BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Saturday, December 30, 2006
٭ آقای ب و شاخ غول
........................................................................................------------------- 1- آقای ب قرار است بالاخره شاخ غول را بشکند و بعد از عمری حرکت در مسیر خانه-اداره و برگشت، بالاخره دست همسر دلبندش را بگیرد و به تئاتر برود. تئاتر مورد نظر هم "جنایت و مکافات" به روایت چیستا یثربی است. اگر خوب بود، برایتان تعریف می کند که شما هم بروید. اگر هم بد بود، لعنت می فرستد تا شما دیگر فریب نخورید و عمرتان را هدر ندهید. 2- آقای ب دیروز این فیلم mindhunters را از سینما 4 دید و حسابی لذت برد. حقیقتش این است که آقای ب دلش حسابی هوس فیلم پلیسی کرده بود. اما ماجرای این بند اصلا ربطی به فیلم مربوطه ندارد. ماجرا مربوط است به خانم چیستا یثربی. آقای ب از خودش می پرسد : این خانم یثربی یک نفر در خانواده و دوستانش نیست که برایش یک عینک درست و حسابی بخرد ؟ و اضافه می کند : حتی آقای ب هم می فهمد که این وضع ابرو برداشتن خانم یثربی افتضاح است، یعنی در اطراف ایشان آرایشگاه بهتر از این پیدا نمی شود ؟ آقای ب اضافه می کند : آخر آن چه وضع ماتیک زدن است خانم یثربی ؟ آقای ب نصیحت میکند : دخترم ، یک آرایشگاه خوب برو، یک عینک قشنگ بخر، یک ذره به خودت برس تا آدم از دیدنت در تلویزیون زهره ترک نشود. 3- آقای ب یک سوال مهم و جدی دارد : فکر می کنید که اگر آقای ب، این قضیه ماشین حساب را یک کمی جدی تر کند، آمارش را دقیق تر کند و اخبارش را هم با ماخذ و مرجع بیان کند، و اگر آنرا در یک ستون کوچک در یک روزنامه ، مثلا هفته ای یک یا دوبار چاپ کند، چقدر بر علیه حرفهای چرند توجه بر می انگیزد به جلوگیری از تصمیمات غیر کارشناسی کمک کند؟ و در ضمن فکر می کنید که آقای ب در اثر یک چنین کاری، سر و کارش با آقای قاضی مرتضوی می افتد و می رود آنجا که عرب نی انداخت ؟ و آیا فکر نمی کنید که آقای ب بهتر است کلا سرش را بیندازد پایین و کارش را بکند؟ فکر می کنید که این رسالت تاریخی و وظیفه اجتماعی آقای ب است یا اینکه اصلا آقای ب را چه به این حرفها؟ لطفا نظر بدهید. 4- آقای ب چند سال پیش یک کتابی از انتشارات سروش خرید به اسم "آنومی در رفتار اجتماعی" موضوع کتاب بررسی میزان به هم ریختگی نظم اجتماعی در شهر تهران در اوایل دهه هفتاد بود. نویسنده کتاب که آقای ب نامش را فراموش کرده است، روشی بسیار جالب از نظر آمارگیری و نظر سنجی استفاده کرده بود و نتایج جالبی هم گرفته بود. نویسنده در همان اوایل دهه هفتاد متوجه شده بود که این جامعه دارد از نظر اجتماعی دچار فروپاشی می شود. امروز ، این فروپاشی کاملا ملموس است. باورتان نمی شود، نگاهی به صفحه حوادث روزنامه ها بیندازید تا متوجه شوید که تعداد کسانی که در تهران به قتل می رسند از تعداد سربازان آمریکایی که در عراق کشته می شود بیشتر است. میزان سرقت ها، تجاوز ها و اعتیاد را هم ببینید تا متوجه شوید که خطر اصلی ای که این کشور را تهدید می کند چیست. انرژی هسته ای حق مسلم ما هست، اما من یکی ترجیح می دهم بیشتر از حق زندگی در جامعه ای امن بهره مند باشد که حق مسلم تر من است. حق مسلم تر من است که هر روز صبح که از همسرم خداحافظی می کنم تا عصر که دوباره بینمش، هزار بار دلم نلرزد. نوشته شده در ساعت 11:24 AM
Comments:
یک زمانهایی این خانم یثربی که می گویید معلم تئاتر ما بود. عجیب ترین آدمی که در زندگی ام دیده ام. بماند که کلاسهایش شاهکار بود و لذتی داشت. ولی همیشه عینکش و سر و وضعش مرا هم اذیت می کرد. همه این سوالهایی که میگویید را هزار بار از خودم پرسیدم. بعد هم بچه دار شد. کلاس و تئاتر و همه چیز را موقتن رها کرد چون بچه اش مدام جیغ می زد!!!
سوال مهم و جدیتان اگر واقعن جدی شود جز نگرانی چیزی ندارد. چیزی هم داشته باشد باز هم جز نگرانی چیزی ندارد !
به نظر من كه اگه بشه با اسم مستعار بنويسي بنويس. توي روزنامه منظورمه. غير از اين نه. از اين جك و جونورا هيچي بعيد نيست
راستي چرا ديگه پينگ نمي شي؟
آقای ب اگر روزنامه ای پیدا کردند که اجازه انتشار قضایای ماشین حساب را میدهد و آقای ب نیز هم این رسالت را در خود احساس میکند ، چرا که نه ؟
یادش به خیر روزهایی که وبلاگ اقای ب از خنده ی پروانه ای در شانگهای پینک میشد ..حالا که دیگه با بمب هیروشیما هم پینگ نمیشه؟ راستش من خودم یه دفعه زد به سرم که برم شما رو پینگ کنم ...بعد که با خودم فک کردم "مگه آقای ب پسر خالته؟" پشیمون شدم!؟
والله این ماجرای پینگ شدن و پینگ نشدن برای خود من هم معما است. من اصلا نمی دانم این پینگ چی چی هست، یک زمانی خودش می شد، حالا خودش نمی شود. چه بسا که آن زمان هم خودش پینگ نمی شد و یک بنده خدایی برای ما پینگ می کرد. شاید هم مربوط به این باشد که از بلاگر قدیمی به بلاگر جدید نقل مکان کرده ایم.
گمونم مشکل سوال جدی شما و بلکه هم بقیه با این لینک حل شه:
http://itiran.com/?type=news&id=7365 نظر ماشین حساب آقای ب چیه؟!؟ (به نظر من که از نظر ادبی اون کلمهء "موعد" ایراد داره. کل دستورالعمل/مصوبه/اعلامیه/... که دیگه خدا داند و آقای ب.)
با تاکید بر نظریه لب و عینک خانم یثربی، اتفاقا من چند روز پیش فکر می کردم اگه اوضاع روزنامه ها مثل چند سال پیش بود (که مسلما اون موقع این یارو رییس جمهور نبود) خیلی ستون هفتگی بامزه ای می شد...ولی الان پیشنهاد من هم دست نگه داشتن از انتشار چنین مطالب انحرافی ایه!;)
فعلا خودشون مشغولن ببینن کی تو فلان مجلس رقص فلان جای فلانی رو دید زده!
سلام!
Post a Comment
راستش به نظر من مشکل که درست نمی شه هیچ شاید فکر کنن سوپاپی و به عنوان مظاهر دموکراسی در ایران خیلی هم ازت استقبال کنن. Tuesday, December 26, 2006
٭ آقای ب زبانش مو درآورد
........................................................................................--------------------- 1- آقای ب می گوید : بازی شب یلدا بازی غریبی بود. همان یک چیزی که هرگز نمی خواستید از زیر زبانتان در برود، تمام ذهنتان را پر کرده بود. مگرنه ؟ هر چیزی که می نوشتید، باید دوباره برمی گشتید و دوباره می خواندید و آنوقت می دیدید که ناخودآگاه در تمام بندها نوشته ایدش. بعد تمام نوشته تان را پاک می کردید و به جایش می نوشتید که لاک پشت دوست دارید یا اینکه چپ دست هستید یا اینکه در اصل از سیب زمینی سرخ کرده متنفرید. بعد که نوشته تان را پابلیش کردید، صدبار خودتان به سایتتان سر زدید تا مطمئن شوید که آن یک چیز را ناخودآگاه ننوشته باشید. 2- آقای ب زبانش مو درآورد انقدر که درباره حرفهای بی ربط مردم اظهار نظر کرد. آقای ب با نمایندگان مجلس موافق است که نمایندگی مجلس شغل مهمی است و باید سواد و تجربه کافی برای آن داشت. به شخصه با محدود کردن نمایندگی به مدرک کارشناسی ارشد و تجربه 5 ساله هم موافقت بیشتری دارد تا مدرک فوق دیپلم و فقدان تجربه. اما یک چیزی را نمی تواند نگوید : از کجا معلوم که فوق لیسانس برای محلس مناسب باشد و لیسانس ناکافی. یا شاید هم فوق لیسانس هم کافی نباشد و دکترا لازم باشد . چه کسی بر اساس چه بررسی ای چنین حرفی را زده ؟ آیا مثلا بررسی شده است که فلان نماینده که لیسانس دارد نسبت به فلان نماینده که فوق لیسانس دارد در انجام وظابف نمایندگی خود ناتوان تر است ؟ از آن خنده دار تر مسئله 5 سال تجربه کاری است. چرا 4 سال و نه ماه نه؟ چرا پنج سال و 4 ماه نه ؟ یعنی یک نفر تحقیق کرده و نشان داده که کسی با چهار سال و یازده ماه تجربه کاری از پس وظابف نمایندگی بر نمی آید و با 5 سال بر می آید ؟ نماینده ای که پیشنهاد این طرح را داده بود گفته بود که وقتی می خواهند برای سر کار مهندس استخدام کنند هم 5 سال سابقه می خواهند و به همین دلیل 5 سال را پیشنهاد کرده بود. حقیقتش را بگویم، ما 5 سال تجربه را برای افراد زیر دست الزامی می کنیم، مهندس ناظر ما در پروژه ها اقلا باید 15 سال تجربه داشته باشد. از آن بدتر، وقتی قبول کنیم که نمایندگی مجلس نیاز به کارشناسی ارشد و 5 سال تجربه دارد، آنوقت وزارت و ریاست جمهور و مدیر کلی چه مدارک و چه سوابقی می خواهد؟ مشاغل قضایی چه ؟ مثلا به نظر شما می شود که یک نفر که دانشجوی دوره فوق لیسانس است، بشود قاضی دادگاه مطبوعاتی که روزنامه جامعه و توس را می بندد ؟ آقای ب می گوید : خانمها و آقایان! لطفا قبل از حرف زدن فکر کنید. لااقل قبل از اینکه عدد بر زبان بیاورید فکر کنید. اعداد موجودات موذی ای هستند. حرف هیچکس را گوش نمی کنند و آدم را رسوا می کنند. از همه بدتر هم اینکه یک رابطه مخفیانه جاسوسی هم با ماشین حساب آقای ب دارند. 3- حضرت آقای کوروش ویکفول به مملکت اسلامی قدم نهاده اند. ما منتظریم که ایشان را ببینیم و از وجودشان بوی حضرت ونگز تگزاسی را حس کنیم. ما البته منظورمان آن بوی قدسی یار است که از وجود نورانی حضرت بارون علی ونگز فاتح تگزاس تراوش می کند. هیچ ارتباطی هم به رایجه خوش خدمت که از جوراب آقای رئیس جمهور تراوش می کند ندارد. نوشته شده در ساعت 6:44 PM
Comments:
Post a Comment
Sunday, December 24, 2006
٭ این بازی شب یلدا بدجوری فکرم را مشغول کرده است.
