BOLTS




Saturday, December 25, 2010

٭
شماره هاي آقاي ب
----------------------

2- آقاي ب در دوران كودكي عاشق عدد 2 بود. از آن بيشتر عاشق عدد 22 بود كه دو تا 2 داشت. اما عدد 222 آنقدرها هم برايش مهم نبود.

2- آقاي ب تمام اتفاقات مهم زندگيش به عدد 2 بيربط هستند. مثلا اينكه در روز دوم از ماه دوم از سال 2 هجري به دنيا نيامده.در 22 سالگي زن نگرفته و 2 زن و 22 بچه ندارد. نفر دوم كنكور نشده است، خانه اش 2 خوابه نيست و الخ. تنها چيزي كه به اين عدد مربوط مي شود اين است كه دو تا از بهترين دوستانش هر كدام دو تا بچه دارند.

2- آقاي ب اين روزها خيلي نگران است. به اين نتيجه رسيده كه مسئولان امور حتي از آنچه كه فكر مي كرد هم كمتر مي فهمند. نتيجه اش هم با عرض تاسف اين خواهد شد كه اوضاع اقتصادي از ايني كه هست هم بدتر خواهد شد. لااقل آمارها در حرفه آقاي ب كه خيلي خيلي نگران كننده است.

2- آقاي ب اين روزهاگرفتار شده است در چند تايي كتاب كه خواندنشان سخت است، از آنهايي كه پيش نمي روند، به ضرب و زور دو سه صفحه مي خواند و كنار مي گذاردشان. يكي شان امروز صبح تمام شد. حالا مي خواهد بجايش يك چيز خواندني و شيرين بردارد، از آنهايي كه آدم راحت صفحه مي زندشان، راحت ميخواندشان، بلكه به ضرب شيريني اين كتاب، الباقي را هم بخواند.

2- آقاي ب هنوز دلش به هر بهانه اي پر مي كشد به آنروز كه مي آيد. آنروزي كه هوا سبك مي شود و خنده به اين شهر بر مي گردد.



Comments:
به به خيلي زيبا
 
Post a Comment

........................................................................................

Friday, November 12, 2010

٭
ميان ماندن و رفتن
--------------------
1- من مصداق رطب خورده و منع رطب ام. در حقيقتش مصداق رطب نخورده وتبليغ رطب.
تقريبا به همه توصيه مي كنم كه از ايران بروند. براي خيلي ها سخنراني هاي قرائي مي كنم درباره اينكه چرا رفتن به نفعشان است، چرا ماندن در اين كشور در اين اوضاع كار درستي نيست. همه دوستاني را كه ترديد دارند ميان ماندن و رفتن تشويق مي كنم كه بروند.
با اين وجود، خودم مانده ام و هيچ قصدي هم براي رفتن ندارم.

2- ماندن من، مثل ماندن اميرحسين تلخ مثل عسل حماسي نيست. واژه هاي جذاب تعريفش نمي كنند.

3- بخشهاييش با امير حسين يكي است، مسئله عادت به اين شهر و به اين مردمان و توانايي در بكار بردن اين زبان و دانستن ريزه كاري هاي اين فرهنگ. وابستگي به نقاطي كه خاطرات انسان را مي سازند. وابستگي به روزها، خيابانها، درك مشكلات و آرزوها. اما براي من آنقدر ها هم اين چيزها حماسي نيستند. مهم است برايم كه به اين زبان خوب مي نويسم و خوب صحبت مي كنم و به هيچ زبان ديگري به اين خوبي مسلط نيستم. مهم است كه به يك نگاه مخاطبم را مي شناسم، از نام دبيرستانش مي فهمم چطور آدمي است، از تك كلمه هايي كه استفاده مي كند تمام تاريخ زندگيش را حدس مي زنم، اما اين همه ماجرا نيست.

4- حقيقت اين است كه مطلوب فرهنگي من با جريان رايج فرهنگي ايران نزديك نيست. گمانم فرهنگ مطلوب من بيشتر اروپايي باشد. موسيقي، ادبيات، نقاشي، روش زندگي، شهرسازي و سر جمع، محيط عمومي شان بيشتر به مزاج من خوش مي آيد. راستش اخيرا حتي كتابهايي كه به زبانهاي ديگر مي خوانم بيشتر از كتابهايي شده است كه به فارسي مي خوانم.

5- منظورم اين نيست كه مثلا تي اس اليوت را بهتر از مولوي مي فهمم يا بيشتر دوست دارم. بديهي است كه زبان و ادبيات خودم را خيلي بهتر درك مي كنم، با اينها خيلي بهتر رابطه برقرار مي كنم.

6- چيزي كه توكا خيلي به وضوح گفته بود هم هست : در اينجا من مجرم ام. كتابي كه من مي خوانم ممنوع است، موسيقي اي كه گوش مي دهم، معاشرتي كه دارم، اصلا همين وبلاگم را هم بعضي سرويس دهنده ها فيلتر كرده اند.
اين مجرم بودن دائمي، اين فرار دائمي از فضاي متخاصم عمومي به فضاي امن خصوصي، آدم را خسته مي كند، آزرده مي كند.

7- آنهايي كه من توصيه شان مي كنم به رفتن، كساني هستند كه سخت كار مي كنند تا زندگي متوسطي داشته باشند، كارمند هستند و احتمالا هميشه كارمند مي مانند. توصيه شان مي كنم به اينكه بهتر است در آنجا متوسط باشند تا اينجا، آنجا كارمند باشند تا اينجا. آنجا اجاره نشين باشند تا اينجا.

8- برعكس، آنهايي كه فكر مي كنم بايد بمانند، آنهايي هستند كه در كارشان براي خودشان كسي هستند. كارآفرين هستند، متوسط نيستند. كساني كه من فكر مي كنم كه اگر بروند، مجبورند آنجا متوسط باشند.
منظورم اصلا اين نيست كه تمام كساني كه مي روند، متوسط مي شوند. اطراف من پر است از كساني كه رفته اند و در بهترين موقعيت ها قرار گرفته اند. مدارج عاليه علمي دارند و درآمد هاي خوب.
اما مقايسه كه مي كنم، بين آنهايي كه نسل قبل رفته اند و آنهايي كه مانده اند، بين رفته ها آدم سرخورده بيشتر مي بينم.

9- براي خود من رفتن حتي جزء گزينه هايم براي روز مبادا هم نيست. فكر مي كنم كه آن روز مبادا بدتر از دوران انقلاب و جنگ وموشك باران كه نمي شود.

10- من مي مانم چون تمام چيزهايي كه مي خواهم بدست بياورم را يا دارم، يا مي دانم كه چطور مي توانم بدست بياورم. هيچ كجاي ديگر دنيا نمي توانستم در جايگاهي باشم كه هستم. (شما بگوييد يك چشمي در شهر كورها)

11- اصل ماجرا به همين سادگي است. مي توانم بيايم و جمله بهنود را نقل كنم كه "ما مي مانيم، اينجا خانه ماست، به دعوت كسي نيامده ايم كه به عتابش برويم" و نقل كنم از اينكه روز 25 خرداد چه حالي داشتم. نقل كنم كه چه همه چشم انتظار آن روز هستم كه مي آيد و چقدر، با هيچ چيزي عوضش نمي كنم اينرا كه آنروز در اين شهر باشم . راستش، اينها هم هست. اما همه ماجرا نيست.

12- ما دوپاره شده ايم بين ماندن و رفتن. نه اينجايي هستيم و نه آنجايي. چه برويم و چه بمانيم، هيچ كجا خانه ما نيست.

13- مگر اينكه آنروز بيايد و باز اين خانه، خانه ما بشود.



Comments:
یه نظر دیگه هم اینه :

http://kaavelajevardi.blogspot.com/2010/09/blog-post_12.html
 
بند 11 رو خیلی دوسست دارم. به همین امید می خوام برگردم
 
متوسط بودن با زندگی متوسط داشتن فرق می کند و به نظرم رسید در این پست شما یکی فرض شده است و یا بینشان فرقی گذاشته نشده است. بگذریم که تعریف هم نشده است. شما به افرادی توصیه می کنید بمانند که کارآفرین هستند. چیزها شنیده ام از کارآفرین هایی که خواسته اند بمانند و کار و درآمد ایجاد کنند. نمونه اش را در افرادی دیده ام که در شمال خواسته اند مرغداری، دامداری تاسیس کرده اند و برای اینکه خیلی ضرر ندهند مجبور به کنار آمدن با دلالان دولتی شده اند و یا اگر در بین دولتیان نفوذی نداشته اند، ورشکست شده اند یا اصلا نتوانسته اند شروع کنند. آنهایی که شرکتی تاسیس کرده اند و بعد ...
البته شاید آنها بر طبق قول شما
متوسط بودند!

به هر روی شاید منظور شما سرمایه
دارانی باشند که همیشه (به هر دلیلی) پول داشته و دارند که خوب برای آنها همه جا بهشت است دیگر!

راستش من کارآفرین نیستم. از همان رده و رسته کارمندها هستم.
اینها که گفتم مشاهدات من بود.

و اما به نظر می رسد نه فقط شما که خیلی از ماها مثل نوشته بند 11 شما دوپاره بین ماندن و رفتنیم. همین هاست که باعث می شوم در مورد دلایل ماندن و رفتنمان دلیل بیاوریم و حرف بزنیم.
 
Post a Comment

........................................................................................

Sunday, October 17, 2010

٭
دستم به نوشتن نمي رود.
مانده ام تا غمش كهنه شودشايد باز نوشتنم بيايد.
اما هنوز مچ خودم را مي گيرم كه يك گوشه زير لبي نامش را ميگويم و اشك مي ريزم.



Comments:
شما را نمی توانم اینقدر غمگین فرض کنم. نمی دانم چرا
 
Why tears don't stop? Even when I am laughing it is inside of me. she was core of life, for me is like home is gone. We will carry all the good memories that we have from her and admitting that she had a great life and left a great legacy.
Love you
Mahrokh

PS: Sorry that I don't know how to type in Farsi, would have been much better.
 
با اینکه هیچی نمیدونم ولی بغضم گرفت....
 
its ok. its ok. u will get better... its life... just pure life...
take care
mahtab.
 
room siahhhh... naarenj
 
in post ba poste ghabli mashkook mizanan adam fekraye badi be zehnesh khotoor mikone negaran mishe....mishe begid chi shode?
Mahsa
 
منم خیلی نگران شدم نمی فهمم چی شده
آرزوی آرامش
 
نه میخوام بدونم آخه چرا اینجا فیلتر شده ؟!!!!!!!!
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, September 07, 2010

٭




صاحب عكس فوق در تاريخ 22 شهريور 1373 وارد زندگي من شده است. چند ماهي بعدترش هم در قلبم خانه كرده
نامبرده داراي لبخند ظريفي مي باشد كه من را آب مي كند و با همه سادگي صورت و رفتارش، گاهي عشوه هايي مي ريزد كه دل آدم غنج مي زند.
صاحب عكس فوق يكبار وقتي كه مي خنديد سرش را آرام از اين طرف به آن طرف و از آن طرف به اينطرف آورد. و يكبار هم وقتي كه از پنجره، طوفان را نگاه مي كرديم، سرش را روي شانه من گذاشت.
صاحب عكس فوق، موهايي مشكي دارد و چشماني عسلي. گونه هايش هم برجسته است.

چنانچه ايشان را جايي خارج از قلب من ديديد، لطفا ايشان را به قلب من برگردانيد و مژدگاني دريافت كنيد.


يك وارياسيون از اين.



Comments:
ساده/صریح/موثر ترین عاشقانه ای بود که در چند ماه اخیر خوندم
 
faghat heife ke axesho nemibinam vali neveshteash ra kheily kheily dost dashtam.
Mana
 
فكر كنم كه درست شد.
 
Shahkaar bood

Leili
 
فوق‌العاده بود. حظ کردم
 
قلبتو دژبانی کن نه دیگه لازمه کسی توش بیاد نه ازش در بره ..
 
آفرین به احساس
 
نشونی ایشون قلب شماست - خارج از قلب شما شناخته نمیشه
 
من دارم برات دست مي زنم!!
 
عالی
خیلی به دل میشینه :)
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, September 04, 2010

٭
اين پست به ته حلق علي فرنود تقديم مي شود.

هيچوقت كساني را كه مي نشينند بارها و بارها فيلم عروسي شان را مي بينند، نمي فهمم. براي من عروسي يك مراسم اجباري بود كه اگرچه خوش گذشت، اما تنها يك نصفه روز بود از سالها و سالها زندگي مشتركي كه همه اش خيلي خيلي خوش گذشته است.

بعد به كل معتقدم كه فيلم عروسي مزخرف ترين چيزي است كه مي شود ايجاد كرد و كلا فيلمبردار و عكاس عروسي خلق شده اند براي اينكه عروسي را به آدم زهر كنند. در ضمن جهت اطلاع جوانان مجرد يادآور مي شوم كه آن صحنه هايي كه مي بينيد عروس و داماد خيلي با محبت به هم نگاه هاي عاشقانه مي كنند و يك چيزي زير لب مي گويند، در اصل دارند زير لب به اجداد آقاي فيلمبردار فحش مي دهند. با ادبتر ها به جاي فحش مي گويند يك دو سه يك دو سه. آقاي فيلمبردار هم دارد يك نفس مي گويد: حالا عروس خانم به گل اش نگاه كنه و آقاي داماد تورش رو ناز كنه يا مي گويد : حالا هر دو بر گرديد و سرتون رو بالا بياريد و به هم نگاه كنيد و بخنديد. ما معمولا زياد به هم نگاه مي كنيم و زياد با هم مي خنديم، اما يك صبح تا عصر اگر آقاي فيلمبردار اين حرفها را تكرار كند آدم ديگر به كل هيچ خنده اش نمي آيد.

بيشتر از همه از اين حرص مي خورم كه قبلش صدبار به اقاي فيلمبردار گفته بودم كه نمي خواهم همه فيلم عروسي از مجلس رقص باشد، مي خواهم كه فيلمبردار بگردد توي مجلس و صورتها را بگيرد، خنده ها را ، دلم مي خواهد از همه مهمانها صحنه اي به يادگار داشته باشم. نتيجه هم همانطور كه انتظار داريد اين بود كه اقاي فيلمبردار كاملا حرف من را گوش كرد و تمام مجلس رفته بود روي يك چهارپايه و داشت از صحنه رقص فيلم مي گرفت. انقدر كه مادر عروس به كل در فيلم عروسي نيست. پدر و مادر داماد هم فقط يك لحظه كوتاه هستند.

يك چيز احمقانه ديگري هم كه توي عروسي ها هست اين است كه آقاي خواننده ( يا در مورد ما آقاي دي جي) هيچ ايده اي در مورد اينكه اين آهنگهايي كه مي گذارند چي هست ندارند، مثلا اينكه بيشترشان آن آهنگ كذايي جرج مايكل را مي گذارند براي تانگوي عروس و داماد، انگار نه انگار كه موضوع آن آهنگ خيانت است. آقاي دي جي عروسي ما هم به عنوان آهنگي كه آخر عروسي، بتركاند، آهنگ "برو ديگه دوست ندارم، اسمتو نمي خوام بيارم" را گذاشته بود. و البته آن موقع ها اين آهنگ مد بود ( بله ، خيلي قديمها بود، ما همسن آقاي جنتي هستيم) . بعد دوستان عزيز ما هم جمع شده بودند دور ما و حسابي داشتند مي تركاندند و آنجايي كه آهنگ مي گفت " آااااآآآااااا" آنها هم همه شان مي خواندند " آآآآآاااااا آآآآاااا". آقاي فيلمبردار هم رفته بودروي صندلي و از همان بالا وسط " آآآآاااآآآااا" زوم كرد ته حلق علي فرنود.

يك چيز ديگر هم كه مجردها بايد بدانند اين است كه فيلم عروسي دو نسخه دارد، يكي نسخه مونتاز نشده و خام وديگري نسخه مونتاژ شده كه آقاي فيلمبردار هرچه هنر دارد تويش ريخته و هي اين صحنه را به آن يكي فيد كرده و اين يكي را چرخانده و آن يكي را برده از وسط يك گل سرخ در آورده و وسطش يك دانه زنبور مي آيد و يك نوشته مي آورد كه پيوندتان مبارك و از اين چيزها. بعد آقاي فيلمبردار از ته حلق علي فرنود خوشش آمده و آخر نسخه مونتاژ شده از فيلم عروسي ما، هي زوم مي كند ته حلق علي و دوباره مي آيد بيرون و دوباره زوم مي شود ته حلق علي فرنود، صدبار. بعد علي فرنود مي گويد "آآآااااآآاااا" و كلي خوش است.

اين بود انشاي من در مورد علي فرنود.
آقاي فرنود، تولدت مبارك. هميشه مثل تصويري كه ازت جاودانه شده سرخوش باشي.



Comments:
:)))))
 
alan in post raje be Ali Farnoud bood? be monasebate tavalodesh??:))

Sosis!
 
خیلی زیبا نوشته بودید...البته فکر نکنم مجردا به اندازه ما ها بفهمن اینو
 
خدا خیرت بده که حسابی منو خندوندی
ما نسخه خام فیلم عروسی رو گرفتیم که خودمون یک چیز معقولی میکس کنیم که هنوزنشده
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, August 16, 2010

٭
نكند اين همه خبر جورواجور كيوان صميمي را از يادمان ببرد.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Monday, August 09, 2010

٭
يك ميليارد دلار يعني چقدر؟
--------------------------------
اينطور هم نيست كه ماشين حساب اقاي ب كلا رفته باشد توي گنجه و ديگر براي ابد بازنشسته شده باشد. ماجرا فقط اين است كه انقدر عدد هاي نامربوط زياد ارائه مي شود، كه اين ماشين حساب بنده خدا ديگر كشش اين همه فعاليت را ندارد.

اما اين روزهاي اخير ماجراي يك ميليارد دلاري كه ظاهرا جناب ملك فهد، به صورت نقد به آقاي خاتمي داده اند يك كمي دردسر ساز شده است.

ماشين حساب آقاي ب يك خاصيتي كه دارد اين است كه سريع به ويكي پديا وصل مي شود. در نتيجه به سرعت متوجه شده است كه بزرگترين اسكناس دلار موجود، صد دلاري است. ابعادش هم هست 156 ميليمتر در 66 ميليمتر.
ماشين حساب اقاي ب فرض كرده است كه يك دسته صد تايي صد دلاري نو يك سانتي متر ضخامت داشته باشد. در نتيجه حجم يك دسته صدتايي اسكناس صددلاري نو يك چيزي مي شود از رده 100 سانتي متر مكعب.
آقاي ب يك عدد كيف سامسونت سايز استاندارد دارد كه ابعادش هست 45 در 30 در 10 سانتي متر و در نتيجه حجمش مي شود 13500 سانتي متر مكعب
و در نتيجه يك سامسونت پر اسكناس صددلاري يك چيزي مي شود در حدود 1350000 دلار.
(و از همينجا نتيجه مي گيريم وقتي كه در فيلمها مي بينيم كه يك سامسونت پر دلار رد و بدل شده است، يعني يك معامله يك ميليون دلاري در كار است.)

براي حمل يك ميليارد دلار مورد نظر تقريبا 740 تا كيف سامسونت مورد احتياج است. با فرض اينكه هر نفر در هر دست يك كيف سامسونت پر پول نقد را حمل كند، 370 نفر براي اين كار لازم است. يعني اينكه يك ايرباس A300 پر آدم كه دست هر كدامشان دو تا سامسونت پول نقد باشد، تازه 50 نفرشان هم در هواپيما جا نمي شوند و بايد صبر كنند تا پرواز بعدي. خدا نكند كه قاطي اسكناس ها 50 دلاري و 20 دلاري داده باشند كه آنوقت بوئينگ 747 و ايرباس A380 هم براي حمل حاملان پول فتنه كفايت نمي كند.



Comments:
kaari be mozakhrafate janati nadaram vali in harfe shoma ham manteghi nis. Mage vaghti mikhaid asbab keshi konid be tedade tamame vasaele khoone adam darid? ya har ghateye khoonaro na ye mashin mibarid?
 
همون‌طور که گفته‌ان و همه می‌دونیم کسی پولی نداده و کسی پولی نگرفته، ولی برای اثبات چرت بودن این نظر راه خوبی رو انتخاب نکرده‌این. کلن این اواخر به نظرم استدلال‌هاتون لنگ می‌زنه یه مقدار. اگر چه عقیده‌ی شما - که به نظر من می‌شه بررسی همه چیز با عقل و منطق و بعد نتیجه‌گیری - کاملن ارزش‌منده و چیزیه که نیاز به‌اش خیلی حس می‌شه، ولی به عنوان کسی که به هر حال اسم و رسمی در کرده بابت این نحوه‌ی استدلال فکر می‌کنم باید یه کم بیش‌تر مراقب باشید.
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, August 05, 2010

٭
من روز شنبه را روزه مي گيرم.
هدفم هم صرفا همراهي است با زندانياني كه اعتصاب غذا كرده اند.
مي دانم كه تاثيري در چيزي ندارد. نه تاثير اجتماعي دارد و نه تاثير سياسي اما دلم مي خواهد فكر كنم كه چند ساعتي همراه آنها بوده ام.

منظورم اين نيست كه با اعتصاب غذا موافقم، بر عكس، فكر مي كنم كه وقتي سوي ديگر ماجرا مي خواهد كه ما نباشيم، بهترين عمل ما اين است كه سالم و سرزنده باشيم. به من اگر باشم، دوست تر دارم كه براي همراهي با آنان، آواز بخوانم، شادي كنم، بخندم. گمانم خنده هاي ما بيشتر خار چشمشان باشد تا گرسنگي مان.
اما راستش خنده ام نمي آيد.

اميدوارم تا شنبه كه بشود، پيام مير را بشنوند و اعتصابشان را پايان دهند. اميدوارم كه خانواده هايشان هم حرف مادر سهراب، پروين فهيمي و حرف زهرا رهنورد را بشنوند و اعتصاب غذايشان را ختم كنند.

قبل از اينها يك روز و نصفي در زندگي ام روزه گرفته ام. دوران كودكي.

از مير راضي ام. بيانيه هايش و پيامهايش و صحبتهايش هر روز پخته تر مي شود. هرچه حكومت غير انساني تر شده، انسانيت صحبتهاي مير بيشتر مي شود. حرفهايش به سمت طلب قدرت نيست. نمي گويد برويد و بميريد تا من قدرت را بگيرم. نمي گويد به زندان برويد، اعتصاب كنيد، اعدام شويد تا من پيروز شوم. آن روزي كه رايم را به نامش نوشتم، انقدر طرفدارش نبودم كه امروز، حتي شايد اعتراف كنم كه نگراني جدي و انتقاد جدي به ديدگاه هايش هم داشتم. امروز خوشحالم كه رايم را به نام او نوشته ام، خوشحالم كه سبز ام. پيامش براي خاتمه اعتصاب غذا فكر شده و زيبا و انساني بود. منظورم اين پيام است :

"باسمه تعالی

آزاد مردان زندانی! همه آزادی خواهان و حق طلبان پیام شمارا شنیدند و استواری شما را بر سر مطالبات انسانی و مشروع مشاهده کردند.

