BOLTS




Wednesday, January 23, 2008

٭

نقل از سایت روزآنلاین:



رد صلاحيت فله اي اصلاح طلبان

هيات هاي اجرايي دولتي رکورد شکستند - چهارشنبه 3 بهمن 1386 [2008.01.23]

eslahtalaban.jpg

محمود سرابي

اصلاح طلبان در سراسر كشور با رد صلاحيت هاي گسترده روبرو شدند. اين رد صلاحيت ها به گونه ايست كه ‏روز گذشته يكي از اعضاي ستاد ائتلاف اصلاح طلبان گفت: " براي ما امكان ارائه ليست انتخاباتي وجود ندارد".‏

به گزارش نوروز در بسياري از استانها از جمله آذربايجان غربي و شرقي، گيلان، اصفهان، ايلام، خوزستان، ‏قزوين، سه استان خراسان، مازندران و....رد صلاحيت ها چنان گسترده بود كه در بعضي نقاط تنها يك يا دو نفر ‏از ليست استاني باقي مانده اند كه آنها هم از اولويت هاي اول نبوده اند.‏

به طور كلي همه نمايندگان مستعفي دوره ي ششم مجلس رد صلاحيت شده اند؛ همچنين بسياري از نمايندگان فعلي ‏مجلس از جمله: حجت الاسلام عليخاني، اکبر اعلمي، شاهي عربلو، حبيب زاده، پورزمان، آيين پرست، حسن وند، ‏تابش، پاپي، مغنييان، مروتي، موسوي، دلخوش، سيدآبادي، صديقي، مشيري، نوروززاده، آفريده بندپي، پيرموذن، ‏ولي رعيت، عليخاني و مولاهيزه. ‏

به گفته قهرمان رشيد، معاون سياسي استانداري خراسان رضوي، از مجموع 269 نفر ثبت نام کننده در اين ‏استان، 136 نفر تاييد، و 120 نفر عدم احراز صلاحيت شده اند. 13 نفر نيز قبل از رسيدن به مرحله تاييد ‏صلاحيت، انصراف را ترجيح دادند.در ميان افرادي که در اين استان صلاحيت آنان احراز نشده است نام کساني ‏همچون حسين کاشفي معاون سابق وزير نفت، حسن رسولي استاندار سابق خراسان بزرگ، بتول گندمي مديرکل ‏سابق استانداري، محمدصادق جوادي حصار رييس شوراي اعتماد ملي خراسان، علي گندمي فرماندار سابق ‏سبزوار، علي ظفر زاده نماينده دوره ششم مجلس، علي فريدوني رييس سابق سازمان جهاد کشاورزي، مصطفي ‏اسدي رييس سابق آموزش و پرورش تبادکان و علي صالح‌آبادي به چشم مي‌خورد.‏

به گزارش نوروز از اصفهان، صلاحيت سيد محمود حسينی (استاندار سابق‎ ‎دولت خاتمی در اصفهان) ،اسداله ‏کيان ارثی (نماينده دوره ششم و عضو حزب‎ ‎اعتماد ملی) ، در اين شهر تاييد شده است و اين دونفر تنها اعضاي ‏ليست ۱۸ نفره‏‎ ‎اصلاح طلبان هستند که تاييد شده اند‎ ‎‏.‏

در کرمان، محمد علي کريمي استاندار سابق کرمان و سرليست ائتلاف اصلاح طلبان توسط هيئت اجرايي رد ‏صلاحيت شد. همچنين حجت الاسلام حسين هاشميان در رفسنجان، دکتر محمد فرخي نماينده مجلس ششم و دبير ‏حزب اعتماد ملي استان کرمان در جيرفت، محمد رضا زاده شهردار سابق شهربابک و محمد مکارم رئيس سابق ‏سازمان بهزيستي از حوزه انتخابيه بم رد صلاحيت شدند.‏

در شهرستان کرج هيات‌هاي اجرايي از ميان چهار کانديداي اصلاح‌طلب اين کلانشهر استان تهران، هيچ يک را ‏مورد تاييد قرار نداده اند.‏