اول می خواستم شرکت نکنم، اما وقتی که علی ونگز کبیر آدم را دعوت کرده باشد، مگر می شود نپدیرفت. 1- قدیمی ترین خاطره زندگی من اینه که توی آشپزخونه، یک گوجه فرنگی رو با فشار توی تستر له کردم. بعد از اینکه تمام دستام قرمز شده بود فکر کردم که دستم خون اومده و زدم زیر گریه. واقعا نمی دانم چند سالم بود. شاید یک سال. 2- من از چهارم دبستان تا سوم دبیرستان دلم می خواست که مهندس کامپیوتر بشم. بعد از خر شیطان آمدم پایین. وقتی که هنوز سوار خر شیطان بودم، تمام فکر و ذکرم برنامه نویسی کامپیوتر بود. امروز یک برنامه ساده بیسیک هم به زور می نویسم. 3- روزی که رتبه کنکورم رو فهمیدم، اومدم توی اتاقم، آهنگ phantom of the opera از Iron Maiden رو گذاشتم و هزار تا جیغ زدم. 4- من تا 13-14 سالگی به شکلات، آجیل، شیر، گوجه فرنگی ، نوشابه، سوسیس و کالباس لب نمی زدم : حساسیت داشتم و انقدر سرفه می کردم که به حال خفگی میفتادم. پوره سیب زمینی را به جای شیر با آب درست می کردم و ماکارونی را هم بدون سس و رب گوجه. پیتزا هم فقط پیتزا پنیز می خوردم. 5- نگین وسط حلقه ازدواجم افتاده. یکبار قبلا افتاده بود، دادم درستش کردند. دوباره افتاد. من هم به نوبه خودم دعوت می کنم : ساکاری بهار صندوقخونه نیما کوروش و تینا و البته هیچ عجیب نیست که خانم شین عزیز خودم را دعوت نکردم : اصلا اهلش نیست. راستی یک چیز جالب : سانلی الان از پاریس زنگ زد .توی پرلاشز داشت دنبال قبر هدایت می گشت و پیدا نمی کرد. همین شد که من یاد باغ بهار افتادم نمی دانم چرا تازگی انگلیسی شده است. قبلا ها فارسی بود. اولش او را هم دعوت کرده بودم، بعد دیدم که خودش هم توی بازی است و تازه من را هم دعوت کرده است. مجبور شدم که مهمانها را عوض کنم که یک نفر جدید اضافه کنم. نوشته شده در ساعت 7:41 PM
Comments:
نادر جان انگليسي شده جون توي پست 25 آذرش نوشته داره ميره جاييكه فونت فارسي نداره. شمااگر بهجاي شجره نامه سيريوس بلك وبلاگها رو بادقت ميخوندي ميفهميدي!درس اجتماعي كه نيست دودر كني وبلاگه!:)س
Salam
man ke goftam 2 hafte be keyboard o zabon e farsi dast resi nadaram pedar e man daram miram to weblogam address e ghabr e doost e azizemon ro benevisam
یک سالگی مرجع توهم بودی ها
Post a Comment
من هم دبیرستان خیلی دنبال برنامه نویسی و این چیزا بودم از خر شیطون هم نیومدم پایین اما لیسانس دانشگاه سراسری کامپیوتر قبول نشدم
٭ آقای ب هوس آش می کند
........................................................................................------------------------------ 1- آقای ب هوس آش کرده است. آش پشت پای جناب سر هرمس مارانای ونیزی. الحق که وبلاگستان بدون ایشان لطفی ندارد. آقای ب در این راستا یک شعری هم از یک شاعر گمنام شونصد سال پیش دزدیده است که اینجا نقل می کند. اگر شما آن شاعر گمنام را می شناختید و فهمیدید که هیچ هم گمنام نیست و خیلی هم نامدار است ، هیچ به روی خودتان نیاورید. آن بنده خدا که شونصد سال است مرده و چه فرقی به حالش دارد که ما شعرش را بدزدیم . بیت : بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود / آوارگی کوه و بیابانم آرزوست تفسیر بیت : به زئوس قسم که وبلاگستان بدون شما لطفی ندارد و برای ما هربار به اینترنت وصل شدن مثل شنیدن رایحه خوش خدمت است. آرزوی ما این است که در اثر دوری شما این شهر را ترک کنیم و یک هفته برای اسکی به بلاد فرنگ برویم ( مگر ما چی مان از محمدرضا شاه کمتر است که برای اسکی می رفت سوئیس ) و آنجا در دوری از شما گریه کنیم چرا که از قدیم هم گفته اند که یک دل سیر گریه در کنار مون بلان کلی ثواب دارد آن هم در دوری دوست. 2- گفتیم آش، یادمان آمد که لابد شما هم مثل یک هفته پیش آقای ب ، آش ساده بلد نیستید درست کنید. حال آنکه خیلی ساده است. مواد لازم : گوشت چرخ کرده 200 گرم پیاز یک عدد درشت. لپه نیم پیمانه برنج یک پیمانه سبزی آش نیم کیلو. شلغم یک عدد روش کار : نصف پیاز را پیاز داغ می کنیم. لپه را اول یک دقیقه در پیاز داغ تفت می دهیم و بعد روی آن آب می ریزیم و می گذاریم نیم ساعت بپزد. در این فاصله، گوشت را با جزئی از برنج و مشتی سبزی آش مخلوط می کنیم و بقیه پیاز را هم در آن رنده می کنیم. خوب چنگ می زنیم و بعد به صورت کوفته در می آوریم. لپه که نیم ساعت پخت، همه بقیه چیزها ، یعنی کوفته ، برنج و سبزی و شلغم و نمک و فلفل و زردچوبه را به آن اضافه می کنیم و می گذاریم تا حدود 45 دقیقه بپزد. بعد هم آبلیمو یا ماست می زنیم و می خوریم. تفسیر غذا : یعنی متوجه نشدید ؟ منظورمان انتخابات شورا ها بود دیگر ! 3- آقای ب از کتاب خواندن اشباع شده است. هنوز چندتایی کتاب نخوانده دارد، شامل "جزیره روز پیش" از اومبرتو اکو، Hocus pocus و Jailbird از کورت ونه گات و یکی دو کتاب دیگر. اما دلش هیچکدام اینها را نمی خواهد. اومبرتو اکو را که هنوز دارد از پاندول فوکویش نفس نفس می زند. کورت ونه گات را هم که هنوز در خماری صبحانه قهرمانانش است. آقای ب دلش هوس یک کتاب سبک کرده است، یک کمی هم پلیسی باشد که چه بهتر. اصلا شاید آقای ب دلش هری پاتر بخواهد. یا شاید هم دلش می خواهد یک فیلم چند بار دیده، را دوباره هم ببیند. مثلا Snatch یا شاید هم دلش هیچکدام اینها را نخواهد. شاید مشکل اصلی آقای ب این است که از تمام آهنگهایی که دارد خسته شده است. هر چیزی را که می شنود، می بیند که انقدر آنرا شنیده است که دیگر حالش را به هم می زند. 4- گوش کنید : راه رفتن بر لبه تیغ است مسیر عشق. و صیدا اینرا خوب می داند. عشق از ابهام زاده می شود، از اینکه تات بداند که صیدا او را می خواهد و اما صیدا هربار او را پس بزند و درست در لحظه ای که تات ممکن است رها شود، دوباره بگیردش. صیدا می داند که عشق درست در لحظه ای زاده می شود که تات درست روی این مرز باریک نگاه داشته شده است. اما یک چیز دیگر هم هست: عشق زمان می خواهد. صیدا و تات باید زمانی را روی این لبه تیغ بازی کنند. و زمان چیزی است که این روزها، از هر چیز دیگر نایابتر است. گاهی صبر باید کرد. بی هیچ حرکتی. بی هیچ حرفی. 5- ما مدتی است که می بینیم که اینترنت نورانی شده است. خوب که گشتیم فهمیدیم از نور چهره حضرت بارون علی ونگز فاتح است. 6- ماشین حساب آقای ب دمغ است. می گوید، آقای رئیس جمهور هیچ همکاری نمی کند. نه سخنرانی ای، نه سفر استانی ای. آقای ب به او دلداری می دهد. می گوید نگران نباش عزیزم. ایشان خودش هم دلش نمی آید که شما از نان خوردن بیفتید. قول می دهم که همین فردا یک سخنرانی بکند و خوراک یک هفته تان را تامین کند. نوشته شده در ساعت 7:19 PM
Comments:
2. آش شله قلمکار را که اینطوری درست نمیکنند...
4. فوق العاده. با اجازه کپیش کردم. 6. نه فقط آقای رئیس جمهور، هیچ زمامدار دیگر هم از زمان صدور قطعنامه علیه ایران، جرات حرف زدن پیدا نکرده! فکر کرده بودند بلوف میزنند، میگیرد، نگرفت، از ادعایی که کرده بودند، وحشت کردند...
