BOLTS




Wednesday, September 17, 2003

٭
شعري كه حرفش را زده بودم، نامش «يك قصيده سياسي» است. نه بخاطر اينكه حتي كلمه اي از سياست در آن باشد، بلكه بخاطر اينكه مايوس كننده و نفرت انگيز است.
طرحي كه برايش دارم در چهار اپيزود است. برابر با چهار فصل.
هر اپيزود با تعريف كردن منظره اي از پنجره خانه اي در ميان طبيعت شروع مي شود :
منظره اي زيبا و دوست داشتني كه در جمله پاياني اپيزود چيزي بسيار نفرت انگيز در ميان آن ديده مي شود.
يك ترجيع بند هم براي ميان اپيزود ها فكر كرده ام، چيزي با مضمون اينكه :
برهم مي زنم اين واژگان را
تا اندوه مستتر را برگيرم از آنان
و باز شعري بع شادي بسرايم
جونان آوازه خواني كه پرده عوض مي كند از حزن
تا باز در شور بخواند.

يا يك چيزي در همين مايه ها.
مطمئن نيستم كه چيز خيلي بدرد بخوري بشه، ولي لااقل فكر مي كنم كه تصور من را از جهان اطرافم خيلي خوب نشان مي ده.

راستي «شهريار» ماكياولي را هم پيدا كنيد و بخوانيد. عالي است. حتما در روزهاي ديگر چيزي از آن را مي نويسم.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Home