BOLTS




Friday, May 29, 2015

٭
بحث ترجمه در فیسبوک داغ است. بحث اینکه فلان مترجم فلانجا اشتباه کرده.
من انقدر کمال گرا هستم که بخواهم مترجم معجزه کند و متن را چنان برگرداند که چیزیش جا نماند.
اما انقدر هم واقعگرا هستم که بدانم گاهی نمی شود.
گاهی واژه هایی کوچک را سخت است به زبان دیگر برگردانی.
امروز درباره Blessed فکر می کردم. به اینکه معادل خوبی نمی شناسم که همه زنجیره معنایی این واژه را به فارسی تعریف کند.

یک عکسی دارم که من و شکیباییم ، دو طرف ماندی. روز عروسی مان است.
فکر می کنم : That's how I'm blessed.


دیروز عقد آرش بود. قرآن جانماز ماندی هم بود. جای خودش خیلی خالی بود.

بعد فکر می کنم که کدام سعادت بالاتر از اینکه انقدر خوب باشی که سالها بعد از تو هم آدمها بخواهند لحظات شادیشان را با تو قسمت کنند.





Comments: Post a Comment

........................................................................................

Monday, January 26, 2015

٭
در ستایش علم
یا چرا علم خوب است و مدعیات غیر علمی و شبه علمی و ضد علمی، بد و خطرناک و عموما ابزار کلاهبرداری اند.
--------------------------------------------------


دلیل نوشتن این متن صحبتی است که چند روز پیش با همکاری داشته ام. این همکار، معتقد به فرادرمانی و تعالیم آقای محمدعلی طاهری است. در طی این صحبت، ایشان مطرح کردند که همسرشان، با استفاده از فرادرمانی توانسته کل غدد سرطانی داخل شکم کودکی را در کمتر از  48 ساعت بر طرف کنند.

به همین خاطر است که من می نویسم. چون نگران کودکانی هستم که غدد سرطانی شان به امید فرادرمانی ، از درمان صحیح باز می ماند و جان عزیزشان از دست می رود.

برای آنکه موضعم را درست توضیح بدهم، باید اول از علم حرف بزنم.

(از خواننده های قدیمی این وبلاگ عذر می خواهم اگر این بحث تکراری است. این بحث برای شما نیست. برای دوستان دیگری است که مانند شما بصورت مکرر بحث علم و شبه علم را نشنیده اند.)

باید هم توضیح بدهم که چرا من این بحث را در پارادایم علم دنبال می کنم و نه در پارادایم عرفان. فرادرمانی، خود را به عنوان شاخه ای عملی از عرفان حلقه می شناسد. در نتیجه بحث کامل در مورد آن نیازمند آن خواهد بود که مبانی فلسفی و عرفانی آن نیز مورد نقد قرار بگیرد. اما این امر خود نیازمند نوشته دیگری است. علاوه بر این، هدف من از این نوشته، بحث در مورد کارکرد درمانی در فرادرمانی است و درمان، نه در حوزه عرفان و فلسفه که در حوزه آمار و در حوزه  علم باید مورد بحث قرار بگیرد.

1- علم دقیقا چیست و چکار قرار است بکند ؟
علم به صورت مشخص دو کاربرد اصلی دارد : اول اینکه توضیح می دهد که چرا چیزها اینگونه اند که هستند و چرا وقایع به شکلی رخ دادند که مشاهده کردیم و دوم اینکه راهکاری فراهم می کند که بشود وقایع آتی را پیش بینی کرد. 
مثال : یک کتری آب را برداشته ایم و رفته ایم کوهنوردی، علم به ما توضیح می دهد که چرا وقتی نصف ارتفاع کوه را بالا رفتیم، آب در دمای کمتری به جوش آمده و پیش بینی می کند که وقتی به قله کوه برسیم، آب در چه دمایی به جوش می آید.
اگر گزاره ای نتواند توضیح قابل قبولی از وقایع رخ داده هستی بدهد، یا پیش بینی ای کند که با رخداد آتی تفاوت زیادی داشته باشد، ارزش کمتری خواهد داشت و استناد علمی کمتری به آن خواهد شد. مثلا گزاره ای که رخداد زلزله را به ضربت چکش ولکان نسبت می دهد، نسبت به تئوری تکتونیک صفحه ای قابلیت کمتری نسبت به توضیح رخداد زلزله و پیش بینی زلزله های آتی دارد و بدیهی است که در قیاس با آن، کم کم فراموش خواهد شد.  بخصوص اگر موارد گنگی هم در آن باشد و مثلا در آن ذکر شود که "آب در دمای 100 درجه به جوش می آید مگر آنکه کسی دلش صاف نباشد و به کتری اعتقاد نداشته باشد و اگر هم که آب اصلا جوش نیاید قسمت اینطور بوده."

2- علم از کجا می آید؟
ساده اگر نگاه کنیم ، علم آخرش از یک تحلیل آماری در می آید. یک تعدادی داده از اندازه گیری های آزمایشگاهی بدست می آید. بعد یک دانشمند سعی می کند که رابطه ای بین این داده ها پیدا کند. رابطه ای که توسط یک دانشمند کشف می شود، همان فرمولهایی است که در علوم مختلف مورد استفاده ما اند.
با این توضیح ساده انگارانه، بدیهی است که گزاره های علمی دقیق نیستند. هر رابطه ای که بین نتایج آزمایشگاهی تعریف شود، دارای درجه ای از خطا است. علاوه بر این ، این رابطه محدود به بازه ای است که نتایج بررسی به آن محدود بوده است. در نتیجه ممکن است رابطه ای در یک محدوده مشخص جواب خوبی بدهد و در محدوده دیگری، خطای زیادی داشته باشد.
به همین دلیل است که در طی پیشرفت علم، هیچ کجا برگشت به توصیفات غیر علمی دیرین جایگزین علم نشده است، بلکه یک توضیح علمی، با توضیح علمی دقیقتر جایگزین شده است.
مثال : تئوری گرانش نیوتن، در محدوده مشخصی از جرم اجرام و سرعت حرکت آنان جوابگو است و دقت خوبی دارد. اگر بخواهید پیش بینی کنید که یک گلوله توپ که پرتاب شده است، کجا سر در خواهد آورد، گرانش نیوتنی می تواند با دقت خوبی جواب بدهد. اما اگر می خواهید یک ماهواره را روی مدار یک جوری نگه دارید که از جایش تکان نخورد (چون اگر تکان بخورد دیگر آنتنهای بشقابی به سمتش درست تنظیم نخواهند ماند) آنوقت باید تئوری گرانش انیشتن را استفاده کرد چون خطای بدست آمده از روابط نیوتن زیاد خواهد بود.
در نتیجه اگر بخواهیم مقایسه کنیم که مثلا نظریه نیوتن درست تر است یا مثلا این نظریه که اجسام بدلیل عشق به سمت هم جذب می شوند، کافی است ببینیم کدامیک از این دو نظریه میتوانند موقعیت ماه را در آسمان به شکل دقیقتری پیش بینی کنند و یا سرعت سقوط سیبی که از درخت می افتد را بهتر تخمین بزنند. در این مثال، نظریه نیوتن پیش بینی هایی خواهد کرد که با واقعیت رخداد آتی بسیار نزدیک اند، اما گمان نکنم که بر اساس نظریه عشق بشود پیش بینی ای از سرعت سقوط سیب ارائه کرد.

3- عدم وابستگی به نظر و سلیقه : 
نتایج علمی وابسته به اعتقاد یا عدم اعتقاد کسی یا سلیقه و نظرش نیستند. من و شما چه به کتری اعتقاد داشته باشیم و چه نداشته باشیم، در شرایط متعارفی، آب در 100 درجه به جوش می آید. چه به هندسه اقلیدسی اعتقاد داشته باشیم و چه نداشته باشیم، مجموع زوایای مثلث 180 درجه می شود. چه به نیوتن معتقد باشیم و چه نباشیم، سیب را اگر ول کنیم به زمین می افتد. (آماری بودن و دارای درجه ای از خطا بودن را هم که فراموش نکرده اید؟)

4- خلاصه :
علم یک تلاش وابسته به تجربه و آزمایش و بر اساس نتایج بدست آمده از روشهای آماری است. یک چیز قطعی و دقیق و غیر قابل تغییر نیست. هر نظریه علمی بر اساس میزان موفقیتش در توضیح پدیده ها و پیشگویی آنها سنجیده می شود. بر این اساس ، نظریات علمی، ابطال پذیرند به این معنی که می شود گفت که اگر چه چیزی رخ دهد، صحت این نظریه زیر سوال می رود. 
ابطال پذیری یکی از بهترین آزمایشاتی است که می شود در مقابل مدعیات شبه علمی و غیر علمی بکار برد: باید پرسید که اگر چه چیزی رخ بدهد، می پذیریم که فلان گزاره غلط است.
مثال : یک کوهنوردی اگر در حین بالا رفتن از کوه ببیند که با افزایش ارتفاع، دمای جوش آب نه فقط کاهش نیافته که افزایش هم یافته است، بخش بزرگی از ترمودینامیک زیر سوال خواهد رفت.

5- بازبینی توسط دیگران و تکرارپذیری
یکی دیگر از خاصیت های گزاره های علمی آن است که در معرض بازبینی توسط همگنان ارائه کننده نظریه قرار دارند. فرض این است که هر آزمایشی را ، وقتی شخص دیگری در جای دیگری با حفظ شرایط انجام دهد، باید بتواند نتایج مشابهی بگیرد. اگر یک ادعای علمی توسط دیگران بررسی شود و نتایج مشابه آن بدست نیاید، صحت آن مدعا زیر سوال خواهد رفت.

6- بی طرفی
شخصی که یک ادعای علمی را بررسی می کند، لازم است تا نسبت به آن بی طرف باشد و پیش فرضی نداشته باشد. مثلا اگر کسی از مسیحیان معتقد به تفسیر کلمه به کلمه کتاب مقدس باشد، محتمل است در بررسی داده هایی که نشان دهد عمر جهان بیش از آن است که در کتاب مقدس آمده است، تحلیل های نادرستی ارایه کند.  این امر بخصوص در آزمایشات پزشکی اهمیت دوچندان پیدا می کند: برای آنکه اطمینان حاصل شود که نه بیمار و نه پزشک ( یا محقق) درباره آثار یک دارو یا یک شیوه درمانی پیش فرضی ندارند، از آزمایشات دو-سر-کور استفاده می شود. آزمایشاتی که نه بیمار می داند که چه دارویی خورده و نه پزشک معالج می داند که کدام بیمار چه دارویی را مصرف کرده.

7- یکپارچگی
دانش موجود ما از جهان دارای درجه قابل قبولی از یکپارچگی است. به این معنی که گزاره های مربوط به علوم مختلف، با یکدیگر همخوان و همراه هستند و یکدیگر را پشتیبانی می کنند. و بصورت خلاصه، فیزیک، شیمی و زیست شناسی مجموعه همگنی از گزاره ها را ارائه می کنند که با ریاضی پشتیبانی می شود. به عنوان مثال انتظاری که از هر مدعای جدید زیست شناسی می رود این است که با مبانی پذیرفته شده فیزیک و شیمی همخوان باشد.