درود بر شما! ایستادگی شما گواه بر آن است که می توان بدن ها را به محبس کشید، اما نمی توان بر جان آن ها چیره شد.

عزیزان ملت و پیشتازان جنبش سبز! اکنون که پیام شما و خانواده های مبارزتان در سطح جهان و داخل کشور منتشر شده است، مردم نگران سلامتی شما به عنوان سرمایه های سبز کشورند. ما ازهمه شما درخواست می کنیم اعتصاب غذای خود را پایان دهید از مسوولان زندانها نیز می خواهیم که حقوق همه زندانیان را بر اساس همان قوانین و آئین نامه های ناقصی که وجود دارد، محترم شمارند و بیش از این آبرو و حیثیت کشوررا در پیش ملت های جهان در معرض حراج نگذارند.

میرحسین موسوی"



Comments:
اشکی شدم... کاملن موافقم با نظرت راجع به میر
 
neveshtehaato doost daaram
 
khob boro yek goosheyeh in jaameheh ro besaaz azizam. harcheghadar ham kam.
ino bekhodet javab bedeh : javgir shodi?
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, August 04, 2010

٭
مداد اتود طراحي براي خودم خريده ام. نه از اين اتودهايي كه دست همه بچه مدرسه اي ها هست، اتود با نوك2 ميلي متر. از اينهايي كه آرشيتكت ها دارند.
از بچگي، اين مدادها براي من خيلي جذاب بودند. هميشه دست پدر و مادرم بود. جعبه هاي نوكش هم كه كشويي باز مي شد براي خودش عالمي داشت. اينكه مدادتراشش هم پشت خودش بود، يا از آن بهتر، اين مدادتراشهاييش كه مي بستي به ميز و مدار را دورش مي گرداندي.
(يادتان نرفته كه : از دوراني دارم حرف مي زنم كه جا مدادي در دار يك چيزي بود در رده ماشين پورشه)

پيش از اينها، هر وقت مي خواستم تغييري در زندگي ام ايجاد كنم، خودكار جديد مي خريدم و دفترچه جديد. اينبار رفته ام و مداد خريده ام. از صبح كارم اين است كه فشارش مي دهم و نوكش ميايد بيرون دوباره فشارش مي دهم و نوكش را مي دهم تو.

تصادف هفته پيش متوجهم كرد كه بايد تغييري در روش زندگيم بدهم. اولينش اينكه مداد خريده ام. از اينهايي كه آرشيتكت ها دارند.

فكر مي كنم تقصير زبان برنامه نويسي بيسيك است كه ما از بچگي ياد گرفتيم.
همه اش Continue بود و Next بود و For.
يكدانه دستور نداشت كه Slow down, wait for a while, behold, enjoy.

بعد از اين، كمتر درگير هزار كار مختلف مي شوم. فكرم را انقدر درگير نمي كنم. بيشتر از وقتم لذت مي برم.

پ.ن. نگران نشويد، تصادف خاصي نبود، ترمز دستي ماشين را درست نكشيده بودم، ماشين را در سرازيري ول كردم به امان خدا و خودم رفتم جلسه. برگشتم ديدم ماشين نيست. ماشين بنده خدايي داغان شده بود، درب ميدان ميوه و تره بار هم به همچنين. ماشين من خسارت زيادي نديده بود.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Friday, July 16, 2010

٭
WANTED




اين يكي كه وسط عكس مي بينيد، منم.گمانم سال 59 بايد باشد. مراسم "فارغ التحصيلي" از مهدكودك پوپل. هماني كه بالاي گاندي بود.
اين دوتايي كه دو طرف من هستند، دوستان آن زمان منند. يكي شان نادر بزرگه است و يكي شان شيرين. فاميل هيچكدامشان را نمي دانم. جز اينكه بايد كلاس ميس آنا و ميس شهين بوده باشند و بعد هم ميس فائزه. بالماسكه سال قبلش، نادر بزرگه بتمن شده بود، شيرين پرستار، من هم دهاتي!
كسي اگر مي شناسدشان، يا ردشان را دارد كه كجاي دنيا هستند و چكار مي كنند، من را خبر كند لطفا.
دست بدست هم اگر همخوان كرديد تا شايد كس ديگري مي شناختشان، صواب دارد.



Comments:
ثواب دارد!
 
یه کم گرون برات تموم می شه. ولی نشدنی نیست. می تونم یه تیم بذارم روش کار کنن
;)
 
اين چك سفيد امضا خدمت شما.
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, July 14, 2010

٭
عكس هاي دوست قديمي اي را در فيسبوك مي بينم. اول نمي شناسمش. وزن اضافه كرده، روي صورتش خط افتاده، بي رحم اگر باشم، مي گويم پير شده.
همه مان پير شده ايم، اين ماههاي اخير روزي نيست كه موي سفيد تازه اي كشف نكنم، گاهي در سر، گاهي ريش و گاهي هم بر سينه و شانه.
سالي كه گذشت سرعتش بيشتر هم شده، سال سختي بود.
اين مدت زياد ياد سالهاي جنگ مي افتم. گمان نكنم كه سالي كه گذشت و چند سالي كه مي آيد از آن سالها سخت تر و تلخ تر باشد.

آنچه در خاطر من است، همه آن سالهاي سخت و تلخ، براي من كه كودكي ام را مي گذراندم، سالهاي شيرين و خوشي بود. سفر زياد رفتيم، مهماني هم زياد بود.
پدر ها و مادرهاي ما قهرمان بودند. ديواري بودند بين آن همه سختي و تلخي بيرون و شادماني داخل خانه هايمان. قهرمانهاي دهه شصت به ما ياد دادند كه براي شادماني، عشق كافي است.

يك بي ام و 2002 داشتيم. آبي آسماني. آن زمانها براي خودش چيزي بود.
با معيارهاي امروز چيز بيخودي مي شد، كولر نداشت، راديو هم نداشت. پنجره هاي عقبش هم فقط كمي باز مي شد، بهترين سفرهاي زندگيم را آن سالها رفتم. دم تونل كندوان كه مي رسيديم، گردو مي خريديم. گردو را مي ريختند توي كيسه و نمك مي پاشيدند رويش، پوستش شور مي شد. گردو را كه بخواهي پوست بكني اولش بايد از وسط بازش كني، بعد دوباره نصفش كني، انوقت مي شود از يكجايي سمت داخل پوستش را گرفت و كند. بعد كه مي خوريش بايد انگشتت را هم يك كمي بمكي تا مزه اش شور شود.

مي پرسيد چرا بچه دار نمي شويد؟ چون قهرمان نيستيم.



Comments:
سلام نمیدونم چرا نوشته ها تون تاریخ نداره به طور اتفاقی دنبال یه رستوران بودم به وبلاگ شما رسیدم؟!و نوشته هاتون به نظر م رساندکه باید همسن و سال من یا ازمن کوچکتر باشید منم وقتی تو فیس بو ک دوستان را میبینم که پیر شدند بشدت افسرده میشم موفق باشید www.samirasam.blogfa.com
 
ببخشید تاریخ بالا بود الان دیدم!!!!!!!
 
خوب است كه فيس بوكي هست كه به يادمان بياورد دوستانمان و بيشتر خودمان پير شده ايم
باورش كمي سخت است
 
پدر و مادر من قهرمان نبودند و من دلم می خوهد باشم جای همه وقتهایی که آنها نبودند. من در شمال زندگی می کردم و ظاهرا از جنگ دور بودم که نبودم. وقتی شهر مرا بمباران کردند ، وقتی عزیزانم را به جبهه می فرستادند، وقتی زلزله آواره مان کرد پدر و مادر من خسته شدند و عصبی ... و همه را من می فهمیدم... فقط من. و نه خواهر و برادرم... الان می گویند مشکل از تو بود که حالیت می شد !
 
عمو بولتز
از نظر من پدر قهرمان قابل احترامی هستید. آیا حاضرید مرا به فرزندخواندگی بپذیرید؟:)))))))))))
به نظرم تصمیم به فرزند داشتن خیلی یک چیز خصوصی است. ادم نباید از ملت برود بپرسد که چرا بچه دار نمی شوید...
مهتاب
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, July 05, 2010

٭
علا محسني يك فيلم مستند دارد به نام "شهر من پيتزا" كه قصه پيتزا را در شهر تهران نشان مي دهد. آمارهاي جالبي هم اول فيلم ارائه مي كند. من آمارهاي اول فيلم را دقيق يادم نيست، اما انقدرش را يادم است كه پيتزايي هاي تهران از كبابي هايش بيشترند. باورتان نمي شود، خودتان راه بيفتيد از خانه تان تا سر خيابان برويد و بشماريد.

قبل تر ها، پيتزاي پرملات دوست داشتم، دوست داشتم كه پيتزايم پر باشد از همه محلفات ممكن، از گوشت و پياز گزفته تا كالباس و سوسيس و قارچ و زيتون و فلفل دلمه و خلاصه هرچيزي كه گيرم مي آمد.
شايد واكنش ناخودآگاه من بوده به بچگي هايم.
بچه كه بودم، به تقريبا همه چيزهاي موجود در دنيا حساسيت داشتم، از شكلات و آجيل گرفته تا گوجه فرنگي و شير و كالباس و نوشابه. 10-12 سالي در زندگيم تقريبا هيچكدامشان را نخوردم، انقدر تا حساسيت ام خوب شد. در همه اين 10-12 سال، فقط پيتزاي پنير خوردم. تازه آن هم بدون سس گوجه.
لابد براي جبران اين سالها بود كه براي مدتها، پيتزاهاي خيلي پر ملات مي خوردم غرق در سس گوجه فرنگي.
اولين باري كه به ايتاليا سفر كردم، پيتزاهايشان به هيچ وجه به سليقه ام نمي خورد، يك تكه نان بود، پنير بود، و يك پر كالباس باريك. يك قيافه خيلي فقيرانه اي داشت انگار كه براي خانه كارمند آقاي اسكروچ پخته شده باشد.

يكي دو سالي است كه سليقه ام عوض شده. علاقمند شده ام به پيتزا به سبك ايتاليايي، پيتزاي ساده و باريك.
در تهران تازگي ها دارد مد مي شود، بهترينش را در رستوران بونو خورده ام در ظفر.

اما پيتزا كه رستوران رفتن نمي خواهد، كلا 10 دقيقه وقت آماده كردن مي خواهد و نيم ساعت هم وقت پختن. لازم هم نيست خيلي آشپز قابلي باشيد، اگر يك ذره سليقه داشته باشيد، پيتزا هميشه خوشمزه مي شود.

سر راه خانه، از يك نانوايي، يك شانه خمير بگيريد. (نانوايي اش اگر باگت فرانسوي باشد، نانتان تردتر در مي آيد، فقط بايد مواظب باشيد كه خيلي نازك پهنش كنيد ته ديس وگرنه زيادي قطور مي شود.)
از بقالي كنار نانوايي هم يك بسته كالباس فرد اعلا (پيشنهاد من فيله بوقلمون) و يك بسته قارچ و يك بسته پنير گودا بگيريد. پنير پارمسان هم كه لابد در فريز خانه تان داريد. اگر نداشتيد، بگيريد. دو سه تا گوجه فرنگي درشت قرمز و يك دسته ريحان هم از ميوه فروشي آن طرف نانوايي بخريد.
پيتزاي شما حاضر است، فقط بايد وقتي كه رسيديد منزل اولش يك ليوان آب هندوانه خنك براي خودتان بگيريد و بخوريد كه جگرتان تازه شود، بعد ديگر پيتزا حاضر است، كاري ندارد بجز اينكه گوجه ها را پوست بكنيد و رنده كنيد ( يا ميكس كنيد) و بريزيد توي يك ظرفي كه بجوشد، نمك و فلفل و يك ذره آويشن و يك ذره نعنا خشك هم بزنيد، ريحانها را هم پاك كنيد و بشوريد و يك مشته از آنها را خورد كنيد و بريزيد توي همين ظرف. بگذاريد بحوشد تا يك جور رب گوجه رقيق گيرتان بيايد.
سيني فر را با يك عدد فويل آلومينيوم ضخيم بپوشانيد و فويل را چرب كنيد. از اين فويل هاي نازك دوزاري نخريد. اصلا به كل جنس دوزاري نخريد. بخصوص وقتي كه بحث شكم است. من اصلا مي پرسم: وقتي كه بحث كف پايتان است، مي رويد سراغ كفشي كه جنسش فلان باشد و ماركش بهمان، انوقت درمورد خوراكي كه قرار است برود وسط وسط شكمتان، هر مزخرفي را مي پذيريد؟
خمير نان را به صورت يك لايه خيلي نازك پهن كنيد روي فويل. فر را هم كه قبلا روشن كرده ايد و گرم شده است. بعد اين رب رقيقي را كه درست كرده ايد بدهيد روي نان، يك مقدار جزئي از پنير گوداي رنده شده تان را بريزيد رويش، يك مقدار پودر پنير پارمسان هم بدهيد.
قارچها را هم كه لابد شسته ايد و ورقه ورقه هاي ضخيم كرده ايد و يك مقدار جزئي گذاشته ايد كه در آب خودش با يك مقدار نمك بپزد ( جزئي ها، قارچهاي بيچاره را خشك نكنيد). قارچها را مي چينيد روي پيتزا و ژامبون فيله بوقلمون را هم مي چينيد رويش، بعد الباقي پنير را ميريزيد و مي گذاريد توي فر. نانش كه خوب پخت، چند دقيقه اي از بالا حرارت مي دهيد كه برشته بشود.
مي پرسيد الباقي ريحانها را چكار كنيم؟ با پيتزا بخوريد.
هر سوال ديگري هم كه داشتيد، به اين پست ميرزاده خانم مراجعه كنيد.

چند تا هم نكته : تازه وقتي كه اين نيمچه رب گوجه را به پيتزا بزنيد مي فهميد كه چرا ايتاليايي ها به پيتزايشان سس گوچه فرنگي نمي زنند. چونكه پيتزا خوب به اندازه كافي گوجه فرنگي دارد. بعد هم اينكه پيتزا اصلا به پنيرش زنده است، بيخود تنبلي نكنيد كه از اين پنير پيتزاهاي زنده شده كه به لعنت خدا نمي ارزد بريزيد روي پيتزا و خرابش كنيد. پنير خوب استفاده كنيد. (يادتان نرفته كه، قرار است برود داخل شكمتان، جاي خيلي عزيزي است)
لابد حواستان هم هست كه اگر بازيليكوم گيرتان آمد، اصلش قرار است بجاي ريحان از آن استفاده كنيد.



Comments:
عمو بولتز:)))
چند لحظه با انکه می دانستم دارم شما را می خوانم باز وسطش فکر می کردم بلاگ اقای الف است...مرا به روزهایی برد که تازه بلاگ خوان شده بودم و شما را کشف کرده ام...چیطی درونم می گوید مردهایی که اشپزی بلند بسیار قابل اعتمادند...البته نظر شخصی مزخرفی است...می دانم...:)))))))
مهتاب
 
آقا پیشنهاد می کنم مقادیری هم بلوچیز به ترکیب پنیرت اضافه کن. چیز خوبی میشه
 
من هم پیشنهاد می کنم به رستوران باگت در خیابان پاسداران هم مراجعه کنید و یک پیتزای سیر استیک میل کنید. می گویند رستوران مال سامان گلریز است.
 
یه کوچولو ویسکی تو خمیر پیتزا هم می‌تواند محشری به‌پا کند
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, July 03, 2010

٭
دستم خودم نيست، جوش كه ببينم سرش سفيد شده مي خواهم سوزن بزنم خاليش كنم.
بديش اين است كه اين قضيه فقط در مورد جوشهاي خودم نيست، روي صورت ديگري هم كه باشد، باز مي خواهم سوزن بزنم و خاليش كنم.
آنوقت امروز نشسته ام كنار دست يكي از همكاران كه دارد توضيحي درباره نقشه اي مي دهد و من تمام فكرم پيش جوشي است كه روي لپ اش دارد. دستهايم را پشت صندلي قفل كرده ام به هم كه نرود سراغ سنجاق ته گرد روي تابلو جلوي رويم.

فقط جوش نيست كه، پلاستيك لاي صندلي هم هست. روي صندلي كه مي نشينم بايد پلاستيكش را بكنم، بدم مي آيد كه تكه هاي پلاستيك لاي درزهاي صندلي مانده است. كاري ندارم كه جلسه چيست، با كيست، همان وسط بحث، يك دستم (يا گاهي دوتايشان) به پلاستيك هاي مانده لاي درزهاي صندلي است.
آنوقت يك جايي جلسه مي روم ، لااقل هفته اي دو سه بار ، براي 5 سال اخير. باز يكي در ميان پيش مي ايد كه روي صندلي اي بنشينم كه بعد اين همه مدت رفتن و آمدن من هنوز پلاستيك دارد. به فكر افتاده ام كه لابد يك نفر (شايد هم يك جن خبيث) عصر ها بعد از جلسه دوباره برمي دارد اين پلاستيك هايي كه من كنده ام را فرو مي كند در درز صندلي.



Comments:
:)
 
خيلي خوب بود، احساس همدردي داره منو مي كشه!
 
vasvas ya ekhtelale shakhsiate vasvasi jabri darid ehtemalan,kare khasish nemishe kard kollan,ghame akharetoon bashe! :-"
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, July 01, 2010

٭
شده ام از اينها كه مدام با هر چيزي ياد خاطرات مي افتند و نوستالژيك مي شوند.
امروز، اولين فرزند از نسل بعدي خانواده ما كنكور دارد. يكي دو هفته است كه يادش هستم كه لابد چه روزهاي سختي دارد.

زمان ما كنكور دو مرحله اي بود، مرحله اولش سخت بود، ادبيات و ديني و عربي داشت كه لااقل ديني و عربي اش هيچ جوري در كله من نمي رفت.
روز قبلش رفته بودم سوپر گلشهر ( كه جاي سوپر جردن باز شده بود آن سالها) و از آن دكه آخر سوپر براي خودم دو تا نوار خريده بودم. يكيش را يادم هست كه يك كنسرتو كلارينت بود از موتزارت.
آن موقع ها تمام شب موسيقي بالاي سرم روشن بود. شب كنكور زود رفتم خوابيدم و اين نوار را گذاشتم كه تا صبح بخواند.
صبحش سر كنكور فكر مي كنيد چه آهنگي توي سر مي مي چرخيد ؟ Join the Joyride از Roxette كه فكر كنم دو بار هم گوشش نكرده بودم بسكه آهنگ مزخرفي بود.
بعد من هي تست مي زدم و هي زير لبي مي گفتم Come on join the joy ride, be a joy rider.
بعد به خودم لعنت مي كردم كه اين آخر چه آهنگ مزخرفي است افتاده توي سرم.

فردايش رفتيم كوه، كلي هوار زديم. شهرام هم برايمان صداي كلاغ عرب در آورد، كلي خنديدم.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Monday, June 28, 2010

٭
در دوره اي از زندگيم، زبان بخش كليدي تفكر من را شكل مي داد. انديشيدن به اينكه زبان چيست، ارتباط آن با تفكر چيست، ارجاعات درون متني چيستند و اينجور چيزها.
فراوان نقد ادبي نوشتم در آن دوران و در كنار آن، تمرينهايي مي كردم از اينكه قابليتهاي زبان را چگونه مي توان به كار گرفت.نقدها و تمرينهايي كه بعضي شان در شبكه پيام آن دوران ارائه شد.
براي من اين تمرينها، اتودهاي زباني بود، شايد به تعداد انگشتان يك دست هم چيزي ميانشان نيست كه دلم بخواهد نامشان را شعر بگذارم.
اتودهاي زباني، بازيهايي بودند كه من با واژگان مي كردم، براي درك قابليتهاي آوايي و معنايي شان.
مجموعه هاي متعددي از اين اتودها نوشتم، اتودهاي ماه، اتودهاي رنگ، اتودهاي "مرا ببين" و امثالهم.

نمونه اي از اتودهاي ماه اين است :


اتودهاي‌ ماه‌ - 16
==============

ماه‌ پرده‌ روز را مي‌ شكافد
تا حقيقت‌ تاريك‌ هستي‌ را باز نماياند

پسركي‌ تنها
در گوشه‌ تاريك‌ شب‌ خفته‌ است‌
ماه‌ تنهاييش‌ را اشكي‌ مي‌ افشاند

آتشي‌ نيفروخته‌
خاموش‌ مي‌ شود
باد خاكسترش‌ را مي‌ پراكند

خورشيد صبح‌ به‌ هزار دروغ‌ سر بر مي‌ آورد
اما ماه‌ كه‌ مي‌ آيد،
دروغ‌ خورشيد رسوا مي‌ شود.

زمين‌ را صخره‌ اي‌ به‌ دريا پيوند مي‌ زند
دريا را لجني‌ سياه‌ به‌ خشكي‌
درخت‌ اما ريشه‌ اش‌ اسير زمين‌ است‌
ماه‌ بر بالاي‌ درخت‌ مي‌ گذرد
من‌ به‌ دريا تصوير شكسته‌ اش‌ را مي‌ بينم‌

78/11/13


و اين يكي هم اتودي ديگر :


اتـود غـم‌
===============

" -غم‌ چه‌ تلخ‌ است‌
هزار تازيانه‌ موج‌، ساحل‌ را زخم‌ مي‌ زند
جهان‌ چه‌ به‌ همه‌ زشتي‌
رو پوشانده‌ به‌ شب‌."

" -بس‌ !
نگو !"

" -چه‌ كسي‌ مي‌ گويد كه‌ دم‌ فرو بندم‌؟
غم‌ به‌ سكوت‌ گلويم‌ را مي‌ فشارد
و من‌ هيچم‌ فرياد رس‌ نيست‌."

ـ " بس‌ !
نگو !"

" -چه‌ تلخ‌ گفتم‌ كه‌ دوستش‌ ندارم‌
آنگاه‌ كه‌ به‌ هر رگم‌ هزار اخگر عشق‌ مي‌ سوخت‌. "

" -بس‌ !
نگو ! "


" -اشك‌ كه‌ به‌ آن‌ غوط‌ه‌ ورم‌
از تيزاب‌ سوزاننده‌ تر است‌
و غم‌ را دستانيست‌ به‌ چرم‌ سياه‌ پوشيده‌
كه‌ گلويم‌ را مي‌ فشارد. "

" -ديگر بس‌ است‌.
نگو ! "

" -واي‌! چه‌ تلخ‌ !
چه‌ تلخ‌ گفتمش‌ كه‌ دوستش‌ ندارم‌
آنگاه‌ كه‌ به‌ هر رگم‌ هزار اخگر عشق‌ مي‌ سوخت‌."

