BOLTS




Tuesday, July 21, 2009

٭
حالا نوبت ماست
------------------------

اين روزها، بوي گاز اشك آور كه مي آمد، يا تعداد گاردي ها كه زياد مي شد، مي گفتم، برويم ، ديگر جاي ما نيست.
نه ريه حساس اجازه نفس كشيدن از گاز اشك آور مي داد و نه بازوان نحيف توان كتك كاري داشت.

اما امروز ، ديگر نوبت ماست.
آقاي خاتمي كه بحث رفراندوم را پيش كشيد، نشان داد كه راهي كه در نهايت خواهيم رفت كدام است.
رفراندوم اما همانطور كه مي دانيد، به دستور رهبر و تحت نظارت شوراي نگهبان انجام مي شود و هر دوي اين موارد از قضا، همان چيزهايي هستند كه بر عليه شان درخواست رفراندوم داريم. بنابراين، تا زماني كه اين مراجع يك قدم تا سقوط نهايي فاصله نداشته باشند، امكان رفراندوم موجود نخواهد بود. آن زمان هم ديگر رفراندوم براي رياست جمهوري ا.ن. معني ندارد و موضوع بزرگتري بايد به رفراندوم گذارده شود.

امروز نوبت ما، قشر متفكر جامعه، است كه فكر كنيم به اينكه دقيقا چه چيزي مي خواهيم و چه چيزي نمي خواهيم. ديگر تك واژه ها و اسم ها و صفتهاي گنگ و نامفهوم براي ما كافي نيست. امروز بايد به دقت معرفي كنيم كه كشوري كه مي خواهيم در آن زندگي كنيم، چه جور جايي است.

براي من، جواب اين سوال اين ها است:

1- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه قانون و حكومت بر مبناي عقل بشري و بر مبناي محاسبات هزينه و فايده، بر اساس بررسي هاي كارشناسي، بنا شده باشد. كشوري كه در آن دين مربوط به حوزه خصوصي انسانهاست و مبناي قوانين كشوري نيست.

2- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه آزادي هاي فردي ام در حوزه خصوصي محترم باشد. حداقل محدوديتها را هم در حوزه عمومي ببينم، تنها محدود به مواردي كه نيازهاي عمومي جامعه در اثر نبود اين محدوديتها به خطر بيفتد.

3- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه آزادي رسانه ها و آزادي گردش اطلاعات و دسترسي به اطلاعات در آن وجود داشته باشد.

4- من مي خواهم در كشوري هنجارپذير در حوزه بين المللي زندگي كنم كه روابط معقول سياسي با كشورهاي ديگر دارد و جزئي از زنجيره بين المللي تامين كالا و خدمات و جزئي از ساختار جهاني اقتصاد است.

5- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه مانعي براي هيچيك از شهروندانش براي انتخاب شدن يا انتخاب كردن نباشد.

6- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه براي هيچ يك از اقشار يا اصناف، حق اختصاصي براي تصاحب هيچيك از مشاغل حكومتي وجود نداشته باشد.

7- من مي خواهم از حق دادرسي عادلانه (بر مبناي نرم هاي مرسوم جهاني) بهره ببرم.

8- من مي خواهم در كشوري زندگي كنم كه موضوعات مربوط به اصناف بوسيله اتحاديه هاي آنها و سازمانهاي غيردولتي مربوطه انجام شود و دخالت دولت در امور آنها تنها محدود به اطمينان از رعايت حقوق ديگر اقشار جامعه در اين موضوعات باشد.

براي من، فعلا، اين بسته نسبتا كاملي است از آنچه آرزوي من است، براي كشوري كه در آن زندگي مي كنم.




Comments:
بیدار کردن توده های پایین تر اجتماع که در مناطق دور افتاده تر زندگی می کنند و در نظر گرفتن حقوق مورد نظر آنها را فراموش نکنید. که رمز پیروزی همین است
 
بیدار کردن توده های پایین تر اجتماع که در مناطق دور افتاده تر زندگی می کنند و در نظر گرفتن حقوق مورد نظر آنها را فراموش نکنید. که رمز پیروزی همین است
 
اینجائیکه شما توصیفش کردی جای خیلی خوبیه منم آرزوشو دارم فقط باید به فکر جماعت عراقی و افغانی باشیم که همگی داوطلب مهاجرت به انجا خواهند بود
 
آقا لیستت تقریبن کامله و جالب هست که هفت-هشت-ده تا مورد چطور می‌تونه شرایط فعلی رو زیر و رو کنه. فکر کردم و چیز زیادی رو نمی تونم به لیستت اضافه کنم. اگر یک کشور قانونی داشته باشه که مردم و نماینده‌های مردم تعیین کنند و قانونش درست اجرا بشه همه چیز رو با مرور زمان می‌شه درست کرد. من فقط یه چیز رو که توی همین موضوع قانون هست و توی شماره‌ی یک شما به‌ش اشاره شده، می‌خوام جداگانه اشاره کنم تا تاکید بشه روش. من دوست دارم توی کشوری زندگی کنم که جون آدم‌ها، شرف آدم‌ها و حقوق آدم‌ها ارزش داشته باشه و به اندازه‌ی هم! بدون در نظر گرفتن هر نوع تفاوت بین‌شون.
 