8- درمان علمی
درمان علمی، شیوه ای است که روشهای شناخته شده ای را بر اساس گزاره های علمی بکار می برد تا بهبودی در سلامتی بیمار ایجاد کند. این درمان، ناچار از محدودیتهای عمومی علم تبعیت می کند و امری قطعی و همیشگی نیست و تقریبی و آماری است. به عنوان مثال گفته می شود که  این دارو، در فلان شرایط، در فلان درصد از بیماران، فلان مقدار بهبود ایجاد می کند. 
همانطور که هر گزاره ای که مدعی قطعیت مطلق در تمامی شرایط باشد، با دیده تردید نگریسته می شود، هر روش درمانی ای که مدعی درمان قطعی در تمام شرایط باشد، شک برانگیز خواهد بود.

9- با این مقدمه طولانی ، بیایید نگاه کنیم به فرادرمانی و سایمنتولوژی - اول فرادرمانی : بر اساس تعریف ارائه شده، فرادرمانی جهت درمان بیماریهای جسمی و سایمنتولوژی برای درمان بیماریهای روانی کاربرد دارد. فرادرمانی توسط یک حلقه عرفانی انجام می شود، این حلقه حداقل دارای سه عضو است : بیمار، فرادرمانگر و شبکه شعور کیهانی ( از الله هم به عنوان عضو چهارم حلقه نام برده شده). ارتباط بیمار با شعور کیهانی از طریق فرادرمانگر انجام می شود و سپس شعور کیهانی با اسکن کردن بیمار، کلیه بیماریهای او را تشخیص می دهد و باعث درمان آنها می شود. به این تعبیر، فرادرمانی، یک درمان کل-نگر است که سلامت کامل را به بدن باز می گرداند و محدود به درمان جزئی عوارض بیماری نیست. فرادرمانگر نیز در این میان بجز ایجاد ارتباط بیمار و شعور کیهانی نقشی ندارد. به همین دلیل، امکان اتصال هر تعداد بیمار در هر زمان از طریق یک درمانگر وجود دارد. فرادرمانگر ها مجاز به دریافت هیچ وجهی بابت خدمات خود نیستند. همچنین فرادرمانی، هیچ محدودیتی در نوع بیماری ندارد و مدعی درمان تمامی بیماریهای فرد است. علاوه بر این، نیازی به دریافت هیچ دارو و یا انجام هیچ عمل ویژه ای نیست. تنها کاری که بیمار باید انجام دهد این است که "شاهد" شود ، به این معنی که در زمان مشخصی که فرادرمانگر اعلام می کند، بصورت یک ناظر بی طرف شاهد رخداد اتفاقاتی در بدن خود باشد. در این زمان لازم نیست کار خاصی هم انجام دهد و می تواند به فعالیتهای روزمره بپردازد. ( هرچند که توصیه شده که در این زمان استراحت کند و در حالت کشف و شهودی درونی باشد.) درمان در این میان از نوع ارتباط شعور جزئی بدن بیمار با شعور کلی کیهانی است و این شعور با حذف تداخلاتی که در شعور جزئی بدن رخ داده است، آنرا به وضعیت سلامت بر می گرداند. این وضعیت مشابه آن است که یک سیستم کامپیوتری آلوده به ویروس، توسط یک سرور از راه دور ویروس یابی و پاکسازی شود.

10- سایمنتولوژی در کل، مبنایی شبیه فرادرمانی دارد، با این تفاوت که تمرکز آن بر درمان بیماریهای روانی است. بر اساس مدعیات این روش، بیماریهای روحی و روانی ناشی از "ویروسهای غیر ارگانیک" هستند که موجودیت مادی ندارند ( از اتم ، انرژی یا میدانهای نیرو تشکیل نشده اند) بلکه تنها اختلالاتی در حوزه شعور هستند. درمان با این روش نیز مشابه فرادرمانی، با اتصال به شبکه شعور کیهانی و با انتقال شعور کیهانی به صورت نرم افزاری باعث درمان مشکلات روحی و روانی خواهد شد. در جزئیاتش اگر بروید یک مقدار کالبد اختری و کانال انرژی و چاکرا و اینجور چیزها هم قاطی بحث شده اند.

11- مسیر کشف سایمنتولوژی، فرادرمانی و کلیت بحث عرفان حلقه را به نقل از یکی از سایت های مرجع این دسته  (http://www.inter-universalism.ca/) نقل می کنم : 

عامل ایجاد این رشته، مواجه شدن بنیانگذار فرادرمانی و سایمنتولوژی با وقایع و حقایق هستی است که از دوران طفولیت به شدت توجه ایشان را  به خود جلب می کرد؛ تفکر نسبت به این که “از کجا آمده ایم؟ چرا آمده ایم؟ به کجا می رویم؟ خالق کیست؟ چرا خلق کرده است؟ نتیجه ی این خلقت چیست؟ انسان کیست؟ راه های نزدیکی و شناخت او چیست؟ توان بالقوه ی او چگونه فعال می شود؟ زندگی و مرگ چیست؟ و …”. یعنی، اشتیاقی بیش از حد برای فهم جهان هستی و پی بردن به رمز و راز خلقت داشتم؛ به طوری که این افکار لحظه ای استاد را رها نمی کرد. تا این که در دهم آبان سال 1357به یکباره با الهام ها و دریافت های ذهنی ای روبرو شدند  که به دنبال آن زوایایی از هستی و انسان برایشان آشکار شد و در نتیجه ی آن به این آگاهی رسیدند که بر جهان هستی، شعور و هوشمندی عظیمی حاکم است. این هوشمندی همانند یک «اینترنت کیهانی» همه ی اجزا و زیر مجموعه ی خود را تحت پوشش هوشمندانه ای قرار داده است. این آگاهی نه تنها دربرگیرنده ی موضوعات نظری بود، بلکه اطلاعات کاربردی و دستورالعمل استفاده و بهره برداری عملی از آن را نیز شامل می شد و نحوه ی استفاده از چنین اینترنتی، دستمایه ی بنیانگذاری طب های مکمل ایرانی «فرادرمانی« و «سایمنتولوژی« و چند رشته دیگر گردید.

12- لازم به توجه است که نه فقط کشف وجود شعور کیهانی و موضوعات نظری مربوط به آن، بلکه اطلاعات کاربردی و دستور العمل استفاده و بهره برداری عملی از آن نیز بصورت یک وحی ناگهانی در سن 22 سالگی و بدون هیچ تحصیل آکادمیک، به ایشان منتقل شده است.

13- یک چیز دیگر هم باید اضافه کنم قبل از آنکه بروم سراغ بحث : تعداد قابل توجهی از تحصیل کردگان این کشور به فرادرمانی و سایمنتولوژی باور دارند. حتی میان پزشکان هم کم نیستند کسانی که به چنین مدعیات غریبی معتقدند. (شخصا تعدادی از آنها را می شناسم). شاید عجیب باشد، اما به عنوان مثال آقای دکتر اسحاق اسماعیلی که در حال حاظر مسئولیت بالایی در سازمان غذا و داروی وزارت بهداشت دارند، در کنگره ای از تاثیر فرادرمانی بر بهبود سرطان صحبت کرده اند. در دوره ای، (تعجب نمی کنید که دوره مورد نظر، دوره شیرین و دلپذیر دولت احمدی نژاد و بخصوص سالهای عزیز و دوست داشتنی 88 و 89 باشد که؟) حتی در دانشگاههای اصلی کشور ایران اعتقادات مرتبط با فرادرمانی رواج داده شد. ( به عنوان نمونه این خبر را درباره همایشی در دانشگاه شهید بهشتی بخوانید : http://fararu.com/fa/news/65839/%D8%AD%D8%B6%D9%88%D8%B1-%D9%BE%D8%B1%D8%B1%D9%86%DA%AF-%D8%B7%D8%A8%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%DA%A9%D9%85%D9%84-%E2%80%8C%D8%A7%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D9%88-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%85%D9%86%D8%AA%D9%88%D9%84%D9%88%DA%98%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C)
من عمیقا معتقدم که پزشکانی که به فرادرمانی معتقدند، وظیفه اخلاقی دارند که مدرک پزشکی شان را پاره کنند. چرا که این اعتقاد به معنی آن است که هیچ چیزی از بیوشیمی و زیست شناسی مولکولی و دیگر بنیانهای پزشکی نمی دانند.

14- آخرین نکته قبل از بحث انتقادی هم اینکه در صحبتهای پیروان این فرقه ، اشارات متعددی به تحقیقات متعدد در این زمینه می شود که همگی موید صحت فرادرمانی هستند. نمونه هایی از این تحقیقات را می توانید از  لینک های سمت راست این صفحه ببینید : http://www.inter-universalism.ca/psymentology/ یک نمونه بسیار رایج دیگر هم که ایشان از آن نام می برند، درمان تعدادی ( به گفته ای 30 نفر) بیمار سرطانی بدخیم با سرطان کلیه در بیمارستان مسیح دانشوری است که پزشکان از ایشان قطع امید کرده بودند و اما با فرادرمانی همگی آنها بهبود یافته اند. البته در مستندات قابل جستجو در وبسایت اثری از چنین مطالعه ای نیست ( بدیهی هم هست، بیمارستان مسیح دانشوری مربوط به بیماریهای ریوی است و ربطی به سرطان کلیه ندارد) آنچه به نظر می رسد مربوط به بیمارستان مسیح دانشوری باشد، تحقیقی درباره بیماران کاندید پیوند ریه است که در این لینک زیر آمده است. هیچ بحثی از درمان سرطان در اینجا نیست بلکه ادعای بهبود وضعیت تنفسی و کاهش خلط بیماران و مواردی از این دست شده است. بیماران مورد نظر هم هیچکدام سرطان ندارند و بیماریشان برونشکتازی است.  

15- من ابتدا یک نکته را درباره ابن تحقیق و نمونه های دیگری که در این زمینه انجام شده بگویم : تمامی این تحقیق ها اشکالات مبنایی بسیار جدی دارند. در بین آنها که من دیدم، هیچکدامشان دوسر کور نبودند. هیچکدامشان توزیع درست نمونه های آزمایشی نداشتند. در ارائه نتایج تحقیق به شکل بسیار واضحی نتایج ارائه شده جهت دار و ناقص بود. سر جمع هیچکدام آنها شامل حتی حداقلهای یک تحقیق علمی نبودند. بحث کردن درباره اشکالات مبنایی این تحقیقات موضوع این نوشته نیست، هر کدامشان خودش نیازمند نوشته ای مطول تر از کل این است. صرفا این را از من بپذیرید که اعتبار علمی این مقالات (لااقل آن چند تایی که من خواندم) بسیار پایین است. چند جلد نشریه تحت عنوان ویژه نامه فرادرمانی از نشریه دانش پزشکی نیز چاپ شده است که در وبسایتهای مربوط به فرادرمانی قابل دسترسی است. نشریه دانش پزشکی به خودی خود، نشریه ای تحت نظر آقای شهاب الدین صدر ( رییس سابق نظام پزشکی) است. با توجه به اینکه این ویژه نامه ها را، هیچ کجا بجز در سایتهای مربوط به فرادرمانی پیدا نکردم، برای اطمینان از اینکه این مطالب در نشریه تحت نظر ایشان چاپ شده به ایشان ایمیل زده ام، اما هنوز جوابی در رد یا تایید آن نگرفته ام. بجز ایمیل شخصی ایشان، هیچ اطلاعات تماسی از خود نشریه مربوطه هم پیدا نکردم.

