BOLTS




Monday, December 21, 2009

٭
چله نشینی
--------------------
یلدای همیشه سرخمان را سبز وسیاه کرده ایم.
تاسحربیداریم به شعر. به انتظار خورشید.
شما هم که لابد `صحنه را دیده اید` و خواب از چشمانتان گریخته.



Comments:
aghaye bolts
ma b dalayele ziadi yalda nadashtim. v dalayele ziadi baraye khab nayamadan b chashmane besiari vojood darad. ama man andoohe naboodane kasi ra baraye avalin bar hes kardam k boodanesh barayam jozee az khabrhayi bood k hamishe mikhandam. v har rooz bishtar be bozzorgi jesarate daroon o boroonesh pey bordam, vaghti oo ra ba kheili kasane digar moghayese kardam...
 
Post a Comment

٭
چله نشینی
--------------------
یلدای همیشه سرخمان را سبز وسیاه کرده ایم.
تاسحربیداریم به شعر. به انتظار خورشید.
شما هم که لابد `صحنه را دیده اید` و خواب از جشمانتان گریخته.



Comments:
!نادر جان کم‌کاری می‌کنی ها
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, November 26, 2009

٭
اشطباح لپي آقاي جيم
-----------------------------------

فرويد كتابي دارد درباره لغزشهاي گفتاري و نوشتاري كه به فارسي تحت عنوان "اشطباحات لپي" ترجمه شده ( و ترجمه بد و كم دقتي هم دارد)
در اين كتاب بحث مي شود كه برخي از لغزشهاي گفتاري يا نوشتاري ، آنهاييشان كه در موضوع خاص در زمان خاص رخ مي دهند، نشانه اي اند از فكري سركوب شده و حرفي ناگفته.

اين مدت اخير كارم شده است كه سخنراني هاي آقايان را گوش كنم به دنبال اين لغزش ها. باورش سخت است اما تقريبا در تمام سخنراني هاي تمامشان، درست در لحظه اي كه چيزي درباره ماههاي اخير مي خواهند بگويند، برايشان رخ مي دهد.
اوليشان در آن نماز جمعه كذايي 29 خرداد كه ايشان درست در هنگامي كه گفت "و اما درباره انتخابات" گلويش گرفت و به سرفه افتاد. انگار چيزي در ته ذهنش به او مي گفت "نگو" چيزي انگار گلويش را گرفته بود، انگار كه خودش هم مي دانست كه نبايد آنطور بگويد، سرفه مي كرد انگار كه مي دانست عاقبت اين حرفها، گلويش را خواهد گرفت.

آخرينشان هم سخنان كم نظير آقاي جنتي، كه لابد با بلوتوث به شما هم رسيده است، همانكه مي گويد :
" اولين حمله ددمناشيم، منيشناي من، ددمنشي رژيم طاغوتي را به مردم بي گناه و بي پناه ..."

درست در كلمه "ددمنشانه" زبانش مي گيرد خودش هم مي داند كه "ددمنشانه" با مردم رفتار كرده اند، بعد اين سيلاب "من" در "ددمنش" انگار به هم مي ريزدش، مي داند كه "من" است كه "ددمنش" است حتي اگر در جمله به طاغوت اشاره كند. همين من است كه بار دوم كه زبانش مي گيرد در "ددمنيشناي من" خودش را نشان مي دهد

همينجاست كه تمامشان مي لغزند، از صدر تا ذيل، تمامشان مي دانند كه ددمنشي كرده اند، مي دانند كه دروغ مي گويند و همينجاست كه تمام بازي را باخته اند.
براي همين است كه نيروهايشان هر روز ريزش مي كنند.
براي همين است كه ما بايد همينقدر كه هستيم شاد و آرام باشيم بي دفاع به حيابان برويم، كتك بخوريم و برگرديم، كبودي هاي بدنمان را بماليم و بخنديم..

نطفه نابوديشان در درونشان است، از تو مي خوردشان.
براي همين است كه جرات خشونت هم ندارند، توانش را ندارند، چون نيروهايشان از درون تهي شده اند.

تازه اين اول كار است.
عيد كه برسد، نشسته ايم سر سفره و خاطره مي گوييم. يكنفر آنوقت يادش مي افتد كه "برادر رفتگر/ محمودو وردار ببر" و الباقي مان ريسه مي رويم.



Comments:
دقیقا درست می گین. تازه این سوتی های کلامی هست. سوتی های معنایی و ضد و نقیض گویی هاشون بیشتر خبر از سر درون می ده.
 
خیلی جالب بود .من بعضی وقتا اینجوری می شم اما خاص نیست اما از این به بعد بیشتر رو دیگران دقت می کنم
 
But if you note, Ahmadinejad does not have such lapsi. He is more crazy than to have a conscience inside
 
سعی کردم این کتاب را روی آمازون پیدا کنم اما ظاهرا ترجمه‌ی نام کتاب کاملا تیتری بی ربط به عنوان اصلی کتاب است. میدونید اسم کتاب در زبان اصلی چیه؟
 
salam aghaye bolts
mamnoon k javabamo dadin. age oon template ghadimi ro baram befrestin mamnoon misham.
 
چه جالب! ... خیلی خیلی خیلی جالب! چقدر همه چیز توجیه پذیره اینطوری
...
 
alan in harfa, na gheybat bud, na tohin, na tamaskhor, na ... ????
khejalat bekesh
 
گمانم ، تكرار عين واژگان كسي، نامش تمسخر نباشد، مگر آنكه باور كنيد كه آن فرد، مسخره است. توهين هم محسوب نمي شود مگر آنكه آن فرد عين وهن باشد. در نتيجه، اگر اين موارد مد نظر شماست، اين حرفها هم غيبت بود، هم توهين بود، هم تمسخر.
گمانم خجالت را هم بايد آنهايي بكشند كه در روز روشن جوانان اين مملكت را مي كشند، به آنان تجاوز مي كنند و پيرزن ها را در خيابان به شكل وحشيانه كتك مي زنند.

در ضمن ، همانطور كه مي دانيد، من نه باتوم برقي دارم، نه تفنگ، نه زندان كهريزك. در نتيجه نيازي نيست از من بترسيد و انتقادتان را به صورت ناشناس بنويسيد.
ناشناس نوشتنتان البته من را ياد ماسك ها (پوزه بند ها) اي مي اندازد كه برادران بسيجي تان در هنگام كتك زدن مردم در عاشورا بسته بودند كه شناخته نشوند. بسكه حتي خودشان هم شرم دارند از كاري كه مي كنند.
 
دوست خوش قلم من
داشتم چای میخوردم و هر بار که خنده باعث پاشیده شدن محتویات میان راه لیوان و دهانم میشد میگفتم خب خندیدم دیگه تمام شد و باز پاشش بود و پاشش
اما دوست من اگر از اعماق اندیشه های من خبر میداشتی مطمئن میشدم اگر بهت بگویم با توهین به سران رژیم نتیجه ای معکوس میگیریم عمیقن به فکر فرو میرفتی
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, November 02, 2009

٭
قصيده اي براي نترسي
------------------------------------------------------
جمهوري اسلامي عصر روز 18 تير 1388 سرنگون شد.
کسي که سرنگونش کرد،‌دخترکي بود بي نام. در خيابان کارگر شمالي.

بسيجي ها حمله کردند و جمعيت فرار مي کرد، دخترکي ميانشان بود با صورت خونين. لابد باتومي نصيبش شده بود پيش از‌آن.

بعد وسط آن همه جمعيت که مي دويد، دخترک ايستاد.
جايي در آن فضاي خالي بين چماقداران و مردم، برگشت و فرياد زد:
"من نمي ترسم. من نمي ترسم. من ديگه نمي ترسم"
و جمهوري اسلامي سرنگون شد.

جکومت هاي ديکتاتوري با ترس است که حکومت مي کنند. حکومت هاي ايدئولوژيک بر فکر مردم حاکمند، پوپوليست ها بر شکمشان. ديکتاتورها اما تنها بر جسم مردم حکومت مي کنند با ترس از شلاق از زندان از چماق و از گلوله.
بعد فکر مردم رها مي شود از جسم در بندشان، غوطه ور مي شود در روياي آزادي و آنقدر به عمق مي رود که ديگر در بند جسم نيست.

آنوقت است که "نترسي" مي آيد.
درست مانند هنگامه شهيدي و کيوان صميمي که روحشان آزاد شده از جسم در بندشان. از ميان ميله هاي زندان فرياد نترسي شان شهر را برداشته.

انگار كه همه قدرت ديكتاتور در كابوس ما بوده است، انگار كه هرگز وجود نداشته است، انگار كه خدايگاني او و بندگي ما، چيزي نبوده جز خوابي پريشان، بي اساس، بي ريشه در هيچ چيز حقيقي جز هراس ما از اين كابوس و جز ترس ما از قدرت موهوم او.

آنوقت است که درست چشم در چشم ديکتاتور، نترسي بر مي خيزد،‌نگاهش مي کند و حرف مي زند. آنجاست که ترس جابجا مي شود، اينبار در چهره اوست که ترس جاي مي گيرد،‌چرا که نترسي را مي بيند که حتي اندروني خانه اش را هم گرفته است.

آنجاست كه نور مي تابد بر اين تاريكخانه وهم آلود. روشن مي شود كه همه آن هيولاهاي هراس انگيز، مترسكهايي پوسيده اند، همه اين قدرت ترسناك چيزي نيست جز دروغ.

کسي نوشته بود :
"بسمه تعالي/ بوي آزادي مي آيد/ والسلام"

و اين بوي آزادي بر نسيم نترسي است که استوار است. با نترسي است که مي وزد و از هر حفره کوچک،‌هر سياهچاله اي را پر مي کند.

بعد جاي ترس و نترسي جابجا مي شود. امروز "آنها" مي ترسند. از ماي بي سلاح از ما که به تنه وجودمان تبرهاشان را شکسته ايم و هنوز سبزيم.

امروز، بوي آزادي مي آيد.
والسلام



Comments:
salam
:)
dela besooz ke sooze to karha mikonad, baghiash yadam nis.
aghaye bolts, man daram ye blogspot rah mindazam, ama nemidoonam chetor seting oon ro bechinam ke commenthash pas az tayid neshhoon dade she v coomenthasham mese blog shoma zire neveshteha biad, yani hame bi inke klik kinan bebinanaesh. bad dar blogspot nemishe copy paste kard? man nemitoonam, nemidoonam chera
aghaye bolts. ma hamishe del negaranoone hame hastim,harfe mozakhrafie ke begim lotfan movazebe khodetoon bashin, vali khob, ma joraatemoon inghad ziad hast ke mozakhraf begim:PLZ TAKE CARE,dar panahe khoda
 
احمدی شعار میداد : ما می توانیم
حال به او نشان می دهیم که این فقط شعار نبود
ما هستیم و می توانیم
 
با اجازه متنتان را کش رفتم انقدر که دوستش داشتم لابد. البته طبیعتاً با ذکر منبع.
 
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعای نیمه شبی دفع صد بلا بکند


شعر از حافظ ....
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, October 14, 2009

٭
" مقاومت غير هنجارين در شرايطي رخ مي‌دهد که فرد علاوه بر رد قوانين حاکم بر فضاي حالت جامعه و طرد کردن مرزبندي کلان تحميل شده بر دامنه انتخابهايش، ‌اصول مبارزه با اين قوانين و آن محدوديتهاي را هم مورد بازبيني قرار دهد. در اين شرايط، فرد از دامنه مجاز و هنجارين تعريف شده در نظام اجتماعي خارج مي‌شود و بخش‌هايي از فضاي حالت خود را تجربه مي‌کند که توسط نظام اجتماعي پيش بيني و "ديده" نشده است. اين شکل از مقاومت را به دليل تخطي کردن از سپهر معنايي و فضاي حالت مجاز مرسوم تعريف شده در جامعه، غير هنجارين مي‌ناميم.
مقاومت غيرهنجارين،‌در سطح روانشناختي توسط شاخصي به نام خلاقيت پشتيباني مي‌شود،‌و در سطح کلان، ‌امکانات جديدي را براي سازماندهي پيش روي نظام اجتماعي مي‌گذارد. در صورتي که مسيرهاي پيشنهادي شده ناشي از اين مقاومت‌هاي غيرمنتظره پايداري و ثبات کافي را براي سيستم اجتماعي فراهم کنند،‌اين امکان وجود دارد که به جذب کننده هاي جديدي در فضاي حالت سيستم تبديل شوند و خطراهه هاي تحول سيستم را به سوي خود جذب کنند. در نتيجه، ‌گذاري به وقوع مي‌پيوندد و سازمان يافتگي جديدي در سطح اجتماعي بروز مي‌نمايد."

وکيلي ، شروين – صفحه 275- رويکرد سيستمي و ميان رشته‌اي به مفهوم قدرت و تحليل جايگاه آن در نظامهاي اجتماعي- پايان نامه برا ي اخذ مدرک دکتراي جامعه شناسي، دانشکده علوم اجتماعي، ‌دانشگاه علامه طباطبائي، 1385، نشر الکترونيک توسط انتشارات داخلي موسسه‌ي فرهنگي هنري خورشيد راگا"، 1386.



Comments:
سمپاد(سازمان ملى پرورش استعدادهاي درخشان) پنج شنبه ى گذشته به طور كامل منحل شد!
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, October 07, 2009

٭
پیشنهاد سبز اندیش برای مرامنامه راه سبز امید
---------------------------------------------------------------
یکی از نخستین پروژه های انجام شده توسط شبکه سبز اندیش تدوین پیشنهادی برای مرامنامه راه سبز امید است.
میر حسین موسوی نامی از تشکیلاتی به این نام آوزده است اما هیچ ساختاری برای آن تعریف نکرده است و آنرا به تشخیص و به خلاقیت شخصی مردم مرتبط کرده است. بدیهی است که نخستین نیاز هر عمل اجتماعی و هر ساختار سیاسی، وجود یک مرامنامه برای فعالیت است.
میرحسین موسوی یا تشکل های سیاسی همراهش، هیچکدام پیشنهادی برای چنین مرامنامه ای ارائه نکرده اند.
شبکه سبزاندیش معتقد است که بهترین راه برای تدوین چنین مرامنامه ای، آن است که بحثی آزاد بر روی آن شکل بگیرد و برای امکان ÷ذیر شدن چنین بحثی، پیشنهاد خود را برای مرامنامه راه سبز امید (رسا) ارائه می کند تا نقطه شروع بحث باشد.
پیشنهاد سبز اندیش برای مرامنامه رسا به شرح زیر است :


پیشنهاد سبزاندیش برای مرام‌نامه رسا
از ویکی سبز


متن زیر پیش‌نویسی برای مرام‌نامه راه سبز امید (رسا) می‌باشد. هر چند نام این تشکیلات در بیانیه میرحسین موسوی مطرح شد اما به باور بسیاری، خیزش کنونی مردم ایران در حامیان شعارهای موسوی خلاصه نمی‌شود. به باور ما، رسا شامل گروه‌های گوناگون با نگرش‌های اجتماعی-سیاسی متفاوت است که حول اشتراکات‌شان گرد هم آمده‌اند تا تغییر سیستم حکومتی کنونی ایران را مقدور سازند. به همین خاطر مرام‌نامه رسا تنها شامل خواسته‌های حداقلی است که همه حامیان جنبش بدون خشونت سبز بر آن توافق دارند. این مرام‌نامه می تواند به عنوان هسته اولیه بیانیه‌های سیاسی همه گروه‌های حامی رسا استفاده شود. هر گروهی - از جمله حامیان موسوی و یا کروبی - می‌تواند اصول فکری و بینش سیاسی خود را به شرط آنکه با این مرام‌نامه در تقابل نباشد به آن اضافه کند و هم‌چنان حامی رسا شمرده شوند. شبکه سبزاندیش هم از همین پیش‌نویس برای نوشتن مرام‌نامه‌ش استفاده کرده است.


مرام‌نامه راه سبز امید (رسا)، نسخه +۱.۱

شرایط بحرانی و پیامدهای انتخابات ریاست‌جمهوی ۱۳۸۸ کاستی‌های نظام سیاسی موجود در ایران برای احقاق حقوق پایه انسانی شهروندان را به وضوح پدیدار کرده است. اعتراضات گسترده‌ی خرداد و تیر ۸۸ و امتداد آن تا روز قدس (۲۷ شهریور) نشان‌گر افزایش آگاهی شهروندان جامعه‌ی ایران و اراده‌ی آنها به تغییر در مناسبات قدرت و اجتماع است. برای بهره‌برداری از این سرمایه‌ی اجتماعی، ما، گروهی از شهروندان ایرانی در تشکل راه سبز امید (رسا) گرد هم آمده‌ایم تا در جهت گذار به نظامی بر پایه آزادی فردی و اجتماعی، مردم‌سالاری، رفاه اقتصادی و اجتماعی پایدار، و امنیت ملی همراه با تفاهم بین‌المللی کوشش نماییم.
چشم‌انداز رسا

فعالیت‌های سیاسی-اجتماعی رسا، که یک جنبش مدنی است، در جهت تحقق چشم‌انداز ایران فردا شکل می‌گیرد. مبانی این چشم‌انداز عبارت‌اند از:

مردم‌سالاری

رسا خواست مردم را تنها مرجع مشروعیت حکومت می‌داند و لذا حاکمیت مردم بر سرنوشت خود بر پایه‌ی نظام انتخاباتی، گروه‌های مدنی، احزاب و رسانه‌های آزاد را تنها ساختار تضمین‌کننده حقوق شهروندان ایرانی می‌داند. در این راستا رسا دخالت افراد و نهادهای غیر منتخب مردم در ساختار سیاسی کشور،‌ فرآیند تصویب قوانین، و انتخابات را رد می‌کند. رسا از تمرکززدایی در سیاست‌گذاری‌های فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی حمایت می‌کند و لازم می‌داند که در شکل‌دهی به ساختار نظام حکومتی، هیچ تبعیضی بین قوم‌ها و مذاهب اعمال نشود.

آزادی فردی و اجتماعی

رسا اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را مبنای حقوق فردی و اجتماعی انسان‌ها می‌داند و در همگام کردن قوانین کشوری با این قوانین کوشش می‌کند. از نظر ما حفظ حقوق فردی شهروندان، صرف‌نظر از وابستگی‌های فرهنگی، قومی، نژادی، دینی، زبانی، جنسیتی و گرایشی آنان و فراهم کردن شرایط مناسب برای شکوفا شدن هر شهروند، از اهم وظایف دولت‌های ملی و تشکیلات اداری-سیاسی محلی است. رسا حمایت از برابری حقوق زنان با مردان و تکیه بر توانمندسازی زنان را برای رسیدن به مردم‌سالاری پایدار ضروری می‌داند.
توسعه اقتصادی پایدار همگام با رفاه اجتماعی

از دیدگاه رسا دولت، جامعه مدنی و بخش خصوصی باید با هدف توسعه پایدار و همه‌جانبه‌نگر (اقتصادی-اجتماعی-زیست محیطی) ایران به همکاری سازنده بپردازند. مدیریت خردمندانه نفت و دیگر منابع ملی، حمایت از کارآفرینی غیر دولتی، و ایجاد یک نظام مالیاتی موثر در راستای نیل به این هدف ضروری است. ایجاد ساختارهای موثر حمایتی اجتماعی برای در دسترس قرار دادن امکانات پایه‌ی رشد از جمله آموزش و بهداشت و حمایت از بازنشستگان، ازکارافتادگان و بیکاران از اولویت‌های اقتصادی-اجتماعی راه سبز امید است. رسااز کاهش تصدی دولت در اقتصاد و تجارت خارجی، سرمایه‌گذاری بین‌المللی و داد و ستد آزاد با جهان و هم‌زمان مقابله با انحصارهای اقتصادی و مدیریتی حمایت می‌کند.

امنیت ملی همگام با همبستگی بین المللی

رسا خواستار ارتباط احترام‌آمیز بین دولت ایران و تمامی دولت‌های دنیا در چارچوب قوانین بین‌المللی، و به منظور حفظ امنیت و منافع ملی ایران است. رسا از همکاری‌های بین‌المللی در جهت منافع ملی ایران و ارتقاء حقوق همه انسان‌ها حمایت می‌کند.

جامعه مدنی

رسا جامعه‌ی مدنی را عامل برقراری تعادل و پیشرفت در روابط دولت و بازار از یک سو، و اجتماع و فرد از سوی دیگر می‌داند. ما معتقدیم نهادهای داوطلبانه‌‌ای که حول محور ارزش‌ها، اهداف و علائق مشترک شکل می‌گیرند، در تقسیم قدرت بین شهروندان و خودآگاهی سیاسی و اجتماعی جامعه حیاتی هستند. رسا حمایت از سازمان‌های غیر دولتی، سندیکاهای کارگری، انجمن‌های دانشجویی، موسسات خیریه و سایر موسسات مردم‌نهاد و تعاونی را به عنوان روش تقویت جامعه مدنی دنبال می‌کند.


راه‌کارهای رسا

برای رسیدن به چشم‌انداز بالا اعضای رسا راه‌کارهای کلی زیر را دنبال می‌کنند.
دنبال کردن هدف‌های مشخص و قابل دسترس

اعضای رسا در هر رده اجتماعی،‌ از خانواده، محله، و روستا گرفته تا مدرسه و محل کار و اماکن عمومی،‌ به شناسایی و دنبال کردن اهدافی مشخص برای تشکیلات رسا می‌پردازند. هر هدف به ابتکار شخصی در راستای حرکت به‌سوی چشم‌انداز بالا انتخاب می‌شود با این شرط که مغایر اصول رسا نباشد. اعضای رسا ایده‌های پروژه‌های موفق را از طریق شبکه‌های اجتماعی به اشتراک می‌گذارند و از تجربیات هم استفاده می‌کنند.

اطلاع‌رسانی و آموزش

‌اطلاع‌رسانی و آموزش عمومی در مورد اهمیت استقرار ساختارهای مندرج در چشم‌انداز، برای حمایت و پیش‌برد موجی بزرگ از تقاضای مردمی برای تغییرو دست‌یابی به این اهداف، ضروری است. اعضای رسا در گروه‌های کاری خود وظیفه تبیین دقیق این ضروریات و اطلاع‌رسانی و آموزش عمومی در این مورد را به عهده خواهند گرفت. من‌جمله، تغییر در ساختار آموزشی و نگرش خانواده و مدرسه به آموزش کودکان در جهت آشنایی با حقوق خودشان قدمی مهم در پیشرفت جامعه ایران را به سمت آزادی از استبداد و توسعه پایدار به حساب می‌آید.

مخالفت با بی‌عدالتی، دروغ و زورگویی

سکوت در مقابل بی‌عدالتی، دروغ و قانون‌گریزی موجب سست شدن پایه‌های اخلاقی جامعه می‌شود و کشور را در دام انفعال، بی‌قانونی، و ریا فرو می‌برد. اعضای رسا به روشنگری و مخالفت آشکار با موارد بی‌عدالتی و دروغ در جامعه پرداخته، از همکاری با، و مشروعیت بخشی به، ظالمان و فریب‌کاران خودداری می‌کنند. با توجه به حضور منفی تفکر استبدادی در تعاملات روزمره جامعه، در حوزه شخصی نیز رسا حاکمیت فرهنگ تحمیل و اجبار بر آموزش کودکان، آداب زندگی خانوادگی، تربیت مدرسه، و دادوستد بازار را نفی می‌کند و برای تقویت بنیان‌های فکری و فرهنگی در تشویق و ارتقای فرهنگ آزادی انتخاب و اختیار فردی و جمعی تلاش می‌کند.

جذب همه نیروهای علاقه‌مند به ایران

رسا به همه ایرانیان تعلق دارد و حضور سازنده نیروهای مختلف سیاسی و اجتماعی، با عقاید و پیشینه‌های مختلف، برای موفقیت در فعالیت‌های رسا ضروری است. اعضای رسا تلاش خواهند کرد تا با جذب طیف وسیعی از نیروها راه گذار به ایران فردا را هموار نمایند. با استفاده از رنگ‌ها و حرکات نمادین، اعضای رسا حضور خود را در جامعه پررنگ‌تر می‌سازند تا روح هم‌بستگی مردمی در جنبش را تقویت بخشند.

تغییر ساختاری از طریق صندوق‌های رای

با حمایت نظری و عملی ازجنبش ملی ایرانیان در جهت چشم‌انداز ایران فردا و توجیه نیروهای درون نظام, رسا از تغییر ساختار سیاسی از طریق فعالیت‌های مدنی و بدون خشونت، که منتهی به یک رفراندوم ملی، شوند حمایت می‌کند. تجربه سی سال اخیر به اکثریت بزرگی از ایرانیان نشان داده که ساختن آینده‌ای بهتر برای خود و فرزندانمان بدون غلبه بر تمامیت‌خواهی عده‌ای قلیل ممکن نیست.

پخش هزینه تغییر با تشکیل گروه‌های انعطاف‌پذیر

راه سبز امید برای دنبال کردن این راه‌کارها از گروه‌های خودجوش و مردمی نیمه‌مستقل بهره می‌گیرد. این گروه‌ها بین سه تا ده نفر عضو دارند و هر کدام بدون نیاز به سلسله مراتب سازمانی به دنبال یک هدف کوچک و قابل دسترس در راستای چشم‌انداز رسا فعالیت می‌کنند. در عین حال هر گروه سعی در ایجاد و حفظ رابطه با گروه‌های نزدیک به خود خواهد داشت. این گروه‌ها بر اساس اصول مقاومت مسالمت‌آمیز عمل می‌کنند.
اصول رسا

در دنبال کردن راه‌کارهای بالا اعضای رسا به اصول زیر پایدار می‌مانند:

شفافیت و مسوولیت‌پذیری

تمام ‌منابع و مخارج مالی تشکیلات رسا که صرف‌ فعالیت‌ در حوزه عمومی می‌شوند باید شفاف و علنی باشند و عامه مردم بتوانند از جزئیات آن باخبر شوند. اعضا خود را در برابر اهداف گروهی مسوول می‌دانند و در جهت این اهداف متعهدانه عمل می‌کنند.

احترام به مخالف

مخالفان و منتقدان تشکیلات رسا می‌توانند و حتی ترغیب می‌شوند که مخالفت‌شان را به شرط پایبندی به اصل گفتگوی مسالمت‌آمیز، در مجراهای اطلاع‌رسانی رسا منتشر کنند. همچنین رسا به حریم خصوصی همه، از جمله مخالفان، احترام می‌گذارد.

اختیار و نفی خشونت

رسا هرگونه حرکت خشونت‌آمیز یا اجباری را مغایر اصول خود می‌داند و آن را شدیداً نفی می‌کند. همه اعضای رسا در دنبال کردن اهداف بالا به اصل عدم تحمیل و عدم خشونت پای‌بند خواهند ماند.

موفقیت در هر قدم

راه سبز امید، با توجه به تجربیات تاریخی، معتقد به پیمودن کامل و بدون میان‌بر مسیر تغییرات است. مسیر تغییر طولانی است. اما فعالیت در این مسیر غنی‌کننده‌ی زندگی اعضای رسا خواهد بود؛ چرا که آنها برخوردی سازنده با مشکلات جامعه خواهند داشت، و با آزادگی در مقابل فریب و بی‌عدالتی ساکت نمی‌نشینند. برداشتن هر قدم در مسیر عدالت و آزادی و به‌کارگیری خلاقیت در برخورد با استبداد و هوادارانش برای اعضای رسا موفقیتی شادی‌آور است. اعضای رسا به نوآوری و خلاقیت در هر قدم از مسیر حرکت به سوی ایران فردا اعتقاد دارند.

عضویت در رسا

عضویت در رسا آسان است: ‌هر فرد یا گروهی که به اهداف، راه‌کارها، ‌و اصول این مرام‌نامه پای‌بند باشد عضو رسا است. اعضا برای شروع فعالیت کافی‌ست به یک گروه بپیوندند،‌ یا گروه جدیدی را تشکیل دهند و با انتخاب و دنبال کردن یک هدف در راه سبز امید قدم بگذارند.

اعلام حمایت از این مرام‌نامه

حمایت از این مرام‌نامه مختص اعضای شبکه سبزاندیش نیست. همه ایرانیانی که با موارد درج‌شده در این مرام‌نامه موافق هستند می‌توانند حمایت خودشان را اعلام نمایند. برای این کار بعد از خواندن شرایط حمایت از مرام‌نامه مشخصات خودتان را ارسال کنید.

منبع : http://www.sabzandish.net/wiki/index.php?title=%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF_%D8%B3%D8%A8%D8%B2%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%85%E2%80%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D8%B1%D8%B3%D8%A7



Comments:
nemikham aye ye yaas bekhoonam vali jame ye iran che khoshemoon biad che nayad jame ye dini hast. yani az in 70 melyoon fekr konam alan 70 darsadeshoon ba ghavanine dini moshkel nadaran, asaas name ye shoma too theory khoobe va vaghti amali mishe ke jame ye dini 30 darsad beshe. oon ham be in zoodi ha ettefagh nemiofte.
 
من هم ایده دارم در همین حا ل و احوال.ولی به گمانم عضوگیری سهل تر باشه بهتره .اگر دوست داشتی کمی در این مورد بحث کنیم. " زنده باد جنبش سبز"
 
Post a Comment

٭
شبکه سبزانديش
-----------------------------
شبکه سبزانديش نتيجه بحثهايي است بين دوستاني که فکر مي کنند مي توان يک شبکه اجتماعي را بر مبناي وب 2 شکل داد.
چيزي که در نوشته فصل اول من آمده بود و دوستان ديگريهم به شکل کاملتري مطرحش کرده بودند.
شبکه سبزانديش يک شبکه کاملا باز است، يکجور ويکي.
اصلا يکي از قسمتهاي اصلي آن هم يک ويکي است : ويکي سبز (http://www.sabzandish.net/wiki )
سه قسمت ديگر هم دارد، کافه سبز، سنا و بلاگ سبز. ساختارش هم ساده و منطقي است، بحث ها در کافه انجام مي شود، هر وقت قرار باشد تصميم بگيريم، در سنا راي گيري مي شود، بلاگ کمک مي کند به اطلاع رساني و به دريافت نظرات، ويکي هم هست براي آنکه بحث ها کامل شود و جمع بندي شود، پروژه ها به انجام برسد و نتايج آنها مشخص شود.
شبکه سبز انديش خودش را اينطور معرفي مي کند :


شبکه سبزانديش
از ويکي سبز

الکساندر هرتسن
«اگر تاريخ از نقشه معيني پيروي مي‌کرد، هيچ چيز جالبي نداشت. تاريخ سراسر بديهه و بدعت و اراده است.»