در کاشان بيش از 90 درصد نامزدهاي ائتلاف اصلاح طلبان از سوي هيات اجرايي انتخابات در اين شهرستان رد ‏صلاحيت شدند. اسامي کانديداهاي رد صلاحيت شده ائتلاف اصلاح طلبان در کاشان گزارش سايت نوروز به اين ‏شرح است: دکتر تقي آزاد (جامعه شناس، معاون پژوهشي اسبق سازمان صدا و سيما جمهوري اسلامي ايران، ‏رئيس سابق دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، عضو هيئت علمي دانشگاه تهران)، سميع الله حسيني مکارم ‏‏(اقتصاد دان، مديرکل اسبق آموزش پرورش استان تهران، معاون سابق پست بانک ايران)، اصغر معراجي ‏‏(جانباز، استاد دانشگاه کاشان، عضو اولين دوره شوراي اسلامي شهر کاشان، دبيرکل مجمع اسلامي دانش ‏پژوهان). تنها کانديداي تاييد صلاحيت شده شهر كاشان دکتر مجتبي شريعتي (رئيس اسبق دانشگاه کاشان، رئيس ‏انجمن نانو کشور، عضو هيئت علمي دانشگاه تهران) است.‏

و سرانجام آنکه به گزارش نوروز، تمامی اصلاح طلبان در شهرهاي اردبيل، الماسی و پارس آباد و اکثريت ‏اصلاح طلبان در شهر خلخال از سوی هيات اجرايی رد صلاحيت شده اند‎.‎

عبدالله ناصري، سخنگوي ستاد ائتلاف اصلاح‌طلبان، اين رد صلاحيت گسترده را "نشان‌دهنده جدي بودن دغدغه‌ها ‏و نگراني‌هاي خاتمي" دانست كه پنج شنبه گذشته مطرح شد. وي افزود: "ردصلاحيت‌هاي گسترده نشان مي‌دهد ‏كه نگراني‌هاي خاتمي واقعي بوده است نه فضاسازي و غوغاسالاري. بنابراين، الان آقايان ردصلاحيت‌كننده بايد ‏به فكر پاسخ مناسب براي اين اقدام باشند". ‏

عليرضا افشار رييس ستاد انتخابات پيشتر در ارتباط با رد صلاحيت ها گفته بود: "در اين دوره از 7هزار و 200 ‏داوطلب‎ ‎نمايندگي انتخابات هشتمين دوره مجلس ‏شوراي اسلامي، پس از انجام‎ ‎استعلام‌ها از مراجع چهارگانه، ‏حدود سه هزار نفر مداركي [سوابق اعلامي از‎ ‎سوي ‏مراجع استعلام] داشته‌اند كه اين ميزان در مقايسه با دوره‌ي ‏قبل يعني‎ ‎مجلس هفتم، كه از حدود هشت هزار و 200 ‏نفر ثبت‌نامي، 1800 پاسخ از مراجع‏‎ ‎آمده بود، بيشتر ‏است".‏

وي همچنين طي اظهارنظري در مورد علت افزايش رد صلاحيت ها در اين دوره‎ ‎تاکيد کرده بود: "اين امر نشان‎ ‎مي‌دهد با وجود اينكه تعداد افراد ثبت‌نام شده كاهش يافته، اما مراجع‎ ‎‏استعلامي گزارش‌هاي بيشتري داده‌اند؛ يعني ‏در واقع افرادي كه در‎ ‎دستگاه‌هاي قضايي و امنيتي سوابقي داشته‌اند، ‏بدون توجه به اين سوابق‎ ‎ثبت‌نام كرده‌اند‎".‎

همچنين شخصيت هاي ديگري از جمله علي صوفي، تاج الديني، احمد شيرزاد، اكرم مصوري منش، محمد حسين ‏خليلي اردكاني، مرتضي الويري، خانجاني و... نيز رد صلاحيت شدند.‏