16- در این نوشته به مبانی فکری و فلسفی عرفان حلقه نمی پردازم. قبل از نوشتن این متن، چند تایی کتاب و مقاله شامل "عرفان حلقه – دفتر اول" ، "چند مقاله" ، "فرادرمانی" و "ویروسهای غیرارگانیک" را خوانده ام. وبسایت های مرتبط با موضوع را هم زیاد گشتم بنابراین گمانم اطلاعات نسبتا کاملی نسبت به آموزه های محمدعلی طاهری داشته باشم. اما موضوع این نوشته مبانی فکری و فلسفی عرفان حلقه نیست. آن هم خودش یک بحث طولانی می طلبد. هدف این نوشته صرفا بحث درباره علم است و درباره اینکه درمان به روش فرادرمانی چقدر نامربوط است.

17- اول درباره درمان کل نگر ( یا در این مورد فرا-کل نگر) : موجود زنده، یک ماشین شیمیایی است. پیچیدگی بسیار زیاد این ماشین، چیزی از این ادعا کم نمی کند. هر چقدر که دقیقتر به آن نگاه کنیم و هر چه بیشتر در موردش تحقیق می کنیم، آخرش همه چیز بر می گردد به مجموعه ای از تبادلات و واکنشهای الکترو شیمیایی. درست مثل هر ماشین دیگری، این ماشین هم ممکن است دچار اشکال شود. ( مشخصا بدلیل نوع عملکرد این ماشین خاص و نوع تبدیل سلول اولیه به جنین و به موجود زنده، احتمال اشکال در آن بسیار هم زیاد است. به حدی که تقریبا نمونه بی اشکال در آن وجود ندارد. یک نفر کله اش بی مو است و دیگری قلبش ضعیف است، یکی رگهایش نازک است و آن یکی به بادام زمینی حساسیت دارد. یکی پوستش خشک است و دیگری مویش چرب، یکی انحراف استخوانی دارد و آن یکی کور رنگی.) برخورد با مشکل هم ، مثل مشکل در هر ماشین دیگری، جزء به جزء است، به خاطر آنکه این اجزا موقعیت و رفتار متفاوتی دارند. شکستگی استخوان پا به شکلی درمان می شود و گرفتگی عروق به شکلی دیگر. پرکاری تیرویید به ارگان خاصی مربوط است و راهکارش هم تامین ماده شیمیایی مشخصی است و سوزش معده به ارگان دیگری و راهکارش تامین ماده شیمیایی دیگر. هیچ ماده شیمیایی ای وجود ندارد که در آن واحد بر تمام ارگانهای بدن تاثیر بگذارد و اگر هم باشد، تاثیرش نمی تواند بر تمام این ارگانها، در تمام انسانها و برای تمام بیماریها مثبت باشد. این از مبنای علمی. اما علاوه بر این مبنای تحقیقاتی هم هست : هیچ یک از شاخه های طب کل نگر تا بحال نتوانسته اند نشان بدهند که تاثیر مثبت واقعی ( فراتر از اثر دارونما) بر درمان بیماری داشته اند.

18- انواع مختلفی از ادعاها در مورد طب های جایگزین و انواع طب های کل نگر، با مبنای درمان طبیعی ، یا مبنای انرژی های موهوم ، یا مبنای آب مقطر (هومیوپاتی) و امثال آنها در طی زمان مطرح شده است. در مورد تعداد زیادی از آنها آزمایشهای متعددی هم صورت گرفته است. تقریبا در هیچ موردی (تا آنجا که در خاطر من است ، "تحقیقاً در هیچ موردی") نشده است که تاثیر این روشهای درمانی بیش از دارونما (Placebo) باشد. در برخی موارد (مثلا در مورد هومیوپاتی) تعداد آزمایشات انجام شده بسیار زیاد است و هر کدام که آزمایشی با رعایت مبانی تحقیق علمی بوده اند، به همین نتیجه رسیده اند. (بدیهی است که نمونه های تحقیقات جهت دار و بدون رعایت مبانی تحقیق مانند آنچه در فرادرمانی می بینیم، در مورد تمام دیگر نمونه های طب جایگزین وجود دارد.) بجز این تعداد زیادی مطالعات متآنالیز (به زبان خیلی ساده یعنی جمع آوری نتایج از چندین مطالعه قبلی و یک کاسه کردن همه آنها و در نتیجه رسیدن به دقت بالاتری در تحقیق) هم انجام شده است که همه آنها هم به همین نتیجه رسیده اند. آقای Ben Golacre در دو کتاب Bad Science و Bad Pharma به طور مفصل در این زمینه صحبت کرده است و بخصوص در کتاب Bad Pharma که برای بحث درباره خطاهای (احتمالا عمدی) شرکتهای دارویی در ارائه نتایج مثبت از داروهایشان بحث مفصلی شده است، نمونه هایی از آنکه چطور تحقیقات به ظاهر علمی، با نمونه برداری غلط، با هدایت غلط آزمایش و با ارائه غلط نتایج باعث ایجاد باور متفاوت از حقیقت می شود را نشان داده است. مثال خوبی از این امر را می توان در تحقیقی که در بیمارستان مسیح دانشوری انجام شده بود دید : نمونه برداری به شکل واضحی اشکال دارد و وضعیت سلامتی دو دسته با همدیگر تفاوت معنی دار دارد. تحقیق به صورت کور انجام نشده است و نه فقط پزشک از نمونه برداری مطلع بوده، که احتمال می دهم به دلیل تفاوت برخورد با بیماران در تماس های درمانگر با آنان، خود بیماران هم از این امر مطلع باشند. داده های به صورت ناقص در تحقیق ارائه شده است، نتایج آماری به صورت گزینشی و هر بار به شکلی ارایه شده و در نهایت تنها 9 مورد از بیماران از بین 34 مورد در گزارش تحقیق آورده شده است. سر جمع، چاپ شدن تحقیقی با این سطح نازل علمی در یک نشریه معتبر بسیار بعید است. جالبی امر در این است که تحقیقی که نتیجه اش بهبود بعضی عوارض بیماری در تعدادی بیمار مبتلا به برونشکتازی (به طور ساده : جمع شدن ترشحات ضخیم در نایژه ها و بسته شدن آنها) است، در بین پیروان حلقه به صورت درمان قطعی سرطان کلیه معروف شده است !

19- برگردیم به درمان : شیوه های درمانی رایج نتیجه سالها تحقیق و بررسی اند. هر روش درمانی اول باید بصورت تئوریک نشان دهد که می تواند مفید باشد. ( مثلا فلان داروی مسکن باید اول نشان دهد که دارای فاکتوری است که می تواند بر فلان بخش از مسیر عصبی اثر بگذارد و با فلان واکنش شیمیایی، انتقال پالس عصبی درد را به مغز تخفیف دهد.) بعد باید آزمایشهای حیوانی را بگذراند و نشان دهد که در حیوانات مفید بوده و آثار جانبی ندارد. بعد تازه نوبت آزمایش محدود در انسان می رسد و در صورت موفقیت در تمام این مراحل است که دارویی ( یا شیوه درمانی) در اختیار عموم قرار می گیرد. در این تحقیقات، انواع آثار مختلف بررسی می شود: آیا همزمانی بیماری با بیماریهای دیگر یا همزمانی دارو با داروهای دیگر اثری دارد؟ چه میزان ماده موثر باید در دارو باشد و در چه فواصلی باید مصرف شود؟ آیا سن، نژاد و جنسیت در تاثیر دارو موثر است؟ و امثال این موارد. به عنوان نمونه، اگر چنین تحقیقی در مورد فرادرمانی بخواهد انجام شود باید بتواند نشان دهد که آیا مثلا روزی 5 دقیق اتصال به شبکه کیهانی مناسبتر است یا 10 دقیقه. آیا یکبار در روز بهتر است یا 4 بار در روز. آیا اتصال به شبکه باید هر روز انجام شود، یا هر ساعت یا هفته ای یکبار هم کافی است؟ چند روز متوالی اتصال برای درمان چه بیماری ای لازم است؟ ایا استفاده همزمان از فرادرمانی با استامینوفن ایجاد مشکل می کند یا نه؟ آیا استفاده همزمان از فرادرمانی و قرص نیتروگلیسیرین باعث رقت بیش از حد خون نمی شود؟ و سوالاتی از این دست. بدیهی است که با توجه به نزول کل سیستم فرادرمانی از طریق وحی لحظه ای به آقای طاهری، هیچیک از این مراحل طی نشده است. من هم هیچ تحقیقی ندیدم که مواردی از این دست را مورد بررسی قرار داده باشد.

20- علاوه بر اینها: با توجه به اینکه شبکه شعور کیهانی به معنی وجود کل جهان در یک وجود واحد است، لزومی ندارد که فکر کنیم که کارکرد این شبکه محدود به انسان است و همانطور که حضرت استاد فرموده، این شعور در تک تک ذرات جهان جاری است. در نتیجه باید پرسید آیا شعور کیهانی می تواند در موجوداتی غیر از انسان هم اثر بگذارد؟ آیا مثلا می تواند کاربورات یک ماشین را تعمیر کند، پنچری اش را بگیرد یا روغن ترمزش را پر کند؟ اگر پاسخ به این پرسشها منفی است، متقابلا باید تصور کرد که پاسخ به پرسشهای مشابه در مورد انسان هم منفی خواهد بود. (البته یک مورد تحقیق بی نام، که ادعا می شود در دانشگاه صنعتی امیرکبیر انجام شده وجود دارد که مدعی است اعمال انرژی کیهانی حلقه به نمونه های بتن باعث بهبود مقاومت آنها شده است. این یکی چون حوزه تخصصی شخص من است می توانم به شما اطمینان بدهم که تحقیقی غیر علمی تر و چرند تر از این در زندگیم ندیده ام. تقریبا تمام مراحل انجام تحقیق و ارائه گزارشش غلط است و نتیجه گیری اش هم بر داده های بسیار اندک و ناقص استوار است و تازه، نتیجه ای که مدعی مثبت بودن آن است، در محدوده انحراف معیار معمولی مقاومت نمونه های بتنی است و نه بیشتر) 