مبارزه براي آزادي، براي آزادي فردا نيست بلکه براي آزادي امروز است. اين را هرتسن متفکر روس مي‌گويد. هرتسن آدمي بود که مي‌توانست در برابر نفوذ ايدئولوژي‌هاي ويرانگر و فرديت‌کش زمان خودش مقاومت کند. اين کم چيزي نيست. او در عصري که جهان از ايده‌هاي مبهم آرزوپرور و امروزسوز استقبال مي‌کرد، توان آن را داشت که راه ابداع برود. تمام قرن بيستم لازم بود بگذرد تا امروز ما ايرانيان هم مثل هرتسن فکر کنيم. هيچ بهانه‌اي براي کشتن امروز به بهانه آينده‌اي موهوم پذيرفتني نيست. جهان به اين عشوه صد سال دل داد و امروز آنچه به‌دست آورده است نتيجه هزاران عمر سوخته است. «آزادي چرا ارزش دارد؟ براي اين که في‌نفسه هدف است براي همان چيزي که هست. فدا کردن آن در پاي چيز ديگر يعني قرباني کردن انسان.» هيچ چيز نبايد آزادي را قرباني کند. هيچ چيز از آزادي برتر نمي‌نشيند. از نظر هرتسن بزرگ‌ترين گناهي که انسان مي‌تواند مرتکب شود دست زدن به جنايت است، به نام امري که ممکن است هرگز واقع نشود. جناياتي که اگر براي يک غرض شخصي روي مي‌داد هيچ‌کس زشني آن را انکار نمي‌کرد. اما اگر جنايت زشت به نظر نمي‌رسد فقط به اين دليل است که اعتقاد به يک مدينه فاضله، يک وضعيت ايده‌آل در آينده ناملموس و در دوردست‌ها آن‌را تجويز کرده است.
هرتسن آب شدن بت‌هاي خود را در جريان انقلاب‌هاي ۱۸۴۸ در اروپا مشاهده کرد. مشاهداتي که او را دگرگون ساخت. ما ايرانيان امروزي از بسياري جهات به هرتسن شباهت داريم. ما نيز از موهوم بودن يک جامعه بي‌طبقه توحيدي يا يک جامعه فاضله اسلامي آگاه شده‌ايم. ما نيز مثل او ارزش آزادي را با تمام وجود خود درک کرده‌ايم. روشن‌فکر ديني ايراني، سروش، هم‌اکنون مي‌گويد ما آزادي را ارج خواهيم نهاد و قدر خواهيم دانست. آزادي که شفاي امراض مهلک نظام سياسي است. آزادي اين خجسته آزادي. ما بت‌هاي بسياري را ديده‌ايم که پيش چشم‌مان آب شدند. اين آغاز بسياري از دگرگوني‌هاست.
مساله به‌همين سادگي يا به‌همين پيچيدگي است. براي ما بسياري سدها فرو ريخته است. بنابراين آينده ما ديگر مثل ديروز و امروز ما نخواهد ماند. اما چگونگي اين تغيير هنوز در کار پيکرينه شدن است. روشن است که ما در مسير تازه‌اي قدم بر مي‌داريم. ما مثل هرتسن ارزش‌هايمان تغيير يافته است: فقط روش مردمان آزاد را دوست مي‌داريم. تنها آنچه را بزرگ و سرشار و دور از حساب‌گري است دوست مي‌داريم. عزت نفس و استقلال و ايستادگي در برابر خودکامگان را مي‌ستاييم. اما اين روش چگونه جامعه‌اي خواهد ساخت؟
آيا ما ليبرال‌دموکرات هستيم؟ آيا لازم است اصلا خود را با اين نام و آن نام پيشين مشخص کنيم؟ هر نامي تاريخي دارد. ما چرا بايد تاريخ ليبراليسم را بر دوش بگيريم؟ شايد ما رسم تازه اي باشيم. در رسم ما دين هست اما آزادگي هم است. در رسم ما مي‌کده و خرابات هم هست. استبداد نيست حتي براي مادران‌مان. ما عشق مي‌ورزيم اما در بند نمي‌شويم. اگر از ما بپرسند با تهران چه بايد کرد تا از اين وضع جهنمي نجات يابد چه مي‌گوييم؟ آيا بايد پايتخت را جاي ديگري ببريم؟ ما چگونه مي‌توانيم مشکل هواي آلوده و محيط زيست آلوده و فرهنگ رفتاري آلوده‌ان را حل کنيم؟ با زبان اقوام چه کنيم؟ با اقليت‌هاي ديني و مردمان بي‌مذهب چه کنيم؟ با تندروهاي مذهبي چگونه تا کنيم؟ ايا اعدام و زندان در انتظار مخالفان ما هم هست؟ رفتار امنيتي‌هاي ما چگونه بايد باشد؟ امنيت ما چگونه تعريف مي شود؟ ما با روسيه همسايه‌ايم. با اين همسايه ناسازگار و مکار چه بايد بکنيم؟ سياست خارجي ما چه خواهد بود؟ قانون اساسي‌مان را از روي کدام مدل مي‌نويسيم؟ ايا مراجع مذهبي که از مشروطه در قانون اساسي هستند هم‌چنان در اداره کارها خواهند ماند؟ با مردمي که پول نفت را سر سفره خود مي‌خواهند چه مي‌کنيم؟ با دانشگاه‌هايي که بنيه‌شان ضعيف است چه خواهيم کرد؟ وضع مدرسه و آموزش عمومي چه مي‌شود؟ اصول سياست فرهنگي ما و سياست منطقه‌اي ما و سياست رسانه‌اي ما چيست؟ اصلا ما کيستيم و چقدر هستيم؟ چقدر نفوذ داريم؟ چقدر مي‌توانيم بر جريان امور و گروه‌هاي بانفوذ اجتماعي تاثير بگذاريم؟
ويکي سبز باغ آتن مباحثه‌هاي ما است. ما نياز داريم در باره بسيار چيزها بحث کنيم و آماده شويم. نه براي فردا که براي همين امروز. از امروز که شروع کنيم به فردا هم که رسيديم امروز است.
محور فعاليت‌هاي شبکه سبزانديش بررسي اوضاع سياسي و اجتماعي ايران و هم‌انديشي درباره راه‌حل‌ها و برنامه‌هاي مناسب براي حرکت به‌سوي آينده بهتر از ديد اعضاي شبکه است. راه‌اندازي اين شبکه در واکنش به حوادث بعد از انتخابات رياست جمهوري ۱۳۸۸ در ايران صورت گرفت و نمودي است از خيزش جمعي ايرانيان سراسر دنيا براي ايجاد تغيير در وضعيت نامطلوب کنوني در ايران. اعضاي اين شبکه بيشتر از ميان دانشجويان و دانش‌آموختگان ايراني ساکن داخل و خارج از ايران هستند که نگران وضعيت پيش آمده شده‌اند و مايلند به جنبش مدني ايران براي دست‌يابي به خواسته‌هايش ياري برسانند. اهداف، دورنما، ساختار، و سازماندهي شبکه همه‌گي در بحث‌هاي اوليه شبکه و با مشارکت عمومي اعضا تدوين شده‌اند و مطابق سياست‌هاي شبکه پويايي خود را حفظ خواهند کرد.



Comments:
دست مریزاد و راهتان پر رهرو باد!
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, October 06, 2009

٭
فرداي آن روز
--------------------------------
آرزوهايمان كوتاه است، تنها تا "آن روز" ادامه يافته است. فكر مي كنيم، "آن روز" كه رسيد، چنين مي كنم و چنان. به چنين مقدار شاد خواهم بود و به چنان صورت جشن خواهم گرفت.
اما حواسمان نيست به فرداي آن روز.
هراس اين روزهاي من فرداي "آن روز" است. نگرانم كه باز داستانهاي سي سال پيش تكرار شود. خونريزي، كشتار، بمب و اعدام و زندان.

"آن روز" اگر زود برسد، نگرانيم كمتر خواهد بود.
در حال حاضر، بدنه اصلي مخالفين داراي رهبري مسالمت آميز و هوشمندي است كه دسترسي نزديكي به بدنه بوروكراسي كشور دارد و تعداد قابل توجهي مدير با تجربه از گذشته همين نظام همراهيش مي كنند.
"آن روز" اگر زود برسد،‌انتقال قدرت به نرمي صورت خواهد گرفت و با نگراني كم.

اما اگر "آن روز" به درازا بكشد، آنقدر كه شكاف غني و فقير سر بگشايد، آنقدر كه گروههاي مافيايي و ميليشا هاي محلي بوجود بيايند، آنقدر كه شورشهاي حاشيه شهرها آغاز شود، آنوقت خيلي نگران خواهم بود. نگران انتقام جويي ها، غارت ها، اعدام و زندان و شكنجه و يك خلخالي جديد و يك لاجوردي جديد و دوباره آدمها گريان پشت ديوار اوين. آن روز اگر دير برسد، قدرت بدست آن كسي خواهد افتاد كه چماقدار بيشتري دارد، بي رحم تر است و آماده تر است براي كشتن ديگران.

فكر مي كنم كه همه ما بايد خيلي جدي فكر كنيم به فرداي آن روز و فكر كنيم كه چطور مي شود پيشگيري كرد از فاجعه اي كه در راه است.
"سبز انديش" ( كه لابد فردا خواهم نوشت كه چيست) در اينباره راهكارهايي دارد:

راهنمای فردی در صورت تغییر بهمنی
در صورت هر نوع تغییر بهمنی در هر جهت، پای‌بندی به این موارد می تواند از وقوع فجایعی که معمولا همراه با این نوع تغییرات است جلوگیری کند.
احترام به حقوق برابر انسانی برای همه‌گان
حق دفاع از خود در دادگاه (عادلانه و با حضور هيات منصفه و وكيل مدافع) و رد بدون قید و شرط حکم اعدام
آزادی بیان و عقیده همراه با حفظ هوش‌یاری در برابر شایعات بی‌اساس
عدم تعدی به اموال خصوصی
نفی خشونت و حفظ نظم در حوزه عمومی
پاسداری از دارایی‌های عمومی،‌ میراث فرهنگی تاریخی،‌ و منابع طبیعی
تشکیل گروه‌های مردمی محلی به منظور جلوگیری از پایمال شدن حقوق بالا


و من مي خواهم به اينها اضافه كنم : پايبندي به اصل "ببخش و فراموش نكن"
و اميدوارم كه هرگز فراموش نكنيم. هرگز.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, September 02, 2009

٭


از فيس بوك آرش



Comments:
nemidoonam bayad che nazari dad, bazi dardha rooozi khande mishan, roozi yek dard khande mishe ke talkhisho az dast mide, in dard hich vaght be kalame tabdil nakhahd shodm hamvare boghz khahad mand, boghzi bar galooye azadi
 
Baa salam

Excellent article, Thoroughly enjoyed it. I would like to make one point:
I think, one cannot argue that since our uprising have been able to utilize the New Media, to its utmost, then, that is the reason for the democratic nature of the uprising. One can argue that the reason for the absence of hierarchical organization and presence of vertical one is because, the uprising takes place within the context of the political resistance of more than 100 years, in which we observe three revolutions and varies socio-political upheavals. The absence of hierarchical leadership is the result of this historical experience and not only because of the New Media. For example, do you think that if Musavi, in the absence of New Media would issue statements, then people would follow it without critically interact with it? I don't think so, however the role of NM is to makes the spread of information and ideas in a shorter time and enable people to hear each other better. In that sense it has enabled this democratic movement to exercise the democratic culture, which has already being developed as the result of over 100 years of struggle.
Recently many argue that the present young generation are more politically mature than the generation of 79 revolution. That is the correct argument, but they forgot to draw a causal relationship between the two. They are wiser, precisely because they have the experience of 79 revolution.
It is like arguing that the French revolutionaries in 1848 were more mature than those who stormed the Bastille in 1789. Of course they were, but that was because their grandparents storm the Bastille.
Mokhless
Mahmood delkha(a)steh)
 
سلام.
نمیدونم درست فکر میکنم یا میبینم، آیا طرح خونی که روی صورت دختر نقاشی شده (که به احتمال قوی الهام گرفته از تصویر ندا باشه) وجود داره تداعی کننده داس و چکشه یا نه؟
خوشحال میشم نظرتونو بدونم.
saye_14@yahoo.com
 
سلام
گمان مي كنم كه تصوير فوق عينا شبيه صورت خونين ندا باشد. تشابه آن با علامت داس و چكش خيلي دور از ذهن من است.
تا آنجايي هم كه تصويرگر را مي شناسم، گمان نكنم كه داس و چكش مد نظرش بوده باشد.
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, August 03, 2009

٭
فصل اول
------------------------
تاريخ اين قرن را که بنويسند، فصل اولش را با ما شروع خواهند کرد.
لابد جايي در مقدمه کتاب هم خواهند نوشت که پيش از جنبش ما هم در اين قرن وقايعي رخ داده است، يازدهم سپتامبر ، جنگ افغانستان و جنگ عراق. اما همه شان بازمانده از قرن قبل بودند، با گفتماني مانده از آن قرن و با ابزار قرن بيستمي، هواپيما و موشک و گلوله.
و آنوقت خواهند نوشت که فصل اول را به ما داده اند براي اينکه فرزند راستين زمان خودمان بوديم و گفتمانمان، گفتمان آغاز هزاره سوم.

همان اوايل کتاب خواهند نوشت که جنبش هاي اجتماعي فرزند فن آوري هاي ارتباطي هستند و همانجا خواهند نوشت که ما نخستين جنبشي بوديم که به تمامي، مسيرهاي ارتباطي نويني که از آغاز اين قرن گسترش يافته بود را بکار بستيم.
شايد همانجا مدخلي باز کنند به اينکه اين ابزارها چگونه ساختار جوامع را تغيير دادند و چطور نگرش دنيا را به طبقات اجتماعي، گردش کار ، توليد و توزيع ثروت، رهبري و مديريت اجتماعي و حتي نگرش دنيا به ارزشهاي پايدار انساني را تغيير دادند.

در همان صفحه شايد ، عکسي باشد از مخترع اولين نمونه گوشي هاي تلفن همراه و عکسي باشد از بنيانگذاران ويکي پديا، فيس بوک ، بلاگر ، يوتيوب ، پادکست و يا شايد از مجسمه آنها در ميادين اصلي شهرهاي پيشرو جهان و لابد زيرنويس عکس هم خواهد بود : "چهره هايي که جهان قرن بيست و يکم را ساختند".

همانجا خواهند نوشت که تا پيش از اين، مسيرها يکطرفه بود : کسي مي نوشت و روزنامه ها چاپ مي کردند و الباقي مردمان مي خواندند، يک نفر حرف مي زد و الباقي مردمان مي شنيدند، يک نفر در صفحه تلويزيون بود و الباقي نگاهش مي کردند، کسي فرمان مي داد و رهبري مي کرد و توده هاي بي شکل در پشت سرش به راه مي افتادند. خواهندنوشت که ساختار جامعه و توزيع اطلاعات و ثروت و قدرت هرمي بود، و بعد خواهند نوشت و لابد پررنگ هم خواهند کرد که فن آوري هاي نوين ارتباطي، جامعه را مسطح کرد. آنقدر به پايه هاي هرم توانايي بخشيد که آنها را تا راس بالا کشيد.
اين امکان را فراهم کرد که با هم در ارتباط باشند، خبر بگيرند و خبر بدهند، اطلاعات رد و بدل کنند، بگويند و بشنوند، ببينند و ديده شوند و مسيرهاي تازه اي پيدا کنند که همکاري کنند، توليد فکر کنند، نقد کنند و پيشرفت کنند.

بعد آنوقت بالاي همان صفحه عکس ما را خواهند گذاشت با پرچم هاي سبزمان.
خواهند نوشت که ما اولين جنبش اجتماعي اي بوديم که رهبرش همه مان بوديم، برنامه ريزش هم همه مان و آن کسي هم که نامش را صدا مي زديم، حداکثر سخنگوي بخشي از مطالبات ما بود.
شايد همانجا کادري هم باز کنند و داخلش بيانيه ميرحسين را که نوشته با توجه به اينکه مردم در نماز جمعه شرکت مي کنند، دعوتشان را مي پذيرد و مي آيد را به عنوان نمونه بگذارند و لابد براي خوانندگان آن دوره توضيح هم بدهند که تا پيش از آن مرسوم بوده که رهبر يک جنبش اعلام کند که مي رود و مردم را دعوت به آمدن کند.
بعد لابد زير فصلي باز مي کنند که چطور جنبشي که مرکز فرماندهي نداشت، انقدر هماهنگ عمل مي کرد، انقدر خوب ايده ها، خواسته ها و شعارهايش مطرح مي شد، نقد مي شد، کامل مي شد و بعد يکروز انقدر خوب بيان مي شد که انگار همه اين ميليونها نفر، سالها با هم تمرين کرده اند. شايد همانجا، در نسخه الکترونيکي اين کتاب تاريخ لااقل، لينکي هم باشد به فيلمي از ما که بلندگو فرياد مي زند مرگ بر آمريکا و ما اين همه آدم جواب مي دهيم مرگ بر روسيه. بي آنکه کسي مان از قبل به اين پاسخ فکر کرده باشد، بي آنکه هماهنگ کرده باشيم چنان فرياد مي زنيم که انگار يک دهانيم و يک حنجره.

همانجا خواهند نوشت که ما اولين حزبي بوديم که شوراي مرکزي نداشت، دبيرکل نداشت، شاخه سياسي نداشت. خواهند نوشت حزبي بود با آنارشي کامل که رفتاري کاملا نظام مند داشت. لابد طعنه اي هم خواهند زد به احزاب آنارشيست دهه هاي قبل از ما که وجودشان نظام مند بود و رفتارشان آنارشيستي. خواهند نوشت که حزب ما ارگان حزبي نداشت ، اما با اين همه مواضعش روشن بود، برنامه هايش هم درست تنظيم مي شد. خواسته هايمان هم جمع بندي مي شد، نقد مي شد ، کامل مي شد و به واضح ترين شکلي بيان مي شد.

در همين فصل خواهند نوشت که ما آخرين روزهاي تفنگ و گلوله را زندگي کرديم و نشان داديم که هر کجا که آگاهي و اطلاعات و مسيرهاي کافي براي ارتباط انساني وجود داشته باشد، گلوله بي معني است. لابد عکسي هم خواهند گذاشت از تک گلوله اي در جايي از موزه آزادي ما و زيرنويسش خواهند نوشت "آخرين گلوله اي که از خشاب در آمد".
ظريفي هم لابد پيدا خواهد شد که حساب کند وزن کل الکترونهاي سازنده وبلاگ ها و وبسايت هاي ما، چقدر است و حساب خواهد کرد که همه شان باهم يک هزارم وزن يک گلوله هم نمي شدند. شايد وزن همه مولکولهاي هواي شعارهاي ما را هم حساب کند، تمام مرگ بر ديکتاتورهايمان، تمام زنداني سياسي آزاد بايد گردد هايمان و آخرش نشان دهد که وزن همه شان با هم ، وزن يکي از ديوارهاي زندان اوين هم نمي شده است.

بعد خواهند نوشت که ما تعريف دوباره اي کرديم از جامعه انساني، از روابط انساني، از جهاني بودن و از زندگي در دهکده جهاني. بعد هرکدام اين تاريخ نويس ها هم لابد نامي به ما خواهد داد، ساده ترينشان لابد خواهد نوشت انقلاب سبز، ديگري شان خواهد نوشت انقلاب سکوت ، آن يکي خواهد گفت انقلاب لبخند و لابد کسي اين وسط پيدا خواهد شد که بنويسد انقلاب آگاهي.


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
پ.ن. سانلي زحمت كشيده و متن را به انگليسي ترجمه كرده، :

In the history books of the 21st century, the first chapter will be about us.

In the introduction, they might write that important events have happened before us, events like 9/11 and war on Iraq and Afghanistan, but those were the remnants of the previous century, with an outdated dialogue and with twentieth century tools: Airplanes, bombs and bullets. And then they will write that the first chapter is dedicated to us because we have been the true children of our time and our dialogue was the dialogue of the beginning of the third millennium.

Early in the book, they will write that social movements are born out of communication technologies and at the same place they will write that we were the first movement that exploited entirely all the new communication tools that were established at the beginning of this century.
Perhaps they will write a footnote on how these tools changed the social structure and how they changed the world view on the social classes, work flow, production and distribution of wealth, social leadership and management and even changed the world's attitude about the sustainable human values.

Perhaps on the same page, there is a photograph of the inventor of the first mobile phone and the portraits of the founders of Wikipedia, Facebook, Blogger, YouTube, Podcasts, or maybe photos of their statues in the main squares of the world's leading cities, with captions like: "Figures who built the twenty first century."

Idem they will write that previously there were only one-way paths: Somebody wrote and published the newspapers and the rest of the people read them. Somebody spoke while the rest were listening. One person was on TV and the rest were watching. Somebody commanded and led and then shapeless masses followed. They will write that the community structure and distribution of wealth, power and information was pyramidal, and then they will highlight that the new communication technologies flattened the society. It empowered the bases of the pyramid such that they reached the top.
It made it possible to communicate with each other, send and receive news, exchange information, tell and listen, watch and be seen, and find new means of cooperation, thinking, criticizing and progress.

There, on top of that page they will put a picture of us with our green flags.
They will write that we were the first social movement that all of us were its leader and all of us were its organizer. The name which was called the most was only the speaker of a part of our demands.
Perhaps they will open a box there to put MirHossein's written statement as an example, where he said: because the people participate in the Friday prayer, he will accept their invitation and join them. They must also add the explanation that previously the leader of a movement used to announce his presence and invited people to join him.

They may make a subsection to describe how a movement without a command center was acting so well-orchestrated. How its ideas, desires, and slogans were suggested, criticized, and completed so well, and then one day they were expressed in such a harmony as if all these millions, have practiced together for years. Perhaps there, at least in the electronic version of this history book, they will make a link to a clip of us, where the Speaker shouts from the loud-speaker: "death to the U.S.” and we all respond "death to Russia". Without anybody been preparing for this response, without being coordinated, we shout as if we are all one mouth and one voice.

They will write that we were the first party that had no central council, no secretary general, and no political branches. They will write that our party was one of complete anarchy that behaved quite systematic. They may presumably point their sarcasm toward anarchist parties of decades before us that were built systematically to behave as anarchists. They will write that our party had no party organs, but all its strategies were clear and its programs were all set correctly. Our demands were also summarized, reviewed, completed, and expressed in the clearest form of expression.

In the same chapter they will write that we lived the last days of guns and bullets and we showed that wherever the awareness, information and enough communication channels for human connection exists, the bullet is pointless. There may put a picture of a single bullet somewhere in our Freedom Museum and will write for its caption "the last bullet that was pulled out of the magazine"
A delicate person will calculate the total weight of the electrons that construct our blogs and websites, and will show that it was not even a thousandth of a bullet weight. He may estimate the weight of all the air molecules in our chants, our "death to dictators", our "all political prisoners must be released" and show that they altogether weigh less than the weight of a single wall of the Evin prison.

Next they will write that we suggested a new definition for the human society, the human relations, for globalization and for living in the global village. Each of these historians will give us a name. Their simplest may write the Green Revolution, another will call us the “Silence Revolution, somebody will call it the “Smile Revolution”, and at last there will be someone to write the “Awareness Revolution”.




Comments:
از دل برآمده بود و بر دل نشست. حالا دم دست تر از یک قرن دیگر: امسال که پوستر نمایشگاه بین الملی سالانه عکس های خبری برتر سال را دیدیم با خودمان گفتیم سال دیگر این نمایشگاه یک بخش ویژه ایران خواهد داشت.
تا همین الان هم این جنبش تصویر اروپایی ها از ایرانی را به کلی عوض کرده است. احترامی که برای ایرانی ها قایل می شوند قابل مقایسه با دو سه ماه پیش نیست. دست مریزاد.
 
واقعاً مرسی. بهتر از این نمیشد گفت ...
 
دست مریزاد :)
 
فوق العاده بود. مرسی
حین خواندن متنتان احساس لرزش، بغض، خوشحالی، و کلی احساسات متناقض دیگه کردم. به امید اینکه آن کتاب فصلهای زیادی تا رسیدن به جهان انسان مدار نداشته باشه
 
گفتيد از كدام كتابفروشي بخرمش ؟
 
ممنون
بهترين بود و هست
سرتا به پاي وجودم رو با احساس غرور و شادي و هيجان پر كردي
 
خیلی خیلی خیلی تاثیرگذار بود.
من واسه این "انقلاب لبخند" و " انقلاب آگاهی " بلند شدم از روی صندلی بس که قوی بود نوشته تان.
در این روزهای بیم و امید، کفه امیدمان پایین ترآمد
امیدتان پایدار ...
 
محشر بود.ه
 
به نظرم زیادی خوشبینی. اما خیلی خوشم امد
 
نیازی به تعریف من نداره، اما واقعا نمی تونم نگم که عالی بود :)
 
از این بهتر نمی شد این شرایط را بیان کرد. دست مریزاد عالی بود
 
از این بهتر نمی شد این شرایط را بیان کرد. دست مریزاد عالی بود
 
از این بهتر نمی شد این شرایط را بیان کرد. دست مریزاد عالی بود
 
مرسی. مرسی و باز هم مرسی
حتما همین کار رو خواهند کرد
 
آخیش دلم خنک شد! ممنون. کاش به انگلیسی هم می نوشتینش تا جهانیش کنیم
 
با تمام وجودم احساس افتخار کردم که نگارنده چنین متن زیبایی هموطن من است، او هم مثل من و بقیه سبز است فقط این میون چقدر جای ندا ، سهراب خالی است که بخوانند و لذت ببرند
 
خیلی زیبا بود و حرف دل همۀ ما

موفق باشید
 
اين ادبيات مرا به ياد نوشته هاي مسعود بهنود عزيز انداخت. دست مريزاد
 
عالي عالي عالي
 
احسنت. عالی بود.
 
عالي بود. يعني نو تر و بكر تر از اين نمي شد به تاريخ اين روزها اونم به اين شكل رويايي و لذت بخش نگاه كرد. اي ول داره.راستي نظرتون نسبت به اينكه اين رسانه ها اولين و اخرين ابزار ما بودند و هستند و فيس بوك رو ازمون گرفتند (حداقل از خيليهايي كه سرعتشون براي استفاده از فيلترشكن كمه يا نمي تونن هر روز نسخه ي جديد دانلود كنن)و مونديم ايميلها و وبلاگ و سايتها ولي همه گير تر و بزرگترين وسيله ي ارتباط جمعي يعني اس ام اس رو هم خودمون از خودمون گرفتيم؟
اين تحريمي كه راه افتاده شكستنش در اطلاعرساني به عموم مردمي كه اهل نت نيستند اما سبز هستند و مبايل هم دارند نمي تونه تعيين كننده باشه؟ شكستن تحريم اس ام اس براي اطلاعرساني براي 4 شنبه ي تاريخي مهم نيست؟
 
كيف كردم ... اين جوري نگاه كردن به اتفاقاي اين روزا
 
عالی بود
 
بسیار عالی بود
می خواستم در صورت امکان نظر شما را در رابطه با این پست بدانم
http://saraswatia.blogspot.com/2009/08/blog-post_02.html
 
واقعاً معرکه
آقا کی کتاب چاپ می شه گفتید؟
 
ای کاش خروجی فید وبلاگتون رو فعال می‌کردید.
 
خيلي زيبا بود با تمام وجود حسش كردم تحليلي بسيار ظريف بود وهم خون را در رگها به جوش اورد و هم شوق پرواز اخر را
موفق باشي
 
Excellent bravo first days of gathering after 12th of june i explained what you 've said to old iranian who lives in Paris. I'm working in IT and i know the philosophy of web2.0 so i tried to told them what is the meaning of this technology and its impact on communication and management.
Dorood bar azadi
 
افتخار می‌کنم به جوانان سبز وطنم،درود بر چنین دیدگاه انسانی‌ وقوی که تا عمق وجود انسان نفوذ کرده و میتواند هر انسان بی‌ طرفی را متحول کند،با آرزوی تحقق آرمان‌های سبز جوانان فرهیخته ی وطنم
 
و در موزه ی آزادی آخرین گلوله را خواهند گذاشت...متشکرم که این قدر روحم را صیقل دادید
 
عالی بود!‌عالی.
 
روشنگر، امید بخش ، آگاهی دهنده و در یک کلام سبز بود نوشته تان! عمرت دراز و روزگارت سبز باد.
 
دمت گرم. پستت، کیفمان را که مدتی ست نا کوک می زد را کوک کرد امشب
 
آفرین. چنین نوشته هایی امید رو در دلها زنده نگه می داره. ما پیروزیم
http://www.maapiroozim.com
 
خيلي حال كردم
 
مباحث مطرح شده قابلیت اینو داشت که در قالب یه دو واحدی تو دانش‌گا تدریس بشه
 
خیلی جالب و ظریف بود دیدگاهی نوبه تمام هیاهوهای روزهای اخیر و البته میتونم با کلمه آخر متنتون توصیفش کنم: آگاه بخش واقعا" ممنونم از شما
 
اشکم در اومد از زیبایی قلمت. واقعا باعث افتخار بود.

بردار کوچکت
 
درود بر عشق درود بر آزادی

خسته نباشید. شما هم اکنون در حال نوشتن تاریخ میباشید و این از اون مواردیست که بسیار دوست میدارم

یه شورشی

کمی تا اندکی خرسند
 
بسیار جالب و زیبا بود. احسنت!
 
