BOLTS




Friday, October 28, 2005

٭
کاش آقای سر هرمس مارانای کبیر از آن بالا که نگاه می کنند، نقطه روشنی در اوضاع پیدا کنند. از این پایین که اوضاع تیره و تار است.
تنها راه کوتاه مدتی که به فکر من می رسد این است که یک مشت نخودچی کشمش بریزند در دهان طرف تا اینکه یکی دو ماه مشغول باشد و حرف نزند. اگر به جای نخودچی قرص والیوم بدهند که یکی دو ماه کلا بخوابد و هیچ کاری نکند که چه بهتر. بلکه عقلا عقلشان را روی هم بگذارند و در این مدت که طرف خوابیده است اوضاع را رفع و رجوع کنند.
آخر یکی نیست از طرف بپرسد که این چه حرفی بود که زدی، بابا جان ناسلامتی تو الان برای خودت کسی هستی، از این حرفها بزنی می شود تیتر بی بی سی و سی ان ان و برایمان دردسر می شود. چنانچه شد.

در ضمن ما پریروزها حرفهای آقای حسن سبحانی را می خواندیم و دیدیم که ایشان در مدتی که در مجلس بوده اند اندکی کارآموزی کرده اند و چیزکی از اقتصاد فهمیده اند و دیگر از آن محاسبات خیره کننده که اثبات می کرد قیمت بنزین باید لیتری 32 تومان باشد انجام نمی دهند. بر این اساس بود که متوجه شدیم که اصولا بزرگترین مشکل ما این است که بعضی ها بعد از اینکه به مقام رسیدند تازه می خواهند کارآموزی کنند. و اگر این کار را قبلش انجام بدهند در هر دوره چند سال مملکت ما جلو می افتد.

علاوه بر اینها ما با توجه به بخشنامه جدید که لیبرالیسم و سکولاریسم و فمینیسم را ممنوع کرده، سعر کردیم که بعضی حرفها را در قالب فتیشیسم بزنیم ولی شرممان آمد. حالا شما خودتان مجسم کنید که ما چه چیزی را در کابینه به صورت فتیش تصویر کرده بودیم که خودمان هم شرممان آمد.

اما بالاتر از همه اینها از اکبر گنجی هنوز هم خبری نیست. کک کسی هم نمی گزد. ظاهرا ایشان بدلیل پارگی مینسک باید دستشان فیزیوتراپی شود. اما فیزیوتراپی شان واگیردار است و در نتیجه ایشان همچنان در قرنطینه بسر می برند. طبق مطالعاتی که من کردم قرنطینه یک مدت مشخصی دارد که بستگی به بیماری مربوطه دارد. احتمالا فیزیوتراپی آقای گنجی از آن نوعی است که خیلی خیلی واگیردار است و تا زمان مردن بیمار هم خوب نمی شود

از همه اینها مهمتر ما یک دستور غذا در کامنت های صندوق خونه گذاشته ایم که هر کس که درست کرد باید یادی از ما بکند وگرنه عاقش می کنیم.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Sunday, October 23, 2005

٭
1-گاهی کم سوادی کار دست آدم می دهد.
مثلا خود من.
من از زور کم سوادی فکر می کنم که قرنطینه یک جایی است که برای بیماری های واگیردار است.
علاوه بر این خیال می کنم که پارگی مینیسک پا بیماری واگیردار نیست.
برای همین هرچه فکر می کنم نمی فهمم چرا باید فیزیوتراپی پای اکبر گنجی در قرنطینه زندان انجام شود.

2- آقای ونگز دوست داشتنی رفتند به آستین تگزاس تا در کنفرانس شرکت کنند. ما به ایشان توصیه می کنیم که در آستین مراقب پاچه شان باشند.

3- کتاب افتضاح "شهر جانوران" ایزابل آلنده را هم خواندم و به این نتیجه رسیدم که احتمالا کتاب خانه اشباح و قصه های اوالونا و از عضق و سایه ها را این نویسنده ننوشته است بلکه پول داده است کس دیگری برایش نوشته است.
انقدر که این کتاب آبکی و دو ریالی بود که حد ندارد. خواندنش را حتی به زنهای حامله ای که در خانه مانده اند هم توصیه نمی کنم. بحایش یک کتابی را که قبلا خوانده اند دوباره بخوانند بهتر است.

4- ما از این به بعد از نوشتن درباره سکولاریسم و فمینیسم و نهیلیسم و لیبرالیسم معذوریم چونکه آقای احمدی نژاد فرموده اند که اینها ممنوع است. از این به بعد در مورد فاشیسم و کمونیسم و فتیشیسم و سادیسم و امثالهم می نویسیم.



