BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Friday, June 04, 2010
٭ آقاي ب هزار سال است كه ننوشته است
........................................................................................(و هزار سال حتي از عمر نوح هم بيشتر است) --------------------------------------------- 1- آقاي ب قلمش خشكيده است، حرف تازه اي ندارد. فكرش را كه مي كند، مي بيند كه قبلا هم نداشت. 2- تقصير آقاي ب نيست كه انقدر كم حرف شده است. آقاي ب از خودش كه انقدر عصباني مي شود، عصباني است. دلش نمي خواهد انقدر عصبي بشود از چيزهايي كه به نظرش نادرست است. دلش نمي خواهد كه عزيزاني را برنجاند با اينكه بگويد كه به نظرش عقيده شان نادرست است. 3- آقاي ب نگران هم هست، اصلا بخاطر اين نگراني است كه حرفش نمي آيد. آقاي ب فكر مي كند كه دو سال آتي، سالهاي خيلي بدي خواهد بود. بدتر از سالي كه گذشت. آقاي ب انقدر نگران است كه فكرش كار نمي كند. 4- يادتان هست كه همان چند سال پيش، آقاي ب يكچيزهايي درباره بدترين سناريو گفته بود. گفته بود كه معتقد شده است كه در اين كشور هميشه بدترين سناريو اتفاق مي افتد. 5- آقاي ب نگران است، آقاي ب فكر مي كند كه ممكن است جنبش از دست طبقه متوسط خارج شود و ادامه آن به دست حاشيه نشينان بيفتد. آقاي ب حتي دلش نمي خواهد فكر كند كه عاقبت چنين امري چه مي شود. آقاي ب نگران وضعيت آشوبناك است و وضعيت آشوبناك (هرچقدر هم كه بحث رياضيات آشوب و روشهاي آماري بكنيد) قابل پيش بيني نيست. 6- ماشين حساب آقاي ب در كمد خاك نمي خورد. اما آقاي ب ديگر حالش را ندارد، ديگر كار از نظرش از ماشين حساب گذشته است. آقاي ب البته خوشحال است كه جنبش ماشين حساب ادامه دارد و هربار كه پستي مي خواند از اينكه كسي حرف چرندي را با حساب و كتاب برملا كرده است، لبانش به لبخند باز مي شود. 7- آقاي ب به فاصله دو روز شنيده است كه دو خانواده ديگر از دوستان عزيزش هم تا مدتي ديگر ترك ديار خواهند كرد. آقاي ب باز تصويري به چشمش مي آيد از خودش كه تنها در وسط خيابان وليعصر قدم مي زند، از ميان آسفالت علف در آمده و در خيابان گربه ها به دنبال هم مي دوند. باد مي زد و پنجره خانه متروكه اي را به هم مي كوبد. و هيچكس ديگري در اين شهر نيست. به جز ارواحي كه هنوز زنجير ستمهايي كه برشان رفته را به دوش مي كشند. 8- آقاي ب صبح با كابوس محصور بودن در يك آسانسور تنگ كه هواي نفس كشيدن ندارد بيدار شد. آقاي ب دلش مي خواهد كه كسي او را از كابوس بيدار كند و به او بگويد كه همه اش خواب بوده است، كه هواي نفس كشيدن وجود دارد. Labels: آقاي ب نوشته شده در ساعت 10:45 AM
Comments:
سلام آقای ب!
یادم هست پیش از انتخابات، آن زمان که خاتمی نام زَد شده بود جایی نوشتم دوران حرکت های مدنی تمام شده؛ چه، این حرکت ها پیش فرض هایی دارند که در جامعه ی سیاست زده ی ما که کمرش زیر بار سنگین اقتصادی در حال خُرد شدن است وجود ندارد. یادم هست که به موج سبز به چشم یک جَو گیری نگاه می کردم. بعد از انتخابات، بارقه ای از امید در دلم پیدا شد؛ گفتم شاید هم بتوان در این جامعه ی غیر قابل پیش بینی برخی از نظریه ها را استثنائن ندیده گرفت، امّا اکنون می بینم چنین نیست. با این اوضاع اقتصادی اوضاع نه به سمت انقلاب (حالا چه خشن چه نرم) که به سمت شورش می رود که بد ترین شیوه ی اعتراض است و اثری از هیچ چیز نخواهد ماند. پیش از انتخابات یاد داشتی برای یک نشریه زیر زمینی نوشتم و گفتم با این اوضاع اقتصادی «خون به پا خواهد شد»، تازه آن موقع اوضاع اقتصادی به تَر از حالا بود. اوضاع بدی در راه است، چه می شود کرد؛ وقتی همه ی آگاهان در حال کوچ اَند و سایرین یا با فشار های اقتصادی دست و پنجه نرم می کُنند یا در زندان اَند.
تنها چيزي كه داريم اميده. بهتره از دستش نديم. چون يه ديكتاتور فقط با ترس ما و نااميدي ماست كه ماندگار مي شه
آقای ب را بگو یک چند دیگر طاقت بیاورد. بهش بگو ما هم هستیم هنوز. بگو خسته نشود. بگو باشد این روز های تلخ را که بگذرانیم، که گذشته اند همیشه. که بیدار می شویم روزی همه با هم بهش بگو نمی گذاریم دیر شود.
Post a Comment
|