
........................................................................................اتود دو صدایی ------------- ................. در آغاز ................... تنها ماه بود ................ / ............ تنها واژه بود و ماه رنگ صورت ترا داشت ........ / ..... و واژه طنین صدای ترا داشت در تاریکی ................ / .............. در سکوت و همه چیزی در نور صورت تو دیده شد / و همه چیزی با صدای تو نام گرفت ............. تمام درختان و سنگ ها و رودها ............... .............. تمام گیاهان و رنگ ها و روزها .............. ........... و تمام آدمیان و چیزها برای من نشان تو شدند ........... با آن تاج نور که بر سر تو بود. / با آن ترانه جادویی که از گلوی تو بر می خواست با آن تاج نور .............. / ............. با آن ترانه جادو و با آن درخشش معنا بخش ........ / ....... و با آن زیر و بم محسور کننده که همه چیزی در پرتو آن زاده شد / که همه چیزی را مسخر خود می کند ................. این پیمان ما باشد .................. ً......................... / .... من صدای تو خواهم بود در سکوت و من چهره تو در بی چهرگی.... / ...........................َ .............. تا خلاء دنیا از وجود ما پر شود ............... ............. تا همه چیزی نام و معنای خود را بیابد ............. ............... و همه چیزی به درخشش درآید .............. نوشته شده در ساعت 6:18 PM
Comments:
Post a Comment
Tuesday, December 05, 2006
٭ آقای ب دعوت پارسالی آقای هدایت را می پذیرد و فعلا به سفر می رود
--------------------------------------------- آقای ب نامه هایش را جابجا می کند و نگاهش به نامه ای می افتد که پارسال آقای هدایت برایش فرستاده است. آقای ب فکر می کند که تعطیلات زمستانی در جوار سواحل زیبای مدیترانه هم بد نخواهد گذشت و چه بسا اصلا بهتر از ماندن در اینجا و نگران انتخابات بودن است. ته دلش از من هم دلخور است که ماشین حسابش را گرفته ام. فکر می کند، بدون ماشین حساب که حرفی برای گفتن نمی ماند. آقای ب برای آقای هدایت ایمیل می زند و می گوید : عزیز جان ما داریم می آییم. یک چند مدتی مزاحم خواهیم بود. نمی خواهد تدارک خاصی ببینی، یک پیاله آب در آبگوشتتان اضافه کنید برای ما کافی است. البته با چند شیشه شراب اصل فرانسوی و ایتالیایی و چند کیلو پنیر خوب و خوشمزه. آقای هدایت هم ریپلای می زند که قدمتان روی چشم. ما می دهیم موناکو را آب و جارو کنند تا شما برسید. چه بسا گفتیم که یک میز تخته اختصاصی هم برای ما و شما در مونت کارلو بگذارند. آقای ب تخته نرد دوست ندارد اما بالاخره تخته نرد بازی کردن در مونت کارلو هم صفای خودش را دارد. آقای ب بار و بندیلش را می بندد. به تعداد کافی کاغذ برای نامه نگاری بر می دارد و عازم سفر می شود. این وبلاگ را هم مجددا به من پس می دهد. وبلاگ را که پس می گیرم کمی دلم می گیرد. می دانید : داشتم به آقای ب عادت می کردم. شاید تقصیر نازلی است. بالاخره جی ال کبیر وقتی می گوید که این وبلاگ بدون آقای ب و بدون ماشین حساب بهتر است، لابد چیزی می داند. ما هم که طبق معمول می گوییم : سمعا و طاعتا. و آقای ب را می رسانیم فرودگاه که برود آب و هوایی تازه کند. نوشته شده در ساعت 11:18 AM
Comments:
راستاش سر هرمس مارانای بزرگ وقتی که مینشیند و درست فکر میکند – کاری که عمومن نمیکند، یعنی عمومن میایستد و درست فکر میکند! – میبیند بدجوری به این آقای بی شما و آن موجودات خیالی معرکهاش عادت کرده است. به ماشینحساباش هم همینطور. ما هم وقتی کامنت جناب جیال کبیر را خواندیم، کمی نگران آقای ب شدیم. بعد وقتی دیدیم شما و آقای ب خیلی شیک و متمدنانه، نشستهاید در ماشین و دارید معاشرت میکنید، گفتیم شاید بشود که مسالمتآمیز، هردو در این وبلاگ حضور داشته باشید. به هر حال، امیدواریم سفر خوبی داشته باشد و سلام ما را هم از این بالا به آقای هدایت برساند. قضیهی آن سبیل و توهم سایهی بینی ایشان را هم از خودشان بپرسد و خبرش را به سر هرمس مارانای بزرگ بدهد پسرم!
در فرودگاه که بودیم، آقای ب گفت که زود بر می گردد. گفت که فقط می رود آب و هوایی عوض کند و این روزهای دودآلود تهران را در هوای پاک سواحل مدیترانه سپری کند. البته شراب خوب هم در تصمیم ایشان به سفر بی تاثیر نیست. شما هم که فکرش را بکنید، نقشه را هم که ببینید، متوجه می شوید که موناکو درست بین فرانسه و ایتالیا است. یعنی هم دویست و اندی نوع شراب فرانسه در آن یافت می شود هم دویست و اندی بیشتر نوع شراب ایتالیایی.
گمانم ایشان که برگردند، یکی دو هفته طول می کشد که فقط از خماری بیرون بیاید تا بعد بتواند سفرنامه بنویسد. البته گفته که نامه هم می نویسد. چه بسا نامه هایش را هم مستقیما به همینجا پست کرد. من که عادت کرده ام : انقدر فرودگاه بدرقه رفته ام و انقدر همه گفته اند که زود بر می گردند و هیچوقت برنگشته اند، گفته اند که هر هفته زنگ می زنند و هیچوقت زنگ نزده اند و انقدر گفته اند که همه چیز را در نامه می نویسند و هیچوقت نامه ننوشته اند، دیگر حتی به آقای ب هم اعتماد ندارم. می گویم : آقای ب هم مثل بقیه دوستان خوب و عزیز و دوست داشتنی مان که رفتند و اندک خبری از آنان به گوش می رسد. بعد خودم را دلداری می دهم. می گویم : حالا سفر کرده و سفر نکرده چه فرقی دارد، مگر اینها که هستند را چقدر به چقدر ازشان خبر دارم ؟
نمی شد این آقای ب رو نمی فرستادی سفر بجاش خودمون دو تا می رفتیم یه عرض ادبی به آقای هدایت می کردیم. بهتر بود آقای ب همین جا می موند و دم انتخابات برا ماشین حسابش اطلاعات دست اول جور می کرد.
من منظورم این نبود بابا، فقط می خواستم بگم که گاهی آقای ب به شما هم فرصت ابراز وجود بده بد نیست. وگرنه من که خودم طرفدار توصیفات آقای ب از آفریده های جناب مارانا هستم!
آقای ب شما دیگه چرا؟
Post a Comment
کامنت مادریشن؟!؟ راستی اون کامت قبلی مال ِ من بود نمیدونم چرا با اون اسم اومد راستش اون وبلاگ ِ فوق سری منه!!!؟ شرمنده ام اما اگه ممکنه پاکش کنید ممنونم
٭ آقای ب و "قلاز"
........................................................................................----------------- قلاز ( به فتح قاف و تشدید لام ) را همه مان می شناسیم. فقط نامش را نمی دانستیم که آنرا هم آقای ب برایمان گفت. البته قیاقه اش را هم ندیده ایم که آنرا هم آقای ب برایمان تعریف می کند : قلاز شبیه به یک مار است با سه سر. طولش حدودا دو متر است و قطر بدنش نزدیک به پانزده سانتی متر. سر میانی قلاز بزرگ است. تقریبا به اندازه سر آدم ولی دو سر دیگرش همان ادازه معمولی سر مار را دارند. قلاز مثل مار فلس ندارد. بدنش چرمی و براق است. رنگش هم سبز لجنی تیره است. قلاز تقریبا بیست سانتی متر بالاتر از سطح زمین روی هوا پرواز می کند. حرکتش هم درست مثل مار است. انگار که روی سطحی، بیست سانتی متر بالاتر از زمین می لغزد. قلاز یکی از آزارنده ترین موجودات خیالی هستی است. البته خطر جدی ندارد و باعث مرگ نمی شود اما حقیقتا آزارنده است و می تواند بیماریهای بدی را بوجود آورد. قلاز شبها درست قبل از خواب به سراغ آدم می آید. از در اتاق خواب وارد می شود. از تخت بالا می آید و بدنش را درست روی بدن آدم قرار می دهد. سر میانی اش را روبروی صورت آدم می گیرد و سرهای طرفینش هم هر یک درست کنار یکی از گوشها قرار می گیرند. دهان سر میانی قلاز زبان ندارد. با این دهان قلاز درست روی صورت آدم نفس می کشد و نفسش درست به صورت آدم می خورد. چشم های سر میانی اش را هم درست روبروی چشم های آدم می گیرد و صاف توی چشم آدم نگاه می کند. سرهای کناری قلاز ، چشم ندارند. اما دهانشان می تواند همزمان صدای هزاران آدم، حیوان و یا شی را ایجاد کند. سرهای کناری قلاز درست کنار گوشهای آدم قرار می گیرد و بعد دهها نفر همزمان در گوشهای آدم حرف می زنند. بعضی هایشان با بعضی دیگر دعوا می کنند. صدای حیواناتی هم در پشت صحنه می آید، صدای ماشین، زنگ تلفن و هر صدای آزارنده دیگری که فکرش را بکنید. قلاز که بیاید نمی توانید بخوابید. چاره ای ندارید، باید بلند شوید، قدم بزنید، تلویزیون ببینید، کتاب بخوانید و چیزی بخورید. قلاز لا اقل یک ساعتی همان حوالی می ماند. پس لااقل یک ساعت قدم بزنید. تلویزیون ببینید و کتاب بخوانید. اگر خواستید چیزی بخورید هم، آب پرتغال بخورید. قلاز بویش را دوست ندارد و به همین دلیل اقلا توی صورتتان نفس نمی کشد. نوشته شده در ساعت 11:13 AM
Comments:
Post a Comment
Friday, December 01, 2006
٭ 1- مدرس را بالا می آیم. منظره کوه است شاید که دیده نمی شود. یا شاید هم برف است که بالاخره می آید. دلم می خواهد چیزی بنویسم.
........................................................................................آقای ب کنار من نشسته است. هیچ چیزی نمی گوید. نیم ساعت بیشتر است که چیزی نمی گوید. این برای یک نفر آقای ب خیلی عجیب است. آقای ب معمولا بیشتر از 5 دقیقه ساکت نمی ماند. شاید تقصیر من است که ماشین حسابش را گرفته ام. برای حساب کردن لنگر خمشی تیر یا بار رلرله خاک پشت دیوار یا چیزی در همین مایه ها لازمش داشته ام. آقای ب هم رفته است توی لب و بی ماشسن حسابش اصلا حاضر نیست حرف بزند. بلکه قهر هم کرده باشد. 2- در آغاز تنها ماه بود و ماه رنگ صورت ترا داشت 3- در آغاز تنها واژه بود و واژه طنین صدای ترا داشت. 4- حقیقتش را بگویم: ایده اتود دو صدایی بعدی را از جناب بارون اندرو لوید وبر کبیر گرفته ام. از آهنگ phantom of the opera. یک چیزی خواهد شد مثل این : ........در آغاز.......... تنها ماه بود../..تنها صدا بود و ماه رنگ صورت ترا داشت ../.. و واژه طنین صدای ترا داشت بعد چند خطی که هنوز نمی دانم چیست و بعد .......این پیمان ما باشد....... من صدای تو خواهم بود در سکوت../.. ../.. و من صورت تو در بی چهرگی و بار بقیه اش را نمی دانم چیست. 5- آقای ب نمی تواند سکوتش را ادامه دهد. زیر لبی چیزی می گوید. اما انقدر بلند که مطمئن باشد که من می شنوم. می گوید : برای هر مسئله پیچیده راه حل ساده ای وجود دارد. که اغلب نادرست است. نوشته شده در ساعت 10:23 AM
Comments:
پس چرا من شنیده بودم در آغاز فقط کلمه بود!
آقای ب دوستان اشنایان پادرمیونی کنند ماشین حساب رو پس نمیدین!؟ البت که آقای ب بی ماشین حساب شاعر وتلخ میشوند!
چقدر از خوندن این متن آشنا؛ شعر/یا به قول خودت اتود دو صدایی خوشحال شدم... انگار برگشتم به سالها پیش و خاطره خوندن اتودهای زیبای آقای ب برای شین دوست داشتنی ش زنده شد. با ماه، واژه ، صدا و طنین... چه آشنا...
Post a Comment
ممنون که ماشین حساب رو یک مدتی توقیف کردی...! Sunday, November 26, 2006
٭ آقای ب و "هیچ"
........................................................................................----------------- آقای ب وسوسه شدیدی دارد که این "هیچ" را در زمره موجودات افسانه ای اش بیاورد. دلش می خواهد توصیفات غریبی از "هیچ" ارائه کند و توانی فراتر از تمام آن موجوداتی که پیش از این گفته است برایش تعریف کند. آقای ب اما منصرف می شود. فکر می کند حیف است که سوژه ای به خوبی "هیچ" را به همین سادگی خراب کند. بعد فکر می کند که بدون تردید، "کتاب هیچ" باید یکی از کتابهای مجموعه کتاب واژگان باشد. بدون تردید. اما تمام چیزهایی را که آقای ب می خواهد درباره "هیچ" بگوید، پرویز تناولی قبلا گفته است. آقای ب امروز در روزنامه اعتماد ملی مصاحبه ای می خواند با پرویز نتاولی که زینت بخش آن عکسی است از مجسمه "هیچ". آقای ب می گوید " تمام چیزهایی که درباره "هیچ" باید دانست در این مجسمه هست. آقای ب وقتی مولتی میلیاردر شود، حتما این مجسمه را می خرد و در حیاط قصرش می گذارد. نوشته شده در ساعت 5:38 PM
Comments:
ولی خودمونیم آقای ب عجب این "هیچ " قشنگه
اما به نظرم شما خواستی اینو بزاری تو حیاط کاختون رنگش رو فک کنم عوض کنید !