مچت نخسته. دمت گرم. نفست آتشین
 
عالییییییییییییییییییییییی بود و داره همین جور دست به دست (یا بهتره بگم لینک به لینک) میچرخه روی نت...؛
با اجازه به اشتراک می ذارمش با حفظ منبع البته؛ بی نظیر بود؛ مرسی
 
لذت بردم. واقعا عالی بود.
 
نادر جان اینو به عنوان یک نت گذاشتم روی فیسبوک با ذکر اسم وبلاگت به عنوان منبع؛ حالا همینجور داره می چرخه به سرعت؛ داشتم فکر می کردم کاش خودت این کارو کرده بودی؛
اگه حوصله داشتی یه سر به فیسبوک بزنی و نوت کنی اینو خیلی عالی میشه؛ بعد منم اون نوت رو بر میدارم و به نوت تو ارجاع میدم که نویسنده ای

ضمنا این کامنت رو برای خودت نوشتم؛ ترجیحا پابلیشش نکن؛

نمی دونم چرا؛ ولی امید دهنده بود این متنت خیلی، سفید بود...؛
 
دَریغا که تاریخ را قومِ پیروز نَقل خواهَد کرد.
 
خیلی خوب بود. یه کم طولانی تر اگه بود اشکم در اومده بود. البته اشک شوق ;)
روزهای تاریخ سازی ست هموطن
 
شیرین نوشته ای حرف دل را... قلمت استوار
 
به امید پایداری این امیدها و روزی که همه با هم در میدان "آزادی" جشن همبستگی و پیروزی برگزار کنیم! دست شما درست با لین متن زیبا و پرمعنا. من هم با پیشنهاد انگلیسی نوشتن و پخش کردنش خیلی موافقم. یک آدم فداکار و انگلیسی دان زحمتشو بکشه. اجرش با مردم سبز!ـ
 
آقا ما یه نصف روز وبلاگت رو چک نکردیم انقدر ملت کامنت گذاشتن که به ما نرسید. عالی بود مثل همیشه. من هم لینک نازلی رو منتشر می‌کنم.
 
عالی بود.
ممنون
 
"بعد لابد زير فصلي باز مي کنند که چطور جنبشي که مرکز فرماندهي نداشت، انقدر هماهنگ عمل مي کرد، انقدر خوب ايده ها، خواسته ها و شعارهايش مطرح مي شد، نقد مي شد، کامل مي شد و بعد يکروز انقدر خوب بيان مي شد که انگار همه اين ميليونها نفر، سالها با هم تمرين کرده اند"
good job ولی خدا خدا می کنم از حول حلیم توی دیگ نیفتید!
 
بسیار بسیار عالی بود فقط یک نکته اینکه به نقش بسیار مهم توئیتر در شبکه های اجتماعی هم باید اشاره می کردی و باید از توئیتر هم نام برده بشه و اینکه هنوز بعد از 45 روز تگ
#iranelection
جز Top trend
های توئیتر است
 
این همه خوش بینی ضرر داره. خطر سرخودگی داره. نباید زیادی هم توی توهم مجازی موند. مردم هنوز خیلی نا آگاه تر از این حرفها هستند
 
خیلییییییییییییییییی خوب وبد! خیلی
 
Besyar ali bood , dast marizad !
 
چه خوب بود .
 
ازطرف خودم و مهوش و منوچهر که سعادت خوندن این مقاله زیبا را ندارند به تو ای مرد بینظیر مهربان افتخار میکنیم.تو روح مرا با کلماتی ساده ولی تاثیر گذار سیراب کردی . دمت گرم و روزگارت با همسر بی همتایت همیشه سبز باد .یک سئوال از طرف ژیلا : نادر جان آیا تو در انتخاب رشته اشتباه نکردی؟
 
تاریخ ما را که بنویسند لابد یک سری واژه ها دیگر نمی مانند و یک سری می روند توی حافظه جمعی مان....فکرش را بکنید : فرهنگ واژگان جنبش سبز!
 
بسیار عالی
آفرین
بعد از مقاله " آیا گربه در دره سقوط می کند؟" این دوین نوشته جالبی بود که خوندم
 
سلام.

از آن دست نوشته هایی بود که آدمی حظ می برد وقتی می خواند. شاید روزی غبار فراموشی ذهن مرمان جلای این جنبش را بکاهد. اما ما از آن دست کارها کردیم که تاریخ لاجرم باید آن را همیشه به یاد بسپارد.
در وبلاگم لینک مطلبتان را می گذارم.

موفق باشید
 
نگاه متفاوت داشتن خوب است و تو داریش
 
خیلی به سبزها، یعنی به خودت بها دادی و نگفتی که این انقلاب مسطحی چطور در باندهای سیاسی اینترنتی جا خوش کرده و چقدر سعی می کنه افکار رو زیر نفوذ بگیره و خیلی هم ضد دموکراتیکه.اگه وقت کردی یه خورده از خودت تعریف کن تا حتما در صفحه ی اول تاریخ ثبت بشی
 
ولی خداییش من فکر نمیکنم اسم ما رو هم بنویسن چون هیچکی باور نمیکنه تو قرن 21 جایی به نام ایران وجود داشته باشه که حجاب اجباری باشه یا سایتا فیلتر باشن یا...خداییش خیلی مسخره س و خنده دار، من بودم همچی چیزی نمینوشتم تو تاریخم، تاریخ خنده که نمیخوام بنویسم!
 
salam, fogholade bood.
mamnoon az iin negareshet.man webloget ro ghablan nadide boodam va yeki az doostan baram Email kard.
ma be iin negareshi ke to dari bishtar ehtiaj darim ta khoone shohadaye javanemoon.
 
واقعا نوشته زیبایی بود
به امید روزی که از این نهضت به عنوان آزادترین نهضت جهان که در آن دولتمردان کوشیدند تا با بی توجهی، دروغ و تزویر هیچ نشانی از آن منتشر نکنند و با عدم نمایش و به بدترین نحو سرپوش بر آن بگذارند در تاریخ ثبت شود و این ثبت با موفقیت و ثمری که از خودش بجا می گذارد و نهال سبز را به درخت تنومندی مبدل می کنه شناخته بشه
 
BRAVO! BRAVO! BRAVO!
 
خواندم و لذت بردم و گریستم، به امید آزادی ایران و همه آزادیخواهان
 
چقدر اين "ما" ها گريه مرا دراورد ..مرسي براي اولين و قشنگترين موضوعي كه بعد از برگشتنم خواند م دلم براي اين اشكها تنگ شده بود
 
بسیار درست و تاثیر گذار
 
http://idemocracy.persianblog.ir/
 
تاریخ این قرن را ما می نویسیم
ما نوشته ایم :)
 
تلفیق درک و شعور، هنر نگارش و زحمت وقت گذاشتن با هم که بشود نتیجه می دهد نوشته ای ارزشمند و بامعنا که خواننده هایی را از هزاران کیلومتر آنطرف تر وادارد تا با خواندن نوشته هایتان به شما احترام بگذارند و در دل افتخار کنند به جوانان فهیم و عمیق سرزمین مادریشان که چنین محترم و والا اندیشند.
به سهم خودم از شما و مترجم متن سپاس گزارم. ایمان دارم که مبارزات آگاهانه ی شما پیروز خواهد شد، شما زنان و جوانان و مردم ایران فخر اندیشمندان قرن هستید.
زنده و پاینده و سربلند باشید
راه آزادی و دموکراسی هموار
 
من تا به حال جایی نقد یا نظری نذاشته بودم، ولی این نوشته این قدر تأثیرگذار و زیبا بود که چاره ای جز تقدیر و تشکر نداشتم. ممنون از این همه سادگی و زیبایی و به امید پیروزی
 
its excellent ,i like it very much
remind me a special book from boch.
make me feel green is alive.
 
sorry i forget to tell .i am friend of bobek
thank u
 
دل آدم را می لرزاند این نوشته ات!
زیبا بود! بسیار!
 
دلنشين بود و صادقانه
 
عالی بود.عالی تمام مدت که میخوندم همه عظمت این جنبش رو حس می کردم و تمام مدت در بدنم لرزش ناشی از بزرگی و افتخار رو حس کردم.بی نهایت زیبا بود.می خواهم برای همه ایمیل کنم
 
سلام. آمدم بگویم که زیبا نوشتید و لذت بردم از خواندنش. دیدم دوست سانلی و بهارید. منم دوستشون هستم. جالبه . انگار همه ما در یک حلقه بسته زندگی می کنیم.به هرحال جالب بود و به امید پیروزی و آزادی
 
نمیتونم چیزی بگم که لیاقت این نوشته رو داشته باشه.
فقط میتونم بگم از اینکه ایرانی هستم از این بابت که هموطن چنین مردمان شجاع، باشعور و آزادی خواهی هستم، با تماموجودم افتخار می کنم و با غرور در هر جای دنیا که باشم فریاد خواهم زد که من ایرانیم، هموطن ندا، سهراب، اشکان، نادر و تمامی کسانی که به دنیا ثابت کردند که "ایرانی میمیرد، ذلت نمی پذیرد" گرچه آنها شاید از اینکه منی که چنین شجاعتی ندارم، هموطنشان هستم، خوشنود نباشند.
من در 2 تظاهراتی که بودم فقط توانستم بر غیرت پسران و دختران این سرزمین آفرین بگویم و از شوق و خجالت، اشک بریزم.
 
ای ول
 
رنگ اين شبهای وحشت را ؛ تواند شست آيا از دل ياران
چشم ها و چشمه ها خشكند ، روشنی ها محو در تاريكی دلتنگ
همچنانكه نامها در ننگ
هرچه پيرامون ما غرق تباهی شد
آه باران ای اميد جان بيداران
بر پليدی ها كه ما عمريست در گرداب آن غرقيم
آيا چيره خواهی شد ؟

فريدون مشيری
مرسی به خاطر متن زيبا و صادقانه
 
دوست عزیز این روزا هر مطلبی که از جنبش سیز ایرانیان می خونم اشکی می ریزم این بار با خوندن این زر نوشته اشکم بوی امید می داد
 
Beautiful! Can I share it on face book?

Leili
 
ببخشيد اگر دير پاسخ مي دهم. هر چيزي كه مي خواستم بگويم را نوشته بودم و حرف زيادي براي اضافه كردن به آن ندارم.

از اظهار لطف هايتان ممنونم. انقدر مرا قرين لطف كرده ايد كه ادامه نوشتن در اين بلاگ برايم سخت مي شود، راستش اينجا بلاگ كوچكي بود با تعداد انگشت شمار خواننده كه عموما دوستان نزديك من هستند. اينبار خواننده هايش به چندين هزار رسيد. و لابد اين خوانندگان جديد انتظار دارند كه هر روز مطالبي از اين دست بخوانند. گمان نمي كنم كه چنين كاري از من ساخته باشد.

دوستان عزيزي لطف كرده اند و اين متن را از طريق ايميل يا در فيس بوك منتشر كرده اند. از آنها هم ممنونم. اين وبلاگ نوشته هاي عمومي است و از نظر من نيازي به كسب اجازه براي انتشار آنها در محيطهاي ديگر نيست. البته اگر مطلع باشم از اين امر كه ممنون خواهم بود.

نگرانم كه ايده اصلي اين نوشته در زير متني كه شايد بيش از آنچه مرسوم من است احساسي بود، گم شده باشد. اميدوارم كه از خواندن اين نوشته، غير از احساس اميد، توجهي هم به آنچه توانايي هاي بالقوه و بالفعل ابزارهاي ارتباطي نوين فراهم مي كند و تاثير آن بر شيوه زندگي اجتماعي ما هم داشته باشيد. همان چيزي كه كسي از كامنت گذاران با نام WEB 2.0 از آن نام برده است.

آقاي عليرضا فيد اين وبلاگ را خواسته، آدرسش اين است :
http://bolts.blogspot.com/feeds/posts/default?alt=rss

كسي نگران بود كه اين تصور كه اين جنبش مي تواند بدون رهبري متمركز ادامه پيدا كند، از حول حليم در ديگ افتادن باشد.
شايد هم ايشان در نگرانيشان محق باشند. راستش اين تجربه تازه اي در تاريخ است ( لااقل تا آانجا كه من مي دانم) و عاملي كه مي تواند اين امر را امكانپذير كند، ابزارهاي نوين ارتباطي است. اينكه چقدر موفق خواهد بود، هنوز براي قضاوت زود است، من خوشبينم.

آقاي مهرداد يادآوري كرده بود كه از توييتر نام نبرده ام، حق دارد، من چون خودم از توييتر استفاده نمي كنم، از نقش و توانايي هاي اين ابزار بي خبرم. اما براي آنكه اهميت نكته اي كه ايشان يادآوري كرده اند را بدانيم، بدك نيست كه به مجله تايمز، شماره بعد از انتخابات ايران مراجعه كنيد كه اولين مقاله اش، درباره نقش توييتر است در جنبش ما.

منتقد بين نامي گفته بود كه زياده از حد به سبزها اهميت داده ام، نوشته كه ما سبزها در باندهاي سياسي جا خوش كرده ايم ، مي خواهيم افكار را زير نفوذ بگيريم و ضد دموكراتيك هم هستيم.
جواب چنداني به اين حرفها ندارم، جز اينكه "نفوذ بر افكار" هدف و راهبرد اصلي هر حركت سياسي است، سبزها سعي مي كنند با بحث و تبليغ بر افكار تاثير بگذارند و بازجوهاي آقاي ابطحي با قرص روانگردان، بازجوهاي كهريزك هم كه با چوب و چماق. من شخصا روش تبليغي و مباحثه را براي تاثير بر افكار بيشتر مي پسندم. درباره ضد دموكراتيك بودن اين جنبش هم تنها مي توانم بگويم كه ابزار مقابله با دموكراسي، نيروي نظامي و نهادهاي كنترل كننده هستند كه جنبش سبز از آنها بي بهره است.

من تمام قد به افتخار مردان و زنان شجاع و فهميده اي كه اين جنبش را شروع كرده اند ايستاده ام. نگرانم كه پايان راه چه مي شود و نگرانترم كه تغييري رخ بدهد و باز سي سال بعد فرزندان ما ، ما را بخاطرش مواخذه كنند.
براي همين هم هست كه فكر مي كنم، امروز همه ما بايد به طور جدي فكر كنيم به اينكه از اين جنبش چه مي خواهيم. فكر مي كنم كه همه ما بايد اين "درخت آرزو" را با تصويرهاي زندگي دلخواهمان آبياري كنيم.
 
ما همه در این عصر تاریک
روشنگری می کنیم!
در این انقلاب آگاهی..
 
آقا سپاسگزارم ... مو به تنم سیخ شد ... بیشتر از 30 بار این نوشته رو خوندم ... برای هر کسی که میشناختم فرستادمش ... تحلیلی بسیار مخوف بود بر حرکات و اعتراضاتی که به پست مدرن ترین شکل ممکنه در بستر سنتی ترین حکومت این روزهای دنیا شکل میگیره ... باز هم ممنونم ...
 
Doust aziz matlab shoma besyar jaleb va bedoun tarikh masraf boud.
omidvaram keh mandegar shavad.

man matlab shoma ra be sourateh
dast nakhordeh dar blogam montasher kardeam ta beh dast afrad bishtari beresad

khandeh boudam keh ejazeh midahid va baz khandeh boudam keh etelah bedaham behtar ast.

movafagh bashid
 
شاید خیلی دیر برای خوندن این پست اومدم
ولی اشکی که از چشمام بی اختیار با یادآوری همه چیزهایی که گذشت راه افتاد رو نمی تونم انکار کنم
همون طور که نمی تونم انکار کنم تو دو سه روزی که کامپیوترم خراب شده بود مثل روانی ها شده بودم که از هیچ چیز خبر ندارم
ما همه با هم هستیم
و این با هم بودن ارزشش اونقدر بالاس که تونسته غول های شبکه های اجتماعی رو به تحسین ما وادار کنه
به خودم و ملتم و کشورم افتخار می کنم
 
سلام
بلاگت رو به لیستم اضافه کردم، به واسطه ی متنی که چندین بار به ایمیلم روانه شده بود و یکی از دوستان لطف کرده بود و آدرس رو هم گذاشته بود، به خاطر قلم خوبی که داری، اما دلم می خواست از نویسنده ی این سطر ها بپرسم که فکر نمی کنی پدر و مادر های ما هم با همین امیدها انقلاب کردند؟ که شاید یک روزی صلح و حقیقت جایگزین بدی ها باشه؟؟؟ برام سواله که نسل ما هنوز این چیزها رو نمی فهمه و باز در پی انقلابه...کاش از خودمون شروع کنیم.شاید این بار ما نتیجه بهتری بگیریم.
 
salam
man kheili say kardam bartoon comment bezaram..taze shod...man kole taghriban blog shomarao zir o roo kardam v khondam...doosesh daram, mamnoon misham be blog man ham sar bezanid, www.baghemakhfii.blogfa.com
 
ba dorud be newisandeh y in matlabe jandar wa arzeshmand .

in matlab dar kayhan london niz be chaap resideh ast ke mara sakht be jan neshast chera ke didgahi motefawet az digaran darad. bad az in bandeh peywasteh be in weblag morajee khaham kard wa az matalebe shoma lezat khaham bord wa chizha khaham amukht. agar shoma ham waght kardid mitawanid be weblage man sari bezanid wa nazaretan ra ham lotfan benewisid. ba sepas baray in negahe ziba be ruydade iran majid rahimi
www.majidrahimi.blogspot.com
 
خسته نباشید داره این مطلب زیبایت
 
سلام نادر جان
هیچوقت فکر نمیکردم شما وبلاگ داشته باشید و بنویسد...اینو الان که اینجا اتک) هستم متوجه شدم از بس که این پست اخرتو همکارا دست به دست چرخوندن...خیلی تلاش کردم کامنتی نذارم ولی نشد آخه این بهترین و تاثیر گذارترین و فوق العاده ترین متنی بود که تو این دو ماه خوندم و چقدر امیدوار کننده بود نمیدونم چرا ولی واقعا احساس ارامش کردم از فردا از اینده
همیشه شاد و موفق باشید.
( آفاق)
 
بخشی از نوشته شما در الاهرام
http://weekly.ahram.org.eg/2009/960/focus.htm
 
خوشحال نيستم از اينكه لينك اين نوشته در الاهرام يا در كيهان لندن رفته باشد (خوشبختانه تا جايي كه من ديدم اثري از آن در كيهان لندن نيست و احتمالا دوستي كه در اين مورد كامنت گذاشته بوده، اشتباهي كرده)
گمان مي كنم كه خط كشي بسيار دقيقي لازم است بين ما معترضين به وضع موجود و رويابينان آينده بهتر، با كساني كه اهداف ديگري را در پيگيري جنبش ما دنبال مي كنند.
لازم به توضيح بيشتر نيست. ما ايراني هستيم و منافع جمعي و ملي مان برايمان اهميت دارد. هدف ما داشتن زندگي بهتر براي ايرانيان و كشور آبادتر ايران است.
اگر كسي در قاهره يا لندن خيال مي كند كه از اين نمد كلاهي برايش مي ماند، بسيار در اشتباه است.
هرچند قاهره نشينان شايد درسهايي بياموزند از جنبش ما، ايده بگيرند كه چگونه بكوشند تا مسير بهتري به دموكراسي بيابند از ميان رئيس جمهوران مادام العمر.
 
webstats has listed you from Iraq! if you can correct it, do it please. otherwise remove the link to webstate pages.
thanks you. was a nice post...
 
Mr B, have you seen this link? http://maps.google.com/maps/ms?client=firefox-a&channel=s&hl=en&source=hp&ie=UTF8&msa=0&msid=102262559194494428342.000473d92406c592a586b&z=15
Here you can find several videos from Qods day demo's matched to their exact location on Tehran's Google map! I was looking at it and just recalled your post, and how we are all helping with virtually recording and documenting this green revolution... :-)

cheers!
 
بدون شک همین‌طور خواهد بود
احسنت
عالی بود
به پیشنهاد مریم بانو آمدم و ممنونم و خوشحال
سبز می‌شود دنیا به زودی
 
سلام
از بلاگ آقای الله داد اومدم


عالی بود
 
پاینده باشی
 
بسیار زیبا بود
در ضمن ما میدانیم که برای این مهم باید صبور و پرتلاش تر از قبل باشیم و هیچ گاه مایوس نشویم
 
در این روزها که سرکوب شدیدتر شده تذکر اینکه این جنبش تاریخ را خواهد نوشت بسیار امیددهنده بود،ممنون عزیز
 
افسوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
افسوس دوست من که اکثریت جامعه جور دیگری می اندیشند
تو که مدعی نیستی تمام ایران همین مردم شمال و شرق و غرب تهران هستند ؟

آری در تاریخ قرن میلادی گذشته یکی از فصول اول به انقلاب مشروطه اشاره خواهد کرد و در پایان آن فصل رجوع خواهد داد به نهصت نفت و بعد به انقلاب 57 و بعد توضیح میدهد گرچه این انقلاب بزرگترین و موثر ترین رویداد این قرن بعد از جنگ جهانی دوم بود ولی عملن و با درایت کشور های غربی و به دلیل ویژگیهای شخصیتی ایرانیان این اتفاق بالقوه هولناک کنترل شد و نه تنها منافع ما را در منطقه به خطر نینداخت بلکه به یکی از سر پلهای تبلیغاتی ما برای دخالت آشکار نظامی در منطقه تبدیل شد البته که حماقت مقامات عراقی و همکاری های "سر بن لادن"معادل عرب سر لورنس هم در اجرای نقشه های ما موثر بود
ودر تاریخ قرن جاری هیچ چیز نخواهد بود مگر در رابطه با فتح نهائی ایران و نفوذ کامل بر منطقه مگر :
ما از این خوشبینی که همه ملت ایران چون ما محدود مردم مرفه و متصل به اینترنت افکار شیک و رویائی و جهان وطنی دارند در بیائیم و بدانیم تا قاطبه ملت ایران این چنین فکر کنند که میکنند هم امثال احمدی نژاد که سر تا پا یک خاصیت موجه (نه به عنوان یک شهروند معمولی )به عنوان یک رئیس جمهور ندارد یک شبه سکان مملکت را بدست می گیرند و هم غربی ها اجازه نخواهند داد ملتی اینچنینی مهلت عرض اندام پیدا کند
راه نجات در استفاده از همه لوازم ممکن جهت ارتقاء افکار عموم با صبوری و برای کسب نتیجه در دو دهه ی آینده است
.
 
بعد از حدود 4سال از نوشتن این متن هنوز به یادش بودم. امروز بیشتر از قبل. ویار خواندنش را داشتم. گشتم و گشتم و گشتم تا پیدایش کردم.
و باز مثل اولین بار بغض کردم. این بار اما نه با افتخار، که با درد، فقط با درد خواندمش...‏
 
بعد از حدود 4سال از نوشتن این متن هنوز به یادش بودم. امروز بیشتر از قبل. ویار خواندنش را داشتم. گشتم و گشتم و گشتم تا پیدایش کردم.
و باز مثل اولین بار بغض کردم. این بار اما نه با افتخار، که با درد، فقط با درد خواندمش...‏
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, July 21, 2009

٭
حالا نوبت ماست
------------------------

اين روزها، بوي گاز اشك آور كه مي آمد، يا تعداد گاردي ها كه زياد مي شد، مي گفتم، برويم ، ديگر جاي ما نيست.
نه ريه حساس اجازه نفس كشيدن از گاز اشك آور مي داد و نه بازوان نحيف توان كتك كاري داشت.

اما امروز ، ديگر نوبت ماست.
آقاي خاتمي كه بحث رفراندوم را پيش كشيد، نشان داد كه راهي كه در نهايت خواهيم رفت كدام است.
رفراندوم اما همانطور كه مي دانيد، به دستور رهبر و تحت نظارت شوراي نگهبان انجام مي شود و هر دوي اين موارد از قضا، همان چيزهايي هستند كه بر عليه شان درخواست رفراندوم داريم. بنابراين، تا زماني كه اين مراجع يك قدم تا سقوط نهايي فاصله نداشته باشند، امكان رفراندوم موجود نخواهد بود. آن زمان هم ديگر رفراندوم براي رياست جمهوري ا.ن. معني ندارد و موضوع بزرگتري بايد به رفراندوم گذارده شود.

امروز نوبت ما، قشر متفكر جامعه، است كه فكر كنيم به اينكه دقيقا چه چيزي مي خواهيم و چه چيزي نمي خواهيم. ديگر تك واژه ها و اسم ها و صفتهاي گنگ و نامفهوم براي ما كافي نيست. امروز بايد به دقت معرفي كنيم كه كشوري كه مي خواهيم در آن زندگي كنيم، چه جور جايي است.

براي من، جواب اين سوال اين ها است:

1- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه قانون و حكومت بر مبناي عقل بشري و بر مبناي محاسبات هزينه و فايده، بر اساس بررسي هاي كارشناسي، بنا شده باشد. كشوري كه در آن دين مربوط به حوزه خصوصي انسانهاست و مبناي قوانين كشوري نيست.

2- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه آزادي هاي فردي ام در حوزه خصوصي محترم باشد. حداقل محدوديتها را هم در حوزه عمومي ببينم، تنها محدود به مواردي كه نيازهاي عمومي جامعه در اثر نبود اين محدوديتها به خطر بيفتد.

3- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه آزادي رسانه ها و آزادي گردش اطلاعات و دسترسي به اطلاعات در آن وجود داشته باشد.

4- من مي خواهم در كشوري هنجارپذير در حوزه بين المللي زندگي كنم كه روابط معقول سياسي با كشورهاي ديگر دارد و جزئي از زنجيره بين المللي تامين كالا و خدمات و جزئي از ساختار جهاني اقتصاد است.

5- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه مانعي براي هيچيك از شهروندانش براي انتخاب شدن يا انتخاب كردن نباشد.

6- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه براي هيچ يك از اقشار يا اصناف، حق اختصاصي براي تصاحب هيچيك از مشاغل حكومتي وجود نداشته باشد.

7- من مي خواهم از حق دادرسي عادلانه (بر مبناي نرم هاي مرسوم جهاني) بهره ببرم.

8- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه موضوعات مربوط به اصناف بوسيله اتحاديه هاي آنها و سازمانهاي غيردولتي مربوطه انجام شود و دخالت دولت در امور آنها تنها محدود به اطمينان از رعايت حقوق ديگر اقشار جامعه در اين موضوعات باشد.

براي من، فعلا، اين بسته نسبتا كاملي است از آنچه آرزوي من است، براي كشوري كه در آن زندگي مي كنم.




Comments:
بیدار کردن توده های پایین تر اجتماع که در مناطق دور افتاده تر زندگی می کنند و در نظر گرفتن حقوق مورد نظر آنها را فراموش نکنید. که رمز پیروزی همین است
 
بیدار کردن توده های پایین تر اجتماع که در مناطق دور افتاده تر زندگی می کنند و در نظر گرفتن حقوق مورد نظر آنها را فراموش نکنید. که رمز پیروزی همین است
 
اینجائیکه شما توصیفش کردی جای خیلی خوبیه منم آرزوشو دارم فقط باید به فکر جماعت عراقی و افغانی باشیم که همگی داوطلب مهاجرت به انجا خواهند بود
 
آقا لیستت تقریبن کامله و جالب هست که هفت-هشت-ده تا مورد چطور می‌تونه شرایط فعلی رو زیر و رو کنه. فکر کردم و چیز زیادی رو نمی تونم به لیستت اضافه کنم. اگر یک کشور قانونی داشته باشه که مردم و نماینده‌های مردم تعیین کنند و قانونش درست اجرا بشه همه چیز رو با مرور زمان می‌شه درست کرد. من فقط یه چیز رو که توی همین موضوع قانون هست و توی شماره‌ی یک شما به‌ش اشاره شده، می‌خوام جداگانه اشاره کنم تا تاکید بشه روش. من دوست دارم توی کشوری زندگی کنم که جون آدم‌ها، شرف آدم‌ها و حقوق آدم‌ها ارزش داشته باشه و به اندازه‌ی هم! بدون در نظر گرفتن هر نوع تفاوت بین‌شون.
 
قربونت همون قسمت اولش حل شه الباقی خود به خود حله. مهم اینه که زمینه برا اون اولی آماده نیست، حتی تمامی کسانی که الان اعتراض می کنن همچین دیدی ندارن (درصدش رو دقیق نمی دونم) مسئله اینه که ما به زمان نیاز داریم تا این دید رو به جامعه بقبولونیم (مثلا اگه فردا خواستیم یه قانون اساسی رو به رای بذاربم بدونبم رای میاره) این پیش زمینه نیاز داره، یکیش آزادی اندیشه (نه لزوما مطلق) و تا حدودی هم آزادی نشر و رسانه (اون هم درصدی که کارمون رو تا حد بالایی راه بندازه)و البته به رسمیت شناختن حق اعتراض به هر شخص که فکر میکنم رهبران همین حرکت کنونی هم اینارو قبول دارن. ببینید حرف کنونی افرادی مثل شما شبیه اون هاست که قبل انتخابات کروبی-کروبی می کردن و اون جا هم غافل بودن از اینکه مشکل عمده جای دیگست.
از نظر من این یک واقعیته که اساس جامعه ما خیلی عقب تر از همین -به نظر شما- حداقل هاست، این سطح هم به مرور بالا میاد نه یکماهه- دو ماهه.
فکر می کنم هنوز تعهد محوریم نه تعقل محور، هنوز با یه کلمه حرف یکی رو از فرش به عرش می بریم و بالعکس، عوض کردن این ذهنیت با این خواست ها عوض نمیشه، کار طولانی مدت در بطن جامعه می خواد، با همون پیش زمینه های مذکور، بالا رفتن سطح توقعات هیچ نتیجه ای نداره به جزاز دست دادن همین شانس کم کنونی برا رسیدن به پیش زمینه ها
 
حضرت شیخ شنگر نوشته ای دارد در وبلاگش که گمانم پاسخی باشد به این نوشته من، برای آنکه بحث کامل باشد، آنرا در اینجا کپی می کنم :
(آدرس نوشته اصلی هست : http://naaf.persianblog.ir/post/313/ در کامنتهایی که در آن پست نوشته ام سعی کردم منظورم را شفافتر بیان کنم، ایشان هم پاسخ داده اند. علاوه بر این من توصیه می کنم که دو پست بعدی ایشان
http://naaf.persianblog.ir/post/314/
و http://naaf.persianblog.ir/post/315/ را هم بخوانید )

" حرف ِ بعض ِ دوستان روشن­فکر را می­خوانم که چون ریه­های «حساس»­شان تاب استنشاق گاز اشک­آور را ندارد (و لابد ریه­های بقیه دارد)،



یک تقسیم کار ساده، دقیق و اصولی کرده­اند بین خودشان به عنوان «قشر متفکر جامعه»، و سایرین (لابد به عنوان «قشر گوسفند جامعه»):



چشم سوختن و سرفه کردن و باتوم خوردن و در رفتن و ترسیدن «وظیفه»ی آن گوسفندان (اصلن گوسفند مگر جز قربانی شدن هنر دیگری هم دارد؟)،



و تفکر و تامل و تعمق و تدبر در این­که چه می­خواهیم و به کجا باید برسیم و «چه می­شود» و «چه می­تواند باشد»*، «رسالت» این متفکرین؛



و بعد یاد حرف استاد ده نمکی می­افتم در جشنواره­ی دو سال پیش، که وقتی هیات داوران تحویلش نگرفت و روی سن رفت تا سیمرغ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را بستاند، پشت تریبون عربده می­کشید:



«روشن­فکران ما همیشه ثابت کردن عقب­تر از مردم حرکت می­کنن.»





