BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Thursday, November 23, 2006
٭ احساسات متناقض آقای ب
........................................................................................----------------------------- 1- آقای ب دچار احساسات متناقض شده است. موضوع این احساسات متناقض فعالیت های کاری آقای ب است. آقای ب چند سال پیش برای پروژه ای درباره مقاوم سازی لرزه ای یکی از شریانهای حیاتی، پروپوزالی به غایت جالب تهیه کرد که جنبه های متعددی از موضوع را بررسی کرده بود و مطمئن بود که اصلا بیشتر این جنبه ها به عقل کارفرما نرسیده است. کارفرما بعد از بررسی پرپوزالها کار را به شرکت دیگری داد. آقای ب به طور اتفاقی شرح خدمات قرارداد آن شرکت دیگر را دید. همان پروپوزال خودش بود. با همان جمله ها و همان واژه ها. یک واو هم جابجا نشده بود. 2- آقای ب برای پروژه دیگری، یک سیستم نگهبان خاک طراحی کرد. مدیریت طرح پدر آقای ب را سر این طرح درآورد و هرچه ایراد و اشکال بنی اسرائیلی می شد از طرح گرفت و آخر سر هم با اعلام "سگ خور حالا دیگه چون فرصت بررسی بیشتر نیست همین طرح را قبول می کنیم" بالاخره طرح را با هزار منت پذیرفت. آقای ب دیروز متوجه شد که مدیریت طرح، همان طرح آقای ب را به عنوان نمونه روش کار درست به یک نفر دیگر داده است تا ایشان هم از سیستم آقای ب استفاده کنند. تمام جزئیات اجرایی را هم درست عینا از روش آقای ب به آن دیگری ابلاغ کرده بود. بدون کوچکترین تغییری. 3- آقای ب از یک سو احساس شادی می کند و از سوی دیگر احساس عصبانیت. احساس شادی آقای ب بدلیل اثبات حقانیت حرفه ای اش است و احساس عصبانیت اش بدلیل اینکه این همه در مورد چیزی که خودشان هم صحتش را پذیرفته اند، ایشان را آزار داده اند. 4- . آقای ب بچه که بود پرستار داشت. یک پرستار آقای ب ، یک دختر فیلیپینی بود. اسمش نورمالیتا بود. دختر فیلیپینی صبحانه به آقای ب یک سال و نیمه، ماهی ساردین و قهوه می داد. آقای ب هم می خورد. دختر فیلیپینی فارسی هم یاد گرفته بود. البته مخلوط با انگلیسی. دختر فیلیپینی می گفت : وات تایم ایز ایت/ غورباقه گوزید 5- آقای ب بعد از انقلاب باز هم پرستار داشت. اسم پرستار آقای ب فاطی بود. اسم مادر پرستار آقای ب هم زهره بود. زهره خدمتکار مادربزرگ آقای ب بود. فاطی و مادرش از دهات به تهران آمده بودند. یکروز زهره به اقوامشان در دهات گفت : اینجا خیلی خوبه. همه تون بیاین تهران. و آنها همه به تهران آمدند 6- و وزیر و وکیل شدند. نوشته شده در ساعت 3:00 PM
Comments:
خیلی ممنون. دو تا دست لازم نیست. همون یکی کافیه تازه به شرط چاقو. در مورد مشکل اپیلاسیون هم اشکال نداره با سوسن بندانداز قرار می ذاریم که اول دست کذایی رو اپیلاسیون کنه و بعد در محل متصل کنه. منتهی تو که میخوای دست چلاق منو بگیری چه جوری می خوای بهش مو بچسبونی خدا می دونه
اگه این اتفاقا هم براتون نمی افتاد که فکر میکردم از سوئیس دارین مینویسین
Post a Comment
خیالم راحت شد ایران هستین !!!
|