الآن اینجا هیچ اتفاقی نیفتاده
جناب هرمس مارانای کبیر که فرمودید اینجا به خاطر ِ کامنت هاست که پینگ میشه اینجا هنوز کامنتی هم اکسپت نشده من میخوام بدونم برای چی نصفه شبی اینجا الکی پینگ شد تازه داشتم گیج ِ خواب میشدم که دیدم جناب ب مجددا پینگ شدن ، چشمام گرد شد موندم آقای ب این روزا چی مصرف میکنن که با این سرعت دارن آپ میکنن که اومدم دیدم خبری نیست !؟ ظاهرا اینجا دست اجانب تو کاره
بنده اومدم اینجا عرض ارادت مبسوطی بکنم خدمت جناب ب که آغوش کامنت دونی شون همیشه به روی همه باز هست
باشد درس عبرتی برای کامنت دونی مستهجن ِ بامداد و و کامنت دونی ِسرکاری ِ!! آقای مارانای بزرگ!؟
البته این جا به خاطر هر چیزی ممکن است پینگ شود. از کامنت های اکسپت شده و نشده تا مثلن پروانه ای که در شانگهای ممکن است از شنیدن خبری خنده اش بگیرد!
یک این که کامنت دانی ما سرکاری نیست. حکمتی داشته لابد آن وقت که آن جوری شده که شما هنوز نمی دانید. گاس که خودمان هم هنوز ندانیم. دو هم حالا که این بنده خدا خودش الکی پینگ نمی کند شما با این کامنت عمیق تان ما را کشیدید تا این جا!
اقا مثل اینکه باز برای پروانه هه جوک تعریف کردن !!
Post a Comment
ظاهرا من گیر دادم به آقای ب ، نه؟ یکی بیاد منو از تو کامنت دونی آقای ب جمع کنه تا خودشون با اردنگی بیرونم نکردن! Saturday, November 25, 2006
٭ آقای ب و تاری
........................................................................................----------------- 1- آقای ب عینکش را بر می دارد، صورتش را سفت در دستانش می فشارد و نفس عمیق می کشد. 2- آقای ب همینطور بدون عینک به صفحه کامپیوتر نگاه می کند و می نویسد. و همه چیز را تار می بیند. 3- برخی چیزها هست که تنها در تاری قابل تشخیص هست. حقایقی هست که در وضوح دیده نمی شود. چرا که حقیقت برخی چیزها در ابهام آنهاست. در راز آلود بودنشان. 4- گوش کنید : تات و صیدا عروسکهای خیمه شب بازیند. هریک به دستان دیگری بسته است. بازیشان به رقصی می ماند. می چرخند و هربار صورتشان به سمتی است. 5- آقای ب عینکش را می زند. ماشین حسابش را بر می دارد و داخل کشو می اندازد و کشو را قفل می کند. اما صدای ماشین حساب حتی از داخل کشور قفل شده هم می آید. ماشین حساب آقای ب از داخل کشو، بلند بلند محاسباتش را فریاد می زند. می گوید : طبق آمار رسمی، به طور متوسط روزی 27 نفر از آلودگی هوا در تهران می میرند. می شود به عبارتی : 27*365 = 9855 نفر تقریبا سه برابر کشته های ماجرای یازده سپتامبر یا چهار برابر کل کشته های ارتش آمریکا درطی سه سال اشغال عراق. ماشین حساب آقای ب می گوید : جان هر نفر آدم اقلا به اندازه یک دیه که ارزش دارد. می گوید دیه یک نفر آدم را بگیرید 30 میلیون تومان. آنوقت ضرر آلودگی هوا می شود : 9855*30000000 = 295650000000 تومان ناقابل که روند می شود سیصد میلیارد تومان. تازه این فقط ضررهای ناشی از مرگ و میر است. بیماری ها و افسردگی و کاهش ضریب هوشی و مابقی چیزها پیشکش. ماشین حساب آقای ب می گوید اگر هر اتوبوس یکصد و پنجاه میلیون تومان باشد، با این پول می شود سالی دو هزار اتوبوس خرید. ماشین حساب آقای ب می گوید هر یک خط مترو تهران تقریبا یک و نیم میلیارد دلار تمام می شود. با این پول می شود هر پنج سال خرج یک خط مترو را داد. ماشین حساب آقای ب می گوید : آن کشورهای پیشرفته دنیا که مردمشان در رفاه زندگی می کنند، مدیران ارشد کشورهایشان یک عد ماشین حساب آقای ب دارند و با آن همین چیزها را حساب می کنند. اصولا فرق ما با آنها در همین چیزهاست. وگرنه سوئیس نفت ندارد. یک وجب کشور است، هیچ منابع خدادای قابل ذکری هم ندارد. بجز یکی که آن یکی را ما نداریم : شعور. نوشته شده در ساعت 7:41 PM
Comments:
اولاً که ما هی نادر نادر می کنیم بلکه شما گول بخورید. بعدشم یه بار ما احساساتی شدیم . باید مسخرمون کنین؟ س
همین نداشتن شعور ملت هست که باعث شده این جور آدما بتونن حکومت کنن دیگه وگرنه که صاحب ِ کشور آقای شامپی -همون مخفف شامپانزه -و دوستان نبودن که !
آقا شمام یه صحبت هایی میفرمایید ها اگه این جماعت شعور داشت که شما و هزارون نفر مث شما دیگه اصلا وبلاگ نمینوشتن و الخ... شما متوجه نیستید اینجا مملکت گل و بلبله ! به قول مرحوم سعیدی سیرجانی ما باید همه چیمون به همه چی مون باید دیگه!
آقای ب عزیز فراموش نکن که اینجا ایران است " و زمانی شده است که به غیر از انسان ، هیچ چیز ارزان نیست!" نه ؟
khedmat e aghaye B arz shavad ke mashin e hesab e ishan az eshtebahat e amigh e mohasebati ranj mibarand!
Post a Comment
awalan ke nimi az jamiyat e dar haal marg e nashi az aalodegi zan hastand va diye ye yek zan nesf e diye ye yek mard ast!!! dowoman ke ki gofte jaan e adam dar Iran arzesh darad ke haalaa beshavad 30 Milion toman!!! Thursday, November 23, 2006
٭ احساسات متناقض آقای ب
........................................................................................----------------------------- 1- آقای ب دچار احساسات متناقض شده است. موضوع این احساسات متناقض فعالیت های کاری آقای ب است. آقای ب چند سال پیش برای پروژه ای درباره مقاوم سازی لرزه ای یکی از شریانهای حیاتی، پروپوزالی به غایت جالب تهیه کرد که جنبه های متعددی از موضوع را بررسی کرده بود و مطمئن بود که اصلا بیشتر این جنبه ها به عقل کارفرما نرسیده است. کارفرما بعد از بررسی پرپوزالها کار را به شرکت دیگری داد. آقای ب به طور اتفاقی شرح خدمات قرارداد آن شرکت دیگر را دید. همان پروپوزال خودش بود. با همان جمله ها و همان واژه ها. یک واو هم جابجا نشده بود. 2- آقای ب برای پروژه دیگری، یک سیستم نگهبان خاک طراحی کرد. مدیریت طرح پدر آقای ب را سر این طرح درآورد و هرچه ایراد و اشکال بنی اسرائیلی می شد از طرح گرفت و آخر سر هم با اعلام "سگ خور حالا دیگه چون فرصت بررسی بیشتر نیست همین طرح را قبول می کنیم" بالاخره طرح را با هزار منت پذیرفت. آقای ب دیروز متوجه شد که مدیریت طرح، همان طرح آقای ب را به عنوان نمونه روش کار درست به یک نفر دیگر داده است تا ایشان هم از سیستم آقای ب استفاده کنند. تمام جزئیات اجرایی را هم درست عینا از روش آقای ب به آن دیگری ابلاغ کرده بود. بدون کوچکترین تغییری. 3- آقای ب از یک سو احساس شادی می کند و از سوی دیگر احساس عصبانیت. احساس شادی آقای ب بدلیل اثبات حقانیت حرفه ای اش است و احساس عصبانیت اش بدلیل اینکه این همه در مورد چیزی که خودشان هم صحتش را پذیرفته اند، ایشان را آزار داده اند. 4- . آقای ب بچه که بود پرستار داشت. یک پرستار آقای ب ، یک دختر فیلیپینی بود. اسمش نورمالیتا بود. دختر فیلیپینی صبحانه به آقای ب یک سال و نیمه، ماهی ساردین و قهوه می داد. آقای ب هم می خورد. دختر فیلیپینی فارسی هم یاد گرفته بود. البته مخلوط با انگلیسی. دختر فیلیپینی می گفت : وات تایم ایز ایت/ غورباقه گوزید 5- آقای ب بعد از انقلاب باز هم پرستار داشت. اسم پرستار آقای ب فاطی بود. اسم مادر پرستار آقای ب هم زهره بود. زهره خدمتکار مادربزرگ آقای ب بود. فاطی و مادرش از دهات به تهران آمده بودند. یکروز زهره به اقوامشان در دهات گفت : اینجا خیلی خوبه. همه تون بیاین تهران. و آنها همه به تهران آمدند 6- و وزیر و وکیل شدند. نوشته شده در ساعت 3:00 PM
Comments:
خیلی ممنون. دو تا دست لازم نیست. همون یکی کافیه تازه به شرط چاقو. در مورد مشکل اپیلاسیون هم اشکال نداره با سوسن بندانداز قرار می ذاریم که اول دست کذایی رو اپیلاسیون کنه و بعد در محل متصل کنه. منتهی تو که میخوای دست چلاق منو بگیری چه جوری می خوای بهش مو بچسبونی خدا می دونه
اگه این اتفاقا هم براتون نمی افتاد که فکر میکردم از سوئیس دارین مینویسین
Post a Comment
خیالم راحت شد ایران هستین !!! Tuesday, November 21, 2006
٭ آقای ب و تفریح اول
........................................................................................--------------------------- آقای ب تفریح اول صبح برای خوانندگان فراهم می کند. آقای ب گزیده سخنان دیروز رئیس جمهور محترم را برای آنان تکرار می کند. هیچ توضیحی هم نمی دهد. بجز یکی که اگر این یکی را نگوید حناق می گیرد. آقای ب به آقای رئیس جمهور یادآوری می کند که درست است که آقای هابرماس آدم خیلی خوبی است و حرف هم زیاد زده است و فیلسوف معروفی است. اما مدل اقتصادی ندارد. ماشین حساب آقای ب هم اگر یک چیزی را نگوید حناق می گیرد. ماشین حساب آريالای ب یادآوری می کند که کل سطح تهران 70000 هکتار است و ساخت این شهر بیش از دویست سال طول کشیده. حالا چطور بعضی ها می خواستند 30000 هکتار در شهر کوچک دماوند ساخت و ساز کنند الله اعلم. ------------------ من به تمام قارههاي جهان بهجز يك قاره سفر كردهام و ميدانم كه در آنجا چه خبر است، اكنون موجي براي شنيدن پيام ملت ايران به وجود آمده است و همه تشنه هستند كه اين پيام را بشنوند. احمدينژاد گفت: دنيا دارد به سرعت احمدينژادي ميشود و فرهنگ ايراني دفاع از عدالت و معنويت در حال گسترش است تصميمهاي اين دولت در عرصه اقتصاد و مديريت، كارشناسيترين تصميماتي است كه تاكنون اتخاذ شده و ما يك تصميم را بدون كارشناسي و انجام بررسيهاي لازم اتخاذ نخواهيم كرد. رئيسجمهور با بيان اينكه <شاخصهاي اقتصادي ما امروز مثبت است و به سمت خصوصيسازي حركت ميكنيم> گفت: نميدانم چرا برخي فقط سعي ميكنند امور منفي را بيان كنند عدهاي تصور ميكنند براي اينكه كشور پيشرفت كند، بايد مانند لاكپشت حركت كرد و هرگونه حركت سريع را در اين ارتباط نفي ميكنند، در صورتي كه اين اشتباه است. احمدينژاد با بيان اينكه <اين دولت برآمده از راز و نياز و دعاهاي مردم است و حتي يك نفر به من گفت كه نذر كرده بودم به اندازه آراي احمدينژاد صلوات بفرستم> ادامه داد: اين از خصوصيات مردم انقلابي كشور ماست. وي ادامه داد: چندي پيش يك نفر به من پيام داده بود كه آيا اقتصادي كه تو پياده ميكني مدل هابرماس است يا مدل فلاني؟ من به وي پيام دادم كه گويي شما هنوز متوجه نشدهايد؛ روش ما متاثر از اين روشها و الگوهاي خارجي نيست. ميروند 30 هزار هكتار زمين دماوند را ميخرند. ميدانيد با اين 30 هزار هكتار ميشود چه تعداد خانوادهاي را اداره كرد؟ شما مطمئن باشيد كه ما كوچكترين تصميم بررسي نشده نميگيريم. اگر ديديد كه ما به سراغ سازمان مديريت و برنامهريزي براي تغيير و تحولات رفتيم، ميديديم كه بايد اين تغيير و تحولات صورت بگيرد. يك نفر به من گفت كه سازمان مديريت و برنامهريزي در طول اين سالها رئيسرئيسجمهور بوده و تازگيها نيز قدرتش را بيشتر افزايش داده است. من گفتم ما براي اين امور آمدهايم. ما آمدهايم كه هر چيزي را سر جاي خود قرار دهيم و اصلاح كنيم نوشته شده در ساعت 10:09 AM
Comments:
والا دنيا رو نمي دونم ولي من خودم كم كم احساس مي كنم دارم احمدي نژادي مي شوم يعني تا احمدشو شدم ! نژاديش مونده اونم ايشالا سال ديگه مي شم
این ماشین حساب آقای ب را باید انداخت در کشو و درش را قفل کرد که انقدر حساب پرت و پلا نکند.