بر اين اساس احتمال دارد تنها اصلاح طلبان به اصطلاح ميانه رو، که اغلب از آنها از اعضاي حزب اعتماد ملي ‏يا اعضاي سابق کابينه هستند با يک ليست حدودا بيست نفره در تهران در انتخابات حضور يابند و با نام هايي چون ‏محمد رضا عارف، اسحق جهانگيري، خرم، سيد محمود دعايي، محمد صدر، مجيد انصاري، اعظم سقطي، ‏مرتضي حاجي، رضا حجتي، محمد قمي، رسول منتجب نيا، فاطمه كروبي، گرامي مقدم، ابراهيم مقدم، راكعي و ‏برخي ديگر که تاييد صلاحيت شده اند.‏

در مقابل انبوه ردصلاحيت شدگان اصلاح طلب، برخي كانديداهاي اصولگرا نيز با رد صلاحيت مواجه شده اند. ‏مولاهويزه، نماينده ي دشت آزادگان يکي از آنهاست كه دو هفته قبل هنگام تقديم لايحه ي بودجه توسط رئيس ‏جمهور به مجلس، ته مانده آب ليوان رئيس جمهور را به عنوان تبرك نوشيده و كمي را هم به لباس خود پاشيده ‏بود!‏

اصلاح طلبان معتقدند بيش از 90 درصد افرادي كه مي توانستند در ليست آنان قرار گيرند اكنون رد صلاحيت ‏شده و احتمال اينكه در دور بعدي از سوي شوراي نگهبان نيز رد صلاحيت شوند بسيار زياد است.



Comments:
در این لحظه جز خسته نباشید به شورای نگهبان، هیچ چیز دیگری نمی‌توان گفت!
به هر حال خوشحالیم که اگر چه داروی ایدز و انرژی هسته‌ای نداریم، اما فیلترهایی داریم که هیچ جای دنیا ندارد.
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, January 05, 2008

