BOLTS




Sunday, December 30, 2007

٭
حافظه آقای ب
------------------------
آقای ب فرقی که با اکثر مردم ایران دارد این است که دارای حافظه است.
البته باید اعتراف کرد که حافظه آقای ب کاملا هم ارگانیک نیست و بلکه بسیار وابسته به فایل های کامپیوتری است.
اما تفاوت آقای ب با دیگران در این است که می داند چه چیزهایی را باید در حافظه اش نگه دارد.
مقلا اینکه در زیر می بینید:
آقای ب یک سال و نیم پیش این مصاحبه احمدی نژاد را در فایلهایش نگاه داشت تا چنین روزی دوباره رو کند.
فکرش را بکنید: فقط یکسال و نیم.

تیر ماه ۱۳۸۵ ساعت : ۵۳ , ۱۷
خبرگزاري انتخاب :
رئيس جمهور با اشاره به برخى جوسازى‌ها درباره سياست‌ها و عملكرد اقتصادى دولت، سياست‌هاى اقتصادى دولت را كاملاً روشن و براساس منطق و برنامه عنوان كرد.

احمدى نژاد كاهش تورم را جهت گيرى اصلى ديگر دولت در بخش اقتصاد دانست و گفت: كاهش سود تسهيلات بانكى، تثبيت قيمتهاى خدمات دولتى و تلاش براى كاهش هزينه هاى مديريت دولت به معنى حمايت از توليد و بخش خصوصى است تا موانع كار و توليد بخش خصوصى رفع شود و زمينه توليد داخلى به منظور كاهش تورم افزايش يابد.

رييس جمهور با ابراز تاسف از اين كه برخى‌ها براى بهره بردارى سياسى، جناحى و گروهى از گران شدن تعدادى از كالاها و اعمال فشار بر مردم خوشحال شده و با بزرگنمايى و تبليغات و جوسازى به آن دامن مى زنند،گفت: رییس جمهور گفت: برخی جریان ها، دنبال فرصت می گردند که به خاطر یک اشتباه دولت در به وجود آوردن گرانی، از آن بهره برداری سیاسی کنند.این چه رفتاری است که خوشحال می شوید از زیر فشار قرار گرفتن مردم؟

به دليل اشتباه يك فرد قيمت خريد شير از دامداران 30 تومان در هر ليتر افزايش پيدا كرد كه اين امر منجر به افزايش قيمت لبنيات شد و در پى آن جوسازي‌هاى گسترده به منظور دامن زدن به گرانى ها صورت گرفت در حالى كه دولت دستور بازگشت قيمت خريد شير به قبل و كاهش قيمت را صادر كرده است.

به گزارش خبرگزاری «انتخاب»، وی گفت: یک مشت آدمی که خود را اقتصاددان می دانند، این روزها به دروغ فریاد می زنند که گرانی در کشور است.

رييس شوراى عالي اقتصاد با اشاره به گرانى فولاد و آهن آلات ضمن تأكيد بر لزوم بازگشت قيمتها به گذشته گفت:متاسفانه به بهانه افزايش قيمت جهانى فولاد، در داخل نيز قيمت فولاد را افزايش دادند،در حالى كه در ايران قيمت عوامل اصلى مؤثر در توليد فولاد از جمله آب، برق و دستمزد براساس قيمت هاى جهانى نيست.

احمدى نژاد با انتقاد از سخنانى كه اين گونه افزايش قيمت ها را براساس تئوريهاى وارداتى توجيه كرده و به نام پيوند خوردن با اقتصاد جهانى اين امور را پيشرفت و آزادسازى اقتصاد مى نامند تصريح كرد: دولت موظف به حمايت از حقوق مردم و تأمين نيازمنديهاى آنان است و رشد اقتصاد نبايد به قيمت تحت فشار قرار گرفتن مردم باشد به طورى كه يكباره قيمت برخى آهن آلات 20 تا 30 درصد افزايش يابد.

رييس جمهور به راهكارهاى دولت براى كنترل قيمت فولاد و آهن آلات اشاره كرد و افزود: اجازه نمى دهيم با يكسرى بازى هاى سياسى - اقتصادى و به بهانه وارد شدن فولاد به بورس به مردم فشار وارد شود و حتى اگر لازم شود از راهكارهاى مختلف براى اين كار استفاده مى كنيم.

وي به سوء استفاده برخى افراد خاص از در دست داشتن برخى صنايع از جمله لبنيات اشاره و تأكيد كرد: اين دولت رها كردن امور اقتصادى كشور به معنى آن كه عده‌اى خاص را به دليل برخوردارى از نفوذ و قدرت آزاد بگذارد تا هر چه دلشان مى‌خواهد بر سر قيمتها بياورند، تدبير اقتصادى نمى‌داند بلكه تدبير اقتصادى رشد و افزايش توليد در كنار جلوگيرى از اجحاف به مردم است.

رييس جمهور با اشاره به افزايش قيمت برخى اقلام حبوبات به دليل صادرات آن گفت: به صراحت اعلام مى‌كنم احمدى نژاد و دولت، قانونى را كه اجازه مى‌دهد مردم براى تهيه حبوبات دچار مشكل شوند،تا چند واسطه با صادر كردن آن به سودهاى كلان برسند،قبول ندارند و بايد مردم به صورت مستقيم از يارانه‌هايى كه دولت به بخش كشاورزى مى پردازد، برخوردار شوند.

احمدى نژاد با قدردانى از عملكرد تيم اقتصادى دولت بر لزوم هماهنگى بهتر براى جلوگيرى از تكرار برخى مشكلات ايجاد شده تأكيد كرد و با ابراز تأسف از افزايش اجاره بها به دلايل واهى و جنجال سازى تبليغاتى براى افزايش قيمت مسكن گفت: براساس گزارش‌ها اجاره مسكن بدون دليل معتبرى بيش از 20 درصد افزايش داشته است و در حالى كه در اقتصاد كشور اتفاق و بحرانى روى نداده است،عده‌اى با جار و جنجال و دامن زدن به جو روانى براى هموطنان خود مشكل ايجاد مى‌كنند.

وي با تأكيد بر اين كه دولت براى بخش مسكن كشور برنامه ريزى كرده است به صاحبان خانه‌ها نيز توصيه كرد حال مستأجران را رعايت كرده و براساس انصاف عمل كنند تا دولت مجبور به دخالت و تصميم گيرى در اين مورد نشود.

----------------------------
همانطور که همه ما شاهد هستیم، دولت به سرعت در طی این یک سال و نیم همه چیزهایی که آقای احمدی نژاد وعده داده بود انجام داد. هم قیمت لبنیات کم شد. هم مسکن ارزان شد و هم قیمت فولاد پایین آمد.
مثلا قیمت فولاد که پیش از عید 640 تومان در هر کیلوگرم بود الان نزدیک 850 تومان است که نشاندهنده کاهش شدید قیمت است.
آنها هم که فکر می کنند 640 از 850 کمتر است به قول ایشان به اندازه بزغاله هم نمی فهمند.

Labels:




Comments:
جدا از این پست من هم خیلی دوست داشتم حافظه آقای ب را داشتم.یک بار رمز موفقیتتون را رو کنید
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, December 24, 2007

٭
پیشگویی های پیامبرانه آقای ب
-------------------------------
بعضی ها هستند که در روشن بینی و آینده نگری و توانایی غریب آقای ب در پیش بینی آینده و توانایی غریب تر ایشان در پیش بینی حماقت تردید دارند.

آقای ب برای آنکه دهان مخالفان و معاندان را ببندد، نمونه ای از پیشگویی های خود را که بیش از دو سال پیش انجام شده است در ادامه تکرار می کند.
آقای ب دو سال و اندی پیش که آقای احمدی نژاد بالاترین پست اجرایی کشور ایران را بدست گرفت، از اوضاع احساس نگرانی کرد، سروران و اساتید بزرگوار در جواب نگرانی شدید آقای ب، نکات دلگرم کننده ای را به ایشان گوشزد کردند.
آقای ب هم در جواب مقاله سه قسمتی ای را نوشت که نامش را گذاشت : دکتر محمود یا چگونه یاد گرفتم بترسم و به بمب اتم نفرت بورزم.

بعد از دو سال و اندی ، پیش گویی های پیامبر گونه ایشان را مجددا به سمع و نظر شما می رسانیم:

-------------------------------------

جناب سر هرمس ماراناي کبير فرموده اند :
"وضعيتِ عموميِ ما و دنيا هم اصلاً جايي براي شلنگ‌تخته‌هاي جورواجور نيست. واقعيت را قبول كنيم و به قولِ فرنگي‌ها با آن deal كنيم. قرار نيست چادر اجباري شود و ملت را شلاق بزنند و اختناق حاكم شود. گولِ تبليغاتِ روانيِ چپ‌ها را نخوريم و اين همه احساساتي و نااميد نباشيم. روندي كه دارد طي مي‌شود، چه اسم‌اش را اصلاحات بگذاريم و چه بنيادگرايي، تقريباً قابلِ پيش‌بيني است. يك چيزهايي به همه‌ي ملت‌هاي در حالِ توسعه دارد تحميل مي‌شود. بايد كه روندِ غني‌سازيِ اورانيوم كنترل شود، بايد عضوِ WTO شويم، بايد كه اوپك كمي هم به فكرِ باقيِ دنيا باشد، بايد كه آزادي‌هاي اجتماعي و فردي و حتي سياسي به مرور بيش‌تر شود و اين‌ها همه گنده‌تر و اساسي‌تر از آن است كه دولتي مثلِ آمريكا بخواهد آن را تحميل كند. فرايندي تحميلي از طرفِ زمان است. چه بخواهيم و چه نخواهيم."

آقاي الف هم معتقدند :
" هيچ اتفاق شگرفي نمي افتد، احمدي نژاد چاره اي ندارد جز بها دادن به قشر عظيم جوانان ايران! هيچ اتفاقي در اين چهار ساله نخواهد افتاد، اين جناب رئيس جمهور جديد آنقدر تشنه اين تخت است که به اين راحتي ها تختش را از دست نمي دهد! آمده است که 8 سالش را کامل کند، پس مطمئن باشيد که روند اصلاحات و روشنفکري را هم کور نخواهد کرد! خودش خوب مي داند که دور و بري هايش چقدر خطرناکند و اگر روند اصلاحات و ميانه روي را کور کند، دور و بري هايش چنان حکومت نظامي در مملکت ايجاد خواهند کرد که يک شبه مملکت را از دست خواهد داد! پس خيلي نگران نباشيد، هيچ اتفاق عجيبي در مملکت اتفاق نخواهد افتاد. کساني که به عنوان حامي از وي دفاع مي کنند از زيرک ترين انسان هاي روزگارند، خوب واقفند که مملکت به سوزني بند است براي ترکيدن! خوب مي دانند که مملکت از دستشان خواهد رفت اگر خاطرات تلخ دهه 60 و 70 را تکرار کنند! خوب مي دانند از من و شما بهتر، که براي حفظ مقام شان محتاطانه تر بايد عمل کنند.
*
پيش بيني هاي آقاي الف :

من پيش بيني مي کنم که احمدي نژاد چند خواننده معروف لس آنجلسي از جمله گوگوش را به ايران خواهد کشاند!
من پيش بيني مي کنم که سينما آزادي جزو اولين افتتاح پروژه هاي احمدي نژاد است! (بدش نمي آيد ميان آرتيست ها محبوبيت پيدا کند)
من پيش بيني مي کنم که ملک ارزان مي شود (حتي به صورت فرماليته) چون از آن چيزهايي ست که در ذهن خوب باقي مي ماند.
من پيش بيني مي کنم که اکبرگنجي و ناصرزرافشان اگر نميرند تا شهريور، آزاد خواهند شد! (اگر کمي عاقل باشد، اين بهترين کارش در تمام زندگيش خواهد بود، چون چنان روي اصلاح طلبان را سياه مي کند که حد ندارد، مردم مي گويند خاتمي بر و بچه هاي خودش را نتوانست آزاد کند، دشمنانش آمدند آزادشان کردند!)
احمدي نژاد عوام است، به معناي تام کلمه عوام. مطمئن باشيد عوامانه ترين کارهاي ممکنه را در اين 4 سال خواهد کرد! ايمان داشته باشيد...

آقاي نوستر الفوس!

پ.ن: از هيجان شنيدن کابينه متشکله از دولت هاشمي، خاتمي و چند تا نخودي، خواب ندارم! بهترين و خنده دارترين کابينه تاريخ ايران است، آدمهايي که هيچ ربطي به هم ندارند! فقط براي اينکه اين رئيس جمهور عزيز، به آن ادعايش يعني وفاق ملي عمل کند! صبر کنيد و ببينيد، چه آدمهاي باحالي دور هم جمع مي شوند! مثلا ترکيب بي طرف و حبيبي با احمدي نژاد مثل ترکيب سس تاباسکو و کلم بروکلي با نان سنگک نيست؟
"
-----------------------------------------

وضعيت به آن خوشرنگي هم که آقاي سر هرمس ماراناي کبير ( که ما هنوز منتظريم تا ببينيم بالاخره کي قراراست فيلم نشان ما بدهند ) و آقاي الف در نوشته هايشان پيش بيني کرده اند نيست. يا لااقل من انقدر بوهاي خوبي از اوضاع نمي شنوم. شنيدن اين جمله از زبان من که اصولا آدم خوشبين و مثبتي هستم شايد عجيب باشد.
بنابر اين يک چند روزي بايد در وبلاگ من مقاله تحليلي اي را تحمل کنيد که تلاش مي کند وضعيت پيچيده پيش رويمان را بررسي کند.


دکتر محمود يا چگونه يادگرفتم بترسم و به بمب اتم نفرت بورزم
------------------------------
1- سونامي فقر
بسيار مرسوم شده که انتخاب احمدي نژاد را سونامي فقر بنامند. کساني که از اين عبارت استفاده مي کنند، تاکيد اصليشان بر اين است که در اين انتخابات فقرا به وعده هاي انتخاباتي احمدي نژاد رو کرده اند و شعار " پول نفت بر سر سفره مردم" شعار برنده اين انتخابات بوده است.
مدعيان اين امر، راي پنجاه هزار توماني کروبي را هم در کنار راي احمدي نژاد براي تقويت نظر خود دارند.
من مجموع راي ناشي از "پنجاه هزار تومان"و "پول نفت سر سفره" را بسيار آراي خطرناکي براي آينده کشور مي بينم.
قابل انکار نيست که راي کسب شده توسط احمدي نژاد بيش از هر چيز از حاشيه نشينان و طبقات فرودست بدست آمده است. قابل انکار هم نيست که اين طبقات فاقد ديد اقتصادي و اجتماعي بلند مدتي هستند که مزاياي برنامه ريزي و سرمايه گذاري بلند مدت دولت را در پروژه هاي صنعتي درک کنند. براي اينان، اين نکته قابل درک نيست که رفاه آنان محصول توسعه و رشد اقتصادي کشور است. اين موضوع در چگونگي راي آنان کاملا مشخص است. کروبي و احمدي نژاد دو کانديدايي هستند که مدعي تاثير سريع و کوتاه مدت بر وضع زندگي آنان اند. در عوض معين و هاشمي کانديداهايي هستند که بر برنامه ريزي براي رشد و توسعه بلند مدت کشور تبليغ کرده اند. اگرچه مجموع آراي اين دو سبد با يکديگر برابر است، اما وجود يک دسته بيش از ده ميليون نفري که خواستار دغيير سريع وضع اجتماعيشان، بدون توجه به عواقب آن هستند، دولت را بر يک دو راهي بسيار دشوار قرار مي دهد که هر دو سوي آن وضعيت ناپسندي را باعث مي شود.
حالت اول آن است که دولت احمدي نژاد به وعده خود وفا کند و بر اين اساس قسمت قابل توجهي از سرمايه کشور را به صورت انواع سوبسيد، وام و تسهيلات در اختيار مردم بگذارد.
در اين وضعيت از سويي دولت دچار فقدان منابع براي سرمايه گذاري و کارآفريني و انجام فعاليتهاي عمراني مي شود و از سويي افزايش حجم نقدينگي باعث افزايش تورم مي شود و در نتيجه دولت احمدي نژاد برخلاف وعده اوليه خود در کنترل تورم، با تورمي بسيار شديد روبرو خواهد شد. اين رفتار ممکن است براي مدت يکي دو سال، تا زماني که آثار تورمي بروز کند باعث رنگين شدن سفره مردم شود، اما به سرعت وضعيت دشواري را در پيش رو خواهد داشت که ديگر سوبسيدها، وامها و تسهيلات کفاف مقابله با قيمتهاي جديد ناشي از تورم را نخواهد داشت و در نتيجه مردم اثر تورم را به شدت "سر سفره هاي خود" احساس خواهند کرد.
از سوي ديگر عدم سرمايه گذاري در پروژه هاي عمراني و توسعه صنعتي کشور باعث خواهد شد که امکان توليد کار کافي براي بيکاران وجود نداشته باشد. آمارها نشان مي دهد که براي حفظ بيکاري در شرايط موجود بايد هر سال در حدود ششصدهزار شغل جديد ايجاد شود و براي کاهش ميزان بيکاري بايد اين مقدار به هشتدهزار افزايش يابد. امري که نيازمند رشد اقتصادي هشت درصدي در اين کشور است و بدون شک با چنين سياستي، غير ممکن خواهد بود. بنابر اين ، چنانچه احمدي نژاد تلاش کند که شيريني پيروزي خود را سر سفره هاي مردم حاضر کند، حتي پيش از پايان دور اول رياست جمهوري با اکثريتي روبروست که دست به گريبان فقرند و بي کارند و مقروض. و دولتي خواهد داشت که ورشکسته شده است و وعده هايش همچون حبابي از ميان رفته اند.
حالت دوم آن است که دولت احمدي نژاد به وعده خود عمل نکند و در همچنان برنامه آقاي خاتمي را پيش بگيرد، سعي کند با دنيا تعامل کند، سرمايه خارجي جلب کند، خصوصي سازي را ادامه بدهد، بورس و بانکهاي خصوصي را پر و بال بدهد، سرمايه گذاري صنعتي انجام دهد و توريست ها را جذب کند و آنچه را دولت خاتمي خواست انجام دهد و با مخالفت مجلس و شوراي نگهبان و دستهاي پنهان و آشکار روبرو شد، انجام بدهد.
در اين حالت کشور به سمت رشد پيش مي رود اما اين رشد بدون همراهي با توزيع نامتعادل نخواهد بود و در نتيجه "فقر و فساد و تبعيض" گسترش خواهد يافت و آقاي احمدي نژاد خود را در برابر مردمي خواهد ديد که او را نه فقط ناموفق که دروغگو هم مي دانند.
وضعيت پيچيده اي است، بخصوص اگر به افراد و گروههاي پشتيبان ايشان هم نگاه کنيم و مطالبات آنان را هم در نظر بگيريم. که کاملا مخالف رشد صنعتي و تعامل جهاني به اين شکل است.
و بخصوص وضعيت ناگوارتر به چشممان مي آيد اگر دقت کنيم که ما به عنوان يک کشور واردکننده، نمي توانيم بر اضافه قيمت نفت چشم داشته ابشيم، چرا که افزايش قيمت نفت، واردات ما را هم به همان نسبت گرانتر مي کند. از سوي ديگر بايد توجه کنيم که درآمد دولت ما از فروش نفت به دلار است و دولت احمدي نژاد براي وعده هايي که داده است به ريال نياز دارد. اما بازار ارز کشور ما توان تبديل اين حجم دلار به ريال را ندارد.
وضعيت ناگواري است ، نه ؟
گمان کنم که تنها نظر لطف خود امام زمان مي تواند ايشان را به سلامت از چنين ورطه اي گذر دهد.
من اگر بودم، قطعا مانند ايشان خنده بر لبانم نمي آمد، بلکه از هراس وضعيتي که کشورم گرفتارش خواهد بود به خود مي لرزيدم.


دکتر محمود يا چگونه يادگرفتم بترسم و به بمب اتم نفرت بورزم (قسمت دوم)
-------------------------------------
2- جامعه دو پاره
انتخاب احمدي نژاد ، ايران را با خطري روبرو کرد که آمريکا در هنگام انتخاب مجدد بوش با آن روبرو شد : دوپارگي شديد جامعه.
جامعه ايران بر سر انتخاب احمدي نژاد به شکل ملموسي به دو قسمت تقسيم شد : آنان که به احمدي نژاد دل بسته اند و آنان که از احمدي نژاد متنفرند.
( در اين دسته بندي آن گروه بزرگي از جامعه را که هميشه همه چيز برايشان علي السويه است را وارد نکرده ام (
گمان نمي کنم که هيچيک از دولتمردان ايران اين چنين از نفرت قشر عظيمي از جامعه بهره برده باشند. و اين چنين آماج تمسخر مردمان قرار گرفته باشند.
به نظرم مي آيد که تعداد طنز هاي به شدت تحقير کننده اي که در مورد احمدي نژاد در اين مدت شنيده يا خوانده ام، بيش از آني باشد که در مورد هريک از دولتمردان اين نيم قرن اخير گفته شده است. و ابن گفته ها بسيار تحقير آميزتر از تشابهات گربه و کوسه و امثالهم است.
اقشار تاثيرگذاري در جامعه ايشان را در حد رئيس جمهور قبول ندارند و با او همکاري نخواهند کرد.
اين پارادوکسي است که احمدي نژاد و خاتمي هر دو با آن روبرو بودند : پشتيبان خاتمي اقشار تکنوکراتي بودند که گردش امور به عهده آنان است و مخالفانش ابزارهاي توقف آنان را بر عليه او بکار مي بردند. امروز احمدي نژاد رئيس جمهور است و بايد کشور را با نيروهايي اداره کند که در اين سالها تمام هم شان توقف امور بوده است. و بر عکس آناني که از گردش امور آگاهند، از همکاري با او کراهت دارند.
روزگار سختي و ناگواري است. از هر سو که مي نگرم، امکان بهبودي در اوضاع جهان نيست.

