BOLTS




Thursday, November 08, 2012

٭
استانبول (همه اش) مال خانم شین است
---------------------------------------
1- قبل از اینکه شروع کنید به خواندن، اول بروید اینجا و بگذارید که هی پخش شود:
2- بعضی شهرها هستند که می شود عاشقشان شد. یکی شان استانبول. آدمها عاشق استانبول می شوند. یک "آن" ای دارد که آدم را گرفتار می کند. همه اش هم بخاطر زیبایی منظره شهر بندری نیست. یک چیزی انگار در فضاست، در حال و هوای شهر. شهرسازها می گویند که شهر را باید مثل یک موجود زنده دید، اگر این باشد، استانبول موجود زنده زیبایی است.
3- عاشقترین عاشقهای استانبول، خانم شین است. باید وقتی از استانبول حرف می زند ببینیدش، حالش دگرگون می شود، چشمهایش برق می زند، اصلا یک آدم دیگری می شود. بعد آدم حس می کند که سختش است که از استانبول حرف بزند، انگار که یک عشقی است که دلش می خواهد ته دلش، برای خودش نگهش دارد.
4- یک قانونی باید باشد که شهرها باید مال کسی باشند که دوستشان دارد. باید سند بزنندشان به نام عاشقشان. این قانون را که بگذارند، همه استانبول را سند می زنند به نام خانم شین.
5- استانبول یک شهری است که می شود برایش آهنگ خواند، می شود نوستالژی های آدم با نامش پیوند بخورد. تهران را هرکاریش کنی، آهنگ ازش در نمی آید. شعر نمی شود. حتی مطمئن نیستم که بشود داستانی هم ازش درست کرد که حس این شهر را بدهد. بسکه این شهر برای هرکسی یک جوری است، بسکه هر زمانی یک شکلی است و بسکه همه چیزش ناپایدار است. اگر یک آهنگی، یک شعری یا یک داستانی بخواهد درباره تهران باشد، موضوعش این می شود که چقدر هیچ چیز در این شهر باقی نمی ماند، چقدر هیچ خیابانی ، همانی نمی ماند که بوده است.
6- اگر قرار باشد شهرها را به نام آدمها سند بزنند، پراگ را به نام من بزنید که عاشقترینش هستم.



*
آدم اگر ترکی بلد نباشد، مجبور است بگردد دنبال سایتی که ترجمه انگلیسی متن آهنگ ها را هم داشته باشد


Istanbul`da Sonbahar
Mevsim rüzgarları ne zaman eserse
O zaman hatırlarım
Çocukluk rüyalarım, şeytan uçurtmalarım
Öper beni annem yanaklarımdan
Güzel bir rüyada
Sanki sevdiklerim hayattalarken hala
Akşama doğru azalırsa yağmur
Kız kulesi ve adalar
Ah burda olsan
Çok güzel hala Istanbul´da sonbahar
Her zaman kolay değil sevmeden sevişmek
Tanımak bir vücudu
Yavaşça öğrenmek, alışmak ve kaybetmek
Istanbul bugün yorgun, üzgün ve yaşlanmış
Biraz kilo almış
Ağlamış yine, rimelleri akıyor
 Autumn in Istanbul
Whenever the season winds blow
Then i remember
My childhood dreams, my paper kites
My mother kisses me on my cheeks
In a nice dream,
As if, while all my beloved ones were still alive
If rain gets light through evening
Kizkulesi and Adalar
Oh, if you were here
It is still nice
Autumn in Istanbul
It´s not always easy to make love without loving
To know a body, to learn slowly
To get accustomed and to lose
Istanbul is tired today, sad and has got old
It has put on some weight
It has cried again
Its mascara is striking down




Comments:
پاریس مال من بیزحمت.
 
Madrid baraye man.
s.
 
و پاریس هم به نام من.
 