78/10/28

اتودها براي من، جستجوي معنا بود در ميان متن، جستجوي آواي واژگان. كمتر اتودي نشاني داشت از آنچه در فكرم بود يا آنچه احساسات من را توصيف مي كرد.
امروز كه نگاهشان مي كنم، خيلي تحت تاثير لوركا (و ترجمه هاي شاملو از لوركا) بوده ام. هنوز هم هستم. كمتر شعري به زيبايي آثار لوركا ديده ا م. گمانم هيچ ترجمه شعري هم به خوبي ترجمه هاي شاملو از لوركا نديده ام.
امروز كه دوباره مي بينمشان، يك نكته ديگر هم نظرم را جلب مي كند : هميشه ساختارهاي كامل و جمله هاي كامل را دوست داشته ام. ساختار، منطق و نظمي كه در همه جا به دنبالش هستم،اينجا هم همراه من بوده است.

دوران اتودها براي من دوران دلپذيري بود. كمتر در زندگيم انقدر از تجربه كردن دنياهاي تازه لذت برده ام. اما نتيجه چندان دلپذيري از اين دوران ندارم. نتيجه اين دوران تجربه اندوزي آن شد كه ديگر از شعر خواندن لذت نمي برم. يا دقيق تر بگويم، معدودند شعرهايي كه هنوز مي توانند مرا تعجب زده كنند از قدرت بياني شان، از تركيب واژگانشان و از موسيقي پنهان و آشكار كلمات.

نيازي به گفتن نيست كه آقاي مولانا و ديوان شمس شان كلا بحث شان جداست.



Comments:
آقا ما کلّن ترجمه هایی رو دست ترجمه های آقا شاملو ندیدیم. مثلن مقایسه ی ترجمه های به آذین و آقا شاملو از «دُن ِ آرام» مشخّص می کُنه چه قدرتی تو ادبیات داره.
این بدی ِ غوطه وری تو ادبیات ئه، آدم خیلی سلیقه ش می ره بالا، با هَر چیزی دیگه حال نمی کُنه. یه استاد داشتیم می گفت من دوس دارم جای یه بقّال می بودم که همون لذّتی رو که اون -مثلن- از دیوان حافظ می بَره منم ببَرم.
حساب آقا حافظ و آقا سعدی جدا نیست؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, June 26, 2010

٭
به كورت ونه گات واقعا حسوديم مي شود. كمتر نويسنده اي ديدم كه انقدر راحت بنويسد. انقدر پيچيده ترين وضعيت ها را ساده كند. انقدر خنده پيدا كند ميان درد.
Palm Sunday را تازه تمام كرده ام. سفر قبلي اين كتاب را خريدم با welcome to the monkey house و Wampeters , Foma & Cramfalloons.
Monkey House را نصفه ول كردم. خوشم نيامد. عوضش Palm Sunday از آنها بود كه نمي شد زمين گذاشت.
حسوديم مي شود كه انقدر راحت زندگينامه تمام خانواده اش را نوشته است و ميانش افكارش را جا داده است و تجربياتش و احساساتش و همه را انقدر شيرين و ساده نوشته است.
برعكس بعضي ها كه يك جمله شان را كه مي خواهي بخواني هزار بار جانت در مي رود.
برعكس بعضي ها كه هر يك جمله شان را انقدر بار فلسفي مي دهند و هزار بار مي پيچانندش در هزار فلسفه و ايدئولوژي.

يك جايي آخر كتاب، به نوشته هاي خودش نمره داده است. نمره هايش اين است :
1- Player Piano : B
2- The Sirens of Titan : A
3- Mother Night : A
4- Cat's Cradle : A+
5- God bless you Mr. Rosewater : A
6- Salughterhouse - Five : A+
7- Welcome to the monkey house : B-
8- Happy Birthday Wanda June : D
9- Breakfast of Champions : C
10- Wampeters, Foma @ Cranfalloons : C
11- Slapstick : D
12- Jailbird : A
13- Palm SUnday : C

1 ، 2 ، 8 و 10 را نخوانده ام. از ميان بقيه كه خوانده ام، عموما با ونه گات هم عقيده ام بجز اينكه به صبحانه قهرمانان نمره A مي دهم. به Palm Sunday هم به همچنين. در عوض به خانه ميمونش D مي دهم.



Comments:
شما اینا رو به زبان شیرین خارجی می‌خوونین؟
 
تا جايي كه سواد قد مي ده.
 
خوشبحالت که تونستی ارتباط برقرار کنی که بعدش هم خوشت اومده من یکیاصت تو کت م نرفت که نرفت خوندنش
 
aghaye b b vane - vene gut hasoodiash mishavad yani aghaye b kheili doost dasht - darad - nevisande beshavad?
mahtab
 
Post a Comment

........................................................................................

Sunday, June 20, 2010

٭
مرخصي آقاي ب
----------------------
آدم از سنگ هم كه ساخته شده باشد، گاهي به مرخصي نياز پيدا مي كند. آقاي ب كه جاي خود دارد. البته مرخصي آقاي ب به خواست خودش نيست، منم كه به مرخصي اجباري مي فرستمش. بيش از آنكه بايد در اين وبلاگ حضور پيدا كرده است.

من اگر بخواهم يك قانون براي وبلاگ نويسان بگذارم، خواهم گفت كه هر وبلاگ نويسي بايد گاهي آرشيوش را بخواند.

در همان اولين پستي كه نوشته بودم، نوشته ام :
"اين وبلاگ قرار است كه ادبي باشد. اما انتظار نداشته باشيد كه چيز زيادي در آن پيدا كنيد. زمان كمي در زندگي روزانه من براي انديشيدن به ادبيات وجود دارد.

سلطان بانو نوشته بود كه وبلاگ جاي خالي چيزي را پر مي كند. Bolts قرار است به من يادآوري كند كه جاي ادبيات در زندگي من روز به روز خالي تر مي شود. "

و فكر مي كنم كه اين جاي خالي ادبيات، هر روز بيشتر در زندگي من احساس مي شود.
من آدم سينما، تئاتر، نقاشي و مجسمه نيستم. از هنرهاي بصري آنقدرها لذت نمي برم كه از ادبيات و موسيقي. آدم استعاره ام و مجاز. ترجيح مي دهم كه كتاب را بخوانم تا فيلمش را ببينم.

براي همين، لااقل براي مدتي، اين وبلاگ بيشتر درباره كتابها خواهد بود. درباره ادبيات.
دليلش آرشيو خواني است، نه فقط آرشيو اين وبلاگ، كه آرشيو خيلي قبل از آن، زماني كه گه گاهي، چيزكي مي نوشتم.

---------------
پ.ن. آقاي ب الان بيش از 4 سال است كه در اين وبلاگ حضور دارد، راست راستي وقتش بود كه يك مرخصي برود. آقاي ب از 4 ژانويه 2006 اينجاست، با يك چنين مقدمه اي :
"
من باز هم یک شخصیت دیگر آفریدم که قرار است مثل دیگر شخصیت های داستانی ام دو سه تا سوژه در موردش بنویسم و بعد فراموشش کنم. مثل خانواده سماواتی، صیدا ، تات، لیث و مروه.
متاسفانه من مثل آن دوست سفرکرده استعداد آنرا ندارم که این شخصیتها را چندین و چند سال ادامه بدهم.
شخصیت محبوب ما در این سری قصه ها "آقای ب" است و منظورم از آقای ب نه بروتوس است ( همانی که به ژولیوس سزار چاقو زد و سزار هم به او گفت :"بروتوس تو هم ! " ) نه بابک احمدی است ( همانی که ما دوستش داریم و کتابهایش خیلی سخت است و حرفهایش خیلی شرین) و نه بارباپاپا ( و همینجا باید برای روشن شدن افکار شما بگوییم که بارباپاپا در فرانسه یعنی ریش بابا و لغتی است که برای پشمک بکار می برند. تفکیکش را هم بخواهید بدانید این است که بارب با به تلفظ فرانسوی ها بغب با فتح ب و سکون غ یعنی ریش و پاپا هم که همان بابا است.)
ما "آقای ب" را بجای "آقای بولتس" گذاشتیم تا به کسی بر نخورد و مثلا خیال نکند ما منظورمان آقای بحمود بحمدی بژاد یا بید بحمد باتمی یا بکبر باشمی بفسنجانی است.
"آقای ب" یک شخصیت خیالی است با اعمال و افکار خیالی که نه به "آقای بولتس" ربطی دارد نه به هیچکس دیگر. هرکس هم که به نظرش آمد به آقای ب شبیه است اشکال از خودش است.
در ضمن آنهایی هم که خیال می کنند ما آقای ب را درست کرده ایم تا از آقای الف بالاتر باشیم خیلی حالشان خیلی خراب است.
"



Comments:
افای ب
من از قبل که ارشیو شما را خواندم همیشه این جمله شما مثل زنگ در گوشم صدا می کرد...که جای ادبیات در زندگی ام خالی می شود و همیشه به این فکر می کردن که نوشته های جدید شما چقدر جای خالی ادبیات را در زندگی شما نشان می دهد و چقدر از حال و هوای نوشته های قبلی شما دور است و ادم چقدر تغییر می کند...
مجبور میشودکه گاهی چقدر تغییر کند...
امشب امده بودم که برایتان از ادبیات بنویسم...برایتان از ان پست ارشیوتان بگویم...برایتان از کتاب جدید ی که خواندم بگویم تا کمی جای خالی ادبیات در اینجا را برایتان کم کنم...برایتان یاداوری کنم...خوشحالم که نیازی نبوده
که گفته اند: هیچکس از زیرکی زیره به کرمان برد؟
مهتاب..
 
Post a Comment

........................................................................................

Friday, June 04, 2010

٭
آقاي ب هزار سال است كه ننوشته است
(و هزار سال حتي از عمر نوح هم بيشتر است)
---------------------------------------------
1- آقاي ب قلمش خشكيده است، حرف تازه اي ندارد. فكرش را كه مي كند، مي بيند كه قبلا هم نداشت.
2- تقصير آقاي ب نيست كه انقدر كم حرف شده است. آقاي ب از خودش كه انقدر عصباني مي شود، عصباني است. دلش نمي خواهد انقدر عصبي بشود از چيزهايي كه به نظرش نادرست است. دلش نمي خواهد كه عزيزاني را برنجاند با اينكه بگويد كه به نظرش عقيده شان نادرست است.
3- آقاي ب نگران هم هست، اصلا بخاطر اين نگراني است كه حرفش نمي آيد. آقاي ب فكر مي كند كه دو سال آتي، سالهاي خيلي بدي خواهد بود. بدتر از سالي كه گذشت. آقاي ب انقدر نگران است كه فكرش كار نمي كند.
4- يادتان هست كه همان چند سال پيش، آقاي ب يكچيزهايي درباره بدترين سناريو گفته بود. گفته بود كه معتقد شده است كه در اين كشور هميشه بدترين سناريو اتفاق مي افتد.
5- آقاي ب نگران است، آقاي ب فكر مي كند كه ممكن است جنبش از دست طبقه متوسط خارج شود و ادامه آن به دست حاشيه نشينان بيفتد. آقاي ب حتي دلش نمي خواهد فكر كند كه عاقبت چنين امري چه مي شود. آقاي ب نگران وضعيت آشوبناك است و وضعيت آشوبناك (هرچقدر هم كه بحث رياضيات آشوب و روشهاي آماري بكنيد) قابل پيش بيني نيست.
6- ماشين حساب آقاي ب در كمد خاك نمي خورد. اما آقاي ب ديگر حالش را ندارد، ديگر كار از نظرش از ماشين حساب گذشته است. آقاي ب البته خوشحال است كه جنبش ماشين حساب ادامه دارد و هربار كه پستي مي خواند از اينكه كسي حرف چرندي را با حساب و كتاب برملا كرده است، لبانش به لبخند باز مي شود.
7- آقاي ب به فاصله دو روز شنيده است كه دو خانواده ديگر از دوستان عزيزش هم تا مدتي ديگر ترك ديار خواهند كرد. آقاي ب باز تصويري به چشمش مي آيد از خودش كه تنها در وسط خيابان وليعصر قدم مي زند، از ميان آسفالت علف در آمده و در خيابان گربه ها به دنبال هم مي دوند. باد مي زد و پنجره خانه متروكه اي را به هم مي كوبد. و هيچكس ديگري در اين شهر نيست. به جز ارواحي كه هنوز زنجير ستمهايي كه برشان رفته را به دوش مي كشند.
8- آقاي ب صبح با كابوس محصور بودن در يك آسانسور تنگ كه هواي نفس كشيدن ندارد بيدار شد. آقاي ب دلش مي خواهد كه كسي او را از كابوس بيدار كند و به او بگويد كه همه اش خواب بوده است، كه هواي نفس كشيدن وجود دارد.

Labels:




Comments:
سلام آقای ب!
یادم هست پیش از انتخابات، آن زمان که خاتمی نام زَد شده بود جایی نوشتم دوران حرکت های مدنی تمام شده؛ چه، این حرکت ها پیش فرض هایی دارند که در جامعه ی سیاست زده ی ما که کمرش زیر بار سنگین اقتصادی در حال خُرد شدن است وجود ندارد. یادم هست که به موج سبز به چشم یک جَو گیری نگاه می کردم.
بعد از انتخابات، بارقه ای از امید در دلم پیدا شد؛ گفتم شاید هم بتوان در این جامعه ی غیر قابل پیش بینی برخی از نظریه ها را استثنائن ندیده گرفت، امّا اکنون می بینم چنین نیست.
با این اوضاع اقتصادی اوضاع نه به سمت انقلاب (حالا چه خشن چه نرم) که به سمت شورش می رود که بد ترین شیوه ی اعتراض است و اثری از هیچ چیز نخواهد ماند. پیش از انتخابات یاد داشتی برای یک نشریه زیر زمینی نوشتم و گفتم با این اوضاع اقتصادی «خون به پا خواهد شد»، تازه آن موقع اوضاع اقتصادی به تَر از حالا بود.
اوضاع بدی در راه است، چه می شود کرد؛ وقتی همه ی آگاهان در حال کوچ اَند و سایرین یا با فشار های اقتصادی دست و پنجه نرم می کُنند یا در زندان اَند.
 
تنها چيزي كه داريم اميده. بهتره از دستش نديم. چون يه ديكتاتور فقط با ترس ما و نااميدي ماست كه ماندگار مي شه
 
آقای ب را بگو یک چند دیگر طاقت بیاورد. بهش بگو ما هم هستیم هنوز. بگو خسته نشود. بگو باشد این روز های تلخ را که بگذرانیم، که گذشته اند همیشه. که بیدار می شویم روزی همه با هم بهش بگو نمی گذاریم دیر شود.
 
به زودی برایتان خواهم نوشت...لبخند بزنید لطفا...:(
مهتاب
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, April 27, 2010

٭
125
-----------------------
سلام آقاي عمو في.لت_ر باف
شما يك كاري كرده ايد كه به كل اينترنت شده است في.لت_ر نت.
يعني حتي از بلاگر ناقابل هم نگذشتيد
لابد فلانقدر ميليارد هم خرج كرديد تا اينطوري بشود.
من هم عوضش 10 هزار تومان پول ناقابل (علف خرس سابق) دادم پاي وي پي ان.
حالا نه فقط بلاگر دارم كه روزآنلاين و فيسبوك و بي بي سي و يوتيوب هم دارم

آقاي عمو في.لت_ر باف
اگر يك بوي سوختني در نزديكي خود احساس مي كنيد، خيلي نگران نباشيد، بوي دماغ سوخته است. زنگ بزنيد 125 مشكلتان را حل مي كنند.

ارادتمند
آقاي ب



Comments:
بوی دماغ سوخته نیست. بوی باسن سوخته است.ما هم 23 تومان ناقابل دادیم برای یک سال.داریم حالشو می بریم
 
اين وي پي ان چيه اونوقت؟
 
میشه بگین وی پی ان و گودر چی هستند؟
ممنون
مهتاب
 
VPN مخفف Virtual Private Network است.
وقتي كه شما به ارتباط وي پي ان با سروري برقرار مي كنيد، تماس بين شما و آن سرور رمز گذاري مي شود و در نتيجه اگر سايتي را از طريق سروري با ارتباط وي پي ان مشاهده كنيد، فيلتر را به بهترين شكلي دور زده ايد. خاصيتش اين است كه محدوديتهاي آنتي فيلتر هاي معمول را ندارد، اگر سرور خوبي باشد، سرعتش هم قابل قبول است.
گودر مخفف گوگل ريدر است و سرويسي است از گوگل براي خواندن فيد هاي آر اس اس. ساده اش اينكه شما وبلاگها و سايتهايي را كه مي خوانيد به اين سرويس گوگل معرفي مي كنيد و بعد اين سايت به شما نشان مي دهد كه كي آپديت شده اند و چه چيزي در آنها نوشته شده. خاصيتش اين است كه چون مطلب از طريق سايت گوگل به دستتان مي رسد، ديگر فيلتر نمي شود.
البته گودر صد هزار خاصيت ديگر هم دارد كه آدم اول بايد دچارش بشود ، بعد خودش مي فهمد. از ماجراي فالو و فالوئر تا نت و شر و لايك و خلاصه براي خودش دنياي جالبي است.
 
دوستاني پرسيده اند كه وي پي ان را از كجا مي شود تهيه كرد.
جواب ساده اش اين است كه در گوگل بدنبالش بگرديد. دهها تامين كننده سرويس وي پي ان در ايران فعال هستند.
پيشنهاد مي كنم كه اول يك روز سرويس شان را تست كنيد كه از نظر سرعت مناسب باشد و بعد اكانت بلند مدت بگيريد.
 
man fek kardam VPN:
Very Pimportant Nerson hast...

Aghaye B!
in search kardan e in service ha dar Iran, mesle dah ha va dah ha problem-solving e dige , khoob sathe hooshe mardom ro bala borde, va tavanayi dar hale 1000 moshkel dar ane vahed, pas bejaye kofr gooyi ke khodayi nakarde, zaboonam laal, momkene tabdil be sang shin, ba dide mosbat be ghazie negah konin ;)

P. az Veneto
 
نمی‌دونم چرا با اینکه می‌دونن همیشه یه پاد-راهی پیدا می‌شه بازم دست از تلاش و ممارست در فیل ترینگ بر نمی‌دارند دوستان
 
خوب مانا جان برای اینکه:
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل.
:)
فیلترینگ کار بی فایده ای نیست. البته انچنان هم بی تاثیر نیست.وافعا اثر میذاره. همه که امکان و حوصله و وقتشو ندارن برن دنبال
راه حل
 
چه ساده این! فیلترکردن روش هایی که به اصطلاح فیلتر شکن ها استفاده می کنن کار سختی نیست. حداقل کاری که میشه کرد بستن آی پی های سرورهای اولیه است. اینا از ما خیلی زرنگ ترن! اگه همه چیز باز باشه همه احتیاط می کنن. اگه قضیه رو سخت کنن اتفاقی که میفته اینه که مردم دور می زنن و چون فکر می کنن واقعا دور زدن دیگه احتیاط نمی کنن و هرچی و هرجایی می نویسن و غیره. اونا هم فقط دارن ردیابی می کنن و بدوننی که ردیابی کردن خیلی راحت تر از اون چیزیه که فکر میکنین. خیلی از دوستای من سر همین کارا نامه های تهدید آمیز گرفتن سر عکس و کامنت توی فیس بوک و حتا دوتاشون برای این کار یه مدت زندان خوابیدن در حالی که تو نصف اعتراض ها هم نرفته بودن. خلاصه اینکه فکر نکنین خیلی زرنگین. اینا یه مشت جوجه هکر عقده ای رو جمع کردن که هر کاری که بلد نیستن رو دارن یادشون میدن. قضیه رو یک کم جدی تر بگیرین. به محض اینکه فشارای بین المللی کم بشه راه میفتن و یکی یکی و آروم آروم مردم رو میگیرن.
 
مسئله به همين سادگي هم كه شما مي گوييد نيست: به اين خاطر كه تعداد آي پي هاي مورد استفاده براي دور زدن فيلترها بسيار زياد است و كافي است كه مسيري كه استفاده مي كنيد، آنقدر پر استفاده نباشد كه به چشم بيايد.

روشي كه سركوبگران براي اين امر استفاده مي كنند ايجاد شايعه درباره ميزان قدرتشان است، ادعاي اينكه بر همه چيز نظارت دارند و همه چيز در كنترل آنهاست و حتي همين مسيرهاي دور زدن هم توسط خودشان و براي كنترل بيشتر مردمان ايجاد شده است. حال آنكه اينطور نيست.

"جوجه هكرهاي عقده اي " مورد اشاره تان هم كم سوادتر از آني هستند كه ادعا مي كنند وگرنه نيازي به استفاده از هكرهاي چيني تحت عنوان ارتش سايبري ايران نداشتند.

فراموش نكنيد كه ما بيشماريم و هكر هاي آنها معدود. در نتيجه سالها و دهه ها طول خواهد كشيد كه بخواهند ته و توي ارتباطات اينترنتي تمام ما را پيدا كنند و تا آنجا كه قضاوت من از اوضاع نشان مي دهد، زمان باقي مانده برايشان از رده "دهه ها" نيست.
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, April 24, 2010

٭
هوميوپاتي 2
(يا چگونه ياد گرفتم كه بترسم و به شبه علم نفرت بورزم)
-------------------------------------------------------
1-آقاي ب پزشك نيست. آقاي ب دوره هوميوپاتي هم نديده است. دانش پزشكي آقاي ب محدود مي شود به مطالعات جسته و گريخته. دانشش از هوميوپاتي هم محدود مي شود به مطالعات جسته و گريخته. آقاي ب شيميدان و فيزيكدان هم نيست. مطالعاتش در اين زمينه ها هم جسته و گريخته است. آقاي ب اما مهندس طراح سازه است و اين كار بسيار با خلقياتش هماهنگ است. اقاي ب در زندگي هم مانند كار سعي مي كند كه چيزها را تجزيه كند، تاثيرشان را تحليل كند بعد نتايج را جمع كند و بسته همخوان و هماهنگي بسازد كه كه داده ها را تحليل و نيازها را برآورده كند.

2- آقاي ب بسيار به علم و روش علمي متمايل است. روش علمي بهترين شيوه اي است كه آقاي ب براي تحليل داده ها و براي درك جهان مي شناسد. آقاي ب علم را به عنوان بهترين تفسير موجود از جهان مي شناسد. آقاي ب معتقد است كه علم علاوه بر اينكه بهترين تفسير از وضع موجود را ارائه مي كند، بهترين پيش بيني را هم از نتيجه انجام اعمال نشان مي دهد.

