BOLTS




Sunday, February 04, 2007

٭
آقای ب خوش آمد می گوید
------------------
1- آقای ب به آقای ب خوش آمد می گوید.در واقع اگر یک نفر در دنیا به صورت کاملا مشروع حق داشته باشد که آقای ب امضا کند، همین آقای بابک خان است که وبلاگ "پاپوش" اش از همین هفته به راه افتاده است.
البته این آقای بابک خان آن آقای بابک خان که داداش ما است نیست. یک آقای بابک خان دیگر است که ما مثل داداشمان دوستش داریم.
2- آقای ب به خانم مانا هم خوش آمد می گوید. حقیقتا جای"مامان مانا" ی ایشان در وبلاگستان خیلی خالی بود. ما وبلاگ شایای ایشان را از قبل می خواندیم اما حرفهای خود ایشان یک هوای دیگری دارند.
3- آقای ب از صبح دارد من را کلافه می کند. می گوید که تنبلی کرده ام. یک چیزهایی در زمینه عرق ریزان روح هم می گوید. می گوید که "بگو به باد بگریزد از این بند" ایده خوبی بوده که خرابش کرده ام. پرورش اش نداده ام. کلی تصویرهای خوبی که می شد به آن اضافه کرد را ول کرده ام و تنها، همان دو جمله ای را نوشته ام که یک هفته است در سرم است.
شاید هم حق دارد.
اما به من هم حق بدهید. واقعا از سر تنبلی نبوده که هیچ چیزی به آن اضافه نکرده ام. هرچیز دیگری که اضافه می کردم مزه نوشته را می گرفت.
مثلا این اتودها را ببینید :

-بگو به باد بگریزد از این بند
بگو فرا رود از مرزهای درد و جسم مرا با خود ببرد
چرا که روح من اینجا مانده است در پس این میله ها که راه گریزی نمی دهد

-هزار آهنگر مست این قفس را ساخته اند
بر سندانهاشان از سنگ و با یتک هاشان فولاد

-بگو بهار بیاید از فراز بیدمشک و بید
چرا که روح من اینجا مانده است زخمی صد تیغ تلخ

-هزار آهنگر مست این تیغ ها را ساخته اند
بر سندانهاشان از سنگ و بازوانشان ستبر

-آهنگران مست
هزار لعنتتان باد و بر سندانهاتان و بر پتک هاتان

-آهنگران مست اما بر سندانهاشان می کوبند
و گوش به فرمان گرگ پیری اند که به زنجیرشان کشده است.

قبول دارم که اهل کم و گزیده گفتن نیستم. معمولا هر حرفی را هزار را می پیچانم ، اما حیفم آمد که چیزی اضافه کنم به ان نوشته که برای خودش کامل بود.

4-آقای سر هرمس مارانای کبیر آمد و رفت و البته لذت دیدارشان به ما هم دست داد. آقای ب البته بسیار مشعوف شد از دیدن جناب مارانا، اما راستش دلش برای ایشان سوخت.
آقای ب می گوید : اگرچه جناب مارانا در باب مزایای یکی دو ماه دور بودن از قبل و قال کار و زنگ تلفن و کارفرما و نامه و پیوست و کارگاه بسیار سخن گفت، اما آقای ب نمی تواند انکار کند که گرد کلافگی از بیکارگی مطلق خدمت نظام از وجود ایشان به سختی زدودنی بود.
برای همین است که آقای ب خوشحال است که خدمت زیر پرچم نکرده است : طاقت این همه بیکارگی را ندارد.
باور کنید : وقتی که آقای مارانا با آن همه انرژی مثبتشان، گرد کلافگی بر تنشان می نشیند، آقای ب اگر جایشان باشد، حتما دیوانه می شود.

5- ماشین حساب آقای ب انقدر گرفتار ضرب و تقسیم ابعاد تیر و ستون است که به روزنامه خواندن نمی رسد.

6- آقای علی ونگز کبیر، فاتح سر بلند تگزاس، اشارتی کرده اند به روز هجرتشان. آقای ب آن قدیمها، از هجرت دوستان، زیاد دلش می گرفت. این روزها دیگر عادت کرده است. اصلا اگر هر یکی دو ماه یکبار، دوستی هجرت نکند، آقای ب اموراتش نمی گذرد.



Comments:
آقای ب عزیز
سر راه که منزل تشریف می برید، یک سر به ما بزنید از بابت تبلیغات تان یک پاکت برای تان گذاشته ایم.
 
من برای این پست کامنت نذاشته بودم؟ یا پاک شده؟ من کم حافظه شدم؟ هیچکدام؟توهم زدم؟حالم خوب نیست؟ بی ناموسی بود پاک شد؟
در هر حال ممنون از اینکه پینگ میشید
:دی
 
واقعا خوشحالم که ذوباره بعد مدتها یه شعر گفتی. یاد اون طوماری افتادم که سال 73 برام درست کرده بودی و گوشه های کاغذشو سوزونده بودی که قدیمی بنظر بیاد.نمی دونم چرا یه دفعه هوس کردم برم سر جعبه نامه ها و کاغذای قدیممون مثل پیرزنا.
 
ای بابا
دختر÷سز عضب (عذب ؟ازب ؟اذب؟اظب ؟عظب ؟اضب ؟عزب؟)از اینجا رد میشه
خانم شین اقای ب رعایت دل این جوونا رو بکنید
:دی
(من الآن احساس کردم خانوم شین تو دلشون گفتن دختره ی لوس ِ بی مزه ی فضول ، درسته؟):دی
 
آقای ب حق دارد. مزه نوشته با این اتودها عالی تر شد. در ضمن ممنون از خوشامدگویی
 
Post a Comment

........................................................................................

Home