٭
آقای ب نوستالژیک می شود
------------------------

1- آقای ب به میدان تجریش می رود و نوستالژیک می شود.
2- دلیل نوستالژیک شدن آقای ب در میدان تجریش خیلی چیزهاست، مثلا کفش ملی: آقای ب یادش آمد که وقتی سالهای اولیه دبستان بود، چکمه های قهوه ای رنگی داشت که علامت فیل روی آن بود و داخلش پشمی بود. آقای ب واقعا آن چکمه ها را دوست داشت و واقعا ناراحت شد آن سالی که پایش بزرگ شده بود و دیگر چکمه فیل نشان به اندازه پایش پیدا نمی شد. آقای ب یادش افتاد که سالهای کودکیش چقدر زندگی ساده بود و چقدر اختلاف طبقاتی کم بود.
3- آقای ب زمانی که دبستان می رفت مجبور بود که روپوش بپوشد. تمام همکلاسی های آقای ب روپوشهای یک شکل خاکستری داشتند. آقای ب از روپوش یک شکل خاکستری متنفر بود. آقای ب اصلا از اینکه به زور مردم را یک شکل کنند متنفر است. از رنگ خاکستری هم بدش می آید. آقای ب وقتی که مدرسه راهنمایی رفت و دیگر لازم نبود که روپوش بپوشد خیلی خیلی خوشحال شد.آقای ب از تفاوت خوشش می آید و فکر می کند که لازم است که انسانها بتوانند تفاوتهایشان را با تفاوت در پوشش نشان بدهند.
آقای ب کراوات که می زند همین تفاوت را نشان می دهد: کراوات آقای ب نشاندهنده روحیه آقای ب در آن روز است. برای آقای ب خرید کراوات هیچ ربطی ندارد به اینکه برای چه لباسی چه شکل کراواتی لازم دارد. فقط مربوط است به اینکه چه کراواتی با روحیه اش در آن لحظه هماهنگ است.
آقای ب از اینکه مجبور بود روپوش بپوشد دلگیر است. اما راستش از اینکه بین همکلاسی ها امکان پز دادن درباره ریخت و قیافه نبود، بدش هم نمی آید.
آقای ب از همان زمان یاد گرفت که مهم نیست که انسانها چه لباسی می پوشند و یا وضع مالی شان چطور است، مهم اسن است که چقدر انسان هستند.
آقای ب خوشحال است که در دبیرستان و راهنمایی هم ، همان روحیه حفظ شده بود. دوستان عزیز آقای ب در دبیرستان در گستره ای از میدان خراسان، تا جاده کرج، تا قلهک تا شهرک غرب گسترده بودند. آقای ب خیلی هایشان را نمی دانست که پدرهایشان چه کاره اند. مهم نبود.
4- آقای ب باز هم چند ورقی از پرسپولیس مرجانه ساتراپی را خواند و باز هم چند قطره ای اشک ریخت.
5- آقای ب یاد آژیر قرمز افتاد: علامتی که هم اکنون می شنوید آژیر قرمز است و معنا و مفهوم آن این است که حمله هوایی آغاز شده است.
آقای ب از آژیر قرمز متنفر است. از حمله هوایی هم متنفر است و متنفر است از اینکه در زندگیش آنرا تجربه کرده است.
6- آقای ب متنفر است از شرایطی که باعث شده در زندگیش انقلاب، جنگ، کوپن و تحریم را تجربه کند.
7- اما آقای ب از کودکیش که در انقلاب، جنگ، کوچن و تحریم گذشته است متنفر نیست. برعکس، کودکی آقای ب سرشار از خوشی و شادی بود.
8- آقای ب فکر می کند که پدر و مادرش توانایی خارق العاده از خودشان نشان داده اند که در تمام آن دورانهای سخت، نگداشته اند چیزی از شادی آقای ب کم شود. آقای ب فکر می کند که پدر و مادرش انسانهای استثنایی بوده اند با توانی فرا بشری. آقای ب فکر نمی کند که هرگز بتواند برای فرزندش انقدر خوب باشد که پدر و مادرش برای او بوده اند.
