BOLTS




Wednesday, August 04, 2010

٭
مداد اتود طراحي براي خودم خريده ام. نه از اين اتودهايي كه دست همه بچه مدرسه اي ها هست، اتود با نوك2 ميلي متر. از اينهايي كه آرشيتكت ها دارند.
از بچگي، اين مدادها براي من خيلي جذاب بودند. هميشه دست پدر و مادرم بود. جعبه هاي نوكش هم كه كشويي باز مي شد براي خودش عالمي داشت. اينكه مدادتراشش هم پشت خودش بود، يا از آن بهتر، اين مدادتراشهاييش كه مي بستي به ميز و مدار را دورش مي گرداندي.
(يادتان نرفته كه : از دوراني دارم حرف مي زنم كه جا مدادي در دار يك چيزي بود در رده ماشين پورشه)

پيش از اينها، هر وقت مي خواستم تغييري در زندگي ام ايجاد كنم، خودكار جديد مي خريدم و دفترچه جديد. اينبار رفته ام و مداد خريده ام. از صبح كارم اين است كه فشارش مي دهم و نوكش ميايد بيرون دوباره فشارش مي دهم و نوكش را مي دهم تو.

تصادف هفته پيش متوجهم كرد كه بايد تغييري در روش زندگيم بدهم. اولينش اينكه مداد خريده ام. از اينهايي كه آرشيتكت ها دارند.

فكر مي كنم تقصير زبان برنامه نويسي بيسيك است كه ما از بچگي ياد گرفتيم.
همه اش Continue بود و Next بود و For.
يكدانه دستور نداشت كه Slow down, wait for a while, behold, enjoy.

بعد از اين، كمتر درگير هزار كار مختلف مي شوم. فكرم را انقدر درگير نمي كنم. بيشتر از وقتم لذت مي برم.

پ.ن. نگران نشويد، تصادف خاصي نبود، ترمز دستي ماشين را درست نكشيده بودم، ماشين را در سرازيري ول كردم به امان خدا و خودم رفتم جلسه. برگشتم ديدم ماشين نيست. ماشين بنده خدايي داغان شده بود، درب ميدان ميوه و تره بار هم به همچنين. ماشين من خسارت زيادي نديده بود.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Home