BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Thursday, November 08, 2012
٭
........................................................................................
استانبول (همه اش) مال خانم شین است
---------------------------------------
1- قبل از اینکه شروع کنید به خواندن، اول بروید اینجا و بگذارید که هی پخش شود:
2- بعضی شهرها هستند که می شود عاشقشان شد. یکی شان استانبول. آدمها عاشق استانبول می شوند. یک "آن" ای دارد که آدم را گرفتار می کند. همه اش هم بخاطر زیبایی منظره شهر بندری نیست. یک چیزی انگار در فضاست، در حال و هوای شهر. شهرسازها می گویند که شهر را باید مثل یک موجود زنده دید، اگر این باشد، استانبول موجود زنده زیبایی است.
3- عاشقترین عاشقهای استانبول، خانم شین است. باید وقتی از استانبول حرف می زند ببینیدش، حالش دگرگون می شود، چشمهایش برق می زند، اصلا یک آدم دیگری می شود. بعد آدم حس می کند که سختش است که از استانبول حرف بزند، انگار که یک عشقی است که دلش می خواهد ته دلش، برای خودش نگهش دارد.
4- یک قانونی باید باشد که شهرها باید مال کسی باشند که دوستشان دارد. باید سند بزنندشان به نام عاشقشان. این قانون را که بگذارند، همه استانبول را سند می زنند به نام خانم شین.
5- استانبول یک شهری است که می شود برایش آهنگ خواند، می شود نوستالژی های آدم با نامش پیوند بخورد. تهران را هرکاریش کنی، آهنگ ازش در نمی آید. شعر نمی شود. حتی مطمئن نیستم که بشود داستانی هم ازش درست کرد که حس این شهر را بدهد. بسکه این شهر برای هرکسی یک جوری است، بسکه هر زمانی یک شکلی است و بسکه همه چیزش ناپایدار است. اگر یک آهنگی، یک شعری یا یک داستانی بخواهد درباره تهران باشد، موضوعش این می شود که چقدر هیچ چیز در این شهر باقی نمی ماند، چقدر هیچ خیابانی ، همانی نمی ماند که بوده است.
6- اگر قرار باشد شهرها را به نام آدمها سند بزنند، پراگ را به نام من بزنید که عاشقترینش هستم.
*
آدم اگر ترکی بلد نباشد، مجبور است بگردد دنبال سایتی که ترجمه انگلیسی متن آهنگ ها را هم داشته باشد
Istanbul`da Sonbahar
Mevsim rüzgarları ne zaman eserse
O zaman hatırlarım Çocukluk rüyalarım, şeytan uçurtmalarım Öper beni annem yanaklarımdan Güzel bir rüyada Sanki sevdiklerim hayattalarken hala Akşama doğru azalırsa yağmur Kız kulesi ve adalar Ah burda olsan Çok güzel hala Istanbul´da sonbahar Her zaman kolay değil sevmeden sevişmek Tanımak bir vücudu Yavaşça öğrenmek, alışmak ve kaybetmek Istanbul bugün yorgun, üzgün ve yaşlanmış Biraz kilo almış Ağlamış yine, rimelleri akıyor
Autumn in Istanbul
Whenever the season winds blow
Then i remember My childhood dreams, my paper kites My mother kisses me on my cheeks In a nice dream, As if, while all my beloved ones were still alive If rain gets light through evening Kizkulesi and Adalar Oh, if you were here It is still nice Autumn in Istanbul It´s not always easy to make love without loving To know a body, to learn slowly To get accustomed and to lose Istanbul is tired today, sad and has got old It has put on some weight It has cried again Its mascara is striking down نوشته شده در ساعت 9:57 PM
Comments:
کاشکی میشد سند «ریو دوژانیرو» را هم بنام من بزنند. بعد شاید میشد که امیدوار باشم که یک روزی بالاخره به آرزویم میرسم. آنروز که از آنهمه پله تا پای آن مجسمه بزرگ مسیح، بالا بروم. بعد خسته و هیجان زده و نفس نفس زنان، روی سکوی پایین آن بنشینم و منظره ی دریا و تپه سبز شهر را که مثل حیوانی عظیم داخل دریا پیش رفته و انگار خوابیده است، از آن بالا نگاه کنم. آنقدر نگاه کنم تا شب بشود و ماه بزرگ سفید بیاید وسط آسمان. نسیم خنکی لای موهایم بپیچد و من با خودم فکر کنم «بالاخره بزرگ ترین آرزویم برآورده شد«... کاشکی اینطوری باشد
کاشکی میشد سند «ریو دوژانیرو» را هم بنام من بزنند. بعد شاید میشد که امیدوار باشم که یک روزی بالاخره به آرزویم میرسم. آنروز که از آنهمه پله تا پای آن مجسمه بزرگ مسیح، بالا بروم. بعد خسته و هیجان زده و نفس نفس زنان، روی سکوی پایین آن بنشینم و منظره ی دریا و تپه سبز شهر را که مثل حیوانی عظیم داخل دریا پیش رفته و انگار خوابیده است، از آن بالا نگاه کنم. آنقدر نگاه کنم تا شب بشود و ماه بزرگ سفید بیاید وسط آسمان. نسیم خنکی لای موهایم بپیچد و من با خودم فکر کنم «بالاخره بزرگ ترین آرزویم برآورده شد«... کاشکی اینطوری باشد
سلام
Post a Comment
از "پیاده رو" با وبلاگت آشنا شدم و از خوندنت لذت بردم. از آشنایی باهات خوشبختم اگر حافظ بودم حتما پراگ را به خال هندویت می بخشیدم...
|