21- اما اصولا این اثر دارونما چیست که می گویم تاثیر فرادرمانی و دیگر طب های جایگزین، حداکثر معادل دارونما است؟ دارونما یک دارو است که هیچ ماده موثر دارویی ندارد، مثل آمپول آب مقطر یا کپسول پر شده با خاک قند). در تحقیقات دارویی، برای بررسی اثر یک دارو، به تعدادی از افراد مورد بررسی دارو و به تعدادی دیگر دارونما می دهند و بعد بررسی می کنند که وضعیت این دو گروه چه تفاوتی با یکدیگر داشته است. نکته ای که بسیاری از محققین را به فکر فروبرده است آن است که تعدادی (گاه قابل توجه) از کسانی که دارونما دریافت می کنند هم نشانه هایی از بهبودی بروز می دهند. حتی بعضی هایشان با خوردن دارونما دچار عوارض جانبی (مثلا تهوع و سرگیجه و بی خوابی) می شوند. چند عامل در این مساله موثر است : نخست توانایی طبیعی بدن برای مقابله با بیماریها به این معنی که حتی در صورتی که درمانی هم صورت نپذیرد، بدن انسان (و دیگر موجودات زنده) توانایی مقابله با برخی بیماریها و عوارض ناشی از آنها را دارند. اصولا همینکه نسل موجودات زنده در این چند میلیارد سال منقرض نشده است ناشی از همین توانایی است. نژاد بشری هم در تاریخچه (به اعتقاد بعضی ، بیش از دو میلیون ساله) اش تنها چند ده سالی است که به داروها و روشهای درمانی واقعا موثر در مورد بسیاری از بیماریها دست پیدا کرده اما چنانچه واضح است، این نژاد پیش از آن منقرض نشده بوده است. از قضا این یکی از مواردی است که اخیرا در تحقیقات در مورد اثر دارونما به آن توجه شده است: محققا متوجه شده اند که اثر دارونما، از نظر آماری برابر با اثر عدم درمان (یعنی شفای طبیعی بدن) است. عامل دیگری که در اثر دارونما موثر است، تاثیر تلقین بر برخی عوارض بیماریها (بخصوص درد) است. دارونما و دیگر روشهای تلقینی (مانند هیپنوتیزم) از توانایی طبیعی بدن برای تخفیف و تحمل درد استفاده می کنند. به همین دلیل هم هست که برای مقابله با درد موثر به نظر می رسند. بحثهای متعددی در این زمینه انجام شده است و موارد متعددی از جمله انتظار بیمار برای بهبودی ، بهبود طبیعی بدن و همینطور چرخه درمان طبیعی نیز برای آن بر شمرده شده اند. بحث چرخه درمان طبیعی به این معنی است که بیماری، شروع می شود، حال بیمار کم کم بد می شود، تا اینکه به وضعیت نهایی می رسد و بعد کم کم شروع به خوب شدن می کند. (مثلا در سرماخوردگی این چرخه چند روز به طول می کشد.) عاملی که برخی بیماران را معتقد به طب های جایگزین یا مثلا معجزه گر بودن یک پزشک می کند، گاهی همین امر است : در طی دوره افول ، مرتب از این دکتر به آن دکتر می روند، تا جایی که مراجعه به یکی شان ( چه دکتر طب و چه درمانگر طب جایگزین) همراه می شود با تغییر جهت چرخه طبیعی بیماری به سمت درمان و آنوقت است که معتقد می شوند که فلان دکتر با یک نسخه خوبشان کرده است. از قضا اینکه در برخی طبهای جایگزین از جمله فرادرمانی و هومیوپاتی، معتقدند که در ابتدا حال بیمار بد می شود (یا بیماریهایش بیرون می ریزد) بعد بهبود می یابد نشانه حرکت در همین سیکل طبیعی است و ربط چندانی به درمان انجام شده ندارد.

22- از همه جالبتر در این میان، نیاز به وجود یک فرادرمانگر است. معنی اش این است که این شعور کیهانی که در همه چیز و همه جا جاری است، از بیماری فلان فرد خبر ندارد و حتما باید یک فرادرمانگر موضوع را به شعور کیهانی خبررسانی کند. تازه بعد از اینکه فرادرمانگر وارد ماجرا شد، شعور کیهانی شصتش خبردار می شود که فلان نقطه از کره زمین، فلان آدم بیمار است. شعور کیهانی کذایی از ویروسهای غیر ارگانیک هم خودش مطلع نیست و تا وقتی که کلاس نرفته باشی، از تو هیچ دفاعی نمی کند. اما همینکه بروی کلاس و مدرک حلقه محافظ بگیری، ناگهان حلقه می زند دورت و ویروسها را دور می کند.

23- و سوال آخر من هم این است که : مگر نه اینکه ایجاد حلقه محافظ و ایجاد ارتباط با شعور کیهانی، نه کاری دارد، نه هزینه ای دارد، نه محدودیتی؟ پس چرا آقای طاهری و پیروانش، نمی آیند یک حلقه محافظ دور کل کره زمین بکشند، به کل بیماریهای روانی را درمان کنند، چرا هر کدامشان نمی رود در یک بیمارستانی و کل بیماران آن بیمارستان را از تمام بیماریهایش شفا بدهد؟ اگر در عین اینکه مدعی داشتن این توانایی هستند، این کار را نمی کنند، نباید پذیرفت که خون تمام بیمارانی که در تمام بیمارستانهای دنیا می میرند، پای آنهاست؟ تمام افسردگی ها و شب نخوابی های تمام بیماران روانی و عصبی دنیا هم پای آنهاست؟ چرا این فرادرمانگرانی که مدعی درمان سرطان اند ( در یک مورد، یکی شان مدعی است که کودکی که سرطان کل شکمش را گرفته بوده ، در 48 ساعت کاملا درمان شده بطوریکه وقتی جراح برای خارج کردن غدد شمکش را شکافته، هیچ غده ای ندیده) به یک تک نمونه های گنگ استناد می کنند و نمی روند کنار در بیمارستان محک، هر کودک سرطانی ای که وارد بیمارستان می شود را درمان کنند؟ مگر نه اینکه این درمان نه هزینه ای دارد و نه محدودیتی و از آنطرف هر کسی را که ببینی نوعی از مرض را دارد، چرا هر کدامشان کل خانواده شان، کل همسایگان و کل همشهریانشان را وصل نمی کنند به حلقه که به کل تمام بیماریها از این مملکت و از این کره خاکی رخت بر بندد؟ وقتی چنین کاری از سرحلقه این مجموعه و از پیروانش سر نمی زند، یا باید در ادعای انساندوستی و انسانیت آنان شک کرد و یا باید پذیرفت که ادعای درمان، پوچ و واهی است.

24- حرف آخر من این است: فرادرمانی یک کلاهبرداری بزرگ است. یک دروغ به قیمت جان انسانها. چند سال دیگر هم که بگذرد کسی چیزی از این حرفها یادش نخواهد ماند، می رود کنار دست آب درمانی و انرژی درمانی و قارچ کمبوجا که هر کدامشان قرار بود در دوره ای، درمان هر درد بی درمان باشند و در دوره ای طرفدار هم پیدا کردند اما بعد از اینکه همه به عینه بی خاصیت بودنشان را دیدند، فراموششان کردند. ما ماندیم و همان آسپیرین و آنتی بیوتیک خوب قدیمی که هنوز هم که هنوز است، آدمها را درمان می کند و سلامتشان را بازپس می دهد، بی اینکه لازم باشد کلاس اعتقاد به آنتی بیوتیک و آسپیرین را رفته باشی.




Comments:
با سلام و احترام ،بنده فرادرمانگر هستم اما پزشک نیستم و نمیخوام خارج از تخصصم صحبت کنم و این موضوع رو به پزشکان مجموعه فرادرمانی میسپارم ،اما باید خدمت شما عرض کنم که تا بند 12 تقریبا منصفانه بود حال نمیدانم برای جلب اعتماد بود و یا رویکردی محققانه بود که جای تقدیر داشت ، در بند 13 نمیدانم عامدانه و یا سهوا گزارش و ویژه نامه پرونشکتازی در بیمارستان مسیح دانشوری و تحقیق روی بیمارهای کاندید پیوند ریه رو از آدرسی که صرفا گزارش بود منتشر کردید و ازفایل اصلی اون که به جای 33 صفحه 65 صفحه بود رو متشر نکردید و این نقص رو محور بندهای دیگه کردید برای کوبیدن و نگاه تعصب گرایانه که از تیتر مطلبتون(ستایش علم) هم مشخصه ،متاسفانه مشکل شما اینه که بر خلاف رویکرد سازمان بهداشت جهانی کاسه داغ تر از آش شدید و کلیه طب های مکمل رو رد میکنید و حتی به جای در نظر گرفتن نفش مکمل اونها رو از روی تعصب رویروی پزشکی رایج قرار دادید ، آدرس اصلی و فایل کامل ار سایت مرجع عرفان حلقه: http://www.erfanehalgheh.com/wp-content/uploads/2012/02/vijenameh/Faradarmani4.pdf
در این گزاریش(صفحه 52 شماره زیر صفحه) ، خانم دکتر کتایون نجفی زاده، متخصص داخلی و فوق تخصص بیماریهای ریوی و ICU ، عضو هیأت علمی دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی و رئیس واحد پیوند در بیمارستان مسیح دانشوری، از ابتدای سال 1388 ، پروپوزال علمی
مصوبی را با عنوان بررسی اثر فرادرمانی بر بیماری برونشکتازی کاندید پیوند ریه آغاز کردند. و در این خصوص در این گزارش در مورد نحوه تحقیق و استاندارد های رعایت شده و نتایج تحقیق فرادرمانی مصاحبه کردند و توضیح دادند ،امیدواریم در معرض دید و نظر بازدید کنندگان وبلاگ قرار گیرد ،و به امید تحقیقات آتی در خصوص این طب های مکمل ایرانی-فرادرمانی و سایمنتولوژی
.
 
جناب آقای مرادی، اگر به لینکی که خودتان معرفی کرده اید مراجعه فرمایید، ملاحظه خواهید کرد که مقاله مورد نظر بنده، عینا در این نشریه هم درج شده است و طول مقالات و محتویات آن هم همان است، با این تفاوت که این مقاله از صفحه 19ام نشریه مورد نظر شما شروع شده و 18صفحه پیش از آن، جلد و مقدمه و مطالب دیگر است. مطلب مورد اشاره از خانم دکتر کتایون نجفی زاده مصاحبه ای با ایشان است و بخشی از مقاله اصلی نیست.
متاسفانه خانم دکتر بسیار غیر علمی صحبت کرده اند. و همچنان کیفیت تحقیق انجام شده بصورت جدی مورد تردید است. شیوه انتخاب نمونه ها و توزیع آنها بین نمونه شاهد و فرادرمانی، چگونگی یکسانی عملکرد تلقینی در گروه شاهد، میزان خروج از آزمایش پیش از پایان آن و شواهد وضعیت پزشکی بیماران خارج شده از تحقیق ارائه نشده است. از بین 34 بیمار مورد آزمایش تنها گزارش 9 بیمار ارائه شده است. هر 9 مورد نیز از گروه فرادرمانی هستند و هر 9 مورد رضایت داشته اند. هیچ گزارشی از افراد گروه شاهد ارائه نشده است. هیچ گزارشی از افرادی که از فرادرمانی رضایت نداشته اند (که به گفته این گزارش 2 نفر هستند) نیز ارائه نشده است.
در نتایج ارائه شده تنها به بهبود در گروه فرادرمانی نسبت به گروه شاهد اشاره شده است اما میزان این بهبود ذکر نشده است. به عنوان نمونه، ذکر شده که گروه فرادرمانی مسافت طی شده بیشتری از گروه شاهد داشتند، اما متوسط اعداد و انحراف معیار آنها مشخص نیست. آیا مثلا یک قدم بیشتر راه رفته اند یا هزار کیلومتر؟

برای مطالعه بیشتر در مورد شیوه های علمی انجام مطالعات پرشکی، پیشنهاد می کنم به دو کتابی که در متن اشاره کرده ام مراجعه فرمایید.
 
