BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Wednesday, February 11, 2009
٭
........................................................................................The Exorcism of Emily Rose ----------------------------------- 1- بعضي واژه ها در ترجمه گم مي شوند."جن گيري" ترجمه خوبي براي Exorcism نيست. در واژه انگليسي مفهوم "راندن" و رها كردن از دست شياطين و ارواح خبيثه وجود دارد كه در معادل فارسي اش حس نمي شود. شايد دليلش آن باشد كه اصلا در عقايد ديني ما چنين چيزي نيست كه شيطاني يا روحي خبيث كسي را تسخير كند و بعد وردي بخوانيم و كارهايي بكنيم كه رهايش كند. شايد بخاطر اين است كه ارواح خبيث ما را براي هميشه مسخر مي كنند و رهايمان نمي كنند. يا شايد هم بخاطر اين است كه ما نمي توانيم رها شويم. 2- هفته پيش كلاسي درس مي دادم كه نيمي از زمانش را به موضوع "خلاقيت" اختصاص داده بودم. در طي اين بحث، بطور مداوم تكرار مي كردم كه: مرزها را بشكنيد از محدوده هايتان فراتر برويد اين مرزها و محدوديت ها واقعي نيستند و از اينجور جمله ها. پيش كه مي رفتم و تمرينهاي بيشتر و بيشتر كه ارائه مي كردم، كه راه حل همه شان كمابيش همين بود كه فكر رها شود از مرزهاي پيش فرض، احساس كردم كه كلاس را شعفي گرفته است. رها شده بودند انگار از چنگال روحي خبيث. انگار با هربار تكرار "مرزها را بشكنيد" بندي باز مي شد از پايشان. 3- از كلاس كه برگشته بودم ، خودم هم در شعف آنها سهيم بودم، انگار مرا هم اين احساس رهايي در خود گرفته بود. خانه كه آمدم، كتاب دوست داشتني "ماجراي عجيب سگي در شب" را داشتم كه بخوانم. سبك شيرين روايي و ماجرايي سر راست و راحت اين كتاب به حس خوب من اضافه كرد. آنقدر حس خوبي داشتم كه نشستم "سويني تاد" را هم كه نگاه داشته بودم براي روزي كه روحيه ام جواب بدهد، را ديدم و با توجه به علاقه خاص من به ديوانگي هاي آقاي برتون دوست داشتني، از آن هم لذت بردم. 4- اين رها شدن از ارواح خبيثه را وقتي كه سفر مي كنيم هم همه مان احساس كرده ايم. همينكه هواپيما مرزهاي ايران را ترك مي كند، احساس مي كنيم سبك شده ايم، احساس مي كنيم كه انگار باري برداشته شده از دوشمان، انگار كه فشاري روي ذهن ما بوده كه برداشته شده. در خبرها مي ديدم كه در ايستگاه قطاري در لندن، هركسي با موسيقي آيپادش مي رقصيد و مي پرسم كي رها مي كندمان اين بندي كه ارواح خبيثه بر قلب ما تنيده اند كه نمي توانيم برقصيم. فكر مي كنم كه اصلا براي همين هم هست كه رقص هايمان هم انقدر بي ربط اند، يا خيلي بسته اند و بي تحرك، يا به شكل اغراق آميزي پر تحرك اند، بي آنكه كوريوگرافي معقول و متناسبي داشته باشند. 5- چيزهاي دردناكي هم در كلاس ديدم، وقتي از دانشجويان پرسيدم كه "كدامتان يك علاقه جدي بجز درس را دنبال مي كنيد، كتاب مي خوانيد، موسيقي گوش مي دهيد يا مي نوازيد، فيلم يا تئاتر مي بينيد، فلسفه مي خوانيد، ..." تعداد كساني كه دستشان را بلند كردند كمتر از يك سوم كلاس بود. تازه كلاسي كه دستچيني بود از دانشگاههاي مختلف كشور. 6- از اين بدتر هم بود، جلسه اول كلاس كه موضوعش را "حرفه مندي و اخلاق حرفه اي" قرار داده بودم، با مثالهايي همراه بود از موقعيتهايي كه تصميمات دشوار اخلاقي بايد اتخاذ مي شد، متاسفانه اولين چيزي كه همه دانشجويان به عنوان راه حل انتخاب مي كردند، راه حل فسادآميز بود، اينكه رشوه بدهند، اينكه وارد زد و بند بشوند و اينكه مناقع جمعي را فداي منافع فردي خود يا كارفرمايشان بكنند. سخت بود قبولاندن اينكه