BOLTS




Saturday, January 05, 2008

٭
آقای ب نوستالژیک می شود
------------------------

1- آقای ب به میدان تجریش می رود و نوستالژیک می شود.
2- دلیل نوستالژیک شدن آقای ب در میدان تجریش خیلی چیزهاست، مثلا کفش ملی: آقای ب یادش آمد که وقتی سالهای اولیه دبستان بود، چکمه های قهوه ای رنگی داشت که علامت فیل روی آن بود و داخلش پشمی بود. آقای ب واقعا آن چکمه ها را دوست داشت و واقعا ناراحت شد آن سالی که پایش بزرگ شده بود و دیگر چکمه فیل نشان به اندازه پایش پیدا نمی شد. آقای ب یادش افتاد که سالهای کودکیش چقدر زندگی ساده بود و چقدر اختلاف طبقاتی کم بود.
3- آقای ب زمانی که دبستان می رفت مجبور بود که روپوش بپوشد. تمام همکلاسی های آقای ب روپوشهای یک شکل خاکستری داشتند. آقای ب از روپوش یک شکل خاکستری متنفر بود. آقای ب اصلا از اینکه به زور مردم را یک شکل کنند متنفر است. از رنگ خاکستری هم بدش می آید. آقای ب وقتی که مدرسه راهنمایی رفت و دیگر لازم نبود که روپوش بپوشد خیلی خیلی خوشحال شد.آقای ب از تفاوت خوشش می آید و فکر می کند که لازم است که انسانها بتوانند تفاوتهایشان را با تفاوت در پوشش نشان بدهند.
آقای ب کراوات که می زند همین تفاوت را نشان می دهد: کراوات آقای ب نشاندهنده روحیه آقای ب در آن روز است. برای آقای ب خرید کراوات هیچ ربطی ندارد به اینکه برای چه لباسی چه شکل کراواتی لازم دارد. فقط مربوط است به اینکه چه کراواتی با روحیه اش در آن لحظه هماهنگ است.
آقای ب از اینکه مجبور بود روپوش بپوشد دلگیر است. اما راستش از اینکه بین همکلاسی ها امکان پز دادن درباره ریخت و قیافه نبود، بدش هم نمی آید.
آقای ب از همان زمان یاد گرفت که مهم نیست که انسانها چه لباسی می پوشند و یا وضع مالی شان چطور است، مهم اسن است که چقدر انسان هستند.
آقای ب خوشحال است که در دبیرستان و راهنمایی هم ، همان روحیه حفظ شده بود. دوستان عزیز آقای ب در دبیرستان در گستره ای از میدان خراسان، تا جاده کرج، تا قلهک تا شهرک غرب گسترده بودند. آقای ب خیلی هایشان را نمی دانست که پدرهایشان چه کاره اند. مهم نبود.
4- آقای ب باز هم چند ورقی از پرسپولیس مرجانه ساتراپی را خواند و باز هم چند قطره ای اشک ریخت.
5- آقای ب یاد آژیر قرمز افتاد: علامتی که هم اکنون می شنوید آژیر قرمز است و معنا و مفهوم آن این است که حمله هوایی آغاز شده است.
آقای ب از آژیر قرمز متنفر است. از حمله هوایی هم متنفر است و متنفر است از اینکه در زندگیش آنرا تجربه کرده است.
6- آقای ب متنفر است از شرایطی که باعث شده در زندگیش انقلاب، جنگ، کوپن و تحریم را تجربه کند.
7- اما آقای ب از کودکیش که در انقلاب، جنگ، کوچن و تحریم گذشته است متنفر نیست. برعکس، کودکی آقای ب سرشار از خوشی و شادی بود.
8- آقای ب فکر می کند که پدر و مادرش توانایی خارق العاده از خودشان نشان داده اند که در تمام آن دورانهای سخت، نگداشته اند چیزی از شادی آقای ب کم شود. آقای ب فکر می کند که پدر و مادرش انسانهای استثنایی بوده اند با توانی فرا بشری. آقای ب فکر نمی کند که هرگز بتواند برای فرزندش انقدر خوب باشد که پدر و مادرش برای او بوده اند.
