BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Sunday, June 20, 2010
٭ مرخصي آقاي ب
........................................................................................---------------------- آدم از سنگ هم كه ساخته شده باشد، گاهي به مرخصي نياز پيدا مي كند. آقاي ب كه جاي خود دارد. البته مرخصي آقاي ب به خواست خودش نيست، منم كه به مرخصي اجباري مي فرستمش. بيش از آنكه بايد در اين وبلاگ حضور پيدا كرده است. من اگر بخواهم يك قانون براي وبلاگ نويسان بگذارم، خواهم گفت كه هر وبلاگ نويسي بايد گاهي آرشيوش را بخواند. در همان اولين پستي كه نوشته بودم، نوشته ام : "اين وبلاگ قرار است كه ادبي باشد. اما انتظار نداشته باشيد كه چيز زيادي در آن پيدا كنيد. زمان كمي در زندگي روزانه من براي انديشيدن به ادبيات وجود دارد. سلطان بانو نوشته بود كه وبلاگ جاي خالي چيزي را پر مي كند. Bolts قرار است به من يادآوري كند كه جاي ادبيات در زندگي من روز به روز خالي تر مي شود. " و فكر مي كنم كه اين جاي خالي ادبيات، هر روز بيشتر در زندگي من احساس مي شود. من آدم سينما، تئاتر، نقاشي و مجسمه نيستم. از هنرهاي بصري آنقدرها لذت نمي برم كه از ادبيات و موسيقي. آدم استعاره ام و مجاز. ترجيح مي دهم كه كتاب را بخوانم تا فيلمش را ببينم. براي همين، لااقل براي مدتي، اين وبلاگ بيشتر درباره كتابها خواهد بود. درباره ادبيات. دليلش آرشيو خواني است، نه فقط آرشيو اين وبلاگ، كه آرشيو خيلي قبل از آن، زماني كه گه گاهي، چيزكي مي نوشتم. --------------- پ.ن. آقاي ب الان بيش از 4 سال است كه در اين وبلاگ حضور دارد، راست راستي وقتش بود كه يك مرخصي برود. آقاي ب از 4 ژانويه 2006 اينجاست، با يك چنين مقدمه اي : " من باز هم یک شخصیت دیگر آفریدم که قرار است مثل دیگر شخصیت های داستانی ام دو سه تا سوژه در موردش بنویسم و بعد فراموشش کنم. مثل خانواده سماواتی، صیدا ، تات، لیث و مروه. متاسفانه من مثل آن دوست سفرکرده استعداد آنرا ندارم که این شخصیتها را چندین و چند سال ادامه بدهم. شخصیت محبوب ما در این سری قصه ها "آقای ب" است و منظورم از آقای ب نه بروتوس است ( همانی که به ژولیوس سزار چاقو زد و سزار هم به او گفت :"بروتوس تو هم ! " ) نه بابک احمدی است ( همانی که ما دوستش داریم و کتابهایش خیلی سخت است و حرفهایش خیلی شرین) و نه بارباپاپا ( و همینجا باید برای روشن شدن افکار شما بگوییم که بارباپاپا در فرانسه یعنی ریش بابا و لغتی است که برای پشمک بکار می برند. تفکیکش را هم بخواهید بدانید این است که بارب با به تلفظ فرانسوی ها بغب با فتح ب و سکون غ یعنی ریش و پاپا هم که همان بابا است.) ما "آقای ب" را بجای "آقای بولتس" گذاشتیم تا به کسی بر نخورد و مثلا خیال نکند ما منظورمان آقای بحمود بحمدی بژاد یا بید بحمد باتمی یا بکبر باشمی بفسنجانی است. "آقای ب" یک شخصیت خیالی است با اعمال و افکار خیالی که نه به "آقای بولتس" ربطی دارد نه به هیچکس دیگر. هرکس هم که به نظرش آمد به آقای ب شبیه است اشکال از خودش است. در ضمن آنهایی هم که خیال می کنند ما آقای ب را درست کرده ایم تا از آقای الف بالاتر باشیم خیلی حالشان خیلی خراب است. " نوشته شده در ساعت 10:31 PM
Comments:
افای ب
Post a Comment
من از قبل که ارشیو شما را خواندم همیشه این جمله شما مثل زنگ در گوشم صدا می کرد...که جای ادبیات در زندگی ام خالی می شود و همیشه به این فکر می کردن که نوشته های جدید شما چقدر جای خالی ادبیات را در زندگی شما نشان می دهد و چقدر از حال و هوای نوشته های قبلی شما دور است و ادم چقدر تغییر می کند... مجبور میشودکه گاهی چقدر تغییر کند... امشب امده بودم که برایتان از ادبیات بنویسم...برایتان از ان پست ارشیوتان بگویم...برایتان از کتاب جدید ی که خواندم بگویم تا کمی جای خالی ادبیات در اینجا را برایتان کم کنم...برایتان یاداوری کنم...خوشحالم که نیازی نبوده که گفته اند: هیچکس از زیرکی زیره به کرمان برد؟ مهتاب..
|