3- آقاي ب ابدا معتقد نيست كه علم، "كامل" است. ابدا معتقد نيست كه علم "بي نقص" است. اما گمان مي كند كه در مقايسه تفاسير بدست آمده از علم كلاسيك با علوم جايگزين (شبه علوم) علم كلاسيك نتايج بهتري ارائه مي كند.
از سوي ديگر علم كلاسيك خاصيت خود ترميمي دارد. به اين معني كه هر جا كه داده ها با مباني موجود علم همخوان نباشد، علم اصلاح مي شود و بهبود مي يابد. حال آنكه بيشتر شاخه هاي شبه علم فاقد اين امكان هستند. به همين دليل است كه فيزيك نيوتني و فيزيك نسبيتي هر دو در علم كلاسيك مي گنجند اما هومپيوپاتي و عرفان حلقه در يك دسته نمي گنجند.

4- علم كلاسيك بر يك مبناي آماري بنا نهاده شده است به اين معني كه از واقعه اي اندازه گيري مي شود، بعد بهترين خط يا منحني ممكن بين داده ها ترسيم مي شود و اين منحني براي تفسير و پيش بيني حالات ديگري كه در اين آزمايش ديده نشده است هم استفاده مي شود. هر جا كه داده هاي تازه اي پيش آيد كه با منحني اختلاف زياد داشته باشد، منحني اصلاح مي شود.

5- به خاطر همين ماهيت آماري، علم كلاسيك هيچگاه صد در صد دقيق نيست. هميشه درجه اي از خطا در پيش بيني هاي علمي وجود دارد، هميشه عواملي وجود دارد كه در ساده سازي ناديده گرفته شده است و گاهي پيش مي آيد كه عاملي كه در اين ساده سازي ناديده گرفته شده است، تعيين كننده شود.
به همين دليل استفاده كننده از علم كلاسيك بايد همواره متوجه باشد كه از چه رابطه اي، بر مبناي چه پيش فرضي و براي چه موقعيتي استفاده مي كند.
به عنوان نمونه فيزيك نيوتني هنوز هم براي اجسام بزرگ با سرعت كم با دقت قابل قبولي مي تواند مورد استفاده باشد.

6- علم كلاسيك يك دستگاه همخوان است. زيست شناسي، فيزيك ، شيمي و رياضيات با يكديگر مرتبط اند و جوابهاي همخواني به سوالات ارائه مي كنند. مشكل عموم شاخه هاي شبه علم اين است كه با شاخه هاي ديگر علم همخوان نيست. در نتيجه ادعايي كه در پزشكي كلاسيك مي شود، با مباني علم شيمي و فيزيك هماهنگ است اما بسياري از ادعاهاي پزشكي جايگزين فاقد اين خاصيت هستند.

7- آقاي ب خاصيت ويژه اي براي موجود زنده قايل نيست. بجز اينكه موجود زنده بسته پيچيده تري از واكنش هاي شيميايي است تا موجود غير زنده.

8- فرض كنيم كه مباني هوميوپاتي همين است كه در اين لينك آمده است:
http://en.wikipedia.org/wiki/Homeopathy
و يا خلاصه ترش در لينك فارسي زير:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%88%D9%85%D8%A6%D9%88%D9%BE%D8%A7%D8%AA%DB%8C

(آقاي ب تعداد زيادي لينك فارسي و انگليسي كه با جستجوي واژه هوميوپاتي بدست مي آمد را مطالعه كرده است، از جمله تقريبا هر چيزي كه در سايت انجمن هوميوپاتي ايران در دسترس بود و به نظرش مي رسد كه مي توان لينك هاي فوق را به عنوان نقطه شروع مناسبي براي بحث استفاده كرد.

9- آقاي ب مدعيات پايه اي هوميوپاتي را به شرح زير جمع بندي كرده است :
الف- قانون تشابهات : ماده اي كه در انسان سالم باعث ايجاد عوارضي مشابه بيماري شود، در صورت مصرف توسط بيمار با اين عوارض، موجب درمان مي شود.
ب- رقيق كردن و هم زدن دارو باعث افزايش قوت آن مي شود.
دليل اين امر هم "حافظه آب" است.
ج- برخلاف درمان رايج كه هر دارو يك عارضه از يك بيماري را اصلاح مي كند، درمان هوميوپاتي سلامت بدن را به صورت يك كل باعث مي شود
اين امر بدليل آن است كه هر موجود زنده داراي نيروي حياتي است و با تحريك اين نيروي حياتي، سيستم واكنش طبيعي بدن انسان به خودي خود بيماري را درمان مي كند.

10- شروع مي كنيم از "قانون تشابهات" :
هيچ نشانه عقلي اي براي چنين ادعايي وجود ندارد. به شوخي نوشته بودم كه اين قانون مانند آن است كه ادعا كنيم كه خيار شور را اگر در آب نمك بزنيم، خيار تازه بدست مي آيد.
هيچ نشانه مشابهي در هيچ يك از رشته هاي علمي براي چنين چنين ادعايي ديده نمي شود : آيا مي شود گفت كه اكسيژن فلز را اكسيد مي كند و باز همين اكسيژن، اكسيد فلز را احيا مي كند؟
آيا مي شود گفت كه به توان رساندن عدد منفي را مثبت مي كند، بعد دوباره به توان رساندن عدد مثبت را منفي مي كند؟ مي شود گفت كه نيروي جاذبه جسم ساكن را به سقوط وا مي دارد و جسم در حال سقوط را نگاه مي دارد؟ كوزه سفالي را كه به زمين بكوبي خرد مي شود، خرده هايش را به زمين بزني دوباره به هم مي چسبد؟

شايد تنها قرينه ذهني اي كه بتوان براي اين امر داشت، واكسن است، اينكه ميكرب يا ويروسي ناتوان (يا قسمتي از ميكرب و ويروس) را به بدن تزريق كنيم و بدن در برابرش ايمن شود. اما اين قرينه ذهني، تفاوت ماهوي با ادعاي هوميوپات ها دارد.
اول اينكه تمامي بيماري ها ناشي از ميكرب و ويروس نيستند. در مورد شخص من، كلسترول بالا و تيروييد مشكل دار دلايلي غير ميكربي و غيرويروسي دارند ، واكسن هم نمي شود برايش ساخت.
دوم اينكه مكانيسم عمل واكسن ها كاملا شناخته شده ، و با اصول اوليه علوم شيمي و زيست شناسي قابل توضيح است حال آنكه هيچ توضيح قابل قبولي از نظر شيميايي يا زيست شناسي نمي توان براي قانون مشابهت ها پيدا كرد.

11- بسياري از داروهاي هوميوپاتي به ميزاني رقيق شده اند كه حتي يك مولكول هم از ماده اوليه در آن وجود ندارد. هوميوپاتها معتقدند كه تاثير دارو از آنجا ناشي مي شود كه "حافظه آب" تاثير دارو را در خود حفظ نموده است و اين تاثير با هم زدن يا تكان دادن مداوم دارو شدت بيشتري نيز يافته است.
نكته اي كه هوميوپاتهاي عزيز فراموش مي كنند اين است كه خالص ترين آب مقطر هم مقداري ناخالصي در خود دارد. در نتيجه در درجه اي از رقيق شدن محلول، ميزان ناخالصي موجود در آب بيشتر از ماده دارويي موجود در آن خواهد بود. بنابراين بايد انتظار داشت كه آب مقطر مورد نظر به جاي آنكه در حافظه خود تاثير عصاره كاكتوس را حفظ كند و با هم زدن تشديد كند، تاثير ناخالصي دي اكسيد كربن را حفظ كرده و تشديد دهد.
علاوه بر اين هيچگونه قرينه علمي مبني بر وجود حافظه در آب مقطر تا به امروز مشاهده نشده است. لازم به ذكر است كه مولكول هاي آب موجود در كره زمين تا بحال ميليونها بار در چرخه هاي مختلف زيستي و غير زيستي حضور داشته اند و در نتيجه مولكول مورد نظر آنها همانقدر از عصاره كاكتوس حافظه دارد كه از محتويات معده دايناسوري در ميليونها سال پيش و از برگهاي سرو هزاران سال پيش.
بعد بايد توجه داشت كه اگر مسئله "حافظه آب" صحيح باشد، بايد بتوان آزمايشي تعريف كرد كه بر مبناي آن بتوان تشخيص داد كه اب مورد نظر ايشان، چه ماده اي را در حافظه خود حفظ كرده اند. به عنوان مثال چنانچه داروي ميلياردها بار رقيق شده را به متخصص هوميوپاتي بدهند، بايد بتواند تشخيص دهد كه رقيق شده عصاره جگر غاز است يا رقيق شده عصاره كاكتوس.
بعد اگر ادعاي هوميوپاتها صحيح باشد كه با رقيق شدن دارو اثر آن افزايش مي يابد، تاثير داروي رقيق شده بر انسان سالم هم بايد بر مبناي اصل تشابه تشديد شده باشد و در نتيجه چشيدن يك قطره از عصاره كاكتوسي كه ميلياردها بار رقيق شده بايد چنان عوارضي در آدم سالم ايجاد كند كه در كسري از ثانيه او را به مرگ نزديك كند.
آقاي ب كاملا آماده است كه يك بطري يك و نيم ليتري عصاره رقيق شده ميلياردها بار هم زده شده هر ماده اي را كه هوميوپاتهاي عزيز بفرمايند يك نفس سر بكشد و لابد در اثر شدت تاثير دارو به جهان باقي بشتابد. اگر مرد خونش پاي خودش. و البته صدها نفر در سراسر دنيا همين چند ماه پيش چنين آزمايشي را انجام دادند و بعد هم در كمال سلامت به منزل بازگشتند.
(1023.org.uk)
بعد هم، اگر آب حافظه داشته باشد، لابد مي شود كه به جاي هارد ديسك و كول ديسك و كارت حافظه و همه اينها، چند قطره آب بريزيم در كامپيوترمان و گوشي موبايل و دوربين عكاسي مان. هر وقت هم كه حافظه مان كم آمد، چند قطره اضافه مي كنيم، راحت و بي دردسر. بدون آلودگي محيط زيست، با هزينه تقريبا صفر.
درباره حافظه آب بد نيست كه به اين مرجع نگاه بشود :
http://en.wikipedia.org/wiki/Jacques_Benveniste
همچنين لازم به ذكر است كه بنياد جيمز رندي يك جايزه يك ميليون دلاري براي كسي كه بتواند وجود حافظه آب را به صورت علمي اثبات كند قرار داده است. جايزه اي كه تا امروز دست نخورده باقي مانده است.
بد نيست اشاره شود كه وبسايت انجمن هوميوپاتي ايران هم در اثبات وجود حافظه آب هم به عنوان مرجع معتبر و علمي به"حديثي از امام رضا" اشاره كرده است.
http://www.homeopathyiran.org/menu.aspx?Pid=11

12- اين ادعا كه هوميوپاتي اصل منشا مرض را درمان مي كند و تمامي مرضهاي بدن انسان را يكجا شفا مي دهد هم آنقدر بي معناست كه حد ندارد. به نظر شما ممكن است كه كلسترول من، با سرماخوردگي ام يك منشا داشته باشند و منشا آنها هم با مشكل تيروئيدم و با كشيدگي رباط مچ پايم يكي باشد؟
بعد مي شود يك دوايي به من بدهند (مثلا عصارده صد هزار ميليارد بار رقيق شده ناف قورباغه) كه همزمان هم كلسترولم را خوب كند، هم رباط پايم را. هم اينكه يك جوري بشود كه وقتي ريش مي زنم جايش انقدر نخارد، موهايم هم نريزد. لطفا عصاره ناف قورباغه اش يكجوري قيق شده باشد كه شكمم هم كوچك شود، قيافه و تيپ و هيكلم هم بشود عين برد پيت يا لااقل جرج كلوني؟
مسئله ساده اي كه وجود دارد اين است كه بدن موجود انسان تركيبي از تعداد زيادي واكنش شيميايي است كه در ارگانهاي متعددي انجام مي شود، بدليل نقص بديهي و عدم كمال سيستم طبيعي، برخي از اين واكنشهاي شيميايي در اين ارگانها به درستي انجام نمي شود و نتيجه اش مي شود بيماري. راه حلش هم اين است كه به روشي شيميايي عملكرد ارگان و سيستم تركيبات شيميايي داخلش اصلاح شود. به همين سادگي. ماده شيميايي كه چنين خاصيتي دارد اسم شناخته شده اي دارد. نامش "دارو" است. طبيعي است كه براي آنكه اين ماده شيميايي در واكنش هاي شيميايي بدن انسان دخالت كند، بايد ميزان مشخصي از اين دارو در بدن وجود داشته باشد. بديهي هم هست كه هر مشكل در واكنش هاي شيميايي هم با يك ماده شيميايي تكميلي اصلاح مي شود و در نتيجه مشكلات متعدد در بدن موجود زنده نيازمند مواد شيميايي متعدد است و نمي توان انتظار داشت كه يك ماده خاص (مثلا عصاره زبان عقرب كاشان) داراي تمام مواد شيميايي لازم براي اصلاح سيستم واكنش هاي شيميايي بدن انسان باشد.

13- آزمايشهاي انجام شده تا امروز تاثير مثبت هوميوپاتي بر درمان را نفي مي كنند. به همين دليل است كه ارگان رسمي اي مانند پارلمان انگلستان با رد هوميوپاتي در گزارش اي از دولت مي خواهد كه پرداخت وجه بابت هوميوپاتي را متوقف كند.
http://www.parliament.uk/parliamentary_committees/science_technology/s_t_homeopathy_inquiry.cfm

14- آقاي ب آماده است كه دست به آزمايشي بزند.آقاي ب به همراه هريك از معتقدان به هوميوپاتي به نزد يك دكتر هوميوپات مي رود تا آقاي دكتر هر نوع آزمايشي كه لازم بداند در موردش انجام بدهد. بعد آقاي ب به يك فروشگاه داروهاي هوميوپاتي برود و يك داروي هوميوپاتي را براي دوره از زمان بصورت مرتب بدون آنكه آقاي دكتر بداند آن دارو كدام است بخورد. به شرط آنكه آزمايشات سنجش طيفي نشان دهد كه از نظر شيميايي هيچ ماده اي بجز آب مقطر در اين دارو نيست و تنها تاثير دارو در اثر هم زدن و انرژي دادن و تاثير حافظه آب است.بعد دوباره نزد آقاي دكتر برگردد و ايشان هر آزمايشي كه دلشان خواست بر روي آقاي ب انجام دهند تا تشخيص دهند كه داروي مصرف شده توسط آقاي ب كدام است. (كه لابد اگر داروهاي هوميوپاتي اثري داشته باشند، تشخيص اثرشان براي پزشك هوميوپات نبايد كاري داشته باشد) بعد اين عمل سه بار تكرار شود (براي جلوگيري از احتمال حدس زدن كور). چنانچه آقاي دكتر توانست هر سه بار دارو را درست تعيين كند، آقاي ب به صحت عمل هوميوپاتي اعتراف مي كند. در اين صورت آقاي ب يك چك به مبلغ دويست ميليون ريال به معتقد هوميوپاتي كه با ايشان وارد اين شرط بندي شده است مي پردازد. در عوض چنانچه آقاي دكتر نتوانست داروها را درست تعيين كند، فرد معتقد به هوميوپاتي دويست ميليون ريال به آقاي ب بپردازد. قبول؟

15- آقاي ب نگران سلامت كساني است كه برايش عزيزند. دليل اينكه انقدر عصبي بر عليه هوميوپاتي و عرفان حلقه و انرژي درماني و امثالهم مي نويسد اين است. نگران است كه كساني كه برايش عزيزند فرصت درمان علمي را با مشغول شدن به درمانهاي نادرست غير علمي از دست بدهند.

Labels:




Comments:
"آيا مي شود گفت كه به توان رساندن عدد منفي را مثبت مي كند، بعد دوباره به توان رساندن عدد مثبت را منفي مي كند؟"

می‌کند،‌البته! علاقه و اعتقادی به همیوپاتی و این چیزها ندارم، ولی این خط کمی توی ذوق می‌زد، به عنوان یه مثال توی مطلبی که قراره با یه اعتقاد مقابله کنه.
 
آقای ب من متاسفانه اطلاعات كافی در زمینه هومیوپاتی ندارم اما می خواهم شما را به شخص شخیص دكتر ناصری ارجاع بدهم. اول مدارج علمی ایشان:
لیسانس مهندسی مکانیک (دانشگاه صنعتی شریف)، فوق لیسانس علوم و مهندسی راکتورهای اتمی با تخصص غنی سازی اوانیوم با سانتریفیوژ (کالج کوئین مری دانشگاه لندن)، دیپلمای مهندسی هواپیما (کالج سلطنتی علوم، فنون و پزشکی دانشگاه لندن)، دکترای آئروناتیک با تخصص جریانهای توربولانت (کالج سلطنتی علوم، فنون و پزشکی دانشگاه لندن - گروه پروفسور برادشاو از دانشگاه استانفورد آمریکا)، فوق دکترای روشهای عددی در معادلات تراسپورت نوترون و سیالات (آزمایشگاههای تحقیقاتی NPTEC و CEGB انگلستان)، دیپلمای پزشکی هومیوپاتی (انیستیتوی هومیوپاتی انگلستان).
طبیعتا ایشان هم به اندازه من و شما مهندس هستند، آقای ب كه این حرف را قبول دارند؟ حالا همین آقای دكتر ناصری دو كتاب مهم به نام های "صفر" و "یك"، درباره هومیوپاتی نوشته اند. بهتر نیست آقای ب به مطالعه این كتاب ها بپردازد تا نظراتش درباره هومیوپاتی دقیق تر شوند و نقدهایش هم منصفانه تر؟
حالا كه این مطلب باعث شده از گودر برای كامنت گذاشتن به اینجا بیایم مراتب قدردانی خود را نسبت ب نوشته های بی نهایت سبز و قشنگ آقای ب ابراز می دارم:)
 
:)
in davaye kole tarikhe...ghedamte in post 3000 sale.
mahtab
 
خانم ياسمن : من البته توضيح ندادم كه منظورم اعداد مختلط نيست و لابد اگر عددي به تواني رسيده و مثبت شده لابد توانش زوج بوده و منظورم اين است كه دوباره هم به توان زوج برسد و الباقي قضايا. در نتيجه با وضعيتي كه من نوشتم حق با شماست.
 
خانم فائزه: درباره آقاي دكتر ناصري چيزهايي در وبسايت انجمن هوميوپاتي ايران خواندم. البته كتابي از خود ايشان نخوانده ام. اما تمام دلخوري من در اين بحث ها هم همين است كه افرادي با سطح سواد بالا، گرفتار شيادي هاي شبه علمي مي شوند. اصلا شبه علم براي گول زدن كساني است كه از علم سر رشته دارند اما روش علمي را در زندگي بكار نمي گيرند. آنها كه از علم بي خبرند كه پيش از اينكه به شبه علم دچار شوند، خرافات گرفتارشان كرده.
چنانچه به لينكي كه درباره ژاك بنونيست ارائه كردم مراجعه فرماييد متوجه مي شويد كه ممكن است اعضاي آكادمي علوم و برندگان نوبل هم گاهي نظرات عجيبي در اين زمينه (حافظه آب) داشته باشند كه الباقي دانشمندان صحت آنها را تاييد نكنند. گاهي پيش مي آيد كه آزمايشي انجام شود كه نتيجه اي نشان دهد اما تكرار آن آزمايش توسط الباقي دانشكندان آن نتيجه را تاييد نكند. و از قضا اين اصل پايه اي علم است: تكرار آزمايش بايد به تكرار نتيجه بينجامد.
 
يكي دو روزي مهلت داشته باشم درباره دكتر ناصري هم حرف بيشتري براي گفتن خواهم داشت.
 
نادر
من خوشحالم که بحثی در این زمینه راه انداختی فقط نگرانم که از حول حلیم بیفتی توی دیگ.
برادر جان یک چیزهایی را مراقب باش خطا نکنی. برای اثبات غلط بودن یک امر استدلال غلط آوردن کار خطرناکی است.
از فرط ساده‌کردن علم آنرا غلط ارايه کردن هم کار خطایی است.
ببین نادر یک جایی گفتی که فرقی نیست بین آنچه در بدن موجود زنده می‌گذرد و آنچه در لوله آزمایش رخ می‌دهد.
فرق هست برادر من: بدن موجود زنده به وضوح با قانون دوم ترمودینامیک در تعارض است. در جنگ دایم است. در لوله آزمایش این خبرها نیست.
سیستم موجود زنده یک سیستم
out of equilibrium
است. این سیستم‌ها در فیزیک و شیمی به خوبی سیستم‌های در تعادل بررسی نشده‌اند. هنوز هم بسیاری از مقالات روز درباره سیستمهای بیرون از تعادل است. در رژیم های زمانی کوتاه و بلند.
به همین دلیل با بند هفت این نوشته‌هم زیاد موافق نیستم.
فرق کوزه زمین خورده و تکه تکه شده و استخوان موجود جانداری که خرد شده ولی ترمیم می‌شود در همین است. موجود زنده انرژی خرج انتروپی می‌کند. کاری که از لوله آزمایش برنمی‌آید.

دست آخر بگویم اینها که گفتم به هیچ روی در تایید هموپاتی نیست. هموپاتی به نظرمن یک اعتقاد است. من با اعتقادات کسی کاری ندارم همانطور که با مذهب کسی کاری ندارم. اما با استدلالات علمی دیگران کار دارم.

قربانت
بهار
 
امیدوارم آقای ب هنگام تحقیقات علمی در حالت عصبانیت شدید قرار نداشته باشد یا از قبل تصمیم خودش را برای گرفتن حال دكتر ناصری نگرفته باشد :)
 
Nader joon, man har chi injaa mikhoonam bedoon naghs. vali benazaram toy in postet ye eshtebaahi kardi: mish eband 12 ro intori taghir bedi :

" ghiyafeh va heikalam ham beshavad ain george clooney yaa hade aghal brad pitt" ?

Age George clooney 100, brad pitt bishtar az 80 nimigire nader joon

Leili :)
 
بهار: اين اولين باري است كه من درباره نا هماهنگ بودن موجود زنده با قانون دوم ترمو ديناميك مي شنوم.
تا جايي كه سواد من قد مي داد، قانون دوم ترموديناميك همواره برقرار است.

