BOLTS




Sunday, March 05, 2006

٭
پراکنده گویی های آقای ب
------------------------
1- آقای ب وبلاگ آقای مارانای سینیور را خواند و حظ وافری برد. هرچند باعث برخی سوئ تاهم ها برای آقای ب شد. آقای ب می داند که آقای سر هرمس مارانای کبیر از موجودات آسمانی است و بارگاهی بر فراز ابرها دارد. بنابر این ایشان نتیجه گرفته بود که جناب مارانای سینیور باید از خدایان هم دوره پلوتون و زئوس و نپتون باشد. اما بیشتر به نظر می رسد که آقای مارانای سینیور کسی باشد مثل خود ما و جایگاهش بر روی کره زمین باشد.
آقای ب می خواهد بنویسد که از نوشته های آقای مارانای سینیور همانقدر لذت برده است که از شنیدن خاطرات مادربزرگ مهربانش و حتی به سرش می زند که خاطره ای از قول مادربزرگش تعریف کند اما وقتی که می خواهد بنویسد خاطره ای به یادش می آید که مرتبط است با "باد" و "باد" برای آقای ب مرتبط است با چیزی که مدتی است تمام فکرش را پر کرده و اما نمی خواهد بنویسدش.
بعد آقای ب بی خیال خاطره می شود و تصمیم می گیرد که سیاسی بشود و از ماجراهای هسته ای و ماجرای دختران در پشت دروازه های ورزشگاه آزادی بنویسد و بعد می خواهد نام نوشته را هم بگذارد :
"دختران بر دروازه های آزادی"
و بعد یاد بودجه می افتد و با خودش فکر می کند که با این بودجه امسال مملکت بر باد است و باز این "باد" انگار که از هر روزنه ای سر می کشد به فکر اقای ب تا نگذارد از چیز دیگری بنویسد.
آقای ب می گوید : رویاها انسان را باعث می شوند و هر انسانی متشکل است از رویاهایش. و بعد نصیحت می کند که : رویاهایتان را فراموش نکنید. رویاهایتان را تغییر ندهید. رویاهایتان را از دست ندهید وگرنه به چیزی بدل می شوید که هیچ چیز نیست. و برای عبرت سرگذشت کسی را به یادتان می آورد که زمانی کس دیگری بود و بعد آرزو لعل شد و بعد به کل محو شد.

2- آقای ب چیز دیگری هم می خواهد بگوید : آقای ب مطمئن است که هگل ترجمه بدی از کتاب واژگان را خوانده بوده است و مطالب آنرا درست نفهمیده است.
آقای ب برای آقای هگل توضیح می دهد که چیزها به سوی متضادشان پیش نمی روند ، جوهر ه متضادشان را هم در بر ندارند بلکه با متضادشان یکی هستند.
آقای ب توضیح می دهد که هر چیزی هم خود آن چیز است و هم متضادش و برای این ادعایش قرینه تاریخی هم فراوان دارد از تاریخ همین روزها و همین ماهها. راه دور هم لازم نیست برویم.

3- گوش کنید :

تا آن زمان که باد بوزد،
خاکستر و خاک همسفرند
تا آن زمان که باد بوزد

4- کمتر از دو هفته مانده است تا اکبر گنجی آزاد شود.



Comments:
نگارش شما جماعت عین همدیگه شده... و به یک اندازه تهوع آور
 
تشابه و تناسب مثبت جماعت دوستان اصل مسلم دوستیه
تهوع اور رفتار کسانیه که توانایی فهم این موضوع رو ندارند
 
من خوشحالم که در کشوری که همه چیز انقدر دوست داشتنی است، بنده و دوستانم توانسته ایم با ارائه چیزهای تهوع آور کمی هم تنوع ایجاد کنیم.
البته ما بجز وبلاگ خودمان یک چیز دیگری هم می شناسیم که تهوع آور است و آن عرق آشوت است که از لیوان پنجم به بعد تهوع می آورد. پیشنهاد می کنیم که این آقای رامین ناشناس بجای خواندن وبلاگ ما از عرق آشوت بخورند که برای همه جایشان خوب است.
 
اول این که ما این آقای ب را از آن آقای قبلی که در این وبلاگ می نوشت خیلی بیش تر دوست داریم
دوم این که خصلت ماراناییک ما ایجاب می کند فرزندم که پدر و پسر این جوری بشوند. مگر آن مسیح طفلک نبود که بابای اش خدا بود و مادرش انسان و خودش یک چیز بین الوسط؟
سوم این که داشتیم فکر می کردیم این اقای رامین ناشناس این وسط کجای اش سوخته که این همه حرص خورده؟
 
تهوع‌آوره خوب نخون! اي بابا!
 
ما گفتیم یک چیزی بگوئیم لال از دنیا نرویم چون وقتی هرمس و علی و نادر جمع اند ما کلی احساس می کنیم که باید حتما ما و منوچهر هم باشیم که خب، منوچهر الان دارد بچه شیر می دهد دستش بند است! ما جورش را می کشیم... راستش تهوع آورترین چیز دنیا این است که آدم وقتی از نوشته ای خوشش نیاید بنویسد : "متهوع" است! چون شاید بعضی ها می خواهند متهوع باشند، به کسی مگر مربوط است؟ ما هم برای همراهی با آقای بولتس کبیر (که الان یک مهاراجه کاملا اصیل هم شده اند) چند روزی مهوع می شویم تا دنده های حسودان نرم شود.
 
من فقط میخواستم بگم با سریال آقای ب به شدت حال میکنم. گاهی هم احساس میکنم آدما از صفات در زمان و مکان مناسب استفاده نمیکنن... بار اول هم نیست
!
 
Post a Comment

........................................................................................

Home