کاشکی میشد سند «ریو دوژانیرو» را هم بنام من بزنند. بعد شاید میشد که امیدوار باشم که یک روزی بالاخره به آرزویم میرسم. آنروز که از آنهمه پله تا پای آن مجسمه بزرگ مسیح، بالا بروم. بعد خسته و هیجان زده و نفس نفس زنان، روی سکوی پایین آن بنشینم و منظره ی دریا و تپه سبز شهر را که مثل حیوانی عظیم داخل دریا پیش رفته و انگار خوابیده است، از آن بالا نگاه کنم. آنقدر نگاه کنم تا شب بشود و ماه بزرگ سفید بیاید وسط آسمان. نسیم خنکی لای موهایم بپیچد و من با خودم فکر کنم «بالاخره بزرگ ترین آرزویم برآورده شد«... کاشکی اینطوری باشد
 
کاشکی میشد سند «ریو دوژانیرو» را هم بنام من بزنند. بعد شاید میشد که امیدوار باشم که یک روزی بالاخره به آرزویم میرسم. آنروز که از آنهمه پله تا پای آن مجسمه بزرگ مسیح، بالا بروم. بعد خسته و هیجان زده و نفس نفس زنان، روی سکوی پایین آن بنشینم و منظره ی دریا و تپه سبز شهر را که مثل حیوانی عظیم داخل دریا پیش رفته و انگار خوابیده است، از آن بالا نگاه کنم. آنقدر نگاه کنم تا شب بشود و ماه بزرگ سفید بیاید وسط آسمان. نسیم خنکی لای موهایم بپیچد و من با خودم فکر کنم «بالاخره بزرگ ترین آرزویم برآورده شد«... کاشکی اینطوری باشد
 
سلام
از "پیاده رو" با وبلاگت آشنا شدم و از خوندنت لذت بردم. از آشنایی باهات خوشبختم
اگر حافظ بودم حتما پراگ را به خال هندویت می بخشیدم...
 
where is mr.B? :(
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, August 29, 2012