* «سیب خنده» یادتون هست؟ یه آیتم میزگرد کارشناسی داشت، با حضور مجری (که اسم بازیگرش یادم نیست، و آدم معروفی هم نشد بعدن) و آقای کارشناس که جواد رضویان بازیش می­کرد.



بعد مجریه اول هر نشست این­طوری می­گفت: «میزگرد امروز ما در باره­ی [مثلن] روان­شناسی کودکه. روان­شناسی کودک چیست، چه می­شود، چه می­تواند باشد و چه خواهد شد.»





ب.ت: همین دو خطم فقط واسه این­که از عصبانیت خفه نشم نوشتم. وگرنه حرف آدمی که به چنین تقسیم «وظیفه» و تقسیم «قشر»ی قائله، اصلن ارزش مکث کردن هم نداره.





پيام هاي ديگران (11)
لینک نوشته
۱۳۸۸/٤/۳۱ - ناف
"
 
نادر سلام

من یک مطلبی درباره این بحث بین شما و آقای شیخ شنگر نوشتم. اگرچه که مدتی ست ازش می گذره و ممکنه به نظرت بیات شده باشه. حالا خودت ببین:
http://baghebahar.blogspot.com/2009/08/blog-post.html

با احترام،
بهار
 
من بايد عذر خواهي كنم از خوانندگانم.
گمان مي كنم كه جمله هاي اوليه اين نوشته به نظر بعضي ها توهين آميز يا لااقل نادرست آمده.
معذرت مي خواهم كه منظورم را درست منتقل نكرده ام.

از شيخ شنگر و از بهار كه كمك كردند كه اين موضوع را بفهمم ممنونم.
 
Post a Comment

........................................................................................

Sunday, July 19, 2009

٭
رسم من نبوده كه در اين وبلاگ در مورد آدمها صحبت كنم.
در مورد حرفها، كارها، برنامه ها و عملكردها حرف زده ام، اما در مورد آدمها يا هيچوقت ننوشته ام و يا خيلي كم.
اين يكي نوشته من در مورد آدمهاست، دو نفر آدم خاص به طور مشخص.

منظورم مانا و منوچهر است.
مي خواهم بنويسم كه اگر دنيا از مانا و منوچهرها بيشتر داشت، جاي خيلي بهتري بود.
آدمهايي كه وجودشان روحيه بخش است و شادي آفرين، مثبت اند و صادق اند و پاك.
دنيا اگر بيشتر داشت از آدمهايي كه قلبشان خانه مهر و دوستي است، جاي بهتري بود.

يادم هست كه در درس فارسي، در لغت معني ها، واژة اوتاد بود و نوشته بود كه معني اين واژة ميخ است و نوشته بود كه به جمعي هفتاد نفره گفته مي شود كه دنيا به بركت وجود آنها پابرجاست.
اگر واقعا چنين چيزي باشد، دوتا از آنها ، مانا و منوچهرند،پيدا كردن 68 تاي ديگرش با شما .




Comments:
خیلی خوبه که آدم هایی توی این دنیا پیدا بشن که آدم بتونه این حس خوب رو بهشون داشته باشه و باهاشون پاکی و صداقت و شادی رو تجربه کنه .

اما اینکه از یه بحث عرفانی خیلی عمیق استفاده کنی واسه تعریف کردن ازشون خیلی به نظرم ....
نکته بعدی اینه که اوتاد : 4 نفر هستن
البته اینا به همراه بقیه هفت مردان از بین 70 یا بیشتر انتخاب می شن.
هفت مردان رو هم که می دونید کیان : قطب، غوث، امام، اوتاد، ابدال، نجباء، نقباء

در روايات‌ صوفيةاوتاد گروهى‌ از اوليا شمرده‌ شده‌اند كه‌ بر خُلق‌ موسى‌(ع‌) و يا بر قلب‌ جبرئيل‌ خلق‌ شده‌اند، و يا داراي‌ يقينى‌ همچون‌ يقين‌ ابراهيم‌(ع‌) هستند كه‌ به‌ بركت‌ ايشان‌ باران‌ مى‌بارد و بلا از زمين‌ دور مى‌شود و مردم‌ به‌ واسطة ايشان‌ روزي‌ مى‌يابند.

این دوستان شما از این خصوصیات برخوردارند آیا ؟!!
 
والله اون قسمت روزي و ايناشو نمي دونم چون اين منوچهر با كمك آقاي مارانا و آقاي الف، روزي يك هفته يك لشگر رو تو يك وعده مي خورن. اما الباقيش ، بله، يك همچين چيزهايي هستند.
 
خیلی علاقه‌مند شدیم که ببینیم این عزیزان رو. اگر می‌شه یه ترتیب شامی یا ناهاری چیزی بدین دور هم باشیم و هم با اون‌ها آشنا بشیم هم شما رو زیارت کنیم و در خدمت آقای ب باشیم. زیاد البته راضی به زحمت نیستیم یه بهانه‌ای باشه فقط برای دور هم بودن.
 
والله این آقای مارانا بیشتر بر خلق «جالوت» خلق شده چون ۳ متر رو شیرین هست. آقای الف رو هم ما می‌دیدیم بیشتر یاد قوم یاجوج ماجوج می‌افتادیم چون طول و عرضشون با هم برابر بود اون موقعها. در مورد موضوع اصلی بحث یعنی آقای منوچهر هم راستش بنده یک بار بیشتر زیارتشون نکردم و بهتره از این شوخیها نکنم ولی خوب بعید می‌دونم یقین ابراهیم رو داشته باشن و یه سری مجسمه عتیقه رو در یه موزه یا معبد بشکنن. ما حالا خوشحالیم که این وتد به معنی «میخ» است. اگر به معنی سیخ بود آقای بولتس به یاد کیا می‌افتادن ما نمی‌دونیم.

آقای بولتس گرامی دل برای شما می‌جوشد چون سیر و سرکه. یه زنگی این هفته می‌زنم گپی بزنیم.
 
آقا من هم با پيام موافقم، ما هم خيلي علاقمند شديم اين دوستاي شما رو ببينيم. اگه راست مي گن يه شام دعوتمون كنن ببينيم شون، البته اگه آقاي مارانا يا آقاي الف هم دعوت كنن بيشتر قبول مي كنيم
.......خيلي چاكريم
 
وای چی بگم؟موهای تنم سیخ شده!مرسی شاید باور نکنی ولی این پست تمام اون چیز هاییه که من و منوچهر راجع به تو و شکیبا همیشه میگیم
مانا
 
نادر جان من داشتم این مطلب رو می‌خوندم http://www.etemademelli.ir/published/0/00/68/6840/
هر چی زور زدم نتونستم بفهمم اگه می‌شه یا این ماشین حساب آقای ب رو یکی دو روزی به ما قرض بده یا این‌که خودت زحمتش رو بکش بنداز تو چرتکه ببین شاید کمی محاسباتش رو بتونی ساده‌تر کنی برای ما. من مخصوصن توی محاسبه‌ی "میزان کشف نسبت به وقوع" خیلی مشکل داشتم.
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, July 04, 2009

٭
بايد يك قانوني باشد كه مردن آدمها را ممنوع كند. ممنوع كند كه كسي جلوي دوربين تير بخورد. بعد بايد يك مجازاتي داشته باشد كه كسي كه تير خورد بي حرف و بي حركت، آرام روي زمين بيفتد. بايد ممنوع كند كه كسي آن حوالي فرياد بزند "واي واي" و ديگري بگويد "بمان.
بايد در اين قانون به صراحت ذكر شود كه كسي كه مرد نبايد چشمهايش باز بماند و سياهي چشمش به يكطرف برود و گم بشود. بايد ممنوع شود كه خون از دهان و بيني كسي سرازير شود روي صورتش.
آنوقت بايد مجازاتي هم تعريف بشود براي هر كسي كه اين صحنه را مي بيند. مجازات سخت تري هم باشد براي كسي كه اين صحنه در چشمش مانده است و خواب و بيداري همينطور تكرار مي شود.
بايد قانوني باشد كه كسي را كه شبها آن صحنه خوني كه روي صورت دويده است را خواب مي بيند، اعدام كنند.



Comments:
نادر جان سخت می‌گیری ها! برای هر کار ساده‌ و ابتدایی‌ای که قانون نمی‌گذارند! یک چیزهایی جزو بدیهیات است. شما لیست این آدم‌هایی که گفتی را بده، بقیه‌ی کار با من! البته آرش حجازی را خودمان شناسایی کرده‌یم شما بقیه را لطف کن!
 
Exactly , it is killing me Too.
 
من که هربار سولین توی چشمهایم نگاه می کند نگاه ندا می آید در نظرم و نفسم بند می آید. وای اگر دخترکم روزی اینطور جلوی چشمانم جان دهد....
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, July 01, 2009

٭
این هفته که میاید ، پنج شنبه اش هجدهمین روز از ماه تیر است.
هجدهمین روز از تیرماه هر سال هم که معلوم است، هجده تیر همان سال است.

وعده ما، همه جا. خیابان و میدان دم خانه مان.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Friday, June 26, 2009

٭
تمام شد. این یکی جنبش دیگر تمام شد.
نمی توانم تقصیر را به گردن رهبران آن بیندازم. من هم اگر بودم حاضر نمی شدم که کسانی بمیرند تا من به قدرت برسم.برای همین امتیاز مثبتی در کارنامه میرحسن و کروبی ثبت می کنم از اینکه از انسانیت بویی برده اند.

بین 17 شهریور 57 تا دی ماه آن سال که شاه رفت و تا بهمن ماهش که الباقی ساختار حکومتی اش هم رفتنی شد، چند ماهی بیشتر فاصله نبود.بین این جنبش تا حرکت بعدی اما فکر می کنم بیشتر از اینها فاصله بیفتد.پیش بینی من این است که حرکت بعدی، دیگر از بالای شهر شروع نمی شود. برعکس شروعش از حاشیه هاست و از پایین شهر نشین ها که اینبار خاموش بودند.

شورش حاشیه ها دلیلش بیکاری خواهد بود و فقر.
پیش بینی اش ساده است : در این شرایط، کسی سرمایه گذاری نمی کند، دولت هم توان مدیریتی کافی برای اداره امور ندارد. روابط خارجی هم خراب و خرابتر می شود و در نتیجهبیکاری گسترش می یابد. سیاست دولت مبنی بر پرداخت نقدی به مردم هم نتیجه ای جز افزایش پایه پولی و در نتیجه تورم ندارد.یش بینی من این است که دولت برای رفع کسر بودجه اش دست به چاپ پول خواهد زد و آنوقت که تورم بالا برود، برای افزایش حقوق کارمندان یا افزایش پرداخت نقدی به مستمندان، باز هم پول بیشتری چاپ خواهد کرد.

اگر قیمت نفت بالا نرود، گمان می کنم که بحران بعدی، چیزی حدود یک سال دیگر نمایان شود. جایی در زمستان این سال یا بهار سال بعد.



Comments:
مطمئن باش که این جنبش تمام نشده و نخواهد شد. چون درواقع جنبشی وجود نداشته و چیزی که وجود نداره، نمیتونه شروع یا تموم بشه. چیزی که من و تو و خیلی ها دیدم و شاید جزئی از اون هم بودیم، یک تغییر یا به نوعی یک رنسانس بود. تغییر در تفکر توده مردم. باز شدن چشم ها. که رفتار سران حکومت هم بدون خواست خودشون به این تغییر تفکر، کمک زیادی کرد.
در ضمن با اینکه با مقایسه تاریخی مسائل خیلی موافق نیستم. اما اگر بخواهیم شرایط الان رو به زمانی در گذشته تشبیه کنیم، اون 17 شهریور نیست! شاید 15 خرداد 42 شرایطی نزدیک تر به حالا داشت.
شاد باشی!
 
اولین جرقه هاست! باید با همون سال ۴۲ مقایسه کرد
 
من قبول دارم که معادل دانستن شرایط با شهریور 57 زیادی خوشبینانه است، اما باید قبول کرد که وضعیت از خرداد 42 هم خیلی متفاوت است.
در وضعیت فعلی، تعداد زیادی از سیاستمداران رسمی کشور ایران انتخابات را باطل اعلام کرده اند و مشروعیت حکومت را رد کرده اند. این گام خیلی بزرگی جلوتر از سال 42 است.
فراموش هم نکنیم که ابزارهای ارتباطی خیلی با آن زمان متفاوت است. حتی همین وضعیت اینترنت فیلتر شده، روزنامه های بسته شده و اس ام اس قطع شده هم، باز صدها برابر بهتر از زمانی است که دستگاه فتوکپی و فکس نبود و حتی تلفن ثابت هم در تعداد اندکی از خانه ها وجود داشت.

در دوره ای روزنامه ها و کتب سیاسی زمان انقلاب را از انبار بیرون کشیده بودم و می خواندم. با جرات می توانم بگویم که سطح شعور سیاسی در حال حاضر صدها بار بیشتر از آن زمان است.

نکته عجیبی که در این جنبش رخ داده است آن است که از قشر بالای جامعه شروع شده است. حافظه من نمونه دیگری از چنین حرکتی را به خاطر ندارد. معمولا این حرکات بوسیله نیمه فقیرتر جامعه شروع می شوند، حاشیه نشین ها و بیکارها.
شاید این امر کمک کند که این جنبش به نمونه ای بدیع بدل شود که در آن مسیرها، شعارها و خواسته ها، مربوط به اقشار فهمیده تر جامعه اند و در نهایت حرکت دیگر اقشار هم از این مسیر صورت بگیرد.

من هنوز خوشبینم.
فکر می کنم که من در طول عمرم، زندگی در کشوری آزاد را تجربه خواهم کرد. شاید چند ماه پیش انقدر اطمینان نداشتم.
اینکه فاصله تا آن روز، پانزده سال است یا 6 ماه نمی دانم. اما می دانم که آن روز می رسد.

برای همین خوشحالم که رای دادم. برای همین خوشحالم که از شما هم خواستم که رای بدهید. شرمنده شما نیستم از اینکه رای دادید و بعد تقلب شد. برعکس فکر می کنم که رای ما تاثیر خیلی بزرگی داشت. تمام آنچه این روزها می بینیم قدرت رای ماست. ما بودیم که رسوایشان کردیم. ما بودیم که مشروعیتشان را گرفتیم. ماییم که حتی اسلامشان را هم گرفته ایم.
ما پرچم ایرانمان را پس گرفته ایم.

گذارتان اگر افتاد، مصاحبه فرید ذکریا را در سایت سی ان ان ببینید. بیشتر هم اگر وقت داشتید، مقاله Barrels and ballots توماس ال فریدمن در سایت نیویورک تایمز را بخوانید.
 
من با زمسنان موافقم. تا زمستان خیلی اتفاقات خواهد افتاد. سیر حوادث تند تر از آنچیزی است که فکر می کنیم.
اما در مورد حاشیه ها باید بگویم همین الان هم حاشیه ها بلند شده اند. با این تفاوت که جوانانشان برخاسته اند. اما در متن شهر خانواده های محافظه کاری را می شناسم که شدیدا موفق شرایط موجودند و خطر بیشتر از جانب آنهاست تا حاشیه ها و روستاهای ساکت
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, June 23, 2009

٭
ندای آزادی
--------------------
1- اهل گریه نیستم. دوبار را یادم می آید که برای کسی که نمی دانستم کیست و هیچوقت ندیده ام اش گریه کرده ام. اولینش برای آرین بود. پسرک نوزادی که ناگهان بیمار شد و مرد و خبرش را در وبلاگ شماها خواندم که دور یا نزدیک می شناختیدش. گمانم همان موقع بود که برای همیشه ترسیدم از اینکه فرزندی داشته باشم. یادم هست که وبلاکهای تمامتان را خواندم که درباره اش نوشته بودید. ش. هم بود و هر دویمان بی حرف، همانجای پای مانیتور نشستیم و گریه کردیم.
2- دومینش همین الان بود، وقتی که این را خواندم :
http://naadaanii.persianblog.ir/post/946
عکس ها را که دیدم، اشک از چشمانم سرازیر شد.
همکارم می پرسد : شالوده هه هیچ نیرویی روش نمیاد، 50 در 50 بذارم؟ نمی توانم به طرفش برگردم. نمی خواهم صورت اشک آلود من را ببیند. هق هق هایم را می خورم. صورتم را در مانیتور گم می کنم و بدون آنکه برگردم می گویم : نه ، حداقل یک متر در یک متر.
3- مادرم رفته است برای عروسی دختر عمویم گل سفارش بدهد. به منشی می گویم، من باید یک جلسه بروم. نمی گویم که باید بروم به سمت امیر آباد- کوچه خسروی. باید گل سفارش بدهم. حداقل وظیفه من این است که آنجا دسته ای گل بگذارم.
4- مهم نیست نام خانوادگیش چه بوده است. نامش هست "ندای آزادی"



Comments:
I'm infront of my monitor, at work and cant stop my tears from both of your posts.

Leili
 
nader jan, baad az in hame khabare bad, khoshhalam ke didam shooroo kardi be neveshtan, onghadr delam migereft vaghti miyomadam va mididam ke hich naneveshti. khahesh mikonam,khahesh mikonam benevis. be banoo kheyli salam beresooon.
 
Post a Comment

........................................................................................

Sunday, June 21, 2009

٭
1- يكبار آيداي پياده به وبلاگ من كه اشاره كرده بود، نوشته بود كه از آدمهاي باهوش عصباني خوشش مي آيد. اگر آن موقع ها عصباني بودم،‌اين روزها وا‍ژه كه تعريف كننده احساسم باشد وجود ندارد. نفرت، كينه و امثال آنها خيلي كلمه هاي بي خاصيتي هستند در مقايسه با چيزي كه در فكر من است.
2- چشمهاي من باتوم و گلوله و خون را ديده است. براي همين در فكر من هم فقط آتش است. منِ ليبرال مسلك انسان دوست كه تمام فكرم ساختن بود،‌امروز فقط و فقط به نابودي فكر مي كنم. به انفجار و به آتش.
3- آنهايي كه من را مي شناسند مي دانند كه من به صادقانه ترين شكل ممكن،‌ساختن و آبادكردن اين كشور را هدف زندگيم مي دانستم. مي دانند كه من مانده ام تا بسازم وگرنه رفتن براي من بسيار ساده تر از بيشتر آنهايي بود كه رفتند. هنوز هم هست. مني كه ساختن تمام زندگيم است،‌امروز فكر مي كنم كه ديگر نمي شود ساخت. ديگر نمي شود آباد كرد. ديگر همه چيز تمام شده است. چون من باتومها، تفنگها ،‌گلوله ها را ديدم. خون هم ديدم. و فكر مي كنم كه حاضر نيستم هيچ كاري انجام بدهم كه نتيجه اش حتي ذره اي به وحشي هايي برسد كه من اين روزها مي بينم.
4- من اين روزها فهميدم كه هر كسي كه دو دست و دو پا دارد انسان نيست. و فكر مي كنم كه دوست ندارم آنهايي كه دو دست و دوپا دارند ولي انسان نيستند زندگي كنند. اين موفقيت بزرگي براي اين حكومت است كه توانسته فلسفه اش را حتي به من هم بقبولاند.
5- و من خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خوشحالم كه فرزندي ندارم.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, May 27, 2009

٭
گوش كنيد:
آشپزي قصه مزه ها و رنگهاست. قصه بوهاي فراموش نشدني، قصه تمام قصه هايي است كه به واژه نمي آيند.
قصه حرفهاي نگفته قلب هاي عاشق.

تات مي گويد: صيدا تمام رنگهاي جهان است و بوسه اش تمام مزه ها.
و هربار گوشه اي از عشقش را در مزه اي تازه و با بو و رنگي جديد عرضه مي كند.

مي گويد : اسمش را تو بگو. صيدا بو مي كشد، چشمهايش را مي بندد و مي گويد : Exotica.



تات انقدر مي شناسدش كه بداند كجا رفته ذهنش تا به اين واژه برسد. از رنگها رفته است به The Fall و از آنجا به پروانه گمشده داروين : Americana Exotica.

Exotica قصه عمق عشق است. قصه حرفهايي كه درون دل است، آنقدر عميق كه به واژة نمي آيد. قصه مزه ها و بوهايي كه بيني و زبان براي دركشان كافي نيست.

سخت هم نيست درست كردنش، آشپز عاشق مي خواهد و سينه مرغ و فلفل دلمه و پاپريكاي قرمز و پيازچه و جعفري و ترخون و سيب زميني و پياز و شير و آرد و پنير پارمسان و هويج و قارچ.
مرغ را با يك نصفه پياز كوچك در ماهيتابه بگذاريد، با يك دسته ترخون، با نمك و فلفل. نصفه دوم پياز را هم پياز داغ كنيد و بريزيد در ظرفي. يك نصفه فلفل دلمه و يك نصفه پاپريكاي قرمز را ريز ريز كنيد و سرخ كنيد و آنرا هم بريزيد در همان ظرف، كنار پياز. دو عدد سيب زميني متوسط را خورد كنيد، ريز ريز، 1 سانت در 1 سانت. بعد سرخ كنيد، با نمك. داشت كه حاضر مي شد، پياز داغ و فلفل و پاپريكا را اضافه كنيد و تفت بدهيد با هم.
هويج را خرد كنيد و رويش ليموترش بچكانيد و شكر بپاشيد و بگذاريد در بخارپز تا بپزد.
قارچ را ريز ريز، خيلي ريز، كنيد، بعد در كره تفت بدهيد تا به آب بيفتد. دو قاشق چايخوري آرد را در يك ليوان شير سرد حل كنيد و بريزيد روي قارچ تا بجوشد، نمك و فلفل بزنيد، جعفري و پيازچه را هم ساطوري كنيد و بريزيد در همين ظرف الباقي پاپريكاي قرمز را هم ريز ريز كنيد در همين قابلمه. خوب كه جا افتاد و غليظ شد، دو قاشق سوپخوري پنير پارمسان اضافه كنيد.

همه چيز كه حاضر شد، سينه مرغ را توي بشقاب بگذاريد و رويش سس بدهيد. كنارش سيب زميني را بگذاريد و هويج .

عشق هم بايد باشد. همه جا. عشق مزه و بو و رنگ همه چيز است.

Labels:




Comments:
قیافه غذا شبیه استفراغ هست من نمیفهمم شما شکوفی ها چرا اینقدر ادعای اشپزی دارین قیافه غذا هاتون شبیه زباله هست و طعمش هم که حالت تهوع میگیره ادم!!!!
 
اين "شما شكوفي ها" يك كمي عجيب است.
من و برادرم سليقه غذايي خيلي متفاوتي داريم. مي توانم حتي بگويم كه فلسفه و نوع نگاهمان به آشپزي هم متفاوت است.
در هر حال اگر غذايي كه شما خورده ايد و شبيه زباله بوده و مزه اش هم تهوع برانگيز بوده، دستپخت من بوده باشد، از شما عذر مي خواهم.
اگر خودتان را معرفي مي كرديد حتما دقت مي كردم كه بعد از اين در خانه من، براي شما پيتزا يا چيزبرگر سفارش داده شود.
 
مرسی نادر جان اعتراف میکنم دست پخت شما نبوده و معذرت میخوام که کلی گفتم.ولی یهو حرصم گرفت!!و کلی خندیدم که گفتی من و برادرم. فکر کنم خودت هم فهمیدی منظورم برادرته. و برادرت رو مثال زدی ونه مثلان پدر یا مادر یا ... توضیح دادی که متفاوت هستین حق با شماست.
من دسپخت شکیبا جون رو دوست دارم و خودش رو نیز بسیاااااار گاهی ادم نمیتونه اسمش رو بگه در عین حال یکم عصبانی هم میشه یهو یه چیزی میگه ...
 
من دوست داشتم .مرسي
 
من دوست داشتم .مرسي
 
Manam baahaat ham aghidam, bedoon hes booyaaii, eshgh hes nimishod
 
میم الف نون (1) و تو چه میدانی از محمود (2) که این محمود از سه رئیس جمهور قبل خود برتر است(3) او را از خاندانی شایسته مبعوث کردیم که تمام باجناقها و داماد باجناقهایش جملگی از صالحیناند(4) و چون شتر خز شد در محمود تعقل کنید(5) او هر چه که بگوید حناق نگیرد و این نشانی است برای اهل تفکر (6) در چهارسال دولت او نشانههایی برای مومنین قرار دادیم(6) همانا به موسی ید بیضا دادیم و به او هاله نور(8) که از آن بهتر است و کم مصرفتر و ما خیلی خفنیم(9) قسم به زمانی که درصد تورم به عرش ما نزدیک شد(10) پس سوار بر نمودار تورم شد و به معراج آمد(11) ای محمود ما بشارت ده ایمان آورندگان به خود را به پخش سیب زمینی مفتی در هر جمعه (12) و بر ایشان مبارک باد بهشتی که در آن درخت هست و در کفش خطوط بی.آر.تی جارییست(13) پس گروهی به طغیان پرداختند و خود را سبز کردند به آنها بگو که علف هرز هم سبز است بدرستی که ما حالگیر و حاضر جوابیم(14) بر تو باد دوست داشتن و گاهی دلسوزی بر آنها و بیادشان آوردن که اطلاعات اشتباه گرفتهاند که اکثرشان نمیدانند (15) و حتی رسوا کردن همسرانشان که آنها در جهنم در حالی که کیف گلگلی بر دوش دارند بر آتش همسرانشان هیزم میگذارند(16) و قبل از ان از آنها سه مرتبه اجازه بگیر و بگو: بگم؟ بگم؟ نه بگم؟(17) همانا که در انتخابات اجباری نیست(18) پس هشدار ده به آنان که اگر از ظلمات خارج شدند و بسوی هاله نور آمدند ما ایشان را دوست خواهیم داشت و اگر همچنان به طاغوت بازی خود ادامه دهند در آتش دوزخ جاودانند(19)

-به جون خودم راست گفتم-

پ.ن: این سوره بر خانم فاطمه رجبی ( نگارنده کتابِ احمدینژاد، معجزه هزاره سوم و همسر آقای الهام) نازل شده و فاقد هرگونه اعتبار دیگری است.
 
همه شوکه شدن
من الان رشت هستم
مردم ماتم گرفتن
تمام رای هامون رو ریختیم تو سطل زباله
فقط میخواستن مهر کثیفشون بخوره تو شناسناممون
واسه تائید دیکتاتوری خودشون
نادر یادته ما که رای نیدادیمو خواننده وبلاگت بودیرو تشویق میکردی که رای بدیم و تغییرات با رای دادن اتفاق می افته
دیدی که رای من و تو ما اهمیتی نداره
دیدی ما تو چه کشوری زندگی میکنیم
دیروز تو گلسار مردم بغل خیابون گریه میکردن
اینه کشوری که اشغال شده و ما هیچ حقی نداریم فقط عروسک های خیمه شب

بازی اینا هستیم
سمیرا
 
قاي انانيموس،
براوو : شما دو راه داريد، يكي اينكه از ايران برويد، دومي اينكه انقلاب كنيد.
با نشستن در خانه و هندوانه خوردن شما قانون اساسي ايران و حكومتش عوض نمي شود.
طبيعي است كه انقلاب كردن به اين راحتي ها هم نيست، اقلا از راي ندادن يك كمي سخت تر است، يعني اينكه بايد آماده باشيد كه زندان برويد، كه بميريد و بكشيد.
تازه فرداي روزي كه انقلاب شما پيروز شد، آغاز بدبختي است چونكه هميشه بعد از انقلاب كسي قدرت را بدست مي گيرد كه آماده تر باشد براي اعمال خشونت و بيشترين چماقدارها را داشته باشد)
...............
توی خانه ننشستیم. هندوانه نخوردیم
سه ساعت تو صف وایسادیم که رای بدیم که بعد از 4 سال اگر ما انتخابش نکردیم ما بتونیم بیرونش کنیم
چه ساده و جه راحت زمانی که ما تو صف بودیم اقایون سران تو خونشون هندوانه میخوردن و به ریش ما میخندیدن
دیگه کی میتونه پرچم کشورمون رو از اینا پس بگیره
ایا باز هم شرکت در انتخابات رو توصیه میکنی؟
دیگه حتی نمیتونم صداشو بشنوم کهیر میزنم
وقتی نیشخند میزنه
به ریش من و تو 80 درصد مردم
اقا حالا ریس جمهور میلیونی شدن کی دیگه میتونه
اینو جمع کنه
فقط من نمیفهمم مگر این 24 یلیون رای اورده چرا کسی جشن نمیگیره چرا کسی شادی نمیکنه
چرا اس ام اس فیس بوک تمام سایت ها بسته شدن واسه اون 9میلیون نگرانن که به موسوی رای دادن همون 9 میلیون هستن که دیشب تا صبح تو خیابون تو بیشتر شهرا اعتاض میکردن واسه همون 9 میلیون حکومت نظامی هست و همه شبکه های دسترسی فیلتر؟
خیلی دوست دارم بدونم بازم رای دادن رو تشویق میکنی؟احساس زنی رو دارم که بهش تجاوز شده جلوی چشم همه و حالا متجاوزش داره بهش نیشخند میزنه جلوی چشم همه...:((((((
این وبلاگت هم از ادم اصول دین میپرسه واسه یه کامنت
بدون اسم هی مجبور میشم بذارم سمیرا
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, May 25, 2009

........................................................................................