در نهایت هم، لطفا به بند 23 نوشته مراجعه فرمایید: گمانم چیزی غم انگیزتر و دردناکتر از کودکی که سرطان دارد نیست. لطفا مراجعه کنید به بیمارستان محک و کل کودکان تحت درمان در آنجا را به حلقه کیهانی وصل کنید که همه شان خوب شوند.
مگر نه اینکه این کار بدون محدودیت و بدون هزینه برای شما امکان پذیر است؟
قرار ما این باشد: اگر هفته آینده تمام کودکان بیمار محک خوب شدند، من همه کار و زندگیم را ول می کنم و از صبح تا شب فقط سنگ فرادرمانی را به سینه می زنم. اما اگر نشد، شما هم دست از این شیادی بردارید.
قبول؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Sunday, April 13, 2014

٭
گاهي پيش مي آيد كه آدم مي خواهد بنويسد. بي آنكه بداند چه مي نويسد.
دوست دارد صفحه را باز كند، انگشتانش را بگذارد روي كيبورد و بگذارد كه بروند. (برقصند؟ بنوازند؟)

لاله منصف يك وردي داشت براي وقتهايي كه وبلاگ نويس نوشتنش نمي آيد. اما گمانم وردش آنقدر ها هم قوي نبود، چون خودش مدت خيلي طولاني ننوشت. آنوقت ها كه مي نوشت به نظرم يكي از بهترين وبلاگهايي بود كه مي خواندم. تازگي ها دوباره مي نويسد، بخاطر كانديدا شدنش در مسابقه وبلاگي دويچه وله است.
آنوقت خانم شين هم در همين مسابقه و همين سال كانديدا است. خانم شين هم نويسنده تعدادي از بهترين نوشته هايي است كه من خوانده ام. يكي از بهترين شعرهايي كه در زندگي خوانده ام را خانم شين نوشته. از آنهايي است كه بعد بيش از 10 سال هنوز در خاطرم مانده است.
آنوقت من مانده ام و انتخاب خيلي سخت بين دو وبلاگي كه هر دويشان را با علاقه مي خوانم.

راي گيري اين مسابقه وبلاگي يك ايرادي دارد، قرار بوده است كه هر نفر در هر روز از هر اكانت در هر شبكه اجتماعي تنها يكبار راي بدهد. ( به كسي كه تعداد "هر"هاي اين جمله را بشمارد و به يك شماره اي پيامك بفرستد ده گوني سيب زميني هديه داده مي شود.) اما اينطوري شده است كه مي شود همينطور پشت سر هم راي داد، بي اينكه حدي داشته باشدش.
مي شود گفت كه يكجور ظلم به سويه  است و اشكالي ندارد. راستش كلا اشكال خاصي هم ندارد. اينطور نيست كه به برنده جايزه نوبل بدهند و بازنده را گردن بزنند. گويا جايزه اش يك چيزي است در مايه هاي يك كارت حافظه و يك خودنويس. اما اينطور كه شده، بيش از اينكه بسنجند كه كدام وبلاگ خواننده بيشتري دارد، دارند اندازه مي گيرند كه كدام وبلاگ نويس دوستان نزديك بيشتري دارد كه حاضر باشند كه برايش روزي چند دقيقه وقت بگذارند و چند ده بار راي بدهند.

اينجا كه رسيدم، خواستم تماس بگيرم با دويچه وله و برايشان بنويسم كه سيستم راي گيري شان باگ دارد. بعد يادم افتاد كه يكبار خيلي قديمها، شايد 3 سال پيش برايشان يك چيزي نوشته بودم درباره طبقاتي بودن وبلاگستان. بايد آخرش وبلاگم و خودم را هم در دو پاراگراف معرفي مي كردم. نوشته بودم :

درباره وبلاگ و نويسنده اش: آقای ب یک شخصیت خیالی است. "ب" از اسم وبلاگ Bolts آمده است نه از اسم نویسنده اش. خود Bolts هم از یک تصویر آمده است. تصویری از یک صفحه فولادی که با مجموعه ای از پیچها بسته شده است. اولش قرار بود اسم این وبلاگ Windsباشد، به خاطر بادهایی که همه چیز را می برد. بادهایی که همه کس را برده اند. بعد اما نامش شد Bolts بخاطر بندهایی که چیزها و آدمها را نگاه می دارد. آقای ب یک ماشین حساب هم دارد که همه چیز را ضرب می کند و جمع می کند و تقسیم می کند. آنوقت آدمهايي كه حرفهاي نامربوط مي زنند را رسوا مي كند.

نویسنده اين وبلاگ البته بيرون از بلاگستان، آقاي ب نيست. خيلي با آقاي ب متفاوت است. وسواسهای بیشتری هم از آقای ب دارد. یکیش وسواس کندن پلاستیک های باقیمانده لای صندلی های اداری، يكي هم وسواس بحث علمي. نويسنده وبلاگ آدم محافظه كاري است معمولا رسمي لباس مي پوشد و رسمي حرف مي زند. كراوات هم مي زند.

آنوقت ياد بادهايي افتادم كه همه چيز و همه كس را مي برند. صبح داشتم درباره دو تحقيق براي كسي مي نوشتم. موضوع هر دو تحقيقات "ماندگاري" متخصصان جوان در شركتهاي مهندسي بود. از 3 نفري كه تحقيق اول را انجام داده بودند، هر سه تايشان الان در كانادا هستند، از 4 نفري هم كه تحقيق دوم را انجام داده اند، دو تايشان كانادا هستند. يكبار بايد از يك وكيل مهاجرت بپرسم كه ايا در كنار مهاجرت متخصصان و مهاجرت سرمايه گذاري، آيا مهاجرت ويژه تحقيق كنندگان در امر ماندگاري هم دارند يا نه.



Comments:
:)
mamnoon az dw k angoshtane shoma ra raghsand???

 
نوشتن مثل قورمه سبزی پختن میمونه، باید بنویسی، بعد ولش کنی تا جا بیفته...
;)
 
Post a Comment

........................................................................................

Thursday, November 08, 2012

٭
استانبول (همه اش) مال خانم شین است
---------------------------------------
1- قبل از اینکه شروع کنید به خواندن، اول بروید اینجا و بگذارید که هی پخش شود:
2- بعضی شهرها هستند که می شود عاشقشان شد. یکی شان استانبول. آدمها عاشق استانبول می شوند. یک "آن" ای دارد که آدم را گرفتار می کند. همه اش هم بخاطر زیبایی منظره شهر بندری نیست. یک چیزی انگار در فضاست، در حال و هوای شهر. شهرسازها می گویند که شهر را باید مثل یک موجود زنده دید، اگر این باشد، استانبول موجود زنده زیبایی است.
3- عاشقترین عاشقهای استانبول، خانم شین است. باید وقتی از استانبول حرف می زند ببینیدش، حالش دگرگون می شود، چشمهایش برق می زند، اصلا یک آدم دیگری می شود. بعد آدم حس می کند که سختش است که از استانبول حرف بزند، انگار که یک عشقی است که دلش می خواهد ته دلش، برای خودش نگهش دارد.
4- یک قانونی باید باشد که شهرها باید مال کسی باشند که دوستشان دارد. باید سند بزنندشان به نام عاشقشان. این قانون را که بگذارند، همه استانبول را سند می زنند به نام خانم شین.
5- استانبول یک شهری است که می شود برایش آهنگ خواند، می شود نوستالژی های آدم با نامش پیوند بخورد. تهران را هرکاریش کنی، آهنگ ازش در نمی آید. شعر نمی شود. حتی مطمئن نیستم که بشود داستانی هم ازش درست کرد که حس این شهر را بدهد. بسکه این شهر برای هرکسی یک جوری است، بسکه هر زمانی یک شکلی است و بسکه همه چیزش ناپایدار است. اگر یک آهنگی، یک شعری یا یک داستانی بخواهد درباره تهران باشد، موضوعش این می شود که چقدر هیچ چیز در این شهر باقی نمی ماند، چقدر هیچ خیابانی ، همانی نمی ماند که بوده است.
6- اگر قرار باشد شهرها را به نام آدمها سند بزنند، پراگ را به نام من بزنید که عاشقترینش هستم.



*
آدم اگر ترکی بلد نباشد، مجبور است بگردد دنبال سایتی که ترجمه انگلیسی متن آهنگ ها را هم داشته باشد


Istanbul`da Sonbahar
Mevsim rüzgarları ne zaman eserse
O zaman hatırlarım
Çocukluk rüyalarım, şeytan uçurtmalarım
Öper beni annem yanaklarımdan
Güzel bir rüyada
Sanki sevdiklerim hayattalarken hala
Akşama doğru azalırsa yağmur
Kız kulesi ve adalar
Ah burda olsan
Çok güzel hala Istanbul´da sonbahar
Her zaman kolay değil sevmeden sevişmek
Tanımak bir vücudu
Yavaşça öğrenmek, alışmak ve kaybetmek
Istanbul bugün yorgun, üzgün ve yaşlanmış
Biraz kilo almış
Ağlamış yine, rimelleri akıyor
 Autumn in Istanbul
Whenever the season winds blow
Then i remember
My childhood dreams, my paper kites
My mother kisses me on my cheeks
In a nice dream,
As if, while all my beloved ones were still alive
If rain gets light through evening
Kizkulesi and Adalar
Oh, if you were here
It is still nice
Autumn in Istanbul
It´s not always easy to make love without loving
To know a body, to learn slowly
To get accustomed and to lose
Istanbul is tired today, sad and has got old
It has put on some weight
It has cried again
Its mascara is striking down




Comments:
پاریس مال من بیزحمت.
 
Madrid baraye man.
s.
 
و پاریس هم به نام من.
 