٭

آقاي ب و سوال درباره آخر زمان
--------------------------------------------------
1-      گمانم شما هم در مناسك مذهبي ديده ايد كه پشت شيشه ماشينها و روي پوستر ها نوشته باشند : "ما منتظر منتقم فاطمه هستيم". آقاي ب هربار اين نوشته را مي بيند، مجموعه اي از سوالات برايش زنده مي شود. اول از همه اينكه انتقام فاطمه 1400 سال بعد از وفاتش و وفات كليه دست اندركاران آن ماجرا و كليه اعوان و اذنابشان دقيقا قرار است به چه شكل گرفته شود؟ آيا قرار است بگردند و بازماندگان قاتلين را بعد از 50 نسل پيدا كنند و از آنها ديه بگيرند؟ بعد آن ديه را قرار است به چه كسي بدهند؟ تقسيم كنند بين همه سيدها؟ آنوقت اگر يك نفر بود كه در ريشه خانوادگي اش، هم نسبتي به قاتلان مي برد و هم نسبت به مقتول وضعش چه مي شود؟ بعد آنهايي كه نسبتشان به قاتلان مي رسد، آيا بعد از پرداخت سهمشان از ديه ( كه با توجه به تقسيم شدن بين مليونها نفر بازماندگان آن خانواده ها در زمان حاضر مقدار ناچيزي خواهد داشت) آيا مي توانند رفع سوئ پيشينه بگيرند؟ بعد آنوقت امام زمان يك ليست جلويش دارد كه كارهايش را نوشته، اگر اين ديه را قبل از ظهور بگيرند و پخش كنند بين سيدها، آيا گرفتن انتقام فاطمه را از ليست كارهايش خط مي زند؟
2-      يك سوال جانبي كه اينجا بوجود مي آيد اين است كه اصلا آيا كل آموزه هاي پيامبر در آن فاصله زماني كوتاه بين وفات پيامبر و وفات فاطمه فراموش شده بوده است؟ آيا كل 23 سال نبوت پيامبر و 11 سال حكومتش طي روزهاي اندكي فراموش شد؟ اگر بين اكثريت اعراب آن زمان، در مدت كوتاه چند ده روزه، احترام و علاقه به پيامبر و خاندانش و مسايلي به مهمي فدك ، غدير ، آل عبا و امثال آنها فراموش شده است، پس ماجراي "حافظه قوي اعراب" كه يكي از مستندات فراموش نشدن قرآن در فاصله نزول تا فاصله نگارش (چيزي حدود 20 سال) است چه شده است؟ اگر چنين مسايلي فراموش شده و در طي چند ده روز تحريف شده، چه چيزهاي ديگري ممكن است فراموش يا تحريف شده باشد؟
3-      اما برگرديم سر سوال اصلي و ليست كذايي كارهاي امام زمان: يكي از مهمترين چيزهايي كه شيعه هاي 12 امامي به آن معتقدند، ايجاد حكومت عدل در آخر زمان توسط امام زمان است. سوال اصلي آقاي ب آن است كه اين حكومت عدل دقيقا قرار است چگونه چيزي باشد؟
4-      آيا قرار است بهره هاي بانكي در دوران آرمانشهر آخر زماني صفر شوند؟ مسئله دسترسي به نقدينگي چطور حل مي شود؟ توليد و توزيع محصولات صنعتي در آن آرمانشهر چگونه اند؟ دسترسي به مواد غذايي و مسكن چطور مي شود، آموزش و بهداشت چه مي شوند؟ مجاني مي شوند؟ آيا قرار است مثلا عنكبوت ها نخ بخيه درست كنند و درخت توت آموكسي سيلين توليد كند؟ گيرم هم كه شد، جمع آوري و بسته بنوي و حمل و توزيع اين مواد قرار نيست هزينه داشته باشد؟ آنوقت اين هزينه ها را چه كسي مي دهد؟ پول چاپ مي كنند؟ از آسمان طلا و ارز مي بارد؟ مسئله مسكن چطور حل مي شود؟ خانه هاي مبله با امكانات كامل هم از آسمان مي افتند؟ راهها خودشان كش مي آيند و عريض مي شوند؟ ريلهاي راه آهن هم خودشان رشد مي كنند؟ هواپيما ها چطور؟ كارخانه بوئينگ آيا تعطيل مي شود و هركس خواست به شهر ديگري برود سوت مي زند و ابابيل مي آيند و بلندش مي كنند و مي برند؟
5-      حقيقت اين است كه تنها حالتي كه ممكن است آن آرمانشهر تعريف شده آخر جهاني ايجاد بشود اين است كه مجموعه بسيار طولاني اي از معجزات بصورت مداوم در حال رخ دادن باشند. معجزاتي كه در مورد ريزترين مسايل بشري از دسترسي به آب آشاميدني و غذا گرفته تا نياز به توليدات صنعتي و تا مسئله دسترسي به مواد اوليه، بازيافت و انباشت زباله را در بر مي گيرند. آب بايد با معجزه از زمين بجوشد، بعد با معجزه برود در لوله هايي كه خودشان هم با معجزه ايجاد شده اند و با پمپهاي معجزه آسايي كه با برق نيروگاههاي ايجاد شده در اثر معجزه كار مي كنند به خانه هايي برسد كه خودشان هم با معجزه از زمين سبز شده اند و ريخته شود در ليوانهايي كه بصورت معجزه آسايي در كارخانه هاي شيشه گري اي كه با معجزه ناگهان بوجود آمده اند توليد شده. گندم بايد از زمينهايي كه بصورت معجزه آسا بدون كود دادن حاصلخيز شده اند و بصورت معجزه آسا با باران آبياري شده اند رشد كند. بعد بصورت معجزه آسايي خود بخود چيده شود و بدون وجود جاده و تريلي و قطار ، خودش راه بيفتد وسط هوا و همينطور كه دارد در هوا مي آيد، بصورت معجزه آسايي ، خود به خود آرد هم بشود، بعد همينطور اين آردهاي معلق بهشان باران ببارد كه خمير بشوند و مخمر و نمك هم بصورت معجزه آسايي به آن اضافه بشود و بصورت معجزه آسايي شكل داده بشوند و لابد بصورت معجزه آسايي از تابش خورشيد بپزند و همينطور پرواز كنان از پنجره خانه وارد بشوند و بيايند سر سفره.
6-      آقاي ب مي گويد : حقيقت اين است كه آرمانشهر آخر زمان يك خيال خام است. بعد تغيير زبان و لهجه مي دهد و اضافه مي كند، ديل ويت ايت.