امروز داشت حساب می کرد که آن بنده خدا که به اندازه آرای احمدی نژاد نذر کرده است الان در چه حالی است. ماشین حساب آقای ب اول زمان گرفت و متوجه شد که هر صلوات 3 ثانیه طول می کشد. با فرض 17 میلیون رای آقای احمدی نژاد و با فرض اینکه فرد مربوطه بدون وقفه یک نفس صلوات بفرسد. و با فرض اینکه کار و زندگیش را ول کرده است و روزی هشت ساعت تمام و در تمام روزهای کاری و تعطیل صلوات می فرستد داریم : 17000000 * 3 = 51000000 ثانیه تقسیم بر هر ساعت 3600 ثانیه و هشت روز کاری و 365 روز سال = 51000000/3600/8/365 = 4.85 سال در واقع نامبرده تا ده ماه بعد از اتمام دور اول آقای احمدی نژاد هم باید یک نفس صلوات بفرستد. تازه آرای مرحله اولش را حساب نکردیم ! آنرا حساب می کردیم آنوقت باید 11 سال و هفت ماه یک نفس صلوات می فرستاد.
جسارت نباشه حضور ماشین حساب آقای ب، ولی من هی نتایج این سرشماری اخیر رو که میشنوم، هی یاد ایشون میکنم، هی یادم میاد که نرخ رشد جمعیتمون یه زمانی 3.2 بود، بعد با کلی تدبیر رسید به 1.8 و دوباره برگشت به 2.5 و باز یادم میاد که سرشماری قبلی (ده سال پیش) جمعیت مملکت 68 میلیون بود (که 65 میلیون اعلام شد) و باز یاد نتایج اخیر میفتم که جمعیت مملکت رو 69 میلیون اعلام کرده ن و هی برام سوال پیش میاد که مگه نرخ فرار مغزها دیگه چقـــــــــــدر بوده آخه؟!؟
Post a Comment
و خب طبیعیه که یاد سرشماری برره هم بیفتم، نه؟!؟.. Sunday, November 19, 2006
٭ پراکنده گوییهای آقای ب
........................................................................................-------------------------- 1- آقای ب باز دچار یکی از آن سردردهایی شده که پیشترها تعریفش را کرده بود. آنقدر هم کار دارد که نمی تواند به خانه اش برود، مسکن بخورد و بخوابد. برای همین هم هست که تلخ شده است. چیزهایی خواهد گفت که مزاج شما را هم تلخ خواهد کرد. آقای ب پیشنهاد می کند که این نوشته را نخوانید. اخطار هم می دهد : خواندن این نوشته برای کلیه مادران و پدران ممنوع است. بخصوص مادران شیرده. آقای ب با توجه به این اخطاری که داده است، خود را از هرگونه نفرینی که توسط نامبردگان فوق ( که تقریبا تمام خوانندگان این وبلاگ را تشکیل می دهند) مبرا می دارد. 2- آقای ب بالاخره کتاب "پژوهشی در اندیشه سیاسی اخوان الصفا" را یافت و همانطور سرپا در حال قدم زدن در خیابان یک فصلش را خواند و حظ وافر برد. این "اخوان الصفا" یکی از جالب ترین گروههای مخفی در تاریخ این قسمت از دنیا است. گروه اخوان الصفا متشکل از تعدادی دانشمند است که لااقل برخی از آنها ایرانی تبار هستند و محل تشکیل آن شهر بصره در نیمه دوم قرن چهارم هجری بوده است. این گروه که اسامی اعضای آن ناشناخته است و تنها تعدادی از اعضای آنها بر حسب حدس و گمان شناخته می شوند، تاثیری بزرگ بر اندیشه قرون بعد از خود داشته اند و بسیاری از دانشمندان معروف بعد از آنها از کتب نوشته شده توسط این گروه استفاده کرده اند که ابن سینا از این دسته است. اخوان الصفا 51 جلد کتاب در رشته های مختلف فلسفه و ریاضیات و علوم طبیعی و حتی سجر و جادو دارند. تشکل مخفی این گروه که هدف خود را اعتلای دانش معرفی کرده اند و یکی از نمونه های جالب تساهل را در تاریخ شکل داده اند، در بسیاری از شهرها شاخه دوانده بوده است. آقای ب علی الخصوص به دوستانی که راز داوینچی و فرشتگان و شیاطین را خوانده اند و از گروههای مخفی تاریخی به هیجان آمده اند توصیه می کند که درباره اخوان الصفا چیزی بخوانند. 3- آقای ب مدت زیادی را به دنبال این کتاب "اخوان الصفا" گشت. دلیل این امر به هیچوجه علاقه خاص او به دانستن اندیشه سیاسی این گروه نبود. آقای ب قبل از اینکه نام نویسنده کتاب را بداند هیچ چیزی درباره اخوان الصفا نشنیده بود. نویسنده این کتاب "دکتر ابوالفضل دلاوری" است. دکتر دلاوری پیش از اینکه دکتر دلاوری بشود، آقای دلاوری بود. کسی هم که اسمش آقای دلاوری باشد معلوم است که معلم تاریخ مدرسه آقای ب بوده است. آقای ب برای اینکه اثبات کند که ایشان یکی از دوست داشتنی ترین معلمین تاریخ بوده است فقط یک نکته کوتاه را تعریف می کند ( و البته یادآوری می کند که عبارت "یکی از دوست داشتنی ترین معلمین تاریخ" به خاطر مشکلات اضافات در زبان فارسی به این شکل درآمده است. منظور آقای ب این نبوده است که ایشان معلم تاریخ دوست داشتنی ای بوده است، منظور ایشان این بوده است که ایشان یک معلم دوست داشتنی با گستره ای تاریخی می باشند). آقای دلاوری اولین چیزی که روز اول کلاس تاریخ گفت این بود: "بندازین دور این کتاب دروغ رو. سر کلاس من نبینم کسی کتاب تاریخ دبیرستان آورده باشه." 4- آقای ب می پرسد : "واقعا با چه دل و جراتی بچه دار شدید ؟" و این همان بندی از نوشته اش است که خواندنش برای پدرها و مادرها ممنوع است، علی الخصوص مادران شیرده. به همین دلیل آقای ب معلوم نیست این سوال را از چه کسی پرسیده است. ... آقای ب این بند را شخصا پاک کرده است. بی خود به پراکسی و فیلتر فحش ندهید. ... 5- آقای ب گوشهایش تیز است. همان یکسال و نیم پیش صدای چکمه را شنیده بود. دوستان اما تازه الان دارند می فهمند که در آن بهار چه بر سرشان آمده است. آقای ب می گوید : دیر شده است. آب رفته به جوی برنمی گردد. اما راهی برای نجات از عذاب وجدان کشدنده وجود دارد : اینکه لااقل در این انتخابات شوراها و خبرگان رای بدهید. 6- ماجرای تحریم کم کم دارد جدی می شود، بی سر و صدا. شرکت آقای ب برای پروژه ای از سه تا از تولیدکنندگان معروف جهانی استعلام پله برقی و آسانسور کرده است. یک ماه است که هیچکئامشان جواب نداده اند. حال آنکه قدیم ترها بیست و چهار ساعت بعد داشتند پاشنه شرکت را در می آوردند. 7- آقای ب می گوید "موجود شریفی بود این خاتمی. از سر این مملکت زیاد بود." 8- "بیهودگی است. بیهودگی است. زندگی سراسر بیهودگی است. همه چیز خسته کننده است. آنقدر خسته کننده که زبان از وصف آن قاصر است. آنچه بوده باز هم خواهد بود و آنچه شده باز هم خواهد شد . زیر آسمان هیچ چیز تازه ای وجودندارد. همه چیز از پیش از ما از گذشته های دور وجود داشته است. یادی از گذشتگان نیست. آیندگان نیز از ما یادی نخواهند کرد. من هرچه را که زیر آسمان انجام می شود دیده ام. همه چیز باطل اباطیل است. مانند دویدن بدنبال باد." اشتباه نکنید. آقای ب امروز تلخ هست، اما نه انقدر. اینها را آقای ب نگفته بود. جملات سلیمان نبی بود. از تورات. کتاب جامعه. باورتان نمی شد ؟ نه ؟ کتاب آسمانی به این نهیلیستی ندیده بودید ! 9- امروز فردای دیروز است و آقای ب کمتر از دیروز تلخ است. به همین دلیل بند 4 را با تمام سوالاتی که در آن بود و تمام هراسهایی که بیان شده بود،پاک می کند. 10- آقای ب بالاخره خودکار مورد علاقه اش را پیدا کرده است. خودکار مورد علاقه اقای ب Staedtler triplus ball M فلزی سرمه ای رنگ است. آقای ب البته همانطور که متوجه شدید بدلیل پورسانتی که از شرکت استدلر می گیرد این بند را نوشته است. 11- آقای ب هفته ای دو عدد فیلم می گیرد. از این دو عدد فیلم گاهی نصف یکی شان را می بیند. بعد سر هفته که می شود و آقای فیلمی عزیز می آید، آقای ب حساب می کند که کرایه فیلم می شود 1100 تومان ولی خریدن فیلم می شود 1500 تومان و به همین دلیل فیلم را می خرد. آقای ب کم کم دارد صاحب یک کلکسیون فیلم ندیده می شود که معلوم هم نیست که کی ممکن است وقت کند آنها را ببیند. 12- نزدیک محل کار آقای ب یک کافی شاپ هست به نام کافه دونات ( سر جام جم ). این کافه دونات فضای خیلی دوست داشتنی ای دارد با قهوه ها و دونات های خیلی خوب. آقای ب البته به شخصه فقط از دونات های این کافه استفاده کرده است و هرگز فرصت نکرده که در این کافه بنشیند و فهوه بنوشد و لذت ببرد. آقای ب یک دیالوگ را در تخیلش شکل می دهد. زمان دیالوگ مثلا 20 سال دیگر است. آقای ب : بله مازیار جان از این کافه ها که می گی زمان ما هم بود. مثلا یکی شان سر کوچه شرکت ما بود. مازیار : جدی می گین عمو ب ! اونوقت شما هر روز اونجا پلاس بودین. اقای ب : نه عمو جان راستش من هیچوقت اونجا نرفتم. مازیار : یعنی مگه میشه که شما هر روز وسط کار جیم نشده باشین و کافه نرفته باشین. آقای ب : بله ، خوب ... مازیار : چرا ؟ آقا ب : ... ! 13- آقای ب از خودش می پرسد واقعا چرا ؟ و بعد به مبارکی عدد 13 همینجا پستش را تمام می کند. نوشته شده در ساعت 9:07 AM
Comments:
البته این عباراتی که نقل شده بود، از کتاب جامعه بود.
جناب سلیمان نبی دو عدد کتاب دارند، یکی کتاب جامعه و یکی کتاب غزل غزلهای سلیمان. یکی از یکی مخوف تر ! ( به قول جناب سروش) آن غزل غزلها که حقیقتا جالب است ، بخصوص اگر ترجمه شاملو را پیدا کنید، شعر ناب است.
آخ چه جالب!! اتفاقا هفته پیش داشتم عکسهای مدرسه رو می دیدم کلی یاد آقای دلاوری کردم. آدم خوبی بود (و انشالله هنوز هم هست). طفلکی چقدر حرص میخورد از دست ما
من جامعه رو خیلی دوست دارم. یادمه وقتی تورات میخوندم بعد از صفحات متمادی بیمنطقی یهو رسیدم به کتاب جامعه که انگار یه نیهلیست اساسی ۳۰-۴۰سال پیش نوشته. نوشتهات تلخ بود ولی چسبید. شاید چون خودت شیرینی که الهی من بگردم! بد دلم برات تنگ شده خداییش
نباید می خواندم. مخصوصا که منع ویژه هم گذاشته بودی. اما خواندم. دلم میخواد بنویسم: با همان جراتی بچه دار شدم که درختها شکوفه می کنند ، زمینها بارور می شوند و آبشارها سرریزمی کنند. با همان جراتی بچه دار شدم که دارم زندگی می کنم و به آن مغرورم
پ.ن. به نظر من محتویات بند 4 رو نباید پاک می کردی... یا اینکه کل بند رو باید پاک می کردی ... بدون تیتر... نه ؟
عمو ب من خودم رفتم كافه دونات دونات هم خوردم! توش هم نشستم مامان و باباهم قهوه خوردن.من خيلي دونات دوست داشتم. اينه كه براي اينكه اين اتفاق نيفته يه قرار بذارين باهم بريم كافه دونات ،قهوه و دونات بخوريم.درضمن من چون ديگه شير مامانم رو نميخورم حيف شد كه پاك كردين!م
يه بار نوشتم نميدونم اومد يا نه آخه ارور داد.حالا دوباره اگر اونيكي اومده بود شما اين رو پابليش نكن! عمو ب من خودم كافه دونات رفتم اونم با مامان و بابام من دونات خوردم و اونا هم قهوه . خيلي هم دونات دوست داشتم. اگر خواستين براي اينكه بعداً من بهتون گير ندم بياين يه روز باهم بريم. ديگه يادم نيست چي نوشته بودم. يه چيزي تو مايه هاي چرا اون بند 4 رو پاك كردين من كه ديگه شير مادر نميخورم.م
خانوم شين شما باز زود احساساتي شدي؟ اين چون حسوديش شده اينجوري نوشته بابا!نديدي تو مهمونيا با چه حسرتي نگاه ميكنن به بچههاي ما!س
سه بند برگزیده:
بند 4 . بند 5 خیلی جالب هستند شاید برای من و تو که به جرات می اندیشیم و قوانین برای خودمان وضع کردیم جرات می خواهد به نظر من ترس بزرگیست که شاید تعدادی مثل من در ذهن دارند بند 8 نفس گیر است . بهترین بند در میان بندها
salam! man az avale bloge shoma ro ta inja khundam, 2rost mesle ye ketab. hala shoma chon dar amre takhmin ostadi mituni ba mashin hesabe aziz hesab koni ke tebghe barnameye madresamun age gharar bud in vaght ro sarfe dars khundan konam ta alan chand ta test zade budam!
