BOLTS




Saturday, November 11, 2006

٭

آقای ب ، تانک و سوپرمن

----------------------------------
1- هفته اول از کلاس اول دبستان علی تمام نشده بود که یکروز عصر پیش مادرش (خاله آقای ب) آمد و گفت که تصمیمش را گرفته است.
مادرش پرسید : چه تصمیمی عزیزم؟
علی به این نتیجه رسیده بود که درس خواندن را دوست ندارد و تصمیم گرفته بود که سپور بشود.
دوازده سال بعد ، که الان باشد، علی شاگرد اول یک کالج بزرگ در آمریکا است.

2- آقای ب وقتی کوچک بود دوستی داشت به نام ساسان.
آقای ب و ساسان قرار بود بزرگ که بشوند داروی مخصوص سوپرمن شدن را اختراع کنند.
قرار هم بود که یک تانک خیلی بزرگ بسازند که از همه تانکها قوی تر باشد.

آقای ب بزرگ شد اما داروی مخصوص سوپرمن شدن را نساخت.
ساسان هم همینطور.
عوضش، ساسان هرچه داروی مخصوص سوپرمن شدن بود را خورد و نوشید و کشید.

ساسان انقدر داروی مخصوص سوپر من شدن کشید که نه ماه پیش مرد.

3- آقای ب تانک خیلی بزرگی که از همه تانکها قوی تر باشد را هم نساخت.
آقای ب از تانک متنفر است.
کار آقای ب این است که برای مردم خانه بسازد.
کار تانک این است که خانه مردم را خراب کند.
آقای ب از تانکی که از همه تانکها قوی تر باشد، از همه تانکها متنفر تر است.

4- گوش کنید :
خود را گم کرده تات.
عاشق اگر بخواهد باشد، دیگر آنی نیست که بود.
و اگر آنی بخواهد باشد که بود، عاشق نیست.
صیدا اما آرام آرام تار می تند.
چنان ظریف که تات به هر سو رو کند گرفتار شود.

5- آقای ب وقتی کوچک بود، به کنسرت موسیقی رفت. و هیچوقت پس از آن عشقش به موسیقی از میان نرفت.
آقای ب هر وقت که تنهاست، در سرش صداهایی می آید، دهها ساز می نوازند و صدایشان تمام سر آقای ب را پر می کند.
آقای ب اما موسیقیدان نشد. چند سالی دستی به پیانو زد و بعد هم فراموش کرد.
اما صداهای درون سر آقای ب همیشه با او هستند. چه بنوازدشان. چه نه.

6- برادر آقای ب به او می گوید که کسی دم در خانه پدریشان آمده است که گفته است که دوست آقای ب بوده است و سراغ ایشان را گرفته است. نشانه های نامبرده با هیچکدام از دوستان کودکی آقای ب نمی خواند. اما نامبرده خیلی خوب آقای

ب را می شناخته است و خاطرات زیادی هم از کودکی آقای ب و دیگر دوستان کودکی آقای ب برای برادر آقای ب تعریف کرده است. خاطراتی که تا جایی که آقای ب به خاطر دارد، درست هستند.
آقای ب با خودش فکر می کند : دوستان کودکیش ( تا دبستان ) چه کسانی بودند.
آقای ب می گوید :
- ساسان : داروی مخصوص سوپرمن شدن خورد و مرد
- سارا: با دوست آقای ب ازدواج کرد و از ایران رفت
- علیرضا: مهندسی معدن خواند و کافی شاپ باز کرد
- علی : متالورژی خواند و طلاساز شد و الان گلدکوئست باز است
- بابک کوچیکه: در قم مجموعه ورزشی دارد
- افشین: کامپیوتر خواند و خبر جدیدی از او نیست
- بهین: همان سالها از کوچه رفت و دیگر خبری از او نشد.
- امیر: همان سالها با خانواده اش به کانادا رفت.
- برمک: مهندسی هوافضا خواند و شرکت بیمه باز کرد
- نیما: الکترونیک قبول شد، فیزیک خواند و دکترایش را همین اخیرا گرفت.
- شهرام: مهندسی برق خواند. ازدواج کرد. به کانادا رفت و طلاق گرفت.
- تیسافرن: مهندسی برق خواند. به کانادا رفت و گمان می کنم دکترایش را هم گرفته است.

