BOLTS |
Subscribe to صفحه اصلی
|
Monday, October 10, 2011
٭ اسب خودرو شما خر است
........................................................................................------------------------------------------- 1- فرودگاه امام مصداق كامل آن چيزي است كه بايد از ايران بدانيد. اينكه همه چيز درهم است اينكه هيچ چيزي نظم ندارد. اينكه هيچيك از كساني كه بر مسندي هستند، شايستگي ندارند. صفهاي طولاني كنترل گذرنامه، آنهم در شرايطي كه كيوسكهاي خالي متعددي باقي مانده اند. صف طولاني كنترل گمرك، در هم ريختگي تاكسي هاي فرودگاه، نبود دسترسي مترو، همه و همه معني اش اين است كه "به ايران خوش آمديد." 2- سوار تاكسي سمند كه شديم، سيستم كامپيوتري اش يك چيز نامفهومي گفت. توي اتوبان كه پيچيد باز هم همان را گفت. 3- يكي از دست اندركاران طراحي فرودگاه امام همسفرمان بود. متهمش كرديم به اينكه درست كار نكرده اند كه هواي فرودگاه خفه است و گرم است. تعريف كرد كه چند ماه پيش براي بازديد رفته و متوجه شده كه فيلترهاي هواي دستگاههاي هواساز كه بايد هر دو هفته يكبار تميز شوند و هر شش ماه يكبار هم عوض شوند، از زمان افتتاح فرودگاه تا امروز يكبار هم تميز نشده اند. تعويض كه پيشكش. دستگاههاي خنك كننده هم نصفشان سوخته اند و آن نيم ديگرشان هم نيم سوزند. 4- Beat the Ripper را همين چند روز پيش گرفتم و هر وقت كه فرصت داشتم تقريبا يك نفس خواندمش تا تمام شد. از آن مخلوطهاي خوبي است كه حسابي چسبيد، از طنز، از مافيا و از پزشكي. يك نفر در تعريفش گفته مخلوط دكتر هاوس است و سوپرانوز. از همه بهتر هم اينكه پر است از اطلاعات علمي پزشكي. مشخصا از كتابهايي كه به آدم اطلاعات اضافي علمي مي دهند خوشم مي آيد. نويسنده اش جاش بازل است و گمانم اولين و تنها كتاب نويسنده اش باشد. 5- درست برعكسش، Everything is Illuminated را هيچ جوري نتوانستم ادامه بدهم. سه فصل خواندم و گذاشتمش كنار. 6- توي مسير، همكاري دارد تعريف مي كند از وضعيت نگهداري راهها، تعريف مي كند از وضعيت باند فرودگاه امام، تعريف ميكند از همه حماقت هايي كه هر روز دارند هر كدامشان بيشتر از 3 هزار ميليارد تومان كذايي به مملكت آسيب مي زند. 7- قبلترش، در يك روستاي دور، در ميان كوهستان، آخر شب كه مي شد، آسمان را نگاه مي كردم و باورم نمي شد كه انقدر ستاره داشته باشد. باورم نمي شد كه مي شود يك جايي انقدر آرام باشد. دلم خواست كه بعدترها، شايد وقت بازنشستگي، بيايم و اينجا زندگي كنم. 8- از همه بدتر ماجراي ارز مسافرتي است. قديم تر ها مثل انسان مي رفتيم بانك و مي خريديم. قيمتش هم فرق چنداني با صرافي نداشت. براي من صرفا راحتي اش بود و اطمينان به تقلبي نبودن اسكناس ها. اينبار بايد اول كارت پرواز مي گرفتيم. بعد كپي پاسپورت را با كپي كارت پرواز مي برديم شعبه بانك. بانك ملي كه آنطرف گيت بود، فقط پول نقد قبول مي كرد و دستگاه كارت خوانش خراب بود. اگر بخواهي از كارتت استفاده كني، بايد دوباره بروي بيرون، ارز بخري، باز بايستي توي صف كه برگردي داخل. ارز هم فقط دلار مي دهند. هيچ ارز ديگري ندارند. خود اين صف ورودي هم قصه جالبي دارد. فرودگاه 4 گيت ورودي دارد. اما فقط يكي اش را باز مي كنند. 9- دو تا كتاب ديگر هم گرفتم، يكي About