ای بابا المیرا خانوم شما چه انتظاراتی از ما دارید! ما تازه آش ساده را یاد گ رفته ایم. هنوز مانده تا به شله قلمکار برسیم.
Post a Comment
Wednesday, December 20, 2006
٭ ماشین حساب آقای ب دود کرد
........................................................................................------------------------------ 1- از ماشین حساب آقای ب دودهای شدیدی به رنگهای سبز و بنفش و مشکی درحال تراوش است. وزارت عزیز کشور آن چنان آمارهایی از انتخابات ارائه می کند که واقعا ماشین حساب ایشان دیگر کشش ندارد. مثلا این مورد که ابراهیم نبوی کشف کرده است : آرای هاشمی از 5910 صندوق 1579270 رای، از 6229 صندوق 1564197 رای آرای امامی کاشانی از 3300 صندوق 788842 رای، از 4571 صندوق 780385 رای آرای شیخ محمد یزدی از 5910 صندوق 974749 رای، از 6229 صندوق 970192 رای آرای کازرونی از 5910 صندوق 797193 رای، از 6229 صندوق 716828 رای آرای خرازی از 5910 صندوق 975659 رای، از 6229 صندوق 688212 رای آرای قمی از 5910 صندوق 703318 رای، از 6229 صندوق 543688 رای آرای مرعشی از 5910 صندوق 578867 رای، از 6229 صندوق 518129 رای این امر نشان می دهد که وزارت کشور برای اولین بار در تاریخ جهان موفق به کشف رای منفی در انتخابات شده است. اما آمار صندوقهای شمارش شده شهر تهران از همه بامزه تر است : کلا 3120 صندوق در تهران هست و تعداد آرا هم دو میلیون و 235 هزار رای اعلام شده است. از این 3120 صندوق ، تا حالا نتیجه 2770 صندوق اعلام شده است که در آنها یک میلیون و 254 هزار تا رای بوده است. در نتیجه متوسط تعداد آرا در این 2770 صنودق عبارتست از : 1254000/2770 = 453 رای در هر صندوق تعداد صندوقهای باقی مانده عبارتست از : 3120 - 2770 = 350 تعداد آرای باقی مانده عبارتست از : 2235000-1254000=981000 رای در نتیجه متوسط آرا در صندوقهای باقی مانده برابر است با : 981000/350=2803 رای در هر صندوق جالب تر از اینها توجه به آرای محسن قمی در انتخابات خبرگان است : این آقای محسن قمی کاندیدای اختصاصی اعتماد ملی است. تعداد آرای ایشان شاخص مناسبی برای مشخص شدن آرای اعتماد ملی می باشد. تعداد آرای ایشان 544 هزار رای است. این تعداد با اختلاق تقریبی رفسنجانی با نفر دوم هم همخوان است ( تقریبا 600 هزار رای ) در نتیجه باید انتظار داشت تعداد آرای تقریبی کاندیداهای اطلاح طلبان در انتخابات شوراها هم لااقل با تعداد آرای آقای محسن قمی برابر باشد. بنابراین چنانچه در نتایج اعلام شده نهایی انتخابات شوراها، تعداد آؤای هریک از اطلاح طلبان از 544 هزار رای کمتر باشد، لابد یک جای کار ایراد دارد. 2- آقای وزیر کشور پریروز اعلام کرده بود که نتایج نهایی انتخابات شورا در تهران تا دیروز ظهر اعلام می شود. نشد. بعد گفت که تا آخر شب اعلام می شود . باز هم نشد. الان که امروز ظهر است هم هنوط چیزی اعلام نشده است. به نظر شما یک جای کار ایراد ندارد ؟ آقای ب که فکر می کند ماجرا همان است که ایشان قبلا هم گفته بود : دوستان یک برنامه هایی در ذهنشان بوده است که نگرفته است. حالا هرچه می خواهند ماجرا را جمع کنند ، نمی شود. 3- راستی با انقلاب مخملی چطورید ؟ یادتان هست که ؟ : انقلاب های مخملی همه شان در اعتراض به تقلب انتخاباتی انجام شدند. یعنی فکر می کنید چند نفر آدم در این شهر حاضر باشند برای صیانت از رایشان به خیابان بیاییند. مثلا فرض کنید، این پنج شنبه یا جمعه ؟ یک نفر آیا ؟ یا حتی یک نفر هم نه ؟ نوشته شده در ساعت 10:28 AM
Comments:
اگر قرار را همین آخر هفته گذاشتید که ما و خاندان مان به خیابان می آییم. البته بعید می دانیم آن بغلی مربوطه را که از دسترنج آقای فرانک لبریز شده با خودمان نیاوریم. اگر هم هفته های دیگر است که ما ترجیح می دهیم برای صیانت از آرای هم وطنان کردمان به میدان برویم پسرم!ـ
avalan ke khosh'halam az didane aksare tahlil haat, chon man be dalile dashtane tafakkoraate taghriban moshaabeh be meghdaare ziadi fohsh mikhoram (agar che dige poost koloft shodam o sedamo balataram mibaram).
dar morede araaye Mohsen Ghomi va entezaar dashtan baraye didane araaye moshaabeh baraye kandidahaye eslah talabe shoraye shahr, fekr konam bayad deghate kheili bishtari kard. 1. hanooz tafakkore hezbi dar mioone mardome maa jaa nayoftaade (hatta tahsil karde o eslaah talab o liberal o etc). dar natije mibinim ke dar mioone eslaah talaba ham mardom be oonaaee bishtar rai dadan ke bishtar mishnakhtan. (be hamin tartib baraye osoolgaraa haa) 2. mizaane taghallob va jabejaaiye aa'raa kheili moshakhas nist. agar che age hameye ettelaa'aat e ammari mojood baashe, mishe besoorate gheire mostaghim ye takhmine nazdik daasht. 3. baraye dashtane taghribe monaaseb az te'daade adamaaee ke baa sharayete fe'li mishe rooshoon be onvaane haamiane ghat'iye jaiane eslaah talabi hesaab kard, bayad be te'daade araaye paaeen tarin kandidaahaaye eslah talaba dar rade bandie nahaiye shoraye shahr negaah kard. mosallaman beine araaye chand nafare aakhareshoon ye correlation e ghavi vojood khahad dasht ke in mitoone dar dashtane dide dorost be sharayet kheili komak kone.(agar che kheili be nazar omidvar konande nemiad) 4. man moteassefaane natoonestam araye tafkik shodeye manateghe tehran ro jaaee peyda konam, ayaa aslan hast? 5. harf bara goftan ziaade, age doost dashti barat dar jaaye monaseb tar minevisam.
لابد يك جاي كار ايراد ندارد . حتماً يك جاي كار ايراد دارد. قطعاً يك جاي كار ايراد دارد. 100% من دارم حرص ميخورم. اصلاً همش تقصير توِِ كه اون 500000نفر رو جور نكردي. فقط زورت به من رسيد ها؟س
حق با آقای آرمان است : من در تحلیل آماری انتخابات چند اشتباه فاحش داشتم . اول اینکه آرای خبرگان در کل استان شمارش می شود و آرای شورا در تهران. بنابراین آرای کاندیداهای خبرگان بیشتر ار کاندیداهای شورا خواهد بود. دوم اینکه ، همانطور که ایشان فرموده اند، آرای مردم آنقدرها هم حزبی و لیستی نیست و در حقیقت باید آرای کف لیست ره به عنوان رای لیست در نظر گرفت نه رای میانه لیست را. و سوم اینکه برای تحلیل درست، باید نتایج تفکیکی آرای صندوقها ( یا لااثل نتایج تفکیکی مناطق شهر) را داشت .