7- آقای ب به لیست اضافه می کند :
- نادر بزرگه : از روز آخر مهدکودک پوپل خبر دیگری از او نیست.
- شیرین: از روز آخر مهدکودک پوپل خبر دیگری از او نیست

هردو آنها حسابی چاق و چله بودند. آقای ب مثل نی قلیون بود.
سال آخر مهدکودک بالماسکه برگذار شد. نادربزرگه کابوی شد. آقای ب دهاتی شد. شیرین هم پرستار.
آقای ب ، ده یازده سال پیش یاد این دو نفر افتاد. فکر کرد که شاید سر نخی از آنها در مهدکودک پوپل پیدا کند. اما مهدکودک پوپل مرکز بهداشت بینایی کودکان شده بود.
آقای ب هیچوقت اسم فامیل این دو نفر را هم نشنیده بود. اما یکبار سعی کرد با پیدا کردن لیست تمام نادرها و شیرین هایی که همزمان با آقای ب کنکور قبول شده بودند، سرنخی بدست بیاورد.
اما تعداد آنقدر زیاد بود که منصرف شد.

آقای ب قرار بود بزرگ که شد با شیرین ازدواج کند.

بجایش آقای ب امروز با شیرینترین ازدواج کرده است.

8- آقای ب از سوپرمن متنفر است. از تانک هم متنفر است. آقای ب دلش نمی خواست سپور بشود اما از درس خواندن هم متنفر بود.
اما آقای ب از کودکی اش متنفر نبود.
کودکی آقای ب در دوران جنگ و زیر بمباران، با شادی و خوشی گذشت.
دلیلش هم سه نفر بودند : مادرش، پدرش و مادربزرگش.
آقای ب بزرگ هم که شده است، زندگیش با شادی و خوشی می گذرد.
دلیلش چند نفر هستند : مادرش، پدرش، مادربزرگش، همسر دلبندش ، برادرانش و دوستانش.
آقای ب خوشحال است که دوای سوپرمن شدن را اختراع نکرده است.
خوشحال است که تانک نساخته است.
و خوشحال است که با شیرینترین ازدواج کرده است.

9- آقای ب می گوید : فالله خیر حافظا و هو ارحم و راحمین. و به طرف خودش می گوید : فوت فوت فوت.
آقای ب اسپند هم بلد است دود کند: آقای ب می گوید:
اسفند و اسفندونه
اسفند صد و سی و سه دونه
اسفند خودش می دونه
از خویش تا بیگونه
روی زمین ، زیر زمین
جن ، انس ، پریزاد، آدمیزاد
شنبه زاد، یکشنبه زاد
دوشنبه زاد، سه شنبه زاد
چهارشنبه زاد، پنج شنبه زاد، جمه زاد
با شب و روزش
هرکی دیده، هرکی ندیده
هرکی چشمش به اقای ب گرفته، بخوره به این اسفند دود شه بره هوا.

10- آقای ب اسفند دود کردن را از مادربزرگش یادگرفته است. فالله خیر حافظا ... را هم.
آقای ب وقتی که کنکور مرحله اولش را داد، مادربزرگش چایزه به او یک گردنبند الله داد.
آقای ب اعتقاد درست و حسابی ندارد. هیچ وسیله زینتی بجز حلقه ازدواجش هم ندارد.
آقای ب در خیلی از لحظات مهم زندگیش این الله را داشت. الله به آقای ب قوت قلب می داد.
آقای ب الله را به شیرینترینش داد. چون با یک نگاه هر دویشان را می دید و دوبرابر قوت قلب می گرفت.


