BOLTS




Tuesday, June 23, 2009

٭
ندای آزادی
--------------------
1- اهل گریه نیستم. دوبار را یادم می آید که برای کسی که نمی دانستم کیست و هیچوقت ندیده ام اش گریه کرده ام. اولینش برای آرین بود. پسرک نوزادی که ناگهان بیمار شد و مرد و خبرش را در وبلاگ شماها خواندم که دور یا نزدیک می شناختیدش. گمانم همان موقع بود که برای همیشه ترسیدم از اینکه فرزندی داشته باشم. یادم هست که وبلاکهای تمامتان را خواندم که درباره اش نوشته بودید. ش. هم بود و هر دویمان بی حرف، همانجای پای مانیتور نشستیم و گریه کردیم.
2- دومینش همین الان بود، وقتی که این را خواندم :
http://naadaanii.persianblog.ir/post/946
عکس ها را که دیدم، اشک از چشمانم سرازیر شد.
همکارم می پرسد : شالوده هه هیچ نیرویی روش نمیاد، 50 در 50 بذارم؟ نمی توانم به طرفش برگردم. نمی خواهم صورت اشک آلود من را ببیند. هق هق هایم را می خورم. صورتم را در مانیتور گم می کنم و بدون آنکه برگردم می گویم : نه ، حداقل یک متر در یک متر.
3- مادرم رفته است برای عروسی دختر عمویم گل سفارش بدهد. به منشی می گویم، من باید یک جلسه بروم. نمی گویم که باید بروم به سمت امیر آباد- کوچه خسروی. باید گل سفارش بدهم. حداقل وظیفه من این است که آنجا دسته ای گل بگذارم.
4- مهم نیست نام خانوادگیش چه بوده است. نامش هست "ندای آزادی"



Comments:
I'm infront of my monitor, at work and cant stop my tears from both of your posts.

Leili
 
nader jan, baad az in hame khabare bad, khoshhalam ke didam shooroo kardi be neveshtan, onghadr delam migereft vaghti miyomadam va mididam ke hich naneveshti. khahesh mikonam,khahesh mikonam benevis. be banoo kheyli salam beresooon.
 
Post a Comment

........................................................................................

Home