بدون رشوه هم مي شود زندگي كرد، قبولاندن اينكه اصلا رشوه بد است و قبولاندن اينكه يك مهندس مسئوليت اجتماعي اي هم دارد. 7- آقاي ماركس مي گفت : اخلاق حاكم، اخلاق حاكمان است. 8- تمرينهاي خلاقيتي كه مطرح كردم، سوال هايي بود كه بايد در محدوده هايي برايشان راه حلي پيدا مي شد. بدون استثنا در تمام تمرينها از من مي پرسيدند :"اجازه داريم اينكار را انجام دهيم" و من مداوم تكرار مي كردم كه هيچ محدوديتي فراتر از موضوع سوال وجود ندارد، تكرار مي كردم كه اصلا موضوع اين تمرين اين است كه محدوده هايتان را بشكنيد كه ياد بگيريد كه كارهايي بسيار بيشتر از آنچه در نگاه اول به چشم مي آيند مجازند. تكرار مي كردم كه "هر كاري كه در متن سوال ننوشته ام كه ممنوع است، مجاز است" و مي گفتم "آزاديد كه هر كاري خواستيد بكنيد" و باز از من مي پرسيدند " ببخشيد استاد اجازه داريم ..." و من عصباني مي شدم كه بله اجازه همه كار داريد.. مي گفتم محدوديت هايتان محدودند و آزادي هايتان بي شمار. يكي از دانشجوها دستش را بلند كرد و گفت "ببخشيد استاد ما عادت داريم كه آزاديهامون محدود باشه و محدوديتهامون بي شمار" 9- ارواح خبيثه قوي تر از آنكه فكرش را مي كنيم ما را تسخير كرده اند. با صليب و دعا و آب مقدس هم رانده نمي شوند. نوشته شده در ساعت 4:13 PM
Comments:
آقای قبادی اسم فیلمش را میگذارد "لاک پشتها هم پرواز میکنند" بعد یکی بر همین وزن فیلم "ماهیها هم عاشق میشوند" را می سازد. نفر سوم هم کتاب "ماهیها شبها میخوابند" را می نویسد
همین اواخر حداقل چهار کتاب کافه دار به بازار آمده است. "کافه نادری"، "کافه پیانو"، "کافه کاکائو"، "کافه پری دریایی". کامبوزیا پرتوی فیلم "کافه ترانزیت" را می سازد. سه سال بعد سامان مقدم فیلم "کافه ستاره" را کارگردانی میکند. تازه اینها اهل فرهنگ و ادب و هنر هستند. آنوقت توقع دارید که کسی بیسکوئیت "سارا طلایی" را بر وزن و شکل و شمایل "ساقه طلایی" تولید نکند؟ آقای بولتس عزیز، قضیه کمی هم به تنبلی ذاتی ما ایرانیها برمیگردد. زحمت خلاقیت را به خودمان نمیدهیم
قدرت این ارواح خبیثه اونقدر زیاد هست که بعد از چندسال زندگی در محیط آزاد باز هم به سراغ آدم میاد و آأم رو بدجوری غاقلگیر می کنه! اینجاش دیگه واقعاً زور داره. لوبیا نمی دونه آیا واقعاً می شه از شرشون خلاص شد یا نه؟
درود بر آقای BOLTS.
گفتی تیم برتون یاد آندره برتون افتادم! و از آنجایی که امشب ( یعنی دیشب ) مقادیر متنابهی پیرامون صادق خان هدایت بحث کردیم یاد آن جمله ی آندره برتون پیشروی سورئالیسم افتادم که بااشاره به "بوف کور" گفته بود : "اگر یک داستان سورئال شاهکار باشد، همین کتاب است" یا یک چیزی در همین مایه ها که حال که گوگل می کنم اینطور پیدا شد : "اندره برتون که مؤسس حرکت سوررئالیستی در فرانسه بود، وقتی ترجمه فرانسه بوف کور را خواند، گفت که کتاب هدایت جزو بیست کتاب شاهکار قرن بیستم است." حالا یا حافظه ی من باد داده، یا این جمله را هم گفته.
This is a school for me. I feel like your student. I learn something from you everytime I read whatever you write. I thank you for that.
از نوشته خوبتان در باره جن گیری و صداقت کلماتتان که روان بر دل می نشیند، شادمان شدم و به همراه نوروز به شما شادباش می گویم
Post a Comment
در باره کافه ها و به نظر شما تکرارشان و به باور من استقلالشان با شما هم اندیش نیستم باید آن ها را خواند آن گاه داوری کرد که آیا عنوان ها بری از آفرینندگی اند؟ به هر روی پیروز و پایدار باشید غلامحسین
|