Post a Comment
aghaye B aziz o gerami alan Dge vaght khabam gozashte vali baz ham khdmat miresam. :) Saturday, November 11, 2006
٭
........................................................................................آقای ب ، تانک و سوپرمن ---------------------------------- 1- هفته اول از کلاس اول دبستان علی تمام نشده بود که یکروز عصر پیش مادرش (خاله آقای ب) آمد و گفت که تصمیمش را گرفته است. مادرش پرسید : چه تصمیمی عزیزم؟ علی به این نتیجه رسیده بود که درس خواندن را دوست ندارد و تصمیم گرفته بود که سپور بشود. دوازده سال بعد ، که الان باشد، علی شاگرد اول یک کالج بزرگ در آمریکا است. 2- آقای ب وقتی کوچک بود دوستی داشت به نام ساسان. آقای ب و ساسان قرار بود بزرگ که بشوند داروی مخصوص سوپرمن شدن را اختراع کنند. قرار هم بود که یک تانک خیلی بزرگ بسازند که از همه تانکها قوی تر باشد. آقای ب بزرگ شد اما داروی مخصوص سوپرمن شدن را نساخت. ساسان هم همینطور. عوضش، ساسان هرچه داروی مخصوص سوپرمن شدن بود را خورد و نوشید و کشید. ساسان انقدر داروی مخصوص سوپر من شدن کشید که نه ماه پیش مرد. 3- آقای ب تانک خیلی بزرگی که از همه تانکها قوی تر باشد را هم نساخت. آقای ب از تانک متنفر است. کار آقای ب این است که برای مردم خانه بسازد. کار تانک این است که خانه مردم را خراب کند. آقای ب از تانکی که از همه تانکها قوی تر باشد، از همه تانکها متنفر تر است. 4- گوش کنید : خود را گم کرده تات. عاشق اگر بخواهد باشد، دیگر آنی نیست که بود. و اگر آنی بخواهد باشد که بود، عاشق نیست. صیدا اما آرام آرام تار می تند. چنان ظریف که تات به هر سو رو کند گرفتار شود. 5- آقای ب وقتی کوچک بود، به کنسرت موسیقی رفت. و هیچوقت پس از آن عشقش به موسیقی از میان نرفت. آقای ب هر وقت که تنهاست، در سرش صداهایی می آید، دهها ساز می نوازند و صدایشان تمام سر آقای ب را پر می کند. آقای ب اما موسیقیدان نشد. چند سالی دستی به پیانو زد و بعد هم فراموش کرد. اما صداهای درون سر آقای ب همیشه با او هستند. چه بنوازدشان. چه نه. 6- برادر آقای ب به او می گوید که کسی دم در خانه پدریشان آمده است که گفته است که دوست آقای ب بوده است و سراغ ایشان را گرفته است. نشانه های نامبرده با هیچکدام از دوستان کودکی آقای ب نمی خواند. اما نامبرده خیلی خوب آقای ب را می شناخته است و خاطرات زیادی هم از کودکی آقای ب و دیگر دوستان کودکی آقای ب برای برادر آقای ب تعریف کرده است. خاطراتی که تا جایی که آقای ب به خاطر دارد، درست هستند. آقای ب با خودش فکر می کند : دوستان کودکیش ( تا دبستان ) چه کسانی بودند. آقای ب می گوید : - ساسان : داروی مخصوص سوپرمن شدن خورد و مرد - سارا: با دوست آقای ب ازدواج کرد و از ایران رفت - علیرضا: مهندسی معدن خواند و کافی شاپ باز کرد - علی : متالورژی خواند و طلاساز شد و الان گلدکوئست باز است - بابک کوچیکه: در قم مجموعه ورزشی دارد - افشین: کامپیوتر خواند و خبر جدیدی از او نیست - بهین: همان سالها از کوچه رفت و دیگر خبری از او نشد. - امیر: همان سالها با خانواده اش به کانادا رفت. - برمک: مهندسی هوافضا خواند و شرکت بیمه باز کرد - نیما: الکترونیک قبول شد، فیزیک خواند و دکترایش را همین اخیرا گرفت. - شهرام: مهندسی برق خواند. ازدواج کرد. به کانادا رفت و طلاق گرفت. - تیسافرن: مهندسی برق خواند. به کانادا رفت و گمان می کنم دکترایش را هم گرفته است. 7- آقای ب به لیست اضافه می کند : - نادر بزرگه : از روز آخر مهدکودک پوپل خبر دیگری از او نیست. - شیرین: از روز آخر مهدکودک پوپل خبر دیگری از او نیست هردو آنها حسابی چاق و چله بودند. آقای ب مثل نی قلیون بود. سال آخر مهدکودک بالماسکه برگذار شد. نادربزرگه کابوی شد. آقای ب دهاتی شد. شیرین هم پرستار. آقای ب ، ده یازده سال پیش یاد این دو نفر افتاد. فکر کرد که شاید سر نخی از آنها در مهدکودک پوپل پیدا کند. اما مهدکودک پوپل مرکز بهداشت بینایی کودکان شده بود. آقای ب هیچوقت اسم فامیل این دو نفر را هم نشنیده بود. اما یکبار سعی کرد با پیدا کردن لیست تمام نادرها و شیرین هایی که همزمان با آقای ب کنکور قبول شده بودند، سرنخی بدست بیاورد. اما تعداد آنقدر زیاد بود که منصرف شد. آقای ب قرار بود بزرگ که شد با شیرین ازدواج کند. بجایش آقای ب امروز با شیرینترین ازدواج کرده است. 8- آقای ب از سوپرمن متنفر است. از تانک هم متنفر است. آقای ب دلش نمی خواست سپور بشود اما از درس خواندن هم متنفر بود. اما آقای ب از کودکی اش متنفر نبود. کودکی آقای ب در دوران جنگ و زیر بمباران، با شادی و خوشی گذشت. دلیلش هم سه نفر بودند : مادرش، پدرش و مادربزرگش. آقای ب بزرگ هم که شده است، زندگیش با شادی و خوشی می گذرد. دلیلش چند نفر هستند : مادرش، پدرش، مادربزرگش، همسر دلبندش ، برادرانش و دوستانش. آقای ب خوشحال است که دوای سوپرمن شدن را اختراع نکرده است. خوشحال است که تانک نساخته است. و خوشحال است که با شیرینترین ازدواج کرده است. 9- آقای ب می گوید : فالله خیر حافظا و هو ارحم و راحمین. و به طرف خودش می گوید : فوت فوت فوت. آقای ب اسپند هم بلد است دود کند: آقای ب می گوید: اسفند و اسفندونه اسفند صد و سی و سه دونه اسفند خودش می دونه از خویش تا بیگونه روی زمین ، زیر زمین جن ، انس ، پریزاد، آدمیزاد شنبه زاد، یکشنبه زاد دوشنبه زاد، سه شنبه زاد چهارشنبه زاد، پنج شنبه زاد، جمه زاد با شب و روزش هرکی دیده، هرکی ندیده هرکی چشمش به اقای ب گرفته، بخوره به این اسفند دود شه بره هوا. 10- آقای ب اسفند دود کردن را از مادربزرگش یادگرفته است. فالله خیر حافظا ... را هم. آقای ب وقتی که کنکور مرحله اولش را داد، مادربزرگش چایزه به او یک گردنبند الله داد. آقای ب اعتقاد درست و حسابی ندارد. هیچ وسیله زینتی بجز حلقه ازدواجش هم ندارد. آقای ب در خیلی از لحظات مهم زندگیش این الله را داشت. الله به آقای ب قوت قلب می داد. آقای ب الله را به شیرینترینش داد. چون با یک نگاه هر دویشان را می دید و دوبرابر قوت قلب می گرفت. 1- ماشین حساب آقای ب به کل خودسر شده است. آمده است آخر نوشته ما برای خودش از اول شماره زده است : 1 ماشین حساب آقای ب برای خودش روزنامه هم می خواند. مثلا امروز آقای ب که داشت روزنامه می خواند، ماشین حسابش همینطور در بین سخنان آقای رئیس جمهور سرک می کشید. آقای رئیس جمهور گفته بود : " این افراد از بیت المال بسیار ارتزاق کرده اند... آنها با استفاده از یک درصد پولی که از بیت المال بدست آورده اند می توانند دوهزار نفر آدم برای خودشان استخدام کنند به نحوی که این افراد دائم برای آنها هورا بکشند. چشمان ماشین حساب آقای ب برقی از شادمانی زد. ماشین حساب آقای ب حساب کرد : دوهزار نفر آدم ضربدر ماهی دویست هزار تومان حداقل حقوق می شود : چهارصد میلیون تومان در ماه بعد به این عدد 60 درصد بابت بیمه، مالیات، مرخصی، سنوات؛، عیدی و امثالهم اضافه کرد و شد ششصد و چهل میلیون تومان در ماه بعد ضربدر دوازده کرد و شد : هفت میلیارد و ششصد و هشتاد میلیون تومان در سال بابت هورا کشیدن. بعد ماشین حساب آقای ب بر اساس صحبت های آقای رئیس جمهور که گفته بود با یکدرصد پولی که از بیت المال بدست آورده اند چنین کاری انجام شده است، مبلغ فوق را در صد ضرب کرد و بدست آورد: هفتصد و شصت و هشت میلیارد تومان در سال. با توجه به اینکه جناب رئیس جمهور از صفت جمع برای نامبردگان استفاده کرده است می توان درک کرد که نامبردگان لااقل دو نفر هستند و در نتیجه هفتصد و شصت و هشت میلیارد تومان در سال ضربدر دو می شود هزار و پانصد و سی و شش میلیارد تومان در سال ماشین حساب آقای ب می گوید : آقای رئیس جمهور یا هزار و پانصد و سی و شش میلیارد نمی داند چند تا است یا اینکه تا بحال تومان ندیده است. ماشین حساب آقای ب برای آقای رئیس جمهور توضیح می دهد که هر بسته اسکناس هزار تومانی تقریبا 8 سانت در 16 سانت در دو سانت است. در نتیجه هزار و پانصد و سی و شش میلیارد تومان بیش از 3932 متر مکعب جا اشغال می کند. هر کامیون پر حدود 6 متر مکعب بار حمل می کند و در نتیجه بیش از ششصد و پنجاه و پنج کامیون پول از بیت المال در هر سال به سود همین دو نفر فرضی خارج می شود. ماشین حساب آقای ب طول کامیون را حدود 8 متر تخمین می زند و با احتساب یک فاصله دو متری بین دو کامیون متوالی متوجه می شود که این کامیونها قطاری از کامیون به طول بیش از شش و نیم کیلومتر تشکیل می دهند. یعنی بیشتر از فاصله ونک تا تجریش. نوشته شده در ساعت 5:18 PM
Comments:
سلام آقای ب
نمیدونم توی کدوم سایت دنبال چی میگشتم که از وبلاگ "کاساندرا" سردرآوردم ،یه مطلب کمابیش طولانی بود درمورد خطای محاسبه زاویه چون یکی از عزیزترین دوستانم در کار محاسبات نجومی هست لینک مطلبو براش فرستادم طبق عادت همیشگی شروع کردم به خوندن یکی دوتا پست دیگه از وبلاگ تا اگه چیز دندون گیری باشه به فیورتم اضافه اش کنم که از قضا بود در همین حین چشمم خورد به امضای نویسنده که عجیب آشنا بود بعد از یه خورده قند سوزوندن -فسفر که ندارم در مقابل شما- شدم مثل اون همشهری که گفت :" صبر کن صبر کن داره یه چیزیایی یادم میاد" البته با یه پسوند "رجا" که آشنا نبود، خلاصه شروع کردم به گشتن توی وبلاگ که نشونه ای، عکسی ، چیزی پیدا کنم که هویت صاحب "چمدان" رو احراز کنه یه چندتا عکس بود که شباهتی به خاطراتم ازش نداشت ولی نشونه ها خیلی شبیه بود آخرش دل رو به دریا زدمو و براش میل زدم و ازش یه چیزی درمورد "امانیه" پرسیدم درافکارم یاد فوتبال بازی کردنا جلوی "بلال" افتادم و یه دفعه یاد آقای ب افتادم یادم افتاد که احتمالا آخرین باری که آقای ب رو دیدم سال 76 یا 77 بوده بعد یادم افتاد که یه بار تلفنشو از برادر کوچیکه آقای ب گرفتم ولی هیچوقت بهش زنگ نزدم! شرم آوره! نه؟ یادم افتاد که علی گفته بود آخرین بار آقای ب رو توی جردن با یه دسته گل دیده، میگفت همونطوری مثل نی قلیون بود گفتم چیکار کنم چیکار نکنم! خلاصه راهی رو که تاحالا برام جواب نداده بود مثلا نتونسته بودم باهاش "سپهر" رو پیدا کنم یه بار دیگه امتحان کردم یعنی دست به دامن گوگل شدم، بعد از نوشتن اسم و قسمت اول فامیل آقای ب با خوشحالی دیدم که کلی جواب معتبر گرفتم البته بگذریم که بیشترشون مال برادر بزرگ آقای ب بود، ولی در نهایت از وبلاگ "روزبه" به اینجا رسیدم طبیعتا شروع کردم به خوندن ، ولی نویسنده مطلب خودشو آقای ب معرفی میکرد که خوب من دلیلی نمیدیدم که آقای ب خودشو ب معرفی کنه! گفتم شاید برادر آقای ب هست که با هم از یک وبلاگ برای نوشتن استفاده میکنن که اونم بعید هست، یا شاید داره خاطره ای رو از برادرش تعریف میکنه که از لفظ آقای ب استفاده میکنه! اگرچه همیشه خودشو خوب تحویل میگرفت! تا اینکه رسیدم به بند 6 و دوستان آقای ب، دو نفر اول که غریبه بودن و اسم سوم هم کمکی نکرد ولی با رسیدن به علی و گلدکوئست دیدم که بعله! خود آقای ب هست با طول و تفصیلات، بعدشم که در ادامه لیست به اسم خودم رسیدم راستی شاید اون آقاهه سپهر بوده! نه!؟ دیگه زیاد روده درازی نمیکنم،اینجا ساعت 4 و نیم صبح شده اگرچه از شوق پیدا کردنت خواب از سرم پریده، فقط جونم برات بگه بعد از دانشگاه که با هر جون کندنی بود تموم شد یه مدت توی یه شرکت کار کردم بعدشم برای یه روزنامه عکاسی کردم، بعدشم فرانسه خوندم، ولی نه خیلی، بعدشم رفتم خدمت مقدس، بیست ماه یه روز کمتر خدمت کردمخدا رو شکر به خیر گذشت ، بعدشم مثل برق کاسه کوزه ام رو جمع کردم و اومدم فرانسه مثلا برای ادامه تحصیل، موهامو بلند کردم، ولی نه زیاد،چاق شدم، یه خورده، بقیه اش رو هم فعلا نمیگم انشاالله برای ژانویهم میام ایران، یه کاری کن ببینمت فعلا موفق و سلامت باش تا بهت بگم دیگه فکر نکنم نیاز به معرفی باشه پ.ن : از دوستام دیگه که لطف کردن و کامنت شخصی منو خوندن معذرت میخوام - یعنی زیاد فحش ندین لطفا- تحریک حس کنجکاوی آقای ب مزه میده
چقدر عجیب !
