BOLTS




Thursday, October 27, 2011

٭
1- نويسنده وبلاگ "يادداشتها" نوشته :
"چرا وقتی هنوز فرصت باقی بود مهاجرت نکردیم؟ چرا بچه ها را با آرزوهایی بارآوردیم که برآورده کردنش از توانمان خارج بود؟ این حس گناه و بدهکاری کی دست از سر من بر میداره؟"
2- اين ترديد بين ماندن و رفتن هميشه با همه ما هست. هر روز، هر ساعت. هميشه اين ترازو جلوي ماست كه اين كفه اش ماندن است و آن كفه اش رفتن و هي دليل مي گذاريم در اين كفه ها.
3- براي من هميشه كفه ماندن سنگين تر بوده است. بگذريم از چند هفته يا چند ماه اولي كه ا.ن. راي آورده بود در سال 84 كه فكر مي كردم ديگر اين كشور جاي ماندن نيست.
4- من خوشحالم كه مادر و پدر من ماندند. مثل خيلي ديگر از دوستانشان نرفتند. من راضي ام از اينكه اينجا بزرگ شدم. شايد دليلش همان هرم كذايي نيازهاي مازلو باشد. اينكه نيازهايي كه در جستجويشان هستم، از رده هاي بالاتري از نيازهاي اوليه هستند. اينكه فكر مي كنم كه اينجا تاثيرگذار هستم، فكر مي كنم كسي هستم. فكر مي كنم كه دنيا قبل و بعد از من، به اندازه تلاش من فرق مي كند.
5- فكر ماندن و رفتن، البته تا وقتي كه آدم خودش است، فرق مي كند تا وقتي كه بچه اي هم در كار است. فكر اينكه چه امكاناتي ممكن است جاي ديگري در اختيار آن بچه باشد و اينكه آيا مي شود آن امكانات را فراهم كرد ( كه فكر مي كنم كه مي شود) و اينكه آلودگي هوا چه مي شود و وضعيت اجتماعي چه مي شود و هراز چيز ديگر كه در دو كفه تراز جاي مي گيرد و تصميم گيري را سخت تر هم مي كند.
6- دوشنبه، ميهمان عزيزترين دوستاني بودم. دوست عزيز ديگري هم بود كه چند ماه است مهاجرت كرده و براي چند روز برگشته است. آن عزيز ترين دوستان هم چند ماه ديگر مسافرند. همه اش بحث از مزايا و خوبي هاي مهاجرت و باز هم من متقاعد نشدم. مثل آن بحث هاي دينداران و بي دينان مي شود بحث هاي مهاجران و ساكنان. هيچوقت، هيچوقت به هيچ كجا نمي رسد. هر دو طرف حرفهايشان را مي زنند و تكرار مي كنند.
7- من نمي خواهم مهاجرت كنم. اميدوارم 20 سال ديگر، جمله اي شبيه نويسنده "يادداشتها" ننويسم.
8- دوران گوگل ريدر، همين روزها به پايان مي رسد. من مديونش هستم. خاطرات خوبي در اين دوران داشتم. آدمهايي را شناختم كه بيرون از آن سخت مي توانستم پيدايشان كنم. نوشته هايي خواندم كه بدون آن نمي خواندم. گمان نكنم كه بشود باز چنين جمع ها و چنين بحث هايي را در گوگل پلاس داشت. من دلم براي ريدر تنگ خواهد شد. لابد بر خواهم گشت به وبلاگ و كامنت داني.



Comments:
آقای ب و ماشین حساب‌ش... دیگر داشت یادمان می‌رفت که این دو هم هستند. خوب شد آپدیت کردی... امیدوارم وبلاگستان فارسی دوباره برگردد به جای‌گاه قدیم‌ش که البته خیلی بعید می‌دانم..
 
Nader joon, as a person who has done it, you will never know, which one is a correct step for your child. one day you are happy that they are not in that mess and another day you feel awful that what happened to their roots. It is a very individual decision. But with you and your family's situation I am happy for you that you stayed. You are an asset for the country and your family and friends. sometimes it is better if you do not have any other choice then you have to enjoy of what you have! give my love to your lovely wife. Mahrokh
 
سلام من می گم که هرکسی آرمان و آرزویی داره یکی خواسته اش آرامش خودش پیشرفت یا آرامش فرزندانش .یا یکی خواسته اش آباد کردن این خرابه هست من اصلا بحث وطن و ..نمی کنم به اینکه یه سرزمینی نیاز داره به ادمایی که بتونن آبادش کنن بروند استفاده کنند اما بتونن به این کشور کمک کنند
 
Post a Comment

........................................................................................

Home