Post a Comment
با این وجود که اشکالات متعددی در تحلیل ابتدایی من از آرا بود، اما حداقل گمان می کنم که جهت گیری تحلیل و منطق ابتدایی آن رگه هایی از صحت داشته باشد. یک چیز دیگر هم باید بگویم : این "ماشین حساب آقای ب" گاهی اوقات دقتش زیاد نیست. اما یک منطق درست دارد و آن اینکه باید حرف"حساب" زد. Monday, December 18, 2006
٭ آقای ب و سلامتی
........................................................................................----------------- 1- آقای ب جو گیر شده است. هر پنج دقیقه یکبار به اینترنت متصل می شود که ببیند خبر جدیدی از انتخابات هست یا نه. آقای ب ته دلش بیشتر راضی است که تعداد اصلاح طلبان شورا کمتر از نصف اعضا باشد. آقای ب به چهار نفر راضی است اما می گوید چه بسا که پنج نفر بهتر باشد. به حق پنج تن آل عبا. دلیل این امر هم همان است که احمد زیدآبادی در سایت روزآنلاین نوشته بود : شورایی که اکثریت آن در دست اصلاح طلبان باشد را دولت فلج می کند، بودجه اش را نمی دهد و جلوی هر کاری بخواهد بکند را می گیرد. بعد هم یک نفس می گوید که تمام مشکلات دنیا در اثر شورای شهر تهران است، از ترافیک و آلودگی گرفته تا گرانی و بیکاری. اما در عوض یک اقلیت چهار تا پنج نفری در شورا باعث می شود که شورا همچنان شورای اصولگرا نامیده شود و تمام مشکلات شهر به پای آن نوشته شود اما وجود اصلاح طلبان مانع از آن می شود که ماجرای سیصد میلیارد تومانی که در حسابهای احمدی نژاد گم شده است پیش بیاید. 2- آقای ب این عدد سیصد میلیارد را هربار که می شنود نمی دانید که تا کجایش می سوزد. آقای ب از خودش می پرسد : می شود درآمد چند ماه من ؟ و عددی بدست می آورد که شش رقمی است . 3- آقای ب به موزیک های راک و جاز فارسی علاقه خاصی دارد. علی الخصوص به آرش سبحانی و گروه کیوسکش که قرار است همین روزها دومین آلبومشان را هم بعد از "آدم معمولی" به بازار بدهند. آقای ب چند روز پیش در جایی یک موزیک جاز فارسی خیلی با مزه شنید. متن آن موزیک این بود : یک روز یک گاریچی پاپتی الاغ بیماری خرید پلنگ از توی بیشه اومد الاغ بیمار رو درید شب که الاغه خورده شد اومد به خواب پاپتی گاریچی پرسید چه خبر الاغه گفت : سلامتی بعد همینجور تکرار می کند : الاغه گفت : سلامتی 4- آقای ب ماشین حساب جدید عزیزش را خیلی دوست دارد. آقای ب اگر این ماشین حساب را نداشت، نصف سوژه هایش را هم نداشت. البته نباید در این امر همکاری آقای رئیس جمهور را هم نادیده گرفت. در حقیقت نصف سوژه های آقای ب ناشی از همکاری نزدیک و تنگاتنگ آقای رئیس جمهور و ماشین حساب آقای ب است. آقای رئیس جمهور دیروز در ستاد انتخابات وزارت کشور گفته است : "روزانه هزاران پیام از مردم کشورهای دیگر و بیشتر از اروپا و آفریقا به من می رسد، از استاد دانشگاه گرفته تا کارگر و کشاورز، آنها با عشق نسبت به ملت ایران صحبت می کنندو تقاضاهای گوناگون برای کمک دارند " ماشین حساب آقای ب می گوید : "هزاران" یعنی لااقل دو هزار. ماشین حساب آقای ب خلاصه ترین حالت ممکن پیام را هم به شکل زیر تخمین می زند : Dear Mr. Ahmadinejad, I'm writing from germany. I love you and I love Iran. we need your help in organazing our financial system in our country. yours sincerely, gerhard schmidt university professor ماشین حساب آقای ب زمان می گیرد و متوجه می شود که خواندن این پیام 10 ثانیه وقت لازم دارد. آقای ب فقط دو ثانیه هم وقت نفس تازه کردن بین هر دو پیغام در نظر می گیرد. ماشین حساب آقای ب ضرب می کند : دو هزار پیام ضربدر 12 ثانیه = بیست و چهار هزار ثانیه ماشین حساب آقای ب تقسیم می کند : بیست و چهار هزار ثانیه تقسیم بر 3600 ثانیه در هر ساعت = شش ساعت و چهل دقیقه ماشین حساب آقای ب می گوید : آقای رئیس جمهوری که روزی شش ساعت و چهل دقیقه به خواندن پیام های رسیده از مردم کشورهای دیگر می گذراند، کی وقت می کند به مسایل مملکت خودش برسد ؟ 5- آقای ب این مدت سه عدد کتاب ناب به خوانده هایش اضافه کرده است : بررسی اسطوره شناسی داستان اصحاب کهف از جلال ستاری ( راستش اسم دقیق کتاب یادم نیست ) پاندول فوکو از اومبرتو اکو و صبحانه قهرمانان از کورت ونه گات 6- پاندول فوکو الحق نفس آقای ب را گرفت انقدر که این کتاب پر از مطلب بود و انقدر که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در این کتاب هفتصد صفحه ای نوشته شده بود. از عرفان یهودی گرفته تا تاریخچه مسیحیت تا شوالیه های معبد تا رمزشناسی کامپیوتری تا ماجراهای آرسن لوپن. اول هر فصل هم با جمله ای از کتابی یا کسی شروع می شود. یکی از فصل هایش هم با جمله ای از امام صادق شروع می شود ! آقای ب می گوید، اگر راز داوینچی را دوست داشته اید، پاندول فوکو اصل ماجراست. همانقدر اصل تر که مولوی نسبت به پائولو کوئیلو. محض اینکه در خماری باشید هم، اصولا در یکی از فصول کتاب، ادعا می کند که مسیح به کل مصلوب نشده است و آن یوسف حواری ای که مریم مجدلیه با او به فرانسه آمده است، در حقیقت خود مسیح است که دست زن و بچه اش را گرفته و به فرانسه مهاجرت کرده است. آقای ب به فکر افتاد که این کتاب را ترجمه کند، اما بعد منصرف شد، چرا که ارجاعات کتاب خیلی به فرهنگ مسیحی وابسته است. خوانندگان فارسی زبان شاید نصف کتاب را هم متوجه نشوند. مگر اینکه مثل آقای ب یک نگاهشان به کتاب باشد و نگاه دیگرشان به انکارتا و ویکیپدیا. همین هم شد که خواندن این کتاب یک ماه و نیم وقت آقای ب را گرفت. 7- آقای ب از آقای رئیس ستاد انتخابات می خواهد سوالی بپرسد که جوابش را پیش پیش می داند. آقای ب از آقای هاشمی ثمره می پرسد: چه خبر و آقای هاشمی ثمره جواب می دهد : سلامتی 8- آقای ب از اینکه خبری از انتخابات پخش نمی شود، کمی هم خوشحال است. می گوید این نشان می دهد که تقلب ها کارساز نبوده است. اگر کارساز بود که تا امروز اعلام کرده بودند که رایحه خوش خدمت ( جوراب احمدی نژاد ) صد درصد آرا را بدست آورده است. همینکه چیزی اعلام نمی کنند، نشاندهنده آن است که برنامه هایشان پیش نرفته است. 9- صبحانه قهرمانان از آن کتابهاست که اگر کورت ونه گاتی هستید، حتما باید بخوانید. البته در کتابفروشی های فارسی دنبالش نگردید، قابل ترجمه به فارسی نیست. یعنی منظورم این است که قابل چاپ به فارسی نیست. یک کتاب ناب ونه گاتی با درخشش کیلگور تراوت و البته با نقش آفرینی جانبی آقای روزواتر ( همانی که در بیمارستان روانی در سلاخ خانه شماره 5 با بیلی پیلگریم هم اتاقی بود ) آقای ب اصولا از اینکه شخصیت های داستانهای کورت ونه گات به صورت متقاطع در استانهای مختلف نقش آفرینی می کنند خوشش می آید. آقای ب به آقای وونه گات می گوید : سلامتی 10- ما آخرش نفهمیدیم آن فامیل خانم مکین در انتخابات چه شد ؟ رای آورد؟ ائتلاف کرج بزرگ شیعه به کجا کشید ؟ 11- آقای ب داستان های اسطوره ای و داستانهای تاریخی را که می خواند، همیشه از خودش می پرسد که اصل ماجرا چه بوده است. مثلا آقای ب معتقد است که قضیه "بردیای دروغین" به کل دروغین است. آن بنده خدا "بردیای راستین" بوده است. آقای ب می گوید : آقای داریوش و رفقا وسط راه مصر، سر کمبوجیه را زیر آب می کنند که خودشان شاه شوند. به پایتخت که می رسند می بینند بردیا شاه شده است. تصمیم می گیرند که کلک بردیا را هم بکنند اما می بینند که نمی توانند در روز روشن شاه مملکت را بکشند، مدعی می شوند که این بابا اصلا شاه نیست و گئوماته است که بردیا را کشته و به جایش شاه شده است و اصلا به کل بردیای دروغین است. بعد هم کلک آن بدبخت را می کنند. ماجرای شیهه کشیدن اسب هم به کل الکی است. داریوش این ماجرا را علم می کند که بقیه رقبا را شبانه به محلی بکشد که سربازان وفادارش کمین کرده اند که همه شان را بکشد و خودش شاه بشود. آقای ب در مورد قضیه اصحاب کهف هم فکر می کند که غار مربوطه در یک کوه با فعالیت آتش فشانی قرار دارد که در آن گازهای گوگردی موجود است. این بندگان خدا با سگ شان به شکار می روند که در این غار گاز می گیردشان و خفه می شوند. در اثر وجود گاز گوگزد هم در این غار میکرب ها نمی توانند فعالیت کنند و در نتیجه جسد این بندگان خدا سالم می ماند. در افسانه هست که هر کس به غار آنها نزدیک می شده است، از دچار هراس می شده است و بر می گشته است. دلیل آن هم این بوده است که هر کس به آن غار نزدیک می شده دچار گازگوگرد می شده و حالش دگرگون می شده. در افسانه اصحاب کهف یملیخا وقتی به نانوایی سکه عهد دقیانوس را می دهد، نانوا می پرسد : چه خبر و یملیخا می گوید : سلامتی 12- آقای ب یک موزیک جاز فرانسوی شنید : خواننده می گفت : تو نه گاوی نه بوقلمون نه مرغ و من عاشقتم 13- آقای ب نه گاو است نه بوقلمون و نه مرغ. 14- آقای ب زندگی آملی را دوباره دید و دوباره هم همانقدر لذت برد. آقای ب نمی داند آن ساختار روایی استادانه است که این فیلم را انقدر جذاب می کند یا این سادگی شعف انگیز داستان. شاید هم آن نگاههای شیطنت آمیز بازیگر نقش آملی باشد که آقای ب نامش را هیچوقت یادش نمی ماند. نوشته شده در ساعت 8:58 PM
Comments:
1- منم همينطور
Post a Comment
2-چقدر درآمدتان بالاست آقاي ب،ببين ما تا كجامون ميسوزه 10-منم خبر ندارم . چي شد مكين جان؟ 11-و خانوم شين عاشقش است 14- اودري تاتو. منم خيلي اين فيلم رو دويت دارم و با اينكه 3 بار ديدمش حاضرم 10 بار ديگه ببينمش.س Thursday, December 14, 2006
٭ برگرفته از نوشته مسعود بهنود در سایت شهر فردا :