کاشکی میشد سند «ریو دوژانیرو» را هم بنام من بزنند. بعد شاید میشد که امیدوار باشم که یک روزی بالاخره به آرزویم میرسم. آنروز که از آنهمه پله تا پای آن مجسمه بزرگ مسیح، بالا بروم. بعد خسته و هیجان زده و نفس نفس زنان، روی سکوی پایین آن بنشینم و منظره ی دریا و تپه سبز شهر را که مثل حیوانی عظیم داخل دریا پیش رفته و انگار خوابیده است، از آن بالا نگاه کنم. آنقدر نگاه کنم تا شب بشود و ماه بزرگ سفید بیاید وسط آسمان. نسیم خنکی لای موهایم بپیچد و من با خودم فکر کنم «بالاخره بزرگ ترین آرزویم برآورده شد«... کاشکی اینطوری باشد
 
کاشکی میشد سند «ریو دوژانیرو» را هم بنام من بزنند. بعد شاید میشد که امیدوار باشم که یک روزی بالاخره به آرزویم میرسم. آنروز که از آنهمه پله تا پای آن مجسمه بزرگ مسیح، بالا بروم. بعد خسته و هیجان زده و نفس نفس زنان، روی سکوی پایین آن بنشینم و منظره ی دریا و تپه سبز شهر را که مثل حیوانی عظیم داخل دریا پیش رفته و انگار خوابیده است، از آن بالا نگاه کنم. آنقدر نگاه کنم تا شب بشود و ماه بزرگ سفید بیاید وسط آسمان. نسیم خنکی لای موهایم بپیچد و من با خودم فکر کنم «بالاخره بزرگ ترین آرزویم برآورده شد«... کاشکی اینطوری باشد
 
سلام
از "پیاده رو" با وبلاگت آشنا شدم و از خوندنت لذت بردم. از آشنایی باهات خوشبختم
اگر حافظ بودم حتما پراگ را به خال هندویت می بخشیدم...
 
where is mr.B? :(
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, August 29, 2012

٭

آقاي ب و سوال درباره آخر زمان
--------------------------------------------------
1-      گمانم شما هم در مناسك مذهبي ديده ايد كه پشت شيشه ماشينها و روي پوستر ها نوشته باشند : "ما منتظر منتقم فاطمه هستيم". آقاي ب هربار اين نوشته را مي بيند، مجموعه اي از سوالات برايش زنده مي شود. اول از همه اينكه انتقام فاطمه 1400 سال بعد از وفاتش و وفات كليه دست اندركاران آن ماجرا و كليه اعوان و اذنابشان دقيقا قرار است به چه شكل گرفته شود؟ آيا قرار است بگردند و بازماندگان قاتلين را بعد از 50 نسل پيدا كنند و از آنها ديه بگيرند؟ بعد آن ديه را قرار است به چه كسي بدهند؟ تقسيم كنند بين همه سيدها؟ آنوقت اگر يك نفر بود كه در ريشه خانوادگي اش، هم نسبتي به قاتلان مي برد و هم نسبت به مقتول وضعش چه مي شود؟ بعد آنهايي كه نسبتشان به قاتلان مي رسد، آيا بعد از پرداخت سهمشان از ديه ( كه با توجه به تقسيم شدن بين مليونها نفر بازماندگان آن خانواده ها در زمان حاضر مقدار ناچيزي خواهد داشت) آيا مي توانند رفع سوئ پيشينه بگيرند؟ بعد آنوقت امام زمان يك ليست جلويش دارد كه كارهايش را نوشته، اگر اين ديه را قبل از ظهور بگيرند و پخش كنند بين سيدها، آيا گرفتن انتقام فاطمه را از ليست كارهايش خط مي زند؟
2-      يك سوال جانبي كه اينجا بوجود مي آيد اين است كه اصلا آيا كل آموزه هاي پيامبر در آن فاصله زماني كوتاه بين وفات پيامبر و وفات فاطمه فراموش شده بوده است؟ آيا كل 23 سال نبوت پيامبر و 11 سال حكومتش طي روزهاي اندكي فراموش شد؟ اگر بين اكثريت اعراب آن زمان، در مدت كوتاه چند ده روزه، احترام و علاقه به پيامبر و خاندانش و مسايلي به مهمي فدك ، غدير ، آل عبا و امثال آنها فراموش شده است، پس ماجراي "حافظه قوي اعراب" كه يكي از مستندات فراموش نشدن قرآن در فاصله نزول تا فاصله نگارش (چيزي حدود 20 سال) است چه شده است؟ اگر چنين مسايلي فراموش شده و در طي چند ده روز تحريف شده، چه چيزهاي ديگري ممكن است فراموش يا تحريف شده باشد؟
3-      اما برگرديم سر سوال اصلي و ليست كذايي كارهاي امام زمان: يكي از مهمترين چيزهايي كه شيعه هاي 12 امامي به آن معتقدند، ايجاد حكومت عدل در آخر زمان توسط امام زمان است. سوال اصلي آقاي ب آن است كه اين حكومت عدل دقيقا قرار است چگونه چيزي باشد؟
4-      آيا قرار است بهره هاي بانكي در دوران آرمانشهر آخر زماني صفر شوند؟ مسئله دسترسي به نقدينگي چطور حل مي شود؟ توليد و توزيع محصولات صنعتي در آن آرمانشهر چگونه اند؟ دسترسي به مواد غذايي و مسكن چطور مي شود، آموزش و بهداشت چه مي شوند؟ مجاني مي شوند؟ آيا قرار است مثلا عنكبوت ها نخ بخيه درست كنند و درخت توت آموكسي سيلين توليد كند؟ گيرم هم كه شد، جمع آوري و بسته بنوي و حمل و توزيع اين مواد قرار نيست هزينه داشته باشد؟ آنوقت اين هزينه ها را چه كسي مي دهد؟ پول چاپ مي كنند؟ از آسمان طلا و ارز مي بارد؟ مسئله مسكن چطور حل مي شود؟ خانه هاي مبله با امكانات كامل هم از آسمان مي افتند؟ راهها خودشان كش مي آيند و عريض مي شوند؟ ريلهاي راه آهن هم خودشان رشد مي كنند؟ هواپيما ها چطور؟ كارخانه بوئينگ آيا تعطيل مي شود و هركس خواست به شهر ديگري برود سوت مي زند و ابابيل مي آيند و بلندش مي كنند و مي برند؟
5-      حقيقت اين است كه تنها حالتي كه ممكن است آن آرمانشهر تعريف شده آخر جهاني ايجاد بشود اين است كه مجموعه بسيار طولاني اي از معجزات بصورت مداوم در حال رخ دادن باشند. معجزاتي كه در مورد ريزترين مسايل بشري از دسترسي به آب آشاميدني و غذا گرفته تا نياز به توليدات صنعتي و تا مسئله دسترسي به مواد اوليه، بازيافت و انباشت زباله را در بر مي گيرند. آب بايد با معجزه از زمين بجوشد، بعد با معجزه برود در لوله هايي كه خودشان هم با معجزه ايجاد شده اند و با پمپهاي معجزه آسايي كه با برق نيروگاههاي ايجاد شده در اثر معجزه كار مي كنند به خانه هايي برسد كه خودشان هم با معجزه از زمين سبز شده اند و ريخته شود در ليوانهايي كه بصورت معجزه آسايي در كارخانه هاي شيشه گري اي كه با معجزه ناگهان بوجود آمده اند توليد شده. گندم بايد از زمينهايي كه بصورت معجزه آسا بدون كود دادن حاصلخيز شده اند و بصورت معجزه آسا با باران آبياري شده اند رشد كند. بعد بصورت معجزه آسايي خود بخود چيده شود و بدون وجود جاده و تريلي و قطار ، خودش راه بيفتد وسط هوا و همينطور كه دارد در هوا مي آيد، بصورت معجزه آسايي ، خود به خود آرد هم بشود، بعد همينطور اين آردهاي معلق بهشان باران ببارد كه خمير بشوند و مخمر و نمك هم بصورت معجزه آسايي به آن اضافه بشود و بصورت معجزه آسايي شكل داده بشوند و لابد بصورت معجزه آسايي از تابش خورشيد بپزند و همينطور پرواز كنان از پنجره خانه وارد بشوند و بيايند سر سفره.
6-      آقاي ب مي گويد : حقيقت اين است كه آرمانشهر آخر زمان يك خيال خام است. بعد تغيير زبان و لهجه مي دهد و اضافه مي كند، ديل ويت ايت.



Comments:
Thank you Mr.Bolts, You made my day .. at least half of it :)

Noonoosh
 
برای گذاشتن همین یک کامنت ناقابل ، یک ربعی با کاراکترهای سکیوریتی شما درگیر بودم
 
نادر جان، تحلیل ماجرای منتقم که هیچ. آن صحنه پرواز نان به داخل خانه از پنجره ها هم، خدا بود... آنقدر کلاً بدم می آید از این تفکرات متمایل به چپ. یک مشت دروغ مربوط به برابری غیر ممکن و آرمانشهر و بهشت و اینها. دلم خنک شد از خواندن مطلبت
 
چرا وب لاگ شما
rss
ندارد؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, June 11, 2012

٭
آقاي رئيس جمهور
سه سال پيش از اين، تو را به عنوان رئيس جمهورم انتخاب كردم.
راستش آن روز آنقدر ها هم از انتخابم مطمئن نبودم.
بعدتر كه ديدم تسليم آن صحنه سازي خطرناك نشدي، بعدتر كه ديدم بر سر پيمان خود هستي، بر صحت انتخاب آن روزم مطمئن شدم.
سالگرد انتخابت مبارك.




Comments: Post a Comment

........................................................................................

Monday, April 02, 2012

٭
سوالهاي فلسفي و پاسخهاي فيزيكي
---------------------------------------------
1- اينكه سوالهاي فلسفي در برخي موارد پاسخ فيزيكي دارند، بحث تازه اي نيست. چگونگي بارش باران، در گذشته هاي دور سوالي فلسفي بوده كه جوابش وجود خداي باران بوده است.اما امروز بحثي فيزيكي درباره حالتهاي فيزيكي آب و رفتار ابرهاست.
2-سوال درباره آغاز هستي هم شايد بيش از آنچه سوال فلسفي يا ديني باشد، يك سوال فيزيكي محسوب شود.
3- بعضي از پاسخهاي فيزيكي براي باورهاي فلسفي يا ديني تهديد آميز محسوب مي شوند.همانقدر كه باور به گردش زمين براي مركزيت كليساي كاتوليك تهديد آميز بود و پاسخ فيزيكي درباره بارش باران براي باورهاي يونانيان باستان تهديد آميز است.
4- تئوري مهبانگ (بيگ بنگ) براي خداباوران تهديد آميز نبوده است، اينكه لحظه آغازي براي جهان وجود دارد كه جهان در انفجاري (كه با استعاره ديني مي توان آنرا نور دانست) ايجاد شده است با آموزه هاي ديني ناهمخوان نيست. چرا كه از يك نقطه صفر زمان صحبت مي كند.نقطه اي كه پيش از آن جهان مادي وجود نداشته است. و آنوقت مي تواند جايگاهي ايجاد كند براي يك خالق، كسي كه پيش از جهان مادي بوده و كليد ايجاد جهان مادي را زده.
5- اما چه مي شود اگر پاسخ فيزيك به شروع جهان ، وجود يك نقطه صفر را تاييد نكند. چه مي شود اگر جهان نقطه صفر نداشته باشد؟
6- من مي توانم دو حالت فيزيكي فكر كنم براي دنيايي كه نقطه صفر ندارد.
7- اولين حالت آن است كه به بحث كند شدن زمان در مجاورت اجرام بزرگ بر مي گردد. فرض در اين حالت اين است كه كند شدن در مجاورت اجرام بزرگ در جهان زمانهاي اوليه بيگ بنگ (كه هنوز روابط فعلي فيزيك در جهان برقرار نشده بودند) هم برقرار بوده باشد. در اين صورت ، مي توان فرض كرد كه در مجاورت نقطه اي كه چگالي جرم به بي نهايت نزديك شده است، چرخش زمان بي نهايت كند شده باشد. در نتيجه شروع جهان نه از يك نقطه صفر بلكه از مسيري كه به صفر مجانب مي شود مي گذرد. در نتيجه هيچگاه نقطه صفري وجود نداشته است، بيگ بنگ هميشه در حال انجام بوده است، اما سرعت آن انقدر كند بوده كه بي نهايت سال طول كشيده تا آن انفجاري كه آثارش در فيزيك پيش بيني مي شود رخ بدهد.
8- مي شود هم فرض كرد كه يك نقطه انفجار بيگ بنگ واقعا به صورت يك نقطه زماني وجود داشته.اما به اين شكل كه دنيا از مجموعه اي از بيگ بنگ ها و بيگ كرانچ هاي پشت سر هم تشكيل شده باشد، انفجار رخ بدهد، دنياي مادي ابتدا گسترش بيابد و بعد از مدتي دوباره شروع كند به جمع شدن و در نهايت در هم برمبد و باز از اول منفجر شود و الي آخر.
9- در حالت اول با دنياي مادي اي سر و كار داريم كه يكبار ايجاد شده است اما نقطه آغاز نداشته. در حالت دوم بيشمار دنيا ايجاد مي شود و از ميان مي رود و باز هم اگرچه هر دنيا براي خود نقطه آغاز و پاياني دارد، اما كل هستي فاقد يك نقطه آغاز يا پايان است.
10- علاوه بر همه اينها، كتاب The grand design آقاي استفن هاوكينگ هم واقعا خواندن دارد. تفاوت اش اين است كه نوشته هاي اين بلاگ، دستپخت خام كسي است كه فيزيك را دورادور و به عنوان سرگرمي دنبال كرده و كتاب آقاي هاوكنيگ نوشته يك استاد واقعي است.