کلی حال کردم. تنها چیزی که فکرشو نمی کردم این بود که این پست باعث بشه کسی از دوستان قدیم رو پیدا کنم. افشین جان اگه وقت داشتی یک ایمیل به من بزن و عکسی چیزی از خودت برام بفرست . آدرس ایمیل من هست : اسمم آندرلاین حرف اول دو تا فامیلم. اولیش رو که خودت حتما می دونی، اما دومیش حرف ام است( کلا با احتساب آندرلاین می شود 8 حرف ) ، ات یاهو دات کام. قضیه آقای "ب" هم این است که این وبلاگ اسمش بولتس بود. تا همین یک مدت پیش هم نویسنده اش اسم و نشانی درست و حسابی داشت. بعد یکروز سپاه ارهابیون اسلام یا اسلام سپاهیون ارهاب یا ارهابیون اسلام سپاه یا یک چیزی در این مایه ها تصمیم گرفتند که یک چاقو درسته در شکم آقای ب بکنند. بعد آقای ب هم که شجاع ! تصمیم گرفت که اقلا اسم و رسمش را از وبلاگ پاک کند. برای اسم مستعار مجبور شد خیلی فکر کند. یعنی اینکه چشمش به وبلاگ خودش افتاد و دید که اسم وبلاگ با "ب" شروع می شود و اسم خودش را هم گذاشت آقای "ب" که به هیچ چیزی هیچ ربطی نداشته باشد !
دیدم یه میل از افشین دارم. گفتم عجب تصادف باحالی درست دیروز دیدم تو در موردش نوشتی. اومدم لینک این نوشته رو بهش بدم. دیدم خودش سر و کله اش پیدا شده! آقا منم بدجوری دلی هوای فوتبال جلوی مسجد بلال کرده. البته یادتون باشه که فقط امانیه. شادی سوراخه!!!
آقای ب عزیز. به عمر چندین و چند هزارساله مان هم چین تعبیر بکر و گویا و زیبایی نشنیده بودیم پسرم. دست تان درست.
این را می گوییم: هرچه داروی مخصوص سوپرمن شدن بود را خورد و نوشید و کشید.
بعضی وقتا فکر می کنم که گذشته ها گذشته و اونی که تو بودی و خاطراتت حالا خیلی هم مهم نیست که چی باشن چون معلوم نیست که اگه تو اون آدما و فضا ها رو دوباره ببینی چه احساسی بهت دست می ده ولی بعضی وقتام فکر می کنم شخصیت فعلی آدم از تکه های پازل بچگی و نوجوونیت شکل گرفته و اون آدما هر کدوم یه ردی تو روح تو گذاشتنو رفتن.
این هم از کلک های این آقای ب ی ما است دیگر! چون هر کامنتی را باید تایید نماید برای هر بار تایید مجبور به ریفرش است و لذا بلاگ رولینگ بلاگرفته تصور می کند ایشان آپ فرموده اند. گرچه به زعم ما که این سیستم نمایش کامنت ها را خیلی دوست داریم به نظرمان بلاگ رولینگ درست فکر می کند این بار استثنائن!
sir hermes marana
به هر حال هر كوفتي كه هست يه بار ديگه ببينم الكي پينگ شدي موام رو ميكنم . اگر پنجشنبه ديدي كچلم تقصير خودته!س
سلام نادر جان
Post a Comment
!احتمالا خنگ بازی دراوردم ادرستو درست متوجه نشدم ادرس من afshin5671@yahoo.com هست یه ریپ برام بزن لطفا فعلا Saturday, November 04, 2006
٭
آقای ب و "سولدات" -------------------------------- در بین تمام موجودات افسانه ای جهان ، "سولدات" بیش از همه با آقای ب در ارتباط است. سولدات البته با زیلط هم بی ارتباط نیست. اگر آقای ارسطو هنوز زنده بود می گفت که اگر سولدات با زیلط در ارتباط است و سولدات با آقای ب در ارتباط است، پس آقای ب همان زیلط است. از اینجا مشخص می شود که همان بهتر که آقای ارسطو مرد و چنین نتیجه گیری مزخرفی نکرد. یک نتیجه دیگر هم از این حرف گرفته می شود و آن اینکه منطق ارسطویی چیز مزخرفی است. اصولا اگر کسی می خواهد اصل منطق را درک کند چاره ای ندارد بجز اینکه کتاب واژگان بخواند. سولدات معمولا به صورت پودر وجود دارد. و البته بدیهی است که این پودر قابل دیدن نیست. اما قابل چشیدن هست. در حقیقت همین سولدات است که دلیل خوشمزه شدن غذاها است. آقای ب و کسانی که مانند ایشان آشپزی در گوشت و خونشان است، سولدات را به صورت ارادی و به میزان لازم مصرف می کنند. کسانی که آشپزی در گوشت و خونشان نیست، سولدات را به صورت اتفاقی و اشتباه مصرف می کنند. برای همین هم هست که فقط گاهی غذاهای آنها قابل خوردن است و بقیه مواقع فقط به درد رفع گرسنگی می خورد. برای همین هم هست که هیچ احساسی با غذاهایشان منتقل نمی شود. آقای ب و بقیه کسانی که مصرف درست سولدات را می دانند، با هر غذایی که می پزند، تمام افکار و احساساتشان و حتی تمام تاریخچه زندگی و تجربیات حیاتشان را در غذایشان نشان می دهند. وقتی که آقای ب غذا می پزد، کسی که غذا را بخورد احساس عشق می کند. چون آقای ب عاشق است. آقای ب چیزی یادتان می دهد که روش درست استفاده از سولدات را با آن به شما بیاموزد : مواد لازم : شش عدد فیله مرغ بزرگ یک عدد سیب زمینی بزرگ دو عدد هویج بزرگ یک شاخه گل سرخ روش کار : فیله ها را سرخ می کنید. وقتی که تقریبا آماده بودند، آنها را از ماهی تابه خارج می کنید و در ابعاد مستطیلی دقیقا مساوی هم می برید. لبه های فیله ها را می توانید بعدها در غذای دیگری بکار برید. ابعاد مستطیل را با توجه به ابعاد سرخ شده فیله ها انتخاب کنید. ( تقریبا 2 سانت در 8 سانت ) و بعد دوباره در ماهیتابه قرار دهید تا خوب سرخ شود. سیب زمینی ها را دقیقا با همان ابعاد فیله ها ببرید. ضخامت هر قسمت نباید از نیم سانتی متر بیشتر باشد. سیب زمینی ها را نمک و فلفل بزنید و سرخ کنید. هویج ها را با کمی شکر و چند قطره آبلیمو بپزید. بعد آنها را هم به قطعاتی مستطیل شکل در همان ابعاد قبلی ببرید. مسئله ابعاد در این غذا خیلی مهم است. فیله ها، سیب زمینی ها و هویج ها باید دقیقا برابر هم باشند. بعد یک بشقاب سفید ساده بردارید. در سمت راست بشقاب سه عدد مرغ را بگذارید. بعد سه عدد هویج و بعد سه عدد سیب زمینی. مرتب . کنار هم. به همه اینها کره می زنید و چند قطره آب لیمو ترش و کمی هم نمک. بعد آن گل سرخ را پر پر می کنیم و و گلبرگهایش را روی محتویات بشقاب می ریزیم. می پرسید : پس سولدات را کی اضافه می کنیم ؟ اما این سوالی است که آقای ب جوابش را به شما نمی گوید. اینرا خودتان باید بدانید. می پرسید : اقلا بگویید چطور به غذا سولدات می زنیم ؟ اما آقای ب جواب این سوال را هم به شما نمی گوید. فقط یک راهنمایی کوچک می کند : غذایی که دست آشپز به آن نخورده باشد خوشمزه نمی شود. آشپز باید حتما به غذایش دست بزند. نوشته شده در ساعت 6:38 PM
Comments:
چی بگم که هر چی گفتی درست گفتی، مخصوصا در مورد دست آشپز! و البته از لینک ها هم ممنون. و حالا در مورد دستور غذا، به نظر من اگر با گلبرگ ها یک سس درست کنی و بریزی کنارش خیلی درست تر و بهتره،3 تا از گلبرگ ها رو برای تزئین نگه دار... البته این فقط نظر منه
آی کیف میده یه روز که خسته از سر کار اومدی یه همچین غذایی سولدات زده و حاضر آماده روی میز باشه. اصولا تئوریا وقتی باحال می شن که به مرحله عمل در بیان.
1-به ساکاری : راستش خودم هم خیلی به این قضیه فکر کردم ولی اینکه ایده ای برای سسی که بشود با گلبرگ درست کرد نداشتم. تو ایده ای داری ؟
2- به این یکی خانم شین که همان خانم شین دلبند خودمان باشد : چشم ! شما امر بفرمایید ما هر روز و شب برای شما غذای مملو از سولدات می پزیم.
به نظر من یه چیزی تو مایه های "مربای گل" خوبه فقط چند قطره آبلیمو احتیاج داره تا اون شیرینی زیادیش رو بگیره... امتحان کن ببین به درد می خوره یا نه. اگر هم مربای گل تا حالا نخوردی، بگو دستورش رو از آسی ماما بگیرم و برات بفرستم
راستش خودم هم فکرم به مربای گل بود. اما یکی اینکه شیرینی زیادش به نظرم خوب نبود که راه حلش رو گفتی. اما دومین مشکلم اینه که مربای گل بلد نیستم درست کنم. کسی رو هم ندارم که برام درست کنه ! :) اگه بشه دستورش رو بگیری که عالیه. بخصوص که آسی ماما تو این قضیه بی نظیره.
Post a Comment
یادمه که مامان که آرش رو حامله بود ( یا تازه بدنیا آورده بود) یک ظرف مربای گل براش درست کرده بود که من گاهی بهش نوک می زدم و انقدر عالی بود که بعد از بیست و خورده ای سال هنوز مزه اش یادمه.