9- جنگ بود، بمباران هم بود، اوضاع اقتصادی افتضاح بود. یادتان هست ؟ اما خوشی هم کم نبود. یکی و نصفی کاتال تلوزیون بود که بهترین برنامه هایش اوشین و بل و سباستین بود. ویدیو هم ممنوع بود. به جای لم دادن جلوی تلویزیون، همیشه یا مهمان داشتیم یا مهمانی می رفتیم و خیلی خیلی خوش می گذشت. یادتان هست؟ موشک باران شد و تهران را ترک کردیم، همه فامیل در متل قو دور هم جمع شده بودیم و شبها دبلنا بازی می کردیم. به ما بچه ها خوش می گذشت. اما نمی دانم به مادرم و پدرم چه گذشت: مادرم همراه ما شمال بود و پدرم تهران سر کار. آخر هفته ها با شوهر خاله ام می آمدند که 5 شنبه و جمعه را با ما باشند. دکتر سلطانی اگر باشد لابد می گوید که همه ما باید خل شده باشیم و جایمان تیمارستان باشد. اما کارمان به تیمارستان نکشید. پدرها و مادرهایمان نگذاشتند بفهمیم چه دارد می شود. ما از درختهای سیب بالا می رفتیم، دوچرخه سواری می کردیم و دبلنا بازی می کردیم و مادرم هر روز صبح در صف تلفنخانه بود که مطمئن شود که هنوز خانه مان در تهران سرجایش است و پدرم سالم است. و من خوشحالم که آنروزها این چیزها را نمی فهمیدم.
10- بمب خانه ما را نبرد. جنگ هم شکر خدا کسی از نزدیکان ما را نبرد. بجز آنها که خواسته و ناخواسته هجرت کردند. اما صدای آژیر و صدای بمب برای من باقی ماند. هنوز از صدای ناگهانی از جا می پرم. چهارشنبه سوری که می شود، روزی صدبار از جا می پرم. چیزی ناخودآگاه در ذهنم می گوید که باید به زیرزمین برویم. پدرم رادیو موج کوتاهش را به لوله آب وصل کند و منتظر باشیم که آژیر سفید کشیده شود. گاهی شب ها هم در همان زیرزمین می خوابیدیم و به کمک لوله آب، رادیو بی بی سی می شنیدیم. رادیو آمریکا هم بود. از همان رادیو آمریکا بود که بابک آهنگ Hello را ضبط کرده بود. روی نوار سبز رنگی که فکر می کنم پیش از آن آموزش زبان بود. شمال که بودیم، روزی صدبار می شنیدیمش، با همان خش خش هایی که از رادیوی موج کوتاهی که به لوله آب وصل شده باشد طبیعی است.
11- ورقهایمان دیگر رنگ و رویش رفته بود و هر کدام هم لکه ای، علامتی یا ترکی داشت که دیگر حفظ شده بودیم. من و دخترخاله ام یا رامی بازی می کردیم و یا حکم دو نفره. من حتی گاهی تنهایی هم با خودم حکم دو نفره بازی می کردم. و ورقها انقدر علامت داشت که هرکسی می توانست کل دست طرف مقابل را بداند.
12- گوبلن هم بود . یادتان هست؟ خاله بزرگم یک گوبلن داشت که هرکسی می رسید تکه ای اش را می بافت.
13- آقای ب بچه که بود همیشه در کوچه بود، یا فوتبال، یا دوچرخه سواری و یا قایم باشک. بزرگ که شد، همیشه یا خانه بود یا سر کار یا خانه دوستانش. این میان هم توی ماشین بود. آقای ب تمام ارتباطش را با جهان پیاده شهر از دست داد. تمام بستنی فروشی های کنار خیابان، جگرکی ها و مغازه هایی که هستند برای آنکه داخلشان بروی تا چیزی را که احتیاج نداری بخری. آقای ب دلش برای مسابقه دو در طول بازار تجریش هم تنگ شده است. آقای ب تصمیم گرفته است که گاهی به میدان تجریش برود و در میان بازار قدم بزند. راستش برای آقای ب اینکار لذت بخش تر از قدم زدن در تندیس سنتر است.
14- آقای ب می گوید شهر را از ما گرفته اند، با ترافیک و با گشت ارشاد. اجازه لذت بردن از شهر تهران را از دست داده ایم. امکان شاد بودن در فضای بیرون از خانه. برای همین شاد بودن در بیرون از خانه است که آقای ب به سفر می رود. برای اینکه از این سنگینی فضای عمومی بگریزد.
15- آقای ب از خانم ساتراپی ممنون است. یک نفر باید این چیزها را می نوشت. می نوشت تا یادمان نرود.