Sunday, May 24, 2009

٭
مي دانم كه خيلي فرقي نمي كند كه من اينرا اينجا بنويسم يا نه.
مخاطبين اين وبلاگ لابد انقدر مطالب گوناگون مي خوانند كه براي راي دادن و راي ندادنشان دلايل كافي دارند و لابد رايشان را هم تا الان مشخص كرده اند.
مي دانم هم كه كساني كه بايد تشويق به راي دادنشان بكنيم، زياد اهل وبلاگ نيستند.

اما با اين وجود، براي ثبت در تاريخ (!) مي نويسم كه من راي مي دهم و راي من به نام مير حسين موسوي خواهد بود.

دليل راي دادن من اين است كه كشورم بيش از اين تحمل كثافت كاري آقاي احمدي نژاد را ندارد. بيشتر از اين تحمل دروغ و دزدي را هم ندارم. بيشتر از اين هم نمي توانم تحقير بشوم.



Comments:
سلام بلاخره در دنياي پوچ و نهيليسم شما يه افاضه درست هم ديديم.هرچند بسيار عجيب بود اما قابل تقدير بود.
 
من اگر بعد از 6-7 سال وبلاگ نویسی، یکبار، یک قسمت از کتاب آسمانی تورات را بنویسم، آنهم برای اینکه حرفهای خیلی عجیبی است از زبان یک پیغمبر و در یک کتاب آسماین و مقدس، آنوقت دنیای من "پوچ و نهیلیسم" می شود؟
 
چرا موسوی؟ قصد تعیین تکلیف ندارم اما فکر نمی کنید برنامه اقتصادی مشخصی نداره؟ دزدی ترانه اومد زمستون که اول کارش باشه وای به حال بقیه! صداقت تو حرفاش به خصوص واسه مسائل 67 به گوش نمی رسه. کروبی هم برادر شغله! اما شیخمون اگه نتونه کاری کنه خوب بلده داد و بیداد کنه!
 
1- موسوي برنامه اقتصادي نسبتا مشخصي دارد ( تا حدي كه مي شود از يك كانديداي رياست جمهوري ايران خواست كه برنامه اش مشخص شود). و در واقع برنامه اقتصادي موسوي و كروبي بيش از 90% با هم يكسان است.
(اين جمله به نقل از دكتر نجفي در همايش شوراي هماهنگي تشكل هاي مهندسي در 4شنبه هفته گذشته است)
در واقع فلسفه اقتصادي تيم برنامه نويس موسوي و كروبي بسيار به هم نزديك است. در يك طرف نجفي است و كرباسچي، در طرف ديگر ستاري فر و زنگنه. دكتر نيلي هم كه اين وسط مشترك است.
2- ستادهاي انتخاباتي روشهاي متعددي را براي بسيج و تهييج طرفدارانشان استفاده مي كنند. استفاده از سرودهاي مهييج شناخته شده، امري بسيار مرسوم است. "دزدي" يك ترانه عبارت خيلي عجيب و نامفهومي است. آيا "دزدي" مورد نظر شما فقط شامل سرود "سر اومد زمستون" است يا "يار دبستاني من" و "اي ايران" را هم شامل مي شود؟ (هر دو اين ترانه ها هم در ستادهاي موسوي بسيار مورد استفاده اند، "يار دبستاني" كه يك ميكس جديد هم براي تبليغ موسوي ساخته شده).
اصولا دزدي ترانه يعني چه؟ يعني فقط سراينده ترانه حق دارد آنرا بخواند، از آن لذت ببرد و با آن تهييج شود؟
به نظرم اگر خيلي نگران دزدي ترانه
هستيد، تغيير و تحريف سرود اي ايران تحت نام جديد سرود مهر را فرياد بزنيد كه به جاي "پاينده باد نام ايران ما" "جاويد راهت احمدي نژاد" قرار گرفته است.
3- مسايل سال 67 چه ربطي به نخست وزير دارد؟ قوه قضاييه (احتمالا به دستور رهبر) كساني را اعدام كرده. نقش نخست وزير اين وسط چيست؟ آيا شما با اين توجيه، خاتمي را هم كه رئيس جمهور بوده در بسته شدن مطبوعات به دست قوه قضاييه مقصر مي دانيد؟
رئيس قوه مجريه وظايف مشخص و توان محدودي دارد. نمي توانيد همه اتفاقات يك كشور را به او نسبت بدهيد.
علاوه بر اين، من مي پرسم : نقش من و شما در حوادث 67 چه بوده است؟ ما كه موسوي را به بي عملي متهم مي كنيم، خودمان آيا عملي انجام داده ايم؟
4- آقاي شغال مورد نظر شما، برادر زياد دارد، نسبت خانوادگي اش را اگر مشخص كنيم، هيچكداممان با او بي نسب نيستيم. پاي پرونده سازي كه بشود، در زندگي هر كداممان مي شود چيزهايي پيدا كرد كه وقتي با تعابيري متفاوت بيان شود، معاني نامتناسبي خواهد داشت. همانطور كه در پرونده خيلي از اصلاح طلبان امروز، اشغال سفارت و دخيل بودن در انقلاب فرهنگي هست، در سابقه آقاي كروبي هم بنياد شهيد و عدم شفافيتهاي مالي آن سازمان درج شده. و البته همه اينها در مقابل پرونده واضح ميلياردها تومان گمشده شهرداري احمدي نژاد و ميلياردها دلار گمشده دوران رياست جمهوري اش هيچ است.
اما مسئله امروز ما اين نيست : مسئله اين است كه آيا اين كانديداها مي توانند كمك كنند كه وضعيت مديريت كلان مملكت كمي (فقط كمي) بهبود يابد؟
شمايي كه اين نامبردگان را رد مي كنيد، آيا مي توانيد يك نفر را معرفي كنيد كه در همان ترازوي شما انتظار بهتري از رياست جمهوري اش باشد؟
من به شخصه كمتر مديري مي شناسم كه در مديريت كلان، سابقه اي بهتر از امثال زنگنه داشته باشد. قبول هم دارم كه نه كروبي ، نه موسوي هيچكدام ايده آل نيستند. اما وضع امروز ما هيچ ربطه به "ايده آل" ها ندارد. بحراني تر از اين حرفهاست.
بين كروبي و موسوي، تفاوت خيلي زياد نيست. شايد كروبي پر سر و صدا تر باشد و موسوي آرامتر. با دوستانم كه به كروبي راي مي دهند، مخالفت يا بحثي ندارم. از نظر من هر دو آنها وضع بهتري از امروز را برايمان رقم خواهند زد. اما چون يك راي بيشتر ندارم، نمي توانم به هر دوي اين آقايان راي بدهم و رايم را به نام موسوي مي نويسم.
 
اول اینکه منظورم این نبود که رای داده نشود. اصلن این نبود.
در ثانی ببینید این آقا سرودی را انتخاب کرده که زمانی داشتن کاستش سر بر باد می داد
آن هم در زمان دولت ایشان .
سرودی که خیلی ها قبل مرگ و در زندان خواندند و مردند!
سرودی که ...

یعنی این آقا تغییر موضع داده است؟
این کار اخلاقی است؟
حالا اگر بحث اخلاق در این برهه زیادی شیک است حرف دیگری است.

وزارت اطلاعات هم زیر نظر آقای موسوی نبود؟!
یعنی حتا به عنوان انتخاب شده توسط مردم نمی توانست اعتراض کند؟
خاتمی مسوول بسته شدن مطبوعات نبود. اما سکوتش جان همه را به لب رساند وما را نا امید کرد و ...

در ضمن چه کسی اوایل انقلاب از ظرفیت 150 میلیونی جمعیت کشور حرف می زد؟ که ملت کر و کر توله پس بیندازند و نتیجه اش را هم که همه می دانیم ...

نقش شما را نمی دانم.
در سال 67 - من 8 ساله بودم.
پسر 25 ساله همسایه را پس از 4 سال زندان کشتند و نگذاشتند برایش مسجد بگیرند.
بی عملی و عمل کردن من 8 ساله دیروز و 28 ساله امروز را راستش نفهمیدم.
چه کاری از من بر می آمد جز اینکه نهایت بروم همان جا که پسر همسایه رفت؟
قیاس مع الفارق می کنید...
من انتخاب شده مردم نبودم موسوی و خاتمی بودند!
از زندگیمان مثال زدید داشتن ماهواره
ماهواره و دوست پسر/ دختر و نوشیدن
و ...می تواند درد سر زیادی برایمان ایجاد کند . پرونده ساز ی هم مساله ای
است جدا.

اینها کجا و اشغال سفارت و انقلاب فرهنگی کجا. توجیه احمقانه و زیرش زدن هم دیگر نوبر است!
خیلی از اصلاح طلبان چماقدار بوده اند.
بوده اند دیگر. یعنی از چماقداری به گقتگو رسیده اند؟

من این دو را به کل رد نمی کنم و با حرفهای آخر شما کاملن موافقم...

من فکر می کنم هر که آید به اندازه زجری که در این چهار سال کشیدیم - نخواهیم کشید.
حداقل ا میدوارم هر بار که صفحه خبر روزنامه ها و یا وبسایت ها را می خوانی از ترس نلرزیم و بر خودم لعنت نفرستیم که چه غلطی کردیم اینجا ماندیم!

ممنون از پاسخ شما .
 
من راي نمي دهم چون اين حكومت و قانون اساسي آن را نمي خواهم.شما هم عاقل باش.خاتمي چه گلي به سر اين مملكت زد؟18 تير را يادت رفته؟
 
خانم سميرا
من هم آن كاست را داشتم ( دارم) و يادم هستكه چطور پس پشت هزار چيز ديگر قايمش مي كرديم.
خيلي چيزهاي ديگر هم از سالهاي اول انقلاب يادم هست. چيزهايي كه هميشه دلم مي خواست فراموش كنم و اما فراموش شدني نيستند.
اما وضع امروز ما خيلي متفاوت از آنروزهاست، نيروهاي اجتماعي دخيل و خواسته هاي آنها هم خيلي متفاوت اند.
آقاي موسوي وقتي كه نخست وزير بودند از مردم راي نگرفته بودند، اين اولين باري است كه ايشان نيازمند راي مردمند.
هيچكدام از آقايان حاضر، كانديداي ايده آل من نيستند. اما با اين وجود، دستبند سبز مي بندم. راه بهتري به فكرم نمي رسد.
 
آقاي انانيموس،
براوو : شما دو راه داريد، يكي اينكه از ايران برويد، دومي اينكه انقلاب كنيد.
با نشستن در خانه و هندوانه خوردن شما قانون اساسي ايران و حكومتش عوض نمي شود.
طبيعي است كه انقلاب كردن به اين راحتي ها هم نيست، اقلا از راي ندادن يك كمي سخت تر است، يعني اينكه بايد آماده باشيد كه زندان برويد، كه بميريد و بكشيد.
تازه فرداي روزي كه انقلاب شما پيروز شد، آغاز بدبختي است چونكه هميشه بعد از انقلاب كسي قدرت را بدست مي گيرد كه آماده تر باشد براي اعمال خشونت و بيشترين چماقدارها را داشته باشد.

اما اينكه خاتمي چه كرد : خاتمي روابط با دنيا را به حد قابل قبولي بهبود داد. شخصيت ملي ما را احيا كرد، برنامه هاي اقتصادي موفقي را پيش برد، سرمايه گذاري خارجي جذب كرد، پروژه هاي عسلويه را راه اندازي كرد، آزادي مطبوعات را تا حدي كه به دولت او مربوط بود برقرار كرد، آزاديهاي سياسي و اجتماعي را تا حد توانش افزايش داد، سالم بود و دزدي نكرد، سرجمع آقاي خاتمي رئيس جمهور خوبي بود. بعد از قتل هاي زنجيره اي وزارت اطلاعات را پاكسازي كرد، بعد از 18 تير نيروي انتظامي را تغيير داد. شما شايد زمان قبل از قاليباف را ( كه با فشار خاتمي جايگزين فرمانده قبلي شد) يادتان بيايد كه نيروي انتظامي با مردم چه كار مي كرد.

مي پرسيد خاتمي چه گلي زد يا 18 تير چه كرد. شما چه گلي زديد؟ 18 تير كجا بوديد؟
اصولا فرض كنيد كه 18 تير دانشجوها موفق شده بودند و لباس شخصي ها را شكست داده بودند. فكر مي كنيد 19 تير چه مي شد؟ حكومت جمهوري اسلامي مي گفت " آخ اخ آخ اين دانشجوها خيلي زورشون زياده ها، بهتره ما در بريم" ؟
 
بعضی مسائل دو دو تا چهار تا هستندومن هنوز تعجب می کنم چطور هنور بعضی ها از رای ندادن و تحریم حرف می زنند .
من و شمایی که می خواهیم درای دهیم دلایل خود را می گوییم شاید(امیدوارم) تاثیری بر بقیه گذارد.
البته درد اینجاست هنوز بقیه هایی هستند که به او به خاطر ماهواره امید و انرژی هسته ای افتخار می کنند. چماقدار و ذوب در چیزی هم نیستند. مردم عادی هستند که صدا و سیمای وطنی را به کرات می بینند!

فقط یه مساله ای . آقای نادر چرا شما مرتب می گویید شما کجا بودید؟ سمیرا در سال 67 کجا بود و یا فلانی در 18 تیر.
درباره عملکرد مسئولی اجرایی حرف می زنیم نه ا زعملکرد مردمی که دستشان هیچ وقت به جایی بند نبوده ...
 
من فکر می کنم ّشما کجا بودیدّ نادر به شما یعنی خانوم سمیرا برنمی گرده بلکه منظورش افرادیه که خودشون اون زمان دستی در قدرت داشتند, جزو دولت, سپاه, مطبوعات و ... بوده اند ولی هیچ وقت اون موقع درباره اعدام ها چیزی نگفتند. و الان خشتک موسوی را پرچم کرده اند که تو اگه دست نداشتی چرا اعتراض نکردی! چیز عجیبی هم نیست که چیزی نگفتند چون ممکن بود جونشون رو از دست بدند ولی توی بوق و کرنا کردن این موضوع دقیقا سر این انتخابات کمال بی سلیقگیه...پرونده ای که فکر نکنم تا سال ها متهمان اصلیش شناخته بشن! من هم به نظرم موسوی گزینه بهتریه چون سعی نکرده حرفهای غیرعملی بزنه و با شعارهای تند مردم رو دور خودش جمع کنه...لطفا وب سایت های حامی موسوی و کروبی رو مقایسه کنید. گاهی وقت ها یادم میره اومدم سایت تغییر (مربوط به کروبی) یا رجا نیوز که انقدر سعی در تخریب موسوی داره
 
كلي گشتم تا دوباره اين وبلاگ رو پيدا كردم.در كامنت آقاي نادر از همان كلمه اول جهل و قضاوت زود هنگام و بدون مطالعه مي بارد.پس فقط مي خندم و مي گويم،راي بدهيد تا همچنان زير يوغ جمهوري اسلامي باشيم.رهبري دست تك تك شما راي دهندگان را مي بوسد.بدرود.
 
البته جناب رهبري و جنتي و احمدي نژاد دست شما كه راي نمي دهيد را خيلي بيشتر مي بوسند. چرا كه كمك مي كنيد كه بدون اينكه نيازي به تقلب باشد، آقاي احمدي نژاد به رياست جمهوري انتخاب شود.

فراموش نكنيد كه در سراسر طول تاريخ، هرگز هيچ نظام ديكتاتوري در اثر كاهش تعداد راي دهندگان سقوط نكرده است، اما در اثر حضور گسترده مردمي ناچار به اصلاح شده است.
براي شما كه تصميم داريد از "زير يوغ جمهوري اسلامي" خلاص شويد دو راه وجود دارد : اول اينكه از اين كشور مهاجرت كنيد، دوم هم اينكه انقلاب كنيد، يعني اينكه مبارزه جدي سياسي و نظامي اي را آغاز كنيد كه زندان يا اعدام شما و هم رزمانتان قسمتي از حوادث آن است. مطمئن باشيد كه با آب هندوانه خوردن شما در روز انتخابات در انباري خانه تان اين رژيم هيچوقت سقوط نمي كند.
 
فکر کردم بد نباشد سری به این لینکها بزنید:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=20725
مقایسه احمدی نژاد و موسوی

http://www.akhbar-rooz.com
(دعوت سحابی برای رای دادن
 
Post a Comment

........................................................................................

Sunday, May 10, 2009

٭
بيهوده است، بيهوده است، زندگي سراسر بيهوده است. آدمي از تمامي زحماتي كه زير آسمان مي كشد چه نفعي عايدش مي شود؟ نسلها يكي پس از ديگري مي آيند و مي روند ولي دنيا همچنان باقي است. آفتاب طلوع مي كند و غروب مي كند و باز با شتاب به جايي باز مي گردد كه بايد از آن طلوع كند. باد به طرف جنوب مي وزد و از آنجا به طرف شمال دور مي زند. مي وزد و مي وزد و باز به جاي اول خود باز مي گردد. آب رودخانه ها به دريا مي ريزد، اما دريا هرگز پر نمي شود. آبها دوباره به رودخانه هاي باز مي گردند و باز روانه دريا مي شوند.
همه چيز خسته كننده است. آنقدر خسته كننده كه زبان از وصف آن قاصر است. نه چشم از ديدن سير مي شود و نه گوش از شنيدن. آنچه بوده باز هم خواهد بود، و آنچه شده باز هم خواهد شد. زير آسمان هيچ چيز تازه اي وجود ندارد. آيا چيزي هست كه درباره اش بتوان گفت : "اين تازه است" ؟ همه چيز از پيش از ما، از گذشته هاي دور وجود داشته است. يادي از گذشتگان نيست. آيندگان هم يادي از ما نخواهند كرد.
...
من هرچه را كه در زير آسمان است ديده ام. همه چيز بيهوده است. درست مانند دويدن بدنبال باد.

(از تورات، كتاب حكمت، نوشته ( يا وحي شده به) سليمان نبي)



Comments:
درد اينه كه مي دوني هيچي نيستي و به هيچ چيزي هم نخواهي رسيد و هيچ كس هم يادت رو نخواهد كرد
 
اما وقتی مزه‌ی قرمه سبزی با لیمو عمانی با پلو و ته دیگ زعفرانی همراه با سالاد شیرازی را می چشی
یا وقتی شراب شیراز را با پنیر آبی و نان کالابریسی و روغن زیتون و سرکه بالزامیک٬ مزه مزه می کنی٬
یا وقتی که حس می کنی می توانی ساعتها به تماشای غروب خورشید در کنار دریاچه بنشینی٬
یا وقتی خودت را در شنیدن یک ترانه‌ی فولکلور ایتالیایی یا اسپانیایی یا یونانی (مگر فرقی هم می کند؟) غرق می کنی٬
یا وقتی زمان را در عکسهایت متوقف می کنی٬ حس می کنی که چه فرقی می کند این کاروان به کجا می رود؟ مهم این است که من در این لحظه می توان لذت ببرم.
 
سلام مي خواستم راجع به مطلب آقاي ب و خواص فريبي

بنويسم و آن اينكه فهميدم شما جز خواص نيستيد كه فريب نخورديد.بعد هم اينكه آيا شما واقعا در اينمورد تحقيق علمي كرديد كه ببينيد برپايه يك تفكر علمي هست يا نه؟ و اساس و بنيان آن كجاست؟
راست گفتند دوستانتان ما مردم ايران .................
 
خیلی باحاله که یه پیغمبر به پوچی برسه ... ایشون خیلی دمشون گرم بوده
 
merc az neveshtat.
aali bood.
man az neveshtat estefade kardam. albate ba zekre manba :)
 
جنبش سبز ما ميرود تا انقلاب سبزمان شود
سبز رنگ نيست, معناست
جنبش سبز ما رهبر ندارد, نماينده دارد و نمايندگانش را رهبرى ميكند

جنبش سبز ما هیچ مرزی را جز با حاميان كودتا برسمیت نمی شناسد. ما همه با هم هستیم, با اطلاع رسانى, تفرقه اندازان كودتا را رسوا سازيد
سبز حضورتان رساتر باد
 
Post a Comment

........................................................................................

Sunday, May 03, 2009

٭
وقتي انقدر كم به كم بنويسي، واقعا نوشتن سخت مي شود.



Comments:
آی، گفتی
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, April 23, 2009

٭
آقاي ب و خواص فريبي
-----------------------

1- آقاي ب از عوام فريبي ناراحت نمي شود. از اينكه بي سوادي نا مه بيندازد توي چاه، از اينكه اسپند دود كند يا چشم زخم آويزان كند به خانه اش، حداكثر افسوس مي خورد.
2- اما از "خواص فريبي" واقعا ناراحت مي شود. دلش مي گيرد از ديدن اينكه چقدر فريب دادن خواص اين مملكت ، تحصيل كرده و دنيا ديده، چقدر ساده است.
3- آقاي ب تعريف مشخصي از "خواص فريبي "دارد. از نظر آقاي ب ، خواص فريبي رواج انديشه ها و اعمالي است كه عدم ارتباطشان با واقعيت، در هاله اي از شبه آمار و شبه علم و در پوششي نامفهوم و بي معني از واژگاني تركيبي از علم، عرفان ، ادبيات و دين پنهان شده است.
4- آقاي ب از "كوانتم" ، از انرژي درماني، از جهان هولوگرافيك از شبكه شعوركيهاني، از فلسفه هاي بي معني متصل شده به نرمشهاي يوگا و اينجور چيزها به عنوان شاخص ترين نمونه هاي خواس فريبي نام مي برد و نگران است از اينكه اين همه اين عقايد گسترده شده اند. و نگران تر است از اينكه اين روزها كمتر نشانه اي از تفكر انتقادي، نگرش علمي و منطق مي بيند.
5- آقاي ب به منزل آشناي فرهيخته، با سواد، خوشفكر ، دنيا ديده و سفر كرده اي رفت و در خانه اش چنين چيزي ديد :





6- و اين آقاي طاهري و موسسه عرفان كيهاني حلقه و شعور كيهاني يك چنين چيزي هستند : http://www.interuniversal.persianblog.ir/

Labels:




Comments:
آقای ب، بابت این نوشته از شما بسیار بسیار ممنونم.
 
اول صبحی حسابی خاطرمان را منبسط فرمودید. :)
 
سلام نادر
مدتی است که وبلاگت رو میخونم چند روز پیش هم عکست رو تو شام بچه های مدرسه دیدم و کلی مشعوف شدم. این پستت هم خیلی جالب بود. اگر چه با جهان بینت مبنی بر اینکه تنها روش کسب معرفت از عالم خارج تجربه علمی است موافق نیستم . اما نکته سنجی و حساسیتت در این گونه موارد ارزشمنده. شنیده بودم که اخیرا دکانهای این چنینی تو ایران خیلی رونق گرفته وقت کنم سایت این بابا رو که لینک کردی میخونم
 
به به! به به!
 
راستش من يه بار به يه دوستي كه مثل شما از ديدن چنين چيزهايي در مورد آدمهايي كه از نظرشون تحصيلكرده بود، ناراحت شده بود گفتم:
اين آدم ها از بطن همين جامعه بيرون آمده اند، از بطن جامعه اي كه اعتقادات به ماورا و خرافه درش وجود داره و گاهي حتي ناخودآگاه در وجود آدمها رخنه ميكنه و ... اما چرا ديگه اين آدمها؟؟ چرا اونها هم ميشن مثل اون افرادي كه غير تحصيلكرده هستند و ...؟؟ دليلش ساده است در كشوري زندگي ميكنيم كه مدرك گرا هستند شما با مدرك بالاتر از رتبه احتماعي بالاتر و امتيازات اجتماعي و برخوردار هستيد. بنابراين تمايل و تلاش بريا گرفتن مدرك بيشتر و اكثر قريب به اتفاق براي دستيابي به چنين اهدافي است كه مسايل مالي هم درش نهفته است ديگه. اما از طرفي در جامعه اي كه مدرك گرايي وجود دارد، نهادهاي آموزشي هم محلي براي "پرورش انديشه" و "ياد دادن انديشيدن" نيستند. صرفا مراكز توليد انسانهايي هستند كه يك سري لغات و توصيفات و ... محفوظ كرده اند و به تجربه و با كار ياد گرفتند كه اينها رو كجا و چطوري استفاده كنند؟؟ به همين دليله كه كشوري مثل ما يك مصرف كننده علم هست نه يك توليد كننده علم، چون توليد علم نياز مند "انديشه" و "انديشيدن" هست. چيزي كه ما فاقد آن هستيم. بنابراين در چنين جامعه اي وقتي فردي رو به "علم" و "تحصيل" ربط ميدهيد، بايد يادتان باشد كه مساله "انديشه" و "انديشيدن" رو هم از اون فرد مجزا در نظر بگيريد.
البته همين فرد حتي اگر در يك كشور خارجي توليد كننده علم هم به تحصيل مشغول بشه، باز هم در نهايت چيزي جز يه محفوظ و مصرف كننده علمي نخواهد بود، چرا كه اگر "انديشيدن" رو ياد گرفته بود، در همانجا تبديل به بخشي از فرايند توليد انديشه و علم ميشد. و نتيجه ميشه اساتيد تحصيل كرده خارجي كه گاهي دانشجو بيشتر از آنها آگاهي داره. يك چيز مشخصي كه نتيجه علم هست، "آگاهي" است. همان
awareness
اجنبي ها. كسي كه اين را نداشته باشد صرفا تبديل ميشود به يه حافظ و دارنده مدرك.
ميدونم اين قانون استثنا زياد داره، كه همه قوانين دارند اما اگر نگاه كلي به جامعه ما بكنيد به طور متوسط اين قانون صادق است

يك چيز ديگه هم هست. مردمان سرزمين ما نميتوانند تو يه فضاي خلا فكري از نظر وابستگي به ماورا و متافيزيك و ... زندگي كنند. به دليل مشكلات زيادي كه گريبانگيرشون هست و اون اعتقاد قديمي به خداوند و الهيات و اينكه اونه كه مشكلات رو حل ميكنه و ... مردم ما هميشه يه ذهن نيمه فعال براي اعتقاد به ماورا دارند. كه واقعا ديگه وقتي شما مذهب رو چاشني ماجرا كنيد كه ديگه بدتر. من خودم به خدا اعتقاد ندارم اما بعضي وقتها كه سختي ميكشم و ... ميگم مثلا خدايا چرا من و...؟؟ يا خدا كمكم كن و... دليلش هم اينه كه نميتوانم يه ذهن خلا يا همون انديشمند رو داشته باشم كه بدونه همه اينها زاييده ذهن منه نه يه نيروي ماورايي و ....همه در قدرت منه و ...به همين دليل ممكنه به راه هاي كمي متفاوت از اون جلوه هاي سنتي ماورايي رجوع كنم مانند اين فرد خاصي كه شما مثال زديد. حالا به نظرم بهتره "تحصيل"‌رو از "انديشيدن" جدا كنيد. جوامع غربي به نسبت شرايط رو مهيا كردند كه افراد ميدانند كه براي پيشبرد زندگي روزمره اشون نيازي به اعتقاد به ماورا و ... نيست اما تو جامعه ما به دليل مشكلات زيادش اعتقاد به ماورا وجود خواهد داشت و .... بهتره كمي حق بدهيم به انسانهايي كه نميتوانند و تجربه نكردند زندگي در خلا ذهني وابستگي به كسي يا چيزي مخصوصا يه ماورا.
اميدوارم متوجه شده باشيد منظورم چيه؟ اميدوارم بد نگفته باشم.
 
آهان اين رو هم اضافه كنيد به ماجرا، اون فرد تحصيلكرده تو جامعه اي موفق به تحصيل شده كه راهيابي به مراكز تحصيلي اش براساس همون انديشه و انديشيدن نبوده براساس "تست" كردن يه سري محفوظات بوده (كنكور) كه لزوما نشاندهند انديشه و آگاهي فرد نيست. از طرفي تو شرايط اموزش قبل از كنكور هم اين رو ياد نگرفته. در ضمن از يه طبقه اجتماعي بالاتري نسبت به ساير افردا جامعه برخوردار بوده و به يه سري امكانات مالي براي پژوهش تحصيل دسترسي داشته كه همه افراد اون جامعه بهش دسترسي نداشتند و ندارند (در غير اينصورت كنكور نداشتيم ديگه درسته؟) بنابراين نيازي به تغيير تفكر و انديشه نداشته، باي ديفالت نسبت به بقيه اعضا جامعه بالاتر ديده ميشده و صرفا به خاطر يه سري تست و ... امكانات درسي و تحصيلي بهتري هم داشته و ... در نتيجه نيازي به تغيير در خودش و نگرشهاي ارثي احتمالي از اطراف نداشته. چيزي وادار به انديشيدنش نميكرده چون رقيبي در جامعه خارج نداشته و .... بنابراين چنين آدمي خاص نيست. صرفا به يه سري منابعي دسترسي پيدا كرده كه تو جامعه ما در دسترس همه نيست.
اون آدمه باي ديفالت ديگه همه چيز داره پس نيازي نيست در نگرش هاش تفكر كنه و ببينه آيا اعتقادات اين چنيني درست هست يا غلط يا ...؟؟؟ حتي اگه فرصت پيدا كنه وقتي رو هم براي اين اعتقاداتش ميگذاره. مثال ساده اش اين همه استاد و دكتراي فلان رشته كه سرشون رو بزني از دينشون برنميگردند و ... اينها هم از بين همون عوام هستند با اندك فرقي در چند تا مدرك تحصيلي.
ببخشيد كه روده درازي كردم
 
فلذا تعریف خواس را کمی اصلاح می کنیم.
 