3- شاه و اميني
اميني را از دولتمرداني شناخته اند که در دوران حکومت شاهنشاهي به اصلاحات متمايل بود. به اين صفت هم، طرفداراني داشت در هر دو سوي مرز. در اقشاري از مردم، محبوبيتي هم به هم زده بود. همين را دليل آن مي دانند که شاه از او ترسيد و تصميم گرفت که آن جام زهر اصلاحات را خود سر بکشد اما ديگري را در کنار خود دخيل نبيند. بسيار معروف است که شاه با آمريکا توافق کرد که اصلاحات را خود به انجام برساند اما اميني را نزديک قدرت نبيند.
شاه نتيجه اصلاحاتش را دو دهه بعد ديد : اصلاحاتي که هدفش افزايش رفاه عمومي و گسترش ظاهري دموکراسي بود در نهايت به اعتراض هر دو قشر فرودست و تحصيل کرده جامعه منجر شد و حکومت شاه را فروريخت. شاه فراموش کرده بود که آنچه که بايد اصلاح شود، وجود خود اوست.
آنان که گمان مي کنند با يکپارچه شدن قدرت، اصلاحات همچنان ادامه پيدا مي کند و کشور راه رفاه و دموکراسي را اينبار زير سايه ديگري خواهد پيمود، فراموش کرده اند که سد رفاه و دموکراسي ايران همين وجود نگرشي است که از بالا فرمان مي دهد و تنها فرمان پذيري مي خواهد.
اصلاحات فرمايشي و رفاه فرمايشي تنها به کار پرده آرايي مي آيد.


دکتر محمود يا چگونه يادگرفتم بترسم و به بمب اتم نفرت بورزم (قسمت سوم)
-------------------------------------
2- بي ريشگي
آنجا که در جهان عقل حکمران است، سياست و احزاب را پيوندي ناگسستني است. عمل سياست تنها از طريق حزب انجام مي شود. و حزب داراي پايگاه اجتماعي مشخصي است. برنامه سياسي و اجتماعي معلومي دارد و در قبال تصميماتش مسئول است.
در اينجاي جهان که ما هستيم، حزب ، ناسزايي است در کنار تمام آن دستاوردهاي دوست داشتني بشري که به عنوان فحش و تهمت و ناسزا از آن نام مي برند، مانند ليبرال و سکولار.
دليلش بيش از آنکه دوري عارفانه ما از ماديات و قدرت باشد، ناتواني ماست در عمل جمعي.
احمدي نژاد کانديداي هيچ حزبي نيست. پايگاه اجتماعي مشخصي هم ندارد. برنامه سياسي و اقتصادي هم ندارد. در قبال تصميماتش هم هيچ مسئوليتي نمي شناسد. اعضاي کابينه اش مشتي گمنامند که از مديريت تنها آن مي دانند که به کار اداره چکمه پوشان مي آيد: فرمان پذيري و فرمان راني.
احمدي نژاد ريشه در هيچ چيزي ندارد، انديشه اي هم از خود ندارد و هر آن رنگي عوض مي کند. چيزي مي گويد و تکذيب مي کند. آسفالت تهران را 45 روزه درست شده مي خواهد و بعد تکذيب مي کند. کلهر را به مصاحبه مي فرستد بعد تکذيب مي کند. شعار معيشت و نفت سر سفره را هم بعد تکذيب مي کند.
دشمنان هم که هميشه هستند تا همه چيز را به آنان نسبت دهيم و از خود سلب مسئوليت کنيم. لازم باشد همه چيز را به گردن دولت خاتمي و هاشمي مي اندازيم. کم آورديم ، سياست هاي غلط رژيم شاه را بهانه مي کنيم. بيشتر کم آورديم تقصير را مي اندازيم گردن هخامنشيان.

Labels:




Comments:
حالا بامزه این جاست که درست همین امروز ظهر دقیقن داشتیم به همان حرف ها و مواضع استراتژیک آن روزهای مان در باب انتخابات و همین آقای رییس جمهور فکر می کردیم. داشتیم پیش خودمان یواشکی اعتراف می کردیم که در میزان بلاهت و بیماری این آقا کمی تخمین اشتباه زدیم. زیادی خوش بین بودیم. حق با شماست. باید جسارت اش را داشته باشیم و این را همین روزها با صدای بلند هم اعلام کنیم. تا یادمان نرفته این را هم بگوییم که این بار، رای خواهیم داد.ـ
 
آقا نادر لذت بردم از خوندن این نقد نفس گیر. برای من که هیچ دید سیاسی مشخصی ندارم خیلی آموزنده بود. ولی بالاخره شما نگفتید که آخرش چی میشه؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, December 22, 2007

٭
آقای ب و نقد سازنده
-------------------
آقای ب اصولا طرفدار نقد سازنده است. ایشان فکر می کند که باید در اثر نقد، نقد شونده و یا خواننده نقد چیزی یاد بگیرند.
برای همین نکاتی را که در باره چیدمان میز و چیدمان بشقاب در نقد رستوران هتل ارگ جدید بم گفته بود، به شکل عملی توضیح می دهد.
به این ترتیب خیال آن آقای انانیموسی هم که نگران وضعیت همسر آقای ب بود راحت می شود و به درجات هنرمندی ایشان پی می برد.

آقای ب چند روز پیش، خسته وبی حوصله از سر کار به خانه برگشت و با این منظره روبرو شد :


( البته گمان بد نبریدها، داخل آن گیلاسها نسکافه بود، کمی رنگش پریده بود، یک کمی گاز هم داشت، درود بر رازمیک)

آقای ب اصولا چیدمان ساده را دوست دارد. آقای ب شیفته سادگی و نظم است.
و البته صحنه نامبرده پس از حضور آقای ب به شکل زیر در آمد :


همانطور که می بینید، هیچ چیز اضافه ای سر میز نیست. میز غذا مثل یک صحن عبادت است، وجود اشیا اضافه سر میز باعث انحراف توجه از غذا می شود. هیچ آشپز هنرمندی حاضر نیست هنرش را با قراردادن اشیا بدردنخور تحت شعاع قرار بدهد.

در مورد چیدمان بشقاب و علاقه آقای ب به تکه های رنگ درشت هم در آن نوشته چیزی بود، بشقاب مورد علاقه آقای ب این شکلی است :


البته آقای ب باید اعتراف کند که دوست دارد بشقابش کمی خلوت تر باشد. آقای ب کلا به کیفیت غذا اهمیت می دهد نه به کمیت آن. برای همین هم هست که با کباب 70 سانتی متری و پیتزا ساعتی و امثال آن مشکل بنیادی دارد. آقای ب البته باید بگوید که بهتر بود که بشقاب سرو این غذا، مربع سفید بزرگی می بود، اما بشقاب این شکلی در منزل آقای ب نبود.

باید توجه داشت که نتیجه صرف غذا چندان زیبا نیست. حتی زیباترین چیدمان ها هم پس از صرف غذا به این شکل در می آیند :


و بنابر این لازم است که خیلی سریع میز غذا جمع شده و دسر به جای آن قرار داده شود.
رستوران هایی که ظرف غذا را همانطور جلوی میهمانشان رها می کنند، کلا هیچ چیزی از سرو غذا نمی فهمند.
بعضی رستوران ها فکر می کنند که جمع کردن میز غذا به معنی این است که مهمان را مجبور کنند که رستوران را ترک کند و برای همین تا وقتی که میهمان خودش اشاره نکرده است، میز را جمع نمی کنند. حال آنکه روش درست رفتار در این زمینه آن است که ظرفهای غذا را جمع کنند، و بعد سفارش دسر را بگیرند. یک رستوران خوب می تواند حتی بدون آنکه سفارش بگیرد، برای میهمانش یک فنجان چای بیاورد.

به هر حال، بعد از جمع کردن میز غذا، نوبت به میز دسر است.
میز دسر می تواند خیلی مختصر چیده شود چرا که فرض بر این است که میهمان، غذا خورده و سیر شده است، در نتیجه تنها مقدار کمی دسر ( معمولا شامل مواد شیرین) صرف خواهد کرد.
میز دسر در شام کذایی منزل آقای ب یک همچین شکلی داشت :



آقای ب شیفته سادگی است. شیفته آثار هنری ای که راست می روند سراغ اصل مطلب. آقای ب از تزئینات بی خودی متنفر است.
برای همین هم هست که برخی از آثاز هنری، اعم از شعر و موسیقی و فیلم و غیره حالش را بد می کند، گاهی آقای ب از آهنگساز می پرسد : ببینم این حرف رو قبلا یکبار نزده بودی؟
و گاهی از فیلمساز می پرسد : خوب حالا نمی شد این دو کلام حرف رو در یک سکانس کوتاه 2 دقیقه ای می زدی و انقدر ما را معطل نمی کردی؟

Labels:




Comments:
اون سمت راستیا چیه؟ لبو؟ سوسیس؟ مردم از فضولی. در ضمن بهتره منظره بعد از غذا خوردن رو حذف کنی. به کسی چه مربوطه که شما ته بشقابتون رو هم لیس می زنین؟؟
 
لبو است.
محتویات ظرف عبارت است از فیله ماهی شیر، اسفناج پخته، لبو و سیب زمینی.

در مورد عکس بعد از غذا اتفاقا مخصوصا آنرا گذاشتم : می خواستم یادآوری کنم که ظرفهای کثیفی که بعد از غذا می بینیم، همان ظرفهای خوشگلی هستند که قبلش می دیدیم.
همیشه با این مسئله مشکل داشته ام، از بچگی وقتی که ظرفهای جمع شده روی ظرفشویی را می دیدم حالم به هم می خورد. و هربار البته با خودم می گفتم که این ظرفها، همانهایی هستند که نیم ساعت پیش انقدر با اشتها به آنها نگاه می کردم.
 
بشقاب سفید چهار گوش بدون طرح و البته بزرگ تر که بدون کاستن از مقدار غذا، بشقاب و نتیجتن میز را خلوت تر و چشم نواز تر کند، جایگزینی چند برش هویج به جای اسفناج و البته حذف آن گلدان کم رنگ یا جایگزینی آن با گزینه ای کمی شارپ تر، این میز را برای من دوست داشتنی تر می کرد.
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, December 17, 2007

٭
بازگشت گودزیلا ( یا ای بابا ! ماشین حساب آقای ب ، شما کجا بودی تا حالا)
------------------------------------------

ماشین حساب آقای ب از تعطیلات طولانی خود بر می گردد.
ماشین حساب آقای ب ، حسابی دل آقای ب را می سوزاند. چراکه آقای ب انقدر دلش یک تعطیلات درست و حسابی می خواهد که حد ندارد. یک تعطیلات لااقل یک ماهه که در طی آن هیچ کس کاری به کار آقای ب نداشته باشد. موبایلش زنگ نزند.پروژه اش نیمه کاره نمانده باشد، همه کارفرماها و همکارانش شب و روز به فکر ایجاد مشغله فکری جدید برایش نباشند. یک تعطیلات یک ماهه که فقط به گشت و گذار و خوردن و تماشا و استراحت بگذرد.

آقای ب اما برای آنکه دلش خنک بشود، زود یک کاغذ جلوی ماشین حسابش می گذارد و می گوید، برای دستگرمی فعلا یک ضرب و تقسیم بکن ببینم :

آقای ب به گوش خودش شنیده است که تا بحال سه میلیون و سیصد هزار نفر برای وام مسکن 99 ساله ثبت نام کرده اند و دولت برنامه دارد که زنان سرپرست خانوار و نخبگان و چند گروه دیگر را هم به گیرندگان این وام اضافه کند.
مبلغ این وام 15 میلیون تومان است.

ماشین حساب آقای ب ضرب می کند :
3300000*15000000=49500000000000 تومان
یا به زبان خودمان 49500 میلیارد تومان پول بی زبان.

آقای ب یادآوری می کند که کل نقدینگی موجود در کشور ایران قبل از آقای احمدی نژاد 65000 میلیارد تومان بود. که البته در دوره ایشان به حدود 145000 میلیارد تومان رسید.

معنی حرف آقای وزیر مسکن درباره وامهای مسکن 99 ساله این است که بیش از 1/3 کل ریال چاپ شده در تاریخ کشور ایران قرار است به مصرف وام 99 ساله برسد. یا اینکه 76% کل ریال چاپ شده در قبل از زمان آقای احمد نژاد را قرار است وام مسکن 99 ساله بدهند.

(ماشین حساب آقای ب که در این تعطیلات بد دهن شده است می گوید : اونجای بابای آدم دروغگو . و ادامه می دهد، پدر جان من یک جوری وعده بده که بشه.(

ماشین حساب آقای ب البته به محاسبات خودش ادامه می دهد :
طبق آمار ارائه شده توسط همین وزارت مسکن، تعداد خانوارهای فاقد مسکن در ایران یک میلیون و 400 هزار خانوار است. بنابر این معلوم نیست یک میلیون و نهصد هزار نفر دیگر چطور برای این وام 99 ساله اقدام کرده اند.

ماشین حساب آقای ب ادامه می دهد : فرض کنیم که متوسط تعداد خانوار 3 نفر باشد. آنوقت تقریبا 10 میلیون نفر از 70 میلیون نفر مردم ایران منتظر این وام مسکن 99 ساله هستند. با توجه به اینکه تقریبا 60 درصد جمعیت ایران شهرنشین هستند، یعنی اینکه 25% جمعیت شهرنشین ایران برای خانه دار شدن منتظر این هستند که وام مسکن 99 ساله بگیرند.

آقای ب البته میان افاضات ماشین حسابش اضافه می کند که با 15 میلیون تومان الان در تهران می شود یک عدد دستشویی خرید. خانه نمی شود خرید.


پ.ن. دیشب اظهارات آقای احمدی نژاد را در مورد گرانی شنیدید؟ دیدید چطور پشم و پیلی اش ریخته بود ؟ خداییش گوسفند بعد از فصل پشم چینی این ریختی نمی شود ! و تازه این اول ماجرا است، اردیبهشت را داشته باشید که می خواهد در مورد گرانی های عید توضیح بدهد.

Labels:




Comments:
خوب شد ماشین حسابت برگشت. دیشب که رئیس جمهور مسائل مهم سیاسی و اقتصادی ایران و جهان رو بازگو می کردن خیلی یادش و یاد تو کردم!س
 
آهان راستی دیدی همه سوتیهاش در یک برنامه از پیش تعیین شده برای تضعیف دولت بوده؟؟ وگرنه خودش که خداس
 
چي شد..اوه من چه همه سختمه با اين كامنتدوني هاتون!مي گم كه خانوم ن دلش مي خواد بره يك سال استراحت كنه و خوش به حال اقاي ب كه با يك ماه كيفش كوك مي شود اما تو رو خدا به جيگر من چيزي نگين ديدين چه همه خوچگل وناز وتو دل برو حلاليت طلبيد.. فقط حيف كه وقتي برميگرده كچا كچل كلاچه نيستش!
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, December 12, 2007

٭
آقاي ب و تيغ تيز نقد ( يا چگونه ياد گرفتم که نترسم و به بمب اتم عشق بورزم)
-----------------------------------
1- آقاي ب از آنها نيست که عنوان پرت و پلا براي نوشته هايش انتخاب کند. اما خب، چه مي شود کرد؟ بالاخره آقاي ب هم دل دارد و گاهي بدش نمي آيد که عنوان هاي بي ربط انتخاب کند.
2- اما همه عنوان اين نوشته هم بي ربط نيست. لااقل قسمتي از آن مربوط است. آن قسمت "نقد".
3- آنهايي که آقاي ب را از آن قديمها مي شناختند، مي دانستند که گهگاهي ناپرهيزي مي کند و چند خطي نقد ادبي مي نويسد. آقاي ب اين روزها توبه کرده است و ديگر به معقولات نمي پردازد.آقاي ب از اين به بعد، نه نقد ادبي مي کند، نه سياستهاي اقتصادي و مديريتي و امثال آنها را نقد مي کند. آقاي ب فقط شکم را نقد مي کند.
4- آقاي ب زير لبي مي گويد ( البته با توجه به اينکه سياستهاي اقتصادي و مديريتي در ايران هم عموما شکمي هستند، شايد آقاي ب آنها را هم نقد کرد)
5- آقاي ب اين چند روز به اينترنت دسترسي نداشته است، براي همين، وقتي که اين را مي نويسد اصلا نمي داند که شما با ايده او براي نوشتن نقد رستوران موافق هستيد يا نه.
6- اما بعد از اين همه مقدمه و ايجاد هيجان کاذب، اين شما و اين هم نقد آقاي ب به رستوران هتل ارگ جديد بم :

استیک با سس فلفل در منظره گلهای مصنوعی
-------------------------------------
دست تقدیر آدم را به جاهایی می کشاند که اصلا فکرش را هم نمی کند. یک هفته پیش آقای ب در خانه اش در تهران نشسته بود و اگر از او می پرسیدند که هفته دیگر شام را کجا خواهی خورد، رستوران هتل ارگ جدید بم، هزارمین حدسش هم نبود.
مسیر ورودی هتل ارگ جدید بم با پیچ و تابی از جاده اصلی به هتل می رسد. از کنار حوض آب و باغچه هایی سرسبز می گذرد. و بعد وارد لابی هتل می شود.رستوران هتل ارگ جدید بم درست روبروی در اصلی هتل است و برای ورود به آن باید اول از لابی هشت ضلعی که با گلهای مصنوعی پوشیده شده است بگذرید تا به در رستوران که در دیواره ای از گلهای مصنوعی است برسید.
رستوران هتل حدود 40 میز دارد، همراه با میزی که یک پله بالاتر از میزهای دیگر قرار گرفته است و لابد میز عروس و داماد است. یک میز هم در وسط رستوران است که ظروف روی آن نشان دهنده آن است که باید میز اردور باشد، اما لااقل در هنگام سرو شام که از اردور خبری نبود.
مسئول رستوران که همه کارهای ظاهری رستوران از دریافت سفارش، سرو غذا و ثبت کامپیوتری و ارائه صورتحساب را انجام می داد، خانمی بود با مهربانی زنان خانه دار، شاید برای همین هم بود که فضا، احساسی از خانه داشت.
رومیزی میزها دو تکه بود، تکه زیرین سفید رنگ با نواری از روبان سفید به شکل مربع و تکه رویی، کرم رنگ. کمی در قرار گرفتن رومیزی ها بی دقتی شده بود چرا که مربع های روبان رومیزی زیرین و رومیزی رویی با هم هم مرکز و موازی نبودند، حال آنکه انتظار می رفت که با آن طرح رومیزیِ روبان رومیزی زیری، رومیزی رویی را قاب کند.
چیدمان میز هم تعدادی ایراد کوچک داشت و یک ایراد بزرگ. یک ایران خیلی خیلی خیلی بزرگ.
چیدمان استاندارد میز شام، شامل لیوان هم هست! معمولا لیوان با نوشیدنی سرو نمی شود. یا لااقل آداب درست چیدمان میز اینگونه است.علاوه بر این، برای یک رستوران در هتل چهارستاره اصلا پذیرفتنی نیست که ظرفهایش لب پریده باشد. آقای ب توجه کرد که هر دو تنگ کوچکی که برای سس سالاد و آبلیمو از آن استفاده شده بودند لب پریده بودند.

آقای ب یک وعده کامل غذا سفارش داد : سالاد، سوپ، استیک با سس فلفل به عنوان غذای اصلی و کرم کارامل به عنوان دسر. و البته متوجه شد که از منو دسر فقط چای و قهوه سرو خواهد شد.
سالاد فصلی که برای آقای ب سرو شد، همان چیزی بود که انتظار می رفت، کاهو، کلم، هویج، خیار و گوجه فرنگی. سس سالاد هم مایونز بود.آقای ب یادآوری می کند که سس مایونز به شکل موجود خود خیلی برای سالاد مناسب نیست و باید حتما با روغن ( ترجیحا روغن زیتون) و آبلیمو یا سرکه رقیق شود.آقای ب حقیقتا خیلی کلم را هم در سالاد فصل دوست ندارد و ترجیح می دهد که کلم را به صورت سالاد کلم و هویج صرف کند.
سوپ مرغی که آقای ب صرف کرد اما واقعا خوشمزه بود، محتویات سوپ، همان چیزهای ساده ای بود که معمولا در سوپ مرغ می ریزند، سس سفید، رشته، هویج، ذرت و نخود فرنگی. کمی هم جعفری. اما آقای ب باید اذعان کند که سوپ فوق واقعا خوشمزه بود.آقای ب خیلی به توانایی یک آشپز در پخت سوپ اهمیت می دهد. آقای ب معتقد است که سوپ خوب نشاندهنده سلیقه آشپز است. ممکن است که کسی ذوق آشپزی نداشته باشد و کبابهای خوشمزه ای
درست کند، اما ممکن نیست که دوق آشپزی نداشته باشد و بتواند سوپ خوشمزه بپزد. درست است که پخت سوپ خیلی ساده است و زمین تا آسمان با پخت آش فرق می کند. اما پخت سوپ خوشمزه کار هر کسی نیست.

آقای ب علاوه بر این از سس فلفل همراه استیک هم خوشش آمد. ذائقه آقای ب تشخیص داد که سس فلفل ترکیبی بود از فلفل آسیاب شده، پیازداغ، سیر داغ، احتمالا کمی زنجبیل و همان روغنی که استیک در آن سرخ شده بود. آقای ب در کل سس فلفل را پسندید، هرچند به شخصه بیشتر ترجیح می دهد که در سس فلفل، از دانه های آسیاب نشده فلفل استفاده شود. آقای ب گمان می کند که فلفل آسیاب نشده، عطر و طعم دوست داشتنی تری دارد. استیک هم خوب بود، گوشت استیک به اندازه کافی سرخ شده بود، نه آنقدر سرخ شده بود که خشک شود، نه آنقدر آبدار بود که گوشت نپخته بماند.اما آقای ب راستش از تزئین بشقاب استیک خوشش نیامد. تزئین بشقاب استیک عبارت بود از : یک قطعه بزرگ استیک، کمی پیاز، کمی خیار شور و کمی مخلوط ذرت و نخودفرنگی و هویج ( یعنی درواقع همان محتویات کنسرو سبزیجات مخلوط). آقای ب درحقیقت نه از شکل تزئین بشقاب خوشش آمد و نه ترکیب آن را پسندید. آقای ب ترکیب ساده تری را پیشنهاد می کند : استیک، سیب
زمینی سرخ کرده و جعفری یا کرفس. با چند برش گرد گوجه فرنگی یا هویج درشت. آقای ب معتقد است که آن کنسرو سبزیجات مخلوط با آن رنگهای درهمش، به کل قیافه بشقاب را خراب کرده بود. آقای ب به تناسب تزئینات بشقاب اهمیت زیادی می دهد : وقتی که استیک به صورت یک تکه بزرگ یک رنگ در بشقاب قرار گرفته است، باید بقیه تزئینات بشقاب هم تکه های بزرگ تک رنگ داشته باشند. یک قاشق مخلوط ذرت و نخودفرنگی و هویج ریز شده، برای همراهی استیک، مناسب نیست.