Comments:
Thank you Mr.Bolts, You made my day .. at least half of it :)

Noonoosh
 
برای گذاشتن همین یک کامنت ناقابل ، یک ربعی با کاراکترهای سکیوریتی شما درگیر بودم
 
نادر جان، تحلیل ماجرای منتقم که هیچ. آن صحنه پرواز نان به داخل خانه از پنجره ها هم، خدا بود... آنقدر کلاً بدم می آید از این تفکرات متمایل به چپ. یک مشت دروغ مربوط به برابری غیر ممکن و آرمانشهر و بهشت و اینها. دلم خنک شد از خواندن مطلبت
 
چرا وب لاگ شما
rss
ندارد؟
 
Post a Comment

........................................................................................

Monday, June 11, 2012

٭
آقاي رئيس جمهور
سه سال پيش از اين، تو را به عنوان رئيس جمهورم انتخاب كردم.
راستش آن روز آنقدر ها هم از انتخابم مطمئن نبودم.
بعدتر كه ديدم تسليم آن صحنه سازي خطرناك نشدي، بعدتر كه ديدم بر سر پيمان خود هستي، بر صحت انتخاب آن روزم مطمئن شدم.
سالگرد انتخابت مبارك.




Comments: Post a Comment

........................................................................................

Monday, April 02, 2012

٭
سوالهاي فلسفي و پاسخهاي فيزيكي
---------------------------------------------
1- اينكه سوالهاي فلسفي در برخي موارد پاسخ فيزيكي دارند، بحث تازه اي نيست. چگونگي بارش باران، در گذشته هاي دور سوالي فلسفي بوده كه جوابش وجود خداي باران بوده است.اما امروز بحثي فيزيكي درباره حالتهاي فيزيكي آب و رفتار ابرهاست.
2-سوال درباره آغاز هستي هم شايد بيش از آنچه سوال فلسفي يا ديني باشد، يك سوال فيزيكي محسوب شود.
3- بعضي از پاسخهاي فيزيكي براي باورهاي فلسفي يا ديني تهديد آميز محسوب مي شوند.همانقدر كه باور به گردش زمين براي مركزيت كليساي كاتوليك تهديد آميز بود و پاسخ فيزيكي درباره بارش باران براي باورهاي يونانيان باستان تهديد آميز است.
4- تئوري مهبانگ (بيگ بنگ) براي خداباوران تهديد آميز نبوده است، اينكه لحظه آغازي براي جهان وجود دارد كه جهان در انفجاري (كه با استعاره ديني مي توان آنرا نور دانست) ايجاد شده است با آموزه هاي ديني ناهمخوان نيست. چرا كه از يك نقطه صفر زمان صحبت مي كند.نقطه اي كه پيش از آن جهان مادي وجود نداشته است. و آنوقت مي تواند جايگاهي ايجاد كند براي يك خالق، كسي كه پيش از جهان مادي بوده و كليد ايجاد جهان مادي را زده.
5- اما چه مي شود اگر پاسخ فيزيك به شروع جهان ، وجود يك نقطه صفر را تاييد نكند. چه مي شود اگر جهان نقطه صفر نداشته باشد؟
6- من مي توانم دو حالت فيزيكي فكر كنم براي دنيايي كه نقطه صفر ندارد.