مطلب جالبی بود . مدتی است که با گرایش یکی از بستگان به این " عرفان کیهانی" محمد علی طاهری اجبارا خرافه هایشان را خواندم و شنیدم. واقعا مات موندم از اینهمه ادعا و کلمه عجیب و غریب و دهن پر کن و از اون مهمتر از ادمائیکه بی دلیل این ادعا ها رو قبول میکنن. به هر حال متشکرم.
 
راستش من چندروز پیش توی یک جمعی بودم که یکی از حاضرین و همسرشون گفتن که تو کلاسهای این آقا شرکت کردن و همه حاضرین رو جمع کردن و نشوندن و گفتن که چشماتونو ببندین و تمرکز کنید و اگر چیزی دیدید نترسید و ... بعد هم دونه دونه از همه پرسیدن که چی حس کردی و ... بعد هم به کسایی که مشکل جسمی داشتن و یا جایی از بدنشون احساس درد می کردن می گفتن که صبر کن من الان اعلام می کنم تو حالت خوب میشه. من راجع به این موسسه و فعالیتش چیزی نمی دونم ولی این دونفر با این کاراشون باعث خنده و تفریح جمع شده بودن. به نظر منکه خیلی مسخره بود و ضمناً این اساسنامه شونم زیر پا گذاشتن
 
take a look to this website
www.borhaan.blogfa.com
 
نادر جان ميشه بگي چرا كامنت ديروز من را روي وب نگذاشتي؟ نكنه به مذاقت خوش نيامده ؟
در ضمن چرا هميشه بايد 2*2=4 بشود خود تو تا حالاغ مواجه نشدي با اين كه بشود 5 يا حتي 4.5 در علم پزشكي هم كه البته تو از آن سررشته نداريو كاملا هم بر اساس تفكر علمي و انتقادي است هم هميشه 2*2=4 نميشود و البته يادت نره كه علم پزشكي هم بر اساس همين مشاهدات و تجربيات و فرضيات به نتيجه علمي رسيد. عرفان كيهاني هم يك فرضيه است و قطعا تو ميتوني قبولش داشته باشي يا نداشته باشي . اما قطعا من و تو با عقل جزيي و ناقصمان نميتونيم خط بطلان بكشيم بر آن يا هر فرضيه ديگري .ميتوني به يك سوگند نامه و سايت اكتفا نكني(كه البته اگه تفكر علمي داشته باشي اين كار را نمي كني) و بري ببيني چي مي گن همونكاري كه من كردم.. در هر حال خوشحالم كه جزو خواص اين مملكت شده ام به ظن تو و نميدانم چرا فكر مي كردم تو كه هميشه ادعاي خاص بودن مي كردي چرا جز عوامي به ظن خود.
شادباشي نادر جان
اسمم را هم نمي نويسم تا بدون پيش داوري راجع به حرفام فكر كني اگه تفكر علمي و انتقادي داري ولي مرد و مردونه كامنت را مثل قبلي سانسور نكن.
 
سلام جناب آقای تفکر
رسم من در این وبلاگ آن است که همه کامنت ها را تایید کنم، گاهی پیش می آید که چند روزی فرصت تایید کامنت ها پیش نمی آید و در تایید آنها تاخیر می شود ولی یادم نمی آید که کامنتی را پاک گرده باشم.
در هر حال اگر قصوری از جانب من بوده عذر می خواهم.
قرار هم نیست که کامنت ها حتما به مزاق من خوش بیاید تا تایید شود، اگر نمی خواستم یک گفنگوی واقعی شکل بگیرد، بجای وبلاگ نوشتن، با خودم حرف می زدم و خودم برای خودم دست می زدم و هورا می کشیدم.

اما برگردیم سر بحث :
من تا بحال به موردی بر نخورده ام که 2 بعلاوه 2 برابر 4 نشود.
می دانم که حالتهای پیچیده ای وجود دارند که در مدلسازی آنها فرمولها یا روشهای ساده شده ای استفاده می شود و در نتیجه تاثیر برخی عوامل نادیده گرفته می شوند. عواملی که معمولا تاثیر ناچیزی دارند اما ممکن است در حالتی خاص، تاثیر آنها تعیین کننده بشود و در نتیجه این تصور حاصل شود که رابطه مورد استفاده نادرست است. اما این نادرستی تنها ناشی از ساده سازی های انجام شده است. در واقع باید توجه شود که روابط علمی مورد استفاده برای تعریف مدلها، محدوده جوابی دارند، همانطور که محدوده جواب فیزیک نیوتنی، سرعتهای پایین و جرمهای نه خیلی کم و نه خیلی زیاد است.

در مورد علم پزشکی بارها اعتراف کرده ام که اطلاعات ناقص و جسته گریخته ای دارم. اما همین اطلاعات ناقص هم به من می فهماند که برای آنکه روش درمانی ای مورد تایید و مورد استفاده قرار بگیرد باید دو شرط را تامین کند : اول آنکه از نظر تئوری بتوان گفت که در اثر اعمال این روش درمانی چه تاثیراتی حاصل می شود (مثلا گفته شود که فلان دارو باعث می شود که میزان فلان هورمون در بدن پایین بیاید و فلان نتیجه حاصل شود) و دوم اینکه بتوان با تعداد قابل قبول از نظر آماری نشان داد که روش درمانی مورد بحث، نتیجه قابل قبولی دارد.

تا آنجا که من از عرفان حلقه فهمیده ام، این روش تمام بیماریها را مستقل از دلیل و منشا بیماری درمان می کند، هزینه ای هم ندارد. در نتیجه برای جناب استاد و شاگردانشان نباید کاری داشته باشد که یکی از بیمارستانهای تهران را انتخاب کنند و با اسکن تمامی بیماران کاری کنند که تمام بیماران این بیمارستان درمان قطعی پیدا کنند.
همینکه چنین عمل انسان دوستانه ای انجام نمی شود، من را نسبت به صحت این روش مشکوک می کند.

من به شخصه حاضرم که به عنوان یک نمونه شاهد مورد استفاده قرار بگیرم :
از هر روزیکه شما بفرمایید، من اول یک آزمایش خون خواهم داد و بعد داروهای کلسترولم را قطع می کنم بعد شما و جناب استاد و دیگر شاگردانشان بنده را اسکن کنید ( آنطور که استاد ادعا کرده اند نیازی به حضور فیزیکی من هم نیست، من در منزلم استراحت می کنم و استاد از میان حلقه شان من را اسکن کنند) بعد از دو هفته مجددا یک آزمایش خون خواهم داد، اگر میزان کلسترول خون من به حد طبیعی برگشته بود حرف شما را باور می کنم.

پیشاپیش بعضی حرفها را قبول نمی کنم، مثلا :
1- ا! خوب ببین کلسترولت از 231 به 231 کاهش پیدا کرده دیگه. معلومه که کاهش پیدا کرده.
2- ممکنه کلسترولت پایین نیومده باشه، اما عوضش رنگ و روت خیلی باز شده
3- بی خیال کلسترول، مهم روحته که الان اعتلا پیدا کرده و هاله ات هم خیلی تمیزتر شده
4- نه قبول نیست خونه شما سقفش ضد تشعشع است، برای همین حلقه بهت اثر نکرده
5- تو چون روحت خیلی کثیف بوده حلقه هرچی اشعه تابونده خراب شده.
6- حلقه فعلا یکی دو روز خرابه داره آپگرید میشه، سرور هامون رو که عوض کنیم همه چی درست می شه.

و جواب هایی شبیه به این.
 
شاید در مورد استفاده من از عبارت "خواص فریبی" هم سوئ تفاهمی پیش آمده باشد. منظور من از این عبارت آن نیست که کسانی که به عرفان حلقه اعتقاد ندارند ، عوام هستند. بلکه با استفاده از این عبارت می خواستم بیان کنم که روشهای فریبنده ای هست که برای تاثیر بر خواص استفاده می شود، همانقدر که اعتقادات خرافی و مذهبی برای تاثیر بر عوام استفاده می شود.
 
در مورد کامنتی هم که فرمودید سانسور کرده ام، گمانم منظورتان کامنتی باشد که برای پست مورخ 10 May گذاشته شده است به شرح زیر :

سلام مي خواستم راجع به مطلب آقاي ب و خواص فريبي

بنويسم و آن اينكه فهميدم شما جز خواص نيستيد كه فريب نخورديد.بعد هم اينكه آيا شما واقعا در اينمورد تحقيق علمي كرديد كه ببينيد برپايه يك تفكر علمي هست يا نه؟ و اساس و بنيان آن كجاست؟
راست گفتند دوستانتان ما مردم ايران .................

# posted by Anonymous : 9:45 AM
که ملاحظه می فرمایید که تایید شده است و سانسور نشده.
 
این ادرس ارزش مطالعه دارد خصوصا بخش نظرات.
http://www.roozevasl.com/tamolat.aspx?cat=tamolat&id=2561
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, April 02, 2009

٭
آقای ب و قرمه سبزی
--------------------------------------
کسی که آشپزی نکرده باشد خيال می کند که پختن قرمه سبزی کار سختی است، اما نيست. برعکس خيلی هم ساده است و آقای ب در چند خط خيلی سريع آنرا به شما ياد می دهد.
اولين قسمت پختن قرمه سبزی، تهيه سبزی آن است. قديمتر ها که آقای ب کودک خردسالی بود، سبزی آماده هنوز اختراع نشده بود. هروقت که قرمه سبزی می خواستيم، سبزی قرمه سبزی می خريديم و پاک می کرديم و خرد می کرديم و سرخ می کرديم. آن قديم تر ها خيلی چيزهای ديگر را هم بايد در خانه تهيه می کرديم. مثلا باقالی و نخود که پاک کردنشان جزو تفريحات دوران کودکی آقای ب بود. نخود سبز را بايد از سرش گرفت و بعد به طرف مقابل کشيد، سر غلاف نخود سبز با الياف موجود در دو سر آن کشيده می شوند و غلاف را به دو قسمت جدا از هم تقسيم می کنند و آنوقت می شود نخودسبزها را جدا کرد و توی يک ظرف ريخت. باقالی هم مثل همين. با اين فرق که باقالی را بايد بعد يکبار هم با چاقو از وسط نصف کرد و بعد فشارش داد تا از پوست دومش هم بيرون بيايد

.مقدار سرخ شدن سبزی تاثير بسيار تعيين کننده ای در مزه قرمه سبزی دارد. بعد ها که در خانه پدری آقای ب بحث کلسترل مطرح شد، متاسفانه سبزی سرخ شده از قرمه سبزی حذف شد و سبزی به صورت خام در قرمه سبزی اضافه می شد. آقای ب هميشه اين عمل را يکنوع جنايت بر عليه بشريت به حساب آورده است

.آقای ب می گويد مرگ بر کلسترول.

به خاطر کلسترول آقای ب يک دوره تخم مرغ بدون کلسترول دارای امگا 3 می خورد که مزه تخم مرغهای قديمی زمان جنگ را می دهد و از خوردن تخم مرغهای با زرده های خوش عطر و رنگ محروم بود.

آقای ب از جنگ و هر چيزی که به آن مربوط می شود متنفر است : حتی از تخم مرغهای زمان جنگ.آقای ب يادش می آيد که روزی که جنگ شروع شد، هنوز مدرسه نمی رفت : از پدرش پرسيد: چرا جنگ شده است ؟ و پدرش گفت که يک رودخانه ای هست که ايران می گويد مال من است و عراق می گويد مال من است. آقای ب آن زمان نفهميد که موضوع از چه قرار است و با خودش فکر کرد که : اينکه دعوا نداره، خوب با هم نصف کنند.
آقای ب هنوز هم نمی فهمد که موضوع از چه قرار است و هنوز هم فکر می کند که بجای جنگيدن می شود چيزها را نصف کرد.

همان سال شروع جنگ بود که آقای ب قرمه سبزی خوشمزه ای را خورد که هنوز هم که هنوز است مزه اش را يادش نرفته : خانه عمه اش مهمان بود. هنوز پلو دم نکشيده بود و آقای ب گشنه بود. عمه مهربان آقای ب ، قرمه سبزی را برايش در يک کاسه کشيد و با مقداری نان به او داد. آقای ب هنوز هم فکر می کند که قرمه سبزی با نان خوشمزه تر از قرمه سبزی با پلو است.

گوشت قرمه سبزی را نبايد ريز کرد. آشپزهای بی سليقه ای که گوشت قيمه ای در قرمه سبزی می ريزند از آشپزی هيچ چيزی نمی دانند. يک آشپز بايد بداند که قيافه غذا گاهی حتی از مزه اش هم مهمتر است.

اول از همه در زودپز مقداری پياز داغ درست کنيد. شعله را زياد کنيد و بعد گوشت را بريزيد و يک تفت بدهيد. فلفل و زردچوبه را هم همينجا اضافه کنيد.لوبيا را هم که از قبل خيس کرده ايد و چند بار هم آب اش را عوض کرده ايد با گوشت تفت می دهيد.
اين تفت دادن خيلی مهم است. باعث می شود که گوشت مزه خودش را حفظ کند و به يک تکه موجود بی مزه و بی خاصيت تبديل نشود.

آقای ب معتقد است که تفت دادن در خيلی موارد مهم است. مثلا عشق. آقای ب می گويد عشقی که عاشق و معشوق در آن کمی تفت داده نشده باشند زود بی مزه می شود و آبکی از آب در می آيد. آقای ب اما نمی تواند اين تشبيه را کامل کند چون در عشق چيزی که جايگزين پيازداغ و لوبيا باشد پيدا نمی کند. اين مسئله هميشه آقای ب را زجر می دهد که تشبيهات جالبی پيدا می کند که بعدها معلوم می شود که اصولا هيچ شباهتی در آنها نبوده است. شايد بخاطر سرخوردگی ناشی از اين امر است که آقای ب به کل معتقد شده است که تشبيه چيز مزخرفی است. شايد هم بخاطر کتاب واژگان باشد که باعث شده آقای ب هر چيزی را به صورت يک موجود مستقل ببيند و نتواند شباهت آنرا با چيزهای ديگر در افکارش منظور کند.

گوشت که تفت داده شد، سبزی را در زودپز می ريزيد. آب هم اضافه می کنيد و درب زودپز را می بنديد. چيزی حدود دو دقيقه زير زودپز را زياد نگه می داريد و بعد زير آنرا کم می کنيد و می رويد تا حدود يک ساعت بعد. بعد درش را باز می کنيد و چند عدد ليمو عمانی را سوراخ می کنيد و در زودپز می اندازيد و از اينجا به بعد درب زودپز را باز می گذاريد تا خورشت خوب بپزد و جا بيفتد. نمک را هم همينجا اضافه می کنيد. نمک را اگر زود تر اضافه کرده باشيد، گوشت سفت می شود.

جا افتادن همان چيزی است که غذاهای ايرانی را از غذاهای بقيه ممالک دنيا جدا می کند : غذای ايرانی بايد آنقدر روی آتش بماند که جا بيفتد. و البته تمام ويتامينهايش هم در اثر اين عمل نابود شود.
آقای ب معتقد است که ريشه تمام مشکلات ما در همينجاست.قرنهاست که علم پزشکی اثبات کرده است که ويتامين ها برای سلامت انسال لازم اند و نبود آنها باعث بيماری می شود. پس عجيب نيست که جامعه ای که غذاهايش به کل بدون ويتامين هستند انقدر بيمار باشد
مشکل اصلی هم نبود ويتامين آ است.برای همين است که مردم ما تا نوک بينی شان را بيشتر نمی توانند ببينند.

Labels:




Comments:
پیاز در قرمه سبزی؟
اقای ب گمونم اشتباه میکنی تو قرمه سبزی پیاز نمیریزززززن!عزیزم
 
قرمه سبزی در زودپز؟ جنایت است آقا!!! از ریخت و قیافه و مزه میفتد. بهترین روش پختن قرمه سبزی روی حرارت بسیار کم و به مدت طولانی است.
 
به جناب Anonymous:
قرمه سبزی بدون پیاز؟ شما اصلا یک غذای ایرانی نام ببرید که بدون پیاز درست بشود! اصلا پختن مرغ و گوشت به روش ایرانی بدون پیار نمیشود قربان، اگر میشد من هم کمی تا قسمتی خوشحال میشدم.
 
wow, that was amazing!!
 
kheyli khoshgel bud :)
 
Nader, in shahkaar bood !

Leili
 
به جای زودپز از آرام پز استفاده کن. نتیجه بهتری میگیری.
 
به به ... به به ... البته یادتان رفت موضوع تحریم لوبیا چشم بلبلی را مطرح کنید
 
Like water for chocolate!!! :D
 
Post a Comment

٭
آقای ب و هاله
---------------------------
1- انقدری که آقای ب این روزها از دست هاله حرص خورده است، از دست رئیس جمهورتان نخورده است.

2- قضیه از یک عدد قابلمه شروع شد. یکجور قابلمه مخصوص که اسمش هست : Singing Bowl

3- این قابلمه کذایی طرز کارش این است که یک وسیله چوبی شبیه یکجور گوشت کوب نازک را آرام به دور تا دور لبه اش می کشند و صدایی شبیه به یکجور صدایی زنگ مداوم ایجاد می شود.

4-دوست خیلی عزیزی که با آقای ب در سفر اخیرش به نپال همسفر بود، دربه در دنبال این قابلمه آوازخوان بود. آقای ب پرسید که این قابلمه به چه درد می خورد و دوست خیلی عزیزش جواب داد که همسرش این قابلمه آوازخوان را برای "پاک کردن هاله" اش لازم دارد.

5- آقای ب معمولا سعی می کند که احترام مردم را نگاه دارد، اما اینبار نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و صاف در صورت دوست عزیزش زد زیر خنده.

6- دوست عزیز آقای ب در یکی از بهترین دانشگاههای ایران، مهندسی خوانده است. همسر این دوست عزیز هم لیسانس مهندسی و فوق لیسانس مدیریت از بهترین دانشگاه ایران دارد (یعنی شما فهمیدید که آقای ب وسط این قضیه یک تعریفی هم از دانشگاهش کزد؟) هر دو این دوستان هم آدمهایی بسیار باهوش هستند و در زندگیشان هم خیلی موفق اند.
با این وجود فکر می کنند که گاهی هاله آدم کثیف می شود و باید چوب کشید بر لبه قابلمه آوازخوان تا هاله آدم پاک شود.

7- آقای ب از سفر که برگشت این ماجرا را به عنوان سوژه خنده برای دونفر از دوستان عزیز دیگرش هم تعریف کرد. هر دو آنها با یک نگاه عاقل اندر سفیهی به آقای ب نگاه کردند که یعنی : تو دیگه از پشت کدوم کوه اومدی. خب معلومه که آدم هاله داره.
یکی شان حتی با اصرار مطرح می کرد که از هاله آدم عکس هم می اندازند و در درمانهای پزشکی هم از این عکس هاله استفاده می کنند. تاکید هم می کرد که این هاله در اثر میدان الکترومعناطیسی بدن انسان است. اصرار می کرد که این یک مسئله صد درصد تایید شده علمی است.

8- آقای ب قبل از اینکه وارد بحث درباره میدان الکترو مغناطیسی بدن انسان بشود، یادآوری می کند که یک مطلبی در فیزیک نور هست به نام پدیده تفرق یا پراش که موضوعش این است که از لبه های یک جسم صلب، تشعشع نورانی صورت می گیرد. مطلب انقدر ابتدایی است که در کتاب فیزیک دبیرستان هم مطرح شده است. اصلا اگر یادتان باشد یکی از راههای تعیین خاصیت موجی نور همین پدیده پراش بود.( یادتان هست : یک فیلم عکاسی را می گرفتیم و دو تا خط روی آن می انداختیم بعد آنرا جلوی منبع نور می گرفتیم بعد سایه اش موجدار می شد)
اگر گاهی یک جسمی (مثلا حتی یک آدمی) را نگاه می کنید و بعد خیال می کنید که دورش یک هاله ای چیزی هست، چه بسا باید این بخش از فیزیک دبیرستان را به یادتان بیاورید.

9- اما ماجرای میدان الکترو مغناطیسی بدن انسان : همه ماجرای هاله، ماجرای تله پاتی، ماجرای انرژی درمانی و همه اینجور کلاهبرداری ها بر مبنای این فرضیه است که سیستم عصبی بدن انسان دارای جریان الکتریکی است و این جریان الکتریکی ایجاد میدان مغناطیسی می کند بعد این میدان باعث همه موضوعات فوق ( هاله، تله پاتی، انرژی درمانی، مانیتیسم،...) می شود.

10- البته نمی شود تبادل اطلاعات در سیستم عصبی را به همین سادگی یک نوع جریان الکتریکی دانست. در حقیقت این امر ترکیبی است از جریانهای الکتریکی و واکنش های شیمیایی. کل پروسه چیزی حدود 50 سال پیش توضیح داده شده و مدل ریاضی اش هم ساخته شده و از قضا به کاشفان این امر هم جایزه نوبل اهدا شده. http://en.wikipedia.org/wiki/Hodgkin-Huxley_model
اما می شود یکجورهایی با ساده سازی هایی مسیر سیستم عصبی را شبیه یک سیم دانست. با یک چنین ساده سازی ای، آنوقت می شود میدان مغناطیسی حاصل ار ایجاد جریان در یک چنین سیمی را هم تعیین کرد.

11- یک فرمول ساده دیگر از فیزیک دبیرستان : شدت میدان مغناطیسی ناشی از عبور جریان در یک سیم با شدت جریان رابطه مستقیم و با فاصله نقطه از سیم رابطه معکوس دارد. (عدد ثابت این رابطه هم برای هوا برابر 2 در 10به توان -7 است)

12-مقاله مفصل ارائه شده در این مرجع (http://electroneubio.secyt.gov.ar/Electric_processes_in_neurons.htm( نه فقط یکبار کل ماجرای فیزیک را درباره الکتریسیته و مغناطیس دوره می کند، که تبادل های سیستم عصبی را هم مطرح می کند و محاسباتی هم درباره ولتاژ، شدت جریان، و شدت میدان مغناطیسی در سیستم عصبی انسان ارائه می کند.

13- جایی در آخرهای این مقاله 62 صفحه ای، مجاسبه می شود که شدت جریان در سیستم عصبی انسان، چیزی حدود 0.6 آمپر در متر مربع است. و لابد اگر فرض کنیم که سطح مقطع نخاع حدود 1 سانتی متر مربع باشد، شدت جریان عبوری از نخاع در شرایطی که کل اعصاب بدن انسان در حال تحریک باشند (مثلا درسته افتاده باشد در دیگ روغن داغ) می شود 0.00006 آمپر.
فرض کنیم که نخاع تا پوست بدن هم 2 سانتی متر فاصله داشته باشد. بنابر این شدت میدان مغناطیسی در پوست انسان درست در جوار نخاع می شود : 6 در 10 به توان -10 تسلا. یعنی چیزی در رده میلیونیم شدت میدان مغناطیسی کره زمین. برای همین است که سوزن ته گرد به بدن آدم نمی چسبد. وقتی هم که کسی از جلوی قطب نما رد بشود، قطب نما منحرف نمی شود. تازه این برای نخاع است، عصب دست و پا را حساب کنید ، کلی کمتر از این می شود.
(خیلی خوب قبول، مچ من را گرفتید، همان عدد ثابت رابطه شدت میدان برای هوا را برای محیط بدن آدم حساب کرده ام، هیس صدایش را در نیاورید)

14- فیوز برق خانه های ما گاهی 16 آمپر است و گاهی 25 آمپر. فرض کنیم که استفاده معمول یک خانه فقط 5 آمپر باشد. ( می شود میزان مصرف یک اتو ) باز فرض کنیم که جایی که فرد ایستاده است تا سیم برقی که این 5 آمپر از آن عبور می کند 10 متر فاصله داشته باشد. آنوقت شدت میدان مغناطیسی ناشی از عبور این برق برابر خواهد بود یا 10 به توان -7 تسلا یعنی تقریبا 200 برابر میدان مغناطیسی بدن این فرد. در واقع برای اینکه میدان مغناطیسی بدن فرد در میدان مغناطیسی ناشی از سیم برق گم نشود، باید یک فاصله 2 کیلومتری از نزدیکترین اتو یا جاروبرقی یا سشوار داشته باشد.

15- قبول دارم، همه این محاسبات خیلی تقریبی است، بر مبنای خیلی فرضیات ساده شده ای هم هست، چیزهایی مثل جریان الکتریکی در عضلات را هم نادیده گرفته است. اما فکر کنم که برای روشن شدن ماجرای هاله ( و تله پاتی و انرژی درمانی و مابقی اینجور حقه بازی ها) کافی باشد.

16- اصلا فرض کنید که همه محاسبات فوق هم بی خود. اصلا فرض کنید که میدان مغناطیسی بدن انسان خیلی هم زیاد باشد. چه ربطی به هاله دارد؟ مگر شما وقتی به آهنربا نگاه می کنید یا وقتی به ترانسفورماتور پشت یخچالتان نگاه می کنید، دورش هاله می بینید؟

17- مجبورید مگر؟ بگویید صدای زنگ قابلمه آوازخوان را که می شنوم احساس آرامش می کنم، بیخود بحث پاک کردن هاله را نکشید وسط .
همان یک دانه هاله نور داشتیم که جورابش افتاد توی سد کرج وبا آمد،پایش را گذاشت در استادیوم بعد 40 سال به عربها باختیم، برای هفت پشتمان بس است

Labels:




Comments:
قابلمه هاله پاک کن؟ عجب دوستایی داری. اونوقت روت می شه بیای به من گیر بدی؟
 
آقای ب عزیز، خرافات ربطی به تحصیلات ندارد. این جماعت همانطور تربیت شده‌اند که والدینشان. فقط لفاظی و لغات دهن پر‌کن اینها بیشتر است. مادرانشان به جن، جن می‌گفتند ولی اینها "بیوارگانیک" می‌گویند. آنها حاجتشان را از حضرت خضر می‌گرفتند، اینها از آقای دکتر(استاد) محمد علی طاهری! اگر کسی تب و لرز می‌کرد، آنها پالان الاغ سیاه را در رختخوابش میگذاشتند تا مرض به ان الاغ بخت‌برگشته منتقل شود، اینها انرژی درمانی می‌کنند. آنها دست به دامن جن‌گیر می‌شدند و اینها قابلمه نپالی می‌خرند. آنها برای رفع چشم‌زخم یواشکی ماتحتشان را می‌خاراندند، اینها را نمی‌دانم با این یک قلم چطور مبارزه می‌کنند

اصل قضیه که همان اعتقاد به خرافات است پابرجاست، فقط دسته‌ای از خرافات از بین رفته‌اند و اعتقادات تازه جایش را گرفته‌است. اما آن قدیمها این اعتقادات سینه به سینه منتقل می‌شد و فوقش رمالها این وسط به نوایی می‌رسیدند در حالیکه حالا بابتش کلاس می‌گذرانند و پول هم می‌پردازند! این دیگر خیلی حرف دارد
 
رفیق نادیده،
ب عزیز؛

این مورد خاص تنها از این جهت عرض می‌شود که حس می‌کنم عده‌ای از خوانندگان شما از نوشته‌های جنابعالی واقعاً تأثیر می‌گیرند و از این نگرانم که نوع استدلالات شما، آنها را از نظراتی اشتباه، به نظرات اشتباه دیگری سوق دهد.

برای مثال در این نوشته، شما تله‌پاتی و انرژی‌درمانی را با استدلالات فیزیکی نفی کرده‌اید. به عنوان اهل دانش و افرادی دانشگاه رفته، ما تنها می‌توانیم استدلال کنیم که با دانش امروزین فیزیک ما (به معنی شناخت ساختاری ما از هستی)، چنین مفاهیمی معنی ندارند. متأسفانه اطلاعات ما در این موارد ناقصند و کارهای تحقیقاتی زیادی هم به دلیل عدم اولویت، در این موارد انجام نشده‌اند. از آنجا که ما نمی‌خواهیم و نمی‌توانیم علم را در جای مذهب بنشانیم و با جزمیت در مورد موضوعی اظهار نظر کنیم، نمی‌توانیم با اطمینان موارد مذکور را نفی کنیم. این البته یکی از مشکلات بشر است که معمولاً در افراد، «خرد» با «اطمینان» رابطه عکس دارد و اهل علم به دانش خود اطمینان زیادی ندارند!

معتقدم در چنین مواردی، می‌باید اولویت بیشتری به فلسفه داده شود تا آنچه «خرد» نامیده می‌شود و بر پایه «عقل سلیم» قرار دارد، بر ناآگاهی و اعتقادات ناشی از ترس و تکرار فائق آید. در غیر این صورت، شما غیرمستقیم و غیر مسئولانه، علم را در مقامی نشانده‌اید که در نظر عام نادان، منجر به بی‌اعتباری آن خواهد شد.

امیدوارم تا این جا، معلوم شده باشد که بنده در اکثر مواردی که منجر به دوانیده شدن ماموت خاردار بر اعصاب حضرتعالی می‌شود، با شما اتفاق نظر دارم. با این وجود متأسفانه استدلالات علمی، به سختی می‌توانند موجب نفی موضوعات مورد اشاره‌ی نوشته‌ی شما، و تغییر نظر عام نادان شوند.
 
جناب دلگرم
معلوم است كه شما به تازگي به خوانندگان اين بلاگ پيوستيد.