Comments:
این یک کامنت برای پست آشپزی تان است. من همون موقع می خواستم براتون بنویسم ولی خب به خود کامنت دونی دسترسی نداشتم و وقتی هم که می خواستم کامنت بذارم نشد و ایمیل هم که نگذاشته بودید توی وبلاگ. حتا الان که اینها رو می نوسیم مطمئن نیستم که این کامنت درست از آب در می یاد یا نه بخاطر همین به جمله بندی ام توجه نمی کنم و دوباره برنمی گردم بخونم که درست ان و غلط املایی ندارم یا نه. خب من چون یکی از علایق اصلی خودم آشپزی هست از پست آشپزی تان بسیار مشعوف شدم و حتا تا مدت ها که فیلتر شکن نداشتم نمی تونستم عکس ها رو ببینم. چه بهتر بود که غذا هاتون رو توی یک ظرف سفید ساده- بعضن از همین چارگوش تکراری ها- می ذاشتین. خلاصه خیلی دلم می خواست امکاناتی بود که در این مورد حرف بزنیم و برای هم عکس غذاهایی که می پزیم رو بفرستیم حتا! :ی
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, March 17, 2012

٭
Lacrimosa
---------------------------
(لطفا قبل از اينكه شروع به خواندن كنيد، اين قطعه را گوش كنيد. اصلا بگذاريد همينجور پخش شود وقتي كه داريد اين متن را مي خوانيد.)

1- بعضي قطعات موسيقي هست كه من روزها و روزها، بي وقفه گوششان مي كنم. بعضي هايشان را نت به نت حفظ ام. شايد اغراق نباشد اگر بگويم كه صدها بار شنيده ام شان. شايد اگر شمارنده اي بود، معلوم مي شد كه بين اين قطعه ها، ركوييم موتسارت، با اختلاف زياد، اول است.
2- كسي كه ركوييم موتسارت را نشنيده است، اگر كه بداند ركوييم قطعه اي براي آرامش روح مرده است، گمان كند كه اين قطعه، تلخ و غم انگيز است. صفت هاي زيادي هست كه مي شود به ركوييم موتسارت نسبت داد، اما هرچه باشد، تلخ و غم انگيز نيست. آرامش بخش است، حتي شايد شادي آفرين هم باشد.
3- شايد اين شادي دروني اين قطعه بخاطر موتسارت باشد، روح شاد موتسارت حتي در يك قطعه مرگ آلوده هم خود را نشان مي دهد.
4- در طي سالهاي طولاني كه ركوييم موتسارت را گوش كرده ام، هر از گاهي قطعه محبوبم در آن تغيير كرده است. اوايل، Dies Irae را دوست داشتم. بخاطر تم متحرك اش، بخاطر رواني موسيقي اش و انرژي اش. يادم هست كه يك نوار سلكشن درست كرده بودم براي اينكه در اسكي گوش كنم و وسط يك سري آهنگ راك، اين قطعه را هم ضبط كرده بودم. بعدتر ها نظرم به Confutatis جلب شد. كمتر قطعه اي به نظرم انقدر نامش با حسي كه از موسيقي مي گيرم شبيه است. بعد شيفته Tuba mirum شدم. بيشتر بخاطر اينكه چهار تن صداي مختلف در آن بود و تركيب اين صدا هاي زير و بم و توالي آنها به نظرم جذاب آمد. بعد گرفتار Agnus Dei شدم. يادم هست كه يك شب تا صبح نخوابيدم و پشت سر هم گوشش كردم و هي فكر كردم كه چطور مي شود قطعه اي انقدر زيبا و انقدر عميق باشد.
5- بعدتر بود كه Lacrimosa را كشف كردم و سالها ( شايد بيش از 10 سال) است كه قطعه محبوب من در اين مجموعه است.
6- در مورد Lacrimosa dies ila مي توانم صدها صفحه بنويسم. از اينكه نت به نت براي من چه معني اي دارد. اما همه اينها را نوشته ام تا تنها در مورد يك مفهوم صحبت كنم كه به نظرم اين آهنگ، وضعيت غايي آنرا دارد، مفهوم "شمردگي".
7- مطمئن نيستم كه "شمردگي" هيچ كجا در تئوري هاي ادبي يا هنري به عنوان يك صفت استفاده شده باشد. اما بي ترديد يكي از صفات مورد علاقه من است. من دوست دارم كه حرف قطعه را با "وضوح" بشنوم. وقتي كه چيزي جويده جويده بيان مي شود، جذبم نمي كند. دوست دارم كه جمله به جمله فرصت كنم كه دركش كنم.
فهرست طولاني اي از متون يا قطعه هايي هستند كه اين حس شمردگي بياني را نسبت به شان دارم. براي من يك ارزش بزرگ محسوب مي شود و باعث مي شود كه يك قطعه، يك شعر يا يك داستان از مجموعه اي از مشابهاتش جدا شود. شايد اصلا به همين دليل هم هست كه قطعه "ترانه" كيوسك به نظر من انقدر از بقيه كارهايشان بهتر است. بخاطر اينكه "شمرده" تر است.
8- لاكريموزا انقدر شمرده بيان مي شود كه نيازي نيست كسي لاتين بداند تا بتواند دركش كند. انقدر دقيق بيان مي شود كه همه چيزهايي را كه بايد بگويد به وضوح مي گويد.
9- من فكر مي كنم كه همه چيزهايي كه يك نفر دلش مي خواهد در مدت يك ساعت بشنود، همه چيزهايي كه كسي مي خواهد در مورد زندگي بداند، همه حس هايي كه براي يك روز كامل كافي است را مي شود با گوش دادن به ركوييم موتسارت بدست آورد. و فكر مي كنم كه اصلا لازم نبود اينها را بنويسم و كافي بود شما همان اول روي لينك مي رفتيد و به جاي اين جمله ها، جمله هاي موتسارت را مي شنيديد.

10-
Lacrimosa dies illa,
qua resurget ex favilla
judicandus homo reus.
Huic ergo parce, Deus,
pie Jesu Domine,
dona eis requiem. Amen.
-
-
That day of tears and mourning,
when from the ashes shall arise,
all humanity to be judged.
Spare us by your mercy, Lord,
gentle Lord Jesus,
grant them eternal rest. Amen.
-
-
چه مويه و لابه اي ست آنروز
كه از ميان خاك و خاكستر
مردگان بر مي خيزند تا قضاوت شوند.
پروردگارا ما را ببخشاي
سرورمان عيسي بر آنان آرامش ابدي عطا كن.
آمين.

11- لاكريموزا، برخلاف متن اندوهگينش، اندوهگين نيست. آرام است. با وجود آنكه از مويه و اشك نام مي آورد، بيشتر صداي ارواح به آرامش رسيده است. صداي بخشوده شدن است. صداي آهنگسازي است كه مي داند در اثرش ناميرا شده است. صداي جاوداني آرامشي شاد و دلپذير.



Comments:
نوشته‌تان را دوست داشتم و توییت کردم. فقط خواستم بگویم که کلمات مال موتزارت نیستند. کلمات استاندارد دعای آمرزش (Requiem Mass) هستند و آهنگسازان مختلفی روی آن موسیقی نوشته‌اند.
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, January 11, 2012

٭
آقاي ب و كشك
-------------------------

هيچ ناراحت نباشيد كه اين همه پنير خوشمزه و عالي فرانسوي و ايتاليايي و هلندي و دانماركي هست و در برابرش ما همين يكدانه پنير سفيد را داريم.
دليل نمي شود كه بخواهيم احساس حقارت كنيم.
به جايش، ما كشك داريم. و با همين يك پهلوان از پس كل سپاه پنيرهايشان بر مي آييم.
مثل مارادونا.

سال 90، هزار و نهصد و نود منظورم است، برزيل روماريو و به به تو و دونگا و يك لشكر بازيكن عالي داشت.
آرژانتين فقط مارادونا داشت. مارادونا يك تنها از پس برزيل برآمد.
ايتاليا هم والتر زنگا داشت و روبرتو باجو داشت و مالديني داشت و دونادوني و كلي بازيكن خوب ديگر.
آرژانتين هم فقط مارادونا را داشت. مارادونا يك تنه از پس ايتاليا هم برآمد.

بله، مالديني، درست شنيديد، مالديني آن موقع ها هم بود. مالديني هميشه بود. از همان اول. حتي روي ديوار اتاق جنتي، وقتي كه نوجوان بود، پوستر مالديني بود.
آن موقع ها هنوز چاپ اختراع نشده بود. كاغذ هم اختراع نشده بود. به سر و كله مالديني رنگ مي ماليدند و غلت اش مي دادند روي پارچه. مي شد پوستر مالديني.

همه اينها را گفتم كه بگويم كه كشك خيلي مهم است. خيلي مهم.



Comments:
خوب
جالب بود
:D
 
اما به نظر من فقط خوشمزه هست اما مهم نیست... کشک- نارنج
 
کشک خیلی خیلی مهمه!!! و از اون مهم تر پنیر سفید روزانه!!! من هنوز یک دونه پنیر کوجولوی روزانه توی یخچال دارم:)
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, December 26, 2011

٭
من مديون كورت ونه گات هستم.
مديون آن قسمتي از سلاخ خانه شماره 5 كه از زبان ترالفامادوري ها مي گفت كه در هنگام برخورد با مرگ مي گفتند "بله رسم روزگار چنين است."
و مي گفتند كه كسي كه از دنيا رفته، فقط در آن موقعيت خاص از فضا-زمان، شرايط نامناسبي دارد و در زمانهايي قبل از آن در حال خوشتري بوده است.
مديون اينكه از ترالفامادوري ها يادگرفتم كه در چنين شرايطي نگاهم را برگردانم به آن تكه هايي از فضا-زمان كه دوران خوشتري بود.