"برای شهری که زنده است " ----------------------------------------- ... احمدی نژاد وقتی در شهرداری تهران نشست. کار به جای جالب افتاد. شهرداری تهران که از زمان کرباسچی شده بود ويترین کارآمدی نظام و عمليات مردمی و فرهنگی ناگهان دست گروهی افتاد که برنامه مشخصی داشت: دور ريختن برنامه و جمع آوری پول و تقسيم به بهانه های مختلف بين مردم . هياتی و نذری خوری. صندوق آماده و دل بی رحم. بسم الله. جناح راست هم بدش نیامد چون آماده می شد که همین ريتم را در مجلس هم پیاده کند. کردند و شد. مجلس را هم گرفتند. و رسيدند به رياست جمهوری و همين شده است که می بينید و می دانید. اینک از دل آن آش دوم خرداد که سرد شده اش وقتی که ضرب شد در شعار تحريم، خوراک عجيبی به دست آمده است که عطر و هیبتش دنيا را گرفته ، امروز روز نماينده و مظهر ايرانی شده است آقای احمدی نژاد که عکس و تفصيلاتش همه جا هست و مرد سال هم ممکن است بشود. هم اکنون همايش هولوکاستش کار صد بمب اتم کرده است و باش تا حاصلش به بار نشیند. ما که نتوانستم منادی گفتگوتمدن ها باشیم و کار کوروش را تکرار کنیم. اما خرابکاری که می دانیم. همدستی با مقتدا صدر و برپائی همایش هولوکاست که میدانیم. حالا اين شده چهره ايران. طبقه متوسط ناراضی است طبیعته . در هيات دانشجو فرياد می زند. در هيات کارمند دولت گرچه پول بيش تر میگیرد اما می داند که بی ارزش شده. می داند سرش کلاه رفته . می داند سنگک سیصد تومان است. حالا ای طبقه متوسط چه می خواهی بکنی. يک طرف کسانی ايستاده اند و میگویند معلوم است بايد رای نداد و به مشروعیت رژيم کمکی نکرد. یک طرف ما ايستاده ايم و می گوئیم رای بدهید و اشتباه شورای دوم و مجلس هفتم ودولت نهم را جبران کنید که انسان عاقل از گذشته درس می گيرد. از کامنت های نوشته پيش هم بر می آید که بعضی آماده اند حرف ما بشنوند و بعضی هم نه. طبیعی هم هست. اما خوب است بدانيد که هر نسل، ده بار امکان اين پیدا نمی کند که اشتباه خود و ديگران را جبران کند. چنان که نسل ما چنین فرصتی نیافت و دارد می رود. اما چند سئوال کوچک : شما که در دادن رای عادی مشکل دارید. می خواهید برای اصلاح وضع جامعه مان چه کنيد. آيا حال انقلاب و مقابله با ده ميليون بسيجی را دارید. یا منتظريد که بچه های انگلیسی و آمريکائی اين مهم را به عهده بگیرند. با تفنگ وارد شوند و برای ما دموکراسی بیاورند و مهم تر از آن به ما دموکراسی هم نیاموزند. چون اگر تصمیم بگیرند بیاموزند متهمشان می کنیم به همدستی با جمهوری اسلامی. ما را بی توجه به اين که مانند عراقی ها هستیم اما به معجزه ای مانند آلمان و ژاپن کنند. بيايند در ايران کشته شوند که شايد شما به سينمائی و آزادی و مدرنیزم برسيد. اگر این دومی است به نظر می رسد بهترست سی سالی صبر کنید که مانند ويت نام اين فاجعه از یاد افکارعمومی آمريکا برود و یکی مانند جورج بوش پيدا شود و آن حلقه محال را به جنبش درآورد، شايد هدفش ايران باشد. البته اگر در آن زمان از نفت و گاز ايران چیزی مانده باشد که بیارزد. وگرنه سودان است و دارفور. پاسخ ديگر به کسانی است که نوشته اند بگذارید خراب شود چون خرابی از سر بگذرد آب می گردد. اين از آن شعارهاست که برای انشا خوب است مانند همان البته واضح و مبرهن است که علم... روزگاری یک جوان مالزيائی که شاگردم بود و در تهران ادبيات فارسی می خواند. شنيده بود که خواندم با سوز "خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر" گریبان من گرفت که چه خوشی دارد آدمی که همه دارائی اش را باخته و به روز سیاه نشسته، اما چندان معتاد قمارست که مانند داستایوفسکی آرزو دارد سکه ای در جو پیدا کند و باز پای میز برود. این بدبخت است چه خوشی دارد. جز خنده چه می توانستم به تازه زبان آموخته ای چون او تحويل بدهم فقط گفتم اين مفاهيم برای اجرای لغت به لغت نیست. مفهومی کلی در دل آنست که همان داستایوسکی می داند. حالا حکايت ماست. چه خرابی، کدام آبادی. کس دیگری نوشته آن چه در سوم تیر رخ داد به نفع ما بود چون که احمدی نژاد آنقدر خرابکاری میکند که جمهوری اسلامی را ويران میکند. این هم از آن شعارهاست. هیچ چنين امکانی نيست. هم الان چند ترمز برای او کار گذاشته شده. هم اکنون نمی گذارند با دانشگاه آزاد هر کار بخواهد بکند. هم اکنون قوه قضاييه به او اجازه نمیدهد که همه رقیبایش را به عنوان دزد بيت المال بگیرد. دور و بری های احمدی نژاد خيلی جسورتر و تندروتر از اين هستند که عمل می کنند اما اجازه به آن ها داده نمی شود و از همین رو تعداد سخن های معنا که میگوید و امکان اجرا نمیباید بیش از بیش است. پس امکان آن که احمدی نژاد مخالفان را به آرزو برساند نیست. اما او می تواند وضعیت ایران را سال ها عقب ببرد. جوانان حاضر در روستاها و شهرهای کوچک را با فروش آینده آن ها به خود جلب کند. می تواند همان کار پوپولیست های جهان را با پول نفت انجام دهد و کشور را روز به روز تبه تر کند. سمی که به آرامی در جان جامعه فرومی ریزد. آیا آماده چنین سرزمینی هستیم. به قول حریفی انجام ندادن کار، کاری است که همه بلدیم. اگر راست می گوئید برای وزن کردن همفکرانتان پیشنهاد انجام کاری بدهد تا ببنيم ميزان نفوذتان چقدرست. به شرطی که تقلب نکنیم ها. مانند آن گوینده خوش صدا که پارسال شنيدم پيشنهاد کرده بود ساعت دوازده شب جمعه مردم لامپ های خانه را خاموش کنند. و در لحظه موعود گزارش ها پخش می کرد از کسانی که می گفتند سعيدجان مبارک باد این پیروزی. تهران. چه تهرانی ... خاموش... مانند شهر مرده هاست. خاموش... به نظرم باید آماده شویم برای زندگی در شهرواقعی و نه باسمه ای و دکوری. شهری که زنده است. نوشته شده در ساعت 10:58 AM
Comments:
Post a Comment
٭ ماشین حساب جدید آقای ب و "جنبش مظلومان شهر"
........................................................................................-------------------------------------------- آقای ب هنوز وارد شهر نشده بود که در میدان آزادی شعار جنبش مظلومان شهر توجهش را جلب کرد. جنبش مظلومان شهر ( اصغرزاده و دوستان ) وعده داده بود که در صورت انتخاب شدن در شورای شهر در عرض سه سال به سه میلیون جوان تهرانی خانه قسطی بدهد. ماشین حساب جدید آقای ب که هنوز بوی نویی می دهد، از خوشی برق زد. ماشین حساب آقای ب فرض کرد : فرض کنیم همه این سه میلیون جوان با هم ازدواج کرده باشند و کلا یک و نیم میلیون خانه لازم باشد. فرض کنیم تمام این خانه های 50 متری باشند فرض کنیم که همه این خانه ها متری 800000 تومان قیمت داشته باشند ( بگذریم که خانه 800000 تومانی دیگر در این شهر پیدا نمی شود ) بر این اساس هر خانه 40 میلیون تومان قیمت خواهد داشت. فرض کنیم که هر زوج ده میلیون تومان پول داشته باشند و سی میلیون دیگر را قسطی بپردازند. بر این اساس باید جنبش مظلومان شهر به میزان یک و نیم میلیون عدد وام سی میلیون تومانی در مدت سه سال بپردازد. ماشین حساب جدید آقای ب حساب کرد : 30/000/000 * 1/500/000 = 45/000/000/000/000 تومان که می شود سالی 15/000/000/000/000 تومان آقای ب به آقای اصغرزاده یادآوری می کند که کل بودجه شهرداری تهران یک دهم این مبلغ هم نیست. آقای اصغرزاده خیال کرده است که وقتی پنجاه هزار تومان، پنج میلیون رای می آورد، سهام عدالت هفده میلیون رای می آورد، لابد خانه قسطی پنجاه میلیون رای برای ایشان خواهد داشت. برای همین است که می گویم اگر جنبش مظلومان شهر رای بیاورد معلوم می شود که مردم ایران، جمع هفتاد میلیون نفرشان هم به اندازه یک ترب سیاه عقل ندارند. برعکس اگر رای اندکی بیاورد، معلوم می شود که مردم دیگر به این راحتی دروغهای شاخدار انتخاباتی را باور نمی کنند. همین چند روز دیگر معلوم می شود که چه می شود، آقای ب که احساسی دارد که مسئله ترب سیاه بیشتر به آن نزدیک است. آقای ب خواهش می کند : خواهش می کنم که رای بدهید. خواهش می کنم. لطفا با در خانه ماندنتان اجازه ندهید اوضاع شهر از اینکه هست خرابتر شود. نوشته شده در ساعت 10:36 AM
Comments:
Post a Comment
Wednesday, December 13, 2006
٭ برای رای دادن باید نام کامل و کد انتخاباتی را نوشت.
نام کامل و کد انتخاباتی کاندیداهای ائتلاف اصلاح طلبان به شرح زیر است : محمد علی نجفی 4685 معصومه ابتکار 1849 احمد مسجد جامعی 5384 قاسم تقی زاده خامسی 1568 کامل تقوی نژاد 1658 افشین حبیب زاده 8145 پیروز حناچی 5745 اسماعیل دوستی 1458 الهه راستگو 6587 هادی ساعی 8569 زهرا صدراعظم نوری 6158 شهاب الدین طباطبایی 1374 حسن کریمی 3719 عباس میرزا ابوطالبی 4567 علی نوذرپور 3145 می دانم، شما هم مثل من ممکن است بگویید ، تنها بعضی از اینها را قبول دارید، مصلا نجفی ، ابتکار ، خامسی و صدراعظم نوری. اما خواهش می کنم به همه آنها رای بدهید. هر رای نداده، یا هر رای نیمه، اثری برابر با رای به تیم احمدی نژاد دارد. شما که نمی خواهید این "رایحه خوش خدمت" بیشتر از این فضای ظهر را آکنده کند ؟ راستی ، تا هنوز زمان تبلیغات تمام نشده، این فهرست "جنبش مظلومان شهر" با آن وعده خانه قسطی اش برای سه میلیون جوان شهر تهران، فهرست اصغرزاده است. اگر این فهرست رای بیاورد، با این وعده الکی ای که داده، باید قبول کرد که فاتحه این مملکت خوانده است و مردم این مملکت جمعا به اندازه شلغم هم مغز ندارند. نوشته شده در ساعت 8:53 AM
Comments:
جسارتاً ... مطمئنی نادر؟ من این لیست رو ذیل همون خوش خدمتی ها دیده بودم که چشمام چپ شده بودهااا!!! فکر کنم توطئه ای چیزی در کاره، برای اینکه ملت اشتباه کنن و ...