9- جنگ بود، بمباران هم بود، اوضاع اقتصادی افتضاح بود. یادتان هست ؟ اما خوشی هم کم نبود. یکی و نصفی کاتال تلوزیون بود که بهترین برنامه هایش اوشین و بل و سباستین بود. ویدیو هم ممنوع بود. به جای لم دادن جلوی تلویزیون، همیشه یا مهمان داشتیم یا مهمانی می رفتیم و خیلی خیلی خوش می گذشت. یادتان هست؟ موشک باران شد و تهران را ترک کردیم، همه فامیل در متل قو دور هم جمع شده بودیم و شبها دبلنا بازی می کردیم. به ما بچه ها خوش می گذشت. اما نمی دانم به مادرم و پدرم چه گذشت: مادرم همراه ما شمال بود و پدرم تهران سر کار. آخر هفته ها با شوهر خاله ام می آمدند که 5 شنبه و جمعه را با ما باشند. دکتر سلطانی اگر باشد لابد می گوید که همه ما باید خل شده باشیم و جایمان تیمارستان باشد. اما کارمان به تیمارستان نکشید. پدرها و مادرهایمان نگذاشتند بفهمیم چه دارد می شود. ما از درختهای سیب بالا می رفتیم، دوچرخه سواری می کردیم و دبلنا بازی می کردیم و مادرم هر روز صبح در صف تلفنخانه بود که مطمئن شود که هنوز خانه مان در تهران سرجایش است و پدرم سالم است. و من خوشحالم که آنروزها این چیزها را نمی فهمیدم.
10- بمب خانه ما را نبرد. جنگ هم شکر خدا کسی از نزدیکان ما را نبرد. بجز آنها که خواسته و ناخواسته هجرت کردند. اما صدای آژیر و صدای بمب برای من باقی ماند. هنوز از صدای ناگهانی از جا می پرم. چهارشنبه سوری که می شود، روزی صدبار از جا می پرم. چیزی ناخودآگاه در ذهنم می گوید که باید به زیرزمین برویم. پدرم رادیو موج کوتاهش را به لوله آب وصل کند و منتظر باشیم که آژیر سفید کشیده شود. گاهی شب ها هم در همان زیرزمین می خوابیدیم و به کمک لوله آب، رادیو بی بی سی می شنیدیم. رادیو آمریکا هم بود. از همان رادیو آمریکا بود که بابک آهنگ Hello را ضبط کرده بود. روی نوار سبز رنگی که فکر می کنم پیش از آن آموزش زبان بود. شمال که بودیم، روزی صدبار می شنیدیمش، با همان خش خش هایی که از رادیوی موج کوتاهی که به لوله آب وصل شده باشد طبیعی است.
11- ورقهایمان دیگر رنگ و رویش رفته بود و هر کدام هم لکه ای، علامتی یا ترکی داشت که دیگر حفظ شده بودیم. من و دخترخاله ام یا رامی بازی می کردیم و یا حکم دو نفره. من حتی گاهی تنهایی هم با خودم حکم دو نفره بازی می کردم. و ورقها انقدر علامت داشت که هرکسی می توانست کل دست طرف مقابل را بداند.
12- گوبلن هم بود . یادتان هست؟ خاله بزرگم یک گوبلن داشت که هرکسی می رسید تکه ای اش را می بافت.
13- آقای ب بچه که بود همیشه در کوچه بود، یا فوتبال، یا دوچرخه سواری و یا قایم باشک. بزرگ که شد، همیشه یا خانه بود یا سر کار یا خانه دوستانش. این میان هم توی ماشین بود. آقای ب تمام ارتباطش را با جهان پیاده شهر از دست داد. تمام بستنی فروشی های کنار خیابان، جگرکی ها و مغازه هایی که هستند برای آنکه داخلشان بروی تا چیزی را که احتیاج نداری بخری. آقای ب دلش برای مسابقه دو در طول بازار تجریش هم تنگ شده است. آقای ب تصمیم گرفته است که گاهی به میدان تجریش برود و در میان بازار قدم بزند. راستش برای آقای ب اینکار لذت بخش تر از قدم زدن در تندیس سنتر است.
14- آقای ب می گوید شهر را از ما گرفته اند، با ترافیک و با گشت ارشاد. اجازه لذت بردن از شهر تهران را از دست داده ایم. امکان شاد بودن در فضای بیرون از خانه. برای همین شاد بودن در بیرون از خانه است که آقای ب به سفر می رود. برای اینکه از این سنگینی فضای عمومی بگریزد.
15- آقای ب از خانم ساتراپی ممنون است. یک نفر باید این چیزها را می نوشت. می نوشت تا یادمان نرود.