موسیقی رستوران هم مناسب بود : یک تم تکرار شونده از تک نوازی گیتار. به اندازه کافی ملایم بود. از آنها که آدم را به خلسه می برد. و مگر خوردن غذای خوب حسی جز خلسه دارد؟ خلسه ای از فرو رفتن به لذت، نوعی نیروانای جسمی.

اما در کنار دستپخت آشپز رستوران، که آغای ب در کل پسندید، آن ایراد خیلی خیلی بزرگی بود که آقای ب اصلا نپسندید : روی میز آقای ب، برای تزئین میز، یک گلدان گل مصنوعی، آن هم از ارزانترین و سطح پایین ترین نوع قرار گرفته بود
.آقای ب می گوید : قراردادن گل روی میز غذا فلسفه ای دارد : آشپز با اینکار نشان می دهد که همانطور که هر روز مواد تازه برای پخت غذایش می خرد و در کنار آن، گل تازه هم می خرد.
گلدان گل تازه روی میز نشان دهنده تازگی غذا است. گل مصنوعی روی میز غذا نشانه هیچ چیزی نیست. اشتهای آدم را هم کور می کند.

آقای ب، آقای بان کی مون و شورای جدید حقوق بشر سازمان ملل را صدا می زند.
آقای ب می گوید : گل مصنوعی روی میز شام، جنایت بر علیه بشریت است.



------------------------------------
7- خوب، فرض کنید که این فقط یک تست اول بود، مثل گلوله اولی که توپخانه شلیک می کند تا گرا بگیرد. لطفا خیلی دقیق نظر بدهید، چه چیزهایی را انتظار داشتید که آقای ب بنویسد که ننوشته بود، کجا را انتظار داشتید که بیشتر تاکید کند و اینکه آیا ترجیح می دادید که آقای ب از غذا با نگاهی حاکی از عشق و علاقه به خوردن ذکر کند و یا همینطور ساده و رسمی؟



Comments:
حتمن حتمن با نگاه حاکی از عشق و علاقه باشد لطفن.
 
من ترجیح می دادم غیر رسمی تر بود. یعنی من احساس کردم دارم یک نقد جدی می خوانم البته بخشهایی که غذا را توصیف کرده بودی عالی بود و آب دهنم راه افتاد. اما بقیه قسمتها را با کمی بار طنز بیشتر می پسندم. همین الانم دلم استیک می خواد

خانم شین خوش خوراک
 
ساده و رسمی لطفاً.
 
nemidoonam aghay e B mojarrad e ya moteahhel. agar moteahhel e ke baray e hamsaresh kolli moteassefam. amma agar mojarrad e ba in postesh, fekr konam shans e ezdevajesho be 0.5% resoond.:)
 
راستش برای من که در ایران زندگی نمی‌کنم اهمیتی ندارد که کدام رستوران چه غذایی سرو می‌کند و چه چیزی سرو می‌کند.
اصلا کلا غذا خوردن اهمیت زیادی برایم ندارد!
 
سلام
من با این نوشته کاملا موافقم. از اینکه به این جزئیات دقت کردید خیلی خوشحال شدم. معمولا فکر می کنم فقط خودم این ریزه کاری ها را می بینم.
خوب است درباره دستشویی های رستوران هایی که می روید هم بنویسید. اینکه مواد غذایی که خوردید تازه بود یا نه؟ مثلا برگ های کاهوی سالادتان ترد و تازه بود یا به پلاسیدگی می زد؟ همینطور درباره کیفیت چای و قهوه. من یک نظر خاصی درباره چای و قهوه دارم که به زودی در آشپزخانه خواهم نوشت.
درباره منوی رستوران ها و کافی شاپ ها هم یک نکته ای هست که برای من مبهم است و آن میل به نام گذاری های عجیب و غریب برای غذاها و نوشیدنی ها بی آنکه از ترکیبات آن سخنی به میان آمده باشد.
 
بعضی ها معتقدند اگر منوی غذا خیلی شلوغ باشد، غذاها یخچالی هستند. همینطور اگز غذا خیلی سریع سرو شود احتمالا از قبل آماده بوده و فقط گرم شده.

پیشنهاد روز سرآشپز هم معمولا برای رفع هر دو شبهه است.

من کلا خوشحالم که آقای ب علاوه بر انتقال تجربیاتشان در رستورانها، رستوران رونده های بی ذوقی مثل من را هم نسبت به نیش و نوش بیرون غذا خوردن مطلع می کند.
 
من که بسی لذت بردم. البته سالن غذاخوری و ورودی و اینا برای من جذاب نیست و نخونده رد میشم ولی جزئیات غذارو دوست دارم. اصلا شما بنویس، حالا میخوای ساده، میخوای رسمی، عاشقانه ...
 
در پاسخ آقاي بي نام بايد بگم مشكل آقاي ب رو در زمينه خوردن غذاهاي خوشمزه مادرزنش حل كرده برا همين فعلا ازدواجش داره بي دردسر پيش ميره.البته آقاي ب چون خودش دستي در آشپزي داره هر از چندگاهي خودش آستين ها رو بالا مي زنه و مشغول آشپزي ميشه و منم مي تونم با خيال راحت از پختن غذا معاف بشم.
 
آقای ب عزیز : خیلی خیلی هوس انگیز نوشته بودی .

معلومه استیک رو خیلی دوست داری پیشنهاد می کنم دو تا رستوران رو هم اگر امتحان نکردی امتحان کن
1- زرچ ( مهناز تقاطع آپادانا )
2- خانه استیک نیوشا ( تخت طاووس - بعد از مفتح )
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, December 06, 2007

٭
آقای ب و حرفهای نیم گفته
----------------
1- آقای ب شیفته حرفهای نیم گفته است، جمله های ناتمام و شعرها و حکایاتی که تنها قسمتیشان بیان می شوند.

آقای ب می گوید : آنچه گفته نشده است، درست همان چیزی است که گوینده می خواسته بگوید.

آقای ب دوست دارد که حکایات نیم گفته را دنبال کند و ببیند که قسمت ناگفته شان چیست.
(یادتان هست که؟ آن نوشته برادر هزار ساله آقای تگزاسی را، همان که نوشته بود :
Some are born to sweet delight, some are born to sweet delight.
و ننوشته بود که درست ادامه این عبارت در آن آهنگ معروف Doors هست :
Some are born to the endless night.)

آقای ب ویدیو کلیپی که برادرش ساخته است (منظورش آن برادرش که معمار است نیست، منظورش آن یکی برادرش است که معمار است!) را می بیند و کلی حظ می کند.


آقای ب اما اینجا هم دست از عادتش بر نمی دارد و آهنگ Space oddity آقای David Bowie را دنبال می کند و می بیند که یک پاراگراف از آهنگ در این کلیپ جا افتاده است :
Though I’m past one hundred thousand miles
I’m feeling very still
And I think my spaceship knows which way to go
Tell my wife I love her very much (she knows!)
Ground Control to Major Tom
Your circuit’s dead, there’s something wrong
Can you hear me, Major Tom?
Can you hear me, Major Tom?
Can you hear me, Major Tom?
Can you hear....

am I floating round my tin can
Far above the Moon
Planet Earth is blue
And there’s nothing I can do.?

2- آقای ب حرص می خورد، دلش می خواهد همه را خفه کند.
می پرسید چرا ؟
معلوم است : وقتی آقای رئیس جمهور زیر تابلو "خلیج عربی" لبخند زنان عکس می اندازد و بعد هم بیانیه ادعای امارات بر جزایر سه گانه را می شنود و لبخند می زند، انتظار دارید آقای ب حرص نخورد.

آقای ب می گوید : آقای رئیس جمهور سوگند خورده است که تمامیت ملی کشور ایران را حفظ کند، به این سوگند است که رئیس جمهور شده است، وقتی که یک کلام حرف از دهانش در اعتراض به چنین گستاخی ای بیرون نمی آید، مشروعیت ریاست جمهوریش را از دست داده است.
آقای ب قول می دهد که دیگر حتی به اشتباه هم ایشان را آقای رئیس جمهور نخواند.

3- گزارش بانک مرکزی را خواندید؟ اگر نخواندید بخوانید.

4- شهروند را هم اگر نخوانده اید، بخوانید. بخصوص مقالاتی که درباره صندوق ذخیره ارزی دارد.
آنوقت شما هم مثل آقای ب حرص می خورید.

5- راستی یک سوال مهم ، خواهش می کتم جواب بدهید :
فرض کنید در یک هفته نامه، (مثلا همین شهروند) یک نفر (مثلا آقای ب) یک ستون نقد رستوران داشته باشد،
تعریف کند که فلان رستوران دکورش چطور است، پذیراییش چطور است، چیدمان میزش چه ایرادی دارد، غذای رستوران چطور بوده است، سلیقه آشپزش چطور است و موزیکی که رستوران گذاشته آیا چقدر به فضای رستوران می آمده است، اینکه در آن رستوران چه حسی داشته است، چه افکاری از چشیدن غذاهای آنجا به ذهنش رسیده است و اینجور چیزها،
آیا شما یک چنین ستونی را می خوانید؟

اگر جوابتان مثبت باشد، آقای ب اولش چندتایی از این نقدها را برای شما اینجا می نویسد که نظر بدهید، بعد اگر موافق بودید تصمیم می گیرد که آیا ستون هفتگی یک نشریه بشود یا نه.
اگر جوابتان منفی است هم که چه بهتر، آقای ب این وسوسه لعنتی برای نوشتن این ستون را کنار می گذارد و به کار و زندگیش می رسد.



Comments:
ایده ستون یا مطالب پشت هم در نقد رستوران ها خیلی خوب است. اما فکر کنم با انتشارش در جایی مثل شهروند به برج عاج نشینی متهم شوی. البته این معنی اش این نیست که بقیه مطالب شهروند از این جنس نیستند، اما خب ملت بالاخره دوست دارند یک گیری پیدا کنند و این دم دستی ترین گیر است. با این همه تشویق ات می کنم برای این کار. زیگزاگ هم یک همچین کاری کرده است، اگر دیده باشی. اما از نگاه یک معمار به قضیه نگاه نکرده بیشتر نگاهش مثل بقیه است، یعنی از زاویه ی شکم
 
من که اگه تو توی یه ورق پاره زیرنویس هم بنویسی می خونم. چه برسه به یه ستون و اونم موضوع هوس انگیزی مثل شکم. این می شه خودش دو تا خواننده و تا 5 سال دیگه سه تا
 
جوابمان كه مثبت است اما مي دوني مشكل چيه؟
مشكل اينه كه بطور كلي در سيستم ايران اينجور كارها بي طرفانه نيست! اگه هم باشه دو نوبت كه بگذره ميشه محلي براي تبليغ
رستورانها پول ميدن و بعد توي اين ستون همچين ازشون تعريف ميشه كه بيا و ببين
اما اگه اينجور مشكلات نباشه كه بعيد مي دونم من شخصا خيلي موافقم
 
اولاً که این یکی برادر معمار شما شبیه بن افلک از آب دراومده و اینکه چرا من تا حالا این رو کشف نکرده بودم نمی دونم. ثانیاً که کلیپش خیلی باحال بود. منم کلی کیف کردم از قول ما یه دستت درست بهش بزنین. ثالثاندش من با ستون مذکور هستم هزار تا هزارتا هر کمکی هم بخوای لبیک! رابعاً این آقای مثلاً رئیس جمهور ثابت کرده که قسم خورده که تمامیت ارضی ایران رو به ف آ ک بده با تمام قدرت و وجودش هم داره این کار رو می کنه.مشکلی دارین حاتون رو بگیره...س
 
من که حتما اون ستونو میخونم. به شرطی که کسی نویسنده اون ستونو نخریده باشه که از رستورانش الکی تعریف کنه.
 
این نظر عالیه!!! من هم یه مدته که اینکار توی سرم می چرخه ولی روزنامه نگارهای حرفه ای تر از من توی این مملکت درباره ی رستوران ها نظر می دن
حتما، حتما، حتما این کار رو شروع کن
 
آقا این خان داداش جنابعالی چه کرده با این ویدیو کلیپش
 
من تازگي‌ها هيچ گزارش اقتصادي يا غيره را كه مربوط به عملكرد دولت نهم است نمي خوانم (به دليل نداشتن اعصاب پولادين) اما اگر شما در مورد رستوران‌ها بنويسيد با كمال ميل مي‌خوانيم.
 
man age iran boodam, moshtari aval in sootoon boodam.Rassti 4 shanbe gozashte, film Persepolis ro didam. Man ke kheili doostesh daashtam. Az 25 dec miyaad rooy pardeh.
Leili
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, December 03, 2007

٭
Diamonds And Rust by Joan Baez

Well I'll be damned
Here comes your ghost again
But that's not unusual
It's just that the moon is full
And you happened to call
And here I sit
Hand on the telephone
Hearing a voice I'd known
A couple of light years ago
Heading straight for a fall

As I remember your eyes
Were bluer than robin's eggs
My poetry was lousy you said
Where are you calling from?
A booth in the midwest
Ten years ago
I bought you some cufflinks
You brought me something
We both know what memories can bring
They bring diamonds and rust

Well you burst on the scene
Already a legend
The unwashed phenomenon
The original vagabond
You strayed into my arms
And there you stayed
Temporarily lost at sea
The Madonna was yours for free
Yes the girl on the half-shell
Would keep you unharmed

Now I see you standing
With brown leaves falling around
And snow in your hair
Now you're smiling out the window
Of that crummy hotel
Over Washington Square
Our breath comes out white clouds
Mingles and hangs in the air
Speaking strictly for me
We both could have died then and there

Now you're telling me
You're not nostalgic
Then give me another word for it
You who are so good with words
And at keeping things vague
Because I need some of that vagueness now
It's all come back too clearly
Yes I loved you dearly
And if you're offering me diamonds and rust
I've already paid

(این آهنگ را اینجا بشنوید : http://www.tsrocks.com/j/joan_baez_texts/diamonds_and_rust.html (

آقای ب و الماسها و زنگار
---------------------------

1- آقای ب Diamonds and rust خانم Joan Baez را گوش می دهد و گوش می دهد و گوش می دهد.
آقای ب چیزهای زیادی می خواهد در این باره بگوید.
آقای ب یاد پست اخیر آقای سر هرمس مارانای ونیزی می افتد که چیزهای زیادی گفته است.
بعد یاد آن سفر کرده می افتد که هر وقت چیزهای زیادی می گفت، برای آن بود که چیزی بود که نمی خواست بگوید. چیزی بود که می خواست پنهان کند. بعد فکر می کند که اگر او بود می نوشت :

1- "هیچ"
و شاید بعد آنطور که آخرها عادتش شده بود اضافه می کرد "همین".

Labels:




Comments:
سلام اونجا چه خبره؟ کی رفته سفر؟ شما که هیچی نمیگی یعنی حرفی نداری؟ چی شده آخه؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, November 28, 2007

٭
آقای ب و نارنجی بزرگ
------------------
1- خانم نازلی می گوید که یک نارنجی بزرگ در وبلاگ آقای ب دیده می شود. آقای ب هرچه سر تا ته وبلاگش را می گردد، چنین چیزی نمی بیند. اما این دلیل نمی شود. آقای ب خیلی وقتها خیلی چیزها را نمی بیند. ضعف بینایی آقای ب بخصوص وقتی که به دستاوردهای عظیم و باورنکردنی دولت فخیمه نهم می رسد به شدت خودش را نشان می دهد.
2- آقای ب به کیبوردش که از کثیفی سیاه شده است نگاه می کند و یادش می افتد که جایی خوانده است که تعداد میکروبهای کیبورد از تعداد میکروبهای کاسه توالت بیشتر است.
3- آقای ب "Decosntructing Harry" آقای وودی آلن را دید و لذت فراوان برد.
آقای ب تکرار کرد: "خدا یک وودی آلن گنده است".
4- شما اصلا تابحال محضر این خانم Joan Baez را درک کرده بودید؟ آقای ب از کشف ایشان خیلی خوشحال است. آقای ب درضمن به روح ویکی پدیا که این همه اطلاعات جالب در مورد ایشان ارائه می کند، صلوات می فرستد و یادش می افتد که زمانی قرار گذاشته بود که روزی، یا لااقل هفته ای یک مدخل فارسی در آن بنویسد اما تا بحال فقط یک مدخل نوشته است و آن هم یک مدخل نصفه نیمه و ناقص در مورد آرش سبحانی.
5- آقای ب از این کارهای نصفه نیمه زیاد انجام داده است، کتابهایی که 10 صفحه اولشان را ترجمه کرده است، جلساتی که فقط اولی شان را برقرار کرده است، ایده های جالبی که فقط در حد حرف مانده است ...
6- آقای ب با شور و حال فراوان برای آقای مدیر عامل توضیح می دهد که پروژه ای که به شرکتشان پیشنهاد شده است یک فرصت طلایی است برای انجام پروژه ای در راستای توسعه پایدار. آقای ب توضیح می دهد که پروژه کذایی در زمینی ساخته می شود که در حال حاضر زمین کشاورزی است، و اگر سطح اشغال زمین پروژه به مقداری حدود 30 درصد محدود شود و بجایش ساختمانهای بلندمرتبه ساخته شود، در عوض مابقی زمین با گیاهانی با قدرت تبدیل گاز کربنیک به اکسیژن بیش از زمین زراعی استفاده شود و اگر در طرح سازه جدا به مسئله دی اکسید کربن توجه شود، می شود پروژه ای نمونه ساخت، می شود کارفرما را راضی کرد که چنین امتیازی در طرح می تواند یک موقعیت بسیار مناسب تبلیغاتی باشد، می تواند یک موقعیت بسیار دلخواه شهری باشد که پروژه را به یک پروژه نمونه تبدیل می کند، می شود اصلا نام شهرک را عوض کرد و نامش را گذاشت شهرک "سبز" فلان ...
آقای مدیر عامل نگاهی به اقای ب می کند که یعنی "برو بابا ول معطلی" و می گوید بله بد فکری نیست.



Comments:
سلام ؛
نارنجی رفت... چی بود و چرا اینجا بود نمی دونم؛ ولی الان دیگه نیست!؛

چقدر این موضوعی که راجع به پروژه و توجه به توسعه پایدار نوشتی جالبه. می دونی؛ اون کسی که معادل پارسی پایداری رو توی ایران معرفی کرد و اولین مقاله ها رو به زبان فارسی در این زمینه و در بخصوص در صنعت ساخت ( بهتره بگیم محیط انسان ساخت) نوشت؛ همون کسی بود که بعدها من رو تشویق کرد که پایان نامه ارشدم رو روی یکی از حیطه های بیشتر تخصصی توسعه پایدار کار کنم. موضوعی که اون سالها من روش کار کردم به شکل یک موضوع یک کم حرفه ای دیده شد؛ یادم نمیره که توی جلسه دفاع یکی از استادها گفت ما که از این چیزها سر در نمیاریم...
موضوع روند و چگونگی ارزیابی توسعه پایدار در محیط انسان ساخت بود؛ در واقع بازسازی این روند برای شرایط ایران با کمک از نمونه های موجود

این موضوع پایان نامه عملا به نوعی زندگی حرفه ای منو توی مسیری که الان هست قرار داد؛ کاملا می تونم تصور کنم نگاه مدیر عاملی رو که میگه "برو بابا ول معطلی" ولی خوب هم می دونم که این موضوع اونجا هم جا می افته؛ بالاخره جا می افته. اینجا واقعا در پروژه های کلان این موضوع تبدیل شده به یک مبنای اولیه ساخت؛ و در سطوح دیگه به مبنایی برای رقابت کارفرماها؛ برای پایدارتر ساختن؛
اونقدر مساله آروم آروم پیش رفت کرده که انگلستان الان داره خیلی از وجوه مختلف پایداری رو وارد قوانین ساخت می کنه و البته تا جایی که من می دونم اولین کشوریه که این کار رو داره می کنه

من خیلی دوست دارم بدونم این جور چیزها اصلا خواننده داره یا نه و اگه کسی براش جالبه شروع کنم یک مقدار بیشتر وقت گذاشتن و بنویسمشون توی وبلاگم؛ ولی تا بحال همیشه فکر کردم وبلاگ من چند نفری خواننده داره و اونها هم کمتر علاقمند به این موضوع هستند... بگذریم که وبلاگ من داره تبدیل میشه به دفتر خاطراتی با صفحات کمتر و کمتر!!!؛
 
موضوع توسعه پایدار اینجا تازه داره مهم می شه و کم کم بعضی ها دارن به فکرش می افتن. متاسفانه کسی که باید موتور محرکه اصلی ماجرا باشه ، یعنی دولت، به کلی سوت ه و اصلا در این ماجراها نیست. شاهد واضح این حرف هم اینه که کمیته ملی توسعه پایدار ایران اصلا در دوران دولت نهم حتی یک جلسه هم تشکیل نداده و انقدر تعطیل شده که حتی وبسایتشون رو هم یادشون رفته که تمدید کنن و احتمالا الان تنها نسخه باقی مونده از سند راهبرد ملی توسعه پایدار اونی است که من پارسال پیرارسال ها داونلود کردم!

من خواهش می کنم که در وبلاگت بیشتر در این مورد بنویسی، مطمئن باش که لااقل یک خواننده داره ( من ! ). راستش نزدیک یک سال است که این قضیه شده است موضوع اصلی مطالعه و تفکر من و فکر می کنم که اگر یک کار درست در زندگیم انجام داده باشم، تلاش برای گسترش این ایده باشه.

ما در جامعه مهندسان مشاور ایران، این قضیه توسعه پایدار رو خیلی جدی گرفته ایم، تقریبا هر شماره ، یا لااقل یک شماره در میان از فصلنامه جامعه مشاوران چیزی در این مورد داریم، چند تایی هم کنفرانس در این مورد برگزار کرده ایم که آخرینش همین جدود یک ماه پیش بود و کلی هم انعکاس داشت ( مثلا اعتماد یک نصف صفحه خبرش را چاپ کرد )

اما همونطور که گفتم، فعلا در دوران دولتی که اصلا به این چیزها هیچ اعتقادی نداره، سخت است که پروژه ای رو به این سمت سوق بدهیم.
 
