BOLTS




Thursday, May 20, 2004

٭
خوابيده صيدا. نگاهش مي كند تات و نگاهش مي كند آنقدر كه اشكي در چشمانش مي پيچد. مي گويد با خود كه فرشته ايست از معصوميت. مي غلطد صيدا و گيسوانش در صورتش مي ريزد.
خواب آلوده دستش را بالا مي آورد و موهايش را از روي صورتش كنار مي زند. با همان چشمان بسته مي پرسد تو نمياي بخوابي. تات اما چنان غرق نگاه است كه خواب به چشمش نمي آيد. همانجا تكيه داده به درگاهي مي ماند.



Comments:
سلام نادر جان
خدا به اين اركات خير بده كه خيلي از رفاقت -هاي گمشده رو زنده كرده.
از ديدن عكست، خوندن وبلاگت و نوشته هات اساسي حال كردم.
موفق باشي
 
Post a Comment

........................................................................................

Home