٭ آقای ب و سادات
........................................................................................-------------------- اشتباه نکنبد، "سادات" نام یکی از موجودات افسانه ای نیست. آن موجود نامش "سولدات" است. "سادات" یک کلمه عربی است که جمع "سید" است. "سید" هم که همه مان می دانیم به نوادگان حضرت محمد گفته می شود. و البته بیشترمان هم می دانیم که "سید" بودن کلی مزیت دارد، مثلا اینکه آدم به جهنم نمی رود ( و به جایش به زمهریر می رود ) و اینکه فطریه سادات می گیرد و کلی چیزهای خوب دیگر هم می گیرد. ماشین حساب آقای ب مسایل جالبی را در زمینه میزان سیادت سادات نشان می دهد. با توجه به اینکه شخص پیامبر فرموده اند که انسانی مانند بقیه مردم هستند، می توان حدس زد که ایشان نیز مانند تمامی مردم دارای 46 کرومزوم و حدود سه میلیارد واحد پایه ژنتیکی هستند. ماشین حساب آقای ب می داند که از زمان وفات پیامبر حدود 1350 سال می گذرد ( و البته این عدد فقط برای ساده شدن محاسبات منظور شده است ) و می داند که حدود هر سی سال یک نسل عوض می شود. بنابر این حساب می کند که از زمان پیامبر تا کنون 45 نسل گذشته است. بنابر این میزان ژنهای پیامبر در بدن سادات فعلی یک تقسیم بر دو به توان 45 ام واحد های ژنتیکی پیامبر است. ماشین حساب آقای ب تقسیم می کند : سه میلیارد تقسیم بر دو به توان 45 مساوی است با هشتاد و پنج هزارم. و در واقع می توان گفت که از چهار نسل پیش به این سو، یعنی حدود 120 سال گذشته، هیچکدام از سادات حتی یک واحد ژنتیکی هم از پیامبر به ارث نبرده اند. و در حقیقت هیچ تفاوتی با غیر سادات ندارند. آقای ب می پرسد: حالا که سادات و غیر سادات تفاوتی ندارند، می شود ما در عید قدیر به جای اینکه سینه سادات را ببوسیم، از پاملا اندرسن به این منظور استفاده کنیم؟ نوشته شده در ساعت 9:26 AM
Comments:
دیدید چه شد ؟
Post a Comment
این "ماشین حساب آقای ب" برای خودش تبدیل به یک موجود مستقل شده است و سر خود یک کارهایی می کند و یک اطلاعاتی هم دارد. اصلا یک موجود "خودسر" شده است که باید هرچه زودتر داروی نظافت بخورد. حیف که آقای ب خلاقیت آن سفرکرده را ندارد که هر اسمی را شخصیتی می بخشید و برایش زندگی ای می ساخت وگرنه که ماجراهای این "ماشین حساب آقای ب" هم برای خودش چیزی می شد. Wednesday, November 01, 2006
٭ فرزندان آقای ب
........................................................................................----------------------------- 1- آقای ب می گوید : فرزندان من گوش کنید : تمام ایده ها و افکار و خواسته های بندیادین و اهداف زندگی باید به صورت عددی و قابل اندازه گیری بیان شوند. آقای ب تاکید می کند که هر کسی که این گونه چیزها را با بیانی شورانگیز اعلام کرد و اما هیچ برنامه عددی شده ای برای آن بیان نکرد و یا روش اندازه گیری آن را نگفت، حقه باز و دروعگو است. آقای ب مثال می زند : هر کسی که گفت عدالت چیز خوبی است و هدفش در زندگی اجرای عدالت است تا زمانی که نگفته است منظورش از عدالت یعنی اینکه فلان درصد از جامعه بالای خط فقر باشند، نسبت درآمد دهک بالا به دهک پایین جامعه فلان عدد باشد، تعداد زندانیان نسبت به جمعیت فلانقدر باشد و امثالهم، تنها دروغگویی پلید و رذل است. آقای ب می گوید : اگر کسی برنامه یا فلسفه یا ایده و یا هدفش اش را با مفاهیمی گنگ و غیر قابل اندازه گیری بیان کرد، بدانید که با موجودی کلاهبردار طرف هستید که به احتمال زیاد کاملا برعکس گفته اش رفتار خواهد کرد. آقای ب ادامه می دهد : عدالت علوی یعنی چه ؟ تابحال چه کسی تعریف کرده است که عدالت علوی یعنی اینکه تعداد محاکم نسبت به جعیت فلان مقدار باشد، تعداد احکامی که در دادگاه استیناف عوض می شوند نسبت به کل احکام فلان درصد باشد و تعداد محکومینی که به غلط محکوم شده اند از فلان عدد تجاوز نکند ، میزان رشوه گیری در دستگاه قضایی به فلان عدد محدود شود و ... ؟ آقای ب همچنین می گوید : بررسی نتیجه طرح ها که کاری ندارد، آقای رئیس جمهور می گویند تغییر ساعت بانکها ترافیک را کم کرده است، بقیه می گویند کم نکرده است. بیایند یک بررسی بکنند و بگویند مثلا تعداد تقاضای سفر در ساعت 8 صبح فلان مقدار بوده ، الان این مقدار شده است و طول زمان ترافیک صبحگاهی آنقدر بوده و اینقدر شده است. آمار برای همین کارها است دیگر. آقای ب می گوید : بترسید از تمام این واژه هایی که قشنگ اند و خواستنی اما امکان عددی شدن و اندازه گیری ندارند. این واژه ها معمولا معنا و نتیجه ای کاملا بر عکس آن چیزی که شما فکر می کنید دارند... 2- آقای ب می گوید : آدمها بزرگ که می شوند، آرزوهایشان کوچک می شود. آقای ب می گوید : سورن ، هیلا، سینا، مازیار، و شایای عزیز من کودک بمانید. نوشته شده در ساعت 9:28 AM
Comments:
در یک مقاله ای سالها پیش می خواندم که برای اینکه محدوده طرح ترافیک لندن را افزایش دهند چند سال مطالعات کارشناسی شده است و حتی بررسی شده است که سالمندانی که از آن محدوده استفاده می کنند تا چه مقدار خرج وسایل نقلیه عمومی می کنند و با توجه به درآمدبازنشستگی آنها تا چه اندازه فشار به آنها وارد می شود و..... همین
Shahkaar bood, man har az chand gaahi miyaam, minevisam shahkar bood. AKhe khodaaeesh kheili ghashang minevisi
چه تفاهمي! صبح كه با همكارم داشتيم مياومديم شركت(من كارپول ميكنم!) بهش داشتم ميگفتم خب چرا يه آمار نميگيرن ببينن كه ترافيك كم شده يا زياد. گفت خب آخه گندش در مياد!! س
Post a Comment
Sunday, October 29, 2006
٭ ماشین حساب آقای ب و مطبوعات
........................................................................................--------------------------------- آقای ب معتقد است که باید در تمام این مطبوعات اصلاح طلب وابسته به استکبار را گل گرفت. به همین دلیل هم هست که بابت تعطیل سریع و فوری روزنامه روزگار به مسئولان امر دست مریزاد می گوید. البته آقای ب تا همین دیروز صبح با این مطبوعات زنجیره ای مشکلی نداشت. مشکل آقای ب با مطبوعات اصلاح طلب دیروز صبح شروع شد وقتی که دید که این مطبوعات زنجیره ای به صورت خودسر و بدون اینکه از آقای ب اجازه بگیرند، از ماشین حساب ایشان سوء استفاده کرده اند. حقیقت ماجرا آن است که آقای ب روز سه شنبه برای یکی از دوستانش محاسباتی به این شکل انجام داد : فرض کنیم از جمعیت 70 میلیونی مردم ایران، تنها نیمی از مردم در سن کار کردن باشند. فرض کنیم که از این 35 میلیون نفر، نیمی از آنها زن باشند و همه آنها هم خانه دار باشند. فرض کنیم که از 17.5 میلیون باقی مانده، درصد بیکاری 25 درصد باشد. بنابر این سیزده میلیون نفر در این مملکت به کار اشتغال دارند. فرض کنیم که همه این سیزده میلیون نفر آبدارچی باشند و حداقل حقوق را بگیرند. حداقل حقوق در کشور ایران برابر 200 هزار تومان است که نقریبا به ازای هر ساعت کار، برابر هزار تومان دستمزد می شود. هر روز کاری هشت ساعت فرض شده است و با توجه به آنکه شانزده ساعت کاری در این مدت به فرمان شخص شخیص رئیس جمهور تعطیل شده است ، 208 میلیون نفر-ساعت از ساعات کار این کشور کاسته شده است. بابت این ساعات تعطیلی، به این کارمندان حقوق پرداخت می شود : این حقوق برابر 208 میلیارد تومان خواهد بود. همانطور که می دانیم، هر کارمند به ازای یک واحد دستمزد، حدود 0.6 واحد مخارج اضافی شامل، سنوات، عیدی، مرخصی ، بیمه و مالیات برای کارفرمایش دارد. در نتیجه پرداخت 208 میلیارد تومان دستمزد کار نکرده برای کارفرمایان حدود 333 میلیارد تومان ناقابل آب می خورد. به این عدد مبارک 333 میلیارد تومان، تمام مخارج جانبی مربوطه ناشی از عدم کارایی دو روز کاری را اضافه کنید تا ببینید که رئیس جمهور عزیزمان چقدر به فکر من و شماست و حاضر است چقدر از جیب مبارک بدهد تا ما تعطیلی داشته باشیم و حال کنیم. و البته نباید فراموش کرد که تعطیلی عید فطر انقدر برکت دارد که این 333 میلیارد تومان در مقابلش هیچ است. یعنی اگر دقیق حساب کنید تعطیلی عید فطر حدود سیصدو سی و سه هزار میلیارد میلیون بیلیون تریلیون کوادریلیون هگزیلیون هزار و نوزده تا برکت دارد. که از هزار تومان هم بیشتر است چه برسد به سیصد و سی و سه میلیارد. داشت اصل ماجرا یادم می رفت : آقای ب دیروز صبح روزنامه اعتماد ملی خرید و دید که مشابه این محاسبات در آنجا نوشته شده است. دو سه تا روزنامه زنجیره ای دیگر را هم دید که باز همچین حساب و کتابهایی را تیتر اول کرده بودند. آقای ب همینجا به تمام این نوکران اصلاح طلب زنجیره ای استکبار اخطار می کند :اگر یکبار دیگر از ماشین حساب آقای ب بدون پرداخت حق کپی رایت استفاده کنند، آقای ب آنها را نفرین می کند و می گوید : الهی جز جیگر بگیرین. نوشته شده در ساعت 8:49 AM
Comments:
بولتس عزیز! علیرغم اینکه بنده خیلی ابا دارم از اینکه هر چیزی رو با تئوری توطئه تحلیل کنم و اینا، ولی واقعا فکر میکنم این یه قلم یه توطئه حساب شده باشه برای کمرنگ کردن نوروز... الان اینو تعطیل کردن دو روز دیگه هم میگند که تعطیلات نوروز زیاده و اینا و اونوقت اونا هستند که ماشین حساب در میارند و این حساب و کتابهایی که شما کردین میکنند و نتیجه میگیرند که تعطیلی نوروز باید کم شه و خلاصه زحمتت ندم بقیشو شما از من بهتر میدونی برادر
برادر کوروش ! اینکه آقایان در اصل چه چیزی را می خواهند که همه ما می دانیم. اما یک چیزی را حساب نکرده اند : تعطیلی نوروز در این مملکت از ناموس مهمتر است. باورت نمی شود همین امسال را ببین که دولت عزیز بخشنامه خواهد داد که تمام کارمندان باید روز ششم فروردین سر کار باشند اما هیچکس نخواهد آمد. درست مثل تعطیلی 29 اسفند که مجلس اصولگرای هفتم چند سالی است که لغو کرده است اما حتی یک نفر هم در این روز سر کار نمی رود.
البته نمیخوام فضولی کنم تو کار آقای ب، ولی گویا ایشون ساعت 7.5 تا 9 صبح صف ملت جلوی بانکها رو از قلم انداختن (حداقل 8-9 ش از وقت اداری کسر میشه!) تازه اگر ترافیک داخل بانک و ... رو هم ازش کسر کنیم! کلاً دولت باذل و بخشنده ای داریم. مگه نه؟! اگه ماشین حساب آقای ب حساب کرده بود، الان مطبوعات هم نوشته بودن!
البته آقای ب یک چیز دیگر را حساب کرد : آقای ب از یک خبر اینترنتی استخراج کرد که میزان نقدینگی بانکهای ایران برابر هشتادهزار میلیارد تومان است.
Post a Comment
ایشان این عدد را در 14 درصد بهره سالانه ضرب کرد. بعد آنرا در یک ساعت و نیم ضرب کرد و بر بیست و چهار ساعت تقسیم کرد تا میزان ضرر ناشی از ماند 1.5 ساعت روزانه پول در بانکها را حساب کند. عدد شیرین 700 میلیارد تومان بدست آمد. Sunday, October 22, 2006
٭
........................................................................................آقای ب و "موبایل" ------------------------------ آقای ب در این مدت اخیر تعداد زیادی از موجودات افسانه ای را معرفی کرده است. بعضی از این موجودات خبیث بوده اند و بعضی شان دوست داشتنی. اما امروز آقای ب خبیث ترین و پلید ترین تمام این موجودات را معرفی می کند. آقای ب می گوید پلیدترین موجود جهنمی که بر کره زمین قدم گذاشته است موبایل است. این موجود خبیث تمام هستی انسان را تحت تسلط قرار می دهد، تمام زندگیش را می مکد و او را به برده ای گوش به فرمان و حلقه به گوش تبدیل می کند. موبایل تمام تمرکز انسان و تمام لحظات زندگیش را می گیرد و همه را دود می کند. از تمام این موجودات افسانه ای ، موبایل از معدود موجوداتی است که دیده می شود. اما آن چیزی که به عنوان موبایل به چشم بشر می آید، تنها ناخن یکی از انگشتان این موجود پلید است. در حقیقت ابعاد واقعی موبایل حدود 13 متر در 11 متر در 4 متر است. و البته این ابعاد مکعبی است که یک موبایل در آن جا می گیرد. چرا که موبایل خودش به هیچوجه مکعبی شکل نیست و بلکه بیشتر چیزی است بین هشت پا و هزار پا یا درست ترش اینکه هشت پایی که هزار پا دارد. تعداد دقیق پاهای این موجود را تا بحال کسی نشمارده است اما بیت هشتصد و بیست تا هزار و هفتصد و یازده تخمین زده شده است. از همه وحشتناکتر سر این موجود است. سر موبایل شبیه سر هشت پا، نیم کره است. با این فرق که چشمها و دهانش موقعیت ثابتی روی این نیم کره ندارند و به شکلی مواج ، هر لحظه در جایی از سر قرار می گیرند. موبایل در سر هر یک از دستانش هفت عدد انگشت دارد که به صورت گرد دور دست چیده شده اند و همه مثل همدیگرند، یجز یکی که ناخنش قابل دیدن است. موبایل گرسنه که می شود، انگشتش را می لرزاند، و از آن صدایی درست می کند. بعد وقتی که آن ناخن را آدم بدبختی برداشت و به طرف گوشش برد، شش انگشت دیگر ، دو تا از گوشها، دوتا از دماغ، یکی از دهان و یکی هم درست از روی سیب آدم، به طرف مغز فرو می روند، و بعد تمام افکار زیبا، تمام اشعار و تمام لحظات زندگی آدم را می مکند. نوشته شده در ساعت 8:23 AM
Comments:
جسارتن بنده شما را لینکیدم , یادم است یکبار گفته بودید خیلی دوست ندارید غریبه ها وبلاگتان بکامنتند و بلینکند. حالا این دفعه ما را به نیابت از طرف دوستان خیلی غریبه فرض نکنید. :|
ای بابا ! شما که غریبه نیستید، آشنای حضرت بارون علی ونگز فاتح تگزاس که باشید انگار آشنای خودمانید. چه بسا ما هم گاهی راه گم می کنیم سر از وبلاگ شما در بیاوریم دخترم. ( که البته این "دخترم" کپی رایتش از جناب سر هرمس کبیر است )
با موبایل باید همانطور وحشیانه رفتار کرد
وگرنه بر همه زندگیت چند میزند باید تمرین نماییم که زنگ بزند اما برنداریم ببینیم که شارژش در حال اتمام است اما به شارژر نزنیم اس ام اس که میاید یک ربع بعد بخوانیم به راحتی مغلوب میشود و چه لذتی دارد وقتی که موبایل برده تو است
آخه مساله اینه که این موجود اهریمنی تنها به نابود کردنه افکار و لحظات صاحبش راضی نیست و تا مغز همه اهل و عیال و اطرافیان اون آدم رو هم نابود نکنه دست بردار نیست.