16- راستی شما این ویدیوی "خلیج گوانتانامو، یا چطور حرامزاده های سفید ترتیب میمون پشمالو را دادند؟" که جدیدترین ساخته برادر سفرکرده ماست را دیده اید؟
http://www.youtube.com/watch?v=o1Lopv9VCZo

Labels:




Comments:
manam kheyli yade un ruz ha miyoftam, ba inke 4-5 salam bishtar nabud, vali hameye chizayi ke migi ro yadame, derakhtaye sib, dabelna, bastaniye ghoo, va albate ajhire ghermez... bavaret mishe ruze avale january ke inja baraye jashn havapeyma az balaye khunamun rad shod, man ba vahshat az khab paridam va fekr kardam ke bayad beram zir zamin...
delam baraye tajrish tang shode :(
 
ای آقا !
بدو زندگی کن ... لذت بردن پیش کش
همین امروز و فرداس که حق اینم نداشته باشیم
 
My very dear Mr. B: you brought tears to my eyes it could have not been written any better. Now that I am far away from there, I think a lot more about good times and bad times. No place in the word can replace Tajrish. But you know what I am glad that we had those good days I am glad that we have your mom and dad too, and of course the rest of the family. Love to see you in one of your trips here.
 
چیکار به آقای سلطانی داری آقای ب؟ در مورد جنگ من هم مثل تو فکر می کنم. فکر می کنم بار اصلی قضیه را پدر و مادرها تحمل می کردند و هر چه برای ما می ماند قسمتهای خوش با هم بودن و زیر یک سقف زندگی کردن بود. اما موشک و بمباران و ترس جز لاینفک روان و درون ماست. همچین هم که آدمهای متعادلی نیستیم نه؟ شاید شما هم باید بچه دار بشین که بفهمین که در بخش تعادل کمی کم داریم
 
آخ که چه روزهایی بود.نمی دونید ما که توی آبادان و اهواز بودیم بعد کوچ کردیم تهران و بابا مونده بود و...چی کشیدیم ولی واقعا یه دنیای دیگه بود.من هم خیلی اون موقع ها رو دوست داشتم و من هم در مورد پدر و مادرم یه فکر اسطوره ای دارم .کاش وبلاگ یک ایرانی در امریکا رو می تونستید بخونید که اون هم یه همچین متنی داشت و ما رو با خودش برد به اون روزها با این اهنگ که براتون ایمیل می کنم .دوست دارم بعد از گوش دادنش احساستون رو بهم بگید.
 
ای بابا ایمیل نداری که.یه ایمیل بهم بده تابرات بفرستم
 
ای بابا آقای ب یه فکری به حال این آرشیوت بکن دیگه. روش که کلیلک می‌کنم می‌ره تو Page not found بلاگر
 
خونديم و همراه با شما نوستالژيك شديم و بعدشم فكر كرديم كه آخه چرا؟
و بعدش باز فكر كرديم كه گذشته ساده و گرم كجا رفته؟
دور هم شدنها كجاست؟
بعد فكر كرديم كه كاش ميشد دهنه زد به اين اسب رم كرده زندگي
 
کلی احساساتی و این حرفا شدیم. تو مدرسه ما از این خبرا نیود که اصلا فرقی نکنه تو از کجای تهران اومدی. خیلی هم فرق داشت. مثلا من هیچوقت به جمع دوستانه خیلی از بچه ها وارد هم نمیتونستم بشم. و دوستیهامون یک محدوده خاصی رو شامل میشد. فکر کنم ماها وقتی از یه چیزی دور میشیم فقط جنبه های مثبتشو می بینیم. البته قبول دارم که بدتر شده ولی اون موقع هم خوب نبود. شما جزو خوش شانس ها بودید.
 
يادم رفت بگم كه در مورد روپوش مدرسه خيلي باهات موافق نيستم
من هم خوشم نمي اومد اما فكر مي كنم وجود روپوش چيز خوبيه
مگه در جامعه هايي مثل آمريكا
 
من یه مدتی نبودم. اگه هنوز هم پرسپولیس رو گیر نیاوردی یه ای میل به من بزن به دستت برسونم.
natell@gmail.com
 
مسابقه دو در طول بازار تجریش رو یادم رفته بود.
 
آقا شرمنده اینجا همه چی داچه! حدس می زنم ان بار برات پیام گذاشته باشم. اگه اینجوره اضافیهارو پاک کن
 
سلام شما لینک ساکاری رو هم که نگذاشتید که بتونم برم روحجیاتش رو بکاوم
 
داداش شما و خانم ساتراپي منو كجاها كه نمي بريد...
دستت طلا!
 
Post a Comment

........................................................................................

Tuesday, January 01, 2008

٭
آقای ب و دهکده جهانی
-----------------------
آقای ب می گوید : یعنی در دنیا کلا همین چهار نفر زندگی می کنند که ما هرکسی را که از طریقی می شناسیم با هرکس دیگری که از طریق دیگری می شناسیم با هم آشنا از آب در می آیند و چه بسا وصلت هم می کنند؟

منظورم همین آقای بیدار است با آن خانم پرنور؟ تازه خبرش را هم از آقای هرمس شنیدیم. در ضمن قرار شام که گذاشته ایم آقای هزارساله هم دعوت هستند.

منظورم این است که کلا در بین 6 میلیارد نفر مردم کره زمین، همین چند نفر در دنیا هستند و همه شان هم با هم آشنا هستند؟

