BOLTS




Saturday, July 03, 2010

٭
دستم خودم نيست، جوش كه ببينم سرش سفيد شده مي خواهم سوزن بزنم خاليش كنم.
بديش اين است كه اين قضيه فقط در مورد جوشهاي خودم نيست، روي صورت ديگري هم كه باشد، باز مي خواهم سوزن بزنم و خاليش كنم.
آنوقت امروز نشسته ام كنار دست يكي از همكاران كه دارد توضيحي درباره نقشه اي مي دهد و من تمام فكرم پيش جوشي است كه روي لپ اش دارد. دستهايم را پشت صندلي قفل كرده ام به هم كه نرود سراغ سنجاق ته گرد روي تابلو جلوي رويم.

فقط جوش نيست كه، پلاستيك لاي صندلي هم هست. روي صندلي كه مي نشينم بايد پلاستيكش را بكنم، بدم مي آيد كه تكه هاي پلاستيك لاي درزهاي صندلي مانده است. كاري ندارم كه جلسه چيست، با كيست، همان وسط بحث، يك دستم (يا گاهي دوتايشان) به پلاستيك هاي مانده لاي درزهاي صندلي است.
آنوقت يك جايي جلسه مي روم ، لااقل هفته اي دو سه بار ، براي 5 سال اخير. باز يكي در ميان پيش مي ايد كه روي صندلي اي بنشينم كه بعد اين همه مدت رفتن و آمدن من هنوز پلاستيك دارد. به فكر افتاده ام كه لابد يك نفر (شايد هم يك جن خبيث) عصر ها بعد از جلسه دوباره برمي دارد اين پلاستيك هايي كه من كنده ام را فرو مي كند در درز صندلي.



Comments:
:)
 
خيلي خوب بود، احساس همدردي داره منو مي كشه!
 
vasvas ya ekhtelale shakhsiate vasvasi jabri darid ehtemalan,kare khasish nemishe kard kollan,ghame akharetoon bashe! :-"
 
Post a Comment

........................................................................................

Home