7- اولين حالت آن است كه به بحث كند شدن زمان در مجاورت اجرام بزرگ بر مي گردد. فرض در اين حالت اين است كه كند شدن در مجاورت اجرام بزرگ در جهان زمانهاي اوليه بيگ بنگ (كه هنوز روابط فعلي فيزيك در جهان برقرار نشده بودند) هم برقرار بوده باشد. در اين صورت ، مي توان فرض كرد كه در مجاورت نقطه اي كه چگالي جرم به بي نهايت نزديك شده است، چرخش زمان بي نهايت كند شده باشد. در نتيجه شروع جهان نه از يك نقطه صفر بلكه از مسيري كه به صفر مجانب مي شود مي گذرد. در نتيجه هيچگاه نقطه صفري وجود نداشته است، بيگ بنگ هميشه در حال انجام بوده است، اما سرعت آن انقدر كند بوده كه بي نهايت سال طول كشيده تا آن انفجاري كه آثارش در فيزيك پيش بيني مي شود رخ بدهد.
8- مي شود هم فرض كرد كه يك نقطه انفجار بيگ بنگ واقعا به صورت يك نقطه زماني وجود داشته.اما به اين شكل كه دنيا از مجموعه اي از بيگ بنگ ها و بيگ كرانچ هاي پشت سر هم تشكيل شده باشد، انفجار رخ بدهد، دنياي مادي ابتدا گسترش بيابد و بعد از مدتي دوباره شروع كند به جمع شدن و در نهايت در هم برمبد و باز از اول منفجر شود و الي آخر.
9- در حالت اول با دنياي مادي اي سر و كار داريم كه يكبار ايجاد شده است اما نقطه آغاز نداشته. در حالت دوم بيشمار دنيا ايجاد مي شود و از ميان مي رود و باز هم اگرچه هر دنيا براي خود نقطه آغاز و پاياني دارد، اما كل هستي فاقد يك نقطه آغاز يا پايان است.
10- علاوه بر همه اينها، كتاب The grand design آقاي استفن هاوكينگ هم واقعا خواندن دارد. تفاوت اش اين است كه نوشته هاي اين بلاگ، دستپخت خام كسي است كه فيزيك را دورادور و به عنوان سرگرمي دنبال كرده و كتاب آقاي هاوكنيگ نوشته يك استاد واقعي است.



Comments:
این یک کامنت برای پست آشپزی تان است. من همون موقع می خواستم براتون بنویسم ولی خب به خود کامنت دونی دسترسی نداشتم و وقتی هم که می خواستم کامنت بذارم نشد و ایمیل هم که نگذاشته بودید توی وبلاگ. حتا الان که اینها رو می نوسیم مطمئن نیستم که این کامنت درست از آب در می یاد یا نه بخاطر همین به جمله بندی ام توجه نمی کنم و دوباره برنمی گردم بخونم که درست ان و غلط املایی ندارم یا نه. خب من چون یکی از علایق اصلی خودم آشپزی هست از پست آشپزی تان بسیار مشعوف شدم و حتا تا مدت ها که فیلتر شکن نداشتم نمی تونستم عکس ها رو ببینم. چه بهتر بود که غذا هاتون رو توی یک ظرف سفید ساده- بعضن از همین چارگوش تکراری ها- می ذاشتین. خلاصه خیلی دلم می خواست امکاناتی بود که در این مورد حرف بزنیم و برای هم عکس غذاهایی که می پزیم رو بفرستیم حتا! :ی
 
Post a Comment

........................................................................................

Saturday, March 17, 2012

٭
Lacrimosa
---------------------------
(لطفا قبل از اينكه شروع به خواندن كنيد، اين قطعه را گوش كنيد. اصلا بگذاريد همينجور پخش شود وقتي كه داريد اين متن را مي خوانيد.)

