BOLTS




Wednesday, March 14, 2007

٭
آقای ب رمان می نویسد
-----------------------
1- آقای ب اهل جو گیر شدن نیست. اما اصولا از بمب گوگلی خوشش می آید. علی الخصوص وقتی که علی آقای گل توصیه کرده باشد که آقای ب به این بمب گوگلی کمک کند.
برای همین است که آقای ب این لینک را در وبلاگش می گذارد.
300 the movie

2- آقای ب 5 روز از هفت روز گذشته را در زاهدان و چابهار و دهات اطراف چابهار گذرانده است.
آقای ب اعتراف می کند که قبل از دیدن دهات اطراف چابهار، هیچ ایده ای از اینکه "مناطق محروم" یعنی چه نداشته است.
در واقع آقای ب نمی توانست تصور کند که مناطقی با این درجه از محرومیت در این مملکت وجود دارد.

3- آقای ب همین امروز را کار می کند و فردا را، یک جلسه هم باید شنبه صبح برود و بعد الخلاص. سه هفته تمام فقط استراحت و تفریح می کند. هر کسی هم که در این مدت در مورد کار با آقای ب حرف بزند ناسزاهای خیلی زشتی در جواب خواهد شنید.

4- آقای ب در هواپیما به طرف چابهار که پرواز می کرد، کتاب Jailbird کورت وونه گات را می خواند.
آقای ب وقتی که این کتاب را می خواند احساس می کرد که دلش می خواهد یک رمان به این سبک بنویسد.

5- آقای ب رمان می نویسد. مقدمه این رمان به این شکل است :

آقای ب این رمان را تقدیم می کند به اردشیر تیرداد.
اردشیر تیرداد یک اسم خیالی است که قبول کرده است که در این رمان نقش اول قصه را بازی کند.
آقای ب هم یک شخصیت خیالی است که قبول کرده است که این رمان را بنویسد.
اسم اردشیر را از اسم دوست یکی از اقوامم گرفته ام.
فامیل تیرداد را هم از نام هنری یکی از دوستانم.
برای اینکه مطمئن شوم که اردشیر تیرداد نام یک آدم واقعی نیست، در گوگل جستجویش کردم. آنوقت فهمیدم که هم اردشیر و هم تیرداد اسامی پادشاهان قدیمی ایران هستند.
آقای ب هم وقتی که می خواست بوجود بیاید خودش را جستجو کرد. 177000 لینک به "آقای ب" پیدا کرد.
آنوقت مطمئن شد که آقای ب هم یک شخصیت خیالی است.
آقای ب می گوید، فقط یک شخصیت خیالی می تواند یک شخصیت خیالی دیگر را راضی کند تا نقش اول یک رمان را بازی کند.

اسم این رمان هست "خاک".
برای اینکه آخر این کتاب یک ماشین از کنار اردشیر تیرداد رد می شود و سر تا پای او را خاکی می کند.
اردشیر تیرداد وقتی که ماشین از کنارش رد شد، یک جایی بود در دهات اطراف چابهار.
این کتاب با این جمله تمام می شود:
"آنوقت همه جا پر خاک شد. پر خاک"

اردشیر تیرداد بعد از اینکه سر تا پایش خاکی شد، اول صورتش را داخل پیراهنش کرد تا خاک را نفس نکشد. بعد همانطور که صورتش توی پیراهنش بود، فحشهای خیلی بدی به آن ماشین داد.
اما به دو دلیل این فحش ها را در کتاب نمی نویسیم، اول اینکه این فحش ها بعد از تمام شدن کتاب ما داده شد.
دوم هم اینکه توی آن ماشینی که به اردشیر خاک پاشید، من نشسته بودم. خود من.

یک دلیل سوم هم وجود دارد که چرا آن فحش ها را نمی نویسم : این کتاب قرار است خیلی مودبانه باشد.

اینکه چرا من در آن ماشین در جاده خاکی در دهات اطراف چابهار بودم، قصه ساده ای دارد: آنجا پروژه ای بود که باید می دیدم.
آن پروژه، یک مدرسه دو کلاسه در ده سی شم بود. ده سی شم یک اسم دیگر هم دارد، سعدی شم. البته اسم رسمی اش هم هست: "سعدی"
دوست من که در این ده مدرسه می سازد اسمش هست "علی یاسری" و این اسم واقعی او است.
علی یاسری یک آدم واقعی است.
معلم ده یک روز علی باسری را صدا می زند تا بچه ها برایش انشا یخوانند.
موضوع انشا بچه ها این بود که وقتی بزرگ شدید می خواهید چه کاره بشوید.
همه بچه های ده، بدون استثنا نوشته بودند:
"من می خواهم وقتی که بزرگ شدم مهندس علی یاسری بشوم و مدرسه بسازم."
علی یاسری هم از شنیدن این انشاها اشک در چشمانش جمع می شود.
علی یاسری تنها آدم واقعی این قصه نیست که با اسم واقعی خودش وارد داستان شده است.
اردشیر تیرداد هم تنها آدم خیالی قصه نیست که با اسم خیالی در این داستان نقش بازی می کند.