آقاي ب قبلاً گفته اند كه همين طور كه ندانستن چيزي دليل بر نبودن آن نيست به طريق اولي دليل بر بودن آن هم نمي تواند باشد.

هومن
 
دوست عزيز، جناب دلگرم

علم تعريف مشخصي دارد. ميزان قطعيت و حتميت پيش بيني هاي علمي هم همينطور.
تلاش علم در اين است كه با تقريب مناسبي، وقايع دنيا را توضيح بدهد و با احتمال قابل قبولي، پيش بيني كند كه در صورت تكرار شرايط، چه اتفاقي خواهد افتاد.
همينكه واژه هاي تقريب و احتمال مطرح مي شود، نشاندهنده آن است كه علم را نمي شود در جاي مذهب نشاند و از جزميت در آن صحبت كرد.

اگر كسي به نيوتن ناسزا بگويد، اعدامش واجب نمي شود. وقتي هم كسي مدعي شود كه مجموع زواياي مثلث 180 درجه نيست هم زنش بر او حرام نخواهد بود. اما موارد مشابه در مورد اعتقادات مذهبي مي تواند عواقب بدي داشته باشد.

من نفي يا اثبات انرژي درماني و تله پاتي از نظر علمي را در اين مي دانم كه بشود نشان داد تاثيرات قابل اثباتي دارند.
اثبات كاركرد صحيح تلفن در آن است كه اگر دو نفر در دو سوي يك مسير تلفني نشسته باشند و اطلاعاتي تصادفي را كه طرف ديگر از آن مطلع نيست با يكديگر رد و بدل كنند، ميزان قابل توجهي از اين اطلاعات درست منتقل مي شود. آيا شما گمان مي كنيد چنين مطلبي در مورد تله پاتي هم صحيح است؟
اگر كسي را مي شناسيد كه مدعي تله پاتي است، من به شخصه حاضرم مبلغ قابل توجهي به كسي كه بتواند يك متن كوتاه (مثلا 30 جمله) را از طريق تله پاتي منتقل كند نقدا بپردازم. مطمئن باشيد كه دستگاههاي جاسوسي و نظامي براي چنين امري حاضرند ميلياردها دلار بپردازند.
در مورد عملكرد انرژي درماني هم مي شود آزمايش ساده اي كرد. البته لازم است ضوابط آماري در اين مورد به دقت رعايت شود يكي از شيوه هايي كه مرسوم است اين است كه نمونه برداري به صورت Double blind باشد. مثلا اينكه چهار دسته بيمار مشابه انتخاب كنيم (به صورت تصادفي، مثلا بر اساس رقم چهارم شماره ملي شان، يا دهگان دقيقه اي كه به بيمارستان مراجعه كرده اند) ، فرض كنيد كه بيماراني را انتخاب كنيم كه همگي در اثر سرماخوردگي معمولي زمستاني دچار تب هستند، به دسته اول آب مقطر تزريق مي كنيم، بدون آنكه به آنها انرژي بدهيم، به دسته دوم آب مقطر تزريق مي كنيم و به آنها انرژي مي دهيم بدون آنكه بدانند و به دسته سوم اطلاع مي دهيم كه به آنها انرژي داده ايم اما نمي دهيم، به چهارمين دسته هم اطلاع مي دهيم و هم انرژي مي دهيم.
گروهي از پرشكان كه از دسته بندي ما بي خبرند را انتخاب مي كنيم كه چگونگي بهبود بيماران و كاهش تب آنها را بررسي كنند، چنانچه تفاوت معناداري بين آنها كه انرژي گرفته اند و آنها كه نگرفته اند ديده شد، قبول مي كنيم كه در محدوده اين آزمايش انرژي درماني اثر مثبت دارد.

بنيادي هست به نام James Randi Educational Foundation كه جايزه اي يك ميليون دلاري براي كسي كه بتواند هر گونه نشانه اي از فراواقعيت نشان دهد در نظر گرفته اند، اگرچه اين بنياد در سال 1996 بنيان نهاده شده، اما اين جايزه از سال 1968 (با مبلغ كمتر) برقرار بوده است. در 41 سال اخير كه كسي نتوانسته نشانه قابل قبولي درباره وجود امر ماوراطبيعي مطرح كند و جايزه يك ميليون دلاري كذايي را ببرد.

من هم با شما هم عقيده ام كه تاكيد بر خرد و منطق و همچنين بر روش علمي تاثير تعيين كننده اي بر نگرش انسان دارد. اميدوارم كه روزي در كشور ما ، موارد فوق هم جزوي از برنامه آموزشي كودكان ما باشد.
 
نادر جان،

وبلاگت رو مرتب می‌خونم و مرتب اعصابم خورد می‌شه که هر بار که مطالبی مثل مطلب این‌بار می‌نویسی آخرش باید علم رو برای مردم تعریف کنی و توضیح بدی که روش علمی چی هست؟!
 
آقای نادر,
زمانی که گالیله گفت زمین گرد است و دور خورشید میچرخد هم علمای زمان او را مسخره کردند همانطور که شما دوستانتان را. اگر علم شما امروز قدرت تفسیر برخی حقایق و اتفاقات پبرامون را ندارد دلیل بر عدم آنها نیست. همانطور که عدم پذیرش علمای قرون وسطی صرفا به دلیل ناتوانی در توجیه بود. گرچه باید ازعان داشت برخی خرافات همچون پاکسازی هاله با قابلمه هم دیگر افراط است ولی شما هم بر دیواری تکیه زدی که بر خلاف ظاهر قدرتمندش بسیار سست است. روشهای علمی را باید گذاشت در همان قابلمه و پاکسازی کرد. شما که به نظر میرسد اهل مطالعه و علم هستید بهتر است بدون پیش داوری کتب و مقالات معتبری که در این زمینه منتشر شده را مطالعه کنید و بپذیرید که عصر فلسفه نیوتن به پایان رسیده و اکنون فلسفه های جدید تری رواج دارد. در عصر اطلاعات حیف است آدم اهل مطالعه ای مثل شما هنوز در قرون گذشته بوده و خود را پشت دیواری از اعداد پنهان کند.
 
جناب قلم،
اينكه علم توانايي تفسير واقعه اي را نداشته باشد، عجيب نيست. خاصيت علم است كه ناقص و ناتمام باشد. خاصيت علم است كه هرروز تغيير كند،‌با هر آزمايش تازه اي كاملتر شود و تفسير دقيقتري از جهان ارائه كند.
اما ارتباطي بين توانايي علم در تفسير وقايع با وجود آنها وجود ندارد.
از طرف ديگر،‌همينكه حرفي عجيب زده شود كه با علم موجود در تضاد باشد، دليل بر درستي ادعا و نقصان علم نيست. از قضا در عموم موارد، عكس اين امر صادق است.
بحث من در اين مجموعه نوشته ها، هرگز اين نبوده است كه علم كامل و بي نقص است،‌اما ادعا كرده ام كه بهترين ابزار در دست براي بررسي جهان است: اگر مقايسه كنيم بين مجموعه چيزهايي كه از روش علمي شناخته شده اند و مجموعه راه حلهايي كه به كمك علم بدست آمده اند،‌ و چيزهايي كه از روشهاي غير علمي حاصل شده اند، شما هم با من هم راي خواهيد بود كه علم قابل اعتمادتر از غير-علم است.
من قبول دارم كه بر خي بيماران با انر‍ي درماني بهبود پيدا كرده اند، اما گمان مي كنم كه تعداد بيماراني كه از روشهاي شناخته شده پزشكي درمان شده اند يا بهبود وضعيت داشته اند، بارها بيشتر از روشهاي جايگزين است.
توصيفاتي هم كه علم فيزيك از وقايع دنيا ارائه مي دهد، بارها دقيقتر از روشهاي عرفاني و شبه عرفاني است.
من به شخصه از مطالعه متون عرفاني لذت وافري مي برم، اما مطمئنم كه هواپيمايي كه بر اساس اصول آيروديناميك طراحي شده است، خيلي ايمنتر از آني است كه بر اساس ادعيه و اوراد ساخته شود.

به عنوان يك نكته جانبي (و البته بدون مباناي علمي و فلسفي) در زمينه اعتبار ادعاهاي عجيب هم، شايد بد نباشد به اصل پايه دنياي سرمايه داري نگاه كنيد :‌هر چيزي فرصتي براي كسب ثروت است.
در نتيجه اگر كسي راهي مي شناسد كه از انرژي فكري انسان استفاده كند،‌لابد خواهد توانست برق ارزانتري ايجاد كند،‌كسي كه مي تواند تله پاتي كند، بدون هزينه لازم جهت سرمايه گذاري در زير ساختهاي مخابراتي موفق به انتقال اطلاعات خواهد شد، بيمارستاني كه بدون استفاده از دارو بيماران را شفا دهد، با قيمت كمتري موفق به درمان خواهد شد و در نتيجه سود بيشتري خواهد برد.
اگر هركدام از ادعاهاي مواراي طبيعي درست باشد، مطمئن باشيد كه كساني از‌آن استفاده مستقيم خواهند كرد و در نتيجه صحت ادعا با قوت اثبات خواهد شد.
همينكه شركت نوكيا و لابراتوارهاي بل مبدل تله پاتي به فكس نمي سازند،‌نشانه خوبي است براي اينكه ادعاي تله پاتي به حقيقت نزديك نيست. و مشابه همين حرف هم براي ديگر ادعاهاي ماوراي طبيعي صادق است.
 
آقای نادر
ایده ات را خیلی پسندیدم. گرچه به اندازه قصه های ژول ورن دست نیافتنی به نظر میرسد ولی شاید یک روز تله پاتی را به فکس تبدیل کنند.
دو مورد را دوست دارم یاد آوری کنم :
1- As far as the laws of mathematics refer to reality, they are not certain; and as far as they are certain, they do not refer to reality. ~Albert Einstein~
2- در کشورهای مختلف از جمله هند و آمریکا بیمارستانهایی است که بیماران نا علاج و رانده شده توسط علم پزشکل را مداوا میکنند. موفقیت 100% نیست ولی بسیار در خور توجه است.
اگر اینها را ماورا الطبیعه نامیده اند نه به این دلیل است که منافاتی با طبیعت دارند بلکه فقط به این دلیل است که نتوانسته اند توجیه کنند. همانطور که قابلیتهای عجیبی که در حالت هیپتنوتیزم به دست مسآید را ماشین حساب آقای ب نمیتواند حساب کند.
من این را غیر از علم نمیدانم. این هم علمی است کمتر توسعه یافته و همچون سایر علوم در برخی دانشگاه ها که تعداد زیادی از آنها در آمریکا هستند در حال بررسی و پژوعش است. انرژی درمانی مبانی ساده ای دور از خرافات دارد و بر پایه فعالیتهای مغز است ولی به غلط انرژی درمانی نامیده میشود. بسیاری از آنچه شما از آنها خرافات نام بردید هم چنین است. همانطور که پیشتر هم اشاره شد بهتر است پیش از تخطئه و مغلطه کمی به دور از پیش داوری در این زمینه مطالعه کنید. آنوقت میبینید که مقایسه شما در خصوص طراحی هواپیما مشابه این است که در صورت دل درد به یک مهندس مکانیک سیالات مراجه کنید زیرا که مهندس میتواند با ماشین حساب کار کند ولی کار پزشک ماشین حساب نمیخواهد. آیا این کار را میکنید؟ در هر آنچه هنوز کاملا شناخته نشده خرافات راه پیدا میکند ولی این که به این دلیل کل مبحث را زیر سوال ببریم و دوستانمان را تمسخر کنیم عاقلانه نیست.
اگر فیزیک نیوتنی نتواند رفتار اجسام در سرعتهای نزدیک به سرعت نور را توجیه کند دلیل بر چه میدانی؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, February 16, 2009

٭

هوي کره بز! کوفت با سس سير که غذاي ايتاليايي نيست

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

آقاي ب مي گويد، همان لحظه اول که وارد رستوران مي شويد، قدم اول به دوم معلوم مي شود که اين رستوران چند مرده حلاج است. اگر همان اول، گارسون به شما خوش آمد گفت و پرسيد ميز چند نفره مي خواهيد، بعد شما را به ميزتان هدايت کرد، صندلي خانم را برايش عقب کشيد تا بنشيند، بعد دستمال سفره هايتان را باز کرد و انداخت روي پايتان معلوم است که خوب جايي آمده ايد. معلوم است که غذاي خوبي هم در انتظارتان است. اما اگر وارد رستوران که شديد، گارسونها عين بز شما را نگاه کردند تا خودتان يک ميز پيدا کنيد و بنشينيد، بترسيد، احتمالا غذا هم به همين بدي خواهد بود.

آقاي ب مي گويد: اصلا يک کاغذ سفيد برداريد و خوب رويش تمرين کشيدن اسکلت بکنيد. بعد يک نقشه تهران برداريد و بين ميدان کاج و ميدان فرهنگ، روبروي بيمارستان پارسيان، نبش کوچه، درست روي رستوران ايتاليايي رومانا يک عدد اسکلت بکشيد، يعني اينکه کلاهتان هم افتاد، وارد اين رستوران نمي شويد.

رستوران ايتاليايي رومانا تمام تلاشش را براي گرفتن حداکثر نمره منفي از آقاي ب بخرج داد. اگر شوق ديدن آقاي ج که بعد از چند هفته مفقود الاثر بودن، دوباره پيدايش شده بود، نبود، لابد آقاي ب رستوران رومانا را به آتش مي کشيد، شايد هم اصلا به کلانتري محل شکايت مي کرد بخاطر سوئ قصد: توطئه بر عليه حس چشايي و بويايي آقاي ب.

آقاي ب يک نکته فلسفي هم مي خواهد بگويد : از زمان آقاي افلاتون، خيلي از فيلسوفها معتقدند که انسان هم جسم مادي است و هم روح. اما آقاي ب معتقد است که بعضي انسانها روح ندارند، مثلا همين سرآشپز رستوران رومانا. اگر هم دليل مي خواهيد، آقاي ب به شما اثبات مي کند : فقط کافي است که يک تکه کوچک هويج پخته دست پخت ايشان را بخوريد.

هويج از آن چيزهاست که خيلي سريع آشپز را لو مي دهد، ظاهرش ساده است، تازه کارها هم خيال مي کنند که پختنش هم ساده است، مي اندازي توي آب يا مي گذاري در بخار پز و خودش مي پزد. حال آنکه اينطور نيست. هويج پخته خوب مي خواهيد، رستوران پرديس، خيابان ولي عصر بالاتر از محموديه. يکبار که مزه کنيد مي فهميد منظور آقاي ب چيست.

البته بي مزه­گي هويج کمترين خطايي است که از اين رستوران سر زده است. همانطور که گفتم، رستوران ايتاليايي رومانا تمام تلاشش را براي کسب حداکثر امتيازات منفي انجام داد و الحق اين همه تلاش واقعا شايسته تقدير است.

از همان اول شروع کنم: در هنگام ورود اصلا معلوم نبود که اين همه گارسون وسط رستوران مشغول چه چيزي هستند که هرکاري مي کنند بجز رسيدگي به مشتري. بعد مي رسيم به منو که پربود از غلطهاي ديکته اي، هم فارسي و هم انگليسي. دستمال سفره هايشان هم خيس بود.

آقاي ب و دوستان مخلوط متنوعي از غذاها را سفارش دادند : يک سالاد سزار، يک پيتزا، يک کالزون مرغ تنوري، يک ويل کوردون بلو، يک استيک، يک سوپ سبزيجات و يک سوپ چيکن ورميشل.

آقاي ب چشمش به سالاد که افتاد با خودش گفت : اي ددم واي.

فکرش را بکنيد : سالاد سزار با سس مايونز سير.

آقاي ب در دلش گفت : بي شعور آخر کدام احمقي سالاد ايتاليايي را مايونز مي ريزد. آنهم مايونز با طعم سير. سالاد ايتاليايي با سرکه بالزاميک سرو مي شود و با روغن زيتون.

بعد نوبت غذاها شد: پيتزا آغشته به سسي بود که مخلوطي بود از سير و چيلي. ويل کوردون بلو يک تکه استيک خيلي نازک بود که يک برش ژامبون درجه دو داخلش پيچيده بودند با مخلوطي از سير و سبزيجات لهيده. کالزون مرغ تنوري يک تکه خميز پيتزا بود که داخلش مرغ گذاشته بودند با سس سير، نمک هم يادشان رفته بود. استيک با سس قارچ هم فقط چند قطره اي سس رويش ريخته بودند و البته اين آخري تنها چيزي بود که مي شد فرو داد بجز سيب زميني هاي سرخ کرده که آقاي آشپز هرچقدر سعي کرده بود ايده اي براي گندزدن به آنها پيدا نکرده بود. سوپ ها هم يک مخلوط لهيده اي بود از يک ماده تند فلفلي.

بعد همه اينها هم به همراه سس کچاپ سرو شده بود.

هر کسي که يکبار وارد يک رستوران در ايتاليا شده باشد مي داند که کچاپ براي غذاي ايتاليايي از فحش ناموس هم بدتر است. پيتزا ايتاليايي با سسي پخته مي شود که شبيه رب گوجه است، اما کمي رقيق تر. الباقي غذاهاي ايتاليايي هم با سس هاي مخصوص خودشان خورده مي شوند. در يک رستوران ايتاليايي، اگر کچاپ بخواهيد، سخنراني طولاني اي خواهيد شنيد در مورد اينکه آمريکايي ها بي شعورند و به همه چيز کچاپ مي زنند (و اين تازه در صورتي است که فکر کنند که شما آمريکايي هستيد) بعد هم با کمال خشونت به شما يادآوري خواهند کرد که در رستورانشان کچاپ ندارند.

آقاي ب مي گويد: درست است که سير يک جزئ اصلي از غذاهاي ايتاليايي است، اما هر کوفتي که سس سير به آن بزنيد که غذاي ايتاليايي نمي شود. آن هم سس هاي بي ربط ، مايونر سير، سير با چيلي، سير با کچاپ. لااقل نکرده بودند بجاي سس سير، از خود سير تازه استفاده کنند. بعد ظاهرا هيچکس هم چيزي در مورد روغن زيتون بکر بودار يا پنير موتزورلا و پارمسان و از بازيليکوم که اجزاي ديگر غذاهاي ايتاليايي هستند، به آقاي آشپز نگفته بود. آقاي ب مي گويد : پدر جان، قبل از اينکه سر آشپز بشوي رستوران ايتاليايي نرفته باشي ايراد ندارد، يک کتاب آشپزي بخر، دستور غداهايش را نگاه کن. نمي خواهي پول کتاب بدهي، لااقل دستور غذاها را از اينترنت دانلود کن.

کم هستند رستورانهايي که آقاي ب وقتي که به خانه بر مي گردد، اولين کارش اين باشد که نخ دندان بزند، دهان شويه قرقره کند و مسواک کند تا مزه غذا از دهانش بيرون برود. رستوران ايتاليايي رومانا از معدود رستورانهايي است که به اين افتخار نائل شده.

Labels: ,




Comments:
تازه پاستا با مرغ هم سرو می کنن که یک بار نزدیک بود بخاطر درخواستش در رستورانی در ایتالیا کتک بخوریم
 
اينها را كه خواندم ياد آن يارو منتقد غذا در راتتويي افتادم ..ميشناسيدش يا نه ؟ در ضمن اين جور رستورانها را براي امثال ما درست ميكنند كه بلانسبت سرمان را مثل گاو مي اندازيم پايين و هرچه جلويمان گذاشتند با كچاب و بي پارمزان ميخوريم ..بعد هم همه جا مينشينيم و ميگوييم به رستوران ايتالياي رفته ايم
 
با پاراگراف اولتون کاملا مخالفم.
حداقل در ایران که در بیشتر از نیمی از رستورانها اوضاع برعکس است.
یعنی بسیاری از رستورانهای لوکس (به خیال خودشان) با کلی اهن و تلپ و دوتا خوشامدگویی اجباری گارسون و گذاشتن دستمال سفره و قیمتهای آنچنانی به خود حق میدهند که هر چیزی را به عنوان غذای خوب به مشتری قالب کنند و مشتری هم بسان مردم شهر آن پادشاه لخت باید به به و چه چه کند وگرنه بی کلاس!! است. بهترین غذاها را در رستورانهای بی تکلف و کم ادعا و ساده، از همانهایی که خودمان باید برویم یک میز پیدا کنیم و بنشینیم، خورده ام.
و کاملا با این مطلب وبلاگ "آقا اجازه" موافقم:
http://aghaejaze.wordpress.com/2008/12/28/gastronomy-1/
و البته کاملا با بقیه مطلبتان موافقم.
 
رستوران کوکو وزرا.جنب سینا ازادی روبروی کانون پرورش فکری رو حتما امتحان کنید قول میدم جبران بشه
 
yad e ratatouille oftadam! :)
vali rast migi be khoda! be khosus enteghadet nesbat be sos e sir e bi rabt ro hastam.
 
البته سس سالاد سزار رو تقریبآ درست آورده. سالاد سزار رو با سرکه و روغن زیتون نمیخورن.
اطلاعات بیشتر: http://www.foodtv.ca/recipes/recipedetails.aspx?dishid=5594
 
خطاب به کسی که کامنت بالا رو نوشته: ببخشید؟! مگه میشه روغن زیتون و سرکه رو حذف کرد و با مایونز خورد؟! رجوع کنید به

http://en.wikipedia.org/wiki/Caesar_salad

استفاده از مایونز یه بدعته مثل بقیه کثافت کاریایی که آمریکایی ها تو غذاها می کنن. این سایتی هم که شما مثال آوردین مال یه سایت کاناداییه که اونا هم دست کمی از آمریکایی ها در عادات غذایی ندارن، چون اونا هم چیزی از خودشون ندارن و همش تقلیده و باید طوری غذاها رو عوض کنن که به مذاق مردم کشورشون خوش بیاد.
 
سالاد سزار با سرکه بالسامیک و روغن زیتون درست نمیشه! (سالاد ایتالیایی رو نمی دونم منظورتون چیه). سس سالاد سزار مخلوط سس مایونز و پنیر پارمزون فراوون با سیر است.

نخوردی بخون اقلاً آقای ب کلاه سرت نگذاره
 
سالاد یونانیش هم خیلی خنده داره حتما سفارش بدین. مملو هست از پنیر لیقوان
 
کاملا موافقم
آشغال بوده غذاش،چون خودم هم تجربه کردم
این رستوران خواسته ادای ناپولیه قیطریه رو در بیاره که با عرض معذرت ریده!
 
pasta baa chicken dar Aamrica besyaar shayeh ast, kheylee bishtar az gooshteh ghermez
 
آقا رستوران لوپه تو خیابون شیخ بهایی رو امتحان کن .
 
اصرار به اینکه مایونز جزو سس این سالاده واقعاً مضحکه! یه جستجوی ساده ظرف چند دقیقه بهتون نشون میده که دستور اصلی این سالاد مایونز نداره و روغن زیتون و سرکه داره، سرکه توی سس انگلیسیه که جزو سالاده. اگه برای دوستان تایپ کردن و گشتن سخته به همون لینک بالا از ویکی پدیا یا لینکای زیر مراجعه کنن.

http://www.reluctantgourmet.com/caesar.htm

http://www.relishmag.com/recipes/view/21507/the-original-caesar-salad.html

http://recipes.epicurean.com/recipe/16775/the-original-caesar-salad.html

و ده ها منبع دیگه که همه تقریباً همینو نوشتن. این گندی که سلیقه احمقانه و بازاری آمریکایی ها به همه چیز میزنه باعث میشه که خیلیا به اشتباه بیفتن و از اشتباهشون با حرارت دفاع کنن!
 
من امروز کلی از ارشیو وبلاگت رو خوندم یه نظر کلی دارم از رو
شناخت کوچولوی که پیدا کردم ازت نمیدونم چقدر برات جالبه در مورد مسائل سیاسی و ماشین حسابت کلا کارت حرف نداره و بینظیره کمتر کسی رو مثل تو دیدم راجع به مسائل اجتماعی احساسی بیشتر منطق ریاضی داری که خیلی جالب به نظر نمیرسه یه جورای کلان خودتو عقل کل میدونی و فکرمیکنی تمام فرضیات و نظریات تو منحصر به فرد و بینظیره و دنیا باید از دریچه چشم ادم منحصر به فرد و خاصی مثل تو بگرده!
البته این طرز فکری هست که خودت نسبت به خودت داری اینکه دانای کل هستی و خودبینی فوق العاده زیاد که اگر راحت تر بگذارند دوست داری دنیا رو انگشتان و در جهت افکار تو بچرخه خیلی زیاد دوست داری بگی ارررره اینجوره .اینطوریه که من میگم در غیر اینصورت اشتباهه غلطه نا ممکنه و.... خیلی دوست داشتم و گشتم که مسائلی راجع به عشق احساس دلبستگی و خیلی مسائل اینطوری پیدا کنم که موفق نشدم.
ادمی هستی که تو یه حباب بزرگ زندگی میکنی و توی اون حباب تو هستی دوستانت که تائیدت کنن و شاید خانوادت .دنیا رو از توی اون حباب بزرگ که خودت ساختی میبینی .میخوای . و لمس میکنی .یک دنیای محدود.با یک سری ادم محدود.تو جامعه اطرافت رو لمس نکردی فقط دیدی از تو همون حبابه. تمام مسائل سیاسی رو بسیار عالی انالیز میکنی گاهی فکر میکنم تو سیاست ادم فوق العادهای میشدی که به ندرت کسی بتونه رو دستت بلند بشه ولی تو مسائل دیگه شدیدا لنگ میزنی شدیدا.شاید به خاطر اینکه یاد گرفتی همه جا اون ماشین حساب در بیاری و 2*2=4 بکنی .بعضی نوشته هات واقعا اعصاب ادمو خرد میکنه این از حس تافته جدا بافته بودنت این حس از خود متشکر بودنت این حس دانای کل بودنت
اینکه تو حضرت پروردگار هستی و میخوای با اون ماشین حساب نا قابلت همه چیزو تغییر بدی میزان عشق رو محاسبه کنی میزان دلتنگی رو محاسبه کنی میزان دلواپسی رو.... ببخشید که طولانی شد خودش یه پست شد البته کاملن قبولت دارم وگرنه زحمت تایپ اینو نمیکشیدم
 
انانيموس عزيز
راستش خيلي سخت است كه به همين سادگي كسي را از وبلاگش تحليل كني. آدمهاي زيادي را مي شناسم كه چندتا وبلاگ دارند و هر كدامشان حال و هواي متفاوتي دارند.
همين وبلاگ كوچك من هم در اين 5-6 سال كلي حالتش عوض شده است. آقاي ب دو سه سال بيشتر نيست كه جزو شخصيت هاي اين وبلاگ شده، قبل ترش كلي آدمهاي ديگر هم اينجا بوده اند، مثلا "صيدا و تات" يا "ليث و مروه" كه موضوع نوشتنشان تحليل موقعيت هاي انساني (عاشقانه) بوده است.

آقاي ب ، و ماشين حسابش، برخي از خصوصيات احلاقي من را ارث برده اند. مثلا اينكه چيزها را با معيارهاي رياضي مي سنجم، مثلا اينكه شيفته علم هستم و اينكه باورهاي ماوراي طبيعي قابل ذكري ندارم.
ماشين حساب آقاي ب به لطف آقاي رئيس جمهور براي خودش كلي مطلب پيدا كرد. آقاي رئيس جمهور انقدر اعداد بي معني و چرند سر هم كرد كه ماشين حساب آقاي ب را حسابي رونق داد.

متاسفانه تصور من از انسان هم خيلي شامل مفاهيم متعالي اي نمي شود. اين اندك دانش بيولوژي كه به صورت پراكنده مي دانم به اين تصور من دامن مي زند كه انسان بسيار بيش از آنكه خيال مي كند تحت تاثير هورمونها و مواد شيميايي و عوامل محيطي است. به همين دليل بعيد نمي دانم كه بشود با اندازه گيري فاكتورهاي زيستي در انسان ميزان عشقش را سنجيد يا با تزريق موادي، احساساتش را تشديد كرد.

بدون ترديد، نمي شود از نوشته هاي من اين ايده را گرفت كه من "حضرت پروردگار" هستم. چرا كه در هستي خودم ترديدي ندارم اما نامبرده وجود و اوصافش به نظرم موضوع سوالات جدي است.

در اينكه تعداد آدمهاي مورد مصاحبت من هم (مثل تمام ابناي بشر) محدود است، شكي نيست. به نوبه خودم، كمي دنيا و ايران را گشته ام. سعي هم در تنوع معاشرين داشته ام، اما انكار نمي كنم كه در معاشرت حلقه دوستان نزديكم لذت وافري مي برم. بديهي است كه چنين امري ، همانطور كه گفته ايد، به ايجاد حبابي مي انجامد. كه گمانم ناگزير باشد.
 
من همیشه فکر می کردم که فقط شمالیها هستند که می دونن مزه یعنی چه! که اشتباه می کردم خب!
 
استاد همه اينها را گفتي كه بگي مايه داري و همه رستورانها را هم سر مي زني كه هيچ؟ اما چرا توهين مي كني؟ بااددب. بز. ......
 
استاد كجا و چي درس ميدين. بفرماييد ما هم از فرمايشات شما تلمذ كنيم..
 