Comments:
اون فتیشیسم رو من هستم بدجور، نوشتنش سوژه میشه واسه هیات دولت
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, October 15, 2005

٭
هيچ ايده اي جز تغيير وجود ندارد، هيچ ايده اي جز از هيچ به هيچ و وقتي چيزي از هيچ مي آيد، مي تواند به هيچ هم برگردد. و من باور دارم كه ما به سوي سراشيبي لغزاني به سمت هيچ مي رويم.


این همه کار حتی من را هم به ورطه پوچی می اندازد. دیروز و پریروز که پنج شنبه و جمعه ام باشد را هم تا دیروقت شب سر کار بوده ام. امروز هم وضعم همان است، فردا و پس فردا و لا اقل تا آخر این هفته اوضاع همین است که هست.
از آن لیست بلند بالا، گزارش فاز یک ایستگاه مترو را رد کردم و مجموعه مسکونی کیش را. بادگیر ایران خودرو را هم امشب تمام می کنم. آن ساختمان عجیب غریب سیمان شرق را هم دادم یه نقشه کشی و تا چند روز ریختش را نمی بینم.
اما فکر نکنید که کارهایم کمتر شد، بجای اینها که تمام شد، اینها شروع شد :
ساختمان شهرداری اهواز ( که یک چیزی است شبیه جمیرا بیچ ! )
یک مجموعه ساختمان خرده ریز برای پتروشیمی
یک تغییر دتایل برای قطار شهری تبریز

خدا آخر و عاقبت همه ما را بخیر کند.

بدی این کارهای من این است که هر چقدر هم که کار می کنم، باز هم حساب بانکی ام همان است که بود. یک ریال هم اضافه نمی شود.
در واقع یکی از کارهای هر روزه من این است که نامه بنویسم که جناب آقای فلان لطفا حق الزحمه اینجانب را که از زمان دقیانوس عقب افتاده است بدهید. آنها هم جواب می دهند که باش تا بدهیم.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Saturday, October 08, 2005

٭
1- هيچ ايده اي جز تغيير وجود ندارد، هيچ ايده اي جز از هيچ به هيچ و وقتي چيزي از هيچ مي آيد، مي تواند به هيچ هم برگردد. و من باور دارم كه ما به سوي سراشيبي لغزاني به سمت هيچ مي رويم.

دوباره بخوانیدش. درست مثل کتاب واژگان نیست ؟ انگار که قسمت گم شده ای باشد از کتاب واژگان که آقای آیزنمن وسط سخنرانیش جا داده است.

2-آقای بارون ونگز فاتح دوباره وبلاگ دار شده است. این هم خبر خوب امروز.
وبلاگستان بدون ایشان چیزی کم داشت.
آدرس وبلاگشان هم هست :
http://manintexas.persianblog.com

3- ما یک دوستی داریم که قرار شده است عروسی اش را در دوبی برگزار کند ما در همینجا از ایشان اعلام برائت می کنیم. و اعلام می کنیم که ما از اوناش نیستیم که حاضر باشیم حتی بخاطر عروسی این دوست عزیز هم که شده پایمان را در محل بی هویتی مثل دوبی بگذاریم.

4- زیاده عرضی نیست.
ما انقدر کار داریم که نمی دانیم چه کنیم برای همین وبلاگ می نویسیم.
لبست کارهای من از این قرار است :
یک عدد ایستگاه مترو
یک مجموعه مسکونیدر کیش
یک ساختمان اداری خیلی عجیب غریب در مشهد

یک مجموعه مسکونی در نزدیکی تهران
یک مجموعه پل خرده ریز
یک اتاقک تاسیساتی و جراثقال برای یک کارخانه اتومبیل سازی
اصلاح نقشه های ترمینال یک فرودگاه
یک بادگیر برای همان کارخانه کذایی

همه اینها را هم قرار است همین هفته تحویل بدهیم.
شما جای من بودید خل نمی شدید؟



Comments:
ببین من هم در مورد به سمت هیچ رفتن.. در بسیاری از حوزه ها حسابی با تو موافقم.. حالا که داریم همه گی بسمت هیچ می رویم.. بهتره انقدر کار نکنی... جاش یک فیلم خوب ببینی... یا کتاب خوب بخوانی...
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, October 06, 2005

٭
اين قسمتي است از آن سخنراني پيتر آيزنمن كه وعده اش را داده بودم. همه اش را بايد بخوانيد. هر سيزده صفحه اش را. حتي براي من كه معمار نيستم هم انقدر جذاب بود كه چندين بار خواندمش. گمانم همين روزها بايد متن آنرا در سايت رسمي كنگره 2005 استانبول بگذارند. حتم دارم كه متن انگليسي اش خيلي هم جالبتر از اين است.