تنها چيزي كه حسرت من را باعث مي شود اين است كه فرزند من، دو نفر از آدمهايي كه بخشي از خوشترين زمانهاي زندگي من را ساخته اند را نخواهد شناخت.



Comments:
Nader joon, I have cried my eyes out, I feel I am tired. I wish I could sleep like a bear through Winter and wake up to see it is Spring and everything has happened in a dream but....that is life
Your baby will see good times through his eyes with his own people. one great person is gone and I am sure a great man will be born.
 
wow! matni zarif o commenti latif...like it!



www.otagheaabi@blogfa.com
 
Vaghean ziba
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, December 07, 2011

٭


آشپزي هاي آقاي ب
-------------------------
1- تازگي ها كم پيش مي آيد كه آقاي ب حس خلاقيت هنري داشته باشد. قديم تر ها، اين حس را با موسيقي و ادبيات داشت. ناگهان حس مي كرد كه چيزي درونش مي جوشد. حس لذت بخش لحظه اي كه درست يك لحظه پيش از آن است كه چيزي تازه آفريده شود. يك جور شهود دوست داشتني.
آقاي ب هنوز هم اين حس را با موسيقي دارد، ناگهان تمام سرش پر مي شود از تركيبي درخشان از صداها، انقدر زيبا كه خلسه آور است. بدي ماجرا اين است كه آقاي ب فاقد دانش موسيقي و توانايي نواختن چيزهايي است كه در سرش مي گذرد.
2- بجايش ، خلاقيت آقاي ب متمركز شده است روي آشپزي.
آشپزي براي آقاي ب يك امر مقدس است. وظيفه آشپزي پر كردن شكم نيست، لذت دادن به همه وجود كسي است كه غذا را صرف مي كند. سيراب كردن تمام حواس پنجگانه.
براي همين است كه آقاي ب هيچوقت آشپزي سرسري انجام نمي دهد. تخم مرغ هم كه بخواهد نيمرو كند، يك فكري و ايده اي برايش دارد.
3- فردا ظهر آقاي ب مي خواهد آشپزي كند و تصويرها و بوها و مزه هايي كه در سرش است انقدر دل انگيز است كه از همين امروز تمام مدت آب از لب و لوچه اش سرازير است.
4- منوي آقاي ب ساده است : سالاد، استيك ، و ژله براي دسر.
5- اما هيچكدام اجزاي اين منو ساده نيستند : سالاد شامل يك گوجه فرنگي قرمز درشت است كه سرش ( كه دسته سبزش هم هنوز به آن وصل است) بريده مي شود، داخلش خالي مي شود. به جايش سالاد شيرازي پر مي شود. مي رود وسط يك بشقاب سفيد بزرگ كه تويش همين يك گوجه فرنگي است كه درپوشش هم كنارش گذاشته شده.
6- استيك اول چند لحظه در ماهيتابه خيلي داغ سرخ مي شود، (بدون روغن) بعد مي رود توي يك ظرف پيركس، دو لايه مي شود و بين دو لايه اش يك برش سيب قرار مي گيرد. و همانجا توي فر مي ماند تا هم بپزد و هم رويش برشته بشود.سيب هم بپزد و يك كمي له بشود. گوشت استيك از امروز در ماست و سير و آب نارنج و پياز و فلفل خوابيده است. فردا از اين ظرف در مي آيد ، اول تميز مي شود و بعد مي رود در ماهيتابه داغ.
توي پيركس كه مي رود، كره آب شده هم رويش داده مي شود. توي بشقاب كه قرار است كشيده شود، يك قاشق آب سيب كه با يك كمي شكر و دارچين و چند قطره آب ليمو ترش جوشيده كه غليظ شده رويش داده مي شود.
7- الباقي محتويات استيك شامل سيب زميني هاي ريزي هستند كه بخار پز شده اند، نمك و فلفل و رزماري و روغن زيتون رويشان داده شده و رفته اند توي فر. به اضافه هويج پخته كه به طولهاي تقريبا دو سانتي بريده شده و قارچ كه درسته با كره و نمك و فلفل سرخ شده. نخودفرنگي هم هست، پخته، يك قاشق ، فقط براي رنگش كنار بشقاب.
8- بعد از همه اينها، آدم دلش دسر هم مي خواهد، اما معده است، كارخانه سنگ بري كه نيست. بعد از استيك يك دسر سبك ساده ژله ليمو صرف مي شود.
9- شما ممكن است بپرسيد استيك با سس سيب چه جور چيزي مي شود؟ تا فردا بعد از ظهر صبر كنيد. آقاي ب مي آيد چنان تعريفي از مزه اش مي كند كه همينجا پاي مانيتور به ملكوت برويد. لابد از نتيجه ماجرا عكس هم مي گذارد.

10- پا نوشت : آقاي ب آمد كه بنويسد كه استيك با سس سيب اختراع شخص ايشان است. محض احتياط يك جستجوي اينترنتي كرد و ديد كه نيست. هر چند كه روش تهيه اش با آنچيزي كه او فكر مي كند متفاوت است. به هر حال، آقاي ب استيك با سس سيب اش را همانطوري خواهد پخت كه اين چند روزه در فكرش بوده.

11- پانوشت 2 : امروز فرداي ديروز است. تغييرات كوچكي در هنگام پخت انجام شد. اينكه به عنوان سس سيب ، سيب را با آب ليمو و پوست ليمو ترش و يك قاشق عسل و چند تكه چوب دارچين جوشاندم و بعد له كردم كه يك جور پوره سيب درست بشود. قارچ را از اين غذا حذف كردم. دسر هم يادم رفت درست كنم. در ضمن يك ورقه سيب هم روي استيك اضافه كردم. هويج را هم خرد كردم و ريختم توي يك كاسه و رويش يك قاشق عسل ريختم و يك نصفه ليموترش و گذاشتم توي بخار پز.روي سيب زميني ها يك كمي پودر اريگانو و يك كمي هم بازيليكو خشك شده علاوه بر مواردي كه بالا گفته بودم دادم.

12- امروز چند روز بعد از آن پانوشت بالايي است، اين چند روزه في.لت.ر شكن من كار نمي كرد و نمي توانستم چيزي پست كنم.



Comments:
کی بشود بچشیم دستپخت آقای ب را .... ‏
 
چه عالی :)
 
دستور سس سیب برای استیک آقای ب به نظر بسیار تخمی می آید
 
Mr. B... Mr.B
khoshhal shodam inhame neveshtid v oomdam v inja yeho khoondameshoon... chasbid...
 
plz ask mr b to buy white,flat and big plates! it helps him showing off his food even more. good luck
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, November 28, 2011

٭
كتابخواني هاي آقاي ب
-----------------------------

1- آقاي ب عاشق اومبرتو اكو است. هر چيزي كه از اكو خوانده را دوست داشته، از نام گل سرخ بگير تا همين گورستان پراگ.
چيزي كه باعث مي شود كه آقاي ب شيفته كتابها اكو باشد اين است كه اين كتابها، فقط داستان نيستند، در كنارشان كلي چيز ديگر هم هست. اصلا هر كدامشان يك كتاب تاريخي يا يك دائره المعارف هستند.
در هنگام خواندن كتاب پاندول فوكويش كه آقاي ب مجبور شد يك طرفش يك ديكشنري بگذارد و گوگل هم جلويش باز باشد، از بس كه اين كتاب پر بود از ارجاعات متعدد.
بعد از پاندول فوكو، آقاي ب كنجكاو شد و يك تعدادي از متون خفيه ارجاعي در آن كتاب ( از جمله بخش هايي از كابالا و همينطور ازدواج كيميايي روزنكروتس و يك لشكري كتابهاي كيمياگري و جادوگري قرون وسطي) را خواند و حسابي لذت برد.
آقاي ب تا امروز از اكو ، نام گل سرخ، بادولينو، پاندول فوكو و گورستان پراگ را خوانده است، يك بخش هايي از سفر كردن با ماهي آزاد دودي را هم خوانده و از تمام چيزهايي كه خوانده حسابي لذت برده. كتاب جزيره روز پيشين را هم دارد و اما گذاشته براي دوره اي كه فكرش انقدر باز باشد كه كشش خواندن كتابهاي اكو را داشته باشد.
چيزي كه آقاي ب خيلي در مورد كتاب گورستان پراگ دوست داشت اين بود كه كليه وقايع كتاب، تمام شخصيتهايش و تمام حرفهايشان (بجز شخصيت مركزي داستان) همگي واقعي بودند. هنر اكو اين بود كه تمام اين داستانهاي عجيب را با اضافه كردن يك شخصيت خيالي به هم دوخته بود.
2- اما هر چقدر گورستان پراگ به دل آقاي ب نشست، كتاب "همه چيز نوراني است" و كتاب " بچه وحشي" هيچكدام به دلش ننشست. آنقدر كه هر دوي اين كتابها را نيمه كاره رها كرد. به جايش كتاب "دو كاروان" ماريا لويچكا را كامل خواند اما به اندازه كتاب فوق العاده "تاريخ كوتاه تراكتور به اوكرايني" اش لذت نبرد. دو كاروان كتاب بدي نبود، اما خيلي هم خوب نبود. شايد تنها چيزي كه آقاي ب را به اين كتاب جذب كرد، تعريفش از وضعيت كارگران فصلي در انگلستان بود. چيزي كه باعث شد كه آقاي ب بيشتر به وضعيت كاري كارگران ساختماني كارگاهش فكر كند.
3- سرماخوردگي گاهي موهبت است. آقاي ب سرماي شديدي خورد و دو روز خانه خوابيد. تقريبا همه اين دو روز را در تخت ماند و كتاب خواند.
4- يكروز آقاي ب يك كتاب خواهد نوشت. شبيه كتابهاي اكو، از اينهايي كه آسمان و ريسمان را به هم مي بافند و يك قصه درست مي كنند كه تمام ارجاعات تاريخي ، هنري و ارجاع به مكان ها و وقايع در آنها دقيق هستند، اما يك خط داستاني ماجراجويانه در آن تنيده شده است. كتاب آقاي ب خيلي از آثار هنري، وقايع تاريخي ، اشعار و شخصيتهايي را كه همه مان مي شناسيم به هم خواهد دوخت و نشان خواهد داد كه همه چيزهايي كه دور و بر ماست به يك ماجرا اشاره مي كند. اگر اسم كتاب دن براون "راز داوينچي" نبود، آقاي ب نام كتابش را مي گذاشت "راز حلاج" اما شايد براي جلوگيري از تشابه اسمي، نامش را بگذارد "نگين سليمان".
نوشتن اين كتاب البته لابد 4-5 سالي كار خواهد اشت .



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Home