Post a Comment

........................................................................................

Sunday, November 25, 2007

٭
یک فصل دیگر از "خاک"
----------------------

(قبول! انقدر فاصله افتاد بین این قسمت و آن دو قسمت قبلی که به کل یادتان رفت که اصلا "خاک" چی بود و اردشیر تیرداد کی بود. اما یکی دو خط که بخوانید یادتان می افتد)

مجمع کهکشانی حمل و نقل گردبادی که وظیفه انتقال اردشیر تیرداد را به زمین در یک برنامه نمونه به عهده گرفته بود، مباحث متعدد و جلسات بیشماری را برای انتخاب اطلاعاتی که باید در آی سی حافظه اردشیر قرار می گرفت برگذار کرد.
مثل همه مجموعه های دیگر اینچنینی، اطلاعات، احساسات و خاطرات جمع شده در این آی سی، مجموعه ای بی ربط و هچل هفت بود از اطلاعات، احساسات و خاطرات آدمهای مختلف. تکه هایی نامربوط از خاطرات آدمهای متعددی که بدون آنکه بدانند، اطلاعاتشان در مجموعه کهکشانی خاطرات ضبط می شود.
درست مثل سرود ملی ما، که ترکیبی است نامربوط و هچل هفت از چند سرود مختلف و چند ترانه مختلف.
درست مثل خود ما که ترکیبی هستیم نامربوط و هچل هفت از کلی احساسات و خاطرات و اطلاعات بی ربط.
برای همین، اردشیر تیرداد خیلی راحت به عنوان عضوی از جامعه ما پذیرفته شد. بدون اینکه ذره ای احساس ناهمخوانی با بقیه داشته باشد.

اردشیر تیرداد صبح که از خانه راه افتاد، به سیاق معمول روزهایی که جلسات کاری می رفت، کراوات زد. توی راه با خودش فکر کرد که احتمالا دربان دانشگاه تهران راهش نمی دهد. آن هم در این دوران آقای عمید زنجانی. اما از قضا دربان نه فقط اردشیر تیرداد را به دانشگاه راه داد، بلکه به او لبخند هم زد. اردشیر وارد دانشگاه که شد، چند دقیقه ای در شوک بود. خیره مانده بود به چکمه های پاشنه بلندی که دختران دانشجو پوشیده بودند، انقدر برایش عجیب بود که چند دقیقه ای طول کشید تا سرش را بلند کند و مانتوهای کوتاه و آرایشهای غلیظشان را ببیند.
اردشیر تیرداد با خودش فکر کرد : "رمان ما عمرا کسی رو با این ریخت و قیافه دانشگاه راه نمی دادند." و البته آن زمانها کسی را با کراوات هم به دانشگاه راه نمی دادند.

نباید از یاد ببریم که اردشیر دروغ می گفت. اصلا اردشیر هیچوقت در زندگیش دانشگاه نرفته است. اردشیر تیرداد در سرزمین جادوگز از، در جنگل شرقی یک چوب بری دارد. سه کلاس هم بیشتر سواد ندارد. اما با آی سی حافظه ای که به او نصب شده است، الان اردشیر تیرداد مهندس است. در خاطراتش هم هست که در دانشگاه تهران درست خوانده است.

دانشگاه تهران که اردشیر تیرداد خیال می کند که آنجا درس خوانده است، قبلا هم اسمش دانشگاه تهران بود.
دانشگاه علم و صنعت که آقای رئیس جمهور آنجا درس خوانده است، قبلا هم اسمش دانشگاه علم و صنعت بود.
اما دانشگاه شریف قبلا دانشگاه آریامهر بود.
دانشگاه امیر کبیر قبلا دانشگاه پلی تکنیک بود.
دانشگاه شهید بهشتی قبلا دانشگاه ملی بود.
ولی دانشگاه خواجه نصیر قبلا اسمش هیچ چیز نبود. اصلا دانشگاه خواجه نصیر قبلا نبود.

آی سی حافظه اردشیر به او می گوید : خیلی چیزها قبلا نبود

Labels:




Comments:
LABELe postet mano kosht! :>
 
daneshgahe khajeh nasir ghablan daneshgahe Fanni o mohandesi boode
 
درست است که حافظه آقای اردشیر تیرداد یک چیز هچل هفت و سر هم بندی شده است، اما اطلاعاتش آنقدر ها هم غلط نیست. این هم مدرکش :

نقل از سایت دانشگاه خواجه نصیر :
"دانشگاه صنعتي خواجه نصيرالدين طوسي با ساختار فعلي در ابتدا در سال 1359، در پي تصويب ستاد انقلاب فرهنگي از ادغام 9 مركز آموزش عالي و با عنوان « مجتمع دانشگاهي فني و مهندسي » بنياد نهاده شد و سپس در سال 1362 نام آن به « دانشگاه فني و مهندسي» و در سال 1367 به «دانشگاه صنعتي خواجه نصيرالدين طوسي » تغيير يافت."
 
میگم نادر؛ این نارنجی بزرگ چیه وصل شده به وبلاگت؟ دلیلی داره که این همه بزرگه؟
 
نارنجی بزرگ دیگه چیه ؟
من تنها چیز نارنجی که توی صفحه وبلاگم می بینم این B اول Blogger است.
نکنه ایادی شیطان بزرگ و استعمار پیر برای اینکه حقایق بر مردمشون آشکار نشه و فجایعی که بر علیه مردم محروم جهان انجام می دن رو نشه، وبلاگ منو سانسور می کنن ؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, November 19, 2007

٭
آقای ب و شاخ غول
---------------------
1- آقای ب بالاخره شاخ غول را می شکند و وبلاگ می نویسد.
2- آقای ب حقیقتا حرف بدردبخوری برای نوشتن در وبلاگش ندارد و صرفا برای این می نویسد که دوستانش از دیدن وبلاگ آپدیت نشده اش اعصابشان خراب نشود.
3- آقای ب واقعا از دست خانم رولینگ عصبانی است. آقای ب به خانم رولینگ می گوید: " بله خانم، خودمان می دانستیم که آقای دامبلدور گی تشریف دارند ، لازم نبود شما در وسط جلسه عمومی این را بگویی و آن مرحوم را بی آبرو کنی. خانم جان کتاب تمام شد، الخلاص. ول کن باباجان، بیخود مردم را خراب نکن"
4- آقای ب دلش فیلم جدید می خواهد. آهنگ جدید هم می خواهد. فیلمی که اقای ب دلش می خواهد، باید یک چیزی باشد شبیه بیگ لوبوفسکی و آهنگی هم که دلش می خواهد آلبوم جدید مارک نافلر است. آقای ب فعلا کتاب جدید احتیاج ندارد. فیه ما فیه مولوی را دارد می خواند و بعدش هم لابد مقالات شمس را.
5- نامه آقای رئیس جمهور به آقای سارکوزی را دیدید؟ خداییش حال کردید؟ بخصوصو آنجا که اقای رئیس جمهور به آقای سارکوزی که یک سال از ایشان مسن تر است و سابقه حضور در سه کابینه مختلف را هم داشته است می گوید "شما جوان و کم تجربه اید".
6- این بند را آقای ب سومین بار است که می نویسد. اولش دو تا موضوع دیگر نوشت که به نظرش بی خود آمد.به همین دلیل آنها را پاک کرد و بجایش این را نوشت.
7- دروغ چرا؟ آقای ب از ضد مرگ آقای تارانتینو بدش نیامد. اما آن لذتی را هم که از بیل را بکش چشیده بود، نبرد. درست است که آقای ب برخلاف روح لطیفش، کلی از صحنه تصادف کذایی لذت برد اما فکر می کند این برای لذت بردن از یک فیلم کافی نیست. یا شاید هم دلیلش این است که این صحنه ها در بیل را بکش اصل بود و در ضد مرگ کپی.
آقای ب اصولا از کپی ایده های هنری خیلی بدش می آید. حتی وقتی که هنرمندی از خودش کپی می کند.
آقای ب به آقای تارانتینو می گوید : خب این حرفها را که در بیل را بکش هم زده بودی. حرف تازه چی داری؟
8- آقای ب از اینکه در استان سیستان و بلوچستان بعضی از ادارات دولتی روی سربرگشان و دم در ساختمانشان می نویسند "استان س و ب " هم خیلی حرصش می گیرد.
9- آقای ب سرش درد می کند. و وقتی سرش درد می کند، خیلی خیلی خیلی بی حوصله و بداخلاق می شود.
10- کسی این آلبوم جدید Kill to get crimson مارک نافلر را ندارد؟ اگر دارید، برای آقای ب ضبط کنید. ثواب دارد.

Labels:




Comments:
در مورد آقای دامبلدور: وای راست میگی؟ شما از کجا خبر داشتین؟
 
سلام آقا نادر بابا چه عجب. خدائیش منم جزو اون دسته بودم که با باز شدن صفحه و دیدن عقاید نوکانتی اعصابم له میشد میرفت پی کارش. بسیار کار پسندیده ای کردید. یه سوال. چرا گفتن این موضوع که دامبلدور گیه آبروشو میبره؟ فیلم heaven خیلی خوشگل بود. تازگیا دیدمش. کتاب اتوبوس پیر هم دستمه مال براتیگان که بسی با حال و هوای بارونی این روزا حال میده. علی الخصوص با آش رشته کنار بخاری. به دوست نازنین من هم سلام برسونید.
 
sazandehaye Big Lebowski alan ye film e jadid sakhtan ke shenidam kheeeyli ghashange. "No Country For Old Men". age tunesti gir biar negah kon shayad khoshet umad!
 
پناه بر خدا!! دامبلدور گی بود ؟ پارتنرش کی بوده ؟ فلیچ؟ منبعتم بگو منم برم تحقیق!!! آی امان
 
والله راست می گویم. خبرش یک روز خبر اول یاهو بود. در ویکیپدیا هم اگر مدخل دامبلدور را ببینی در قسمت مربوط به گریندلوالد نوشته است :
While speaking at Carnegie Hall, New York City on October 19, 2007, J.K. Rowling was asked by a young fan whether Dumbledore finds "true love". Rowling said Dumbledore was gay and that he had fallen in love with Grindelwald; whether Grindelwald returned his affections, Rowling did not explicitly state. That love, she said, was Dumbledore's "great tragedy."[5][6]
 
این هم لینک خبر مصاحبه کذایی :

http://www.newsweek.com/id/50787
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, October 24, 2007

٭
عقاید نو کانتی و کوکوی دوشب مانده آقای نامجو
-----------------------------------
1- آقای ب اول از همه باید وضعیت خود را درست و حسابی روشن کند : آقای ب با آقای نامجو حال می کند و بعضی از آهنگهای ایشان را زیاد گوش می دهد.
2- آقای ب البته با بعضی کارهای آقای نامجو هم حال نمی کند و آنها را اصلا گوش نمی کند.
3- آقای ب یکجورهایی دوست داشت که آقای نامجو مصاحبه نکند. مصاحبه های آقای نامجو ، آقای ب را یاد رضا براهنی می اندازد. برای اینکه ایشان هم مانند اوشان هروقت که مصاحبه می کنند شست و شوی حسابی به همه دیگران می دهند و حال همه قدما و فضلا را می گیرند.
آقای ب خیلی از اینکار خوشش نمی آید. آقای ب خودش هم موسیقی آقای شهرام ناظری را دوست ندارد و اصولا یادش نمی آید که بجز در عنفوان جوانی که نوار در گلستانه را گوش داده بود، چیزی از ایشان شنیده باشد، اما فکر می کند که آقای نامجو بهتر است که یک کمی هم احترام قدما را نگاه دارد.
4- آقای ب با بعضی شعرهای آقای نامجو کلی می خندد، از برخی تمثیل ها و استعاره هایش هم خوشش می آید، اما خداییش باید اعتراف کند که آن حرفهایی که خانم پیاده رو در مورد اشعار ایشان نوشته بود درست است.
مثلا آقای ب از تعبیر "جز زلف خود آرامی/ چون زلف تو نارامم" خوشش می آید، اما فکر می کند که ماجرای عقاید نوکانتی/شقایق نورماندی واقعا مبتذل است.
5- شاید کل ماجرا اصلا از همین آقای براهنی شروع می شود. آقای نامجو آنطور که در آن مستند کذایی می گوید، کلی تحت تاثیر شعرهای ایشان است، اما آقای ب علی رغم آنکه آقای براهنی بر ایشان حق استادی دارد، از آثار ایشان، بجز تکه هایی کوتاه از "ازاده خانم و نویسنده اش" و تک پاراگرافهایی از بعضی اشعار ، خوشش نمی آید.
6- آقای ب از آثار هنری شسته و رفته، نظام مند و با قاعده خوشش می آید. آقای ب فکر می کند که کلمات شعر باید بر اساس مفهومشان و بر اساس تصویری که می سازند ردیف شوند، هنر شاعر این است که این عمل را به گونه ای و با ترکیبی از کلمات انجام دهد که آوای موسیقایی شعر را با گزینش درست کلماتش ایجاد کند.
آقای ب در شعر، موسیقی را بعد از مفهوم و بعد از تصویر می داند.
و البته این فقط سلیقه آقای ب است.
7- شاید بخاطر همین سلیقه هم باشد که آقای ب از خیل از چیزهایی که همه خوششان می آید، خوشش نمی آید. اثر هنری ای که آقای ب را مجذوب کند باید ساختار درست و منطقی داشته باشد.
8- شاید برای همین هم هست که آقای ب از"سیاها" خیلی بدش آمد. آقای ب تا جایی که یادش می آید ، "سیاها" تنها تئاتری است که وسط تئاتر بیرون آمده است. آقای ب حتی دلش می خواست که یک سیلی در گوش نزدیکترین بازیگر بزند و بیرون بیاید. اما با خودش فکر کرد که آن سیلی برای آن بازیگر به عنوان بالاتر نقطه اوج هنرمندی در سراسر عمر به یادش خواهد ماند و سالهای سال با لذت آن سیلی کیف خواهد کرد. برای همین آقای ب آن بازیگر را از این لذت بی نصیب گذاشت و سیلی نزده از تئاتر بیرون آمد.
9- شاید همه اینها هیچ ربطی به هم نداشته باشد، اما آقای ب لازم می داند که در وسط همه این چیزهای بیربط از شهر زیبای شیراز هم یاد کند.
آقای ب واقعا شیراز را دوست دارد. شیراز به نظرش یک شهر زنده است با مردم سر حال. و آقای ب شهرهای زنده با مردم سرحال را دوست دارد.
آقای ب از همه مردم دوست داشتنی این شهر عزیز علی الخصوص ساکنان خیابان قصردشت که بخاطر ایستگاه متروی آقای ب خیابانشان تقریبا بند آمده است، عذرخواهی می کند. آقای ب البته بلای بدتری ازآنکه در ابتدای خیابان قصردشت بعد از زیرگذر مطهری درست کرده است، برای میدان نمازی و جاده ساحلی روبروی مدرسه شهید دستغیب در نظر گرفته است. اگر خیابان قصر دشت بالاخره یک کمی عبور و مرور دارد، اوضاع ترافیکی میدان نمازی از یکی دو ماه دیگر واقعا افتضاح خواهد بود. برای همین آقای ب جرات ندارد که یکی دوسالی به شیراز بیاید. اگر هم بیاید با قیافه مبدل خواهد آمد.
10- آقای ب وارد مدرسه شهید دستغیب(معادل علامه حلی تهران) که شد، متوجه شد که بیست سال پیش در چنین روزهایی وارد مدرسه علامه حلی شده بوده است، آقای ب اصولا از اینکه احساس کند که یک اتفاقی در زندگیش بیست سال پیش افتاده و اینکه آدمهایی در دنیا هستند که بیست سال از آقای ب کوچکتر هستند یک احساس بدی پیدا می کند.
احساسی شبیه به همانی که وقتی موی سفید جدید پیدا می کنیم، داریم.
11-آقای ب grindhouse آقای تارانتینو را دید و البته بدش هم نیامد اما از خودش پرسید که چرا آقای تارانتینو بجای فیلمسازی به تیمارستان مراجعه نمی کند.
12- آقای ب کلی کتاب جدید خریده است، دریچه های جدیدی هم از جهان برایش در موضوعات مدیریتی، توسعه پایدار، محیط زیست و امثالهم بر چشمش گشوده شده است، آقای ب دوست دارد که یکی دو ماه مرخصی بگیرد، فقط کتاب بخواند و فکر کند.
13- فقط یکی دوماه، یعنی یکی دوماه هم آقای ب حق ندارد برای خودش داشته باشد؟

Labels:




Comments:
vvvvvaaaaaaaaayyyyyyyy
باور نمیشه آقای ب اومده شیراز و برگشته و خبر نداده
نکنه همین یه مدت پیش که ...آره
من میدونم کی اومده بودن از تهران برای بازدید ِ مترو(آخه یه عالم از این فک و فامیا های ما دارن روی این متروی شما کار میکنن!!)
ای بابا
خوب خبر میدادین بیایم پیشواز آقای ب
اینجوری یعنی که شما همکار ِ عمو فریدون.ز ما هستین که
سلامشو برسونید!!!؟
 
با توجه به بندهای 6 و 7 اصلا معلوم نیست چرا آقای ب از نامجو خوشش می آید!
 
vaghean yani bade tamum shodane Harry Potter hanuz ketabe digeyi ham barat lezzatbakhssh hast!?? ;D
 
برادر می شود آر اس اس فید وبلاگ خود را فعال نمایید؟ من انسانی فراخم و مراجعه حضوری به وبلاگتان از من ساحته نیست.
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, September 25, 2007

٭
1- وقتی خیلی وقت باشد که ننوشته باشی، سخت می شود نوشت.
2- تقصبر مانا است. وقتی آدم را دعوت می کنند به نوشتن درباره موضوعی که انقدر پیچیده و انقدر گنگ است، نوشتن خیلی سخت می شود.
3- تقصیر پدر مانا هم هست. پدر مانا یکی از مجموعه کسانی است که الگوهای زندگی من را می سازند. آنهایی که می شناسندش، می فهمند چرا. آنها هم که نمی شناسندش، سخت است توضیح دادنش. تقصیر پدر مانا است که آن متن را درباره وطن نوشت. بعد از آن، نوشتن درباره وطن خیلی سخت است.
4- تقریبا یک هفته تمام، روزی 24 ساعت تلاش می کردم تا به سی نفر همکلاسیهایم که از سراسر دنیا برای کلاس و کنفرانسی یک هفته ای در سنگاپور جمع شده بودند، ثابت کنم که آن چیزی که درباره ایران فکر می کنند درست نیست. گمان می کنم که اصلا وجود و منش ما خودش بزرگترین اثبات بود. روز اول همه سعی می کردند طرف ما چهار ایرانی را نگاه نکنند. بیست و چهار ساعت گذشت تا اینکه باور کنند که ما گاز نمی گیریم. کمربند انفجاری هم به خودمان نبسته ایم. بیست و چهار ساعت دیگر هم لازم بود تا اینکه جرات کنند به ما بگویند که از اینکه ما شبیه رئیس جمهورمان نیستیم، خوشحالند. یک روز دیگر هم لازم بود تا باور کنند که در تهران شتر و گوسفند وجود ندارد. آخر هفته انقدر هیجان زده شده بودند که همه شان می خواهند این زمستان برای اسکی بیایند ایران.
5- "پرسپولیس" مرجانه ساتراپی تلاش بزرگی است برای اینکه به خارجی ها نشان داده شود که زندگی واقعی مردم طبقه متوسط شهری در ایران، در این سالها چگونه بوده است. چه دردسرهایی داشته اند و چطور خانواده ها چندپاره شده اند، چطور مجبور به مهاجرت شده اند و چطور همه هویتشان را با این مهاجرت به خطرانداخته اند. من کتاب انگلیسی اش را خوانده ام. خیلی دوست دارم انیمشن اش را هم ببینم. اگر کسی سراغ دارد، لطفا مراهم بی خبر نگذارد. انقدر صحنه های آشنا و انقدر خاطرات آشنا در آن هست که حد ندارد.
6- "پرسپولس" را که می خواندم، بعضی جاها گریه ام گرفت. راستش، سخت گذشت آن سالها. یادتان که نرفته است؟
7- برای اینکه در مورد وطن بنویسم، باید اول از استادیوم آزادی شروع کنم. باید در یکی از بازی های ملی که تیم ایران برنده شده است در استادیوم آزادی بوده باشید تا بتوانید بگویید وطن یعنی چه.
8- وطن برای من تعریف کننده هویت است. من در اینجا "من" هستم. با تمام خاطراتم و احساساتم. در اینجاست که می دانم نگاه آدمها چه معنی ای دارد. در اینجاست که شوخی هایشان را می فهمم و فحش هایشان را می دانم. در اینجاست که میوه فروشی آقاسید حال مادربزرگم را می پرسد و برایش هندوانه خوب سوا می کند. اینجاست که تفاوت خیابانهایش را می فهمم. در اینجاست که من عاشق شده ام. به این زبان شعر خوانده ام. به این زبان لالایی شنیده ام. در این شهر است که از تمام گلفروشی هایی که سر راهم بوده است برای معشوقم گل خریده ام.
9- در هر کجای دیگر دنیا، "من" موجود گمشده ایست به دنبال هویتی تازه، که یافت نمی شود.
10- خاک ایران سرچشمه هنر نیست. ( آنهایی که اصفهان را نصف جهان می دانند، فلورانس و رم و پاریس را ندیده اند). مرزهایش هم پر از گوهر نیست. سنگ کوهش هم در و گوهر نیست. (لااقل بیشتر از آفریقای جنوبی نیست.) اما وقتی "ای ایران" می خوانند مو بر تن آدم سیخ می شود. God save the queen هیچ حسی برای من ندارد.
11- قبول دارم هر حرفی را که درباره از میان رفتن مرزها، درباره بی معنی بودن مرزها بگویید. درباره انسانیت که از خطوط فرضی روی زمین مهمتر است، درباره برادری نوع بشر و خدمت به بشریت در هر کجا که هست. اما سالها پیش، عهد کودکانه ای بسته ام که به این کشور خدمت کنم. و هنوز بر این عهد هستم. هنوز هم گاهی یاد آن نوشته مسعود بهنود می افتم که "ما می مانیم. اینجا خانه ماست، به دعوت کسی نیامده ایم که به عتابش برویم". حتی حالا گه خود آقای بهنود هم رفته است، باز هم این "خانه" مرا به خود می خواند. نمی دانم "عتاب" چه اندازه باید باشد تا مرا براند. اما انقدر می دانم که هنوز مانده ام.
12- دوست عزیز من که به آمریکا رفته است، مسابقه بیس بال تماشا می کند و همه خبرهای لیگ اش را هم دنبال می کند. می گوید باید این گونه باشد تا بتواند با مردم ارتباط برقرار کند، تا حرفی برای گفتن داشته باشد. دوست عزیز من بعد از شش سال که از ایران رفته است، یک کلمه در میان انگلیسی حرف می زند. شاید هم بیشتر.
13- من ترجیح می دهم که درباره علی دایی و ناصر حجازی صحبت کنم. بیس بال برای من هیچ جذابیتی ندارد. راستش باباکرم را هم از یانکی دودل بیشتر درک می کنم.
14- اینجا خانه "من" است. "من" بودن من اینجا معنی دارد. تمام هویتم با اینجا رشته به رشته پیوند خورده است. اینجاست که من خودم هستم و از وجود خودم راضی ام. اینجاست که نیاز ندارم که کس دیگری باشم. نیاز ندارم که آداب دیگران را رعایت کنم. اینجا نگران آن نیستم که هر حرکت خطای من باعث کوچک شدن من درنگاه دیگران شود. اینجا سرم را بالا می گیرم. اینجا من "من" هستم، نه یک خاور میانه ای مهاجر که کسی لطف کرده و مرا به کشورش راه داده است. برای بودنم اینجا مدیون کسی نیستم. اینجا خانه من است. برای ورود به آن یک لنگه پا جلوی اتاق کنسول نایستاده ام. برای گذزنامه ام هم نیازی نداشته ام که وکیل برایم مدرک دروغ جور کند.
15- کم هم سختی نکشیده ایم در این "خانه" مان. یادتان که نرفته است؟
16- برای همین هم هست که می فهمم که چرا بعضی ها این خانه را نمی خواهند. من شاید خوش شانس بوده ام. شاید این خانه با من مهربان تر از خیلی ها بوده است. لااقل اش این است که هروقت گیر کمیته افتاده ام، مشت و لگدی خورده ام و چند ساعتی در بازداشتگاه بوده ام و اما شب را هیچوقت در بازداشت نگذرانده ام. لااقل اش این است که شب عروسی ام را کمیته چی ها خراب نکرده اند، از تحصیل ام بخاطر گزینش باز نمانده ام. شکر خدا کسی از نزدیکانم اعدام نشده است. از بخت خوب من است شاید که خاطرات شیرینم از این خانه بیشتر از تلخی هاست.
17- خانه ما بهترین جای دنیا نیست. زیباترینش هم نیست. اما اگر اینی هست که هست، تقصیر ما هم هست. بهتر شدنش بر عهده خود ماست. دست غیب این مملکت را نمی سازد. دست غیب آنرا نمی کارد. دست غیب آنرا نمی پیراید و نمی آراید. برای همین هم هست که خوشحالم که مهندسم. که شغلم ساختن است. خوشحالم که در توسعه کشورم نقش کوچکی دارم. نقشی به اندازه یک نفر.و خوشحالم که از این "یک نفر" ها کم نیستند.
18- شمع هر چقدر هم که کوچک باشد، گوشه ای از شب را روشن می کند.