…مسئله اين است كه ما داريم توسط نمايش خفه مي شويم و هرروز بيش از پيش كامپيوتربازها برنامه هاي جديد كامپيوتري را استفاده مي كنند تا تصاوير نمايشي جذاب توليد كنند، در حالي كه هيچ هدف اجتماعي اي براي آنها وجود ندارد.
هيچ ايده اي جز تغيير وجود ندارد، هيچ ايده اي جز از هيچ به هيچ و وقتي چيزي از هيچ مي آيد، مي تواند به هيچ هم برگردد. و من باور دارم كه ما به سوي سراشيبي لغزاني به سمت هيچ مي رويم. و اين علت آن است كه من امروز با همه شما صحبت مي كنم زيرا من متوجه شده ام كه من جزئي از بازي آخر هستم. اينها آخرين اتوگرافهايي هستند كه من بايد امضا كنم.
زيرا ستارگان مهماري در حال غروب هستند. وقتش هم رسيده است و من فكر مي كنم كه اگر شما چيزي با خود از اينجا مي بريد، آن چيزها مونوگرافها و عكس ها نيستند. من فكر مي كنم كه شما بايد تمام اين دوربينها و موبايلها و غيره را دور بياندازيد ، چون شما در حال مصرف هستيد و دليل اينكه من دارم امشب جدي صحبت مي كنم اين است كه مخالف مصرف كردن شما هستم. من مخالف مصرف شما از نمايش ها و تصاوير و ستارگان معماري هستم زيرا شما هرچه بيشتر مصرف كنيد، آنها بيشتر زاد و ولد مي كنند.
پس توصيه من اين است كه بايد شروع كنيم به دوباره انديشيدن درباره زبان معماري كه واقعا خودش را عوض نكرده و تغيير نداده است. تغييري براي يك هدف. منظور اين نيست كه براي همان اهداف اجتماعي كه در مدرنيسم داشتيم، چون همه چيز تغيير كرده است ولي چيزهاي ديگري هم هستند كه نياز به اهداف اجتماعي دارند و مهم هستند…
(از ترجمه مهندس كرمانيان)

پ.ن. انگار من فيلتر نشده ام. چون خودم هم دوباره مي توانم وبلاگم را ببينم.

پ.ن. هيچ ايده اي جز تغيير وجود ندارد، هيچ ايده اي جز از هيچ به هيچ و وقتي چيزي از هيچ مي آيد، مي تواند به هيچ هم برگردد. و من باور دارم كه ما به سوي سراشيبي لغزاني به سمت هيچ مي رويم.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, October 05, 2005

٭
جای کسانی که فیلم سخنرانی پیتر آیزنمن را در جامعه معماران ندیدند خالی بود.
من که معمار نیستم لذت بردم چه برسد به معماران.
با تمام وچجود دیدم که چرا یک انسان جهانی می شود و چطور یک نفر بزرگ فکر می کند و آینده را می بیند.
اگر فرصت کردم قسمتهایی از سخنانش را در اینجا می نویسم.

اما جای همه بیشتر خالی بود تا ببینند که بهرام شیردل چه شیرینکاری ای کرد و چطور جمعیت دست به دست هم دادند و حالش را گرفتند و کردند در قوطی. خوش گذشت.

در ضمن تاسف هم خوردم برای جامعه معماری کشورمان که از بحث هایی که بعد از سخنرانی در مورد آن انجام دادند معلوم شد که هیچکدامشان یک عدد کتاب فلسفی چاپ 30 سال اخیر را نخوانده اند.



Comments:
man ke kharej nistam !! pas che joorimitoonam weblogeto bekhoonam?
 
خواهرم شين، چون توليد سربازان امام زمان از فرايض است، هيچ وبلاگي بر زن حامله فيلتر نيست! آره قربونت!
 
این فتوای علی شاهکار بود...
راستی بولتس عزیز این
word verification
شما چرا اصول دین می پرسد
.. من هی تایپ می کنم.. هی قر می آد.. یک تازه اش را می آورد.. هی سخت ترش را هم می آورد
.. دقیقا مثل امتحان
Toefl and GRE
 
Post a Comment

........................................................................................

Home