من سعي مي كنم كه مسئله را ساده كنم : موجود زنده را ساده مي كنم به يك عدد ويروس، به يك عدد DNA يا RNA. اين يكي را كه گمانم قبول داشته باشيد كه چيزي بجز يك مولكول پيچيده نيست و تمام قوانين فيزيك و شيمي برايش صادق است و وضعيتش در لوله آزمايش و بيرون آن فرق نمي كند؟
بعد از خودم مي پرسم كه اگر محتواي ژنتيكي يك DNA (مثلا دي ان ا انسان) كاملتر و پيچيده تر از دي ان اي ويروس باشد، چه تفاوت معنا داري برايش رخ داده است، چرا بايد طولاني تر شدن دي ان اي باعث شود كه قانون دوم ترموديناميك برايش صادق نباشد؟
 
بهار:

«از فرط ساده‌کردن علم آنرا غلط ارايه کردن هم کار خطایی است.»
من به‌شخصه ندیدم که ایشان علم را ساده کنند. گمان کنم مفهوم Reductionism را دقیق نمی‌دانید. مقصود از آن ساده‌کردن علم نیست، مقصود تقلیل و در برخی از موارد پرهیز از پیچیده‌گی‌های بی‌مورد (آن‌چه از آن به «ساده‌کردن» یاد کردید) پدیده‌هایی‌ست که توجیه علمی دارند و برای آن‌ها نیازی به توسل به مهملات نیست. این ساده‌کردن علم نیست، بل‌که پرهیز از پیچیدگی‌ی توجیه پدیده‌هاست که ربطی به درجه‌ی نسبی‌ی پیچیده‌گی‌ی علم ندارد.

«ببین نادر یک جایی گفتی که فرقی نیست بین آنچه در بدن موجود زنده می‌گذرد و آنچه در لوله آزمایش رخ می‌دهد.
فرق هست برادر من: بدن موجود زنده به وضوح با قانون دوم ترمودینامیک در تعارض است. در جنگ دایم است. در لوله آزمایش این خبرها نیست. سیستم موجود زنده یک سیستم out of equilibrium است. این سیستم‌ها در فیزیک و شیمی به خوبی سیستم‌های در تعادل بررسی نشده‌اند. هنوز هم بسیاری از مقالات روز درباره سیستمهای بیرون از تعادل است. در رژیم های زمانی کوتاه و بلند.
به همین دلیل با بند هفت این نوشته‌هم زیاد موافق نیستم.»
خوش‌حال می‌شویم اگر توضیح دهید که چه‌طور با یک بند خلاصه که تنها یک پیام دارم «زیاد» موافق نیستید؟ می‌شود آن مقدار «کم»اش را توضیح دهید؟ آن بند می‌گوید ما کپه‌یی مادی هستیم که تمامی قوانین جاری برای ما برقرار است،‌همین! «کم» و «زیاد» ندارد. اگر بدن انسان مادی‌ست و فرایند‌های شیمیایی با قوانین جاری بر آن حکم‌فرماست، چه‌طور با قانون دوم ترمودینامیک در تعارض است؟ تنها برداشت از نوشته‌ی شما باور ضمنی‌یی‌ست به وجود «چیزی» ورای پدیده‌های پیرامونی‌. اگر به چنین چیزی اعتقاد دارید آن را در لفافه نپیچید و صریح بگویید. نمی‌توان در آن واحد دو نقشی را بازی کرد که با هم جمع نمی‌شوند. توسل به بخشی از علم تا از بخشی از ذات غیرقابل توجیه‌مان دفاع کنیم.

«دست آخر بگویم اینها که گفتم به هیچ روی در تایید هموپاتی نیست. هموپاتی به نظرمن یک اعتقاد است. من با اعتقادات کسی کاری ندارم همانطور که با مذهب کسی کاری ندارم. اما با استدلالات علمی دیگران کار دارم.»
اول این‌که نیمی از جمله‌ی دوم‌تان نه تنها زاید بلکه بی‌معنی‌ست. مذهب مجموعه‌یی‌ست از اعتقادات. اگر شما با اعتقادات کسی کاری ندارید خود به خود به این معناست که به مذهب افراد هم کاری ندارید. این مثل این‌ست که بگوییم «من از رنگ خوشم نمی‌آید همان‌طور که از رنگ قرمز خوشم نمی‌آید». درست‌تر این‌ست که بگویید «مثلن با مذهب کسی هم کاری ندارم».
دوم این‌که این ادعا به‌کل غلط است! متاسفانه این اشتباه مرسوم و ژست مدرن مضحک، که «من به اعتقادات دیگران کاری ندارم» یا از آن بدتر «من به اعتقادات دیگران احترام می‌گذارم»، که دومی نه‌تنها بی‌معنی بلکه خطرناک است، تنها نشان از جهل مرکب صاحبان آن دارد. واقعیت این‌ست که ما هر لحظه به اعتقادات هم کار داریم. شما به اعتقادات خامنه‌ای و احمدی‌نژاد و امثال آن‌ها کار دارید، ندارید؟ ما هر لحظه در حال مخالفت با افراد دور و بر خود هستیم و باورهای‌مان را مقایسه و احیانن تصحیح می‌کنیم یا به باورهای دیگران به اشکال مختلف حمله می‌کنیم. این عبارت غیر واقعی‌ ابداع هوش‌مندانه‌ی معماران جوامع دموکراتیک نوین است تا با پررنگ‌تر کردن رنگ «فرهیخته‌گی» آن، جامعه را سرپا نگه دارند، مگر نه به خودی خود مفهومی ندارد. کاربرد این عبارت در مواردی‌ست که به باورهای و اعتقاداتی اشاره می‌کنیم که خطری مستقیم متوجه توازن زنده‌گی‌ی اجتماعی و فردی‌مان نمی‌کنند. در واقع شاید توصیف صحیح‌اش این‌ست که «من تا جایی به اعتقادات دیگران کاری ندارم و به آن‌ها حمله نمی‌کنم که خطر مستقیمی متوجه امنیت وجود من نکنند». مثلن این هومیوپاتی برای شما گویا چنین حالتی دارد و اعتقادات مثلن دیکتاتورهای کشورمان ندارند. برای همین به هومیوپاتی کاری ندارید و به احمدی‌نژاد کار دارید. حالا که توصیف درست شد باید از خودتان بپرسید که آیا واقعن وجود مهملاتی مثل هومیوپاتی و دیگر مفاهیم مشابه واقعن تا این حد بی‌خطرند که بشود «به آن‌ها کاری نداشت»؟ شاید خطرشان به وضوح مثلن خطر مستقیم ارتجاع قوه‌ی حاکم فلان کشور یا گسترش نژاد پرستی در بهمان کشور نباشند ولی وسعت‌شان برایند بردارد اهمیت‌شان را قابل مقایسه می‌کند.
در ضمن در این مورد خاص هم اینکه استدلالی خاص علمی یا غیر علمی‌ست به خودی‌خود یک اعتقاد است و زیر سوال بردن «علمی بودن» یک ادعا یا استدلال (چیزی که شما هدف‌تان بوده است) خودش به چالش کشیدن اعتقاد است. این کار کاملن صحیح است ولی ادعای این‌که «من به اعتقادات دیگران کاری ندارم» ولی به ابراز نظر فلان‌طور کار دارم یعنی نمی‌دانید در مورد چه‌چیزی صحبت می‌کنید.
 
برای نادر:

ممنون از توضیحت. باید بیشتر توضیح می‌دادم. ببخشید.
همانطور که میدونی انتروپی و به طبعش قانون دوم ترمودینامیک تعاریف مختلفی داره.
بنابر یک تعریف (تعریف ترمودینامیکی انتروپی به قول فینمن) انتروپی یک سیستم بسته هیچوقت کم نمی شه.
بنابر تعریف دیگه که موسوم به بولتزمنه (انتروپی اطلاعات) انتروپی معیاری از وجود بی‌نظمی و رندوم بودن فرایندها در یک سیستم بسته است و بنابر قانون دوم ترمودینامیک یک سیستم بسته هیچ وقت به خودی خود منظم نمی شه.
در نگرش داروینیستی به زندگی
(life)
سیستم، معمولا خودسامان‌ده تلقی می‌شه(self organizer).
این تعریف از انتروپی مد نظر من بود.

برای سهند:

ممنون از دقت نظرتون. سعی می‌کنم از این به بعد واضح تر و دقیق‌تر بنویسم.

با احترام
بهار
 
به بهار:
من باز هم متوجه نمي شم :
تعاريفي كه تو از انتروپي دادي هردو شامل كلمه "هيچوقت" بود. در نتيجه من هنوز مي توانم تصور كنم كه قانون دوم ترموديناميك هم در لوله آزمايش، هم در بدن انسان هم در پوسته ويروس صادق است.
من اگر مثال ساده اي بزنم : ممكن است تشكيل بلور به نظر ايجاد نظمي فراتر از حالت موجود ديده شود، اما همه مان قبول داريم كه وجود بلور نمك يا وجود شاخه نبات نافي قانون دوم ترموديناميك نيست. همانطور كه عملكرد منظم موتور خودرو ( كه از قضا انرژي مصرف مي كند تا عملكرد منظمي داشته باشد) هم نه تنها نافي قانون دوم ترموديناميك نيست، كه كاملا بر مبناي اين قانون تنظيم شده است.
باز براي مثال ساده شده: فرض كن كه به جاي موجود زنده،رباتي داريم كه مي گردد و قطعات جايگزين براي قطعات معيوبش بر مي دارد و خودش را تعمير مي كند. چه تداخلي با قانون دوم ترموديناميك دارد؟ اصلا فرض كن كه مي تواند يك روبات مانند خودش بسازد، يا فرض كن كه هر از چند گاهي يك قطعه بزرگتر بر مي دارد و جايگزين قطعه كوچكتر مي كند و "رشد" مي كند.
 
بلورها یکهو دارای ارگان و اندام نمی‌شوند.
بلورها
organized
نیستند بلکه
ordered
هستند.
قانون ساخت حین تشکیل بلور دچار تحول
evolution
نمی شود. نسخه بلور بستن یا همان هسته بلور در محلولی که از آن بلور می‌سازیم وجود دارد.
رباط بدون مصرف انرژی قادر به انجام کارهایی که می‌گویی نیست. به بیان دیگر رباط یک سیستم بسته نیست و مرتب بهش انرژی از بیرون داده می‌شود.
حرف من این بود که به نظر من فرق لوله آزمایش و موجود زنده در این است که اولی یک سیستم بسته است ولی دومی نه.

ببخشید بحث را منحرف کردم. شاید بهتر بود اصلا کامنت نمی‌گذاشتم.
از بلغور کردن اینهمه لغت انگلیسی هم متاسفم. معادل درست فارسی‌شان را بلد نیستم.
 
در دنیای پیش از تاریخ و تمدن های شناخته شده٬ در هر قبیله‌ی بدوی شخص یا اشخاصی بودند که «شَمَن» نامیده می شدند. کار شمن ها٬ ارتباط با دنیای ناشناخته ها و نادیده ها و تاثیر گذاری مثبت یا بعضا منفی بر آنها بود. مثلا باعث بارش باران شوند٬ بیماری را از یک فرد قبیله دور کنند٬ یا دشمنی را به زمین گرم بزنند.
سوالی که همیشه برای من وجود داشت٬ این بود که خوب چطور می شود شمن شد؟ پاسخ این است که مردم وقتی چیزی را نمی دانند٬ دوست دارند باور کنند که کسی هست که آن را بداند و حاضرند به او پول هم بدهند تا دانسته هایش(!) را برای آنها به کار گیرد. به همین سادگی. اگر فرضا شامورتی بازی های شمن به صورت ۵۰-۵۰ درست و نادرست از آب در بیاید٬ وقتی نتیجه‌ی دلخواه حاصل میشود٬ خوب طبعا نتیجه‌ی دانش شمن است و در صورت شکست٬ حتما یا یک شمن دیگر در آن طرف مانع کار شده٬ یا تصمیم خدایان و نیروهای نادیده این بوده٬ یا اشکال از خود شما بوده یا خوب و درست و حسابی به شمن اعتقاد نداشته اید و او را باور نکرده اید یا ...
طبیعی است که هر چه که علم پیشرفت کرد٬ کسب و کار شمن ها کسادتر شد و در نتیجه حقه هایشان هم پیچیده تر. شمن های امروزی آیت الله و کشیش و خاخام نام دارند. حالا این هومیوپتیست ها و ساینتولوژیست ها شده اند شمن های «علمی» دوران ما و رقیب خاخام و آیت الله و کشیش. آنها با قیافه‌ی حق به جانب٬ می گویند که کون کشیش و خاخام و آیت الله بوی گه می دهد٬ در حالیکه کون خودشان از همه گهی تر است. لااقل آیت الله یکرنگ تر و صادق تر است در مرتبط دانستن زنا و زلزله. اما هومیوپتیست٬ گوزیدن را موجب التیام شقیقه می داند و برای این ادعایش هزار کس شعر شبه علمی برای تو سر هم می کند.
بله دوست من٬ اینها شمن های دنیای مدرن هستند.
 
به بهار:
ببخشيد كه اين خط رو ادامه مي دم و مي دونم كه خط اصلي بحث نيست و اينجوري حسابي از بحث اصلي منحرف مي شيم.

مثالي كه در مورد بلورها زدم هدفش اين بود كه نشون بدم كه ايجاد "نظم" در روابط شيميايي نمونه هاي واضحي داره و نميشه از قانون دوم ترموديناميك اين نتيجه رو گرفت كه اگه يك جايي در يك سيستمي نظم ديديم يعني اينكه اين قانون نقض شده.
مثالي كه در مورد ربات زدم هم هدفم اين بود كه فرض كن بدن انسان يك رباتي باشه كه اجزاش به جاي اينكه در مقياس سانتي متر باشند، در مقياس نانومتر هستند، تعداد اجزاش به جاي انيكه چند ده تا باشه، چند ميلياردتا باشه. در فلسفه بحث كه تغييري ايجاد نمي كنه؟ بدن انسان مواد مورد نيازش رو از گياه و موجودات ديگه مي گيره و اون ربات مواد مورد نيازش رو از كارخونه مربوطه. بعد هم ربات نيازمند دريافت انرژي از خارج است هم بدن انسان.

مثال من در مورد لوله آزمايش مشخصا هدفش اين بود كه بگم كه معتقدم كه نميشه اتفاقي توي بدن انسان بيفته كه با قوانين پايه شيمي در تضاد باشه. وگرنه من هم قبول دارم كه بدن انسان سيستم خيلي پيچيده تري است. قبول دارم كه اين سيستم در خيلي جاها در يك عدم تعادل دائمي است كه به شكلي (گاهي خيلي ناپايدار) روي خط مرزي حفظ شده و به سادگي مي تونه اين سيستم از هم بپاشه.

خلاصه اينكه ما شما را قبول داريم استاد :-)
 
نادر جان حوصله داری در مورد این توهمات مطلب می‌نویسی ها! شیادی هست جانم! شیادی هست برای این‌که از خانوم‌هایی که خودشون رو مدرن و امروزی می‌دونند و دیگه روی رفتن به رمال و فال‌بین رو ندارند به روش مدرن و امروزی پول بگیرند! اون پروفسوری هم که از ده جا مدرک گرفته رو باید به‌ش گفت یک کتاب هم در مورد فال قهوه و ciaos theory بنویس!
 
گزاره علمی گزاره ای است که توسط روش های غلمی تایید شود. روش علمی لزوما بهترین و اخرین روش نیست. تنها روشی توافقی است بر مبنای امار...
به عنوان مثال درتوضیح علت سقوط اجسام، فرد می تواند ادعا کند که موجودی ماوراطبیعی وجود دارد که که وظیفه اش این است که اجسام را به سمت زمین بکشاند. این یک توضیح در توصیف یا بیان چرایی یک پدیده است. این ادعا قابل اثبات به روش علمی نیست. پس یک گزاره علمی هم نیست. اما به نظر من قابل رد کردن هم نیست. گزاره هایی وجود دارند که که ذاتا با گزاره هایی که ما به عنوان گزاره های علمی می شناسیم کاملا از لحاظ ماهیت فرق دارند. زیرا ازمایش پذیر نیستند. شاید بتوان بر انها نام اعتقاد نهاد. تا زمانی که برخی از اعتقادات مایه اسیب رساندن به دیگران نمی شود درحوزه خصوصی یک فرد باقی می مانند و قابل بحث و نقد نیستند. به خود شخص مربوط می شوند.
اما درمورد گزاره های علمی...کسانی که مفهوم علم را می شناسند مشکلات و بحث های بنیادی که در تعریف علم وجود دارد را به خوبی می دانند. شاید تنها مزیت گزاره های علمی این باشد که افراد بسیار زیادی به ان باور دارند. روش علمی یک روش اجماعی است. به عنوان مثال همان توصیف دلیل سقوط اجسام به سمت زمین. روش دیگر توصیف ان استفاده از قانون نیوتن است. اما قانون نیوتن بر مبنای مشاهده و تکرار به دست امده. توضیح می دهد که اجرام یکدیگر را به سوی هم جذب می کنند. اما نمی گوید چرا...ما بر اساس مشاهده می گوییم که همیشه اجسام به سمت زمین سقوط می کنند زیرا تاامروز اینگونه بوده است . حتی کلمه همیشه در اینجا صحیح نیست. باید بگوییم اجسام به سمت زمین سقوط می کنند چون تا کنون اینگونه بوده است. اما از کجا معلوم که فردا اینطور باشد؟ مشروعیت این قانون از کجا امده است؟
ارزش گزاره های علمی تابع اماراست. امار گیری یعنی اینکه هرچیزی بیشتر اتفاق بیفتد احتمال اینکه درست باشد بیشتر است. در هرصورت باز این هم با قطعیت چیزی به ما نمی گوید. ما امار را به عنوان یک چارچوب پذیرفته ایم. وگرنه توجیه منطقی ندارد.
ما قانون نیوتن را یک گزاره علمی میدانیم اما دیگری را نه. اگر عمیق با این دو گزاره نگاه کنیم میبینیم که واقعا تفاوت چندانی با هم ندارند. چیزی که با اطمینان و تاکید از ان به عنوان علم یاد می کنیم و دیگران را توصیه به پیروی از نتایج ان می کنیم خود به شکل فراگیرتر نوعی اعتقاد است. گزاره های علمی محل اشکالات فراوانی هستند. از مزیت های ویژه ان این است که افراد بسیار بیشتری آن را به رسمیت می شناسند. و همیشه اقلیت محکوم هستند. متاسفانه.
1- اگر کسی بخواهد روش همیو....را امتحان کند به خودش مربوط است. چون تنها اگر اسیبی باشد متوجه شخص است. شما می توانید نقطه نظرات خود را در این باره بیان کنید. به نظر من در بیشتر موارد استدلال کردن درچنین مواردی که حق با کیست هم باطل است. هم کسانی که هومی...را رد می کنند و هم کسانی که ان را تایید می کنند نمی توانند یکدیگر را قانع کنند.
2- گوز به شقیقه می تواند خیلی به هم مربوط باشد. یبوست و ورم معده موجب سردرد های بدی می شود. در کل در این دنیا همه چیز به هم مربوط است:)
3- تا انجاییکه می دانم کل جهان یک سیستم بسته در نظر گرفته می شود. وگرنه اگر غیر از این است اصل پایستگی انرژی به چه معناست. انرژی تولید نمی شود تنها از شکلی به شکل دیگر تغییر می کند.
به عنوان نمونه به همین قوانین پایستگی که اصل موضوعه هستند توجه کنید. بنیان های علم بر مواردی استوار است که قابل اثبات نیست. تنها قراردادهایی هستند که در مورد انها توافق می کنیم. مانند همین اصل پایستگی انرژی.
4- همیشه پیروی صرف و چشم بسته از گفته های دیگران بدون به کار گیری تفکر و تعقل در ان مردود است. استناد به این که شخصی چون فلان مدرک و بهمان دکترا را دارد پس هرچه او بدان اعتقاد دارد خالی از اشکال است ، طرز تفکر اسیب زایی است. نکته جالب و طنز این قضیه اینجاست که مشروعیت و مقبولیت آقای ناصری را علمی تایید می کند و به ارمغان اورده است که ایشان خود در روشی که مبلغ ان هستند، ان را نفی میکنند.

مهتاب
 
مهتاب جان:

ممنون که رابطه‌ی گوز و شقیقه رو شرح دادید، همیشه برای من سوال بود و گیجم می‌کرد. حالا ولی بعضی حرف‌ها رو خیلی بهتر می‌فهمم.

از این هم که علم و روش علمی رو توضیح داده بودید و تفسیر کرده بودید متشکرم ولی راستش باید بگم به این پیچیدگی هم که شما فرمودید نیست. علم خیلی چیز ساده‌ای هست و روش علمی خیلی راحت قابل درکه. فقط جای تاسف و تاثر داره که توی ایران همون‌طور که همه چیز رو همه کس به نفع خودشون تعریف می‌کنن، علم هم ظاهرن این‌طور تعریف شده که تا یک جایی درسته ولی از اون جا به بعد تموم می‌شه و باید بریم سراغ رمال و هومیوپات و آخوند و ولی فقیه و... و نذر کنیم و خرج بدیم و دعا کنیم و دخیل ببندیم و... همه‌ش هم از جهل و بدبختی مردم ناشی می‌شه! بگذریم.

"شاید تنها مزیت گزاره های علمی این باشد که افراد بسیار زیادی به ان باور دارند. روش علمی یک روش اجماعی است" عرض شود این گوز آن‌قدر به شقیقه ربط دارد که آفتاب آمد دلیل آفتاب!

ولی از سر بی‌کاری در مورد دلایل آفتاب کمی برایتان توضیح می‌دهم: چیزی هست به اسم تکنولوژی. تکنولوژی شاید قابل لمس‌ترین مزیت علم باشد (البته غیر از این که افراد بسیاری به آن باور دارند) تکنولوژی یعنی این‌که ما از علم چطور برای بهبود زندگی آن‌هایی که به آن اعتقاد دارند و ندارند استفاده کنیم. مثال می‌زنم: دانشمندان چیزی به اسم طیف الکترومغناطیس و برهم‌کنش آن با ماده را تحقیق و بررسی می‌کنند و بر اساس آن مطلب علمی منتشر می‌شود و چند سال بعد شما می‌روید بازار و رادیو و تلوزیون و موبایل و مایکروویو و... می‌خرید یا وقتی می‌روید بیمارستان ازتان عکس رادیولوژی یا ام‌آر‌آی یا چیزهای دیگر می‌گیرند. این خیلی فرق دارد با آن روش اجماعی که شما بر اساس آن با خاله‌اینا تصمیم می‌گیرید که هفته‌ی آینده پیک‌نیک کجا بروید!
 
پیام جان
:)
1- خواهش میکنم.