Labels:




Comments:
آقای ب عزیز
بعد از مدتها چه متن زیبایی نوشته بودی. متنت دلنشین بود.گاهی واقعا توصیف وطن سخته. من که هنوز نتونستم توصیف شخصی خودم رو پیدا کنم تو خیلی قشنگ نوشته بودی. وقتی می خوندم دلم می خواست که من اینها رو نوشته باشم. وقتی نوشته بابای مانا رو هم می خوندم همین احساس رو داشتم. راستی بند 18 رو که خوندم دلم برای کنفوسیوس تنگ شد
 
جالبه كه تعريف ها از وطن متفاوته ولي هر كسي به نحوي سعي داره يه معني رو برسونه ، معني كه همه توش مشتركند...اين قشنگه.
 
نادر جان
حرف‌هایت در مورد وطن بسیار ملموس و قابل درکه و کاری کردن برای کشور برای همه ما جذابه. اما من از ایران رفتم برای این که نه تنها از حکومت بلکه بیشتر از مردم بدی دیدم. خاک و مواد شیمیایی که خاک رو تشکیل می‌دهند و موقعیت یک کشور روی نقشه جغرافیا وطن رو تعریف نمی‌کنه. زبان مادری یک قسمت از وطنه، ولی برای من مهمترین قسمت وطن، هم‌وطن‌ها هستند. همون‌هایی که چه در ایران و چه در آمریکا با بیشترشون مشکل دارم. رفتن از ایران برای من به هیچ وجه ساده نبود ولی به نظرم تلاش برای اصلاح مردم ایران زیادی خوش‌بینانه بود.

ضمنا در مورد کتاب پرسپولیس کاملا باهات هم عقیده‌ام.
 
حرفهایت دلنشین است هرچند غم دارد در خودش
من مدت زیادی نیست که دورم..همه انچه تو گفتی برای من هنوز زنده است..اتاقم...همسایه های فضولمان...کتاب فروشی که همدم لحظه های تنهاییم بود...شهری که در ان بزرگ شدم...شهری که در ان درس خواندم...شهری که در ان عاشق شدم...همه انها هویت من است
اما سخت است که من به هویتم و خاطراتم اینگونه عاشقانه نگاه کنم و یادم بیاید ان شبی را که در بازداشتگاه تا صبح لرزیدم...چون پدر و مادرم در ایران نبودم و یک دختر بیست و سه ساله صاحب اختیار خودش نیست و باید بخاطر یک لیوان چای خوردن در شاندیز با دوستانش..منتظر بماند تا برادرش ار تهران برسد و تمام این مدت برای هیچ و پوچ تما شخصیت و تربیت و فرهنگ و خانواده اش زیر سوال برود و خودش را غریبه ببیند در جایی که عاشقانه همه چیزش را دوست دارد
..از یازده سالگی تا بیست و پنج سالگی جنگیدم که می مانم تنها اما در جایی که خاطره هایم هستندوودر جاایی که صبح بقال محل به زبان خودم سلام میکند
اما اخرش با اشک ترکش کردم....هرچه خواستم بمان م و بسازم نشد..هی خراب کردند
شاید یه روزی قدرتش را پیدا کردم و برگشتم...اما نه تا وقتی که یک نفر احمقانه میخندد و میگوید همه زنان ما ازادند
من چند ماه هست که از انجا دورم خوب میدانم ازادی بیمعنی است....به قول یک نفر ازادی بیان داریم...ازادی بعد از بیان نداریم
اینجا بودن ..دور بودن اسان نیست..هنوز هم نمیدانم ارزش دوری را دارد یا نه...اما سعی میکنم از همه ارامشش استفاده کنم..حتی اگر نمیتوانند نامم را درست صدا کنند
 
آقای ب عزیز مثل همیشه زیبا نوشتی.نوشته هاتو دوست دارم چون در عین سادگی فکر زیادی پشت هر کلمه اش است.از سر تقصیرات ما هم بگذرید!خانم شین دوست داشتنی را هم از قول ما ببوسید
 
نادر به خاطر متن کوبنده ای که نوشتی ازت متشکرم
 
خیلی خوب نوشتین
 
خدا از امثال شما رو در اين وطن بيشتر بكنه و شما و وطنتون رو براي هم حفظ كنه :)
 
این نوشته که اصلا غمگین به نظر می رسه، پس چرا من نزدیکه اشکم بچکه؟ چرا؟ چون من اینجام. چون هرچقدر هم سعی بکنم جوک ها و گپهای دوستانه شون منو جذب نمی کنه ،مال من نیست، چون هیچ کس برام هندونه خوب سوا نمی کنه، اصلا اینجا سوپرمارکتهای رنگارنگ و بزرگش هندونه خوب نداره، چون هیچ کس حال مامان بزرگم رو نمی پرسه، چون و چون و چون... و مهمتر و آخرین اینکه من که همیشه فکر می کردم یکی از شمعهای کوچیک ایران می مونم پس چی شد؛ چی شد که به اینجا رسیدم که فکر کردم با موندن اون شمع کوچیک هم خاموش میشه و دیگه زورش حتی نمیرسه که خونه خودم رو روشن نگه داره، چه برسه گوشه ای از شب وطن رو؛
نه ؛ نوشته ات گریه دار نیست، من گریه دارم یه جایی توی خودم
 
نازلی، منو ببخش برای اشک ها. ببخش که این اشکها وقتی آمده اند که تازه در وبلاگت نوشته بودی که به همه چیزهایی که می خواستی، از هجرت، رسیده ای.
تقصیر هیچ کداممان نیست: چندپاره شده ایم همه مان بین ماندن و رفتن. ما که مانده ایم هم تردیدهایمان کمتر از شما که رفته اید نیست. من مانده ام. اما راستش از خودم می پرسم که اگر بچه ای هم داشتم، به همین سادگی تصمیم می گرفتم که بمانم؟ اگر جنگ شود چه؟ حق دارم آیا خواستم به ماندن را با جان همسرم پیوند بزنم؟ اگر در مهمانی ای گرفتار شویم و او را شلاق بزنند چه؟
 
Salam Nader, kheili ghashng bood. Address postito behem bedeh baraay ketaab perspolis. Tavalodet mobarak!(fekr konam hamin rooza boodeh)
leili (email am hamoon ghabli, addresseto be oonebdeh lotfan)
 
گلمریم :ااااا؟ آقا نادر به خدا منم نوشته بودما! ولی نمیدونم چرا کامنت دونیتون ازم آلمانی سوال کرد منم یه چیزایی جوابش دادم لابد خوشش نیومده دیگه. خلاصه منم کلی درفشانی کرده بودم و کلی اشکها ریختم با این نوشته شما! حالا دیگه خوددانید و این کامنت دونیتون.راستش این نوشته کلی منو امیدوار کرد و بقیشم یادم نیست دیگه. اونروزی گفته بودم.
 
مدت هاست سعی می کنم به دیگران حالی کنم چرا آمدم وکابل زندگی می کنم اما گاهی جوری نگاهم می کنند انگار دارم دروغ می گویم،انگار مجبور شده ام ،به هر حال حرف دل من ؛دختر افغان را زدی در مورد وطن!
 
سازهاي غربت، سازهاي ناكوك ...
 
تقصیر هیچکداممان نیست، ما اهل ساختینیم، اهل فکر کردن، اهل دوستی و دوست داشتن. اما چه کنیم که گوی و میدان این سرزمین بدست کسانی افتاده که از هیچ به همه چیز رسیده اند و چون هیچ بوده اند برای حفظ بقای خود از هیچ خیانتی فروگزارِی نمیکنند، چه رسد که به ما اجازه اظهار وجود دهند، براستی چگونه می توان این شمع را روشن نگه داشت؟؟؟ (محمد)
 
az neveshtatoon vaghean lezzat bordam,
Persepolis inja (faranseh) hodoode do mah pish be namayesh dar oomad va ghaedatan ta hala bayad hame ja peida beshe, film "vaghei" bood bi hich eghraghi. ma ro neshoon midad.
 
آقای ب چرا وبلاگ شما فید نداره؟ بلاگرولینگ هم که خرابه و ما از آپ شدن شما مطلع نمی‌شیم.
 
بابا ما که مُردیم از بس اومیدم اینجا و خوردیم به دیوار، کجایی پس. چرا دیگه نمی نویسی
دلمون هم خیلی براتون تنگ شده، چرا چهارشنبه ها نمیاین پیشمون
 
به نظر من اين مطلب وطن دوستانه با اون يكي مطلب عمر آقاي ب در تناقض كامل است. من هم خيلي خوشحال بودم كه مهندسم و ميتونم براي كشورم كار كنم ولي خب...هممم
در مورد كشور نفتي كه نوشتي (بند دهم از عمر آقاي ب)، من هم همينطور فكر ميكردم... تا اينكه يك نفر برهان خلف اش رو بهم نشون داد: نروژ
نروژ هم اقتصاد كاملاً نفتي داره و در عين حال بالاترين سطح رفاه اجتماعي رو داره...
در ضمن ميگن اين ايده صندوق ذخيره ارزي هم در اصل مال نروژ بوده...
فكر كنم بلندترين كامنت زندگيم را گذاشتم...
وبلاگت هم باحال و هماهنگ با روحيات ما بود
 
به نظر من اين مطلب وطن دوستانه با اون يكي مطلب عمر آقاي ب در تناقض كامل است. من هم خيلي خوشحال بودم كه مهندسم و ميتونم براي كشورم كار كنم ولي خب...هممم
در مورد كشور نفتي كه نوشتي (بند دهم از عمر آقاي ب)، من هم همينطور فكر ميكردم... تا اينكه يك نفر برهان خلف اش رو بهم نشون داد: نروژ
نروژ هم اقتصاد كاملاً نفتي داره و در عين حال بالاترين سطح رفاه اجتماعي رو داره...
در ضمن ميگن اين ايده صندوق ذخيره ارزي هم در اصل مال نروژ بوده...
فكر كنم بلندترين كامنت زندگيم را گذاشتم...
وبلاگت هم باحال و هماهنگ با روحيات ما بود
 
فيلم فرانسه شو من دارم. مي خواي؟
 
آره تو رو خدا. خیلی دوست دارم ببینم انیمیشن اش چجوری شده.
 
نادر عزیز نوشته ات را در مورد وطنمون ایران خوندم . ولی من ایرانی هستم و اگر بخواهم می توانم مسلمان باشم یا نباشم - می توانم شاد باشم یا نباشم - می توانم خندان باشم یا نباشم می توانم برای خودم حقوق شخصی داشته باشم و در منزلم برنامه های آن سوی آبها را تماشا کنم . ولی ایرانی که در آن مسلمان نبودن ، شاد بودن ، خندان بودن جرم است و پدر مرا به خاطر داشتن حریم شخصی برای منزلش جریمه میکنند، ایرانی نیست که من زاده آنجا هستم و ترجیح می دهم خانه ام اینجا نباشد .
 
خیلی زیبا نوشتین
منم این طورا فکر میکنم ولی نمی دونم چرا همه میگن بزار بزرگتر بشی اونوقت تموم رتبه هاتو نمره هاتو جمع میکنی و میری
چی بگم
بهتره وایسم تا بزرگ شم!!!!!!
 
آقا دستت طلا... گل نوشتي....همه جا كم وكاستي هست...اين ماييم كه به خوب و بد زشت و زيبا معني ميديم...نبايد سوخت وساخت...بايد ساخت و ساخت...
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, August 27, 2007

٭
آقای ب و این صفات لعنتی
------------------------
1- آقای ب از صفت ها متنفر است.
آقای ب می داند که استفاده از صفت ها برای فریب انسانها و پوشاندن حقیقت چیزهاست.
آقای ب از اسلام"ناب محمدی"، عدالت "علوی" حقیقت "راستین" و هزاران هزار چیز دیگر از این دست می تواند نام ببرد.
برای همین است که وقتی آقای الف صفات "مقدس" و "شکننده" را بکار می برد، آقای ب خوشش نمی آید.

2- آقای ب از اینکه چیزی مقدس نامیده بشود خوشش نمی آید.

3- آقای ب اصولا از اینکه چیزی به صفتی خوانده بشود خوشش نمی آید. هر صفتی که باشد.

4- آقای ب اصولا ترجیح می دهد که وقتی می خواهد چیزی بخرد، فروشنده اش یک دختر خانم زیبا باشد تا یک مرد نره خر.
می دانید که آقای ب اندکی هم حس زیبایی شناسی دارد.
خداییش، خود شما باشید و دو عدد فروشگاه باشد که فروشنده های یکی شان، آقای الف و آقای ب و آقای علی ونگز تگزاسی باشند، فروشنده های آن یکی هم کاترین زتا جونز وسوفیا لورن و جنیفر لوپز، از کدامشان خرید می کنید ؟

5- آقای ب می گوید : قبل از آنکه بفهمید چه شده است، دنیا عوض می شود. خیلی سریع. قبل از اینکه فرصت کنید که فلسفه ببافید .

6- آقای ب یاد یک سریالی می افتد ( س- ک- س اند د سیتی) که در قسمتی از آن، مرد داستان تا ماهها بعد از ازدواج با همسرش همآغوشی نمی کرد، چرا که به نظرش موجود مقدسی می آمد و نمی توانست این حصار تقدس را در ذهنش بشکند.
حالا ما نمی دانیم با این صفاتی که آقای الف بکار می برد، دلمان برای چه کسی بسوزد.



Comments:
با شما به طرز شدیدی وحدت می کنیم در باب پست اخیرتان و لاغیر ب جان. راستی آخر هفته خانه دریا نیستید احیانن ریزان روحی داشته باشیم با هم؟
 
من از مغازه کاترین زتا جونز جون خرید می کنم
 
آقای ب عزیز من صد درصد با نوشته شما موافقم و به اون بند 4 کلی خندیدم. خداییش حق با شماست. بند یک هم خیلی دیدگاه زیرکانه و جالبی بود. به امید دیدار
 
آقای ب عزیزم
فکر نکنم لازم باشه دلت برای ما بسوزه! شاید درد تقدس و اجاق کمی به هم مربوط باشند نه؟ فعلا که ما یک هیچ جلوتریم که! تازه فکر کنید که با "تقدس" اگه تقدس نبود که الان حتما یه تیم فوتبال راه انداخته بودیم
 
خوب فکر کنم اگر طرف مونث باشد از مغازه علی تگزاسی خرید کند. یعنی من این کار را می کنم. همه چیز که زیبایی نیست!
 
اول اینکه روی هم رفته موافقم، منتها یک نکته، شما چطور فروشنده های یکی رو گذاشتین خودتون و آقای الف و آقای ونگز، بعد اون یکی رو گذاشتین کاترین زتا جونز و ...؟؟؟ یعنی می خواین بگین شما هم رده اونها هستین دیگه توی جنس خودتون؟ والا اگه سه تا هنرپیشه خوشتیپ مرد رو می ذاشتین گزینه دوم اون وقت تازه سوالتون حساب بود و حتما خانومها می رفتن یک طرف و آقایون یک طرف :)
بعد اینکه، چرا اینبار پینگ نشدی؟ من شانسی چک کردم.
 
خواهرم خانم نازلی،

حالا که ما ۳۰ سالمان شده و خیلی هم پسر خوبی شدیم و به کار دخترهای مردم کاری نداریم و تریپ خوبی و دوستی و مهربانی گذاشته‌ایم، دیگر قابل مقایسه با جنیفر لوپز و سوفیا لورن و کاترین زتا جونز نیستیم؟ اگر ما به جای علی تکزاسی همان علی‌ونگز ۲۱-۲ ساله قدیم بودیم، فکر کنم الان آقایان مایکل داگلاس و مارک آنتونی و مرحوم کارلو پونتی با چاقو دنبال ما بودند که ببرند!
 
من از مغازه شما خرید می کنم... مخصوصن اگر علی تگزاسی یم "بگردم" مبسوط حواله ما کند.. فقط بشرطی که آقای الف در باب مفام مقدس زن .. مار را چوب گاری نکند...
 
در باب استفاده نکردن از صفتها من و آقای آلن دوباتن و اقای پروست با شما اکیدن وحدت می کنیم.
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, August 21, 2007

٭
عمر آقای ب
---------------------
1- آقای ب به وطن بازگشت. با روحیه ای کاملا بازیافته و با انگیزه ای دو چندان.
اصولا آقای ب معتقد است که یک چنین مسافرتهایی برای روح انسان خیلی مفید است.
آقای ب در این سفر خورد، نوشید، خوابید ، شنا کرد و آفتاب گرفت. همین و بس.
کتاب هم خواند.
2- درست در بدو ورود به کشورایران، آقای ب مورد استقبال گرم هموطنانی قرار گرفت که آنها هم مانند آقای ب در فرودگاه امام تاکسی پیدا نمی کردند. آقای ب شماره 48 را گرفت وقتی که برای تاکسی تا شماره 16 صدا شده بود. بقیه همسفرانش هم به ترتیب تا شماره 130 را دریافت کردند. یا توجه به آنکه آقای ب حدود سه ربع منتظر تاکسی ماند تا نوبتش شد، احتمالا بقیه همسفرانش از این خوش آمد گویی گرم در فرودگاه امام خیلی خوشحال شده اند.
آقای ب یادش است که قبلا ها همیشه دم فرودگاه امام پر بود از تاکسی و بدون لحظه ای معطلی می شد تاکسی پیدا کرد.
مسئول تاکسی ها می گفت دلیل نبود تاکسی ها این است که بنزین ندارند.
دست آقای رئیس جمهور درد نکند.
3- آقای ب از سفر رفتن غصه می خورد. به هرکجای دنیا که می رود از خودش می پرسد: کی ممکن است بالاخره وضع ما هم مانند اینها بشود. ( البته بجز سفر هند که از خودش پرسید حالا کو تا اینها مثل ما بشوند! )
4- آقای ب به سفر می رود چون دلش می خواهد در کنار همسرش، کنار دریا لم بدهد و نتیجه معجزه آسای تخمیر جو را بنوشد. چون دلش می خواهد راحت کنار همسرش قدم بزند و در گرمای تابستان هیچکدامشان مجبور نباشند چیزی بیش از یک شلوار کوتاه و یک پیراهن آستین کوتاه داشته باشند.
5- آقای ب از خودش می پرسد : چند سال دیگر ممکن است که در این کشور حجاب اجباری نباشد؟
6- دوست خوب قدیمی آقای ب از ایران رفت.
دوست خوب قدیمی آقای ب نیمی به شوخی و نیمی به جدی می گفت دلیل رفتنش آن است که دلش می خواهد با شلوار کوتاه سر کار برود.
7- برادر آقای ب هم همین شنبه هفته دیگر می رود.
8- آقای ب در سفر که بود، "خداحافظ گاری کوپر" نوشته رومن گاری و "هرگز رهایم نکن" نوشته کازوو ایشی گورو را خواند. هری پاتر هفت را هم دوباره خواند.
آقای ب از "خداحافظ گری کوپر" حظ وافری برد. از "هرگز رهایم نکن" هم هیچ خوشش نیامد. اگرچه روایت روانی داشت، اما داستان مزخرفی بود.
9- آقای ب از خودش می پرسد : آیا واقعا به عمر ما قد می دهد که وقتی در خیابان راه برویم، کسی کاری به کارمان نداشته باشد؟
10- همسر دلبند آقای ب معتقد است که همه چیز زیر سر نفت است. دولتی که نفت دارد، هیچ احتیاجی به ملت ندارد. اصلا برایش بهتر است که همه ملت مهاجرت کنند تا نانخور کمتری داشته باشد. اگر حرفش را قبول کنیم، لابد حدود بیست سال دیگر که نفتی برای صادرات نداشته باشیم، اوضاع فرق خواهد کرد.
11- آقای ب اما با حسرت سالهای تقویم را نگاه می کند و از خودش می پرسد آیا به عمر ما قد می دهد؟

Labels:




Comments:
حالا درباب آن ماجرای ریزان روح حضوری صحبت می کنیم ولی نقدن آمدیم بگوییم یک ندا به ما می دادید، می دادیم اسب این حضرت عباس را برای تان بفرستند به عنوان رکاب در فرودگاه. بعد هم که دل مان نیامد با این همسر دلبندتان در باب ریشه در نفت بودن بی نیازی دولت به ملت، شدیدن وحدت نکنیم و کلاه مان را به شدت بالا نیندازیم خب
 
شما هم دچار جذب نخبگان شدید؟
 
آقای ب خیلی باحال بود
فقط کمی به جیم می زد
 
واقعا این فاجعه کی باید تموم بشه؟
من هم فکر می‌کنم تا حد زیادی مشکل از نفته. مساله نفت دوطرفه هم هست. یعنی هم دولت به مردم نیازی نداره و هم نوع دولت به حال مردم خیلی فرق مهمی نمی‌کنه.
دولت احتیاجی به پول مردم نداره و درآمد مملکت هم چندان ربطی به نوع دولت نداره. به همین دلیل فکر می‌کنم انگیزه‌های مردم برای انتخاب نوع حکومت و دولت انگیزه‌های اقتصادی نیست و اگر هم باشه صرفا انگیزه‌های اقتصادی خیلی کوتاه مدت و گذراست، مثل همون قضیه ماهی پنجاه هزار تومان آن کاندیدای معروف!
دوست ندارم این رو بگم اما غیر از نفت مشکل از بی‌سوادی و کم فرهنگی عامه مردم هست.
 