1- ماشین حساب آقای ب به کل خودسر شده است. آمده است آخر نوشته ما برای خودش از اول شماره زده است : 1
ماشین حساب آقای ب برای خودش روزنامه هم می خواند.
مثلا امروز آقای ب که داشت روزنامه می خواند، ماشین حسابش همینطور در بین سخنان آقای رئیس جمهور سرک می کشید.
آقای رئیس جمهور گفته بود :
" این افراد از بیت المال بسیار ارتزاق کرده اند... آنها با استفاده از یک درصد پولی که از بیت المال بدست آورده اند می توانند دوهزار نفر آدم برای خودشان استخدام کنند به نحوی که این افراد دائم برای آنها هورا بکشند.

چشمان ماشین حساب آقای ب برقی از شادمانی زد.

ماشین حساب آقای ب حساب کرد :
دوهزار نفر آدم ضربدر ماهی دویست هزار تومان حداقل حقوق می شود : چهارصد میلیون تومان در ماه
بعد به این عدد 60 درصد بابت بیمه، مالیات، مرخصی، سنوات؛، عیدی و امثالهم اضافه کرد و شد ششصد و چهل میلیون تومان در ماه
بعد ضربدر دوازده کرد و شد : هفت میلیارد و ششصد و هشتاد میلیون تومان در سال بابت هورا کشیدن.

بعد ماشین حساب آقای ب بر اساس صحبت های آقای رئیس جمهور که گفته بود با یکدرصد پولی که از بیت المال بدست آورده اند چنین کاری انجام شده است، مبلغ فوق را در صد ضرب کرد و بدست آورد:
هفتصد و شصت و هشت میلیارد تومان در سال.
با توجه به اینکه جناب رئیس جمهور از صفت جمع برای نامبردگان استفاده کرده است می توان درک کرد که نامبردگان لااقل دو نفر هستند و در نتیجه
هفتصد و شصت و هشت میلیارد تومان در سال ضربدر دو می شود هزار و پانصد و سی و شش میلیارد تومان در سال

ماشین حساب آقای ب می گوید : آقای رئیس جمهور یا هزار و پانصد و سی و شش میلیارد نمی داند چند تا است یا اینکه تا بحال تومان ندیده است.

ماشین حساب آقای ب برای آقای رئیس جمهور توضیح می دهد که هر بسته اسکناس هزار تومانی تقریبا 8 سانت در 16 سانت در دو سانت است.
در نتیجه هزار و پانصد و سی و شش میلیارد تومان بیش از 3932 متر مکعب جا اشغال می کند.
هر کامیون پر حدود 6 متر مکعب بار حمل می کند و در نتیجه بیش از ششصد و پنجاه و پنج کامیون پول از بیت المال در هر سال به سود همین دو نفر فرضی خارج می شود.
ماشین حساب آقای ب طول کامیون را حدود 8 متر تخمین می زند و با احتساب یک فاصله دو متری بین دو کامیون متوالی متوجه می شود که این کامیونها قطاری از کامیون به طول بیش از شش و نیم کیلومتر تشکیل می دهند.
یعنی بیشتر از فاصله ونک تا تجریش.



Comments:
سلام آقای ب
نمیدونم توی کدوم سایت دنبال چی میگشتم که از وبلاگ "کاساندرا" سردرآوردم
،یه مطلب کمابیش طولانی بود درمورد خطای محاسبه زاویه
چون یکی از عزیزترین دوستانم در کار محاسبات نجومی هست لینک مطلبو براش فرستادم
طبق عادت همیشگی شروع کردم به خوندن یکی دوتا پست دیگه از وبلاگ تا اگه چیز دندون گیری باشه به فیورتم اضافه اش کنم
که از قضا بود
در همین حین چشمم خورد به امضای نویسنده که عجیب آشنا بود
بعد از یه خورده قند سوزوندن -فسفر که ندارم در مقابل شما- شدم مثل اون همشهری که گفت :" صبر کن صبر کن داره یه چیزیایی یادم میاد" البته با یه پسوند "رجا" که آشنا نبود، خلاصه شروع کردم به گشتن توی وبلاگ که نشونه ای، عکسی ، چیزی پیدا کنم که هویت صاحب "چمدان" رو احراز کنه
یه چندتا عکس بود که شباهتی به خاطراتم ازش نداشت ولی نشونه ها خیلی شبیه بود
آخرش دل رو به دریا زدمو و براش میل زدم و ازش یه چیزی درمورد "امانیه" پرسیدم