ولی آخه واقعاً یعنی چی؟!؟.. اینقدر مردم خنگن؟!؟!؟...
آقاي ب من قسم ميخورم فردا نيايم خونتون ميشه دعاي برف رو كنسل كني من ظهر به بچم برسم. آخه محل كار من توي محدوده دعاي برف شماست متاسفانه!!!در ضمن مما ميخواستيم رأي بديم اين آقامون ميخواد ما رو ببره كرج.حالا شايد زورمون رسيد قبلش به اينا رأي داديم.س
المیرا جان چند نفر از اینارو با چند تا خوش خدمت قاطی کرده یک جماعتی اسمشم گذاشته شهر فردا (نه اون سایت شهر فردای واقعی) که مردم قاطی کنن...تو روزنامه ها هم چند روزه اخطار میدن که به ما ربطی ندارن
Post a Comment
٭ مقایسه ابعاد دستها و پاهای آقای ب
........................................................................................------------------------------- متفکرین و محققین بسیار زیادی طول دست ها و پاهای آقای ب را اندازه گیری کرده اند. مقایسه این دو عدد نشان دهنده آن است که دست های آقای ب از پاهایش درازتر است. یا لااقل امروز صبح که اینطور بود. باورتان نمی شود ، به تصویری که دوربین مخفی ما از محل بازرسی گذرنامه در فرودگاه نیس که هواپیمای اختصاصی آقای ب در آنجا فرود آمده بود نگاه کنید : البته ما خود تصویر را برایتان در اینجا نمی گذاریم بلکه آنرا تعریف می کنیم : آقای ب کوله پشتی به دست به طرف مامور بازرسی گذرنامه می رود و گذرنامه اش را به طرف ایشان می گیرد. آقای مامور بازرسی گذرنامه نگاهی به گذرنامه و نگاهی به آقای ب می اندازد و بعد گذرنامه را زیر نور مخصوص می گیرد تا صحت ویزای شنگن آقای ب را کنترل کند. بعد چشمهایش را ریز می کند و به آقای ب نگاه می کند و می گوید : ( ببخشید به دلیل نبود امکانات ترجمه و زیر نویس، این قسمت از فیلم با زبان اصلی پخش می شود ) ( ما پیشاپیش بابت غلط های دیکته ای و گرامری معذرت می خواهیم، امکانات دوربین مخفی ما در فرودگاه نیس خیلی مناسب نبود ( - Aah , Vous etez M. B ? - Tu me connais ? - Bien sur que je te connais. - Mais comment ? - Il y a quelque mois , je ne sens pas bien, j'etais toujours triste, je suis alle chez le psychologue et il m'a dit que j'ai le "Hashtarztap". quand j'ai demande ce qui est Hashtarztap il m'a dit de regardez a votre blog. - mais c'est en Persan... - J'ai un ami a Monaco qui s'apple M. Hedayat. Il a traduit les textes pour moi. - et alors vous savez M. Hedayat, c'est lui qui m'a invite' . - Je sais. mais je ne peux pas te laisser passer. - mais pour quoi ? - parce que votre Madam shin ( l'autre madam shin ) ne'st pas d'accord de votre voyage. بعد آقای مامور بازرسی گذرنامه فرودگاه نیس از صندلی اش بلند می شود. تعظیم می کند و درب خروج به طرف هواپیما را نشان آقای ب می دهد. آقای ب هم لب ور می چیند و دست از پا درازتر به طرف هواپیمای بازگشت به وطن راه می افتد. ناگهان آقای مامور بازرسی گذرنامه از پشت صندلی اش بلند می شود. از کیوسکش بیرون می آید و به طرف آقای ب می دود. آقای ب امیدوارانه به او نگاه می کند. مامور به آقای ب که می رسد ، از جیب کتش یک بسته بیرون می آورد و به طرف آقای ب می گیرد. - voyez accepter ce cadeaux , c'est un calculator nuveau pour vous. آقای ب کادو را باز می کند، یک ماشین حساب نو خوب درخشان از آن بیرون می آید. آقای ب انگار دنیا را به او داده باشند، می خندد و به سرعت به طرف هواپیما می دود تا چیزی از اخبار روز ایران را از دست نداده باشد. در حال دویدن هم حساب می کند : هر قدم آقای ب مساوی یک متر، فاصله هواپیما تا سالن ترانزیت هفتصد متر. سرعت آقای ب شش کیلومتر در ساعت. پس فاصله زمانی آقای ب تاهواپیما = هفت دقیقه. همین عدد خوش یمن هفت است که روی ماشین حساب آقای ب می درخشد وقتی که او به هواپیما می رود و روی هفتمین صندلی از ردیف هفت یک هواپیمای بوئینگ هفتصد و هفتاد و هفت به مقصد ایران می نشیند. نوشته شده در ساعت 8:42 AM
Comments:
Post a Comment
Monday, December 11, 2006
٭ یادم نمی آید که در این وبلاگ چیزی را از کسی خواهش کرده باشم.
........................................................................................اما خواهش می کنم که این جمعه،حتما رای بدهید. انقدر دلیل برای این حرفم دارم که حد ندارد. اما برای اینکه شما رای بدهید، یک دلیل کافی است و آن اینکه من از شما خواهش کرده ام. همین یکبار. روی من را که زمین نمی اندازید ؟ ------------------------------- چرا بايد رأي داد مسعود بهنود m.behnoud@roozonline.com - دوشنبه 20 آذر 1385 [2006.12.11]از جمله دردها که ما در جواني از بزرگ تر ها به ارث بردیم و به همين درد حالا لايق انتقادها شده ايم، همين بود که يک نگاه صد در صدي [اوج بدانديشي] به مسائل جامعه و سياست در جانمان، در استدلال هايمان و در حرکت ها و بي حرکتي هايمان بود. وقتي در سال 1355 ماجراي حزب رستاخيز به گوش ها رسيد. بعض افراد متفکر در گوش ما خواندند که شاه قصد دارد فضاي سياسي را باز کند. صاحب اين قلم در همه اين سال ها از امثال روزنامه کيهان دشنام شنيده چرا که در آن سال به شوق آمده براي اولين بار در عمر خود اعلام داشت که راي مي دهم و در مقاله اي هم اين را نوشت و به همه توصيه کرد که راي بدهند. حالا بيائيد با خود تجسم کنيم که اگر شاه آن بازي "فضاي باز سياسي" را تا آخر ادامه داده بود. يعني همان طور که قول داده شده بود براي هر حوزه انتخابيه حزب سه نفر را نامزد مي کرد و مردم کاملا آزاد بودند که از بين آن ها يکي را انتخاب کنند. در شباهت صوري به همان روشي در کشورهاي مردم سالار مثل آمريکا رايج است و دو حزب نامزدها را از صافي خود مي گذرانند و معرفي مي کنند و مردم عملا مختارند که از بين نامزدهاي دو حزب يکي را به نمايندگي مجلس و رياست جمهوري انتخاب کنند. اما در آن سال همين که معلوم شد در چند حوزه مانند تبريز و همدان، چند تائي که ساواک نمي پسنديد از چهره هاي با سابقه نظام جلوترافتاده اند و دارند بازي را مي برند، ساواک وارد شد و خلاصه همان شد که قبلا بود. اما فرض محال که محال نيست. اگر چنان نمي شد. و اگر اکثريتي از مردم هم مانند من راي مي دادند و در سال 55 مجلس آزادي نماينده خواست هاي مردم تشکيل مي شد، آيا بهتر نبود. در آن روزگار تنها امري که باعث شد تا طبقه متوسط شهري، در آن انتخابات شرکت نکند اين استدلال بود که هر عملي که رژيم استبدادي را تقويت مي کند نبايد کرد. کسي هم نمي گفت که شرکت کردن يا نکردن در انتخاب چه مي تواند به استفاده و يا به زيان نظام وقت انجام دهد. با همين نگاه صد درصدي، اکثر طبقه متوسط که بايد تصميم گيري به جايش وضعيت کشور را روشن کند، انديشه اصلاح در سر نداشت. راي داد. نظام هم نشان داد ظرفيت چنين ظرافت هائي ندارد و همه کار را زماني مي کند که آب از سر گذشته است. جلوتر بروم، از دوران مشروطه نيز چون نيک به دوران بنگريم. مراجع و ماخذي که بايد طبقه متوسط را به حرکت در مي آوردند در همان نقطه بودند که مرد بزرگ ميزرا جهانگير خان شيرازي[ مدير صور اسرافيل] شهيد بزرگ قلم، در شماره دوم نشريه خود بدان متوهم بود. او نوشت احاد مردم ايران تک تک از تمامي وجود خواهان حريت [بخوانيد آزادي] شده اند. اين توهم، وقتي کاملا توهم است و واقعيت نيست که بدانيم در آن زمان نود و هشت در صد مردم ايران بي سواد بودند و "حريت" به گوششان هم نخورده بود. بگذريم که هنوز بعد از صد سال هنوز نمي توان گفت تک تک احاد ايران خواهان حريت هستند. براي اين که گمان بد نکنيد بگويم که به نظر من اين مجامله را با هيچ جامعه پيشرفته اي هم نمي توان کرد. کدام جامعه است که واقعا آزادي براي تمام مردمش تک به تک داراي چنان اهميتي باشد که ميرزا جهانگير خان تصور کرده بود. يک سوي اين توهم همان است که جان نازنين صور اسرافيل را تبه کرد، اما زيان ديگرش اين است که آدمياني که چنين مي انديشند حق دارند بر اساس اين پندار مثلا استدلال کنند که نبايد به چيزي کمتر از صد رضايت داد. درست هم هست واقعا اگر مردم جامعه اي تک تک تمام خواستشان آزادي باشد و حکومتي و يا گروهي آنان را از آن آزادي محروم کند، البته که اوضاع فوق العاده شکننده است و بايد منتظر ماند که به وزش نسيمي دگرگون شود. اما اين ها که در عالم واقع نيست داستان طبقه متوسط ما و فرهيختگانش به ماجراي حريف بلغاري رضازاده که با نام قطري در مسابقات آسيائي شرکت داشت مي ماند. بدان مي ماند که وزنه برداري از بلند کردن وزنه 250 کيلوئي [مثلا] ناتوان نشان دهد، در دفعات دوم و سوم هم نتواند آن وزنه را بلند کند، اما وقتي باز فرصتي براي او پيدا شود مربي دستور دهد که حالا 350 کيلو بردار. آيا اين شرط عقل است. يا درست تر اين که اگر 250 کيلو نشد وزنه 225 کيلوئي طلب شود. طبقه متوسط ايراني در دوم خرداد رائي داد و گروهي را به ميدان فرستاد، وزنه 250 کليوئي برداشت. جامعه [ که عبارت است از مردم و حکومت] همان وزنه را نتوانستند به سينه بکشانند. تحمل اصلاحاتي که در سال اول و دوم دولت خاتمي خود را نشان داد، به خود