BOLTS




Tuesday, April 03, 2007

٭
آقای ب و "بخار"
----------------
1- آقای ب در سال 1386 ارتباط ناگسستنی با "بخار" پیدا کرده است.
البته منظورم این نیست که آقای ب ماشین بخار را دوباره اختراع کرده است.
(در این مورد به سناریوی زیر توجه کنید :
آقای ب مثل بچه مودب ها در کنار یک دستگاه بزرگ آبی رنگ ایستاده است که رویش توشته شده :
MR.B STEAM ENGINE
گزارشگر تلویزیون می گوید :
مصاحبه امروز ما با یکی از نخبگان جوان این کشور است که اختراع مهم او می تواند قله های علمی جدیدتری را برای کشور ما باز کند.
آقای ب ، نخبه جوان تهرانی با اختراع ماشین بخار توانسته است تحولی چشمگیر در عمل و تکنولوژی این کشور ایجاد کند.
این جوان ایرانی، راز موفقیت خود را ،خودباوری و ایمان و اعتقاد دانسته است.
آقای ب! شما بفرمایید که این دستگاهی که شما اختراع کرده اید چکار می کند و چه اهمیتی دارد؟
آقای ب : دستگاهی که من اختراع کرده ام، یک ماشین بسیار پر قدرت است که برایش نام "ماشین بخار" را انتخاب کرده ام.
در این دستگاه با نیروی ناشی از بخار آب چرخ پیشرفت علمی کشور به حرکت در می آید و یک گام بزرگی در راستای صنعتی شدن کشور برداشته می شود.
گزارشگر :
آیا این دستگاه شما مشابه خارجی هم دارد ؟
آقای ب : نه خیر این دستگاه هیچگونه مشابه خارجی ندارد و در ضمن قیمت آن هم بسیار مناسب و اقتصادی بوده و از دستگاههای مشابه خارجی اش 95 درصد ارزانتر است.
گزارشگر : ایده این دستگاه را کجا گرفته اید؟
آقای ب: من ایده این دستگاه را از این شعر فارسی گرفته ام که : هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ بازجوید روزگار وصل خویش.
من توجه کردم که بخار و ابر هردو از یک جنس می باشند و در نتیجه بخار آب تلاش می کند که خود را به ابرها برساند و در این راه می تواند سنگهای بزرگ را از سر راه بردارد و چرخهای سنگین را بگرداند.
گزارشگر: شما برای مخترعین جوان دیگر چه نصیحتی دارید :
آقای ب : من به آنها نصیحت می کنم که اول از همه به خدا توکل کنند و بعد هم از بخار درس بگیرند و از سنگهای بزرگ نترسند.)

ماجرای ارتباط آقای ب و "بخار" مربوط به یک دستگاه بخارپز می شود.
آقای ب از اول امسال تصمیم گرفته است که به سلامتی توجه ویژه نشان دهد و در نتیجه یک بند در حال خوردن سبزیجات بخارپز شده است که تا وقتی که یک خروار سس و آبلیوم و ادویه به آنها نخورده باشد، مزه لعنت حق می دهند ولی آقای ب و همسر دلبندش در رودربایستی همدیگر آنها را می خوردند و به به و چه چه هم می کنند.

2- آقای اردشیر تیرداد برای آقای ب یک مسئله شده است، آقای ب ایشان در در هر کجا که هست می بیند، اما هر وقت که می نویسدش، آن چیزی نمی شود که دلش می خواسته. راستش ممکن است اصلا به کل آقای ب از قصه بیرون برود و خود شخص آقای راوی نقش دوم داستان را بازی کند. البته پیشنهاداتی هم از جانب برادپیت و آنجلینا جولی برای بازی در این داستان به آقای ب رسیده است که شاید با توجه به تشابه بی اندازه چهره، آقای راوی نقش برادپیت و آقای برادپیت نقش آقای راوی را بازی کند. آقای اردشیر تیرداد هم در این مدت دبه کرده است و دستمزد بیشتر می خواهد. البته با توجه به اینکه ایشان یک شخصیت خیالی هستند، می شود دستمزدشان را با پولهای ایروپولی پرداخت کرد و از این بابت خطری متوجه بودجه داستان ما نمی شود.