اولا- ببین من زیاد این چیزا سرم نمیشه و نمی دونم سالاد سزار چی هست، اما ویکی پدیا می گه با آبلیمو و روغن زیتون- اسم یه سس دیگه رو هم گفته ک یه چیزی شایر هستش، که همون سس انگلیسیه و فکر کنم توش سرکه بالزامیک داشته باشه، از رنگش حدس زدم- حالا اما یه سوال، ابلیمو و سرکه بالزامیک که با هم خوب نمیشه- اما این ویکی هی تاکید کرده آبلیمو هم تو سالاد هست

دویما- این قضیه دولا راست شدن گارسون ها رو هم زیاد قبول ندارم، حالا همین فوقش بهت میز نشون بدن، دیگه باید خیلی سوسول باشن که دستمال بندازن رو پات- نمی دونم تو ایتالیا چه جوریه البته
 
كجايي آقاي "ب"؟!! يه چي بگم؟ موبايلم فرمن شده شماره ي خونه تون و موبايل كه ازتون داشتم پاك شده رفته... اگه اينجا رو مي خوني يه تماسي با من بگيرين
 
سال نو مبارک!
 
salad ceaser ( ba talafoz e SEEZER )ke be eshtebah be farsi SEZAAR behesh gofte mishe !!! tashkil shode az mayonese,tokhme morgh,panir,khardel,limo,sir ....
pas aghaaye B doroste ke salad haye italy bishtar balsamic daran ama har gerdi gerdoo nist,manam nomreye khoobi be rest. Romana nemidam ama ceaser salad hamine,hame jaye donya :)
 
Your blog keeps getting better and better! Your older articles are not as good as newer ones you have a lot more creativity and originality now keep it up!
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, February 11, 2009

٭


The Exorcism of Emily Rose
-----------------------------------
1- بعضي واژه ها در ترجمه گم مي شوند."جن گيري" ترجمه خوبي براي Exorcism نيست. در واژه انگليسي مفهوم "راندن" و رها كردن از دست شياطين و ارواح خبيثه وجود دارد كه در معادل فارسي اش حس نمي شود. شايد دليلش آن باشد كه اصلا در عقايد ديني ما چنين چيزي نيست كه شيطاني يا روحي خبيث كسي را تسخير كند و بعد وردي بخوانيم و كارهايي بكنيم كه رهايش كند.
شايد بخاطر اين است كه ارواح خبيث ما را براي هميشه مسخر مي كنند و رهايمان نمي كنند.
يا شايد هم بخاطر اين است كه ما نمي توانيم رها شويم.

2- هفته پيش كلاسي درس مي دادم كه نيمي از زمانش را به موضوع "خلاقيت" اختصاص داده بودم.
در طي اين بحث، بطور مداوم تكرار مي كردم كه:
مرزها را بشكنيد
از محدوده هايتان فراتر برويد
اين مرزها و محدوديت ها واقعي نيستند
و از اينجور جمله ها.
پيش كه مي رفتم و تمرينهاي بيشتر و بيشتر كه ارائه مي كردم، كه راه حل همه شان كمابيش همين بود كه فكر رها شود از مرزهاي پيش فرض، احساس كردم كه كلاس را شعفي گرفته است.
رها شده بودند انگار از چنگال روحي خبيث. انگار با هربار تكرار "مرزها را بشكنيد" بندي باز مي شد از پايشان.

3- از كلاس كه برگشته بودم ، خودم هم در شعف آنها سهيم بودم، انگار مرا هم اين احساس رهايي در خود گرفته بود. خانه كه آمدم، كتاب دوست داشتني "ماجراي عجيب سگي در شب" را داشتم كه بخوانم. سبك شيرين روايي و ماجرايي سر راست و راحت اين كتاب به حس خوب من اضافه كرد. آنقدر حس خوبي داشتم كه نشستم "سويني تاد" را هم كه نگاه داشته بودم براي روزي كه روحيه ام جواب بدهد، را ديدم و با توجه به علاقه خاص من به ديوانگي هاي آقاي برتون دوست داشتني، از آن هم لذت بردم.

4- اين رها شدن از ارواح خبيثه را وقتي كه سفر مي كنيم هم همه مان احساس كرده ايم. همينكه هواپيما مرزهاي ايران را ترك مي كند، احساس مي كنيم سبك شده ايم، احساس مي كنيم كه انگار باري برداشته شده از دوشمان، انگار كه فشاري روي ذهن ما بوده كه برداشته شده.
در خبرها مي ديدم كه در ايستگاه قطاري در لندن، هركسي با موسيقي آيپادش مي رقصيد و مي پرسم كي رها مي كندمان اين بندي كه ارواح خبيثه بر قلب ما تنيده اند كه نمي توانيم برقصيم.
فكر مي كنم كه اصلا براي همين هم هست كه رقص هايمان هم انقدر بي ربط اند، يا خيلي بسته اند و بي تحرك، يا به شكل اغراق آميزي پر تحرك اند، بي آنكه كوريوگرافي معقول و متناسبي داشته باشند.

5- چيزهاي دردناكي هم در كلاس ديدم، وقتي از دانشجويان پرسيدم كه "كدامتان يك علاقه جدي بجز درس را دنبال مي كنيد، كتاب مي خوانيد، موسيقي گوش مي دهيد يا مي نوازيد، فيلم يا تئاتر مي بينيد، فلسفه مي خوانيد، ..." تعداد كساني كه دستشان را بلند كردند كمتر از يك سوم كلاس بود. تازه كلاسي كه دستچيني بود از دانشگاههاي مختلف كشور.

6- از اين بدتر هم بود، جلسه اول كلاس كه موضوعش را "حرفه مندي و اخلاق حرفه اي" قرار داده بودم، با مثالهايي همراه بود از موقعيتهايي كه تصميمات دشوار اخلاقي بايد اتخاذ مي شد، متاسفانه اولين چيزي كه همه دانشجويان به عنوان راه حل انتخاب مي كردند، راه حل فسادآميز بود، اينكه رشوه بدهند، اينكه وارد زد و بند بشوند و اينكه مناقع جمعي را فداي منافع فردي خود يا كارفرمايشان بكنند. سخت بود قبولاندن اينكه بدون رشوه هم مي شود زندگي كرد، قبولاندن اينكه اصلا رشوه بد است و قبولاندن اينكه يك مهندس مسئوليت اجتماعي اي هم دارد.

7- آقاي ماركس مي گفت : اخلاق حاكم، اخلاق حاكمان است.

8- تمرينهاي خلاقيتي كه مطرح كردم، سوال هايي بود كه بايد در محدوده هايي برايشان راه حلي پيدا مي شد. بدون استثنا در تمام تمرينها از من مي پرسيدند :"اجازه داريم اينكار را انجام دهيم" و من مداوم تكرار مي كردم كه هيچ محدوديتي فراتر از موضوع سوال وجود ندارد، تكرار مي كردم كه اصلا موضوع اين تمرين اين است كه محدوده هايتان را بشكنيد كه ياد بگيريد كه كارهايي بسيار بيشتر از آنچه در نگاه اول به چشم مي آيند مجازند. تكرار مي كردم كه "هر كاري كه در متن سوال ننوشته ام كه ممنوع است، مجاز است" و مي گفتم "آزاديد كه هر كاري خواستيد بكنيد"
و باز از من مي پرسيدند " ببخشيد استاد اجازه داريم ..." و من عصباني مي شدم كه بله اجازه همه كار داريد.. مي گفتم محدوديت هايتان محدودند و آزادي هايتان بي شمار.
يكي از دانشجوها دستش را بلند كرد و گفت "ببخشيد استاد ما عادت داريم كه آزاديهامون محدود باشه و محدوديتهامون بي شمار"

9- ارواح خبيثه قوي تر از آنكه فكرش را مي كنيم ما را تسخير كرده اند. با صليب و دعا و آب مقدس هم رانده نمي شوند.



Comments:
kheyli ghashang bud:)
kheyli dust dashtam too un klass budam!
 
آقای قبادی اسم فیلمش را می‌گذارد "لاک پشتها هم پرواز می‌کنند" بعد یکی بر همین وزن فیلم "ماهی‌ها هم عاشق می‌شوند" را می سازد. نفر سوم هم کتاب "ماهی‌ها شبها می‌خوابند" را می نویسد

همین اواخر حداقل چهار کتاب کافه دار به بازار آمده است. "کافه نادری"، "کافه پیانو"، "کافه کاکائو"، "کافه پری دریایی". کامبوزیا پرتوی فیلم "کافه ترانزیت" را می سازد. سه سال بعد سامان مقدم فیلم "کافه ستاره" را کارگردانی می‌کند. تازه اینها اهل فرهنگ و ادب و هنر هستند. آنوقت توقع دارید که کسی بیسکوئیت "سارا طلایی" را بر وزن و شکل و شمایل "ساقه طلایی" تولید نکند؟ آقای بولتس عزیز، قضیه کمی هم به تنبلی ذاتی ما ایرانی‌ها بر‌میگردد. زحمت خلاقیت را به خودمان نمی‌دهیم
 
قدرت این ارواح خبیثه اونقدر زیاد هست که بعد از چندسال زندگی در محیط آزاد باز هم به سراغ آدم میاد و آأم رو بدجوری غاقلگیر می کنه! اینجاش دیگه واقعاً زور داره. لوبیا نمی دونه آیا واقعاً می شه از شرشون خلاص شد یا نه؟
 
درود بر آقای BOLTS.

گفتی تیم برتون یاد آندره برتون افتادم! و از آنجایی که امشب ( یعنی دیشب ) مقادیر متنابهی پیرامون صادق خان هدایت بحث کردیم یاد آن جمله ی آندره برتون پیشروی سورئالیسم افتادم که بااشاره به "بوف کور" گفته بود :

"اگر یک داستان سورئال شاهکار باشد، همین کتاب است" یا یک چیزی در همین مایه ها که حال که گوگل می کنم اینطور پیدا شد :

"اندره برتون که مؤسس حرکت سوررئالیستی در فرانسه بود، وقتی ترجمه فرانسه بوف کور را خواند، گفت که کتاب هدایت جزو بیست کتاب شاهکار قرن بیستم است."

حالا یا حافظه ی من باد داده، یا این جمله را هم گفته.
 
This is a school for me. I feel like your student. I learn something from you everytime I read whatever you write. I thank you for that.
 
از نوشته خوبتان در باره جن گیری و صداقت کلماتتان که روان بر دل می نشیند، شادمان شدم و به همراه نوروز به شما شادباش می گویم
در باره کافه ها و به نظر شما تکرارشان و به باور من استقلالشان با شما هم اندیش نیستم
باید آن ها را خواند آن گاه داوری کرد که آیا عنوان ها بری از آفرینندگی اند؟
به هر روی پیروز و پایدار باشید
غلامحسین
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, February 04, 2009

٭
من اين شهر را مي سوزانم
با كاغذهاي مانده از شعرهاي نگفته ام
آن كه از ارغوانها و آينه بود براي نيمه راست
و آنكه از سنگهاي تيره و خورشيد بود براي نيمه چپ
من اين شهر را مي سوزانم



Comments:
دوست داشتم این شعرو
.
کمک خواستی منم هستم، چوب و ذغال و کبریتش با من
 
kheili khoob bood.
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, February 02, 2009

٭
نيمه كشف نشده مغز
------------------------------
عقيده رايجي هست كه انسان از بسياري از توانايي هاي مغزش استفاده نمي كند.
تقريبا تمام كساني كه معتقد به نيروهاي ذهني اند، معتقدند كه با مغزشان مي توانند انرژي بدهند، بر دنيا تاثير بگذارند، ارتباط برقرار كنند با آن سر دنيا يا صدا بشنوند از كيلومترها دورتر، نقطه اتكايشان اين است كه توانايي هايي در مغز هست كه بلا استفاده مانده، كه ناشناخته مانده و لابد اين توانايي خارق العاده ايشان، از همان بخش هاي مغز آمده.

من نمي توانم چنين ادعايي را باور كنم.
در كدام موجود زنده، در كدام عضوش، آيا ديده ايد كه توانايي است كه بي استفاده مانده؟
اصلا اگر يك ذره به مفهوم پايه اي تكامل توجه كنيم متوجه مي شويم كه چنين نظري چقدر پرت است.
توانايي ها، هميشه ذره ذره و گام به گام بوجود مي آيند، بعد اگر وجودشان لازم بود، اگر به توانايي هاي بقاي موجود زنده كمك مي كرد، گسترش مي يابند.ذره ذره.
زرافه گردنش ناگهان 50 متر دراز نشده، بعد هزاران سال فكر كند تا ببيند با گردن درازش چكار مي تواند بكند. تازه آنوقت هم از چند مترش استفاده كند و الباقيش بي مصرف بماند.
ميمون هم از همه 5 انگشتش استفاده مي كند، نه اينكه فقط با دو تايشان شاخه را بگيرد.
الباقي اعضاي انسان هم همينطور است. چرا بايد فقط مغزش باشد كه يك توانايي هاي خاص كشف نشده و استفاده نشده داشته باشد؟
كدامتان باور مي كنيد اگر كسي ادعا كند كه فقط نصف معده اش در هضم غذا موثر است، و الباقي معده به كار ارتباط روحي با بمبئي مي آيد؟ كدامتان باور مي كنيد كه آدم فقط با يك پايش راه مي رود و پاي دوم مخصوص درمان سرطان است؟

البته مغز انسان چندتايي توانايي خيلي مشخص و كشف شده و بسيار پر استفاده دارد كه همه توانايي هاي نامبرده، همه انرژي هاي مربوطه از آن مي آيند، مثلا خيال پردازي، يا توهم.



Comments:
دقیقا همین طوره. اینکه چقدر از مغز بدون استفاده می مونه در واقع مربوط به ظرفیت مغز هست در همان اموری که براشون طراحی شده. این کاملا درست هست که مغز از بدو تولد تا مرگ همواره در راستای اینکه چقدر و در چه زمینه ای ازش کار بکشی, یک سری از اتصالات عصبیش رو می سازه و یک سری رو تخریب می کنه. حالا هر چی بیشتر کار بکشی ازش از ظرفیت بیشتریش می شه استفاده کرد و همواره هم امکان عظیمی برای استفاده بیشتر از این ظرفیت وجود داره. ولی خوب در تایید همون حرف شما مثل اینه که بگیم عضله بازو ظرفیت رسیدن به اندازه تنه درخت رو داره ولی ما فقط از بخشی از اون استفاده می کنیم. ولی نه اینکه ما تنها از بخشی از ظرفیت عضلاتمون استفاده می کنیم. وگرنه می تونستیم پرواز کنیم!
 
تقریبا جواب این سوال به این راحتی ها بیان نمی شه. اگه به مغز به عنوان تنها یک عضو مجسم! ( جسم )نگاه کنید شاید بتونید با عضوی مثل دست و ÷ا و معده مقایسش کنیدو گرچه ایننظریه یه نظریه قدیمیه . تا حالا و مخصوصا این روزها با سرعت زیادی علوم نوروساینس در حال ÷یشرفت هست که شما تا انتهای افکارتون می تونید سوال بپرسید. و باز می بینید هزاران سوال وجود خواهد داشت. یکسری توانایی های مغز هست شما آثارشو مشاهده یکنید. شاید به خاطر همینه که نمی تونید قبول کنید نیمی از توانایی های مفز به کار گرفته نمی شه!... ببخشید توضیحات می تونه خیلی مفصل باشه. من فقط جون موافق نبودم نوشتم! باید کلمات رو جور دیگه ای تزیین کنند !( در مورد این جمله بخوصوص می گم!) شاید نزدیکتر به علوم جدید.
 
Although I am agree with the whole idea, and think that the legend of " we use less than half of our brain" is an exaggerated idea, but the reasoning and use of evolutionary fact is non-sens here! it is more Lamarckian.
There is a big difference between surviving and progress. For example we can't say that the ability to paint is something that was there in the hand, brain or... and depends on evolution.The complex of brain have the great ability for progressing ( which is different from survival needs and evolutionary rules). There are some people who can play music perfectly, they use the same brain as I do, but they use the ability of their brain, they practice it, they make it stronger. And because the Music is not something vital, those homo sapiens who has not improve this ability are still alive.
But those legend of Brain energy and ... are kind of a metamorphosed religion and superstitions and seems more illusions come for the pocket of some people.
 
من فكر مي كنم كه تضادي بين باور داروينيستي و توانايي هاي هنري مغز وجود نداره.
از قضا، اينكه مغزي توانايي موسيقي داشته باشه، در جامعه بشري به معني اينه كه فرصت بهتري بدست مياره كه بتونه شريك مناسب تري براي زندگيش فراهم كنه.
به عنوان يك مثال ساده، در شرايط برابر، بين دو نفري كه يكي شان در يك مهماني پيانو نواخته است و ديگري در گوشه اي بيكاره بوده است، نفر اول شانس بهتري دارد كه مصاحبت كسي را كه مورد علاقه اش است بدست آورد.

از سوي ديگر، اينكه كسي درك هنري بهتري داشته باشد، همانقدر عادي است كه كسي توان عضلاني بيشتري داشته باشد. نمي توان از اين موضوع كه كسي درك هنري دارد و ديگري ندارد، نتيجه گرفت كه مغز كسي توانايي درمان سرطان را داشته باشد. (همانطور كه عضله كس ديگري هم چنين خاصيتي ندارد)

برايم خيلي عادي است كه كسي حافظه قوي اي داشته باشد، يا ديگري خيلي سريع محاسبات رياضي انجام دهد.
خيلي منطقي است اگر از مغزي تصوير الكترومغناطيسي گرفته شود و ديده شود كه قسمتهايي از آن كم-كار اند. به سادگي تصور مي كنم كه بخظهايي از سلولهاي مغزي كه حافظه بشري را مي سازند، همگي شان با هم هميشه فعال نيستند. ما همزمان به كارمان و به تمام خاطرات زندگيمان و به تمام درسهايي كه خوانده ايم يا جاهايي كه رفته ايم فكر نمي كنيم، پس لابد سلولهايي كه اطلاعات مربوط به اين موارد را در خود جاي داده اند، در بسياري از اوقات فعاليت اندكي دارند.
اما اينكه تصور كنيم كه با آن سلولهايي كه در تصوير الكترومغناطيسي مغز تيره افتاده اند مي شود انرژي ساطح كرد يا مي شود از كاتماندو صدا شنيد با عقم من جور در نمي آيد.
 
یک تفاوتی بین ظرفیت موجود و ظرفیت ممکن، وجود دارد. این قضیه را باید وارد سیستمت بکنی. مثلا همین انگشت، می تواند پیانو بزند، درعین حال که ممکن است اگر ماهیچه ها و رباطها و سیستم عصبی اش را رها کنی؛ حتی نتواند یک مداد را درست به دست بگیرد. همین
 
من با حرفت موافقم فقط خواستم بگم مغز یه‌کمی فرق می‌کنه با معده. یعنی دوتا نصفه مغز کمتر از یه مغز کامل هستن ولی دوتا نصفه معده با یه معده فرقی ندارن. ماهیت مغز خطی نیست.
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, January 31, 2009

٭
تك واژه اي ها
----------------

اما

اين همه چيزي است كه آقاي ب مي گويد وقتي مي خواهد درباره انتخابات رياست جمهوري، خاتمي، كروبي، قاليباف يا موسوي، رابطه ايران و آمريكا و وضعيت اقتصادي سال آينده حرف بزند.

Labels:




Comments: Post a Comment

........................................................................................

Friday, January 23, 2009

٭
آقای ب و نطفه های مرگ
--------------------------------------

آقای ب می گويد :
هر کسي، چيزي ، کسي ، جايي يا کاري دارد، که به آشوبش مي کشد،
نگرانش مي کند، نا آرامش مي کند.
تلخش مي کند به غايت و به زهر مي آميزدش.

Labels:




Comments:
اسم پست منو کلی ترسوند ولی نوشته اش بهم آرامش داد!ه
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, January 17, 2009

٭
به فكرم افتاده كه بنويسم :
"پس"

نه هيچ چيزي قبلش و نه هيچ چيزي بعدش.
فكر مي كنم كه مجموعه اي پست داشته باشم تحت عنوان تك كلمه اي ها. بدون عنوان، بدون توضيح، يك كلمه تنها.

قديمترها، شيفته تصاوير بودم. تصاويري كه با واژه ساخته مي شد.دلم مي خواست اگر متني (يا اتودي از شعري) مي نويسم،تصاويري داشته باشد كه خواننده را با خود همراه كند.
بعد تر ها دنبال صداي كلمه ها افتادم، موسيقي واژگان.

تازگي ها فكر مي كنم به تك كلمه ها. تك كلمه هايي كه پس و پيش ندارند، تك كلمه هايي كه نه تصويري مي سازند، نه معنايي خاص دارند. در اين تك كلمه هاي من، واژه هاي پيچيده با بار معنايي والا وجود ندارند. خيلي هايشان حتي تك سيلابي اند :
"چي؟"
يا
"تا"
نمي خواهم اداي پست مدرن در بياورم. كلا هيچ ايده اي هم درباره تئوري پردازي و اينجور مزخرفات ندارم.


براي همين پست امروز من هست :

"پس"


همه اين بقيه بي خود است.

Labels:




Comments:
خوبید؟ هرچند که حتی کامنت هاتون هم تلخ گسی دارند که حکایت از خوب نبودن حالتون داره. آره من هم منظورم این بود که دیگه هیچ فیلمی نفس گیر نیست. ولی هوای تهران هنوز نفسمونو بند نیاورده. پوست کلفت تر از این حرفا شدیم به گمانم. پس.
 
شما خواهی نخواهی مدرن هستید قربان ..ضمنا جایتان را تابستان خالی میکنم ..یونان بدون جزیره هایش زیاد معنایی ندارد
 
Post a Comment

٭


هميشه در هر خانه اي جايي هست كه سرد باقي مانده.

اينرا بابك احمدي نوشته است. در يكي از تحليل هاي سينمايي اش.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Saturday, January 10, 2009

٭
آقاي ب تكراري مي شود. خيلي تكراري
--------------------------------------

1- نويسنده وبلاگ PersianAtheist.com از قول آقاي Andy Rooney نقل كرده است كه :

"همه در ابتدا آتئیست هستند. کسی با اعتقاد به چیزی زاده نشده است. کودکان آتئیست هستند تا زمانی که دین به آنها تلقین نشده است."

دوست عزيزي هم در گودر كامنت گذاشته است كه :
"ایضا خامخوار هستن و اگه بهشون اجازه بدی با پی پی شون روی دیوارها آثار هنری خلق می کنن. خوب که چی؟ لابد اینام درسته چون ذاتیه دیگه"

و دوست عزيز ديگر كامنت گذاشته است كه "اندي روني = آقاي ب". معلوم نيست اين وسط كه، من آواز خواندنم مثل اندي است يا فوتبال بازي كردنم مثل روني؟ و آنوقت لابد من اين وسط بايد از حرف كسي كه كس ديگري نقل كرده است دفاع كنم!

2- من دفاع مشخصي از حرف آقاي روني ندارم. اما دفاع خيلي مشخصي از بحث هاي قديمي ام در اين زمينه دارم. براي يادآوري تكرار مي كنم كه در آن بحث قديمي، من مدعي شده بودم كه "دين" پاسخي بسيار پيچيده به سوال هستي شناسانه بسيار پيچيده اي است. و گفته بودم كه صحيح نمي دانم كه چنين پاسخي، بدون آنكه توانايي درك منطقي و علمي در كودكان سنين پايين بوجود آمده باشد، به آنها القا شود.

3- بحث را بايد بازتر كنم و دين را دو بخش نگاه كنم، يكي قسمت اعتقادات كه فلسفي است(و علمي و منطقي) و ديگري بخش احكام كه فرهنگي است.
نيمه فلسفي دين، همان قسمتي است كه مدعي مي شود كه خدا وجود دارد، كه يكي است، كه دنياي پس از مرگ وجود دارد، كه جهان هدفمند است و زندگي انسان هم هدفمند است.
نيمه فرهنگي اش هم همان است كه مي گويد حجاب داشته باشيد، كه مشروب الكلي نخوريد كه نماز بخوانيد و روزه بگيريد.

4- روش علمي براي پاسخگويي به سوالات نيمه ي فلسفي دين كارايي ندارد. بحث هاي (گاه سفسطه انگيزي) مي توان كرد كه در اثبات يا رد دين باشد اما حقيقت آن است كه وجود خدا را نمي توان از نظر علمي ثابت كرد. از نظر علمي هم نمي توان ردش كرد. مي توان به صورت علمي اثبات كرد كه مركز منظومه شمسي، خورشيدي است با چنين مشخصاتي و مي توان نشان داد كه اين مركز يك ستاره تك است و مثلا مي توان نشان داد كه در برخي منظومه هاي ديگر، ستاره مركزي به صورت جفت ستاره وجود دارد و باز مشخصات اين ستاره ها را هم مي توان از روش علمي با دقت مناسبي تعيين كرد. اما نمي توان آزمايش علمي اي تعريف كرد كه تك يا جفت بودن خدا و مشخصاتش را نشان دهد. براي هدفمند بودن دنيا يا وجود جهان پس از مرگ هم همينطور. و البته براي آمار در مورد تعداد دانشمنداني كه به خداي ابراهيمي باور دارند هم، به بحث قبلي ارجاعتان مي دهم و يادآوري مي كنم كه ادعايي مثل "همه دانشمندان به وجود خدا باور دارند" مستندات پشتيبان كافي ندارد و از قضا آمار موجود در كشورهاي پيشرفته با اين گفته همراهي نمي كند.

5- در واقع، يك انسان علم گرا دليلي نمي بيند كه دنيا حتما هدفمند باشد. اصلا چرا بايد اين همه بر همكنش فيزيكي و شيميايي در اين همه كهكشان، همه اش هدفش اين باشد كه يك كد ژنتيكي خاص تشكيل شود (خاطرتان هست كه در ديني دبيرستان مي خوانديم كه هدف از خلق جهان، آفرينش پيامبر اسلام بوده است) يعني اين همه ميلياردها و ميلياردها كهكشان وجود دارند و در هركدام اين همه برهمكنش فيزيكي و شيمايي رخ مي دهد براي همين 46 عدد كروموزوم خاص، همين يك دي ان اي خاص؟ نمي شد خداوند يك مقدار بهينه سازي در خلقت انجام مي داد و به جاي اينكه اين همه ماده و انرژِي مصرف كند مستقيما همين يك مولكول را مي آفريد؟

6- در مورد تجربيات نزديك مرگ NDE هم لابد خيلي هايمان شنيده ايم. اما اين موضوع هم هيچ اثبات كننده علمي اي براي اينكه دنياي پس از مرگ وجود دارد نيست.
منظورم ساده است : فرض كنيد كه يك موجود زنده در نزديكي مرگ قرار گرفته است، يعني اينكه بخش قابل توجهي از دستگاههاي حياتي اش از كار افتاده اند، به نظرتان عجيب مي آيد اگر ادعا كنم كه مغز هم ديگر نمي تواند در چنين شرايطي درست كار كند و دچار توهم مي شود و اين دالان نور و صداهاي عجيب و اينها هم نتايج توهم كذايي است؟

7-بيست و يك گرم كذايي وزن روح آدمي هم كه فكر كنم همه متفق القول قبول داشته باشيم كه بيخود است. وگرنه در اين صد سال اخير كه جمعيت جهان چهار ميليارد نفر اضافه شده است، بايد به جرم كره زمين هم 84000 تن اضافه شده باشد. ممكن است كه 21 گرم را نشود در اين كره ردش را گرفت، اما 84000 تن وزن اضافه بايد خودش را يكجايي نشان دهد. (قبول دارم كه در برابر جرم زمين ناچيز است اما براي خودش كم عددي هم نيست مي شود 4200 تريلي بار).

8- در مورد نيمه فرهنگي دين، بحثي ندارم. من علاقه دارم كه غذاي گوشتي پخته خورم، اما مي دانم كه بعضي ها هم گياه خوار يا حتي خام خوار اند. اگرچه از نقاشي خيلي هم سر در نمي آورم، اما ترجيح مي دهم كه براي نقاشي از آبرنگ يا رنگ روغن استفاده كنم، مي توانم تصور كنم اما كه هنرمندي بخواهد با مدفوع شكلي را ترسيم كند. به همين نسبت، من علاقه اي به حجاب ندارم و در عوض به نوشاميدني ها علاقه خاصي دارم. مي توانم تصور كنم كه كسي علاقه اي برعكس من داشته باشد. و البته برايم قابل قبول نيست كه كسي علاقه داشته باشد كه بخاطر علايقم من را شلاق بزند، يا بكشد، مگر اينكه قبول كند كه برعكسش هم صادق باشد.

9- ببخشيد اگر تكراري بود. در هر حال، هم بحث قبلي، هم تكرارفعلي هدفش اين بود كه انقدر تلاش كه براي آموزش اصول ديني به كودكان مي شود، اگر صرف آموزش منطق، روش علمي و مباني فلسفي مي شد، جاي دوري نمي رفت.

Labels: ,




Comments:
تکلیف اون دالان نور مشخصه. چشمها نیمه باز هستند و مغز درست کار نمیکنه، در نتیجه کوچکترین نوری خیلی کشدار و پر تلالو دیده میشه، همچنین چشم توانایی تنگ کردن مردمک رو نداره. مثل وقتی که قرص اکستازی میخوری. هیچ دالانی وجود نداره . اگر دالان رو کسی دیده بود و رفته بود برنمیگشت این کس شعرا رو واسه ماها تعریف کنه که.
 
وقتي هم نه مي توان ثابتش كرد نه مي توان ردش كرد پس بايد بپذيزيم كه هم مي توان اعتقاد داشت و هم نداشت ولي قسمت تهوع آورش اين است كه روي چيزي كه ثابت نشده همه حرف خودشان را مي زنند!
منظورم اين هست كه هر كي با توجه به نظر خودش خودش را عقل كل مي داند و فرد داراي نظر مخالف را احمق!
كاش كه ياد يگيريم كه بپذيزيم!
 
nazarieye man da morede kasayyi ke az marg ba khatereyi az behesht barmigardan kheyli sade hast:

agar taraf vaghean morde bashe, pas maghzesh kar nemikone. maghzi ham ke kar nemikone, ghabeliate sabte etelaat ro nadare. pas vaghti ke adam dobare be zendegi bar migarde, gheyre momkene ke chizi az un moghe yadesh munde bashe.

agar ham maghzesh kar mikarde ke pas namorde bude.

in ke adam bege age beri nazdik e marg mituni ye zare un donya ro bebini ham kheyli birabte. in marze e nazdiki be marg koja taeen mishe?!? age chenin marzi vojud dare chera baraye hame in masael be vojud nemiad? in hame adam miran ta labe marg o bar migardan o hich nur o tunel i nemibinan. taklife una chie?!
 
Post a Comment

........................................................................................

Home