Post a Comment
Thursday, October 19, 2006
٭ تاملات اقتصادی آقای ب
........................................................................................--------------------------------- آقای ب اصولا تاملات زیادی انجام می دهد و واضح و مبرهن است که وقتی کسی تاملات زیادی انجام می دهد، بعضی وقتها هم تاملاتش اقتصادی می شود. آقای ب به تاثیر قیمت نفت بر اوضاع اقتصادی کشور و وضع زندگی مردم می اندیشد. آقای ب یادش می آید که بیچاره خاتمی وقتی مملکت را تحویل گرفت، قیمت نفت چیزی در حدود بشکه ای 8 دلار بود. طبیعی به نظر می رسید که اوضاع مملکت خراب باشد و پروژه ها همه خوابیده باشند. در واقع هم همینطور بود و پروژه ها خیلی کجدار و مریز پیش می رفتند. بعد قیمت نفت رسید به بشکه ای 25 دلار و وضع حسابی خوب شد، همه جای مملکت انواع پروژه های عمرانی شروع شد، اوضاع مردم هم بهتر شد. بهد نفت شد بشکه ای 40 دلار و به همین ترتیب اوضاع بهتر هم شد. بعد دولت عزیز خاتمی ( یا بهتر بگویم دولت خاتمی عزیز) رفت و دولت فخیمه آقای احمدی نژاد آمد. نفت هم شد بشکه ای 60 الی 70 دلار. اما آقای ب هرچقدر که فکر می کند حتی اوضاع به خوبی وقتی که نفت 25 دلار بود هم نیست. مملکت به کل خوابیده است. تمام پروژه ها روی هوا هستند و همه چیز هم راکد است. آقای ب به همینجا که می رسد مجبور می شود به دلایل این وضع فکر کند. و در واقع فکر کند که این پولها کجا رفته است. ایشان فاکتورهای متعددی به نظرش می رسد که هیچکدام را نمی تواند اینجا بنویسد ( ماجرای چاقوی ارهابیون سپاه اسلام یا سپاهیون ارهاب اسلام یا سپاه ارهابیون اسلام یا هرچیزی که اسمشان بود که یادتان هست ؟ ). البته از شما هم خواهش می کند که به دلایل این موضوع فکر کنید و نتیجه را به صورت کامنت برای خودتان نگاهدارید و برای آقای ب دردسر درست نکنید. نوشته شده در ساعت 12:43 PM
Comments:
یاد یک چیزی در همین راستا افتادم! همین سیمای فخیمه، من باب خودشیرینی یا هرچی، داشت در مورد لایحهء بودجهء امسال با رئیس سازمان برنامه و بودجه مصاحبه میکرد (زمان مصاحبه: پارسال اینا!) از ایشون پرسید: راحت ترین لایحهء بودجه ای که بعد از انقلاب بستید کدوم بوده، سخت ترین کدوم؟ آقا نه گذاشت، نه برداشت، گفت سخت ترین شون، لایحه بودجهء سال 77 (که 76 میبستن) و راحت ترین، لایحه بودجهء امسال (همونی که پارسال برای امسال میبستن!) بوده...
Post a Comment
منم که دل نازک،،، همینجوری الکی دلم برای خاتمی کباب شد... Tuesday, October 17, 2006
٭ آقای ب حرفی دارد که نمی شود نوشت
........................................................................................-------------------------------------- 1- آقای ب تاملات بسیاری در زمینه حدود چیزها و نهایت آنها و آغاز و پایان جهان انجام داده است و در نهایت به این نتیجه رسیده است که : " چیزی که حدی ندارد خریت است" منظورش هم معلوم است که چه کسی است. 2- آقای ب می گوید "فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین:" فوت فوت فوت. و البته این فوت ها را به سمت آقای ونگز می فرستد که تیغ اجنبی نزدیک بود شکم ایشان (یا همان حوالی) را لیپوساکشن کند. 3- آقای ب چیزی می خواهد بنویسد درباره صیدا و تات. آقای ب می گوید : گوش کنید : اما بعد نمی تواند چیزی را که فکر می کند با هیچ واژه ای بیان کند. 4- آقای ب مدتی است که از موساد و اینتلیجنت سرویس و سیا و کا گ ب پول می گیرد تا این مملکت را نابود کند. ایشان در این مدت روشهای خلاقانه ای برای نابودی این مملکت فکر کرده است. مثلا ایشان طرحی ارائه کرد که با پارچه های چادری بزرگ که بین تیرهای چراغ برق بسته می شود، تمام کشور را در تاریکی قرار بدهد. بعد در اثر تاریکی همه جا سرد بشود و همه سرما بخورند و بمیرند و مملکت نابود شود اما این طرح موفقیت چندانی بدست نیاورد. بعد ایشان سعی کرد که با باز گذاشتن شیلنگ آب در وسط کوچه باعث شود که سیل شهر تهران را نابود کند که این طرح هم فقط موفقیت نسبی کسب کرد. طرح بعدی ایشان این بود که محکم روی زمین بالا و پایین بپرد تا زلزله بیاید ولی با توجه به ابعاد جثه ایشان این طرح هم با شکست روبرو شد. در مرحله بعدی از این عملیات ایشان قصد داشت تا تابلوی سازمان مدیریت و برنامه ریزی را پشت و رو کند تا کارمندان این سازمان گیج بشوند و مملکت بدون مدیریت و برنامه ریزی بماند. اما ظاهرا یک نفر پیدا شد و قبل از اینکه ایشان دست بکار بشود ترتیب سازمان مذکور را داد. آقای ب به شدت از فرد مذکور شکایت دارد. نوشته شده در ساعت 8:32 AM
Comments:
پس به گمونم شما باید یه نسبتی با جهانبگلو داشته باشین؟
Post a Comment
البته ما که خبر نداریم اما جناب مارانا در جایگاه حق جلوس کرده اند قضاوت این مسئله پای ایشون Sunday, October 15, 2006
٭ آقای ب گزارش می دهد
........................................................................................--------------------------- 1- آقای ب اصلا قرار نبود به یک چنین سفری برود. اما رفت و صد البته این سفر به توصیه همسر دلبندش برنامه ریزی کرد. ماجرا این بود که همسر دلبند آقای ب از ایشان پرسید : "برای تولدم برنامه سورپریز داری ؟ " آقای ب گفت : " بله چه جورم" همسر دلبند گفت : "میشه نداشته باشی ؟ " آقای ب گفت : "آخه بی سورپریز که نمیشه" همسر دلبند گفت : "خب بجاش بریم کیش استراحت کنیم" به این ترتیب آقای ب از کیش سر در آورد. 2- اقای ب در کیش مشاهدات متعددی داشت که در دسته های متعددی قابل تقسیم است اول از همه اوضاع اقتصادی جزیره : اوضاع اقتصادی جزیره کیش با دو کلمه "رکود" و کساد" قابل توضیح است. اوضاع قیمت ها: همانطور که آقای رئیس جمهور فرمودند تورم کاهش پیدا کرده است و قیمتها نه فقط زیاد نشده اند بلکه کاهش هم یافته اند. مثلا قیمت تاکسی در کیش در فروردین هفتصد تومان بود که به هشتصد تومان کاهش پیدا کرده است. قیمت یک دایو غواصی هم سی هزار تومان بود که چهل هزار تومان کاهش پیدا کرده بود. حالا که بحث غواصی و قیمت شد به جای اینکه دسته های بعدی مشاهدات آقای ب را بخوانید بهتر است برویم سراغ بحث شیرین چرک کف دست. 3- بحث شیرین چرک کف دست : آقای ب از لحظه ای که تصمیم گرفت که به کیش برود، در شوق و ذوق غواصی بود. حقیقت این است که آقای ب به این عمل علاقه ویژه ای دارد و تقریبا هربار که پایش به جزیره کیش می رسد، لذت یک دایو کوتاه را از خودش دریغ نمی کند. این بار در هنگام ورود به مرکز غواصی، آقای ب متوجه شد که طبق بخشنامه اخیر،از دو هفته پیش، غواصی خانم ها باعث به خطر افتادن اسلام می شود ( حال آنکه تا قبل از آن هیچ خطری برای اسلام نداشت) علاوه بر آن، قیمت هر غوص به چهل هزار تومان کاهش یافته است. آقای ب با خودش فکر کرد که پول چرک کف دست است و اصلا هیچ ارزشی ندارد. حال آنکه غواصی عملی است که لذت فراوان دارد و به هیچ وجه هم چرک هیچ نقطه ای از بدن نیست. به همین دلیل بود که وجدان آقای ب اجازه نداد که آقای مغازه غواصی در این معامله انقدر ضرر کند. هیچ آدم با وجدان دیگری هم مثل آقای ب حاضر نمی شد که چرک کف دست بدهد و غواصی بگیرد. باز اگر میخچه کف پا بود یک چیزی، اما چرک کف دست، اصلا و ابدا. 4- آقای ب در این سفر بولینگ مفصلی هم بازی کردو البته این عمل را تحت تاثیر فیلم دوست داشتنی بیگ لوبوفسکی انجام داد. با توجه به اینکه آقای ب از بولینگ مریم در جزیره کیش پورسانت می گیرد و اصولا زندگیش از این راه تامین می شود، در همینجا به همه شما توصیه می کند که اگر گذارتان به آن حوالی افتاد، بولینگ مریم را فراموش نکنید که جای بس دلپذیری است. بحث توصیه و پورسانت که شد، آقای به به شما توصیه می کند که حتما از رستوران و کافی شاپ دریای نور هم در کیش بهره مند شوید. 5- زیاده جسارت است. نوشته شده در ساعت 6:58 PM
Comments:
aghaye B aziz,
Post a Comment
In raiss jomhoor e madar mored por birah ham nagofte ke gheimatha kahesh peyda karde. masalan hamin ghavasi ro begirim age ghablan bayad 2*30,000 ta pool midadin ke beshe be ebarai 60,000 ta, hala 1*40,000 ta pool midin ke mishe sar e jam 40,000 ta va be ebarati: 60-40=20,000 toman kamtar kharj mikonin!;) khosh begzare kish! Wednesday, October 04, 2006
٭ آقای ب و سیل بنیان کن کارهای عقب افتاده
........................................................................................----------------------------------------- 1- سیل کارهای عقب افتاده عنقریب است که آقای ب را منهدم کند. آقای ب متوجه شده است که برای هر یک هفته مسافرت، باید یکماه قبل و یک ماه بعد از آن تقاص پس بدهد. این سیل بنیانکن شامل پانزده مورد کار عقب افتاده است که تمام آنها هم فوری محسوب می شود. برای همین است که آقای ب افسردگی مطلق گرفته است و به هیچ وجه هم درمان بشو نیست. 2- آقای ب می گوید کاش لااقل فقط همان کارهای عقب افتاده بود، آقای ب بابت این یک هفته سفر که خیر سرش فقط دو روزش را هم به تفریح گذرانده است و بقیه اش در حال انقلاب مخملی و فعالیت در انجمن های فراماسونری صهیونیستی و ضد انقلابی بوده است، این هفته اخیرش را مجبور شده است که جلسه پشت جلسه داشته باشد، روزی دو جلسه، امروز چهار جلسه. حتی فردا هم که پنج شنبه است دو عدد جلسه ناب دارد. 3- آقای ب هنوز باورش نمی شود که ممکن است که پنج شنبه بشود و آقای هرمس بالاخره ضیافت عقب افتاده شان را جبران کنند. ایشان گمان می کند که آقای هرمس با توجه به ارتباطاتی که با عالم بالا دارد، خبر دارد که قرار است که پنج شنبه عصر زلزله بیاید. 4- گوش کنید : صیدا سلطان شطرنج واژگان است در بازی عشق. هر کلامش به تاری زخمه می زند در قلب تات. اما دست کم نگیرید تات را ، بازیگر قابلی است. تا آن حد که نمی شود گفت کدام بازیگر است و کدام بازیگردان. نوشته شده در ساعت 8:20 PM
Comments:
Post a Comment
Sunday, October 01, 2006
٭ گوش کنید :
........................................................................................تات می گويد که ماهی آزادی است، لغزان تر از آنکه به دام کسی در افتد. بی خبر است از توفانی که صیدا به پا کرده. گردابی که تمام هستی اش را در در خود فرو می برد، خط می کشد بر مسیر سرنوشتش و طرحی تازه می ریزد. تات دوپاره شده است با یک پا پیش می رود و با دیگری می گریزد من که این همه را پیشاپیش می نویسم، برای آن است که هر سه شان را خوب می شناسم. هم صیدا هم تات هم عشق نوشته شده در ساعت 9:22 AM
Comments:
Post a Comment
Saturday, September 30, 2006
٭ آقای ب به وطن باز می گردد
........................................................................................----------------------- 1- آقای ب در میان استقبال میلیونی مردم شهید پرور به میهن اسلامی بازگشت و بر شانه مردمی که برای استقبال از ایشان تمام فاصله فرودگاه امام تا بیت آقای ب را پر کرده بودند، به خانه آمد. 2- آقای ب در این سفر حدود سیصد و پنجاه هزار بار برای سیصد و پنجاه هزار نفر مختلف توضیح داد که ایران آنطوری که آنها فکر می کنند نیست. ایشان با خودش گفت "می بینی تو رو خدا، یک نفر می رود یک حرفی می زند، بنده باید راست و ریستش کنم" 3- آقای ب در این سفر یک چمدان پر از دلار از استکبار جهانی تحویل گرفت و قرار است همین روزها با استفاده از آن انقلاب مخملی راه بیندازد. بخصوص که در انقلاب مخملی مجارستان هم حضور داشت و تجربیات ارزنده ای از این انقلاب به دست آورد. انقلاب فوق الذکر که با حضور حدود پنجاه نفر از اوباش در جلوی پارلمان مجار و اقدام به عربده کشی و سرودن سرودهای ضد انقلابی همراه بود به هیچ نتیجه ای منجر نشد. 4- آقای ب یک مدت پیش در خیابان رانندگی می کرد که پشت یک ماشین نوشته ای را دید و حسابی خندید. آن نوشته این بود : Behind every successful woman is ... HERSELF البته آقای ب به شخصه ربط خاصی بین این جمله و بحث صورت گرفته در بین دوستان که در هفته غیبت ایشان نزدیک بود به خون و خونریزی بیانجامد نمی بیند. 5- گوش کنید : صیدا دل خود را طعمه کرده میان دام. نوشته شده در ساعت 10:05 AM
Comments:
بازگشت ظفرمندانه و عزتمند شما را به خاک میهن اسلامی تبریک عرض مینمایم قربان. برادر یه سوالی؟ شما آدم مسئله دار و مخملی برای هدایت شورشهای خیابانی به مجارستان رفته بودین یا برای مذاکرات هسته ای راجع به بسته پیشنهادی شامل مرد تگزاسی؟
آقا دیدید پس ما چی میکشیم که نه تنها باید توضیح بدیم ایران اونطوری نیست بلکه باید توضیح بدیم که خودمونم یه طوری نیستیم! در ضمن شما کی تشریف میارین اسلو قربان؟
نادر جان!چه خوب شد كه برگشتين... اين هرمس ماراناي كبير و عهد و عيالاتش منتظر قدوم مبارك شما بودن براي مهموني آخر اين هفته! حالا كه شما اومدين نمي دونم چه بهونه اي بگيرن... خدا رحم كنه. در ضمن تولد گذشته تون مبارك! نشد كه سوپرايزتون كنيم امسالا! يواشكي 30 ساله شدي
Post a Comment
Saturday, September 23, 2006
٭ Agha ze B dar Budapest
........................................................................................???????????????????????? ejbAri nist ke agha ye B faghat be shahr ha ii safar konad ke esmeshan ba B shoroo mishavad. amma ba'zi az zibatarin shahr-ha-ii ke aghaye B dide ast ba in harf shoroo mishavand . mesl Berlin ya hamin Budapest. in shahr ra bAyad bebinid. kam nazir ast. yeki az zibatarin shahr-ha-ye oroopa-st. albatte nobati ham agar bashad, avval rome , paris , florence , london , madrid , barcelona, ... ra bebinid. albbate agar mesl-e agha-ye be gozAretan oftad, motma'en bashid ke lezzat vAferi khahid bord. Aghaye B az hamin door-ha barA-ye tamAm doostan salAm garm miferestad. va halAliyat mitalabad, cherA ke parvAz bargasht-ash ba topolof ast !\ نوشته شده در ساعت 4:42 PM
Comments:
سلام !