دروغ نگوئيم، از عهده مان بيرون بود. آقاي خاتمي [وقتي که ماجراي وزارت اطلاعات و نوار معروف پيش آمد] وقتي که صد نشريه تعطيل شد و آب از آب تکان نخورد، وزنه کوچکتري طلب کرد. به جاي دکتر مهاجراني و آقاي عبدالله نوري، جناب مسجدجامعي و جناب موسوي لاري را به ميدان آورد، کرباسچي نشد مرتضي الويري را در شهرداري نشاند. مردم در انتخابات سال هشتاد نشان دادند که به خاتمي اعتماد دارند، اما فرهيختگان صد در صدي چه نکردند. جالب آن است که کساني که بنا به اسناد معلوم در دوم خرداد سهم و نقشي نداشتند و تحريم کرده بودند مانند همه سال ها، اما بعد از آن که شور مردم را ديدند به ميدان در آمدند، با پذيرش ناسزاي همراهان خود اصلاح طلب شدند، به فاصله کوتاهي [ همزمان با تجربه اي که گفتم و محدوده زمانيش به آخراي دوره اول دولت خاتمي مي رسد] برگشتند به جاي خود. عيبي هم ندارد. البته که هر کس بنا به معيارهاي خود تصميم مي گيرد و مسوول تصميم خويش است. اما وضع وقتي دگرگون شد که در دور دوم و همزمان با انتخابات دوم شوراها شعار تحريم [صد در صد] فضاي سياسي را پر کرد. در شهر تهران که هنوز الگوي اصلي در انتخابات است گرفت و گروه در کمين نشسته توانست با پانزده در صد آرا شام شب ما را که اعتصاب غذا کرده بوديم بخورد چاق شود به انتخابات مجلس هفتم برود که در اين جا ديپر شوراي نگهبان داور بود و ايستاده بود که انواع دوپينگ ها و کمک ها را بکند که کرد، و وقتي آن جناح که تابلوي خود را عوض کرده و به جاي جناح راست [ يا بازار] که در دوران اصلاحات به مجامله تبديل به جناح محافظه کار شد، نام خود را گذاشتند اصولگرا بر سر مجلس نشست. توان آن داشت که چنان پاس هاي محکمي به گروه ضد اصلاحات بدهد که حاصلش همان شد که شد در سوم تير پارسال. اما باز گمان بد نکنيم. مردم وفادار ماندند. اتفاقا در انتخابات سوم تير تفکيک و جداسازي آمار نشان مي دهد که پيروزي احمدي نژاد بيش تر حاصل اشتباهات رهبران اصلاحات بود که نتوانستند با هم ائتلاف کنند، ورنه کل آراي مردم در دوره اول انتخابات [ جمع آراي دکتر معين، مهدي کروبي] براي پيروزي در دور اول هم کافي بود چه رسد که به هر حال قاليباف و مهرعلي زاده و هاشمي رفسنجاني هم در اين معامله به معناي چيزي نبودند که اينک رخ داده است. و اين جا ديگر نمي توان گفت خطاي مردم بود. جناح راست با تابلوي جديد در گوشه اي کمين کرده بود و آن چه برسر جامعه ايراني آمد نتيجه دويست و پنجاه هزار راي [تفاوت کروبي و احمدي نژاد] در دور اول انتخابات است، يعني يک در صد آرا، بحث تقلب ها و بداخلاقي ها را فعلا ناديده مي گيرم که حتما سهمش بيش از يک در صد بود و فغان آقاي کروبي به جاست، اما به فرض سلامت کامل هم بايد گفت شعار تحريم وقتي از دهان عزيزاني در داخل و بزگواراني در خارج از کشور بلند شد نمي توان گفت که اين اندازه اثر نداشت. اما نمي توان و نبايد زيان اين انتخاب را به حساب تحريم کنندگان نوشت و بايد بيش تر از آن کساني دانست که بازي سياسي را اداره مي کردند و نامزد برمي گزيدند. سياست مي ورزيدند. اين قصه پرغصه بزرگي است و به اين سادگي و کوتاهي هم نمي توان بازش کرد. و خوب مي دانم که به ويژه در دنياي مجازي [اينترنت] اکثريتي از کاربران با اين استدلال مخالفند و صد در صد را بيش تر خوش مي دارند، اما بايد در همين فرصت اندک درهاي ذهن خود گشوده و گفته باشم حالا که سياست ورزان دانستند و درس درست گرفتند و ائتلافي کردند، حالا که از آن بار بهاي سنگيني به دوش مردم مانده بايد جامعه متوسطه شهري بجنبد و باز هم حلقه نجاتي بفرستد. گروه به دولت رسيده با حراج خزانه و سرمايه ملت دارد براي خود راي مي خرد. اگر در انتخابات اين هفته، ترمزي به حرکت اين گروه [ منظورم دولت احمدي نژاد] است نزنيم، به قول طنزنويس محبوب روئي کم نکنيم، براي چندين سال کارمان به تاخير مي افتد. اين ها همه گفتم که سهم خود ادا کرده باشم. و اين سند را نگاه مي دارم تا در آينده وقتي – بودم يا نبودم – کسي از آن اتهام ها زد که امروز به روشنفکران نسل پيشين زده مي شود، مدرکي براي دفاع داشته باشم. از خبرگان حرفي نمي زنم که موضوعي ديگرست و حکايتي ديگر. گرچه مي فهمم که بعضي در آن هم رعايت ها مي بينند، ولي باري از شدت سنگيني و دشواري در حوصله مان نيست. اما در انتخابات شوراها و به ويژه در شهرهاي بزرگ، شرايط برد فراهم است، نسل جوان ايران برخلاف ما فرصت دارد که اشتباه خود را زود جبران کند. بايد رفت و راي داد و منسجم و ساماندهي شده هم راي داد. نه پراکنده .
نوشته شده در ساعت 8:56 AM
Comments:
ای اف به این روزگار که دم انتخاباته و ما نمیتونیم به عادت مألوف یه گپ حسابی با شما بزنیم و صفا کنیم، نادر جون حتی ما اینجا واسه رای دادن با سفارت هم تماس گرفتیم گفتند که فقط ریاست جمهوری میشه رای داد... البته اگه میشد یه چند روزی عقب انداختش میتونستیم بیایم و اونجا رای بدیم
Post a Comment
Sunday, December 10, 2006
٭
........................................................................................اتود دو صدایی ------------- ................. در آغاز ................... تنها ماه بود ................ / ............ تنها واژه بود و ماه رنگ صورت ترا داشت ........ / ..... و واژه طنین صدای ترا داشت در تاریکی ................ / .............. در سکوت و همه چیزی در نور صورت تو دیده شد / و همه چیزی با صدای تو نام گرفت ............. تمام درختان و سنگ ها و رودها ............... .............. تمام گیاهان و رنگ ها و روزها .............. ........... و تمام آدمیان و چیزها برای من نشان تو شدند ........... با آن تاج نور که بر سر تو بود. / با آن ترانه جادویی که از گلوی تو بر می خواست با آن تاج نور .............. / ............. با آن ترانه جادو و با آن درخشش معنا بخش ........ / ....... و با آن زیر و بم محسور کننده که همه چیزی در پرتو آن زاده شد / که همه چیزی را مسخر خود می کند ................. این پیمان ما باشد .................. ً......................... / .... من صدای تو خواهم بود در سکوت و من چهره تو در بی چهرگی.... / ...........................َ .............. تا خلاء دنیا از وجود ما پر شود ............... ............. تا همه چیزی نام و معنای خود را بیابد ............. ............... و همه چیزی به درخشش درآید .............. نوشته شده در ساعت 6:18 PM
Comments:
Post a Comment
Tuesday, December 05, 2006
٭ آقای ب دعوت پارسالی آقای هدایت را می پذیرد و فعلا به سفر می رود
--------------------------------------------- آقای ب نامه هایش را جابجا می کند و نگاهش به نامه ای می افتد که پارسال آقای هدایت برایش فرستاده است. آقای ب فکر می کند که تعطیلات زمستانی در جوار سواحل زیبای مدیترانه هم بد نخواهد گذشت و چه بسا اصلا بهتر از ماندن در اینجا و نگران انتخابات بودن است. ته دلش از من هم دلخور است که ماشین حسابش را گرفته ام. فکر می کند، بدون ماشین حساب که حرفی برای گفتن نمی ماند. آقای ب برای آقای هدایت ایمیل می زند و می گوید : عزیز جان ما داریم می آییم. یک چند مدتی مزاحم خواهیم بود. نمی خواهد تدارک خاصی ببینی، یک پیاله آب در آبگوشتتان اضافه کنید برای ما کافی است. البته با چند شیشه شراب اصل فرانسوی و ایتالیایی و چند کیلو پنیر خوب و خوشمزه. آقای هدایت هم ریپلای می زند که قدمتان روی چشم. ما می دهیم موناکو را آب و جارو کنند تا شما برسید. چه بسا گفتیم که یک میز تخته اختصاصی هم برای ما و شما در مونت کارلو بگذارند. آقای ب تخته نرد دوست ندارد اما بالاخره تخته نرد بازی کردن در مونت کارلو هم صفای خودش را دارد. آقای ب بار و بندیلش را می بندد. به تعداد کافی کاغذ برای نامه نگاری بر می دارد و عازم سفر می شود. این وبلاگ را هم مجددا به من پس می دهد. وبلاگ را که پس می گیرم کمی دلم می گیرد. می دانید : داشتم به آقای ب عادت می کردم. شاید تقصیر نازلی است. بالاخره جی ال کبیر وقتی می گوید که این وبلاگ بدون آقای ب و بدون ماشین حساب بهتر است، لابد چیزی می داند. ما هم که طبق معمول می گوییم : سمعا و طاعتا. و آقای ب را می رسانیم فرودگاه که برود آب و هوایی تازه کند. نوشته شده در ساعت 11:18 AM
Comments:
راستاش سر هرمس مارانای بزرگ وقتی که مینشیند و درست فکر میکند – کاری که عمومن نمیکند، یعنی عمومن میایستد و درست فکر میکند! – میبیند بدجوری به این آقای بی شما و آن موجودات خیالی معرکهاش عادت کرده است. به ماشینحساباش هم همینطور. ما هم وقتی کامنت جناب جیال کبیر را خواندیم، کمی نگران آقای ب شدیم. بعد وقتی دیدیم شما و آقای ب خیلی شیک و متمدنانه، نشستهاید در ماشین و دارید معاشرت میکنید، گفتیم شاید بشود که مسالمتآمیز، هردو در این وبلاگ حضور داشته باشید. به هر حال، امیدواریم سفر خوبی داشته باشد و سلام ما را هم از این بالا به آقای هدایت برساند. قضیهی آن سبیل و توهم سایهی بینی ایشان را هم از خودشان بپرسد و خبرش را به سر هرمس مارانای بزرگ بدهد پسرم!