من با همسر دلبندتان در مورد نفت شدیدا موافقم. خداحافظ گری کوپر هم عالیست!
و اما غمگونه ای درباره آفتاب: فکر کنید بتونین هر وقت خواستین با شلوار کوتاه برین بیرون؛ ولی اصولا توی شهرتون/کشورتون توی تمام تابستون اونقدرها آفتاب درنیاد که به شلوار کوتاه پوشیدن برسه! باز فکر کنید که نتونین مرخصی بگیرین برین کشورهای آفتابگیر، چون بخواین مرخصیهاتون رو جمع کنین واسه شهر خود خودتون، تهران... سخته ها، نه؟
 
این نوشته رو تازه خوندم و به عرض شما می رسونم که نه تنها با شلوارک سر کار نرفتم بلکه در این که موهام رو بلند کنم و ببندم هم مرددم.
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, August 06, 2007

٭
آقای ب و هفتاد و دو ساعت تا رهایی
------------------------
1- آقای ب هفتاد و دو ساعت تا رهایی فاصله دارد. آقای ب، هفتاد و دو ساعت دیگر، فارغ ازتمام پروژه ها، تمام کارفرماها، تمام نقشه ها و محاسبات، لب دریا لم داده است و به مدت یک هفته تمام ، بی خیال بی خیال آفتاب می گیرد و بستنی می خورد.
آقای ب مطمئن نیست که این هفتاد و دو ساعت را زنده دوام بیاورد: تغییرات سه عدد ایستگاه مترو، طرح توسعه یک ساختمان 15 طبقه، اصلاحات یک ساختمان 12 طبقه، هماهنگی نقشه های ساخت کارگاهی یک ساختمان دیگر، هماهنگی طراحی یک پل و تنظیم یک مقاله 16 صفحه ای کارهای موجود در برنامه امروز او هستند. بقیه روزها هم مثل همین.

2- آقای ب برای همسر دلبندش تعریف می کرد که چطور اوضاع هواپیمایی این مملکت به هم ریخته است و هواپیماها با تاخیرهای چندساعته پرواز می کنند و چه بسا ( همان گاس خودمان) هم که اصلا به کل پرواز کنسل بشود.آقای ب می گوید:
واقعا که این رئیس جمهورتان به اوضاع هواپیمایی ر..ده است.
همسر دلبند آقای ب می پرسد: مگر جایی مانده که ایشان به آن نر..ده باشند؟
آقای ب کمی فکر می کند، به سمت آینه می رود و فرق سر خود را نگاه می کند، بعد جواب می دهد : نه

3- آقای ب یک مدتی است که دلش هوس دل و جگر کرده. کسی جگرکی خوب سراغ ندارد؟ البته لطفا یک جایی همین نزدیکی ها، با این وضع بنزین که نمی شود رفت شابدولزیم ( همان شاه عبدالعظیم) دنبال جگر.

4- نمی شد خانم رولینگ آن موخره مسخره را نمی نوشت؟

5- آقای ب این مدت انقدر که از دست کوانتم کشیده است، از دست رئیس جمهور نکشیده است.
آق ی ب می گوید : آخر پدر جان، کوانتم چه ربطی به این مزخرفات دارد. آخر چرا باید مکانیک کوانتوم توجیه کند که "قانون جذب" درست است.
می خواهید یک حرفی را بزنید ، خوب همان حرف را بزنید ، چرا آنرا پشت کوانتم قایم می کنید. بگویید که "شاد و خوشحال باشید و به چیزهایی که می خواهید فکر کنید" چرا پای مرحوم انشتین و پلانک و ماکسول را می کشید وسط.
در ضمن اصلا هیچ فکر کرده اید که بلور آب چه ربطی به افکار آدم دارد؟ آخر چرا مدعی می شوید که اگر به یک بطری آب بگویید "از تو متنفرم" بلور یخ اش زشت می شود اما اگر بگویید "دوستت دارم" بلورش خوشگل می شود. باباجان این حرفها را نزنید. لااقل جلوی آقای ب نزنید.

Labels:




Comments:
آقاي ب ساعت نه شب فرق سرت را جلو در بگذار حتما ساعت 9 باشد كه شهرداري ساعت ديگري نمي آيد آنوقت شايد ارتباطت با رئيس جمهور كمرنگ تر شود
مي گفتند فيزيك كوانتوم توجيه كرده اما مكانيك رو نشنيده بودم
اين بلور يخ در مقابل موسيقي متال از خود بي خود شده و اشكال به قول ديگران زشتي را توليد مي كند
مساله اين است كه به چه شكلي مي گوييم زشت و به چه شكلي مي گوييم زيبا
!!!
 
آقا با این بند 4 و 5 تان اکیدن وحدت می کنیم
 
با بند 4 کاملا موافقم.سفر خوش بگذره
 
قربان! شما که اینهمه کار دارین احیانن کارمند هم استخدام میفرمایید قسمت باشه بیایم در رکاب کار کنیم؟
 
man ham ba bande 4 movafeghat mikonam. dar morede bande 5 ham miporsam ke ahianan in ***sheraye "The Secret" be unjaha ham reside?
dar zemn filme 5 e HP kheyli khub bud, az hameye ghablia behtar.
 
salam Nader jaan. in yek comment nist!
dishab dar yek bar ee boodam va dar heyne masti va khalse ba sedaye Morrison e aziz dar hamoon haparoote haftom naagah yaade to oftadam, nemidoonam chera va az koja peydat shod, ehtemalan be khatere in boode ke midoonestam morrison ro doost dashti hamishe. anyway, goftam ye hali beporsam.
Arman
 
لب دریا خوش گذشت؟ تا دوباره سر آقای ب شلوغ نشده یک آپدیت مسافرتانه بکنه اینجا رو خیلی خوب میشه ها
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, July 28, 2007

٭
آقای ب و تحفه های مرگ
--------------------
1- آقای ب معتقد است که "قدیسان مرگبار"بسیار ترجمه اشتباهی برای این کتاب آخری هری پاتر است.
ترجمه درست برای واژه "Deathly Hallows" ، "تحفه های مرگ" است.
شما هم اگر کتاب را بخوانید با آقای ب هم عقیده می شوید.

2- آقای ب کمتر از دوهفته دیگر اگر دوام بیاورد ، نجات پیدا کرده است. بعدش می رود یک هفته استراحت و حسابی خستگی و اعصاب خوردی این مدت را از تنش در می کند.

3- دیدید که آقای گابریل هکر دروغ گفته بود و آخر کتاب All was well.

4- گاهی حتی یک نفر آقای ب هم خسته می شود. گاهی حتی آقای ب هم از عدد و منطق و ماشین حساب حالش به هم می خورد. گاهی حتی یک آقای ب هم دلش می خواهد یک گوشه لم بدهد و کارتون تام و جری ببیند و از ته دل بخندد.

Labels:




Comments:
قدیسان که اصلن شوخی محسوب می شود اما آن دِثلی را هم سخت بشود به یک مرگ فقط ترجمه کرد. زبان فارسی اصولن نحیف است وگرنه گاس که یک چیزی در مایه های مرگانه به تر به ماهیت آن ها شبیه می بود.
 
man dar morede ghedisan e marg o tohfe haye marg o inha ke chizi nemidunam. vali dar javab e commentet bayad begam ke agar be chapter e dastgirishun moraje'e koni, az ruye lebasesh un mu ro peyda karde, chon muhaye un zan kheyli moshakhase agar ruye lebas e hermione bashe. tuye sahneye shekanje, un mu be lebasesh chasbide...
alan so'al e mohem tar ine ke shamshir e Gryfindor chejuri resid daste Neville akhare ketab...
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, July 12, 2007

٭
آقای ب بیات می شود.
------------
1- آقای ب می گوید : هجدهم تیرماه هر سال ، ، هجده تیر آن سال است.
و اضافه می کند : اما یادتان باشد، اتفاقات تاریخی در سالگرد اتفاقات تاریخی قبلی رخ نمی دهند. در تاریخی رخ می دهند که مختص همان روز است.

حکومت ها سالگردهای اتفاقات تاریخی را دوست ندارند. چون چیزهایی را درباره حقیقت وجودشان به یادشان می آورد که دلشان نمی خواهد به یاد بیاورند.
سالگرد هر اتفاقی که می خواهد باشد. چه 22 بهمن. چه 18 تیر.
حکومت ها وجودشان به تغییر تاریخ، به تحریف وقایع تاریخی بسته است. می خواهد سخنرانی امام خمینی در بهشت زهرا باشد، یا وقایع شب 17 تیر.
برای همین است که حکومتها که عوض می شوند، اولین کتابی که تغییر می کند کتاب تاریخ است. کتاب ریاضی را نمی شود خیلی تغییر داد، جمع را هر کاری کنی بالاخره جمع است و جذر 4 همیشه 2 می شود. اما انوشیروان را می توان به تناوب عادل و ظالم کرد.
برای همین است که هنر اسلامی و هنر سوسیالیستی داریم، اما فیزیک اسلامی و کمونیستی نداریم.

2- باز هم آقای ب بیات شد. یعنی اینکه آن بالایی را روز 18 تیر نوشته بود و می خواست بقیه اش را هم بنویسد که گرفتار شد و حالا هم که می خواهد بقیه اش را بنویسد، دیگر انقدر داستان جدید درست شده است که حد ندارد.

3- آقای رئیس جمهور محبوب و مردمی در سالگرد 18 تیر به مردم ایران یک هدیه داد و سازمان مدیریت و برنامه ریزی را منحل کرد.
آقای ب به شخصه این امر را نقطه روشنی در کارنامه سازمان مدیریت و برنامه ریزی می بیند. این سازمان نشان داد که تا پای انحلال حاضر نیست که به نظرات کارشناسی اش پشت کند، حتی اگر تمام مدیران ارشدش عوض شده باشند، حتی اگر رئیسش آقای برقعی باشد که لیسانسه مکانیک است و هیچ ربطی به مدیریت، اقتصاد یا برنامه ریزی ندارد.
بدنه کارشناسی سازمان مدیریت و برنامه ریزی با این اتفاق در تاریخ سیاسی ایران از اتفاقات و تصمیمات دولت نهم مبری شده و تبرئه خواهند شد.

4- حکم دلارام علی را هم دادند : دو سال و ده ماه حبس و ده ضربه شلاق، همه اش هم بخاطر شرکت در کمپین یک میلیون امضا و تجمع 22 خرداد. وبلاگ ساکاری را بخوانید.
http://sakari.blogsky.com/
اینجا را هم بخوانید :
http://www.dw-world.de/dw/article/0,2144,2669674,00.html

5- فکر کردید آقای ب به همین راحتی از ماجرای داغ سازمان مدیریت و برنامه ریزی می گذرد؟ کور خوانده اید. تازه گیرم که آقای ب بگذرد، مگر ماشین حساب آفای ب مرده است ؟
سازمان مدیریت و برنامه ریزی بالاترین مرجع فنی این مملکت و بالاترین مرجع تدوین بخشنامه ها و معیارها در این زمینه است.
بدون سازمان مدیریت، چه کسی قرار است شرایط عمومی پیمان را تدوین کند، چه کسی ضرایب تعدیل فهرست بها را مشخص کند، اصلا چه کسی خود فهرست بها را تدوین می کند ؟ رتبه بندی مشاوران و پیمانکاران و کنترل ظرفیت آزاد آنان چه می شود؟ مرجع رفع اختلاف بین کارفرما و مشاور و پیمانکار چه کسی خواهد بود؟ بودجه های استانی و عمرانی را چه کسی تقسیم خواهد کرد؟ مرجع بررسی طرح امکان سنجی پروژه ها چه کسی خواهد بود؟ ویرایش جدید آیین نامه بتن ایران را چه کسی ارائه خواهد کرد؟ مشخصات فنی عمومی کارهای ساختمانی چه می شود؟
جامعه مهندسان مشاور ایران که خبرش را دارم، چند روز است که در شوک است. سندیکای پیمانکاران هم نباید وضع بهتری داشته باشد.


6- عاشقان هری پاتر بشتابند که غفلت موجب پشیمانی است. کتابفروشی بیان سلیس در محمودیه کتاب 7 را پیش فروش می کند ( به قیمت تقریبی 32000 تومان) و راس ساعت 3:30 بامداد شنبه 30 تیر هم همزمان با تمام دیگر نقاط دنیا کتاب را تحویل می دهد. قرار است که کتابفروشی از 2:30 باز باشد، چه بسا که خانم کتابفروش دلش به رحم آمد و کتاب را زودتر از بقیه نقاط دنیا هم به عاشفان سینه چاک هری پاتر داد.
البته همینجا اعلام کنم که لعنت بر پدر مادر کسی که زود آخر کتاب را در وبلاگش بنوسید.
در ضمن لعنت به پدر و مادر آقای گابریل هکر که مدعی شده کتاب را از کامپیوتر بلومزبری دزدیده است و آخر کتاب ولدمورت هرمیون را می کشد. الهی کور بشود این آقای گابریل. الهی درد و بلای هرمیون توی سر آقای گابریل بخورد.

7- ها فکر کردید که کار ما با سازمان مدیریت تمام شد ؟ سوژه به این خوبی را به همین راحتی ول می کنیم ؟
آقای ب می گوید : بودجه را قرار است چه کسی بنویسد ؟ برنامه پنج ساله پنجم چه ؟ همین کارشناسان اومانیست و لیبرالیست فعلی که بخاطرشان سازمان منحل شد یا اینکه کارشناسان جدیدی قرار است از زیر بته بیرون بیایند ؟
اصولا مگر بودجه نویسی به همین سادگی و الکی ای است ؟ باورتان نمی شود؟ یک ماه خرج و دخل خانه تان را سعی کنید که از قبل برنامه ریزی کنید. سعی کنید که پیش بینی کنید که چقدر میوه می خرید و چقدر گوشت و مرغ و چقدر خرج کادو می کنید و چقدر خرج رفت و آمد.
اگر توانستید با تخمین زیر 10 درصد این اعداد را تخمین بزنید !
آنوقت حساب کنید که با بودجه 200 هزار میلیارد تومنی چه باید کرد. و چه مقدار کار کارشناسی لازم است تا این بودجه بسته شود.

8- آقای خاتمی یادت بخیر. چقدر این مردم حق نشناس ایران بدت را گفتند. حالا بکشند ببینند چه مزه ای دارد.

9- فرض کنید که موساد و سی آی ای بخواهند که کشور ایران را نابود کنند. و بیایند یک کسی مثلا همین آقای ب را استخدام کنند و به او چمدان چمدان دلار بدهند برای اینکه کشور ایران را نابود کند. ( البته همینجا اعلام می کنم که ما دیگر برای موساد کار نمی کنیم چونکه آن دفعه قبلی آن همه با آقای الف زحمت کشیدیم و برایشان جاسوسی کردیم ولی موقع حق الزحمه که شد گفتند که فعلا دستمان تنگ است و پول نداریم و به جای حق الزحمه به ما مرغ و خروس دادند که کباب کردیم و خوردیم. بی انصاف ها نکردند لااقل پول کارت اینترنتی که با آن به گوگل ارت وصل شدیم و از سایت نطنز عکس گرفتیم را بدهند)
حالا فرض کنید که این آقای ب بخواهد در عوض آن چمدانهای دلار که گرفته است یک کارهای فوق مخربی در این کشور بکند. به نظر شما کارهایش چه خواهد بود ؟
الف- روابط خارجی مملکت را با حرفهای دری وری نابود خواهد کرد.
ب- اقتصاد کشور را با بخشنامه های عوضی چنان نابود خواهد کرد که تا 7-8 سال دیگر هم سر جایش بر نگردد
ج- نخبگان مملکت را بلایی سرشان خواهد آورد که بروند و اگر کلاهشان هم افتاد دیگر بر نگردند
د- سیستم مدیریت کشور را به کل نابود خواهد کرد
ه- انشالله به امید خدا به زودی انقلاب فرهنگی دوم خواهد کرد
و- هرچه مدیر درست و حسابی هست برکنار خواهد کرد و آدمهای بی سواد و نامربوط به جایشان خواهد گذاشت
ز- انقدر وعده های بی خودی خواهد داد که همه مردم را ناراضی کند
ح- بانکها و بیمه ها و سازمان مدیریت و بخش خصوصی را نابود خواهد کرد.
و از اینجور کارها

10- یادش بخیر اوایل انقلاب همین آقای عسگراولادی با استناد به آیه قران که "خدا روزی شما را از جایی که فکرش را هم نمی کنید خواهد داد" می گفت که باید سازمان مدیریت نابود شود چونکه آدم نباید فکر کند به اینکه روزی اش از کجا می آید.

11- اصولا فکر نکنید که روزی تان از کجا خواهد آمد، خوش باشید. بی خیال.

Labels:




Comments:
خدا نکنه آقای ب بیات بشه.آدم به جز آه کشیدن چکار میتونه بکنه؟آه
 
با این برنامه دقیقی که شما در بند ۹ ارائه کردید انصافا که موساد و سی‌آی‌ای باید خیلی احمق باشند که آقای ب را استخدام نکنند.
 
man kheyli system e mamlekat ro balad nistam, vali tebghe un chizayi ke man shenidam, mage mishe sazman e modiriat barnamerizi ro monhal kard?!? har adami ke man mishnasam ke tu Iran kar mikone ta hala tu sohbataye dar morede karesh ye harfi dar morede karash ba in sazman zade. age in sazman enghadr kilidie, vaghean mishe monhalesh kard?!?!? system az ham nemipashe??
dar zemn, aghaye B aziz, hala un gabriel hacker e bipedar ye kari kard o tahe ketab ro lo dad, shoma chera tahe blogetun neveshti ke un gabriel hacker e bipedar chi gofte? alan age un dorost gofte bashe, shoma ham tahe ketab ro lo nadadi?!?
 
بند 3 خیلی درست بود
 
بنده اطاعت امر کردم. در ضمن با بند نهم شما کلی حال کردم!

راستی احوال شما؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, July 04, 2007

٭
آقای ب و پراکنده ها
---------------
1- آقای ب مدتی است که خبری از خودش نداده است. برای همین امروز موضوعات متعددی دارد.
2- آقای ب دیروز در Mbc4 برنامه ای دید که به حقیقت دلش برای مردم تگزاس به درد آمد.
برنامه کذایی درباره جنبشی بود تحت عنوان Purity pledge.
ماجرای این جنبش این بود که دختران جوان تگزاسی با پیوستن به این جنبش به پدران خود قول می دادند که تا زمان ازدواج رابطه جنسی نداشته باشند.
ماجرای جنبش هم یک جوری بود که انواع عقده های الکترا و مانند آنها را نشان می داد :
مهمانی رقصی بر پا می شود که دختر با پدر خود در مهمانی شرکت می کند و در پایان مهمانی به پدر خود این قول را می دهد.

آقای ب اصلا نمی خواهد نتیجه گیری کند اما نمی داند که چرا یک جایی در ذهنش این ماجرا به حضور حضرت بارون علی ونگر فاتح تگزاس مربوط می شود.
والله اعلم.

3- ماشین حساب آقای ب هم این مدت بدون سوژه نبوده است. مثلا این یکی را که دوست خوب آقای ب برایش فرستاده است :
رييس كميسيون انرژي مجلس، در پاسخ به اين سوال كه آيا در شان مردم است كه پس از تحمل 8 سال جنگ تحميلي و تحريم‌‏هاي اقتصادي و با وجود درآمدهاي بالاي نفت،
بنزين را به صورت سهميه‌‏بندي استفاده كنند، گفت: ايران 70 ميليون نفر جمعيت دارد و براي اداره و رفاه اين جمعيت، حداقل بايد براي هر نفر دو ميليون تومان هزينه كنيم

كه مجموع اين ميزان هزينه، هزار و 400 ميليارد دلار مي‌‏شود؛
(نقل از خبرگذاری کار ایران تاریخ 6/4/86 (
ماشین حساب آقای ب امیدوار است که آقای رئیس کمیسیون انرژی مجلس در محاسبه میزان سهمیه سوخت ایشان هم مثل مورد بالا یک صفر اشتباه کند.
اصولا به نظر می رسد که در محاسبه خیلی چیزها در این مملکت یک صفر اشتباه شده است.