1- بعضي قطعات موسيقي هست كه من روزها و روزها، بي وقفه گوششان مي كنم. بعضي هايشان را نت به نت حفظ ام. شايد اغراق نباشد اگر بگويم كه صدها بار شنيده ام شان. شايد اگر شمارنده اي بود، معلوم مي شد كه بين اين قطعه ها، ركوييم موتسارت، با اختلاف زياد، اول است.
2- كسي كه ركوييم موتسارت را نشنيده است، اگر كه بداند ركوييم قطعه اي براي آرامش روح مرده است، گمان كند كه اين قطعه، تلخ و غم انگيز است. صفت هاي زيادي هست كه مي شود به ركوييم موتسارت نسبت داد، اما هرچه باشد، تلخ و غم انگيز نيست. آرامش بخش است، حتي شايد شادي آفرين هم باشد.
3- شايد اين شادي دروني اين قطعه بخاطر موتسارت باشد، روح شاد موتسارت حتي در يك قطعه مرگ آلوده هم خود را نشان مي دهد.
4- در طي سالهاي طولاني كه ركوييم موتسارت را گوش كرده ام، هر از گاهي قطعه محبوبم در آن تغيير كرده است. اوايل، Dies Irae را دوست داشتم. بخاطر تم متحرك اش، بخاطر رواني موسيقي اش و انرژي اش. يادم هست كه يك نوار سلكشن درست كرده بودم براي اينكه در اسكي گوش كنم و وسط يك سري آهنگ راك، اين قطعه را هم ضبط كرده بودم. بعدتر ها نظرم به Confutatis جلب شد. كمتر قطعه اي به نظرم انقدر نامش با حسي كه از موسيقي مي گيرم شبيه است. بعد شيفته Tuba mirum شدم. بيشتر بخاطر اينكه چهار تن صداي مختلف در آن بود و تركيب اين صدا هاي زير و بم و توالي آنها به نظرم جذاب آمد. بعد گرفتار Agnus Dei شدم. يادم هست كه يك شب تا صبح نخوابيدم و پشت سر هم گوشش كردم و هي فكر كردم كه چطور مي شود قطعه اي انقدر زيبا و انقدر عميق باشد.
5- بعدتر بود كه Lacrimosa را كشف كردم و سالها ( شايد بيش از 10 سال) است كه قطعه محبوب من در اين مجموعه است.
6- در مورد Lacrimosa dies ila مي توانم صدها صفحه بنويسم. از اينكه نت به نت براي من چه معني اي دارد. اما همه اينها را نوشته ام تا تنها در مورد يك مفهوم صحبت كنم كه به نظرم اين آهنگ، وضعيت غايي آنرا دارد، مفهوم "شمردگي".
7- مطمئن نيستم كه "شمردگي" هيچ كجا در تئوري هاي ادبي يا هنري به عنوان يك صفت استفاده شده باشد. اما بي ترديد يكي از صفات مورد علاقه من است. من دوست دارم كه حرف قطعه را با "وضوح" بشنوم. وقتي كه چيزي جويده جويده بيان مي شود، جذبم نمي كند. دوست دارم كه جمله به جمله فرصت كنم كه دركش كنم.
فهرست طولاني اي از متون يا قطعه هايي هستند كه اين حس شمردگي بياني را نسبت به شان دارم. براي من يك ارزش بزرگ محسوب مي شود و باعث مي شود كه يك قطعه، يك شعر يا يك داستان از مجموعه اي از مشابهاتش جدا شود. شايد اصلا به همين دليل هم هست كه قطعه "ترانه" كيوسك به نظر من انقدر از بقيه كارهايشان بهتر است. بخاطر اينكه "شمرده" تر است.
8- لاكريموزا انقدر شمرده بيان مي شود كه نيازي نيست كسي لاتين بداند تا بتواند دركش كند. انقدر دقيق بيان مي شود كه همه چيزهايي را كه بايد بگويد به وضوح مي گويد.
9- من فكر مي كنم كه همه چيزهايي كه يك نفر دلش مي خواهد در مدت يك ساعت بشنود، همه چيزهايي كه كسي مي خواهد در مورد زندگي بداند، همه حس هايي كه براي يك روز كامل كافي است را مي شود با گوش دادن به ركوييم موتسارت بدست آورد. و فكر مي كنم كه اصلا لازم نبود اينها را بنويسم و كافي بود شما همان اول روي لينك مي رفتيد و به جاي اين جمله ها، جمله هاي موتسارت را مي شنيديد.