2- معمولا چیزهای ساده تعریف پیچیده ای دارند
3- علم یک طیف گسترده است. تکنولوژی قسمتی از آن است به عنوان مثال یافته های پزشکی گزاره های علمی محسوب می شوند. به حسب مشروعیت و اعتمادی که واژه علمی برای ما دارد ما کاملا این یافته ها را جدی می گیریم و رعایت می کمیم. اما همانطور که می دانید یافته های پزشکی به شدت متغیر و گاه در طی بازه زمانی کوچکی متناقض می تواند باشد.
همه قسمتهای علم به سرراستی استفاده از اتو برقی نیست.
4- با عرض معذرت از آقای بولتز:)
که اینجا این همه روده درازی کردیم.:)
مهتاب جان :)
 
مهتاب جان٬
تلاش شما برای خالی کردن واژه‌ی علم از معنای واقعیش ستودنی است. این درست است که قانون نیوتن ب ما نمی گوید «چرا» اجسام به زمین سقوط می کنند٬ اما این قانون توانایی «پیشگویی» دارد. این قانون با تقریب خوبی (نزدیک به صددرصد) می تواند به شما بگوید که اجسام روی ماه و مشتری و زحل هم سقوط می کنند و حتی می توان سرعت سقوط جسم را هم برای شما محاسبه کند. به استفاده از همین قوانین به گفته‌ی شما نه چندان متفاوت با رمالی است که٬ به قول «آقای ب» تکنولوژی شکل می گیرد و مریخ نورد به سلامت روی سطح مریخ فرود می آید.
اما معتقدان و باورمندان و خرافه پرستان٬ از هر نوعش٬ از فال بین و رمال گرفته تا ساینتولوژیست و مسیحی مورمون یا مسلمان شیعه‌ی دوازده امامی یا وهابی طالبانی٬ منتظر می نشینند تا علم چیزی را کشف کند یا در مورد چیزی نظر دهد٬ بعد به باورهایشان رجوع کنند و شواهدی برای آن بیابند و بگویند دیدید باور ما درست بود؟ نمونه اش این حجت الاسلام مشنگ بی عمامه است که ادعا می کند قرآن هزار و چهارصد سال پیش در مورد تئوری رشته ها (String Theory) صحبت کرده. اولا این بابا توضیح نمی دهد که چرا زودتر این موضوع را از دل قرآن بیرون نکشیده و تئوری را به اسم خودش ثبت نکرده٬ ثانیا اینقدر احمق است که لااقل صبر نمی کند صحت این تئوری از نظر علمی تایید شود بعد آن را به ناف قرآن ببندد.

http://www.youtube.com/watch?v=RJi2t7G8wPY
 
دوستان،
من گمان مي كنم كه صحبتهايمان آنقدر هم از يكديگر دور نيست، لااقل نه آنقدر كه جملات با بار معنايي منفي رد و بدل كنيم.

من اگر جمع بندي كنم چند نكته هست كه گمانم همه مان در موردش هم عقيده ايم:
1- علم با فلسفه و منطق فرق دارد چون درباره دنياي واقعي و درباره دانش ناقص و كامل شونده است. در نتيجه گزاره هاي علمي از نوع گزاره هاي منطقي نيستند.
2- علم فرقش با شبه علم اين است كه هم توضيح بهتري از وقايع دنيا مي دهد هم پيشگويي بهتري از وقايع آتي بدست مي دهد. هم نتايجش به دقت خوبي تكرار پذير است. همين خاصيت تكرار پذيري نتايج باعث مي شود كه بتوان بر مبناي آن تكنولوژي ايجاد كرد.
3- بدن موجود زنده مجموعه بسيار پيچيده اي است و ميزان اطلاعات موجود درباره آن نسبت به ميزان اطلاعات موجود در برخي علوم ديگر كمتر است. در نتيجه اين امكان بوجود مي آيد كه ادعاهاي غير علمي (ديني يا شبه علمي) در مورد آن بكار گرفته شود. به همين دليل است كه عرفان حلقه ادعايي درمورد بهبود معادلات رياضي انجام نمي دهد و يا هوميو پاتي افزايش راندمان نيروگاهي را هدف قرار نمي دهد.
4- اگرچه اطلاعات عمومي از زيست شناسي موجود زنده چندان زياد نيست كه مانع رشد شبه علم در ميان افراد غير متخصص شود، اطلاعات علمي موجود در منابع تخصصي به ميزان قابل توجهي به نفع علم (پزشكي) كلاسيك و بر عليه شبه علم (هوميوپاتي، انرژي درماني، عرفان حلقه،...) است.
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, April 21, 2010

٭
هوميوپاتي ، دارونما، تلقين و الباقي قضايا
----------------------------------------------
1- آقاي ب يك اعتقاد ساده اي دارد مبني بر اينكه موجود زنده چيزي بجز يك مجموعه واكنش شيميايي و ذخيره اي از اطلاعات (بصورت مجموعه اي واكنش هاي شيميايي) نيست. در نتيجه نسبت به هر ادعايي نسبت به بدن انسان كه نتوان آنرا بصورت تركيبي از واكنش هاي شيميايي و ذخيره اطلاعاتي وابسته به آن تفسير كرد بي اعتقاد است.

2- آقاي ب فكر مي كند كه اگر روش درماني اي براي انسان كار مي كند، بايد براي لوله آزمايش هم كار كند. ساده اش اينكه اگر روش درماني اي وجود دارد كه جلوي يك واكنش شيميايي ناخواسته در بدن انسان را مي گيرد بايد بتواند جلوي همين واكنش را در لوله آزمايش هم بگيرد. و متقابلا جلوي واكنش مشابه در سيستم هاي ديگر را هم بگيرد.

3- در نتيجه آقاي ب معتقد است كه اگر مانند هوميوپاتها معتقد باشيم كه دارو هرچه رقيقتر باشد و هرچه بيشتر هم زده شده باشد، تاثيرش قوي تر است، بايد قبول كنيم كه بنزين ماشين هم هرچه رقيقتر باشد و هرچه بيشتر هم زده بشود بهتر مي سوزد. بايد قبول كنيم كه آب نمك هرچه رقيقتر باشد و هرچه بيشتر هم زده شده باشد خيارشور بهتري ايجاد مي كند، بايد قبول كنيم كه كود شيميايي هرچه رقيقتر باشد و هرچه بيشتر هم زده شده باشد كمك بيشتري به رشد گياهان مي كند.

4- اين ميان موضوع دارونماها كمي بحث را پيچيده مي كند. مطالعات دارويي نشان مي دهد كه دارونماها هم درصدي از بهبود را باعث مي شوند و اين ابزاري مي شود در دست كساني كه ادعا مي كنند دارو نيست كه شفا مي دهد، شفا از جاي ديگريست.
چند نكته هست كه در اين ميان بايد مورد توجه قرار گيرد: اول اينكه درصد موفقيت دارونما در مقايسه با دارو به شكل قابل ملاحظه اي كمتر است.
دوم اينكه بدن به خودي خود مكانيسم هاي دفاعي اي دارد كه مي تواند در برخي شرايط با بعضي مشكلات مقابله كند.
مسئله اي كه باعث مي شود كه دارونماها انقدر موفق به نظر برسند اين است كه معمولا در مطالعات دارويي مقايسه بين بيماراني كه دارو مصرف مي كنند با بيماراني كه دارونما مصرف كرده اند انجام مي شود. اگر گروه سومي كه هيچ درماني نشده اند هم به مطالعه اضافه شود، داده جالبي بدست مي آيد.
مطالعه اي كه در سال 2001 انجام شد (لينك) نشان مي دهد كه دارونما همانقدر موثر است كه عدم درمان. در واقع پلاسبو هيچ تاثيري ندارد، آنچه به عنوان اثر دارونما خوانده مي شود توانايي ترميمي طبيعي بدن است.
مطالعات ديگر نشان داده اند كه تاثير دارونما تنها در زمينه تسكين درد قابل توجه است و در زمينه بهبود ديگر فاكتورهاي حياتي تاثير قابل اثباتي از دارونما مشاهده نشده است.
از قضا اين توانايي تسكين درد بوسيله دارونما و يا بوسيله تلقين، عاملي بسيار خطرناك در مسير درمان است. بدليل آنكه تسكين درد باعث مي شود كه درمان ريشه اي عامل بيماري به تعويق بيفتد.

5- خاصيت دارو و خاصيت درمان كلاسيك آن است كه مسير درمان قابل توصيف است. يك متخصص مي تواند توضيح دهد كه چرا ماده شيميايي با فلان فرمول خاص و با فلان درصد خاص، فلان تاثير را در ارگاني از بدن مي گذارد و چطور اين تاثير باعث بهبود علايم بيماري مي شود.
مسير توصيف و توضيح اين تاثير نيز مشخصا با اصول پايه علوم شيمي و زيست شناسي همخوان است.
اما در درمانهاي جايگزين (هوميوپاتي، انرژي درماني ، عرفان حلقه و ...) توضيح ارائه شده با اصول اوليه علمي ناهمخوان است.

6- يك ادعاي عجيبي كه درمانهاي جايگزين مطرح مي كنند اين است كه اين درمانها عوارض جانبي ندارند. گاهي اين ادعا را به اين دليل مستند مي كنند كه درمانشان از خود طبيعت گرفته شده و طبيعت هم كه لابد عارضه جانبي ندارد و هرچيزي هم كه اسم طبيعي رويش بيايد لابد خوب است.
تاثير هر روش درماني، به معني آن است كه تغييري در انجام بخشي از يك زنجيره واكنش شيميايي انجام شده است. چطور مي توان مدعي شد كه در صورت استفاده از مواد "طبيعي" ( كه لابد معني اش اين است كه اين مواد از گياهان صحرايي با جوشاندن در قابلمه منزل عمه جناب حكيم تهيه شده است) اين تغيير در زنجيره واكنش ها منجر به هيچ اثر جانبي اي نمي شود و در صورت استفاده از مواد مصنوعي (كه تحت كنترل دقيق آزمايشگاه هستند) اين تغيير باعث اثر جانبي مي شود؟ آيا پيش نيامده كه از خوردن زياد ماده طبيعي هندوانه دلتان آشوب شود؟ آيا ماده "طبيعي" نمك لب هايتان را ترك نمي زند، آيا ماده طبيعي اسيد سولفوريك پوستتان را آسيب نمي زند؟ چرا بايد تصور كنيم كه ماده "طبيعي" جوشانده برگ فلان گياه كوهي در قابلمه كثيف و نشسته فلان حكيم روستايي صد درصد موثر و بدون عوارض است؟

بعد كسي نيست كه بپرسد اگر زندگي "طبيعي" انقدر خوب و سالم و بدون عوارض است، چرا زندگي مصنوعي ما با سلامت بيشتر و با طول عمر بيشتري همراه است؟

7- ببخشيد تكراري شد. نگران اقوام و دوستانم هستم. نگرانم كه دارونما و تلقين و الباقي قضايا به سلامتشان آسيب برساند.

8- من فكر مي كنم كه بد نيست اين لينگ را ببينيد:
http://skepdic.com/placebo.html

Labels:




Comments:
من به همیوپاتی اعتقاد دارم. اثرشو دیدم خدایی
 
من چون به شما خیلی علاقه مندم و اعتقاد دارم به خودم اجازه میدهم که توصیه ای به شما بکنم : در مواقعیکه با موضوعی مخالفی و میخواهی از ریشه آنرا بزنی کمی بیشتر بررسی کن و کمی هم احتیاط .نهضتی که 215 سال است در دنیا شکل گرفته و امروز هرچقدر مخالف دارد موافق هم دارد و در آلمان هزینه های همیوپتی مورد قبول بیمه های درمانی قرار میگیرد حتی اگر حق به جانب شما باشد ( که بعید هم نیست )کمی در این زمینه احتیاط کردن ضروریست
 
نادر جان
احتمالا" ممکن است پیام من که از طریق کامپیوتر ژیلا ارسال شده به علت عدم دقت من به نام ژیلا امده باشد. ایشان کاملا" بی تقصیر است وگناه را به نام -دادا -بنویس
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, April 15, 2010

٭
روح زيبا و دوست داشتني خانم پراگ
-----------------------------------------

خانم پراگ، خواستم بگويم تا بدانيد كه من از شما راضيم.
شما شهر بسيار زيبا و بسيار دوست داشتني اي هستيد كه در شما به آدم خوش مي گذرد.
در شما آدم چشمش از ديدن زيبايي سيراب مي شود، روحش از روح شما سيراب مي شود، كلا در شما آدم سيراب مي شود.

خانم پراگ، من يك چيزهايي درباره روح شما شنيده بودم، اما تازه وقتي به چشم ديدم، متوجه شدم كه شما چه روح زيبايي داريد.
من از شما درسهايي هم گرفتم، راستش در عين خوشي ، ته دلم اشك هم ريختم وقتي كه يادبود دانشجويان شهيدتان را ديدم. ايده گرفتم كه چقدر ساده و چقدر موثر يادشان را زنده نگه داشتده ايد، ياد عزت ابراهيم نژاد و سهراب و ندا و اشكان و ديگرانتان را.

خانم پراگ، مي گويند كه شما مادر شهرها هستيد. گمانم اما اين يك شهري كه من در آن ساكنم، را زن بابا زاييده است، يا شايد هم حرامزاده است، وگرنه چطور مي شود شما به اين زيبايي و شهر ما به اين حال و اوضاع؟

خانم پراگ، به شما مي گويند پاريس شرقي، اما راستش را بگويم من انقدر كه از شما راضيم، از آقاي پاريس راضي نبودم. شايد بخاطر رنگهاست، بخاطر اينكه شما سرشار از رنگيد و پاريس با همه زيباييش يك شهر سفيد و خاكستري اي است.
خانم پراگ، من شما را در رده بهترين شهرهايي كه ديده ام دسته بندي مي كنم، بين آنها كه دوست دارم دوباره و دوباره به آنها برگردم.

Labels:




Comments:
آقای ب عزیز

من هنوز خانم پراگ رو از نزدیک زیارت نکردم درنتیجه یه خورده زوده مقایسه کنم ولی چرا شما پاریس رو آقا فرض کردین؟ البته درسته «بانوی آهنین» پاریس به عضو شریف آقایون اونم در مواقع خاصی شباهتهایی داره ولی این که دلیل نشد ببم جان
 
kamelan movafegham. Prague yeki az zibatarin va ba rouh tarin shahr hayee ke man ta hala didam.
 
بي‌نظير
 
Aghaye B,

Man ham ashk rikhtam vaghti neveshteye shoma ro khundam...

bekhatere khaiiiiiiiiiili chiza...

P. az Veneto
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, April 01, 2010

٭
خداحافظ ای شهر خوب رویا
-----------------------------
سخت است نوشتن از مسیری که انقدر ناگهانی طی می شود. آنهم از سوی کسی چون من که معمولا کارهایش سالها و ماهها قبل برنامه ریزی شده است.

مهاجرت آخرین چیزی است که کسی ممکن است گمان کند مسیر زندگی من خواهد بود اما گردش روزگار چنان است که حتی کسی چون من را هم به مسیرهایی می کشاند که تصورش دشوار است.

راستش سفر فعلی من آنقدر ها هم "تنها به صرف دیدن اقوام" نبوده است. پیش از سفر با شرکتی مهندسی در هانوفر در تماس بودم. شرکتی که پروژه های متعدد طراحی در خاور میانه دارد و علاقمند به همکاری با کسی مانند من بود که تجربه زندگی و کار در این منطقه را داشته باشد.
در این چند روزه تقریبا هر روز با آنها جلسه داشته ام و دیروز بالاخره قرارداد همکاریمان را امضا کردیم. شرایطش برای من خیلی خوب است. راستش بعد از سال سختی که گذراندیم به آرامش این شهر آرام خیلی خیلی نیاز دارم.

اینطور هم بی خداحافظی نخواهم رفت. بعد از تعطیلات عید پاک یک هفته آزمایشی کار می کنم بعدش بر می گردم ایران تا کارهای ویزای کارم درست شود.

این بود دروغ سیزده من که همه تان باور کردید.



Comments:
khada lanatet kone
kaf kardam
be moghash haleto migiram
 
:)
khob chon matn kootah bood man hamoon aval jomle akharo didam...garche agar miraftin ham shayad baratoon khoshhal mishodam...garche hanooz khodam fekr mikonam k sarzaminam ro tark nemikonam...
 
man bavar kardam. bebin, in tabestoon nobat e injaa nashodeh hanooz?

Leili
 
حالا واقعاً کجا هستید؟ من که هربار زنگ میزنم به موبایل خاموش و پیغام گیر تلفن بر می خورم. من دروغت را اگر دروغ باشد کاملاً باور کرده ام ها
 
وای قلبم ریخت
 
حالم بد شد ... ديوونه
 
مواجه شدن با بعضی از حقایق و راستی ها سختی کشنده و خاصی دارد. ولی فکر گردن در مورد بعضی از دروغها از جمله دروغ سیزده شما از اونها هم سخت تره
 
Hey,
Thanks for this amazing and informative post .Really enjoyed reading it. :)

simultaneous interpretation equipment

 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, March 18, 2010

٭
به سخت جاني خود اين گمانمان نبود
-------------------------------------------

اين چند روز كه بگذرد، سال سياه 88 خواهد رفت. يكروز بالاخره باران هم خواهد آمد و هرچه مانده از اين همه تلخي را خواهد شست، خواهد برد.
بعد ما خواهيم ماند با خاطره هاي فراموش نشدني نوار سبز شمال تا جنوب شهر، شرق به غرب شهر.
ما خواهيم ماند با خاطره شبهاي تا صبح بيدار، خاطره اولين ها، اولين نماز جمعه سبز، اولين روز قدس سبز.
ما خواهيم ماند با خاطره اينكه بهار بود، خرداد بود، سبز بود و سبز مانديم، تمام پاييز، تمام زمستان. سبز مانديم بي برگريزان. سبز مانديم تا بهار آمد.

يادش كه بيفتيم، گلويمان مزه غم خواهد گرفت. تلخ خواهد شد گلويمان از عيد سياه مادر سهراب كه سين سفره اش نبود، تلخ خواهد شد گلويمان از هفت سين بي پدر فرزندان زيدآبادي. چشمهايمان سرخ خواهد شد از تصوير آخرين نگاه ندا.

بعدها مغرور خواهيم بود از خودمان، از سخت جاني مان كه اين همه اندوه ديديم و پشتمان نشكست. مغرور خواهيم بود از خودمان كه دوام آورديم اين همه كابوس را و بيدار مانديم تا خورشيد بدمد. چله نشستيم اين شب تاريك را تا صبح، زمستان را گذرانديم تا بهار.
مغرور خواهيم بود از خودمان كه مسيري را رفتيم كه تازه بود، جذاب، ترسناك و گنگ، درست مانند لحظه اول عشق.
مغرور خواهيم بود از خودمان كه انسان بوديم و انسان مانديم. مغرور خواهيم بود كه اولين جنبش طبقه متوسط را شكل داديم. جنبشي كه مركزش زندگي بود نه مرگ، ايجاد بود نه اعدام. جنبشي كه مي روييد، سبز بود، هر روز جوانه مي زد و شكوفه مي داد.
لبخند به لبمان خواهد آمد از مير مان و از زهرايش دست در دست.

يادمان خواهد آمد كه عيد كه رسيد، سبزه هايمان از هر سال سبزتر بود.
يادمان خواهد آمد كه باران آمد، وجود ما را شست از اين همه غم. همه اشكهايمان را شست. همه ترسهايمان را برد. يادمان خواهد آمد كه تمام آدمخواران مزدبگيرشان در برابر خنده هاي ما بي سلاح بودند. در برابر جشن ما. آتش مان شب تاريكشان را سوخت، خواب از چشمشان گرفت.

يادمان خواهد آمد كه سبز بوديم، تمام پاييز و زمستان. سبز بودن را زندگي كرديم، سبز مانديم تا بهار آمد.



Comments:
اینک که تیغه های تبر های مست
دارم به جان و تن
می بینم از فراز
بر سرزمین سوختگی
یورش بهار
 
من نمی خوام اون روزا یادم بره ... من هنوز با یاد آوریشون زنده ام انگار
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, March 02, 2010

٭
آقاي ب و شاهكار تازه اي در كشف محققين جوان
---------------------------------------------------
آقاي ب معتقد است كه اين همه تلاشي كه خبرگزاري هاي ايران در كشف محققين جوان انجام مي دهند، اگر در كشف مسئله وحدت ميدان انجام شده بود، تا امروز يك دوجين نوبل علمي به ايران تعلق گرفته بود.
خبرنگاران عزيز اين خبرگزاري ها با زحمت و تلاش تمام در انواع دهكوره هاي گمشده در جستجوي دانشمندان ، نوابغ و محققين و مكتشفين جواني هستند كه در نبود مطلق امكانات، مسايلي را حل كرده اند كه هيچيك از دانشگاههاي معظم عالم با تمام امكانات تحقيقاتي شان موفق به انجام آن نشده اند.

آخرين شاهكار در كشف محققين جوان، كشف آقاي "علي اسد زاده" است.
خبر خبرگزاري فارس در اين زمينه را بخوانيد: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8812091272
محقق جوان كشف شده توسط خبرنگار حوزه و دانشگاه فارس داراي افتاخارات زير است :
- رتبه سوم پژوهش‌هاي برتر جهان در لندن سال 2008
- برگزيده "اولين گام به سوي جايزه نوبل دانش‌آموزي " در لهستان سال 2007
- رتبه اول جشنواره علمي ژاپن سال 2007
- رتبه اول جشنواره خوارزمي در رشته فيزيك سال 1385
- همچنين رتبه اول جشنواره خلاقيت و نوآوري سال 1386

با يك نگاه به وجنات اين محقق برگزيده مي توان ديد كه جايزه نوبل اصلا حق مادرزادي ايشان است و اگر تا امروز هم همه جوايز نوبل و اسكار و گرمي همه سالهاي اين قرن را به ايشان نداده اند كلي ظلم كرده اند و البته صد در صد اين امر ناشي از برخي توطئه هاي استعمار و ايادي آن است.
اما جايزه "اولين گام به سوي جايزه نوبل دانش آموزي" كه ايشان در سال 2007 كسب نموده اند واقعا مايه افتخار اين كشور است. يا بهتر بگويم، اگر كسب كرده بودند مايه افتخار كشور مي بود.
فهرست دريافت كنندگان اين جايزه در سال 2007 در صفحه زير قابل مشاهده است:
http://info.ifpan.edu.pl/firststep/res_fsXV.html
متاسفانه ايشان چنين جايزه اي را از ارگان برگزار كننده اين جايزه دريافت نكرده اند، البته گاه پيش مي آيد كه عمه مهرباني براي تشويق برادرزاده عزيزش جوايزي از قبيل توپ پينگ پونگ يا جوراب اسكاچ به او داده باشد و شايد هم پيش بيايد كه عمه خيلي مهرباني وجود داشته باشد كه محبت خود را با ارائه جايزه نوبل نشان بدهد.

