٭
خوابيده صيدا. نگاهش مي كند تات و نگاهش مي كند آنقدر كه اشكي در چشمانش مي پيچد. مي گويد با خود كه فرشته ايست از معصوميت. مي غلطد صيدا و گيسوانش در صورتش مي ريزد.
خواب آلوده دستش را بالا مي آورد و موهايش را از روي صورتش كنار مي زند. با همان چشمان بسته مي پرسد تو نمياي بخوابي. تات اما چنان غرق نگاه است كه خواب به چشمش نمي آيد. همانجا تكيه داده به درگاهي مي ماند.
نوشته شده در ساعت
8:36 PM