3- اگر ما قول بدهیم که "ایشان" را هر روز صبح به صبح دو نوبت در بی بی سی و سی ان ان نشان بدهند و اصلا عکس ایشان را بکنند تیتر اخبار، ممکن است ایشان هم لطف کنند و از این کارها دیگر نکنند ؟
آخر پدر جان، در این وضعیت وانفسا چکار به ملوانان بدبخت داشتی ؟

4- آقای ب این مدت یک چندتایی کتاب خواند و حظ وافر برد. چندتایی هم فیلم دید و حظ وافرش وافرتر شد.
از کتابها، "و دیگران" محبوبه قدیری، انتشارات روشنگران، از آنهاست که آقای ب حسابی توصیه می کندش. از آنهاست که آقای ب یک نفس خواندش و حسابی داستان او را با خود برد. حقیقتش چند جایی، قطره اشکی هم گوشه چشمانش جمع شد.
اما از فیلمها : گربه سیاه/گربه سفید استاد کاستاریکا یا به قول بعضی ها کاستاریتسا یا شاید هم کوستاریتسا از آنها بود که آقای ب را به مقهوم حقیقی کلمه سیراب کرد از دیدن این همه صحنه های دلپسند و این همه شخصیت دوست داشتنی.
مهم نیست که فیلم به زیبا صربستانی است و زیرنویسش هم فرانسوی و آقای ب هم بدلیل کمبود هوش و استعداد بعد از این همه مدت فرانسه را یک خط در میان می فهمد، مهم خود صحنه هاست، گیرم هیچ گلمه ای از فیلم را هم نفهمید خود دوربین سیرابتان می کند از تصاویر دوست داشتنی
آقای ب در هنگام دیدن این فیلم انقدر دل سیر خندید که گونه هایش درد گرفت.

5- آقای ب پنج ستاره درخشان به صورت کامل به آقای کاستاریکا بابت گربه سیاه/گربه سفید می دهد. همه بابت داستان، هم بابت بازیگرها، هم بابت فیلمبرداری، هم بابت کارگدانی و از همه مهمتر بابت موزیک.
اصلا راستش را بخواهید، موزیک این فیلم کافی بود که همه پنج ستاره را یکجا بدست آورد، حتی اگر بقیه فیلم فقط یک صحنه سیاه خالی بود.

6- اردشیر تیرداد روی بالابر اسکی که نشست، یاد سیگار افتاد. اگر سالهای دانشجویی بود، حتما اولین کارش این بود که سیگارش را روشن کند و در حالی که ازمنظره سفید کوهستان لذت می برد، سیگاری دود کند.
اردشیر تیرداد البته دیگر سیگار نمی کشد. چون سیگار برای سلامتی ضرر دارد.
این اولین پیام اخلاقی این داستان است.
این داستان پیامهای اخلاقی دیگری هم دارد.
مثلا اینکه :
عاشق باشید.
غذای خوشمزه بخورید.
آرزوهای بزرگ داشته باشید.

اما پیام اخلاقی اصلی این داستان این است:
روزی که رفت، بر نمی گردد. نگذارید هدر برود. از هر روزتان لذت ببرید.

اردشیر تیرداد برای خودش یک پا ورزشکار است، دوشنبه ها با همکاران فوتبال بازی می کند، جمعه ها با دوستان. یکروز در میان هم نیم ساعت تند قدم می زند. بعد از قدم زدن هم آب پرتغال طبیعی تازه می خورد.

7- آلبوم جدید کیوسک باید دیروز منتظر شده باشد، شما که آنطرف آب هستید باید باید بتوانید از سایت Bamahang.ca پیدایش کنید. آنهایی هم که این طرف آب هستد، یک مدت دیگر سراغش را از بتهوون بگیرند.
البته کلیپ مربوطه را هم از سایت کذایی نگاه کنید که کلی باحال است.



Comments:
aghaye B dar sale jadid shookh taab shidan !!
 
آقای ب .. کسانی که در تورنتو هستند و سی دی جدید کیوسک را می خواهند می توانند از طریق این وبسایت هم سفارش بدهند.
http://www.artbeatgroup.com/cds.html
 
چه جالب، منم دو روزه هی این فیلم Super 8 Stories
رو نگاه می کنم و حسرت میخورم که مگه چی می شد منم یک هفته با این جماعت کاستاریکایی می رفتم سفر
نکته بعدی اینکه داشتم مصاحبه آرش صبحانی رو میخوندم که یادت افتادم و اومدم وبلاگت
 
Post a Comment

........................................................................................

Home