باورتان نمی شود: ما یک دوستی داشتیم که آن دوست یک دوستی داشت. بعد ما یک دوست دیگر هم داشتیم که یک همکلاسی داشت. بعد آ ما فهمیدیم که آن دوست دوست ما دوست همکلاسی دوست ما است. بعدا دوست دوست ما با همکلاسی دوست ما به هم زدند. بعدا ما فهمیدیم که همکلاسی دوست ما شده است دوست یکی دیگر از دوستان ما. ولی میانه آنها هم به هم خورد. بعد آن دوست ما رفت به سفر و آنجا با یک همکلاسی ما ازدواج کرد. آنوقت آن همکلاسی دوست ما هم رفت خارج و با همکلاسی دوست یک دوست دیگر ما ازدواج کرد. بعد آن دوست دوست ما هم که اول در موردش حرف زدیم با یک دوست دیگر ما ازدواج کرد.
تازه باید اضافه کنم که آن دوست ما که آن همکلاسی دوست ما با دوست دوست او ازدواج کرد خودش هم خیلی در کار آن دوست دیگر ما که با همکلاسی ما ازدواج کرد بود.
تازه ما یک دوستی داشتیم که همکلاسی همین آقای بیدار بود. بعد رفته بودیم در عروسی همکاسی همسرمان، یعد دیدیم که آن دوست ما که همکلاسی آقای بیدار بود هم با دوست همسر همکلاسی همسرمان ازدواج کرده است. بعد به طور اتفاقی همین الان این دوست ما به ما زنگ زد.

آنوقت باز هم بگویید که دنیا کوچک نیست.



Comments:
بابا یک مهمونی بگیرین ما را هم با این دوستهای دوستهای دوستهاتون دوست کنید!مگه چه اشکالی داره؟اگر تعداد دوستها را کم گفتم از من نادیده بگیرین
 
دیشب آقایی اینجا (مظور خانه من) بود... در همین دنیای کوچک که گفتی دوست شما از آب در آمد و به نقل از خودش رفیق اخوی بزرگ شما و کلی غیبت شما را کرد از نقطه نظر استعداد که خودمان می دانستیم و از نقطه نظر معرفت که نمی دانستیم. ما هم کم نگذاشتیم و شدید با شما آشنایی دادیم که هردو ذوق کنیم از این دنیای کوچک
 
ببینم این حرفها که می زنی که هنوز ربطی به من نداره؛ داره؟
 
به نازلی :
اگه منظورت از "ربط" اینه که آیا تو یکی از شخصیتهای مجهول نامبرده در این قصه هستی، جواب هست "نه" اما فکر کنم که اقلا نصفشون رو بشناسی. با این فرق که جز یک مورد فقط یکی از طرفین رابطه رو می شناسی و در نتیجه از قصه احتمالا بی خبری.

به آیدا : ایول چه جالب ! حالا طرف اسمش چی بود؟
( این دوستهای داداش ما هم خوب دنیا رو گرفته اند ها! یک مدت پیش یکی از دوستهای خانم شین دلبند ما (که با خانم شین دلبند آقای الف فرق دارد) با یک آقایی آشنا شده بود، آقا از قضا بغل دستی خان داداش ما از آب درآمد.
دنیا واقعا کوچک است ها. ما تازه بعضی ارتباط های آن قصه ای که آن بالا نوشته بودیم را ننوشتیم که ضخصیت های داستان شناخته نشوند.

به مانا : بعله ما خودمان هم می دانیم که نوبت ماست که مهمانی بدهیم. به خدا سرمان خیلی شلوغ است. انشالله در بهمن ماه از خجالت در می آییم.
 
ب جان. من می گم ول کن این دنیای کوچیکو و بیا با دوستی با ما به دنیایت وسعت (البته وسعتی بی کران)ببخش.تازه ما از اونهایی هستیم که مجبور نمی شی بهشون مهمونی بدی.در ضمن از درگیری های ذهنیت هم برای حفظ رابطه کلی کاسته می شه. آقا بسم ا...
 
ما کلن و اصولن دلمان می خواست برای این پست شما کامنت بگذاریم, برایتان هم که گفتیم کلی نوشتیم پرید ...
حالا فقط جهت رفع همین کامنت گذاریمان برای این پستتان فقط همین را بگوییم که همان شب دیدید چقدر آدمها دوتا سه تا با هم آشنا درآمدند ؟ دنیا همین است دیگر. به همان کوچکی :) و من کلی مشعوفم بابتش :)
 
Post a Comment

........................................................................................

Home