٭
حسرت به دلم مانده است که روزنامه را باز کنم و خبر خوب بخوانم.
می ترسم حسرت زندگی کردن در کشوری که خرد در آن حکم فرماست را هم به گور ببرم.
به سرم می زند که بروم. اما هر کجا که باشم خانه من نیست. گیرم نازلی بگوید که هیچکجای دنیا غریبه تر از همینجا نیستیم. نمی دانم. شاید اگر کارد به استخوان برسد..
هرچند که این کاردی که آقایان نشان می دهند، همین روزهاست که از استخوان هم بگذرد.
در حسرت این بودم که حرف منطقی بخوانم از کسی که سردمدار کاری است یا کار منطقی ببینم از کسی از اتباع این خاک.
نوشته شده در ساعت
4:43 PM