4- آن سه بند بالایی را چند روز پیش نوشته بودم. دیشب که به خانه برگشتم دیدم شخص شخیص بارون علی ونگز برایم پیغام تلفنی گذاشته است. به حقیقت که خانه مان روشن شد.

5- این یکی را هم دو روزی بعد از قبلی می نویسم :
اول اینکه دو کتاب پلیسی از دورنمات خواندم، "قاضی و جلادش "و "سوئ ظن". شخصیت کارآگاه این دو قصه پیرمردی است بیمار و لب مرگ.درست برعکس شرلوک

هلمز که همیشه تر و فرز و دقیق است، بازرس برلاخ درست در لحظات حساس، دل دردش عود می کند و غش می کند.
چیزی که داستان را جالب می کند، پیچیدگی های فلسفی ماجرا است. جنایتکارهای این داستانها، جنایت نمی کنند تا پولی به چنگ بیاورند، جنایت می کنند تا فلسفه هستی شان را معنا دهند.

6- هرکس که مناظره ستاری فر و فرهاد رهبر را ندید از دستش رفت... ستاری فر خوب از پس رهبر بر آمد.

7- یک لیست نوشته ام از کارهایم، به میمنت و مبارکی سیزده مورد است. سه تایش را این دو روزه انجام داده ام. مانده است بقیه اش که بعضی هایش را باید تا همین شنبه تمام کنم و برای بعضی هایش دو هفته وقت دارم. البته دو هفته برای اتمام سازه نگهبان یک ایستگاه مترو، یک ساختمان 16 طبقه و یک ساختمان نه طبقه. اگر می بینید که هفته به هفته چیزی نمی نویسم ماجرایش این است.

8- ماجرای بنزین هم برای خودش قصه بامزه ای شده است. آقای رئیس جمهور هم خیال می کند که کل مصرف بنزین این مملکت در اثر جوانانی است که جردن را بالا و پایین می روند.
بقیه مشاغل را نمی دانم، اما در حرفه خودم و حرفه های مرتبط ( مشاوره و پیمانکاری، ساخت و ساز و پروژه های عمرانی) می توانم بگویم که اگر بنزین همینطور سهمیه بندی شده بماند و بنزین مازاد ارائه نشود، قسمت قابل توجهی از پروژه ها می خوابد.
به عنوان نمونه : شرکت ما تعداد گسترده ای پروژه در محدوده ای به شعاع سیصد کیلومتری پابهار دارد. مهندسین ما در این پروژه هر روز به طور متوسط 300 تا 400 کیلومتر حرکت می کندد. بنزین مصرفی شان هم می شود روزی 30 تا 40 لیتر. سهمیه ماهانه شان هم باید باشد حدود 1000 لیتر. آن 900 لیتر باقی مانده را معلوم نیست چطور باید تامین کنند.
مگر اینکه آقای رئیس جمهور دستور بدهند که مهندسین ما با درشکه و اسب و قاطر سر پروژه حاضر شوند.

یک مسئله هم باقی می ماند در صورتی که بنزین مازاد بفروشند : قیمت بنزین مازاد چقدر است ؟ آیا هزینه بنزین مازاد برای پیمانکاران و مهندسان ناظر حساب می شود؟ با چه ضریبی و به چه قیمتی؟ برای پیمانهای با قیمت مقطوع متر مربع زیر بنا چکار می کنند؟

آقای رئیس جمهور به گفته سخنگوی دولتشان دستور داده اند که خودروهایی که بیش از مقدار سهمیه بندی شده مصرف دارند، گازسوز بشوند، ایشان فکر نکرده اند که ما در دهات سیصد کیلومتری چابهار ( که آب آشامیدنی هم ندارند) پمپ گاز از کجا پیدا کنیم ؟

9- راستی بحث سخنگوی دولت شد، آقای ب واقعا معتقد است که دولت نهم با معجزه اداره می شود. آقای ب انسانی است که با تمرکز کامل و با سرعت بسیار زیاد، روزی ده الی دوازده ساعت یک نفس کار می کند و البته تمام پنج شنبه ها و جمعه ها و روزهای تعطیل را هم کار می کند. با این وجود، به همین یک شغلی هم که دارد ( که مدیریتی دست چندم با پرسنلی به اندازه انگشتان دست است) نمی رسد.
آقای ب با خودش فکر می کند که واقعا این آقای سخنگوی دولت فقط با معجزه می تواند که هم وزیر دادگستری باشد، هم سخنگوی دولت، هم عضو حقوقدان شورای نگهبان باشد و هم رئیس ستاد مبارزه با قاچاق.
آقای ب یاد آن ساعت شنی ای می افتد که دامبلدور به هرمیون داده بود تا بتواند سر کلاسای همزمانش حاضر شود.
شاید اقای الهام هم از آن ساعت ها داشته باشد.
خدا آقای دامبلدور را غرق رحمت کند.



Comments:
سلام. فقط یک کلام حرف بی ربط: کتاب آخر هری پاتر 15 روز دیگه در میاد. من که دل تو دلم نیست... تو رو نمی دونم
 
آقاي ب هم خودت هم ماشين حسابت خيلي چوه مي زنين هااا
شما مو ميبيني و رئيس جمهور پيچش و پشتك واروي مو رو مي بينه
قشنگ به اين موضوع توجه كن
 
آقا ما مخلصیم! شرمنده که سعادت نشد باز باهاتون تماس بگیریم. ایشالله این پنج‌شنبه جمعه تلفنی در خدمتتون خواهیم بود.
 
سلام آقای ب
نمی‌دونم در مورد کدوم بند بگم ولی شما عجالتا بند 8 را داشته باشید که شامل حال ما می‌شود، پس از مدتها تفکر وتعقل به این نتیجه رسیدیم که یک پیکان وانت بخریم و بندازیم گوشه پارکینگ و از بنزینش استفاده کنیم!
به همین راحتی، فقط یک مقدار از سرمایه ناچیز ما که باید در امر ساخت و ساز بکار می‌رفت، افتاده گوشه حیاط!
 
Aghaye bolts e aziz, salam.
man kolli az vaghti matlab e shoma ro khoondam be in mozooye sooznake charpa savari e mohandesaye sherkate shoma fekr kardam, va hala rah e hal e ebtekari khedmatetoon erae midam ke shayad betoone be onvan e olgoo dar sayer sonoof ham estefade beshe o baad ham ba kami modification beshe olgooye khanevade ha dar masraf e bargh. bebinid, mohandesaye shoma age bian be jaye ye khodrooye shik o mojahaz be AC (ke maani nadare adam tooye garmaye 120 darajeye tabestoon AC roshan kone ke khodaye nakarde garma zade nashe) mitoonan hame ba ham ye faghare vanet savari bedoone AC bekharan o sobh hame ba ham poshte vanet beshinan o beran sar e kar. in nahv car pooling ham dar kharid e mashin sarfe jooi mikone o ham masrafe benzin. albate chon inaghayoon az nasim e halsele az harekate vanet ham nasib mibaran dige AC nemikhan o dar masraf e benzin sarfe jooie mozaafi khahad shod.
albate khanevade ham mitoonan be jaye khoone too COOPERATIVE house zendegi konan. intori az ye lamp 20 ela 30 nafar bahre mibaran oo ham dar masraf e bargh sarfe jooi mishe, ham az garm shodan e nimkoreye sharghi e zamin jelogiri mishe.
 
Aghaye bolts e aziz, salam.
man kolli az vaghti matlab e shoma ro khoondam be in mozooye sooznake charpa savari e mohandesaye sherkate shoma fekr kardam, va hala rah e hal e ebtekari khedmatetoon erae midam ke shayad betoone be onvan e olgoo dar sayer sonoof ham estefade beshe o baad ham ba kami modification beshe olgooye khanevade ha dar masraf e bargh. bebinid, mohandesaye shoma age bian be jaye ye khodrooye shik o mojahaz be AC (ke maani nadare adam tooye garmaye 120 darajeye tabestoon AC roshan kone ke khodaye nakarde garma zade nashe) mitoonan hame ba ham ye faghare vanet savari bedoone AC bekharan o sobh hame ba ham poshte vanet beshinan o beran sar e kar. in nahv car pooling ham dar kharid e mashin sarfe jooi mikone o ham masrafe benzin. albate chon inaghayoon az nasim e halsele az harekate vanet ham nasib mibaran dige AC nemikhan o dar masraf e benzin sarfe jooie mozaafi khahad shod.
albate khanevade ham mitoonan be jaye khoone too COOPERATIVE house zendegi konan. intori az ye lamp 20 ela 30 nafar bahre mibaran oo ham dar masraf e bargh sarfe jooi mishe, ham az garm shodan e nimkoreye sharghi e zamin jelogiri mishe.
 
این "پابهار" که توی بند 8 گفتی دقیقا چیه؟ اگه خوراکیه بده ما هم بخوریم
 
آفرین. از این پس می خوانیم
 
Post a Comment

........................................................................................

Friday, June 22, 2007

٭

ما این کار خودمان را سرقت ادبی نمی دانیم. درست است که این متن را از اینجا برداشته ایم و در وبلاگ خودمان گذاشته ایم. اما به عنوان کسی که تا بحال شش نسخه ای از آهنگهای آقای نامجو را برای دیگران کپی کرده است و هربار هم قول داده است به ازای هر نسخه کپی، وقتی که اثار ایشان مجوز گرفت، دو نسخه بخرد، فکر می کنیم که باید به این حرکت اخلاقی بپیوندیم. البته ما لازم نبود که تا آخر این نوشته را در وبلاگ آقای نامجو بخوانیم تا بدانیم که نویسنده اش کسی نیست بجر سر هرمس مارانای ونیزی خودمان. همان "گاس" اول را که دیدیم فهمیدیم.


ما پررو نیستیم، عجیبیم



امیدواریم مقاله‌ی آقای نام‌جو در هم‌میهن را خوانده باشید. اگر هم نخوانده باشید، درددلی است در باب حقوق مادی مولف. ایده‌ی این کار هم از همان‌جا و به پیش‌نهاد یکی از دوستان آمد. البته واضح و مبرهن است که وقتی در جای عجیبی مثل ایران زنده‌گی می‌کنیم، باید پیهِ اتفاق‌هایی از این دست را هم به تن مبارک‌مان بمالیم. اما حالا ناگزیریم، مجبوریم، میدانید؟ مجبوریم از راه‌های این‌طوری به آدمی مثل محسن نام‌جو کمک کنیم و آن‌چه را که حقِ پدیدآورنده از ایجاد اثر اوست و در این چرخه به دست او - خالق و مبدع اثر - نمی‌رسد، به او بپردازیم. ناگزیریم از راه‌های این‌طوری به مقابله با سیستم حاکم بر تولیدات فرهنگی این مملکت برویم، سیستمی که در این سال‌ها، خوب بلد شده است صداهای متفاوت را خفه کند. البته واضح و مبرهن است وقتی از سیستم داریم حرف می‌زنیم، از وزارت معظم ارشاد گرفته تا من و شمایی که در کار ماست‌‌مالی قانون کپی‌رایت هستیم، تا آن دست‌فروش ازهمه‌جا‌بی‌خبر را پوشش می‌دهد.

هنوز معلوم نیست، گاس که این حرکت خیلی زود به اتمام برسد، گاس هم که فتح بابی شد برای همه‌ی مولفانی که آثارشان را دوست داریم، از آن‌ها بهره می‌بریم و پولی از این کیف‌کردن‌های ما، هیچ‌رقمه، به ایشان نمی‌رسد.

قرار است هرکدام از ما، در هرجای این کره‌ی گرد، وقتی داریم آهنگی از آقای نام‌جو دانلود می‌کنیم، یا برای دوستی کپی می‌کنیم، کلاه‌مان را قاضی کنیم و مبلغی به شماره‌ی حساب زیر در بانک سامان، به نام محسن نام‌جو، واریز کنیم.

1־44949־700־802

گاس هم که موضوع اصلن این باشد که داریم یک راه‌هایی پیدا می‌کنیم برای این که این تهدیدبودنِ اینترنت برای پدیدآورنده‌گان را این‌طوری به فرصتی تبدیل کنیم. داریم از اینترنت بر ضد خودش استفاده می‌کنیم با این تفاوت که اعتماد همه‌گانی، همانی که به عنوان یک سرمایه‌ی اجتماعی دارد در این مملکت به لطف بعضی‌ها درب‌وداغان می‌شود، پایه و اساس و ریشه‌ی این حرکت خواهد بود. گاس که آقای نام‌جو را راضی کردیم که اصلن سایتی ایجاد بشود و تمام این چهل و اندی آهنگی که در اینترنت موجود است به هر حال، نسخه‌هایی با کیفیت‌های مطلوب خودش، دقیقن برای دانلود ملت، همان‌جا به رایگان گذاشته شود و اصلن همان‌جا این قضیه‌ی ارسال وجهِ کیف‌کردن‌های‌ ما، پی‌گیری شود. سانسور هم که قربان‌ش برویم، سال‌ها است دارد می‌چرخد و ما هم به تبعِ آن، می‌چرخیم. گاس که با این کارها، کمی هم سانسور به دنبالِ ما چرخید. کسی چه می‌داند؟

و این را هم اضافه کنیم که داریم دنبال راه حلی برای رفقای خارج نشین مان می گردیم. منتظر باشید.

در پرانتز: گاس یک اصطلاح قدیمی تهرانی است گویا به معنی : شاید (جهت اطلاع عرض شد!)




Comments: Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, June 06, 2007

٭
راست می گویند: روح آدمی چند میلی متری از وجود مادی اش بزرگتر است.

تو خوابید ه ای و من نگاهت می کنم.
دستم را نزدیک می آوردم و اما می ترسم که لمست کنم و بیدار شوی.
دستم که نزدیک می شود و تنها چند میلی متری باقی می ماند، تمام روحت را حس می کنم.

راست می گویند: روح آدمی چند میلی متری از وجود مادی اش بزرگتر است.



Comments:
آدمی چون معمولن دمای بدنش با دمای محیط اختلاف دارد پوشش نازکی از دمای محیط را هم‌دمای بدن خود می‌کند که شاید بشود آنرا به شکل هاله‌ای حرارتی در نظر گرفت، هرگاه چشمانمان را ببندیم و دستمان را به کسی نزدیک کنیم وقتی دستمان وارد هاله‌ی حرارتی او شد قبل از تماس او را حس خواهیم کرد. آدمی همین‌طور به خاطر جریان الکتریکی بدنش کمی هم دور خودش هاله‌ی الکتریکی و شاید هم مغناطیسی دارد که این ها هم وقتی به هم نزدیک می‌شوند شاید بشود حسشان کرد. ببخشید ادای آدم‌های باسواد را درآوردم در وبلاگتان.
 
گفتیم اگه یه وقت گذارتون به اون ورا افتاد ، ماشین حسابتون هم بی زحمت با خودتون بیارید!!!!؟
 
پيام توضيح جالبي نوشته
behroozbashi.blogspot.com
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, June 02, 2007

٭
شترق
-----------
یک صدای بلند شترق در راهرو بیمارستان می پیچد.
بعد صدای آقای ب می آید که هق هق کنان فریاد می زند:
بیدار شو، تو نباید بخوابی.
و بعد یک صدای شترق دیگر می آید.
و بعد یک صدای شترق دیگر می آید.
بعد دوربین طول راهرو بیمارستان را طی می کند و وارد اتاق ماشین حساب آقای ب می شود و می بینیم که ماشین حساب آقای ب روی تخت بیمارستان خوابیده است و آقای ب هم دارد به او چک می زند.
پرستار بیمارستان وارد اتاق می شود و می گوید :
آقای ب شما به خودتان زحمت ندهید، بیمار وارد کما شده است است، با چک که هیچ، با پتک هم امکان ندارد بیدار شود.
در ضمن لطفا هوار نکشید، بیماران دیگر در حال استراحتند.

آقای ب صورت گریانش را با دو دست می گیرد و روی مبل بغل تخت می نشیند و خاطرات خوشش را با ماشین حسابش به یاد می آورد.
بعد ناگهان یاد ایمیلی می افتد که اخیرا همکاری برایش فرستاده است از اکتشافات افتخار آفرین ایرانیان و فکری به خاطرش می رسد.
سریعا وصل می شود به اینترنت و سایت http://www.primenumbersformula.com را می آورد.
یک چاپ از محتویات سایت می گیرد و آنرا جلوی صورت ماشین حساب می گیرد.

ماشین حساب آقای ب یک نفس بلند می کشد و از کما بیرون می آید. می گوید :
خیلی وحشتناک بود، خیلی وحشتناک. من دنیای آخرت را دیدم. علی الخصوص جهنم را.
من به شخصه جنیفر لوپز را در جهنم دیدم. دو دستی چسبیده بود به مار غاشیه و می گفت : جون من نگذار این احمدی نژاد بیاد جلو.

آقای ب یک نفس راحت می کشد. بالاخره بعضی وقتها کما انقدرها هم بد نیست. لااقل باعث می شود که مهرورزی و عدالت پروری آدم خوب شود.

ماشین حساب آقای ب چشمانش را ریز می کند و می گوید : آها ! خوب گیرش آوردم.
و منظورش از "ش" در "گیرش" آقای پرفسور دکتر سید محمد رضا هاشمی موسوی است.
همانی که مسئله 2300 ساله فرمول اعداد اول را کشف کرده است و قرار است جایزه نوبل ریاضی را به این دلیل ببرد و جایزه یک میلیون دلاری مربوطه را هم قرار است به او بدهند.
ماشین حساب آقای ب می گوید: باز لااقل گلی به جمال اون یارو دختر 16 ساله و انرژی هسته ای اش.
( آقای ب لبخند شادی می زند، معلوم است که ماشین حساب آقای ب حسابی خوب شده است و بیماری واگیردار احمدی نژادی بودنش هم خوب شده است)

ماشین حساب آقای ب همانجا روی تخت بیمارستان کیبورد را قاپ می زند و می نویسد :

ماشین حساب آقای ب رسوا می کند
---------------------
آقای پرفسور دکتر سید محمد رضا هاشمی در سایتشان ادعا کرده اند که فرمول ایجاد اعداد اول را کشف کرده اند.
سایت ایشان هست :
http://www.primenumbersformula.com
فرمول ادعایی ایشان هم هست :

ایشان در سایتشان در زیر فرمول مربوطه نوشته اند :
Note : This formula is one of the on-to generating functions for the prime numbers that for every natural "m" it generates all the prime numbers (3,5,7,2,11,13,2,17,19, ...)

آقای پرقسور دکتر سید محمد رضا هاشمی در سایتشان نوشته اند که تحصیلات لیسانس ایشان در زمینه الکترونیک بوده است و بعد دکترایشان را در زمینه آموزش از بوستون گرفته اند و بعد هم از اسپانیا دکترای ریاضی گرفته اند.
ایشان در سایتشان از کتب ریاضی متعددی هم که نوشته اند یاد کرده اند.

ماشین حساب آقای ب اول توضیح می دهد :
کسی که مدارج آکادمیک را طی کرده باشد می داند که نام دانشگاه در مدرک انسان خیلی تعیین کننده است. یک دارنده واقعی مدرک علمی، همیشه ذکر می کند که مدرکش را از چه دانشگاهی گرفته اند و. چه بسا که در یک سایت علمی در معرفی خود باید بنویسد که تز دکترایش در چه زمینه ای بوده است.
آقای پرفسور دکتر مورد نظر ما ظاهرا نمی دانند که در بوستون به تعداد موهای سر آقای ب ( که خیلی هم زیاد نیست) دانشگاه وجود دارد. ایشان دکترای آموزششان را از کدام اینها گرفته اند ؟ از MIT یا از North eastern؟ اینها زمین تا آسمان با هم فرق دارد.
در ضمن در اسپانیا هم به تعداد دوبرابر تعداد موهای سر آقای ب ( که باز هم عدد چندان بزرگی نمی شود) دانشگاه وجود دارد. دکترای ریاضی ایشان از کدامیک از آنها اخذ شده است ؟
اقای ب به شخصه به تعداد دانشگاههایی را می شناسد که یک مبلغ اندکی ( کمتر از 10000 دلار) پول می گیرند و مدرک دکترا در هر زمینه ای که بخواهید به شما می دهند. انجمن هایی هم هستند که در ازای مبلغ اندکی شما را به عنوان محقق برگزیده جهان در زمینه ای که بخواهید معرفی می کنند.

راستی کتابهای ایشان می دانید چیست ؟
بردار در صفحه و فضا
نویسنده: سیدمحمدرضا هاشمی موسوی، 152 ص / تک رنگ. (دبیرستان/ کنکور) انتشارات مدرسه.
تصاعدهای حسابی و هندسی
نویسنده: سیدمحمدرضا هاشمی موسوی، 164 ص / تک رنگ. (دبیرستان/ کنکور) انتشارات مدرسه.
تعیین دامنه و برد توابع
نویسنده: سیدمحمد رضا هاشمی موسوی، 136 ص / تک رنگ. (دبیرستان/ کنکور) انتشارات مدرسه.
توان و رادیکال
نویسنده: سیدمحمدرضا هاشمی موسوی، 188 ص / تک رنگ. (دبیرستان/ کنکور) انتشارات مدرسه.
حد، مفهوم، تعریف و محاسبه
نویسنده: سیدمحمدرضا هاشمی موسوی، 148 ص / تک رنگ. (دبیرستان/ کنکور) انتشارات مدرسه
حسابان 1 و 2
نویسندگان: احمد قندهاری، یداله ایلخانی پور ، هوشنگ شرقی، سیدمحمدرضا هاشمی موسوی، 448 ص / تک رنگ. (دبیرستان) انتشارات مدرسه.

یک راهنمای شرکت در المپیاد ریاضی هم نوشته اند و امثالهم.

