BOLTS




Wednesday, August 03, 2005

٭
از امروز دیگر خاتمی رئیس جمهور سابق ماست و می پیوندد به همه چیزهای خوبی که از گذشته به یاد می آوریم. انگار که خوبی در این کشور همیشه در گذشته رخ می دهد. ما در گذشته رئیس جمهورمان خاتمی بود. در گذشته ابرقدرت بودیم. در گذشته شاعران بزرگی داشتیم. در گذشته هنر نزد ما بود و بس. اما امروز دیگر نه ابرقدرتیم، نه هنر نزد ماست نه رئیس جمهورمان خاتمی است. شاعران مان هم دیگر مرده اند.

اما چیزی هست که هنوز داریم. همان دارایی همیشه مان که در گذشته داشتیم و در آینده هم خواهیم داشت. گوش کنید :

می نشیند صیدا و بعد در ماشین را می بندد. تات می پرسد ، بالاخره کوتاهش کردی ؟
صیدا لبخند می زند و در نگاهش شیطنتی هست.: کوتاه کوتاه.
تات می گوید : ببینم.
صیدا دستش را به روسری می زند و روسری را می لغزاند تا گیسوان تازه اش را بنماید.
آرام می لغزد روسری ، آنقدر که تات فرصت کند هر دانه از آن گیسوان را با نگاه از آن خود کند. هر یکی شان را به وصفی بنوازد و به تک تک شان عاشق شود.

عشق از آدمی فراتر می رود و تراوش می کند به هر آنچه با اوست، و هر آنچیزی که هست را ابزاری می کند برای تجلی اش. حتی جاذبه را هم توان آن نیست که فایق آید بر آن آنگاه که جلوه می نماید.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Home