BOLTS




Wednesday, August 31, 2005

٭
حسرت به دلم مانده است که روزنامه را باز کنم و خبر خوب بخوانم.
می ترسم حسرت زندگی کردن در کشوری که خرد در آن حکم فرماست را هم به گور ببرم.

به سرم می زند که بروم. اما هر کجا که باشم خانه من نیست. گیرم نازلی بگوید که هیچکجای دنیا غریبه تر از همینجا نیستیم. نمی دانم. شاید اگر کارد به استخوان برسد..
هرچند که این کاردی که آقایان نشان می دهند، همین روزهاست که از استخوان هم بگذرد.

در حسرت این بودم که حرف منطقی بخوانم از کسی که سردمدار کاری است یا کار منطقی ببینم از کسی از اتباع این خاک.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Saturday, August 27, 2005

٭
ما دیشب منزل کسی مهمان بودیم. نصف مهمانها از ترس دولت فخیمه جدید نیامدند. ما هم تا برگردیم خانه مان لرزیدیم و آن دو قلپی هم که نوشیده بودیم با دیدن هر چراغ گردانی کوفتمان شد. و این است وضعیت ما در حداقل چهار سال آینده. ایست های بازرسی هم برگشتند سر جایشان. پریشب سه جا در شهرک غرب ایست بود. مبارک است.



Comments:
ma ham inbar mosaferate be iran koofteman shod. albate na bekhatere didane cheraghgardanha va ist bazresiha. balke be khatere nadidane bazi az doostan!!
 
خب ببخشيد كه ما هي داريم اين وسط پارازيت ميديم اما جاتون خالي هفته پيش رفتيم اون رستوراني كه باغچه داره و قراره كه به زودي با هم بريم و باز جاتون خالي يه استيك معركه خورديم و عرق فرانك رو هم چاشني اش كرديم و كلي هم خوش گذشت

نكنه كه ما فقط داريم ذهنيت هامون رو زندگي ميكنيم ن. جان؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, August 17, 2005

٭
چه چیلیسای چوب چیلیه تراش

تقصیر نازلی است که این جمله در سر من افتاده است و هر وقت که فکرم خالی می شود، این جمله به فکرم می آید.

چه چیلیسای چوب چیلیه تراش

لااقل کاش معنی داشت. گیرم که خیلی چیزها معنی ندارد، اما لااقل کاش جمله ای که انقدر در فکر من می چرخد معنی داشت.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Saturday, August 13, 2005

٭
هنوز هیچی نشده، تاثیر بی نظیر آقای رئیس جمهور حسابی روی اوضاع کار دیده می شود.
مهمترین سند برای این امر هم همین نوشتن من است. یعنی اینکه کار انقدر کم شده است که وقت نوشتن دارم.



Comments:
غر نزن برادر! مهمانی بگیر که شدیدا در حسرت یک خوشگذرانی شبانه ایم! مگر نمی بینی خانم شین چه غوغایی در بلاگش به پا کرده است، کمی عبرت بگیر و رفقا را دعوت کن...
 
آقا چاکريم! ما از اين بلاد راقيه داشتيم امروز زندگينامه وزراي پيشنهادي رو مي‌خونديم. چه تيکه‌هايي!!! وزير علوم و تحقيقات که ديگه شاهکار خلقته که بزرگترين حرکتشون عضويت در هيات امناي کتابخانه‌هاي استان کرمان بوده! دو تا فارغ‌التحصيل از دانشگاههاي کشمير و بنگلور هندوستان هم هستن که هر دو مسلط به زبان انگليسي هستن. خدا آخر عاقبت رو بخير کنه
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, August 03, 2005

٭
از امروز دیگر خاتمی رئیس جمهور سابق ماست و می پیوندد به همه چیزهای خوبی که از گذشته به یاد می آوریم. انگار که خوبی در این کشور همیشه در گذشته رخ می دهد. ما در گذشته رئیس جمهورمان خاتمی بود. در گذشته ابرقدرت بودیم. در گذشته شاعران بزرگی داشتیم. در گذشته هنر نزد ما بود و بس. اما امروز دیگر نه ابرقدرتیم، نه هنر نزد ماست نه رئیس جمهورمان خاتمی است. شاعران مان هم دیگر مرده اند.

اما چیزی هست که هنوز داریم. همان دارایی همیشه مان که در گذشته داشتیم و در آینده هم خواهیم داشت. گوش کنید :

می نشیند صیدا و بعد در ماشین را می بندد. تات می پرسد ، بالاخره کوتاهش کردی ؟
صیدا لبخند می زند و در نگاهش شیطنتی هست.: کوتاه کوتاه.
تات می گوید : ببینم.
صیدا دستش را به روسری می زند و روسری را می لغزاند تا گیسوان تازه اش را بنماید.
آرام می لغزد روسری ، آنقدر که تات فرصت کند هر دانه از آن گیسوان را با نگاه از آن خود کند. هر یکی شان را به وصفی بنوازد و به تک تک شان عاشق شود.

عشق از آدمی فراتر می رود و تراوش می کند به هر آنچه با اوست، و هر آنچیزی که هست را ابزاری می کند برای تجلی اش. حتی جاذبه را هم توان آن نیست که فایق آید بر آن آنگاه که جلوه می نماید.



Comments: Post a Comment

٭
دکتر محمود یا چگونه یادگرفتم بترسم و به بمب اتم نفرت بورزم (قسمت سوم)
-------------------------------------
2- بی ریشگی
آنجا که در جهان عقل حکمران است، سیاست و احزاب را پیوندی ناگسستنی است. عمل سیاست تنها از طریق حزب انجام می شود. و حزب دارای پایگاه اجتماعی مشخصی است. برنامه سیاسی و اجتماعی معلومی دارد و در قبال تصمیماتش مسئول است.
در اینجای جهان که ما هستیم، حزب ، ناسزایی است در کنار تمام آن دستاوردهای دوست داشتنی بشری که به عنوان فحش و تهمت و ناسزا از آن نام می برند، مانند لیبرال و سکولار.
دلیلش بیش از آنکه دوری عارفانه ما از مادیات و قدرت باشد، ناتوانی ماست در عمل جمعی.
احمدی نژاد کاندیدای هیچ حزبی نیست. پایگاه اجتماعی مشخصی هم ندارد. برنامه سیاسی و اقتصادی هم ندارد. در قبال تصمیماتش هم هیچ مسئولیتی نمی شناسد. اعضای کابینه اش مشتی گمنامند که از مدیریت تنها آن می دانند که به کار اداره چکمه پوشان می آید: فرمان پذیری و فرمان رانی.
احمدی نژاد ریشه در هیچ چیزی ندارد، اندیشه ای هم از خود ندارد و هر آن رنگی عوض می کند. چیزی می گوید و تکذیب می کند. آسفالت تهران را 45 روزه درست شده می خواهد و بعد تکذیب می کند. کلهر را به مصاحبه می فرستد بعد تکذیب می کند. شعار معیشت و نفت سر سفره را هم بعد تکذیب می کند.
دشمنان هم که همیشه هستند تا همه چیز را به آنان نسبت دهیم و از خود سلب مسئولیت کنیم. لازم باشد همه چیز را به گردن دولت خاتمی و هاشمی می اندازیم. کم آوردیم ، سیاست های غلط رژیم شاه را بهانه می کنیم. بیشتر کم آوردیم تقصیر را می اندازیم گردن هخامنشیان.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Home