a boy از نيك هورنبي و يكي هم Two Carawans از مارينا لويچكا. از هر دوي اينها قبلا كتاب خوانده ام و خوشم آمده. مارينا لويچكا هماني است كه A short history of tractors in ukranian را نوشته و نيك هورنبي همان كه A long way down و Juliet Naked را. هر سه شان كتابهايي هستند كه خواندنشان راحت است. يك كمي طنز همراهشان است و آدمها و وقايع داستانهايشان باوركردني هستند. بهترين تركيبي كه مي شود در دوران پركاري و گرفتاري خواند و كمي آرامش فكر گرفت. 10- باز كه دوباره تاكسي از دم خانه همسفرم خواست راه بيفتد، كامپيوترش همان جمله نامفهوم را گفت. عهد كردم كه دفعه بعدي گوش كنم و بفهممش. 11- ماه سومش اين هفته تمام مي شود.بقيه اسمش را گذاشته اند "بيبي گُلا" به ياد بچگي هاي من. ما خودمان مي گوييم "بيبي بِل". 12- عادت كرده ام كه هزار تا كار را با هم بكنم. اصلا عادت دارم كه دو تا شغل همزمان داشته باشم و كلي كار داوطلبانه صنفي هم همراهش. عادت هم دارم كه در هر شغلم چند تا كار را با هم انجام بدهم. اما واقعا هيچوقت وضعي مثل اين دوران نداشته ام: همه كارهايي كه ماهها بود خوابيده بود، همزمان باهم شروع شده. همه هم عجله دارند. ديروز اقاي رئيس مي پرسد كه پروژه را كي تحويل مي دهم و كلي هم شاكي است از اينكه انقدر تاخير كرده ام. مي گويم كه هنوز پروژه به واحد ما نرسيده كه بخواهيم شروعش كنيم. پيگيري مي كند و پروژه را نصفه نيمه به واحد ما مي رساند. از بعد از ظهرش پيگير اين است كه چطور كاري كه دو ماه طول مي كشد را بايد در دو هفته تمام كنم. يك پروژه ديگر شركتمان هم همزمان در فشار زماني است. سه تا پروژة ديگر هم ناگهان ديروز پيدايشان شده. يك پروژة جديد هم امروز سر رسيد كه ردش كردم. خرافاتي اگر باشم مي گويم خوش قدمي بيبي بل است. 13- هيچ نمي دانستم كه نوشتن بعد اين همه مدت ننوشتم انقدر سخت است. 14- وبلاگ من را گوگل ريدر ناكار كرد. براي من وبلاگ جاي نوشتن نبود، جاي هم صحبتي بود. براي همين هم كامنت ها داخل صفحه اصلي گذاشته ام. فكر مي كنم كه حرفهاي من و كامنت هاي شما، مكمل هم اند. حرف زدن تنها، بي واكنش مخاطب، بيهوده است. گوگل ريدر كامنت را از بين برد. آدمها را دسته بندي كرد در گروههاي منفك از هم. آقاي هرمس شايد راست بگويد كه گوگل ريدر مدياي جديدي است، كه توانايي هاي كم نظيري دارد، كه اين "فراموشي" كه همراه دائمي اش است، اين موقت بودن كه شاخصه هر چيزي است كه در گودر است، آنرا يك گام از وبلاگ بالاتر مي برد. اما باز من، دلم براي دوران وبلاگستان تنگ مي شود. 15- از سربالايي نزديك خانه ما كه مي خواهد بالا بيايد، باز صداي كامپيوتر تاكسي بلند مي شود، اينبار گوش مي كنم. مي گويد : "اسب خودرو شما خر است." نوشته شده در ساعت 7:13 PM
Comments:
برای من وبلاگ و گودر پیش هم مثل کتاب و مجله/روزنامه هستند کنار هم. مدل خواندن ام، سرعت مرور و پریدن از روی کلمات، جدی بودن ذهنم و حتی ذائقه ام متاثر از این است که در کدام فضا می خوانم. در وبلاگستان تغییر نسل اتفاق افتاده، من هم دل خواندنم برای آن وِیژه ها که دیگر نمی نویسند (شاید گودر می کنند) تنگ شده . فکر کنم این بیشتر از سرٍ گذشتن بر ماست نه از سرٍ رسیدن مدیای جدید
Post a Comment
راستی رسیدن بیبی بل اتان شاد باش
|