در فرودگاه که بودیم، آقای ب گفت که زود بر می گردد. گفت که فقط می رود آب و هوایی عوض کند و این روزهای دودآلود تهران را در هوای پاک سواحل مدیترانه سپری کند. البته شراب خوب هم در تصمیم ایشان به سفر بی تاثیر نیست. شما هم که فکرش را بکنید، نقشه را هم که ببینید، متوجه می شوید که موناکو درست بین فرانسه و ایتالیا است. یعنی هم دویست و اندی نوع شراب فرانسه در آن یافت می شود هم دویست و اندی بیشتر نوع شراب ایتالیایی.
گمانم ایشان که برگردند، یکی دو هفته طول می کشد که فقط از خماری بیرون بیاید تا بعد بتواند سفرنامه بنویسد. البته گفته که نامه هم می نویسد. چه بسا نامه هایش را هم مستقیما به همینجا پست کرد. من که عادت کرده ام : انقدر فرودگاه بدرقه رفته ام و انقدر همه گفته اند که زود بر می گردند و هیچوقت برنگشته اند، گفته اند که هر هفته زنگ می زنند و هیچوقت زنگ نزده اند و انقدر گفته اند که همه چیز را در نامه می نویسند و هیچوقت نامه ننوشته اند، دیگر حتی به آقای ب هم اعتماد ندارم. می گویم : آقای ب هم مثل بقیه دوستان خوب و عزیز و دوست داشتنی مان که رفتند و اندک خبری از آنان به گوش می رسد. بعد خودم را دلداری می دهم. می گویم : حالا سفر کرده و سفر نکرده چه فرقی دارد، مگر اینها که هستند را چقدر به چقدر ازشان خبر دارم ؟
نمی شد این آقای ب رو نمی فرستادی سفر بجاش خودمون دو تا می رفتیم یه عرض ادبی به آقای هدایت می کردیم. بهتر بود آقای ب همین جا می موند و دم انتخابات برا ماشین حسابش اطلاعات دست اول جور می کرد.
من منظورم این نبود بابا، فقط می خواستم بگم که گاهی آقای ب به شما هم فرصت ابراز وجود بده بد نیست. وگرنه من که خودم طرفدار توصیفات آقای ب از آفریده های جناب مارانا هستم!
آقای ب شما دیگه چرا؟
Post a Comment
کامنت مادریشن؟!؟ راستی اون کامت قبلی مال ِ من بود نمیدونم چرا با اون اسم اومد راستش اون وبلاگ ِ فوق سری منه!!!؟ شرمنده ام اما اگه ممکنه پاکش کنید ممنونم
٭ آقای ب و "قلاز"
........................................................................................----------------- قلاز ( به فتح قاف و تشدید لام ) را همه مان می شناسیم. فقط نامش را نمی دانستیم که آنرا هم آقای ب برایمان گفت. البته قیاقه اش را هم ندیده ایم که آنرا هم آقای ب برایمان تعریف می کند : قلاز شبیه به یک مار است با سه سر. طولش حدودا دو متر است و قطر بدنش نزدیک به پانزده سانتی متر. سر میانی قلاز بزرگ است. تقریبا به اندازه سر آدم ولی دو سر دیگرش همان ادازه معمولی سر مار را دارند. قلاز مثل مار فلس ندارد. بدنش چرمی و براق است. رنگش هم سبز لجنی تیره است. قلاز تقریبا بیست سانتی متر بالاتر از سطح زمین روی هوا پرواز می کند. حرکتش هم درست مثل مار است. انگار که روی سطحی، بیست سانتی متر بالاتر از زمین می لغزد. قلاز یکی از آزارنده ترین موجودات خیالی هستی است. البته خطر جدی ندارد و باعث مرگ نمی شود اما حقیقتا آزارنده است و می تواند بیماریهای بدی را بوجود آورد. قلاز شبها درست قبل از خواب به سراغ آدم می آید. از در اتاق خواب وارد می شود. از تخت بالا می آید و بدنش را درست روی بدن آدم قرار می دهد. سر میانی اش را روبروی صورت آدم می گیرد و سرهای طرفینش هم هر یک درست کنار یکی از گوشها قرار می گیرند. دهان سر میانی قلاز زبان ندارد. با این دهان قلاز درست روی صورت آدم نفس می کشد و نفسش درست به صورت آدم می خورد. چشم های سر میانی اش را هم درست روبروی چشم های آدم می گیرد و صاف توی چشم آدم نگاه می کند. سرهای کناری قلاز ، چشم ندارند. اما دهانشان می تواند همزمان صدای هزاران آدم، حیوان و یا شی را ایجاد کند. سرهای کناری قلاز درست کنار گوشهای آدم قرار می گیرد و بعد دهها نفر همزمان در گوشهای آدم حرف می زنند. بعضی هایشان با بعضی دیگر دعوا می کنند. صدای حیواناتی هم در پشت صحنه می آید، صدای ماشین، زنگ تلفن و هر صدای آزارنده دیگری که فکرش را بکنید. قلاز که بیاید نمی توانید بخوابید. چاره ای ندارید، باید بلند شوید، قدم بزنید، تلویزیون ببینید، کتاب بخوانید و چیزی بخورید. قلاز لا اقل یک ساعتی همان حوالی می ماند. پس لااقل یک ساعت قدم بزنید. تلویزیون ببینید و کتاب بخوانید. اگر خواستید چیزی بخورید هم، آب پرتغال بخورید. قلاز بویش را دوست ندارد و به همین دلیل اقلا توی صورتتان نفس نمی کشد. نوشته شده در ساعت 11:13 AM
Comments:
Post a Comment
Friday, December 01, 2006
٭ 1- مدرس را بالا می آیم. منظره کوه است شاید که دیده نمی شود. یا شاید هم برف است که بالاخره می آید. دلم می خواهد چیزی بنویسم.
........................................................................................آقای ب کنار من نشسته است. هیچ چیزی نمی گوید. نیم ساعت بیشتر است که چیزی نمی گوید. این برای یک نفر آقای ب خیلی عجیب است. آقای ب معمولا بیشتر از 5 دقیقه ساکت نمی ماند. شاید تقصیر من است که ماشین حسابش را گرفته ام. برای حساب کردن لنگر خمشی تیر یا بار رلرله خاک پشت دیوار یا چیزی در همین مایه ها لازمش داشته ام. آقای ب هم رفته است توی لب و بی ماشسن حسابش اصلا حاضر نیست حرف بزند. بلکه قهر هم کرده باشد. 2- در آغاز تنها ماه بود و ماه رنگ صورت ترا داشت 3- در آغاز تنها واژه بود و واژه طنین صدای ترا داشت. 4- حقیقتش را بگویم: ایده اتود دو صدایی بعدی را از جناب بارون اندرو لوید وبر کبیر گرفته ام. از آهنگ phantom of the opera. یک چیزی خواهد شد مثل این : ........در آغاز.......... تنها ماه بود../..تنها صدا بود و ماه رنگ صورت ترا داشت ../.. و واژه طنین صدای ترا داشت بعد چند خطی که هنوز نمی دانم چیست و بعد .......این پیمان ما باشد....... من صدای تو خواهم بود در سکوت../.. ../.. و من صورت تو در بی چهرگی و بار بقیه اش را نمی دانم چیست. 5- آقای ب نمی تواند سکوتش را ادامه دهد. زیر لبی چیزی می گوید. اما انقدر بلند که مطمئن باشد که من می شنوم. می گوید : برای هر مسئله پیچیده راه حل ساده ای وجود دارد. که اغلب نادرست است. نوشته شده در ساعت 10:23 AM
Comments:
پس چرا من شنیده بودم در آغاز فقط کلمه بود!
آقای ب دوستان اشنایان پادرمیونی کنند ماشین حساب رو پس نمیدین!؟ البت که آقای ب بی ماشین حساب شاعر وتلخ میشوند!
چقدر از خوندن این متن آشنا؛ شعر/یا به قول خودت اتود دو صدایی خوشحال شدم... انگار برگشتم به سالها پیش و خاطره خوندن اتودهای زیبای آقای ب برای شین دوست داشتنی ش زنده شد. با ماه، واژه ، صدا و طنین... چه آشنا...
Post a Comment
ممنون که ماشین حساب رو یک مدتی توقیف کردی...!
|