قربونت همون قسمت اولش حل شه الباقی خود به خود حله. مهم اینه که زمینه برا اون اولی آماده نیست، حتی تمامی کسانی که الان اعتراض می کنن همچین دیدی ندارن (درصدش رو دقیق نمی دونم) مسئله اینه که ما به زمان نیاز داریم تا این دید رو به جامعه بقبولونیم (مثلا اگه فردا خواستیم یه قانون اساسی رو به رای بذاربم بدونبم رای میاره) این پیش زمینه نیاز داره، یکیش آزادی اندیشه (نه لزوما مطلق) و تا حدودی هم آزادی نشر و رسانه (اون هم درصدی که کارمون رو تا حد بالایی راه بندازه)و البته به رسمیت شناختن حق اعتراض به هر شخص که فکر میکنم رهبران همین حرکت کنونی هم اینارو قبول دارن. ببینید حرف کنونی افرادی مثل شما شبیه اون هاست که قبل انتخابات کروبی-کروبی می کردن و اون جا هم غافل بودن از اینکه مشکل عمده جای دیگست.
از نظر من این یک واقعیته که اساس جامعه ما خیلی عقب تر از همین -به نظر شما- حداقل هاست، این سطح هم به مرور بالا میاد نه یکماهه- دو ماهه.
فکر می کنم هنوز تعهد محوریم نه تعقل محور، هنوز با یه کلمه حرف یکی رو از فرش به عرش می بریم و بالعکس، عوض کردن این ذهنیت با این خواست ها عوض نمیشه، کار طولانی مدت در بطن جامعه می خواد، با همون پیش زمینه های مذکور، بالا رفتن سطح توقعات هیچ نتیجه ای نداره به جزاز دست دادن همین شانس کم کنونی برا رسیدن به پیش زمینه ها
 
حضرت شیخ شنگر نوشته ای دارد در وبلاگش که گمانم پاسخی باشد به این نوشته من، برای آنکه بحث کامل باشد، آنرا در اینجا کپی می کنم :
(آدرس نوشته اصلی هست : http://naaf.persianblog.ir/post/313/ در کامنتهایی که در آن پست نوشته ام سعی کردم منظورم را شفافتر بیان کنم، ایشان هم پاسخ داده اند. علاوه بر این من توصیه می کنم که دو پست بعدی ایشان
http://naaf.persianblog.ir/post/314/
و http://naaf.persianblog.ir/post/315/ را هم بخوانید )

" حرف ِ بعض ِ دوستان روشن­فکر را می­خوانم که چون ریه­های «حساس»­شان تاب استنشاق گاز اشک­آور را ندارد (و لابد ریه­های بقیه دارد)،



یک تقسیم کار ساده، دقیق و اصولی کرده­اند بین خودشان به عنوان «قشر متفکر جامعه»، و سایرین (لابد به عنوان «قشر گوسفند جامعه»):



چشم سوختن و سرفه کردن و باتوم خوردن و در رفتن و ترسیدن «وظیفه»ی آن گوسفندان (اصلن گوسفند مگر جز قربانی شدن هنر دیگری هم دارد؟)،



و تفکر و تامل و تعمق و تدبر در این­که چه می­خواهیم و به کجا باید برسیم و «چه می­شود» و «چه می­تواند باشد»*، «رسالت» این متفکرین؛



و بعد یاد حرف استاد ده نمکی می­افتم در جشنواره­ی دو سال پیش، که وقتی هیات داوران تحویلش نگرفت و روی سن رفت تا سیمرغ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را بستاند، پشت تریبون عربده می­کشید:



«روشن­فکران ما همیشه ثابت کردن عقب­تر از مردم حرکت می­کنن.»





* «سیب خنده» یادتون هست؟ یه آیتم میزگرد کارشناسی داشت، با حضور مجری (که اسم بازیگرش یادم نیست، و آدم معروفی هم نشد بعدن) و آقای کارشناس که جواد رضویان بازیش می­کرد.



بعد مجریه اول هر نشست این­طوری می­گفت: «میزگرد امروز ما در باره­ی [مثلن] روان­شناسی کودکه. روان­شناسی کودک چیست، چه می­شود، چه می­تواند باشد و چه خواهد شد.»





ب.ت: همین دو خطم فقط واسه این­که از عصبانیت خفه نشم نوشتم. وگرنه حرف آدمی که به چنین تقسیم «وظیفه» و تقسیم «قشر»ی قائله، اصلن ارزش مکث کردن هم نداره.





پيام هاي ديگران (11)
لینک نوشته
۱۳۸۸/٤/۳۱ - ناف
"
 
نادر سلام

من یک مطلبی درباره این بحث بین شما و آقای شیخ شنگر نوشتم. اگرچه که مدتی ست ازش می گذره و ممکنه به نظرت بیات شده باشه. حالا خودت ببین:
http://baghebahar.blogspot.com/2009/08/blog-post.html

با احترام،
بهار
 
من بايد عذر خواهي كنم از خوانندگانم.
گمان مي كنم كه جمله هاي اوليه اين نوشته به نظر بعضي ها توهين آميز يا لااقل نادرست آمده.
معذرت مي خواهم كه منظورم را درست منتقل نكرده ام.

از شيخ شنگر و از بهار كه كمك كردند كه اين موضوع را بفهمم ممنونم.
 
Post a Comment

........................................................................................

Home