سعدی هم یک آدم واقعی است. اما در قصه ما حضور ندارد. سعدی حدود 800 سال قبل از قصه ما مرده است.
سعدی یک خروار شعر و حکایت آموزنده دارد که بدرد لای جرز می خورد.
یک کتاب هم دارد به اسم بوستان که همه اش شعر است.
یک فصل از این کتاب درباره عشق و جوانی است.
همه ماجراهای این فصل از کتاب بوستان درباره عشق آقای سعدی است به یک پسر جوان تپل مپل.

آقای ب یک جک درباره یک پسر جوان تپل مپل در قزوین بلد است. اما آن جک را نمی گوید. چونکه این کتاب قرار است یک کتاب اخلاقی باشد.

اردشیر تیرداد هم آن جک را بلد است. اما آنرا انقدر آرام ، زیر لبی برای خودش می گوید و می خندد که شما نشنوید و اخلاقتان فاسد نشود.
اردشیر تیرداد این جک را سال دوم دبیرستان که بود یاد گرفت. و البته جک هایی در این حد بی ادبانه برای دبیرستان رازی که اردشیر در آن درس می خواند مثل نقل و نبات بود.
اردشیر تیرداد، هر روز صبح از خانه شان بیرون می آمد، از روی پل عابر پیاده از اتوبان مدرس رد می شد، بعد خیابان ظفر را ادامه می داد تا به ولی عصر برسد، بعد ولی عصر را پایین می آمد تا به مدرسه رازی برسد.

مدرسه رازی قبلا اسمش هدف بود. بعد اسمش شد ذکریای رازی.
خایان ظفر هم اول اسمش ظفر بود، بعد شد شهید دستجردی.
خیابان ولی عصر اول اسمش پهلوی بود، بعد شد مصدق، بعد شد ولی عصر.
آقای ب از اول هم اسمش آقای ب بود.
اردشیر تیرداد هم همینطور.
اما اتوبان مدرس اولش اسمش اتوبان شاهنشاهی بود.

----------------------------------

مقدمه این کتاب همینجا تمام می شود.
احتمالا هم می رود کنار بقیه ایده هایی که آقای ب برای داستان های مختلف در این سالها داشته است.



Comments:
کاش بنویسیش آقای خالق شخصیتهای خیالی. این شخصیتهای خیالی که با واقعیها قاطی می شوند خیلی دیدنی می شود. قسمت مربوط به روستاها رو هم تا کسی نبینه باور نمی کنه. ما رو برده بودن دهات اطراف ابهر و جاهایی بودن که اصلا براشون متصور نبود که یه دختر درس بخونه چه برسه به اینکه پا به پای یه مرد و همراه با اونها باشه. مال درس روستا یک بود این ماجرا. در ضمن توی همین تهران خودمون زیر پل مدیریت یعنی اول یکی از لوکسترین مناطق تهران که بری مناظری می بینی که اصلا باورت نمیشه که اینجا تهرانه. کوچه های گلی و خونه های کاهگلی بدون آب و دستشویی
 
chare chie ma ye modate commentemun nemiad ! faghat arze adab mikonim !!
 
شخص جالبیه این آقای اردشیر تیرداد.حیف شد که خاکی شد
 
aghaye B man chakere shoma ham hastam va kheyli dametun garm. besiar moshtagham ke dastanetun ro bekhunam. khaheshan edame bedin.
rasti in aghaye papush ke blog minevisan baradare gerami hastan ya kase dige?
 
سلام پسرخاله
سال نو مبارک. از طرف خودم و خانواده و کیوان و خاله هما عید رو تبریک می گم!
 
hezaar saal bood ke ye post nakhoonde boodam ke delam bekhaad khodam ye post be in sabk benevisam!
 
والله راستش آقای پاپوش درست است که اسمش بابک است، اما خان داداش ما نیست. البته همه می دانند که هر گردی گردو نیست، هر بابکی هم داداش ما نمی شود. مثلا خود ما، اینترنت را بگردید، 177000 تا لینک به آقای ب هست اما هیچکدامشان که مثل ما نمی شود که ! اصلا "دنیا دیگه مثل من نداره ، نه داره نه می تونه بیاره و الی آخر ..."
 
ma hamchenaan cheshm be darim!
 
Post a Comment

........................................................................................

Home