مقاله علمی ایشان که برایش قرار است جایزه نوبل ریاضی را ببرد می دانید در کدام نشریه فوق معتبر جهانی چاپ شده است ؟
نشریه رشد برهان. متعلق به آموزش و پرورش. همانی که وقتی بچه مدرسه ای بودیم در مدرسه به ما می دادند و ما نمی خواندیم.

اما برگردیم به فرمول استثنایی ایشان.
توضیحا ذکر می کنم که آن علامتی که شبیه [] است بدون خط بالایی، معنی اش می شود :جزئ صحیح
(توضیح بیشتر برای کسانی که ریاضی واقعا یادشان رفته است : جزئ صحیح 1.21 می شود 1(

برگردیم به فرمول:
آن عبارتی که در توان می بینید، همواره جوابش یا یک است یا صفر. وقتی که 2m+1 عبارت (2m)! + 1 را عاد می کند، آن توان می شود یک و در غیر اینصورت می شود صفر.
پس نتیجه فرمول ایشان یا می شود 2 یا می شود 2m+1.
اما اگر2m+1 عدد اول نباشد، حتما بر عددی کمتر از m بخش پذیر است. در نتیجه(2m)! هم بر آن عدد بخش پذیر است و در نتیجه (2m)!+1 دیگر بر آن بخشپذیر نیست و پس توان عبارت ایشان می شود صفر و در نتیجه عبارت ایشان عدد 2 را ارائه می کند.

در نتیجه معنی حرف ایشان فقط این است که : 2m+1 اول است اگر که (2m)! + 1 بر آن بخشپذیر باشد.
بقیه آن فرمول پیچیده که می بینید حرف مفت است. که البته هیچ اثباتی هم برای این حرف در مقاله ایشان نیست.
آقای ب سالهای سال ( حدود 13 سال ) است که نظریه اعداد نخوانده است و چیز زیادی در این مورد یادش نیست. اما یک جستجوی سریع در ویکیپدیا به ایشان نشان می دهد که عبارت بالا، همان تئوری ویلسون درباره اعداد اول است. این تئوری که اولین اثبات آنرا لاگرانژ در 1773 ارائه کرده است بیان می کند که عدد n اول است اگر و فقط اگر (n-1)!+1 بر آن بخش پذیر باشد.
حالا اگر به جای n در این فرمول بگذاریم 2m+1 می شود همانی که آقای پرفسور دکتر فرموده اند.
در نتیجه فرمول جدید و خارق العاده ای که ایشان مدعی کشفش هستند، چیزی نیست بجز تئوری آقای ویلسون در 1770 که در 1773 هم اثبات شده است. تازه برای اینکه ضربه محکم تری به کشف بسیار جدید ایشان بخورد، ویکیپدیا یادآوری می کند که این تئوری 700 سال قبل از ویلسون بوسیله الحازن یا ابن الهیثم مطرح شده است.

فرمول ایشان خاصیت ریاضی بدردبخوری هم ندارد. برای محاسبات کامپیوتری هم فایده ندارد. دلیلیش این است که کامپیوتر اعداد بزرگ را گرد می کند و در نتیجه برای اعداد بزرگتر از چند عدد ابتدایی ( مثلا در excel برای اعداد بزرگتر از 9( فاکتوریل دوبرابر عدد انقدر بزرگ می شود که کامپیوتر نتیجه آن فاکتوریل را تقیریبی و غلط حساب می کند و به همین دلیل مثلا برنامه فوق برای اعداد بزرگتر از 19 همه اعداد فرد را تولید می کند مستقل از اینکه اول هستند یا نه.

آقای ب یادش است که وقتی که مدرسه راهنمایی می رفت، با تعدادی از دوستانش به این نتیجه رسیدند که تئوری نسبیت انشتین غلط است. حتی یادش است که با آن دوستان یک فرمول جایگزین هم به جای E=Mc2 مطرح کرده بودند.
امروز، آن حرفها و علی الخصوص آن فرمول ( که حتی از نظر دیمانسیون هم غلط بود) مایه خنده و تفریح آقای ب و دوستانش است.
آقای ب یک مدت پیش در تلویزیون دید که دو دختر دانشجوی رشته گرافیک مدعی شده بودند که بعد چهارم را کشف کرده اند. آقای ب فکر می کند که دخترخانم های گل ما وقتی که بزرگ بشوند نمی توانند به راحتی آقای ب به خودشان بخندند. بالاخره وقتی تلویزیون آدم را در حال چرند گفتن نشان داده باشد، آبروریزی اش بیشتر است.

آقای دکتر پرفسور مورد نظر ما به نظر نمی رسد که بتواند خیلی به نظریه خودش و جایزه یک میلیون دلاری و جایزه نوبل اش بخندد، چونکه دیگر بزرگ شده است و این حرفها از یک آدم بزرگ دیگر خنده دار نیست، کلاهبرداری است.



Comments:
نادر جان
راستش رو بخوای با کامپیوتر و از طریق برنامه‌نویسی و نه با استفاده از سیستم اعداد خود کامپیوتر می‌شود دقت‌های بسیار بالا را ایجاد کرد که مثلا بتوان اعداد با طول چند میلیون رقم داشت، ولی حتی در آن صورت، تصور کن که با چنین فرمولی چقدر باید محاسبات پیچیده انجام داد و در آخر دید که عدد اول محاسبه شده ۲ است! بعد عدد بعدی و الخ و برای اعداد بزرگ پس از روزها محاسبه، کامپیوتر مشتی ۲ تحویل شما می‌دهد!
اگر محققین مملکت با همین سرعت پیشرفت کنند، با حمایت‌های ریاست جمهوری تا پایان امسال اولین فضاپیمایی که «برای اولین بار» از کهکشان راه‌شیری خارج می‌شود را خواهیم ساخت! چقدر عالی می‌شود که رییس جمهور را هم به عنوان مسافر افتخاری سوار این پرنده فوق پیشرفته کنیم!
 
سلام
بهت لينك دادم
موفق باشي
behroozbashi.blogspot.com
 
هه هه! شوما تشریف ببرین فتوگالری این آقا رو مشاهده کنین!
 
ahan! be nazar miad ke zarb e! man ba did e tavan pish rafte budam va esbat e shoma ro nafahmidam va majbur shodam naghzesho ba ye rahe dige be esbat beresunam. vali age un do ta zarb shode bashan, harfe shoma kamelan sahihe. vaghean afarin. pishnahad mikonam ke ye link be in blog tu ghesmate contact me e site e in doctor prof. befrestin!
 
مگر نوبل ریاضی هم داریم؟
 
کسی که یه کمی ریاضی بلد باشه کاملا متوجه میشه که طرف مزخرف میگه.

اولش فکر کردم که به شما بگم چرا اینقدر حساسیت و مو شکافی در مطلب. بعد فکر کردم خیلیها همچنین مواردی را باور می کنند. . شاید بهتره در موردش حرف زد ...

مثل موردی که پرهام در مورد عدد پی نوشته بود . و کمتر کسی توجه از عامه توجه می کنه که عدد پی گنگه و اعشارش انتها نداره ....

بعد ... ما جایزه نوبل ریاضی نداریم. جناب نوبل با ریاضیدانی سر بانوی محترمی - رقیب عشقی بودند و گفته می شود از سر لج و ناکامی ! در وصیت نامه شان جایزه ای برای ریاضیات در نظر نگرفته اند .
 
همه حرف های جنابعالی درست ولی کافی است شما با یک نرم افزار تخصصی تر از excell مثلاً mathematica نوشته های خود را دنبال کنيد تا متوجه شويد چندان هم پر بيراه نگفته است ولی در اين که شک در کارش بسيار است حرفی نيست!!!!
 
يكي از دوستان توضيح صحيحي در مورد فرمول داد است. به بيان ساده اين تابع عدد x را اگر اول باشد به (دو ضربدر نصف x به توان صفر كه همان دو است) و اگر اول نباشد به (دو ضربدر نصف x به توان يك كه همان x است) ميبرد. در واقع نكته جالب اين فرمول اين استكه اگر 2m+1 اول باشد آنگاه توان ساده و برابر يك ميشود كه همان قضيه معروف ويلسون است. اما ممكن است اين سوال پيش آيد كه چرا تا كنون از اين فرمول براي تعيين اعداد اول استفاده نشده است. براي روشن شدن موضوع فرض كنيد m برابر 1000 باشد پس 2m+1 برابر 2001 ميشود. براي چك كردن اينكه 2001 اول است بايد بخش پذيري 2001 بر اعداد 2 تا 45 تست گردد. اما اگر از فرمول پروفسور استفاده كنيم لازم استكه فاكتوريل 2000 را بدست آوريم با يك جمع كنيم بعد ببينيم بر 2001 بخشپذير است يا نه. باز هم فكر ميكنيد بايد به پروفسور جايزه نوبل داد؟
 
بله دوستان عزیز ، همین شده کاره ما و به جای تحقیق و آنالیز مسایل می شینیم فکر می کنیم ببنیم چطوری میشه مینبر زد و معروف شد ؟
حالا از چرت و پرتهایی که تو سایتش گفته و از کتاب های زیادی که هیچ کدومش را نمی تونید پیدا کنید و جوایز بسیار اگر بگذریم ، این وسط ایران عزیزمون هست که هر روز دست خوش ریشخند یکسری افراد می شود ، باعث و بانیش هم افرادی مثل پروفسور خودمون هست . یه نیگاهی بندازید :

http://www.mathforum.org/kb/message.jspa?messageID=4908821&tstart=0
http://sci.tech-archive.net/Archive/sci.math/2006-07/msg02454.html
http://sci.tech-archive.net/Archive/sci.math/2006-07/msg02480.html

منی که این همه درگیر اعداد اولم با خوندنش داشتم شاخ در می آوردم و آخه مگه میشه فرمول اعداد اول کشف بشه ، به ساکتی و آرومی هیچ کی هم نفهمه . فقط اینا بگم که فقط انتشار خبر کشف فرمول اعداد اول این قدرت را داره را که کل اینترنت و جهان را بریزه به هم . اولین اتفاقی که میفته اینه که دارنده فرمول به تمام منابع کد شده و حساس وب سایت ها ( اغلب با متد آر.اس .آ رمز نگاری می شوند ) دسترسی خواهد داشت و این یعنی انفجار اینترنت. آره اگه روزی این اتفاق افتاد بدونید بشریت نه یک قدم بلکه پرشی به آینده خواه داشت.
 
بله دوستان عزیز ، همین شده کاره ما و به جای تحقیق و آنالیز مسایل می شینیم فکر می کنیم ببنیم چطوری میشه مینبر زد و معروف شد ؟
حالا از چرت و پرتهایی که تو سایتش گفته و از کتاب های زیادی که هیچ کدومش را نمی تونید پیدا کنید و جوایز بسیار اگر بگذریم ، این وسط ایران عزیزمون هست که هر روز دست خوش ریشخند یکسری افراد می شود ، باعث و بانیش هم افرادی مثل پروفسور خودمون هست . یه نیگاهی بندازید :

http://www.mathforum.org/kb/message.jspa?messageID=4908821&tstart=0
http://sci.tech-archive.net/Archive/sci.math/2006-07/msg02454.html
http://sci.tech-archive.net/Archive/sci.math/2006-07/msg02480.html

منی که این همه درگیر اعداد اولم با خوندنش داشتم شاخ در می آوردم و آخه مگه میشه فرمول اعداد اول کشف بشه ، به ساکتی و آرومی هیچ کی هم نفهمه . فقط اینا بگم که فقط انتشار خبر کشف فرمول اعداد اول این قدرت را داره را که کل اینترنت و جهان را بریزه به هم . اولین اتفاقی که میفته اینه که دارنده فرمول به تمام منابع کد شده و حساس وب سایت ها ( اغلب با متد آر.اس.آ رمز نگاری می شوند ) دسترسی خواهد داشت و این یعنی انفجار اینترنت. آره اگه روزی این اتفاق افتاد بدونید بشریت نه یک قدم بلکه پرشی به آینده خواه داشت.
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, May 26, 2007

٭
حقیقتش را بگویم :
می ترسم.

این ترس را نه از زبان آقای ب می توانم بیان کنم. نه هیچ ماشین حسابی از پس محاسبه اش بر می آید. نه در آی سی اردشیر تیرداد جای می گیرد. فقط از زبان خودم است که می توانم بیانش کنم.

حتی روزی که فهمیدم آقای احمدی نژاد رئیس جمهور کشورم شده است هم ، اگرچه بسیار نگران بودم، اما انقدر که امروز می ترسم، نترسیده بودم.
آن زمان فکر می کردم که محدوده هایی هست در حاکمیت این کشور که هر کس هم که سر کار باشد، آنها را رعایت می کند. محدوده هایی مثل حفظ یکپارچگی کشور، مثل پرهیز از نابودی، پرهیز از انقلاب و سرنگونی.
و فکر می کردم که برای حفظ همین محدوده ها هم که هست، حداقلی از عقلانیت در تصمیم گیری ها لحاظ خواهد شد.

می ترسم برای اینکه حتی آن "حداقل" ها هم در تصمیمات آقای رئیس جمهور نیست.
به شدت نگرانم که در فاصله دوسال دیگر، مملکتم به سوی فروپاشی برود.
تصمیمات اقتصادی آقای رئیس جمهور انقدر احمقانه است که به هیچ شکلی نمی شود آثارش را رفع کرد. نگرش اجتماعی اش انقدر بچه گانه است که هیچ راهی برای مقابله با ضررهای ناشی از تصمیمات احمقانه اش نیست و رفتارش انقدر لجوج و بچه گانه و لوس است که حتی از یک دربان اداره هم بعید است چه برسد به یک رئیس جمهور.


حقیقتش را بگویم :
می ترسم.

میزان افزایش نقدینگی، و حماقت در تصمیمات اقتصادی، و بدتر از همه، عدم ثبات سیاست ها و لجبازی دولت با بخش خصوصی، اقتصاد را به سمت تعطیلی می برد.
در طی امسال و بیشتر ازآن در سال دیگر، فشار شدید تورم را خواهیم دید. ( شاید من و شما تحملش کنیم، گیرم که کمتر ژامبون بوقلمون بخوریم، اما برای بعضی ها این فشار تورم به معنی گرسنگی است، به معنی مرگ است).
اقتصاد که تعطیل شود، شاید من و شما با این میزان تخصص و سرمایه بیکار نمانیم، اما خیلی ها بیکار خواهند ماند.
آدم بیکار و بی پول و تورم بالا هم با هم یکجا جمع نمی شوند. جمعشان صدای انفجار می دهد و آتش انفجارشان من و شما را می سوزاند.
آدم بیکار و بی پول یعنی دزد، یعنی قاچاقچی، یعنی قاتل. یعنی اینکه هیچکداممان جرات نخواهیم کرد که لحظه ای زن و فرزندمان در خیابان تنها باشند. حتی جرات نخواهیم کرد که در خانه تنها باشند.

راستش، می ترسم. و ابایی ندارم که بگویند : مرد گنده که نمی ترسد.
مرد گنده هم می ترسد، گیرم نه از لولو و از تاریکی.
چیزهایی هست که خیلی از لولو ترسناک تر است و ترسناکترینشان هم حماقت است.



Comments:
ترست منطقی است و اگر کمکی می‌کند، شاید بد نباشد بدانی که ما هم در این ترس شریکیم. ما که این طرف آبیم، شاید حتی بیشتر.
 
من از همون روز اول ترسیدم
خیلی هم ترسیدم
 
نادر جان ته دلم لرزید . یه کمی هم به قلب ضعیف ما بچه دارا فکر کن آخه.
 
نادر جان
ترست بسیار بجاست. راستش تقریبا هر کسی که این جور تصمیم‌گیری‌ها رو می‌بینه می‌ترسه، ولی خیلی بعید می‌دونم که مملکت به این زودی‌ها به خاطر مسایل اقتصادی به فروپاشی برسه. به نظرم مردم ما یا خیلی پوست کلفت شدند یا این که اصلا نمی‌دونند زندگی یعنی چی که بخواهند اعتراضی بکنند. یه عده گرسنه‌تر و بدبخت‌تر می‌شن، یک عده هم دیوارهای خونه‌هاشون رو بلندتر می‌کنند و دزدگیرهای پیشرفته‌تر روی خونه و ماشین‌شون نصب می‌کند.
وقتی شرایط و اوضاع رو مقایسه می‌کنی،‌ می‌بینی اگه بنابر فروپاشی بود،‌ مملکت ما باید سال‌ها پیش فرو می‌پاشید.
 
Post a Comment

........................................................................................

Friday, May 25, 2007

٭
برای ماشین حساب آقای ب دعا کنید
---------------------
ماشین حساب آقای ب در راستای دستور اخیر ریاست محترم جمهور برای کاهش نرخ بهره بانکی به 12 درصد از شدت شعف و شادمانی به بیمارستان منتقل شد.
ماشین حساب آقای ب حساب کرد :
قیمت واقعی پول در بازار غیر رسمی تقریبا 30 درصد است.
بانک چیزی حدود 4 درصد بالاسری دارد.
بانک خصوصی هم باید به سهامدارانش سود بدهد که این هم خودش حدود 5 درصد می شود.
بنابراین وقتی که بانک پول را با بهره 12 درصد وام می دهد، می تواند به سپرده گذار حدود 3 درصد سود بدهد.
اما با توجه به اینکه این سود بر اساس دستور رئیس جمهور بدست می آید، کلی برکت دارد و برکت آن از 60 درصد هم بیشتر است.
در نتیجه سپرده گذاران در بانک نسبت به نرولخواران حدود 30 درصد سود بیشتر ناشی از برکت خواهند داشت.
این برکت انقدر زیاد است که کل سیستم بانکی و حتی تمام سیستم اقتصادی ایران را آباد می کند.
ماشین حساب آقای ب با تمام وجود از تصمیم ریاست جمهوری دفاع می کند و می گوید که منتقدین ایشان خر هستند و اقتصاد نمی فهمند چونکه آقای رئیس جمهور خودش دکترای ترافیک دارد و اقتصاد را خوب می فهمد.

ماشین حساب آقای ب که در اثر دستور آقای رئیس جمهور دچار شادمانی شدید شده است، در اثر شدت شادمانی سکته کرده و به بیمارستان منتقل شده است.
ایشان البته یادداشتی هم از خودش پیش از انتقال به بیمارستان باقی گذاشته است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:

جناب آقای ب،
انا لله و انا الیه راجعون
ارجعی الی ربک راضیه مرضیه وادخلی فی عبادی فادخلی جنتی
اینجانب سالهای زیادی را در جوار شما طی کردم و در اثر القائات مسموم حضرتعالی بسیار سخنان ناشایست بر علیه تصمیمات درست مسئولان مملکتی بر زبان آوردم و چه بسیار سم پراکنی ها که نکردم و چه اندازه که دست استکبار جهانی از آستین شما بیرون نیامد و اعداد دروغین را که بر مبنای چهار عمل استکباری و استعماری بود ایجاد نکرد.
امروز خدا را شاکرم که احمدی نژادی شده ام و دور نیست که امام زمانی هم بشوم و انشالله که دیگر دگمه های چهار عمل اصلی ام بسوزد.
توبه می کنم از تمام آن چه تحت القائات پلید شما انجام دادم و امیدوارم که آقای احمدی نژاد توبه من را بپذیرد.
خوشحالم که اگر در این بیمارستان جان به جان آفرین تسلیم کنم، در حالت مهرورز و عدالت پرور مرده ام و اگر هم زنده بمانم، تا عمر دارم با امثال شما جاسوسان استکبار که جز سیاه نمایی و دروغگویی در وجودتان نیست مبارزه خواهم کرد.
انشالله.
ماشین حساب آقای ب

Labels:




Comments:
خدا رحمتش کنه! بعید می دونم با این اخبار جون سالم به در ببره
 
به امید حق و با برنامه ریزی‌های دقیق رییس جمهور تا پایان ریاست جمهوری ایشان سود بانکی منفی خواهد شد!
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, May 21, 2007

٭
آقای ب اطرافش را خوب نگاه کرد و دید که روی تپه سبز یک تابلو نصب شده است و رویش نوشته شده : تپه سبز
اول راهی که به طرف جنگل می رفت هم یک تابلو نصب شده که رویش نوشته : راه
آقای ب از همان بالا که نگاه کرد، دید که کنار راه، درست همانجایی که راه به جنگل می رسد، مزرعه کوچکی است.
در همین حال یک جادوگر مهربان در کنار آقای ب ظاهر شد و گفت :"اگه می خوای برگردی خونه ،باید جادوگر شهر از رو پیدا کنی" و بعد غیب شد.
آقای ب به خودش گفت : "من یک احساسی دارم انگار اینجا خیابان ولی عصر نیست" و طبیعی است که از روی تپه سبزی که اسمش تپه سبز بود به راهی رفت که اسمش راه بود.

آقای ب کنار مزرعه یک تابلو دید که رویش نوشته است : مزرعه
و وسط مزرعه هم یک مترسک دید. فرق مترسکی که آقای ب دید با آنهایی که قبلا دیده بود این بود که این یکی تکان می خورد، راه می رفت و حتی حرف هم می زد.
مترسک می گفت : کیش کیش کیش
و اینرا به کلاغهایی می گفت که می خواستند دانه هایی را که در مزرعه کاشته شده بود بخورند.
روی لباسی که تن مترسک بود نوشته شده بود : مترسک
آقای ب به مترسکی که روی لباسش نوشته شده بود مترسک گفت : سلام
و مترسک جواب داد : کیش کیش کیش

این آغاز یک دوستی خیلی عمیق بود بین آقای ب و مترسک.
مهمترین دیالوگهای این داستان بین آقای ب و مترسک رد و بدل خواهد شد. مثلا آقای ب خواهد گفت :
به نظر تو الان اونی که گردباد جای من بردش به زمین داره چی کار می کنه ؟
و مترسک جواب خواهد داد: کیش کیش کیش

Labels:




Comments:
این که چیزی نیست. آقای الف ادعا می کنه یکی از قشنگترین و مفرحترین گفتگوهای زندگیشو با اون خانومه تو آسانسور داشته. گیرم که کمی از مترسک متنوعتره. "طبقه اول"،"طبقه دوم" و استخر
 
aghaye b estesnaan yek kalagh nadid ke ruye sare in matarsak dar hale esterahat bashad?
 
Post a Comment

........................................................................................

Home