برسيم به الباقي افتخارات بي شمار ايشان :
با توجه به اينكه اين محقق برجسته در سال 85 هفده سال داشته اند، لابد در بخش دانش آموزي جشنواره خوارزمي شركت كرده اند. فهرست طرحهاي برگزيده اين سال در لينك زير قابل مشاهده است و همانطور كه انتظار داريم، نامي از اين تاج سر عالمان و افتخار دانشمندان ايران در اين فهرست ديده نمي شود.
http://kharazmi.medu.ir/IranEduThms/theme2/cntntpge.php?pgid=99&rcid=6

جشنواره خلاقيت و نوآوري هم اساسا از سال 1387 شروع بكار كرده است و در سال ادعايي ايشان كلا وجود نداشته است:
http://www.sips.ir/sips_fa/index.php?option=com_content&task=view&id=43&Itemid=46

درباره اينكه "پژوهش برتر جهان در لندن" و "جشنواره علمي ژاپن" چه جور موجوداتي هستند اطلاع خاصي بدست نيامد..

البته اكتشافات جالب خبرنگار فارس به همينجا ختم نمي شود :
ايشان به ادعاي خبرنگار فارس عضو "بنياد علمي نخبگان كشور" اند، البته ظاهرا منظور ايشان "بنياد ملي نخبگان" است كه از قضاي روزگار هيچ نشاني از محقق اكتشافي اين خبرنگار در اين بنياد وجود ندارد:
http://www.bonyad-nokhbegan.ir/index.php?searchword=%D8%B9%D9%84%D9%8A+%D8%A7%D8%B3%D8%AF+%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87&ordering=newest&searchphrase=all&option=com_search

بحث درباره ادعاي اين جانشين به حق انشتين و نيوتن و ابن سينا درباره افزايش 37 درصدي بازدهي نيروگاههاي هسته اي (از 33 به 70 درصد) هم انقدر با نمك است كه حد ندارد.
حداقلش اين است كه اگر چنين موضوعي باشد، دولت ايران بهتر است 10 ميليارد دلار از 20 ميليارد دلاري كه قرار است با آن در طي 16 سال آتي 20 هزار مگاوات برق هسته اي ايجاد كند را به ايشان بدهد و در عوض تنها نصف نيروگاههاي برنامه ريزي شده را بسازد و با توجه به افزايش بيش از دوبرابري بازدهي نيروگاه، كلي هم سود كند. 10 ميليارد دلار پول كمي نيست ها، مي شود با آن حدود 100 ميليارد آدامس خروس خريد و كلي سرگرم شد.

جهت اينكه يادي هم از علم و دانش شده باشد بد نيست كه اين خبرنگار محترم و محقق برجسته بدانند كه يك چيزي وجود دارد به اسم "سيكل ترموديناميكي" و خلاصه اش مي شود اينكه در تبديل انرژي از شكلي به شكل ديگر، مقداري انرژي هدر مي رود.
در بهترين حالت در يك نيروگاه اتمي، ميزان بازدهي از 50% فراتر نمي رود.
http://www.world-nuclear.org/info/inf32.html


آقاي ب مي پرسد : اين خبرنگارها گوگل مي دانند چيست؟ دبيران سرويس و سردبيران چطور؟

آقاي ب البته مي داند كه خبرگزاري فارس كلا انقدر راستگو است كه صحت تك تك كلمات اخبارش عين قرآن در پناه خداوند حفظ شده است و در اصل آكادمي علوم لهستان و ستاد برگزاري جشنواره خوارزمي و بنياد ملي نخبگان و سايت گوگل و خلاصه همه بقيه دروغگو هستند، الا خبرگزاري فارس و آقاي ا.ن.

Labels:




Comments:
:)))))))
عالیه این کارت!!! که دنبال راست بودن همه چیز میگردی
باید شما رو بکنن رئیس آموزش و پرورش!ا
 
In 2 taa post akharet shahaakr bood Nader.

Leili
 
البته توجه داشته باشید که با همه ی اینها هنوز ضریب هوشی ایرانیها از تمام دنیا بالاتر است...نمونه اش همین ساجده خانم دختر آقای کمالی خودمان که بعداز ظهرها در زیر زمین خانه شان مشغول شکافتن هسته است
 
‌آقاي خبرنگار و دبير سرويس و سردبير و غيره مي دونن گوگل چيه، اتفاقاً مي دونن كه تو هم مي دوني گوگل چيه،‌ولي اين رو هم مي دونن كه مخاطبي كه اين خبر براش توليد شده نمي دونه گوگل چيه!‌يا اگه بدونه دنبال چيزي نمي گرده و همين خبر سوپر موثق رو نوش جان مي كنه
 
نادر جان کارت خیلی درسته! چند وقت یک بار یه سری میزنم اینجا ببینم چی جدید نوشتی، میخونم روحم شاد میشه.

دمت گرم.
 
اگر كلا كلهم خبرگزاري ها و مسئولان عزيز جمهوري اسلامي يك لطفي كنند و بي خيال محققين و علم و عالمان و اينها بشن خيلي متشكر خواهيم شد.
 
aghaye bolts
jadidan shadidan moch migirina:))
omidvaram sale khoobi dar entezaremoon bashe... ma k selahi joz gerye v sarmayiei joz omid nadarim.
sarboland bashid.
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, February 25, 2010

٭
آخرين بارهاي آقاي ب
--------------------------
1- آخرين باري كه انقدر يك نفس، انقدر بي فكر پيش نوشته بودم كي بود؟ كي بود كه صفحه را باز كردم، شروع كردم بنويسم، شماره يك را گذاشتم چون تنها چيزي كه مي دانستم اين بود كه مي خواهم زياد بنويسم و شاخه به شاخه؟ اصلا آخرين باري كه نوشتم كي بود؟ منظورم اين حرفهاي هر روزه نيست، منظورم چيزهايي است كه روزها در ذهن آدم مي چرخد، واژه هايي كه هفته ها در گلو مي ماند.

2- آخرين باري كه شعر خواندم كي بود؟ آخرين شعري كه نوشتم، آخرين چيزي كه اسمش را شعر مي گذارم، همان "من به دنيا آمدم تا براي تو باشم" بود. بعدش هيچوقت احساس نكردم كه حرف تازه اي دارم. آخرين حرف تازه ام بود، همه چيزي كه درباره عشق مي دانستم.

3- آخرين باري كه انقدر احساس نفرت كرده بودم را البته يادم هست، دو هفته هم نشده، ديروز فيلم حمله به كوي را ديدم، قبلش 22 بهمن بود. اينكه درباره احساس و افكارم در زمان ديدن اين فيلم نمي نويسم دليلش ادب نيست، دليلش اين نيست كه فحشهايي بايد بدهم كه معمولا از زبان من نمي شنويد، دليلش اين است كه اصلا واژه اي براي توصيف احساس من از ديدن اين همه حيوانيت وجود ندارد.

4- آخرين باري كه يك نفس كتاب خواندم را اما خوب يادم هست، همين چند روز پيش بود، پيش نويس داستاني از خانم شين. مهمانهايمان كه رفتند شروع كردم به خواندن، 3 صبح بود. يازده صفحه كه خواندم كتاب از دستم افتاد. هفت صبح بيدار شدم به نيت خواندن. خواندم تا تمام شد. يك نفس. بعد دوباره خواندم و عصرش بار سوم. آخرين باري كه قبلش انقدر راحت كتاب خوانده بودم و انقدر بي وقفه، و انقدر داستان روان از جلوي چشمهايم گذشته بود، "چراغها را من خاموش مي كنم" بود.كتابش لابد مدتي ديگر مي رود براي مجوز و چاپ و لابد چند ماه ديگر مي خوانيدش. وسط خواندنش اگر هوس كوه رفتن كرديد، هوس عدسي هاي كافه هاي بين راه، خبري هم به من بدهيد، دسته جمعي برويم.

5- آخرين باري كه قبل از خواب فكرم آسوده بود را يادم نيست، آخرين باري كه قبل از خواب همه كارهاي كرده و نكرده ام را دوره نكرده باشم، ليست كارهاي فردا ننوشته باشم در فكرم. يك دوره آموزشي بايد بروم پيش اسكارلت اوهارا

6- س

7- باورتان مي شود كه اين هفته هم گذشت. از شنبه اش در فكر بودم كه كي 5 شنبه مي شود. يك هفته ديگر كه دوام بياورم قسمت بزرگي از بارهاي كاري ام برداشته مي شود. سه هفته ديگر هم كه عيد است. مي ترسيدم كه هيچوقت اين سال تمام نشود، باهمه نكبتش تا ابد بماند. مي ترسيدم كه يك نفر با باتوم بزند روي تقويم، بزند روز اول سالش را بشكند، دعاي تحويل را ببندد به گاز اشك آور، ماهي سر سفره را ببرد زندان، حتي سمنو را هم زنداني كند، بعد سنجد فراري بشود از كشور،سكه هايمان را بدزدند و سركه را دار بزنند يك نفر با ماشين از روي سيب رد بشود و ما همه مان سبزي هايمان را پنهان كنيم در پستو. پيغام كه بفرستيم "گندمهايم جوانه زده، سبز شده" فيلتر بشود، حتي جوانه عدس هم فيلتر بشود.
اين سه هفته كاش زودتر بگذرد و همه نكبت اين سال را ببرد.



Comments:
آمین که سال نکبتی دیگری در پیش رو نداشته باشیم...
 
وقتی کسی در ده فوریه پست آزادی میگذارد باید، باید! دوازده فوریه یه پست دیگر بگذارد آقای بولتس! نگرانمان کردید
.
امیدوارم آخرین های بد، دور و آخرین های شیرین نزدیکمان شوند
ایدون باد
...
 
واي آقاي بلت عزيز چه خوب كه نوشتيد نگرانتان شده بودم جدا.به اميد سالي دگرگونه وواقعا نو!
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, February 10, 2010

٭

آزادي مال ماست



Comments:
شکوه.آزادی.با.ماست
 
amoo bolts
:(
plz take care u all
waiting 4 u 2 write here again
:(
 
:(
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, January 30, 2010

٭
آقاي ب روزنامه اعتماد را آتش مي زند

--------------------------------
آقاي ب روزنامه اعتماد اول بهمن را آتش مي زند.البته نبايد اين عمل آقاي ب را به تاثيرپذيري ايشان از اغتشاش گران و يا سر نخ دادن به آنان براي راهپيمايي 22 بهمن ارتباط داد.
آقاي ب مشخصا بخاطر يك مقاله علمي (!؟) اين روزنامه را آتش زده است.
مقاله علمي مورد نظر آقاي ب ادعاي يك پژوهشگر(!؟) است درباره اينكه بيشتر زلزله ها در ديماه رخ مي دهد.
http://www.etemaad.ir/Released/88-11-01/150.htm
البته ادعاي ايشان قسمت هاي جالبتري هم دارد كه آقاي ب كم كم برايتان تعريف مي كند.

اول درباره "پژوهشگر" نامبرده در مقاله:
آقاي احمد فتحي به عنوان پژوهشگر اين مقاله را نوشته اند و در آخر هم ادعا كرده اند كه در زمينه زلزله ها با سازمان هاي علمي مربوطه ارتباط دارند.
جستجوي اينترنتي اين نام به يافتن سه نفر منجر مي شود: يكي شان وكيل دادگستري است، يكي شان استاد دانشگاه عمران اهواز و فارغ التحصيل سازه هاي هيدروليكي است و آخري هم رئيس آموزش و پرورش كرمان.
آقاي ب شديدا دعا مي كند كه پژوهشگر نامبرده ، استاد دانشكده مهندسی علوم آب دانشگاه شهید چمران اهواز و فارغ التحصيل سازه هاي هيدروليكي نباشد. گمان مي كند كه استاد مربوطه انقدر از روش تحقيق سر در مي آورد كه با يك جستجوي ساده، تاريخچه زلزله هاي كره زمين را بدست بياورد و صحت ادعاي خود درباره رخداد زلزله در ديماه را بررسي كند. راستش آقاي ب بيشتر فكر مي كند كه "پژوهشگر" كذايي، رئيس اموزش و پرورش كرمان باشد. اينجور مزخرفات بيشتر به منش اينجور افراد مي خورد.(البته يك وبلاگ نويس هم به اين نام هست، شايد يكي از اينها باشد، يك خواننده آوازهاي عربي هم هست)
د ر هر حال، آقاي فتحي عزيز ما، هركدام اينها كه باشند، مرجع قابل قبولي براي اظهار نظر درباره زلزله محسوب نمي شوند.
براي يك روزنامه معتبر خيلي بد است كه مقاله صفحه اولش از يك مرجع خيلي نامعتبر باشد. و از آن بدتر اينكه مسئول صفحه علم روزنامه هم از يك مرجع معتبر نخواسته باشد كه اظهارات اين مرجع نامعتبر را بررسي و تاييد كند.

دوم: اظهار نظر كم نظير ايشان درباره رخداد زلزله ها در ديماه
ايشان افاضه فرموده اند كه :
"اگر رد پاي زلزله هاي مهيب و تاريخي دنيا را جست وجو کنيم مسلماً نمودار زمين لرزه ها در دي ماه به اوج خود مي رسد."

احتمالا ايشان گمان مي كردند كه جستجوي تاريخچه زلزله كار خيلي سختي است و احتمالا كسي اينكار را نخواهد كرد و در نتيجه نامربوطي ادعاي ايشان هم فاش نخواهد شد. اما فراموش كرده بودند كه در جهان يك نفر آقاي ب وجود دارد كه به يك عدد ماشين حساب آقاي ب مجهز است.
آقاي ب يك جستجوي ساده اينترنتي مي كند، كاتالوگ زلزله هاي اصلي كره زمين را در 4000 سال اخير پيدا مي كند، آنهايي كه ماه رخداد زلزله شان مشخص بوده است را از آنها كه نامشخص است جدا مي كند و فهرستي از بيش از 3000 زلزله اساسي را بدست مي آورد. بعد اين زلزله ها را بر اساس ماه رخدادشان مرتب مي كند و تعداد زلزله در هر ماه را مي شمارد.
ژانويه : 269
فوريه : 249
مارس : 265
آوريل : 277
مي : 277
جون : 268
جولاي : 274
آگوست : 287
سپتامبر : 250
اكتبر : 252
نوامبر : 260
دسامبر : 265

اگر با كمي تسامل ، ژانويه را همان ديماه مورد نظر اين پژوهشگر برجسته بگيريم، متوجه مي شويم كه نه فقط زلزله ها در ديماه به اوج خود نمي رسند، كه ديماه در رده پنجم از نظر ميزان رخداد زلزله قرار دارد.
از طرف ديگر مشاهده مي شود كه رابطه معناداري بين در ميزان تعداد رخداد زلزله و ماههاي مختلف سال وجود ندارد.
در نتيجه اصلي ترين ادعاي ايشان به كل بي اساس است.

سوم: شدت تابش اشعه هاي كيهاني
حداقل و حداكثر فاصله زمين از خورشيد، 147100000 و 152600000 كيلومتر است. با توجه به اينكه شدت تابش با عكس مجذور فاصله مرتبط است، ميزان تابش دريافتي كره زمين در دو نقطه اوج و حضيض تنها 7 درصد با يكديگر تفاوت دارند. اگرچه آقاي ب فيزيكدان نيست، اما مي تواند حدس بزند كه اختلاف 7 درصدي (سه ونيم درصد از ميزان ميانگين) نبايد باعث آن همه اتفاقات عجيب كه ايشان ذكر كرده اند بشود.
علاوه بر اين عبارت "غليظ ترين غلظت تشعشعات به اصطلاح کيهاني خورشيدي" كه ايشان استفاده كرده اند بيشتر به درد دستورالعمل هاي كيمياگري مي خورد تا مقالات علمي.

چهارم : گل سر سبد مدعيات
مقاله آقاي پژوهشگر برجسته مورد نظر ما البته يك گل سرسبد هم دارد كه در دقت علمي چنان مي درخشد كه نگاه فيزيكدانان مرده و زنده تاريخ را به خود خيره كرده است.
ايشان فرموده اند :
"اين غلظت تشعشعات کيهاني که عامل چسب هسته يي عناصر سازنده پوسته زمين هستند باعث سنتز هسته يي و ساخته شدن عناصر اعماق زيرين پوسته زمين و قطورتر شدن جداره زمين در دي ماه مي شوند و وقتي در اين فرآيند سنتز، حجم عظيمي از ضدماده درون زمين به ماده سنتز مي شود. قاعدتاً حفره هاي وسيع و خالي در زير پوسته جامد زمين به وجود مي آيد که تکيه گاه پوسته از بين رفته و به ناچار بر اثر وزن خود شکسته شده و در داخل مذاب زيرين خود فرو مي ريزد يعني زمين لرزه روي مي دهد و جاي شکستگي هم گسل است."
( و به خدا اين عين جمله هاي ايشان است، آقاي ب كلا اين همه طنزپردازي بلد نيست، ابراهيم نبوي و ابراهيم رها هم فعلا درگير كارهاي ديگري هستند )
ايشان ادعاهايي كرده اند كه هر كدامشان جاي روزها تفريح و شادي خوانندگان را فراهم مي آورد :
- تشعشعات كيهاني عامل چسب هسته اي عناصر پوسته زمين هستند
- پوسته زمين در ديماه قطور تر مي شود.
- حفره هاي وسيع و خالي زير پوسته جامد زمين بوجود مي آيد، تكيه گاه پوسته از ميان مي رود و در اثر وزن خود مي شكند. و در ماده مذاب مي ريزد. در نتيجه زلزله مي شود.
بگذاريد قبل از اينكه به اوج فرمايشات ايشان بپردازيم، اين يكي فرمايششان را يك كمي دقيق تر بررسي كنيم :
دوستاني كه در كار خاك و تونل سازي هستند مي دانند كه در اثر وجود فضاي خالي در زير خاك، (چنانچه لايه خاك ضخامت كافي داشته باشد) خاك يك قوس طبيعي ايجاد مي كند و پس از ريزش جزئي، به شكل پايداري در مي آيد. اين خاصيتي است كه در ساخت قناتها و در حفر بسياري از تونلها ، علي الخصوص آنها كه به روش اتريشي حفر مي شوند كه قسمت قابل توجهي از تونلهاي حفر شده در ايران را شامل مي شود، استفاده شده است. نسبت دهانه به ضخامت خاك روي حفره براي پايداري خاك سطحي وابسته به جنس خاك است اما اين تناسب چيزي از رده 1 است. (چند برابر بيشتر يا كمترش فرقي براي ما ندارد)
ضخامت پوسته زمين در نازكترين حالت در حدود 10 كيلومتر است، در نتيجه حفره اي كه آنقدر بزرگ باشد كه باعث فروريزش پوسته شود، بايد ابعادي حداقل در حدود 6 كيلومتر داشته باشد.
آقاي ب فرض مي كند ابعاد حفره مورد نظر ايشان 6 كيلومتر در 6 كيلومتر در فقط 1 متر باشد. فرض هم مي كند كه چگالي لايه هاي پاييني كره زمين، در همين حد لايه رويه (چيزي در حدود 2 تن بر متر مربع) باشد.
در نتيجه جرمي حدود 72 ميليون تن در حفره مورد نظر ايشان ناپديد شده است. جهت مقايسه يادآور مي شود كه هر تريلي 20 تن بار مي برد. براي حمل جرم ناپديد شده در اين حفره سي و پنج ميليون تريلي لازم است.
از همه قشنگ تر اينكه ايشان مدعي هستند كه پوسته در داخل ماده مذاب مي ريزد، ايشان ظاهرا كوچكترين دانشي درباره لايه هاي كره زمين ندارند و نمي دانند كه بين پوسته و ماده مذاب، يك لايه به ضخامت2900 كيلومتر به نام جبه قرار گرفته است. (2900 كيلومتر تقريبا مي شود سه برابر فاصله تهران تا مشهد) اينكه چطور پوسته مي تواند از جبه رد بشود و در داخل ماده مذاب بريزد از عجايبي است كه فقط اين پژوهشگر برجسته موفق به كشف آن شده است.

و اما اكنون، اوج فرمايشان علمي ايشان، گل سرسبد مقاله شان :
"در اين فرآيند سنتز، حجم عظيمي از ضدماده درون زمين به ماده سنتز مي شود."
آقاي ب معتقد است كه همه فيزيكدانان عالم بايد همه كار و زندگيشان را بگذارند، چند سال متوالي فقط همين يك جمله از فرمايشان گهربار جناب پژوهشگر برجسته را بپرستند. اصلا بايد اين جمله را با طلا و جواهر نوشت و سر در تمام دانشكده هاي فيزيك دنيا زد، تمام دانشجويان درس فيزيك يك بايد اين جمله را حفظ كنند و در امتحان بدون كسر واو ارائه كنند.
پژوهشگر عزيز برجسته ما ظاهرا چيز زيادي در مورد ضد ماده نشنيده است، وگرنه مي دانست كه ادعا وجود ضد ماده در هسته زمين چقدر مسخره است. ضد ماده در دنياي مادي نمي تواند وجود پايداري داشته باشد چرا كه در تماس با ماده، از ميان مي رود و از تركيب ماده و ضد ماده معادلش، انرژي بدست مي آيد. مقدار انرژي حاصله هم همان ميزان قابل توجهي است كه فرمول كذايي انشتين ارائه مي كند.

برگرديم به حفره كذايي، ايجاد حفره اي با ابعاد فوق به معناي آن است كه حدود 36000 هزار تن ماده با 36000 هزار تن ضد ماده با هم واكنش داده اند. ماشين حساب آقاي ب جساب مي كند كه در اثر چنين واكنشي انرژي اي حاصل مي شود كه تقريبا معادل انفجار150000000000000000000000 تن تي ان تي است. (بله درست شمرديد ، 15 با 22 صفر جلويش)

بيشترين مقدار انرژي آزاد شده در بزرگترين زلزله اي كه تا بحال ثبت شده است ( زلزله 1960 شيلي، 9.5 ريشتر) برابر 178000000 تن تي ان تي تخمين زده شده است، در نتيجه، زلزله اي كه با ادعاي ايشان در اثر ايجاد چنين حفره اي بوجود مي آيد، 840000000000000 برابر بزرگتر از بيشترين چيزي است كه كره زمين هرگز تجربه كرده است.
شدتش 1500000000 برابر بيشتر است از برخورد شهابسنگي كه باعث نابودي دايناسورها شد.

آقاي ب بسيار علاقمند است كه پژوهشگر برجسته، جناب آقاي فتحي را ببيند، تا هيكل ايشان را طلا بگيرد. حقيقتا اين حجم پرت و پلا از يك آدم عادي بعيد است، گمان نكنم حتي از وزير محترم علوم هم بربيايد.

