BOLTS




Saturday, November 19, 2011

٭
1- خوابهاي من خيلي وقتها از نگاه سوم شخص است. خاطراتم هم. اين خوابها وخاطرات از نگاه من ضبط نشده اند، از نگاه ديگري، يك جايي انگار درگوشه سقف روايت مي شوند، يك جايي از بالا و پشت سر. اينكه دوربين سمت راست است يا چپ را نمي دانم. لااقل الان نمي توانم فكر كنم كه صحنه ها را از سمت راست ديده ايم يا چپ. اما اينش را مي دانم كه خودم را در صحنه مي بينم. دوستان نكته سنج لابد نتيجه مي گيرند كه روح وجود دارد و از بدن جدا مي شود و الخ.
2- وبلاگ نويس بايد روحش گاهي از بدنش جدا بشود. بعد راه بيفتد به آرشيو خواني. روحش همه آرشيوش را بخواند، يكجايي از بالا و پشت سر نگاه كند به مانيتور. لبهايش را به هم فشار بدهد از خواندن بعضي متن ها. چشمهايش را هم گاهي تنگ كند. كيبوردش اگر تكيه گاه مچ داشته باشد، گاهي بايد با انگشتهايش بزند روي تكيه گاه و گاهي هم اصلا ضرب بگيرد رويش.
3- يك نسل از وبلاگ نويسها به گمان من تمام شده اند. بعضي هايشان، انقدر خوش شانس بودند كه لااقل پايان وبلاگشان به خاطرات خوش گودر متصل شود. نسل تمام شده وبلاگ نويس ها، بعضي هايشان به كل وبلاگشان خاك مي خورد و بعضي هايشان ( شامل من) هنوز وبلاگ محتضرشان را هر از گاهي به روز مي كنند. بي آنكه حرف تازه اي براي گفتن داشته باشند. من مطمئن نيستم كه وبلاگستان ديگر هيچوقت به دوران پيش از گودر و حتي به دوران گودر برگردد.
4- من مديون گودر هستم، هم بخاطر آدمها و هم بخاطر وبلاگهايي كه از طريقش شناختم. دو تا از بهترين وبلاگهايي كه خواندم را از گودر پيدا كردم ( ليستم شامل سه تا وبلاگ است : وبلاگهايي كه (هر كدام را در دوره اي) هربار مي خوانمشان ( يا مي خواندمشان) فكر مي كردم كه به ادبيات فارسي با اين نوشته اضافه شد. اوليشان آيداي پياده است كه قبل از گودر مي شناختم، دو تايي كه از گودر پيدا كردم، منصفانه و قند غزل آلا اند.) بخاطر آدمها هم مديون گودر هستم، آدمهايي كه بيشترشان را نديده ام، شايد هيچوقت نبينم، اما دوستان خوب من هستند.
5- وبلاگ نويس بايد حرف تازه داشته باشد. لااقل براي خودش. حرفي كه خودش دوست داشته باشد بخواند. خيلي وبلاگ ها، شامل همين وبلاگ، حرفهاي تازه شان تمام شده. خودشان هم مي دانند، براي همين هم هست كه نمي نويسند.
6- اما حتي وبلاگ نويسهايي كه حرفهاي تازه شان تمام شده است هم مي توانند از اول شروع كنند، ادبياتشان را عوض كنند، دنيايشان را عوض كنند، بشوند يك چيز ديگري كه هيچوقت نبوده اند. يك وردي هم دارد كه لاله منصف درست كرده، بايد صفحه نگارش وبلاگ را باز كرد، دستها را گذاشت روي كيبورد و گفت "ريگيلي بيگيلي هابيلي بيبيلي".
7- يك پستي داشت آقاي هرمس مارانا ، و گمانم پستش حتي مال قبل از اين بود كه نامش بشود سر هرمس مارانا، هماني كه خبر بچه دار شدنش بود و دايي اش كه ديگر نبود، روزي كه عصرش جواب آزمايش را گرفتيم، فردا صبحش رفتم ديدن ماندي. دلم مي خواست اولين كسي باشد كه خبر را بهش بدهم. گل هم برايش گرفتم. گلاب هم گرفته بودم. گلها سفيد بودند و قرمز. بينشان غنچه هم بود. حيف كه خودش ديگر نبود.



Comments: Post a Comment

........................................................................................

Home