10-
Lacrimosa dies illa,
qua resurget ex favilla
judicandus homo reus.
Huic ergo parce, Deus,
pie Jesu Domine,
dona eis requiem. Amen.
-
-
That day of tears and mourning,
when from the ashes shall arise,
all humanity to be judged.
Spare us by your mercy, Lord,
gentle Lord Jesus,
grant them eternal rest. Amen.
-
-
چه مويه و لابه اي ست آنروز
كه از ميان خاك و خاكستر
مردگان بر مي خيزند تا قضاوت شوند.
پروردگارا ما را ببخشاي
سرورمان عيسي بر آنان آرامش ابدي عطا كن.
آمين.

11- لاكريموزا، برخلاف متن اندوهگينش، اندوهگين نيست. آرام است. با وجود آنكه از مويه و اشك نام مي آورد، بيشتر صداي ارواح به آرامش رسيده است. صداي بخشوده شدن است. صداي آهنگسازي است كه مي داند در اثرش ناميرا شده است. صداي جاوداني آرامشي شاد و دلپذير.



Comments:
نوشته‌تان را دوست داشتم و توییت کردم. فقط خواستم بگویم که کلمات مال موتزارت نیستند. کلمات استاندارد دعای آمرزش (Requiem Mass) هستند و آهنگسازان مختلفی روی آن موسیقی نوشته‌اند.
 
Post a Comment

........................................................................................

Wednesday, January 11, 2012

٭
آقاي ب و كشك
-------------------------

هيچ ناراحت نباشيد كه اين همه پنير خوشمزه و عالي فرانسوي و ايتاليايي و هلندي و دانماركي هست و در برابرش ما همين يكدانه پنير سفيد را داريم.
دليل نمي شود كه بخواهيم احساس حقارت كنيم.
به جايش، ما كشك داريم. و با همين يك پهلوان از پس كل سپاه پنيرهايشان بر مي آييم.
مثل مارادونا.

سال 90، هزار و نهصد و نود منظورم است، برزيل روماريو و به به تو و دونگا و يك لشكر بازيكن عالي داشت.
آرژانتين فقط مارادونا داشت. مارادونا يك تنها از پس برزيل برآمد.
ايتاليا هم والتر زنگا داشت و روبرتو باجو داشت و مالديني داشت و دونادوني و كلي بازيكن خوب ديگر.
آرژانتين هم فقط مارادونا را داشت. مارادونا يك تنه از پس ايتاليا هم برآمد.

بله، مالديني، درست شنيديد، مالديني آن موقع ها هم بود. مالديني هميشه بود. از همان اول. حتي روي ديوار اتاق جنتي، وقتي كه نوجوان بود، پوستر مالديني بود.
آن موقع ها هنوز چاپ اختراع نشده بود. كاغذ هم اختراع نشده بود. به سر و كله مالديني رنگ مي ماليدند و غلت اش مي دادند روي پارچه. مي شد پوستر مالديني.

همه اينها را گفتم كه بگويم كه كشك خيلي مهم است. خيلي مهم.



Comments:
خوب
جالب بود
:D
 
اما به نظر من فقط خوشمزه هست اما مهم نیست... کشک- نارنج
 
کشک خیلی خیلی مهمه!!! و از اون مهم تر پنیر سفید روزانه!!! من هنوز یک دونه پنیر کوجولوی روزانه توی یخچال دارم:)
 
Post a Comment

........................................................................................

Home