پس وین چییییی؟!؟ حالا که انقدر نزدیکید یه سر هم به وین بزنید! به خدا شهر ما هم خیلی قشنگه فقط اشکالش اینه که با ب شروع نمی شه !
khedmate agha ye B arz konim ke ma raft o bargashteman ba havapeymaye TopoloV anjam shod va hanooz salemim, anhma dar halike raft, motor bikhe goosheman bood, va bargasht, bAl zire payeman!!! Baraye aghaye B ham edameye safare khosh va bazgashte bidaghdagheii arezoomandim!
آقا ما اومدیم زنگ بزنیم تولدتو تبریک بگیم که دیدیم بوداپستی! حالا از همین جا روی گل شما رو میبوسیم و تبریک میگیم توپ!
Post a Comment
Sunday, September 17, 2006
٭ آقای ب صیدا را می بیند که دام می نهد
........................................................................................------------------------------------------------------- 1- گوش کنید : دام که می نهد صیدا، سنگ هم که باشد مسخر می شود. صخره هم که باشد دلش می شکافد. دام که می نهد صیدا، از خاک مرده کویر هم روح بر می خیزد. تات سرگردان است. می هراسد از دام و از رهایی هم. تات می گوید : چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم / ای طرفه نگارم از دوری صیاد دگر خواب ندارم / رفته است قرارم چون آهوی گم گشته به هر گوشه دوانم تا دام در آغوش نگیرم نگرانم. و البته این را به زمزمه می گوید. 2- استاد کاستاریکا یا به قول خودشان کاستاریتسا با رویای آریزونایشان به روح آقای ب حظی رساندند که آن سرش ناپیدا. آقای ب از همینجا به ایشان درود می فرستد و برایشان طول عمر با عزت و سلامت طلب می کند. آقای ب می گوید : یاد بگیرید .البته روی سخنش با دیگر سینماگران جهان است 3- آقای ب از همان موقعی که برادر کجایی را هنوز ندیده بود هم به این برادران کوئن ارادتی داشت. برادر کجایی را که دید ارادتش دوچندان شد. دیروز بالاخره فرصتی دست داد و بیگ لوبوفسکی به سمع و نظر آقای ب رسید. آقای ب به برادران کوئن علی الخصوص جوئلشان سلام مخصوص می رساند و همان چیزهایی را که در وصف آقای کاستاریکا یا به قول خودشان کاستاریتسا گفته بود در وصف ایشان هم می گوید. آقای ب می گوید تنها از یک نابغه بر می آید که آن صحنه بر باد دادن خاکستر را در آخر فیلم قرار دهد. آقای ب برای همان یک صحنه هم که شده است، به این فیلم نمره کامل می دهد. 4- تهران اونیو همیشه یکی از سایت های مورد علاقه آقای ب بوده است. بحث امروز و دیروز نیست. چند سالی است که ایشان به این سایت ارادت دارد. آقای ب هم در ادامه آقای مارانا و خانم نازلی از همه شما می خواهد که آن داستانی را که به آن ارجاع داده اند بخوانید. آقای ب می گوید، خیلی از جملاتی که در آن داستان آمده است از زبان آقای ب است. چه بسا روح ایشان لحظه ای در بدن نویسنده حلول کرده باشد. 5- آقای ب به یک لژ بزرگ فراماسونری پیوسته است و به عنوان عضویت کمیته راهبردی بین المللی آن درآمده است که رئیسی آمریکایی دارد و اعضایش هم از انگلیس و چین و استرالیا و سنگاپور و آفریقای جنوبی هستند و آقای ب. و لازم به یادآوری نیست که تمام این کشورها زمانی مستعمره انگلیس بوده اند بجز آقای ب. آقای ب تصمیم گرفته است که از این موقعیت در جهت جاسوسی بر علیه منافع ملی اقدام نماید. دلیل دستگیری و اعدام قریب الوقوع ایشان هم همین امر است. 6- صبح های آقای ب بدون روزنامه شرق چیزی کم دارد. 7- درست است که عدد هفت خیلی عدد مهمی است و خدا هم دنیا را در هفت روز درست کرده است اما دلیل نمی شود که حتما آقای ب هم هفت بند مطلب داشته باشد. 8- آقای ب می گوید : ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال / خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو 9- گوش کنید : تار می تند صیدا. بند به بند. آنچنان ظریف که به چشم نمی آید و اما چنان که تات را به هر سو که رو کند در دام افکند. 10- آقای ب این بند دهم را هم می نویسد که به بهایی بودن متهم نشود. دلیلش هم این است که همان اجر و قربی که عدد هفت در بقیه فرهنگ ها دارد، 9 در بهاییت دارد. باورتان نمی شود، شما هم یک تور هند ثبت نام کنید و در دهلی به معبد نیلوفر بهاییان بروید و از توضیحات راهنمایتان که به فارسی سلیس شما را با اعتقادات بهایی آشنا می کند بهره ببرید و جزوه آموزشی مربوطه را هم بگیرید و بخوانید. آنوقت دیگر حتما تغییر دین می دهید و همه ادیان را کنار می گذارید و صبح تا شب فقط سنگ کتاب واژگان را به سینه می زنید. 11- آقای ب چند ماه پیش هم به شما گفته بود : گوش کنید : تا آن زمان که باد بوزد، خاکستر و خاک همسفرند تا آن زمان که باد بوزد 12- آقای مصطفوی دبیر موقت فدراسیون چملات بی نظیری گفته اند که ماشین حساب آقای ب را به درد می آورد. ایشان فرموده اند که قرارداد آقای برانکو یک میلیون و یکصد هزار دلار بوده است که طی بیست و یک عدد چک 210 هزار دلاری دریافت شده است. ایشان همچنین ذکر کرده اند که با توجه به آنکه آقای برانکو از بازیهای تبلیغاتی تیم ملی ( مانند جام ال جی ) ده درصد دریافت می کرده است، دریافتی ایشان به بیش از دو میلیون دلار بالغ شده است. به همین دلیل آقای ب به آقای مصطفوی یادآوری می کند که بیست و یک عدد چک دویست و ده هزار دلاری می کند از قرار چهار میلیون و چهارصد و ده هزار دلار و نمی شود یک میلیون و یکصد هزار دلار. در ضمن برای اینکه برانکو درآمدش از یک میلیون و صد هزار به دو میلیون برسد، لازمه اش آن بوده است که تیم ملی نه میلیون دلار از بازیهای تبلیغاتی به دست آورده باشد که اگر فرض کنیم که جام ال جی برای تیم ملی یک میلیون دلار هم درآمد داشته باشد باید نه بار جام ال جی برگذار شده باشد که نشده. آقای ب به آقای مصطفوی می گوید : پدر جان من ! مگر مجبوری مزخرف بگویی. یک عدد آب نبات چوبی بخر بنشین یک گوشه ، اب نبات بخور و حرف نزن. الخلاص. 13- آقای ب می گوید : اخلاق حاکم، اخلاق حاکمان است. این حرفش را هم به هیچ وجه توضیح نمی دهد. 14- فکر کردید ما می گذاریم که پستمان 13 بند داشته باشد که نحسی اش ما را بگیرد ؟ نوشته شده در ساعت 2:20 PM
Comments:
پسرم شما با این تات و صیداهایتان روح ما را صیقل دادید ها! اینها را جمع کنید بدهید ما بدهیم برایتان با طلای ناب بریزند. بعد هم این قربانی پدرسوخته بیگ لوبوفسکی را داشته و صدایاش تا حالا در نیامده بوده؟! آخر هم ما شیفتهی این ایدهی شما هستیم که در ابتدای هر تاتوصیدا میفرمایید: گوش کنید
من امروز انقدر آهنگ های حاج کاستاریکارو گوش دادم که هنوز لهجه یوگوسلاوم نپریده
جالبه که الان داشتم برای یک دوست در شرف مهاجرت که اوضاع روحیش هم بد بود همین من و دوست آمریکاییم رو می فرستادم... یاد تو افتادم و گفتم این نوشته به نادر میاد برم یک سری به وبلاگش بزنم فعلا تو ولیعصر تنها نیستی آقا جان، در رکابتیم
به به، آقای سهند! شما کجا و اینجا کجا؟
Post a Comment
شما همچین ناپدید شدید که ما گفتیم چه بسا این کره خاکی را هم ترک کرده اید و در جوار خانم انوشه انصاری زندگی شیرینی را در فضا براه انداخته اید... Wednesday, September 13, 2006
٭ جی ال کبیر آمد و رفت.
........................................................................................البته هنوز که من می نویسم نرفته است. ولی وقتی که شما بخوانید، دیگر رفته است. راستش امروز که زنگ زد، کلی خوشحال شدم. فکر کردم که بالاخره یک کسی که رفته بود ، برگشت. اما خیال خامی بود. دوباره یاد آن تصویری افتادم که من تنها ساکن این شهر بودم، درست وسط خیابان ولی عصر قدم می زدم و تمام خیابان متروکه بود، از وسط آسفالت علف در آمده بود. باد می آمد و پنجره خانه های خالی از سکنه را به هم می کوبید. نوشته شده در ساعت 9:22 PM
Comments:
ببينم شما متولد سال چندم هجری قمری هستيد مگه که خيابان ولی عصر اينگونه بوده ؟ ما که نديديم . نکنه شما همسن خدائی ( هرمس نه ها ! ) يا شايد هم يکی دو سال بالا پائين .ولی فکر کنم اين قسمت از سخنان شما بوی عرفان نصفه نيمه ايی را ميدهد که يکمی هم به بوی نا ميماند . ( ببخشيد ها )
Word Verification شما هم ما را ....
نادر، شرمنده که نشد لااقل دوباره باهاتون صحبت کنم؛ اگرچه بیشتر تر از اون دلم می خواست ببینمتون
Post a Comment
حیف در مورد تصویرت... منم پیشتر اینطور تصویرها رو خیلی داشتم، حکم رو یادته؟ ولی حالا فکر می کنم اینقدر چیزی اونجاست، توی ایران، که تا عمر دارم این تصویرها برام تکرار نمیشه Sunday, September 10, 2006
٭ آقای ب و تکرار تاریخ
........................................................................................----------------------- در پاسخ به سوال خیل مشتاقان علاقمند، آقای ب یکبار برای همیشه مسئله تکرار تاریخ را حل می کند تا مشکل تمام تاریخدانان و فلاسفه را یکجا حل کرده باشد و این بندگان خدا بتوانند وقتشان را صرف مسایل مهمتر دیگری کنند. صد البته آن مسایل دیگر هم مانند این یکی لاینحل باقی خواهد ماند تا اینکه دست به دامان آقای ب بشوند و ایشان آن مشکل را هم برای آنان حل کند. آقای ب می گوید، اینکه تاریخ به صورت جزئی و موردی تکرار می شود هیچ مسئله اسرار آمیزی را نشان نمی دهد. دلیل خیلی ساده ای دارد : تعداد حالتهای عملکرد ممکن بین فاکتورهای تاثیر گذار در وقایع تاریخی شامل : ساختارهای اعمال قدرت و ساختارهای حصول ثروت و مانند آنها، محدود هستند. در نتیجه تعداد محدودی فرا-حادثه تاریخی ممکن است رخ دهند. ( منظور آقای ب از "فرا-حادثه" آن حوادثی است که به صورت سر مشق کلی دانسته می شوند و البته این عبارت ممکن است کاملا چرند باشد چرا که ایشان آن را همینطور فی البداهه ساخته است ( تکرار پذیری وقایع در این شرایط درست همانقدر قابل پذیرش است که تکرار پذیری رخداد مجدد یک تاس مشخص در طول یک بازی تخته نرد. علاوه بر این، مطالعه همانندی های دو واقعه تاریخی، تنها پس از رخداد هر دو آنها انجام می شود، در نتیجه، به احتمال بسیار زیاد، برای هر حادثه تاریخی جدید، حادثه تاریخی دیگری در گذشته وجود داشته است که همانندی های جالب توجهی با آن دارد. برای همین است که مشابه بودن وقایع دوران حاضر ایران، با وقایع یکصد و پنجاه سال پیش فرانسه چیز عجیبی نیست. در واقع هر اتفاق دیگری هم که در ایران امروز رخ می داد، با احتمال زیاد می شد آنرا مشابه اتفاق دیگری که مثلا 70 سال پیش در ایتالیا یا سی سال پیش در روسیه یا نود سال پیش در ژاپن رخ داده است دانست. آقای ب می گوید این از مسئله تکرار تاریخ. آقای هگل و دیگران اگر در مورد مسایل دیگر هستی شناسی هم سوالی دارند تشریف بیاورند جلو. نوشته شده در ساعت 9:08 PM
Comments:
برادر بزرگوار ب!
Post a Comment
بنده از این تریبون استفاده کرده و ضمن آرزوی سلامتی و قبول طاعات و عبادات شما توقیف روزنامه شرق را به آن جناب که همواره سنگ صبور دوستان خصوصا در لحظه های سنگین ورشکستگی بوده اید تبریک و تهنیت عرض مینمایم... باشد که خون این طفل معصوم مشت محکمی باشد بر دهان همه یاوه گوبان که میگفتند هیچ چیز در این مملکت برگشت پذیر نمی باشد و دیدیم که ظاهرا همه چیز میتواند برگشت باشد کما اینکه بوده است، جز لحظات خاطره انگیزی که در عنفوان جوانی در رکاب شما و به تلمذ و کسب فیوضات طی گردید... از خداوند متعال توفیق و طول عمر با برکت برای جنالعالی را خواستارم. الاحقر کوروش
|