16- راستی شما این ویدیوی "خلیج گوانتانامو، یا چطور حرامزاده های سفید ترتیب میمون پشمالو را دادند؟" که جدیدترین ساخته برادر سفرکرده ماست را دیده اید؟
http://www.youtube.com/watch?v=o1Lopv9VCZo

Labels:




Comments:
manam kheyli yade un ruz ha miyoftam, ba inke 4-5 salam bishtar nabud, vali hameye chizayi ke migi ro yadame, derakhtaye sib, dabelna, bastaniye ghoo, va albate ajhire ghermez... bavaret mishe ruze avale january ke inja baraye jashn havapeyma az balaye khunamun rad shod, man ba vahshat az khab paridam va fekr kardam ke bayad beram zir zamin...
delam baraye tajrish tang shode :(
 
ای آقا !
بدو زندگی کن ... لذت بردن پیش کش
همین امروز و فرداس که حق اینم نداشته باشیم
 
My very dear Mr. B: you brought tears to my eyes it could have not been written any better. Now that I am far away from there, I think a lot more about good times and bad times. No place in the word can replace Tajrish. But you know what I am glad that we had those good days I am glad that we have your mom and dad too, and of course the rest of the family. Love to see you in one of your trips here.
 
چیکار به آقای سلطانی داری آقای ب؟ در مورد جنگ من هم مثل تو فکر می کنم. فکر می کنم بار اصلی قضیه را پدر و مادرها تحمل می کردند و هر چه برای ما می ماند قسمتهای خوش با هم بودن و زیر یک سقف زندگی کردن بود. اما موشک و بمباران و ترس جز لاینفک روان و درون ماست. همچین هم که آدمهای متعادلی نیستیم نه؟ شاید شما هم باید بچه دار بشین که بفهمین که در بخش تعادل کمی کم داریم
 
آخ که چه روزهایی بود.نمی دونید ما که توی آبادان و اهواز بودیم بعد کوچ کردیم تهران و بابا مونده بود و...چی کشیدیم ولی واقعا یه دنیای دیگه بود.من هم خیلی اون موقع ها رو دوست داشتم و من هم در مورد پدر و مادرم یه فکر اسطوره ای دارم .کاش وبلاگ یک ایرانی در امریکا رو می تونستید بخونید که اون هم یه همچین متنی داشت و ما رو با خودش برد به اون روزها با این اهنگ که براتون ایمیل می کنم .دوست دارم بعد از گوش دادنش احساستون رو بهم بگید.
 
ای بابا ایمیل نداری که.یه ایمیل بهم بده تابرات بفرستم
 
ای بابا آقای ب یه فکری به حال این آرشیوت بکن دیگه. روش که کلیلک می‌کنم می‌ره تو Page not found بلاگر
 
خونديم و همراه با شما نوستالژيك شديم و بعدشم فكر كرديم كه آخه چرا؟
و بعدش باز فكر كرديم كه گذشته ساده و گرم كجا رفته؟
دور هم شدنها كجاست؟
بعد فكر كرديم كه كاش ميشد دهنه زد به اين اسب رم كرده زندگي
 
کلی احساساتی و این حرفا شدیم. تو مدرسه ما از این خبرا نیود که اصلا فرقی نکنه تو از کجای تهران اومدی. خیلی هم فرق داشت. مثلا من هیچوقت به جمع دوستانه خیلی از بچه ها وارد هم نمیتونستم بشم. و دوستیهامون یک محدوده خاصی رو شامل میشد. فکر کنم ماها وقتی از یه چیزی دور میشیم فقط جنبه های مثبتشو می بینیم. البته قبول دارم که بدتر شده ولی اون موقع هم خوب نبود. شما جزو خوش شانس ها بودید.
 
يادم رفت بگم كه در مورد روپوش مدرسه خيلي باهات موافق نيستم
من هم خوشم نمي اومد اما فكر مي كنم وجود روپوش چيز خوبيه
مگه در جامعه هايي مثل آمريكا
 
من یه مدتی نبودم. اگه هنوز هم پرسپولیس رو گیر نیاوردی یه ای میل به من بزن به دستت برسونم.
natell@gmail.com
 
مسابقه دو در طول بازار تجریش رو یادم رفته بود.
 
آقا شرمنده اینجا همه چی داچه! حدس می زنم ان بار برات پیام گذاشته باشم. اگه اینجوره اضافیهارو پاک کن
 
سلام شما لینک ساکاری رو هم که نگذاشتید که بتونم برم روحجیاتش رو بکاوم
 
داداش شما و خانم ساتراپي منو كجاها كه نمي بريد...
دستت طلا!
 
Post a Comment

........................................................................................

Home