درافکارم یاد فوتبال بازی کردنا جلوی "بلال" افتادم و یه دفعه یاد آقای ب افتادم
یادم افتاد که احتمالا آخرین باری که آقای ب رو دیدم سال 76 یا 77 بوده
بعد یادم افتاد که یه بار تلفنشو از برادر کوچیکه آقای ب گرفتم ولی هیچوقت بهش زنگ نزدم! شرم آوره! نه؟
یادم افتاد که علی گفته بود آخرین بار آقای ب رو توی جردن با یه دسته گل دیده، میگفت همونطوری مثل نی قلیون بود

گفتم چیکار کنم چیکار نکنم! خلاصه راهی رو که تاحالا برام جواب نداده بود مثلا نتونسته بودم باهاش "سپهر" رو پیدا کنم یه بار دیگه امتحان کردم
یعنی دست به دامن گوگل شدم، بعد از نوشتن اسم و قسمت اول فامیل آقای ب با خوشحالی دیدم که کلی جواب معتبر گرفتم
البته بگذریم که بیشترشون مال برادر بزرگ آقای ب بود، ولی در نهایت از وبلاگ "روزبه" به اینجا رسیدم

طبیعتا شروع کردم به خوندن ، ولی نویسنده مطلب خودشو آقای ب معرفی میکرد که خوب من دلیلی نمیدیدم که آقای ب خودشو ب معرفی کنه! گفتم شاید برادر آقای ب هست که با هم از یک وبلاگ برای نوشتن استفاده میکنن که اونم بعید هست، یا شاید داره خاطره ای رو از برادرش تعریف میکنه که از لفظ آقای ب استفاده میکنه! اگرچه همیشه خودشو خوب تحویل میگرفت! تا اینکه رسیدم به بند 6 و دوستان آقای ب، دو نفر اول که غریبه بودن و اسم سوم هم کمکی نکرد ولی با رسیدن به علی و گلدکوئست دیدم که بعله! خود آقای ب هست با طول و تفصیلات، بعدشم که در ادامه لیست به اسم خودم رسیدم
راستی شاید اون آقاهه سپهر بوده! نه!؟

دیگه زیاد روده درازی نمیکنم،اینجا ساعت 4 و نیم صبح شده اگرچه از شوق پیدا کردنت خواب از سرم پریده، فقط جونم برات بگه بعد از دانشگاه که با هر جون کندنی بود تموم شد یه مدت توی یه شرکت کار کردم بعدشم برای یه روزنامه عکاسی کردم، بعدشم فرانسه خوندم، ولی نه خیلی، بعدشم رفتم خدمت مقدس، بیست ماه یه روز کمتر خدمت کردمخدا رو شکر به خیر گذشت ، بعدشم مثل برق کاسه کوزه ام رو جمع کردم و اومدم فرانسه مثلا برای ادامه تحصیل، موهامو بلند کردم، ولی نه زیاد،چاق شدم، یه خورده، بقیه اش رو هم فعلا نمیگم
انشاالله برای ژانویهم میام ایران، یه کاری کن ببینمت

فعلا موفق و سلامت باش تا بهت بگم
دیگه فکر نکنم نیاز به معرفی باشه

پ.ن : از دوستام دیگه که لطف کردن و کامنت شخصی منو خوندن معذرت میخوام - یعنی زیاد فحش ندین لطفا- تحریک حس کنجکاوی آقای ب مزه میده
 
چقدر عجیب !
کلی حال کردم.
تنها چیزی که فکرشو نمی کردم این بود که این پست باعث بشه کسی از دوستان قدیم رو پیدا کنم.

