BOLTS




Wednesday, September 13, 2006

٭
جی ال کبیر آمد و رفت.
البته هنوز که من می نویسم نرفته است. ولی وقتی که شما بخوانید، دیگر رفته است.
راستش امروز که زنگ زد، کلی خوشحال شدم. فکر کردم که بالاخره یک کسی که رفته بود ، برگشت.
اما خیال خامی بود.

دوباره یاد آن تصویری افتادم که من تنها ساکن این شهر بودم، درست وسط خیابان ولی عصر قدم می زدم و تمام خیابان متروکه بود، از وسط آسفالت علف در آمده بود. باد می آمد و پنجره خانه های خالی از سکنه را به هم می کوبید.



Comments:
ای وای! پس چرا ما از این بالا ایشان را ندیدیم؟
 
ببينم شما متولد سال چندم هجری قمری هستيد مگه که خيابان ولی عصر اينگونه بوده ؟ ما که نديديم . نکنه شما همسن خدائی ( هرمس نه ها ! ) يا شايد هم يکی دو سال بالا پائين .ولی فکر کنم اين قسمت از سخنان شما بوی عرفان نصفه نيمه ايی را ميدهد که يکمی هم به بوی نا ميماند . ( ببخشيد ها )
Word Verification شما هم ما را ....
 
نادر، من همیشه این احساس رو به همین تلخی داشتم، ولی نه اینقدر مصور...
 
نادر، شرمنده که نشد لااقل دوباره باهاتون صحبت کنم؛ اگرچه بیشتر تر از اون دلم می خواست ببینمتون
حیف
در مورد تصویرت... منم پیشتر اینطور تصویرها رو خیلی داشتم، حکم رو یادته؟ ولی حالا فکر می کنم اینقدر چیزی اونجاست، توی ایران، که تا عمر دارم این تصویرها برام تکرار نمیشه
 
Post a Comment

........................................................................................

Home