Labels: ,




Comments:
سلام. شما مهمترین بخش مقاله رو ندیده گرفتید: زمین در زمستان نزدیکترین فاصله را با خورشید دارد
 
من اون بند چهار رو لااقل پنج بار خوندم بعد دیدم نمی‌فهمم ولش کردم بعد دیدم در دنباله مطلب تو تفسیرش هم کردی!!! آقا واقعا دمت گرم ما رو از خنده کشتی اول صبحی
 
واي آقاي ب عزيز چقدر خوب مي نويسيد امروز همش داشتم آرشيوتون رو ميخوندم.دست مريزاد خيلي باهوشيد!
 
منم مقاله رو که دیدم اول رفتم ببینم که واقعا بیشترین زلزله ها تو دی اتفاق افتادن یا نه و وقتی دیدم که همین صورت نظریه مشکل داره دیگه بقیه ش رو نخوندم! خیلی جالبه که به این راحتی از بی خبری مردم سواستفاده می کنن ... اونم روزنامه ها! نه سایت فارس نیوز!

پ.ن. درضمن میشه راجع به اون روش اتریشی هم بنویسین که چی شده که اینم مث هزارتا چیز دیگه به جای ایران اسمش به یه کشور دیگه نسبت داده میشه و قنات ایرانی رو میگن اتریشی؟؟؟
 
به نسیم: ممنون. شما لطف دارید.
به هورتات: اینکه در دوران باستان در ایران قنات حفر می شده دلیل نمی شود که هر چیزی که با هر روشی حفر می شود را ایرانی بدانیم. روش اتریشی، که امروزه بیشتر روش بهبود یافته آن، روش نو اتریشی یا natm مورداستفاده قرار می گیرد، تکنیکی است که نکات خاص خود را دارد. فرمول بندی و محاسبات این روش اولین بار برای حفر تونل در اتریش استفاده شده است و دلیل نامگذاری اش هم همین است.
راستش من اصولا خیلی هم با اینکه به دستاورد های ۲۰۰۰ سال پیش مان افتخار کنیم در حالی که وضع امروزمان این است موافق نیستم.
 
Salam
Agha dastet dard nakone. Man dar paris zendegi mikonam vali vaghti in maghaleye jafang ro khundam be khate etemaad zang zadam va ye email ham ferestadam. atash zadane ye noskhe vase adam khube vali baghie ke in mozakhrafato mikhunan chi.
 
مطلب كوتاهي در اين باره نوشته ام، كلياتش همين چيزيست كه در وبلاگ خوانديد، اما كمي پيراسته تر. ظاهرا قرار است در روزنامه اعتماد شنبه آينده17 بهمن چاپ بشود. ظاهرا سه شنبه هم (فردا) مقاله ديگري در اين زمينه چاپ خواهد شد.
 
amoo bolts
che khhobe in aghaye b:)
1- kash aghahaye b faravoon shan...ravashe khasi mishnasin beshe in aghaye b ro b soorate akhlaghi taksir kard?
2- chera payamhaye khosoosi ro montasher mikonin vaghti tahesh gofte mishe k khosoosie?
3- man fahmidam ghosam babate oon name anita chie...
man tasidam...man ghose khordam v negaran shodam baraye kasani k ta oon rooz bayad ghorbani shan...v ghanmnak shodam baraye kasani k momkene oon roozo nabinan:(
v baraye doostanam v oonayi k mishnasam yeho negaran shodam...v shoma ham too liste negaranihaam boodin:(
moraghebe khodetoon bashin amoo bolts
4- in ye payame khosoosi nist. u may publish it:)-
 
نمی دونم که به این مقاله بخندم یا گریه کنم!!!!
 
خانم ممهتاب،
من شرمنده ام كه كامنت خصوصي تان را پابليش كردم.
راستش براي كامنت هاي اينجا يك قانون ساده دارم : هر چيزي را كه شامل واژگان ناشايست نباشد ( يا تبليغات نامربوط نباشد) تاييد مي كنم.
اخيرا يك روش ساده تر پيدا كرده ام و آن اينكه هر نوشته اي كه نام كسي را داشته باشد تاييد مي كنم و فقط نوشته هاي بي نام را براي موارد فوق بررسي مي كنم.
به اين ترتيب كامنت شما را قبل از تاييد نخوانده بودم.
عذر مي خواهم و سعي مي كنم كه تكرار نشود.
 
سلام نادر

کاش نقدت رو هم اینجا بگذاری. حالا قبل یا بعد از چاپش هم بامزه ست. چون یهو ممکنه ‌بینی اونی که چاپ شده هیچ ربطی به اونی که تو فرستادی نداره
 
روزنامه اعتماد در صفحه علم، ديروز، شنبه 17 بهمن، چاپش كرد.
تقريبا همان چيزي بود كه نوشته بودم. بجز اينكه ابتداي مطلب را كه ارجاع داده بودم به مطلب صفحه اول اعتماد اول بهمن را حذف كرده بودو بجايش نوشته بود كه مطلب كذايي "در برخي رسانه ها" چاپ شده. البته قبلش تلفني با من در اين مورد صحبت كرده بودند.
ظاهرا مطلب كذايي را سردبير بدون اطلاع گروه علم چاپ كرده، گروه علم هم با وجوديكه دلش مي خواست سردبير را ادب كند، نمي خواست خيلي هم ضايعش كند.
 
چه لذت‌بخش است دیدن این‌که این روزنامه هم، به عنوان نمونه‌یی از کسانی که داعیه‌ی عدالت‌خواهی و دموکراسی (حتا به شیوه‌ی غیرقابل اجرای اسلامی‌اش) دارند این‌طور مانند رقبایشان دست به سانسور می‌زنند و توجیه هم می‌کنند. این رژیم هم برای هر عمل‌اش توجیهی دارد. این‌ها همه سر و ته یک کرباس‌اند. مگر این دولت و نظام و همه‌ی کثافت‌های درون‌اش از کجا آمده‌اند؟ مگر غیر از همین «مردم‌» و همین من و شمااند؟ به امید این‌که من و شما و ما و ایشان روزی یک‌جا با خاک یکسان شویم بلکه نسل‌های آتی کم‌تر چیزی از ما به‌ارث ببرند و از شر تنفس بوی تعفن‌مان کمی در امان باشند.
 
انقدر هم بد بين نباشيد.
جدي مي گويم، تنفس ما آنقدر ها هم بد بو نيست. بويي كه حس مي كنيد، جوراب آقاي الف.ن است.
 
salam aghaye bolts
:D
ma koli fekr nemoodim ta befahmim aghaye alef. noon ki hastand.
aval fekr kardim aghaye alefe khodeman hastand
:D
momkene yek sar b baghe ma bezanid be sarfe chay az ghoori khodetan v nazaretoono baram bezarin
mersi
khanoome mahtab
:)
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, January 28, 2010

٭
مغز متكثر
(يك رويكرد استراتژيك براي جنبش سبز)
-------------------------------------
جنبش سبز ايران شيوه تازه اي در بيان و جمع بندي نظرات و روش نويني از تصميم گيري بر مبناي آراي متكثر فعالان اين جنبش را بنيان نهاده است.
اين شيوه نوين، كه به جرات مي گويم نگرش تازه اي به دموكراسي است، بسيار مديون ابزارهاي نوين ارتباطي است.
امكان بيان نظرات، به لطف وبلاگها، وبسايتها و شبكه ها اجتماعي، باعث مي شود كه هر يك فرد از اعضاي جنبش توان مشاركت در فرآيند تصميم سازي و تصميم گيري براي جنبش را داشته باشد و گستردگي اطلاعات دريافتي، باعث مي شود كه كه هر عضو بتواند به تنهايي درباره شيوه عمل مورد نظرش تصميم بگيرد.

من نام اين شيوه تصميم سازي را "مغر متكثر" مي گذارم.

"مغر متكثر" جبهه سبز وابسته به افراد و به احزاب نيست. در نتيجه آسيب پذيري آن بسيار پايين است.
در طبيعت مدل مشابهي را در برخي گونه ها مي توان ديد : پرواز جمعي پرندگان يا حركت جمعي ماهيان يا همكاري جمعي مورچگان، در نگاه ناظر خارجي آنقدر زيباست و آنقدر به خوبي هماهنگ شده است كه به نظر مي رسد نوعي عقل فرادستي بر اين حركات حاكم است. اما حقيقت آن است كه حركات هماهنگ و زيباي اين گونه ها تنها نتيجه تصميم گيري فردي هر يك از اعضاي گروه بر مبناي تعدادي قانون ساده و برمبناي مشاهدات فردي و محلي است.
"مغر متكثر" گونه هاي طبيعي، ابزار بسيار كارآمدي براي مقابله آنان با مهاجمان است، حركت جمعي باعث مي شود كه مهاجم از سويي در پيش بيني شيوه عمل گروه گيج شود و از سوي ديگر نقطه ضعف مشخصي براي حمله نيابد.

جنبش سبز تا امروز درست بر همين اساس حركت كرده است. به همين دليل است كه سركوبگران از دستگيري، ترور و اعدام هيچ دستاوردي نداشته اند. چرا كه حركت جمعي جنبش سبز وابسته به افراد نيست.

جنبش سبز مي تواند با قانونمند كردن اصول ابتدايي حركتش، با تعريف قوانين ساده اي براي رفتار جمعي اش در تجمعات و همينطور با توافق جمعي بر تاريخهاي تجمع و شعارها و رويكردهاي هر تجمع، خود را آسيب ناپذير كند.

نمونه اي از اين قوانين ساده از اين قرار است:
1- هيچكس خود را به تنهايي در خطر نياندازد. هر گونه عمل اعتراضي بايد در تجمعات با ابعاد كافي انجام شود.
2- محل هاي محدود و قابل كنترل (مانند ميدان هفت تير)را براي تجمع در نظر نگيرد و برعكس مسيرهاي طولاني (مانند خيابان آزادي/انقلاب) را انتخاب كند.
3- تا حد امكان از خشونت پرهيز كند.
4- هر فرصتي را براي اطلاع رساني از جنايات سركوبگران و تبليغ فلسفه انساني جنبش استفاده كند.
5- همواره آگاهانه و اخلاقي تصميم بگيرد و عمل كند.
. . .

مغر متكثر جنبش سبز، توان خود را در 22 بهمن نشان خواهد داد. اينكه چطور با جنگ رواني و تبليغات سركوبگران مقابله مي كند و چطور قدرت خود را در روز روشن در برابر خبرنگاران خارجي (كه اين روز ممنوعيت حضورشان در خيابانها آبروريزي بزرگي براي رژيم است و در نتيجه نامحتمل است) به نمايش بگذارد.
22 بهمن روزي است كه همه پيش نيازهاي يك حركت جمعي اعتراضي را در خود دارد، راهپيمايي، تجمع، شعار،... و از همه بهتر آنكه نمي توان خط و معياري براي متمايز كردن سبزها از غير سبزها كشيد و در نتيجه هرگونه حمله اي به معترضان ، حمله اي كور خواهد بود كه معتقدان به رژيم را هم بي نصيب نخواهد گذاشت و صحنه هايي از سبعيت سركوبگران را به طرفدارانشان هم خواهد چشاند.
رئيس تقلبي دولت در هنگام سخنراني در اين روز، شعارهايي را خواهد شنيد كه امكان انكارشان را پس از آن نخواهد داشت. صدا و سيما هم براي فيلتر كردن صداي "هو"ي معترضان در جواب رئيس دولت كودتا كار دشواري در پيش دارد.



Comments:
لازم نبود اسم بگذارید زیست شناسان قبلا این رفتار را نامگذاری کرده اند به نام
Stigmergy
 
ممنون.
من اين واژة را نشنيده بودم.
در مورد Swarm Theory خوانده بودم و به نظرم مي آمد كه مشابهت جالبي با روش عملكرد جنبش سبز دارد.
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, January 23, 2010

٭
آنيتاي عزيزم، پاسخ من به تمام سوالهايي كه پرسيده اي "نه" است.
پسربچه ها گاهي دلشان مي خواهد كه توجه دخترها را با گفتن چيزهاي عجيب جلب كنند. بزرگتر كه بشوي اينرا زياد خواهي ديد.
شايد هم مازيار خواسته سر كار ات بگذارد، لابد با عمو رامين و خاله شيدا هم دست به يكي كرده اند كه آنها هم حرفهايش را تاييد مي كنند.
بزرگترها گاهي دوست دارند حرفهاي عجيب بزنند.

سوال اول: نه. آخر كدام آدم عاقلي ممكن است شبها برود پشت بام يا توي تراس و فرياد بزند. بعد چرا بايد حكومتي بيايد و كساني را كه فرياد زده اند را بازداشت كند يا به طرفشان سنگ بيندازد. خودت فكر كن.
سوال دوم: نه. وضع كار كردن ما همين بود كه مي بيني، از صبح تا شب يك نفس كار مي كرديم، تعطيل و غير تعطيل. بيكار نبوديم كه راه بيفتيم توي خيابانها و فرياد بكشيم و جنگ و گريز كنيم.
سوال سوم: نه. خودت فكرش را بكن، مگر اينترنت شير آب است كه كسي جلويش را بگيرد.تازه چه فايده اي براي كسي دارد كه جلوي دانستن ديگران را بگيرد. دانستن جوهر وجودي انسان است، چه دليلي دارد كه آن قديمها كسي جلويش را گرفته باشد.
سوال چهارم. نه. بچه نشو. آدم كه به اين الكي نمي ميرد. آن فيلمي هم كه نشانت داده دروغ است.
سوال پنجم: نه. مگر مي شود كسي را مجبور كرد كه پارچه ببندد دور سرش كه موهايش ديده نشود. يك دوره اي مد بود. الان از مد افتاده است.

همانطور كه مي بيني، اين نامه يك تكه تاشده و چسب خورده هم دارد. قول بده كه آنرا بعد از اينكه بيست سالت شد باز كني و بخواني. اعتراف مي كنم كه يك خبرهايي بود، يك كارهايي كرديم. همه اش براي اينكه شما اصلا ندانيد كه آن روزها چطور بود. اصلا حتي يك لحظه اش را حس نكنيد، مي داني مثل يكجور سم مي ماند، آدم را مسموم مي كند دانستنش و حس كردنش. بيست سالت كه شد و اين تكه تا خورده را باز كردي، خودت مي خواني.

قربانت
عمو نادر
7 آبان 1401



Comments:
منظر امضای بابا نادر بودم! یعنی فکر می کردم کسی مثل من هم پیدا می شود که برای فرزندش که الان موقع آمدنش نیست نامه بنویسد!
 
واقعا زیبا و تاثیر گذار بود... کاش سال 1401 همونطوری باشه که آنیتای 8 ساله ما قراره ببینه
 
موقع آمدن فرزند من نيست. دلم نمي خواهد اين روزها را زندگي كرده باشد. دلم نمي خواهد هواي اين روزها را نفس كشيده باشد. نمي خواهم اين همه تنش را از وجود ما حس كند.
 
در ضمن :
http://mamanmana.persianblog.ir/
 
amoo bolts
:(
ma delemoon ghosedar shod...bayad fekr konim cher ba khoondane in name ghose havar shod too delemoon
:(
lotfan moraghebe khodetoon bashin
:(
in ye payame khosoosi ghosedare...montasheresh nakonin plz :(
 
دلم ريخت
 
مرسی
قشنگ بود بسیار
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, January 18, 2010

٭



Comments:
ترس بیشتر میشه هر چی اینا وحشی تر میشن آخه!
 
برکناری رییس موسسه جنگلها و مراتع در پی ممانعت از بخشنامه دولتی برای اعزام کارمندان به راهپیمایی 9 دی
http://massroor.blogspot.com/




.
 
Post a Comment

٭
كلاه بر افراشته آقاي ب
--------------------------------
1- آقاي ب در سالهاي اخير كم فيلمي ديده است كه بعدش احساس كند كه روحش سيراب شده است.
و از ميان اين اندك فيلمهاي "سيراب كننده روح"، آقاي امير كاستاريكا ( شما بخوانيد كوستاريتسا) يك جايگاه بزرگي دارد.
2- آقاي ب كلاهش را به احترام آقاي كوستاريتسا بر مي دارد، به احترام "گربه سياه ، گربه سفيدش" به احترام "زمان كولي هاي" ش، به احترام "زندگي معجزه است" اش، به احترام زاوت، زير زمين، روياي آريزونا، دالي بل، وقتي پدر در سفر بود و هر چيز ديگري كه اين مرد در سراسر زندگيش ساخته است.
3- روح آقاي ب واقعا به اين امير خان مديون است.
4- و البته نقش دوست عزيزمان گوران برگويچ هم نبايد اين ميان فراموش شود.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Saturday, January 16, 2010

٭
آقاي ب سردبير كايه دو سينما نمي شود
---------------------------------------------
1- صدها و بلكه هزاران نفر هر روز از آقاي ب تقاضا مي كنند كه سردبير كايه دو سينما بشود. بعضي هايشان براي جلب موافقت آقاي ب صدها ميليون دلار در وجه اش واريز مي كنند. بعضي هايشان جلوي خانه آقاي ب خودشان را آتش مي زنند. يكي شان هم با همراه داشتن پارچه نوشته اي با مضمون "آقاي ب بايد سردبير كايه دو سينما بشود" خودش را از برج ايفل پايين انداخت.
اما آقاي ب شديدا در مقابل تمامي اين فشارها و در خواست ها مقاومت مي كند.

2- آقاي ب حتي ليست ده فيلم برتر دهه هم نمي دهد.
حتي اگر تمامي دوستانش ليست هاي چند ده تايي نوشته باشند.

3- دليلش ساده است:
آقاي ب اهل تصوير هاي بيروني نيست. تصويرهاي محبوب آقاي ب، روي پرده سينما يا شيشه تلوزيون نيستند، جايي درون فكرش قرار دارند،
آقاي ب بيشتر دوست دارد كه فيلمنامه بخواند، تصويرهايي كه آقاي ب در ذهنش مي سازد، زيباتر از آنهايي است كه روي پرده مي بيند.

4- آقاي ب عاشق واژگان است، عاشق اصوات، عاشق موسيقي.
فيلمهايي كه تاثير جدي بر آقاي ب داشته است، آنهايي اند كه موسيقي وجه قالبشان بوده است، زندگي دوگانه ورونيك، آبي يا حتي سفيد. از آقاي ب اگر بپرسيد كه سفيد كداميك از فيلمهاي كيشلوفسكي بود، خواهد گفت آنكه در ميانش فلان قطعه نواخته مي شود.
آقاي ب خواهد گفت، ميناي شهر سوخته همان بود كه يك جايي آن آخرهايش صداي همه مردگان زمين مي آمد و خواهد گفت كه همه موضوع زندگي دوگانه ورونيك يك تم ساده پيانو بود. و بار خواهد گفت كه كيل بيل همه اش ، همان ترانه قديمي بود. همه اش همان ترانه قديمي بود.

5- آقاي ب گه گاهي فيلم هم مي بيند، بيشتر به اصرار عزيزترينش. اما كم پيش مي آيد كه واقعا از ديدن فيلمي لذت ببرد. چيزي حدود نيمي از فيلمهايي كه دوستانش فهرست كرده اند را ديده است اما اگر بپرسيد آيا چيزي اين ميان بود كه روحت را سيراب كرده باشد، شايد فقط "آملي" را نام ببرد.

6- داخل ذهن آقاي ب شلوغ است. خيلي شلوغ. انقدر كه جا براي تصاوير بيروني ندارد.



Comments:
aghaye bolts
che aghye B nazanine. ma ham doost darim k bas k nazanine az sare keyf khodemoono az roo borje ifel part konim...bas k sare haal miaym k doniya hanooz adamayi nazire aghaye B dare k asheqe fime amilie bashan. voooooooooooooooooooooo:)
 
منظورتون غالب بوده، نه قالب درسته؟
 
بله. ممنون.
 
آقای ب چقدر سلیقه موویاییش به اینجانب نزدیک می باشد. بنده هم عاشق دوگانه ورونیک و سه رنگ و موسیقی آملی بقیه کارهای آقای تیرسن و پرایزنر و گلس هستم واصلا فکر می کنم سینما بعد از کیشلوفسکی دیگر تمام شده است. استثنائاتی از قبیل ساعتها به تنهایی بر ای زنده نگاه داشتن آن کافی نیست.
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, January 11, 2010

٭
ریگیلی بیگیلی هابیلی لیبیلی
-----------------------------------------
حتي يك نفر آقاي ب هم اين همه در جو انقلابي نمي ماند.
آمار هم كه بگيريد، بيشتر آقاي ب ها، در كنار بحث سياسي-اجتماعي-اقتصادي و مطالعه و تفكر در اين زمينه ها، كارهاي ديگري هم مي كنند: غذا مي خورند، آشپزي مي كنند، كتاب مي خوانند. فيلم مي بينند، از زندگي لذت مي برند و خوابهاي جالب مي بينند. (اسنادش هم موجود است)

آقاي ب هنوز هم قسمت قابل توجهي از وقتش را به مطالعه درباره وضعيت كشور مي گذراند، قسمت قابل ملاحظه اي را هم در اين باره فكر مي كند، اما الباقي وقتش را ( كه قسمت اعظم وقتش است) به همان كارهايي مي رسد كه قبلا مي رسيد. و در نتيجه لابد بعد از اين باز هم در اين وبلاگ چيزهايي را خواهيد ديد كه قبل از اين مي ديديد. و لابد تاملات سياسي اجتماعي اقتصادي هم اين ميان جاي خودش را خواهد داشت.

آقاي ب مي داند كه رها شدن از اين جو ساده نيست، براي همين از خانم منصفانه يك ورد جادويي ياد گرفته است.
آقاي ب مي گويد :
ریگیلی بیگیلی هابیلی لیبیلی

و بر مي گردد به وبلاگ نويسي ساده قديمي خودش.



Comments:
xeili xoshhal shosam az xundane in post.
hasaB delam baraye aghaye B tang shode! :)
 
aghaye bolts
man aval poste akhareto khoondam. bad ino khoondam.:)yebar ye doostam k yekio kheili doost dasht besh zang zad v goft rabetamoono cut bayad cut konim. v cut kardan. man besh goftam rabeteyi k cut she khodesh cut mishe. niaz b announcment nadare. goft majboor boodam. baraye inke dige vasvase nasham bahash tamas begiram...cheqad b in post marboote nemidoonam...shayad b nazaram aghaye B dare ba sedaye boland fekr mikone k b khodesh beghabooloone k zendegi jarayan khahad dasht. shayad khaste k baghie motahamesh nakonan k bargashtan b jave zendegi yani framoosh kardane chizayi k didim. hagh ba ghaye B hast. che khoob mikoe in aghaye B. hagh dare i aghaye B:))
in name shod.va kheili parakande v shayad bi rabt:) :)sorry.
 
Post a Comment

........................................................................................

Home