افشین جان اگه وقت داشتی یک ایمیل به من بزن و عکسی چیزی از خودت برام بفرست . آدرس ایمیل من هست : اسمم آندرلاین حرف اول دو تا فامیلم. اولیش رو که خودت حتما می دونی، اما دومیش حرف ام است( کلا با احتساب آندرلاین می شود 8 حرف ) ، ات یاهو دات کام.

قضیه آقای "ب" هم این است که این وبلاگ اسمش بولتس بود. تا همین یک مدت پیش هم نویسنده اش اسم و نشانی درست و حسابی داشت. بعد یکروز سپاه ارهابیون اسلام یا اسلام سپاهیون ارهاب یا ارهابیون اسلام سپاه یا یک چیزی در این مایه ها تصمیم گرفتند که یک چاقو درسته در شکم آقای ب بکنند. بعد آقای ب هم که شجاع ! تصمیم گرفت که اقلا اسم و رسمش را از وبلاگ پاک کند. برای اسم مستعار مجبور شد خیلی فکر کند. یعنی اینکه چشمش به وبلاگ خودش افتاد و دید که اسم وبلاگ با "ب" شروع می شود و اسم خودش را هم گذاشت آقای "ب" که به هیچ چیزی هیچ ربطی نداشته باشد !
 
دیدم یه میل از افشین دارم. گفتم عجب تصادف باحالی درست دیروز دیدم تو در موردش نوشتی. اومدم لینک این نوشته رو بهش بدم. دیدم خودش سر و کله اش پیدا شده! آقا منم بدجوری دلی هوای فوتبال جلوی مسجد بلال کرده. البته یادتون باشه که فقط امانیه. شادی سوراخه!!!
 
آقای ب عزیز. به عمر چندین و چند هزارساله مان هم چین تعبیر بکر و گویا و زیبایی نشنیده بودیم پسرم. دست تان درست.
این را می گوییم:
هرچه داروی مخصوص سوپرمن شدن بود را خورد و نوشید و کشید.
 
ای آقا
هی اینجا پینگ میشه
هی ما میایم سر میزنیم میبینیم که آپ نشده
مردم رو سر کار گذاشتین؟
;-)
 
بعضی وقتا فکر می کنم که گذشته ها گذشته و اونی که تو بودی و خاطراتت حالا خیلی هم مهم نیست که چی باشن چون معلوم نیست که اگه تو اون آدما و فضا ها رو دوباره ببینی چه احساسی بهت دست می ده ولی بعضی وقتام فکر می کنم شخصیت فعلی آدم از تکه های پازل بچگی و نوجوونیت شکل گرفته و اون آدما هر کدوم یه ردی تو روح تو گذاشتنو رفتن.
 
این هم از کلک های این آقای ب ی ما است دیگر! چون هر کامنتی را باید تایید نماید برای هر بار تایید مجبور به ریفرش است و لذا بلاگ رولینگ بلاگرفته تصور می کند ایشان آپ فرموده اند. گرچه به زعم ما که این سیستم نمایش کامنت ها را خیلی دوست داریم به نظرمان بلاگ رولینگ درست فکر می کند این بار استثنائن!

sir hermes marana
 
به هر حال هر كوفتي كه هست يه بار ديگه ببينم الكي پينگ شدي موام رو مي‌كنم . اگر پنجشنبه ديدي كچلم تقصير خودته!س
 
سلام نادر جان
!احتمالا خنگ بازی دراوردم ادرستو درست متوجه نشدم
ادرس من afshin5671@yahoo.com هست
یه ریپ برام بزن لطفا
فعلا
 
Post a Comment

........................................................................................

Home